برنامه شماره ۹۱۵ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۳ می ۲۰۲۲ - ۱۴ اردیبهشت
.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۱۵ بر روی این لینک کلیک کنید
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
- نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت
- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3074, Divan e Shams
مسلّم آمد یارِ مرا دلافروزی
چه عشق داد مرا فضلِ حق، زهی روزی
اگر سرم برود، گو برو، مرا سر اوست
رهیدم از کُلَه و از سَر و کُلَهدوزی
دهان به گوشِ من آورد و گفت در گوشم
یکی حدیث بیاموزمت، بیاموزی
چو آهویِ ختنی خونِ تو شود همه مُشک
اگر دمی بچری تو ز ما به خوشپوزی(۱)
چو جانِ جان شدهای، ننگِ جان و تن چه کشی؟
چو کانِ زر شدهای، حبّهیی چه اندوزی؟
به سویِ مجلسِ خوبان بکش حریفان را
به خضر و چشمهٔ حیوان بکن قلاووزی(۲)
شراب لعل رسیدهست نیست انگوری
شِکَر نثار شد و نیست این شِکَر خوزی(۳)
هوا و حرص یکی آتشی است تو بازی
بپر، گزاف پر و بال را چه میسوزی
خمش که خلق ندانند بانگ را ز صَدا
تویی که دانی پیروزه را ز پیروزی
(۱) خوش پوزی: پاک دهنی
(۲) قلاووزی: رهبری، راهنمایی
(۳) خوزی: منسوب به خوزستان
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172
شاد باش و فارِغ(۴) و ایمن(۵) که من
آن کنم با تو که باران، با چمن
من غمِ تو میخورم تو غم مَخَور
بر تو من مشفقترم از صد پدر
هان و هان این راز را با کس مگو
گرچه از تو، شَه کند بس جستجو
(۴) فارِغ: راحت و آسوده
(۵) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1313, Divan e Shams
چون پدر و مادر عقل است و روح
هر دو تویی، چون شَوَم ای دوست عاق(۶)؟
خاصه کسی را که جهان را همه
ترک کند، فرد شود بیشِقاق(۷)
لاجَرَمش عشق کشد پیشکش
همچو محمّد به سحرگه بُراق(۸)
(۶) عاق: نافرمان، سرکش با پدر و مادر
(۷) شِقاق: چون و چرا، ستیزه
(۸) بُراق: نام مرکب حضرت رسول در شب معراج
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360
عاشقِ صُنعِ(۹) تواَم در شکر و صبر(۱۰)
عاشقِ مصنوع کِی باشم چو گَبر(۱۱)؟
عاشقِ صُنعِ خدا با فَر بود
عاشقِ مصنوعِ او کافر بود
(۹) صُنع: آفرینش، آفریدن
(۱۰) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۱۱) گَبر: کافر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 21, Divan e Shams
این دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکرِ نعم
بی شمع روی تو نتان(۱۲) دیدن مرین دو راه را
(۱۲) نَتان: نتوان
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068
هر که مانْد از کاهلی(۱۳) بیشُکر و صبر
او همین داند که گیرد پایِ جَبر
هر که جبر آورد، خود رنجور(۱۴) کرد
تا همان رنجوری اش، در گور کرد
(۱۳) کاهلی: تنبلی
(۱۴) رنجور: بیمار
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #921
دیده ما چون بسی علّت(۱۵) دروست
رو فنا کُن دید خود در دید دوست
دید ما را دید او نِعْمَ الْعِوَض(۱۶)
یابی اندر دید او کل غَرَض
(۱۵) علّت: بیماری
(۱۶) نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۱۷)
چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۱۸)
دور کن آلت، بینداز اختیار
(۱۷) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
(۱۸) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2402
روزنِ جانم گشادهست از صفا
میرسد بی واسطه نامهٔ خدا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1298
چیز دیگر ماند، اما گفتنش
با تو، روحُالْقُدْس گوید بیمَنَش
نی، تو گویی هم به گوشِ خویشتن
نی من و، نی غیرِ من، ای هم تو من
همچو آن وقتی که خواب اندر رَوی
تو ز پیشِ خود، به پیشِ خود شوی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #21
گوشِ آنکس نوشد(۱۹) اسرارِ جلال
کو چو سوسن صد زبان افتاد و لال
(۱۹) نوشد: مخفّف نیوشد به معنی بِشنَوَد.
