برنامه شماره ۷۴۴ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۱ ژانویه ۲۰۱۹ ـ ۱۲ دی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 176, Divan e Shams
روح زیتونیست(۱)، عاشق نار(۲) را
نار میجوید، چو عاشق یار را
روحِ زیتونی بیفزا ای چراغ
ای مُعَطَّل کرده دست افزار(۳) را
جانِ شهوانی که از شهوت زَهَد(۴)
دل ندارد دیدنِ دلدار را
پس به علّت دوست دارد دوست را
بر امیدِ خُلد(۵) و خُوفِ(۶) نار را
چون شکستی جانِ ناری را ببین
در پیِ او جانِ پُر اَنوار(۷) را
گر نبودی جانِ اِخوان(۸) پس جُهود(۹)
کی جدا کردی دو نیکوکار را؟
جانِ شهوت جانِ اَحوَل(۱۰) دان از آنک
نار بیند نورِ موسی وار را
جانِ شهوانیست از بیحکمتی
باره کرده(۱۱) نُطقِ طوطی وار را
گشت بیمار و زبانِ نو گرفت
روی سویِ قبله کن بیمار را
قبله شمس الدّینِ تبریزی بُوَد
نورِ دیده مر دل و دیدار را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون ست نه موقوف علل
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 364
کُنتُ کَنزاً رَحْمَةً مَخْفِیَّةً
فَابْتَعَثْتُ اُمَةً مَهدیَّةً
من گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، پس امتی هدایت شده را برانگیختم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1638
زین سبب فرمود: استثنا کنید
گر خدا خواهد به پیمان بر زنید
هر زمان دل را دگر میلی دهم
هر نَفَس بر دل دگر داغی نهم
کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1311
شب گریزد، چونکه نور آید ز دُور
پس چه داند ظلمتِ شب حالِ نور؟
پشّه بگریزد ز بادِ با دَها(۱۲)
پس چه داند پشّه ذوقِ بادها؟
چون قدیم آید، حَدَث(۱۳) گردد عَبَث(۱۴)
پس کجا داند قدیمی را حَدَث؟
بر حَدَث چون زد قِدَم(۱۵) دَنگش(۱۶) کند
چونکه کردش نیست، همرنگش کند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1211
شرع بهرِ دفعِ شَرّ رایی زند
دیو را در شیشهٔ حجّت کند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۴۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 842
روح، باز است و طَبایع(۱۷)، زاغ ها
دارد از زاغان و جغدان داغ ها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 808
هین بده ای زاغ این جان، باز باش
پیش تبدیلِ خدا جانباز باش
تازه میگیر و کُهَن را میسپار
که هر امسالت فزون است از سه پار(۱۸)
گر نباشی نَخلوار ایثار کُن(۱۹)
کهنه بر کهنه نِه و انبار کن
کهنه و گندیده و پوسیده را
تحفه می بَر بهرِ هر نادیده را
آنکه نو دید، او خریدارِ تو نیست
صیدِ حقّ ست او، گرفتارِ تو نیست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 830
هر که از جامِ اَلَست او خورد پار
هستش امسال آفتِ رنج و خمار
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 852
بدرومتان همچو کشت ای قومِ دون
نه خَراج اِستانم و نه هم فُسون
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 867
سبزوارست این جهان و مرد حق
اندرین جا ضایعست و مَمْتَحَق(۲۰)
هست خوارمشاه یزدان جلیل
دل همی خواهد ازین قوم رذیل
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1270
چشم دریا دیگرست و کف دگر
کف بِهِل وز دیدهٔ دریا نگر
جنبش کفها ز دریا روز و شب
کف همیبینی و دریا نی عجب
ما چو کشتیها بهم بر میزنیم
تیرهچشمیم و در آب روشنیم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2677
انبیا گفتند در دل علتی ست
که از آن در حقشناسی آفتی ست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2725
صبر و خاموشی جذوب رحمت است
وین نشان جستن نشان علت است
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 174, Divan e Shams
ز آتشِ شهوت برآوردم تو را
وَندَر آتش باز گُستردم(۲۱) تو را
از دلِ من زادهای همچون سخن
چون سخن من هم فروخوردم تو را
با مَنی وَز من نمیدانی خبر
چشم بستم، جادویی کردم تو را
تا نیازارد تو را هر چشمِ بد
از برایِ آن بیازردم تو را
رو جوامَردی(۲۲) کن و رحمت فشان
من به رحمت بس جوامَردَم تو را
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1136
صورت از معنی، چو شیر از بیشه دان
یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان
این سخن و آواز، از اندیشه خاست
تو ندانی بَحرِ اندیشه کجاست
لیک چون موجِ سخن دیدی لطیف
بَحرِ آن دانی که باشد هم شریف
چون ز دانش، موجِ اندیشه بتاخت
از سخن و آواز، او صورت بساخت
از سخن، صورت بزاد و باز مُرد
موج، خود را باز اندر بَحر بُرد
صورت از بیصورتی آمد برون
باز شد که انّا اِلَیهِ راجِعُون
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3339
نعرهٔ لاضَیْر بر گردون رسید
هین بِبُر که جان ز جان کندن رهید
ما بدانستیم ما این تن نهایم
