تو بگو ز چه رو دل من شکنی
چه شود که به من نظری فکنی
تو مهی به شبم
تو گلی به لبم
که تو را طلبم
بشنو ز وفا
سخن از دل ما
که تویی به خدا
همه تاب و تبم
یادت می آید آن شبهای رویایی
بودم غرق آن دو چشمان دریایی
ماند از آن شبها بر لبها داغ حسرت
هر شب در خوابت می بینم که می آیی
اگرم شده تا به قیامت
به امید وفای تو باشم
به خدا ندهم به دو عالم
نفسی که برای تو باشم
چه مرا به از این بود آیا
که غبار سرای تو باشم
چه زمان ز لبت شود آیا
شنوم که سزای تو باشم
شب من، شب تو، شب مهتاب
اثری ز نگاه تو دارد
تو بمان، تو بدان که وجودم
دل و دیده به راه تو دارد
دل من گله از شب هجران
به دو چشم سیاه تو دارد
مگذر دگر از دل زارم
که امید پناه تو دارد
چشمت می خواند مرا
عاشق می داند مرا
ترسم این عشق نهان
در خون غلتاند مرا
عاشق می داند مرا ...
Privacy Policy