اگر دمی بچری تو ز ما به خوشپوزی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2777, Divan e Shams
خوش بچَر ای گاوِ عنبربخشِ(۲۰) نَفْسِ مطمئن(۲۱)
در چنین ساحل حلال است ار تو خوشپوزی(۲۲) کنی
قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸
Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27-28
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»
«اى روحِ آرامش يافته. راضی و مَرضی به سوى پروردگارت بازگرد.»
(۲۰) گاوِ عنبربخش: عنبرماهی؛ عنبر: مادهای خوشبو
(۲۱) نَفْسِ مطمئن: اشاره به آیه ۲۷ سورهٔ فجر
(۲۲) خوشپوزی: پاک دهنی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 368, Divan e Shams
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکَشَد به بیجَهاتَت(۲۳)
گفتی که خمُش کنم نکردی
میخندد عشق بر ثباتت(۲۴)
(۲۳) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی
(۲۴) ثُبات: پایداری، پابرجا بودن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2472
تا که پُشکی مُشک گردد ای مُرید
سالها باید در آن روضه چرید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3056, Divan e Shams
فرشتهیی کُنَمَت پاک، با دو صد پَر و بال
که در تو هیچ نَمانَد، کدورتِ بَشَری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1272
ما چو کشتیها به هم بر میزنیم
تیره چشمیم و، در آبِ روشنیم
ای تو در کشتیِّ تن، رفته به خواب
آب را دیدی، نگر در آبِ آب
آب را آبیست کو میرانَدَش
روح را روحیست کو میخوانَدَش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4661
گفتِ تو، زان سان که عکس دیگریست
جمله احوالت، به جز هم عکس نیست
خشم و ذوقت هر دو عکس دیگران
شادی قوّاده(۲۵) و خشم عوان(۲۶)
آن عوان را، آن ضعیف آخِر چه کرد؟
که دهد او را به کینه زجر و درد
(۲۵) قَوَّاده: پاانداز، کسی که زنان و مردان برای همآغوشی به هم برساند.
(۲۶) عوان: مأمور حکومتی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #566
عکس، چندان باید از یارانِ خَوش
که شوی از بحرِ بیعکس، آبْکَش
عکس، کَاوّل زد، تو آن تقلید دان
چون پیاپی شد، شود تحقیق آن
تا نشد تحقیق، از یاران مَبُر
از صدف مَگْسَل، نگشت آن قطره، دُرّ
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2062
خامُشی بحرست و، گفتن همچو جُو
بحر میجوید تو را، جُو را مجو
از اشارتهایِ دریا سر متاب
ختم کن، وَاللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2235
سینه را پا ساخت، میرفت آن حَذور(۲۷)
از مقامِ با خطر تا بحرِ نور
(۲۷) حَذور: بسیار پرهیز کننده، کسی که سخت بترسد. در اینجا به معنی دوراندیش و محتاط آمده است.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2238
رفت آن ماهی، رهِ دریا گرفت
راهِ دُور و پهنهٔ پهنا گرفت
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #175
گورخانهٔ رازِ تو چون دل شود
آن مرادت زودتر حاصل شود
گفت پیغمبر که هر که سِر نهفت
زود گردد با مرادِ خویش جفت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2244
بر گذشته حسرت آوردن خطاست
باز نآید رفته، یادِ آن هَباست(۲۸)
(۲۸) هَبا: مخفّف هَباء به معنی گرد و غبار پراکنده. در اینجا به معنی بیهوده است.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2245