از وَرایِ تن، به یزدان میزییم
ای خُنُک آن را که ذاتِ خود شناخت
اندر اَمنِ سَرمدی قصری بساخت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 73, Divan e Shams
صد نکته دراندازد(۲۳)، صد دام و دَغَل(۲۴) سازد
صد نَردِ(۲۵) عجب بازد، تا خوش بخورد ما را
رو سایه سَروَش شو، پیش و پسِ او میدو
گر چه چو درختِ نو از بُن بِکَنَد ما را
گر هست دلش خارا، مگریز و مرو یارا
کاوّل بکُشد ما را و آخر بکَشد ما را
باز آمد و باز آمد، آن عمرِ دراز آمد
آن خوبی و ناز آمد، تا داغ نهد ما را
آن جان و جهان آمد و آن گنجِ نهان آمد
و آن فَخرِ شَهان آمد، تا پرده دَرَد ما را
میآید و میآید، آن کس که همیباید
وز آمدنش شاید گر دل بجهد ما را
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1055
کی کند دل خوش به حیلت های گَش(۲۶)
آنکه بیند حیلهٔ حق بر سرش؟
او درونِ دام، دامی مینهد
جانِ تو نه این جَهَد، نه آن جَهَد
گر بروید، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است و آن اول درست
کِشتِ اول کامل و بُگزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست
گرچه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست
کار، آن دارد که حق افراشته است
آخر آن روید که اول کاشته است
هرچه کاری، از برای او بکار
چون اسیرِ دوستی ای دوستدار
گِردِ نفسِ دزد و کارِ او مپیچ
هرچه آن نه کار حق، هیچ است هیچ
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 361
یُسر(۲۷) با عُسر(۲۸)* است، هین آیِس(۲۹) مباش
راه داری زین مَمات(۳۰) اندر معاش
رَوح(۳۱) خواهی، جُبّه(۳۲) بشکاف ای پسر
تا از آن صَفوَت(۳۳) برآری زود سر
هست صوفی آنکه شد صَفوَتطلب
نه از لباس صوف و خیاطی و دَب(۳۴)
* قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۵
Quran, Sooreh Ensheraah(#94), Line #5
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا
پس بی تردید با دشواری آسانی است
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3072
اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست
اِرْجِعی بر پای هر قَلاش(۳۵) نیست**
لیک تو آیِس مشو، هم پیل باش
ور نه پیلی، در پی تبدیل باش
** قرآن کریم، سوره احزاب(۳۳)، آیه ۴۱
Quran, Sooreh Ahzaab(#33), Line #41
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.
** قرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیه ۲۷،۲۸
Quran, Sooreh Fajr(#89), Line #27,28
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ
اى روح آرامش يافته،
ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً
خشنود و پسنديده به سوى پروردگارت باز گرد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 72, Divan e Shams
به خانه خانه میآرد چو بیذَق(۳۶) شاهِ جان ما را
عجب بُردست، یا ماتَست زیرِ امتحان ما را
همه اجزایِ ما را او کشانیدَست از هر سو
تراشیدَست عالم را و مَعجون کرده زان ما را
ز حِرص و شَهوتی ما را مِهاری(۳۷) کرده در بینی
چو اُشتر میکشاند او به گِردِ این جهان ما را
چه جایِ ما؟ که گردون را چو گاوان در خَرَس(۳۸) بَست او
که چون کُنجِد همیکوبد به زیرِ آسمان ما را
خُنُک(۳۹) آن اُشتری کاو را مهارِ عشقِ حق باشد
همیشه مَست میدارد میانِ اُشتران ما را
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۰۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1004
مر خران را هیچ دیدی گوشوار؟
گوش و هوشِ خر بُوَد در سبزهزار
اَحْسَنِ التَّقویم در وَالتّین بخوان
که گرامی گوهر است ای دوست! جان
اَحْسَنِ التَّقویم، از عرش او فزون
اَحْسَنِ التَّقویم، از فکرت برون
قرآن کریم، سوره التين(۹۵)، آیه ۴
Quran, Sooreh Alteen(#95), Line #4
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ
كه ما آدمى را در نيكوتر اعتدالى بيافريديم.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۵۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 854
هود گِردِ مؤمنان خطّی کشید
نرم میشد باد، کانجا میرسید
هر که بیرون بود زآن خط، جمله را
پاره پاره میسُکُست اندر هوا
همچنین شَیبان راعی میکشید
گِرد بَر گِرد رَمه خطّی پدید
چون به جُمعه میشد او وقت نماز
تا نیارد گرگ آنجا، تُرکتاز
هیچ گُرگی در نرفتی اندر آن
گوسفندی هم نگشتی زآن نشان
بادِ حرصِ گُرگ و حرصِ گوسفند
دایرهٔ مرد خدا را بود، بند
همچنین بادِ اَجَل با عارفان
نرم و خوش، همچون نسیمِ یوسفان
آتش ابراهیم را دندان نَزَد
چون گُزیدهٔ حق بود، چونش گَزد
ز آتشِ شهوت، نسوزد اهلِ دین
باقیان را بُرده تا قَعرِ(۴۰) زمین
(۱) زیت: (عربی: زَیت)، روغن، هرنوع روغن نباتی یا حیوانی که برای خوردن یا به جهت مصارف دیگر به کار برود.
