از چه در این گلخانه ها یک شاخه گل حتی نروئید در شگفتم در شگفتم بر تن کسی شولای رندی را نپوشید دیگر کسی می از لب یاری ننوشید از سنگ دل ها قطره ای مهر و وفا حتی نجوشید در شگفتم در شگفتم بنیاد ما از یاد ما دیگر جدا شد عشق و وفا در پهنه عالم فنا شد در دل ما جایی برای عاشقی باقی نمانده ای فراقا ای فراقا اما اثر از مطرب و ساقی نمانده در چنین حال و هوا دل شده عاشق چرا مهربانا این چرایی مردی نمی خواند غزل در کوچه های شهر ما ای دریغا دل ها همه در حسرت آسودگی خورشید از این سرگشتگی گشته بی تاب بیگانه شد چشم زمین با رنگ مهتاب دریا خموش شد گشته شد همرنگ مرداب در چنین حال و هوا دل شده عاشق چرا مهربانا این چه رازیست آسمان گر شود دوباره آبی هر قطره باران شود شراب نابی چه می شود ای خدای مستان که این نمی بود فقط سرابی از نوبهار احوال بلبل را بجوئید از زبان لاله ها شعری بگوئید
Privacy Policy