قصهٔ آن مرغِ گرفته که وصیّت کرد که بر گذشته پشیمانی مخور،
تدارکِ وقت اندیش و روزگار مَبَر در پشیمانی
آن یکی مرغی گرفت از مکر و دام
مرغ او را گفت: ای خواجهٔ هُمام(۲۹)
تو بسی گاوان و میشان(۳۰) خوردهای
تو بسی اُشتر به قربان کردهای
تو نگشتی سیر ز آنها در زَمَن(۳۱)
هم نگردی سیر از اجزایِ من
هِل(۳۲) مرا، تا که سه پندت بَر دَهَم
تا بدانی زیرَکم، یا اَبلهم
اوّلِ آن پند هم در دست تو
ثانیش بر بامِ کَهْگِلبَستِ(۳۳) تو
وآن سِوُم پندت دهم من بر درخت
که ازین سه پند گردی نیکبخت
آنچه بر دستست اینست آن سخُن
که مُحالی را ز کس باور مکُن
بر کَفَش چون گفت اوّل پندِ زَفت
گشت آزاد و، بر آن دیوار رفت
گفت دیگر: بر گذشته غم مخَور
چون ز تو بگذشت، زآن حسرت مَبَر
بعد از آن گفتش که در جِسمَم کَتیم(۳۴)
دَه دِرَمسنگست(۳۵) یک دُرِّ یتیم(۳۶)
دولتِ تو، بختِ فرزندانِ تو
بود آن گوهر، به حقِّ جانِ تو
فوت کردی دُر، که روزیّات نبود
که نباشد مثل آن دُر در وجود
آنچنانکه وقتِ زادن حامله
ناله دارد، خواجه شد در غُلغله
مرغ گفتش: نی نصیحت کردمت
که مبادا بر گذشتهٔ دی(۳۷) غمت؟
چون گذشت و رفت، غم چون میخوری؟
یا نکردی فهم پندم، یا کری
وآن دوم پندت بگفتم کز ضَلال(۳۸)
هیچ تو باور مَکُن قولِ مُحال
من نِیَم خود سه دِرَمسنگ ای اسد(۳۹)
دَه دِرَمسنگ اندرونم چون بُوَد؟
خواجه باز آمد به خود، گفتا که هین
باز گو آن پندِ خوبِ سِیّومین(۴۰)
(۲۹) هُمام: مهتر، بزرگوار، مردِ بلندهمّت
(۳۰) میش: گوسفندِ ماده؛ در اینجا مطلقاً به معنی گوسفند است.
(۳۱) زَمَن: زمان، روزگار
(۳۲) هِل: رها کن
(۳۳) کَهْگِلبَست: بستهشده با کاهگل، کاهگلی
(۳۴) کَتیم: مکتوم، پوشیده شده، پنهان شده
(۳۵) دَه دِرَمسنگ: به وزنِ ده دِرَم
(۳۶) دُرِّ یتیم: مرواریدِ درشت و تک، مرواریدِ بیهمتا و کمیاب
(۳۷) دی: مخفّفِ دیروز
(۳۸) ضَلال: گمراهی، غفلت
(۳۹) اسد: در اینجا شیرمرد
(۴۰) سِیّومین: سومین
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1453
قبله کردم من همه عمر از حَوَل(۴۱)
آن خیالاتی که گُم شد در اجل
حسرتِ آن مُردگان از مرگ نیست
زآنْسْت کاندر نقشها کردیم ایست
ما ندیدیم اینکه آن نقش است و کف
کف ز دریا جُنبد و یابَد علف
(۴۱) حَوَل: لوچی، دوبین شدن، در اینجا مراد دید واقعبین نداشتن است.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2263
گفت: آری خوش عمل کردی بدآن
تا بگویم پندِ ثالث رایگان
پند گفتن با جَهولِ(۴۲) خوابناک
تخم افگندن بُوَد در شورهخاک
چاکِ حُمْق(۴۳) و جهل نپْذیرد رفو
تخمِ حکمت کم دِهَش(۴۴) ای پندگو
(۴۲) جَهول: نادان
(۴۳) حُمْق: نادانى
(۴۴) كم دِهَش: او را نده
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2266
چاره اندیشیدنِ آن ماهیِ نیمعاقل و خود را مُرده کردن
گفت ماهیِّ دگر وقتِ بلا
چونکه ماند از سایهٔ عاقل جدا
کو سویِ دریا شد و از غم عَتیق(۴۵)
فوت شد از من چنان نیکو رفیق
لیک زآن نندیشم و بَر خود زنم(۴۶)
خویشتن را این زمان مُرده کنم
پس برآرَم اِشْکَمِ خود بر زَبَر(۴۷)
پشت، زیر و، میروم بر آب بر
میروم بر وی چنانکه خس رَوَد
نی به سبّاحی(۴۸) چنانکه کس رود
مُرده گردم، خویش بسپارم به آب
مرگِ پیش از مرگ، اَمنست از عذاب
(۴۵) عَتیق: آزادشده
(۴۶) بَر خود زَنَم: سعیِ فوقِ طاقت میکنم تا ناملایمات را تحمّل کنم؛
نیکلسون میگوید: «بر خود زنم یعنی بیمساعدتِ دیگران، خود دست بکار میشوم.»
