مرا پرسی که چونی زارزویم
چو میدانی و میپرسی چه گویم
چو گل در عاشقی پرده دریده
ز عالم رفته و عالم ندیده
جگر در تاب و دل در موج خونست
گر آری رحمتی وقتش کنونست
چو برناید مرا کامی که باید
بسازم تا ترا کامی بر آید
Privacy Policy