(۴۷) زَبَر: رو، مقابلِ زیر
(۴۸) سَبّاحی: شناگری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2841
محو میباید نه نحو اینجا، بدان
گر تو محوی، بیخطر در آب ران
مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۹۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) # 967, Divan e Shams
از حادثهٔ جهان زاینده مترس
وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس
این یکدم عمر را غنیمت میدان
از رفته میندیش وز آینده مترس
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2272
مرگ پیش از مرگ اَمنست ای فَتیٰ
این چنین فرمود ما را مصطفی
گفت: مُوتُوا کُلُّکُمْ مِنْ قَبْلِ اَنْ
یَأْتِیَ الْمَوْتُ تَمُوتُوا بِالْفِتَن
«پیامبر(ص) فرمود: جملگی بمیرید پیش از آنکه مرگ دررسد
و در آن حال شما با فتنهها بمیرید. (پیش از مرگ اجباری، مرگ اختیاری را برگزینید.)»
حدیث
«مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوُتوا»
«بمیرید پیش از آنکه بمیرید.»
همچنان مُرد و شکم بالا فگند
آب میبُردش نشیب و گَه بلند
هر یکی زآن قاصدان بس غُصّه بُرد
که دریغا ماهیِ بهتر بمُرد
شاد میشد او از آن گفتِ دریغ
پیش رفت این بازیَم(۴۹)، رَسْتم ز تیغ
پس گرفتش یک صیادِ ارجمند(۵۰)
پس بر او تُف کرد و بر خاکش فگند
(۴۹) بازی: حیله و نیرنگ
(۵۰) صیادِ ارجمند: صیّادِ ماهر و حاذق
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1503
این دَم اَر یارانْت با تو ضد شوند
وز تو برگردند و در خصمی روند
هین بگو: نَک روزِ من پیروز شد
آنچه فردا خواست شد، امروز شد
ضدِّ من گشتند اهلِ این سَرا
تا قیامت عَیْن شد(۵۱) پیشین مرا
پیش از آنکه روزگارِ خود بَرَم
عُمر با ایشان به پایان آورم
(۵۱) عَین شد: آشکار شد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2278
غَلْط غَلْطان رفت پنهان اندر آب
مانْد آن احمق همی کرد اضطراب
از چپ و از راست میجُست آن سَلیم(۵۲)
تا به جَهدِ خویش بِرْهانَد گلیم
دام افگندند و اندر دام ماند
احمقی او را در آن آتش نشاند
بر سرِ آتش، به پشت تابهای
با حماقت گشت او همخوابهای
او همیجوشید از تَفِّ سَعیر(۵۳)
عقل میگفتش: اَلَم یَأْتِکْ نَذیر؟
او همیگفت از شکنجه وز بلا
همچو جانِ کافران قالُوا بلیٰ
قرآن کریم، سوره مُلک (۶۷)، آیات ۶ تا ۹
Quran, Sooreh Al-Mulk(#67), Line #6-9
«وَلِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ»
«و براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شدهاند عذاب جهنم باشد و جهنم بد سرانجامى است.»
«إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِيقًا وَهِيَ تَفُورُ»
«چون در جهنم افكنده شوند، به جوش آيد و بانگ زشتش را بشنوند.»
«تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ ۖ كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ»
«نزديك است كه از خشم پارهپاره شود. و چون فوجى را در آن افكنند،
خازنانش گويندشان: آيا شما را بيمدهندهاى نيامد؟»
«قَالُوا بَلَىٰ قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ كَبِيرٍ»
«گويند: چرا، بيمدهنده آمد ولى تكذيبش كرديم و
گفتيم: خدا هيچ چيز نازل نكرده است؛ شما در گمراهى بزرگى هستيد.»
باز میگفت او که گر این بار من
وا رَهَم زین محنتِ گردنشکن
من نسازم جز به دریایی وطن
آبگیری را نسازم من سَکَن(۵۴)
آبِ بیحد جویَم و آمن شوم
تا ابد در امن و صحّت میروم
(۵۲) سَلیم: در اینجا به معنیِ احمق و کودن است.
(۵۳) تَفّ سعیر: حرارتِ سوزان
(۵۴) سَكَن: ساكن شدن، آرميدن، جاى گرفتن در خانه
------------------------
مجموع لغات:
-----------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مسلم آمد یار مرا دلافروزی
چه عشق داد مرا فضل حق زهی روزی
اگر سرم برود گو برو مرا سر اوست
رهیدم از کله و از سر و کلهدوزی
دهان به گوش من آورد و گفت در گوشم
یکی حدیث بیاموزمت بیاموزی
چو آهوی ختنی خون تو شود همه مشک
چو جان جان شدهای ننگ جان و تن چه کشی
چو کان زر شدهای حبهیی چه اندوزی
به سوی مجلس خوبان بکش حریفان را
به خضر و چشمه حیوان بکن قلاووزی
شکر نثار شد و نیست این شکر خوزی
بپر گزاف پر و بال را چه میسوزی
خمش که خلق ندانند بانگ را ز صدا
شاد باش و فارغ و ایمن که من
آن کنم با تو که باران با چمن
من غم تو میخورم تو غم مخور
گرچه از تو شه کند بس جستجو
هر دو تویی چون شوم ای دوست عاق
ترک کند فرد شود بیشقاق
لاجرمش عشق کشد پیشکش
همچو محمد به سحرگه براق
عاشق صنع توام در شکر و صبر
عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
عاشق صنع خدا با فر بود
عاشق مصنوع او کافر بود
این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعم
بی شمع روی تو نتان دیدن مرین دو راه را
هر که ماند از کاهلی بیشکر و صبر
او همین داند که گیرد پای جبر
هر که جبر آورد خود رنجور کرد
تا همان رنجوری اش در گور کرد
دیده ما چون بسی علت دروست
رو فنا کن دید خود در دید دوست
دید ما را دید او نعم العوض
یابی اندر دید او کل غرض
مالک خود باشد اندر اتقوا
چون نباشد حفظ و تقوی زینهار
دور کن آلت بینداز اختیار
روزن جانم گشادهست از صفا
میرسد بی واسطه نامه خدا
چیز دیگر ماند اما گفتنش
با تو روحالقدس گوید بیمنش
نی تو گویی هم به گوش خویشتن
نی من و نی غیر من ای هم تو من
همچو آن وقتی که خواب اندر روی
تو ز پیش خود به پیش خود شوی
گوش آنکس نوشد اسرار جلال
خوش بچر ای گاو عنبربخش نفس مطمئن
در چنین ساحل حلال است ار تو خوشپوزی کنی
تا بازکشد به بیجهاتت
گفتی که خمش کنم نکردی
میخندد عشق بر ثباتت
تا که پشکی مشک گردد ای مرید
فرشتهیی کنمت پاک با دو صد پر و بال
که در تو هیچ نماند کدورت بشری
تیره چشمیم و در آب روشنیم
ای تو در کشتی تن رفته به خواب
آب را دیدی نگر در آب آب
آب را آبیست کو میراندش
روح را روحیست کو میخواندش
گفت تو زان سان که عکس دیگریست
جمله احوالت به جز هم عکس نیست
شادی قواده و خشم عوان
آن عوان را آن ضعیف آخر چه کرد
عکس چندان باید از یاران خوش
که شوی از بحر بیعکس آبکش
عکس کاول زد تو آن تقلید دان
چون پیاپی شد شود تحقیق آن
تا نشد تحقیق از یاران مبر
از صدف مگسل نگشت آن قطره در
خامشی بحرست و گفتن همچو جو
بحر میجوید تو را جو را مجو
از اشارتهای دریا سر متاب
ختم کن والله اعلم بالصواب
سینه را پا ساخت میرفت آن حذور
از مقام با خطر تا بحر نور
رفت آن ماهی ره دریا گرفت
راه دور و پهنه پهنا گرفت
گورخانه راز تو چون دل شود
زود گردد با مراد خویش جفت
باز نآید رفته یاد آن هباست
مرغ او را گفت ای خواجه همام
تو بسی گاوان و میشان خوردهای
تو بسی اشتر به قربان کردهای
تو نگشتی سیر ز آنها در زمن
هم نگردی سیر از اجزای من
هل مرا تا که سه پندت بر دهم
تا بدانی زیرکم یا ابلهم
اول آن پند هم در دست تو
ثانیش بر بام کهگلبست تو
وآن سوم پندت دهم من بر درخت
آنچه بر دستست اینست آن سخن
که محالی را ز کس باور مکن
بر کفش چون گفت اول پند زفت
گشت آزاد و بر آن دیوار رفت
گفت دیگر بر گذشته غم مخور
چون ز تو بگذشت زآن حسرت مبر
بعد از آن گفتش که در جسمم کتیم
ده درمسنگست یک در یتیم
دولت تو بخت فرزندان تو
بود آن گوهر به حق جان تو
فوت کردی در که روزیات نبود
که نباشد مثل آن در در وجود
آنچنانکه وقت زادن حامله
ناله دارد خواجه شد در غلغله
مرغ گفتش نی نصیحت کردمت
که مبادا بر گذشته دی غمت
چون گذشت و رفت غم چون میخوری
یا نکردی فهم پندم یا کری
وآن دوم پندت بگفتم کز ضلال
هیچ تو باور مکن قول محال
من نیم خود سه درمسنگ ای اسد
ده درمسنگ اندرونم چون بود
خواجه باز آمد به خود گفتا که هین
باز گو آن پند خوب سیومین
قبله کردم من همه عمر از حول
آن خیالاتی که گم شد در اجل
حسرت آن مردگان از مرگ نیست
زآنست کاندر نقشها کردیم ایست
کف ز دریا جنبد و یابد علف
گفت آری خوش عمل کردی بدآن
تا بگویم پند ثالث رایگان
پند گفتن با جهول خوابناک
تخم افگندن بود در شورهخاک
چاک حمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهش ای پندگو
گفت ماهی دگر وقت بلا
چونکه ماند از سایه عاقل جدا
کو سوی دریا شد و از غم عتیق
لیک زآن نندیشم و بر خود زنم
خویشتن را این زمان مرده کنم
پس برآرم اشکم خود بر زبر
پشت زیر و میروم بر آب بر
میروم بر وی چنانکه خس رود
نی به سباحی چنانکه کس رود
مرده گردم خویش بسپارم به آب
مرگ پیش از مرگ امنست از عذاب
محو میباید نه نحو اینجا بدان
گر تو محوی بیخطر در آب ران
از حادثه جهان زاینده مترس
مرگ پیش از مرگ امنست ای فتی
گفت موتوا کلکم من قبل ان
یاتی الموت تموتوا بالفتن
پیامبر(ص) فرمود جملگی بمیرید پیش از آنکه مرگ دررسد
و در آن حال شما با فتنهها بمیرید پیش از مرگ اجباری مرگ اختیاری را برگزینید
همچنان مرد و شکم بالا فگند
آب میبردش نشیب و گه بلند
هر یکی زآن قاصدان بس غصه برد
که دریغا ماهی بهتر بمرد
شاد میشد او از آن گفت دریغ
پیش رفت این بازیم رستم ز تیغ
پس گرفتش یک صیاد ارجمند
پس بر او تف کرد و بر خاکش فگند
این دم ار یارانت با تو ضد شوند
هین بگو نک روز من پیروز شد
آنچه فردا خواست شد امروز شد
ضد من گشتند اهل این سرا
تا قیامت عین شد پیشین مرا
پیش از آنکه روزگار خود برم
عمر با ایشان به پایان آورم
غلط غلطان رفت پنهان اندر آب
ماند آن احمق همی کرد اضطراب
از چپ و از راست میجست آن سلیم
تا به جهد خویش برهاند گلیم
بر سر آتش به پشت تابهای
او همیجوشید از تف سعیر
عقل میگفتش الم یاتک نذیر
همچو جان کافران قالوا بلی
وا رهم زین محنت گردنشکن
آبگیری را نسازم من سکن
آب بیحد جویم و آمن شوم
تا ابد در امن و صحت میروم
Privacy Policy
Today visitors: 786 Time base: Pacific Daylight Time