(۲) نار: آتش، آذر
(۳) دست افزار: دستابزار، افزاری که به دست بگیرند و با آن کار کنند.
(۴) زَهیدن: زاییدن، تولد
(۵) خُلد: بهشت
(۶) خُوف: ترس، بیم
(۷) اَنوار: جمع نور
(۸) اِخوان: اخوان، برادران
(۹) جُهود: انکار، در اینجا انکار کننده
(۱۰) اَحوَل: لوچ، کج چشم
(۱۱) باره کردن: به معنی شیوه خود قرار دادن، اصل و قاعده خود ساختن
(۱۲) دَها: نیرومند
(۱۳) حَدَث: حادث، نو و تازه
(۱۴) عَبَث: بیهوده
(۱۵) قِدَم: ازلی بودن، قدیم بودن
(۱۶) دَنگ: ابله، در اینجا به معنی بی خویشی و کسی که هویّتش ربوده شده است
(۱۷) طَبایع: جمع طَبع، چهار عنصر آب، آتش، باد و خاک
(۱۸) پار: پارسال، سال گذشته
(۱۹) ایثار کُن: ایثار کُننده و ایثارگر
(۲۰) مُمْتَحَق: محو و نابود، باطل و ضایع. تباه
(۲۱) گستردن: پهن کردن، رواج دادن
(۲۲) جوامَردی: جوانمردی
(۲۳) نکته درانداختن: مطلب باریک و ظریف طرح کردن، قوت فکر کسی را آزمودن
(۲۴) دَغَل: حیله، مکر
(۲۵) نَرد: تخته نرد
(۲۶) گَش: بسیار، فراوان، انبوه
(۲۷) یُسر: آسانی
(۲۸) عُسر: سختی
(۲۹) آیِس: نا امید
(۳۰) مَمات: مرگ
(۳۱) رَوح: آسودگی، آسایش
(۳۲) جُبّه: جامۀ گشاد و بلند که روی جامههای دیگر بر تن کنند، خرقه
(۳۳) صَفوَت: خالص، پاکیزه و برگزیده
(۳۴) دَب: کهنگی در جامه
(۳۵) قَلاش: بیکاره، ولگرد، مفلس
(۳۶) بیذَق: پیاده، مهره پیاده در بازی شطرنج
(۳۷) مِهار: (عربی: مِهار)، زمام، افسار
(۳۸) خَرَس: مخفّف خَراس، آسیایی که به قوۀ خر یا چهارپای دیگر حرکت میکرد.
(۳۹) خُنُک: خوش، خوشا
(۴۰) قَعر: تَه
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
روح زیتونیست عاشق نار را
نار میجوید چو عاشق یار را
روح زیتونی بیفزا ای چراغ
ای معطل کرده دست افزار را
جان شهوانی که از شهوت زهد
دل ندارد دیدن دلدار را
پس به علت دوست دارد دوست را
بر امید خلد و خوف نار را
چون شکستی جان ناری را ببین
در پی او جان پر انوار را
گر نبودی جان اخوان پس جهود
کی جدا کردی دو نیکوکار را
جان شهوت جان احول دان از آنک
جان شهوانیست از بیحکمتی
باره کرده نطق طوطی وار را
گشت بیمار و زبان نو گرفت
روی سوی قبله کن بیمار را
قبله شمس الدین تبریزی بود
کنت کنزا رحمة مخفیة
فابتعثت امة مهدیة
زین سبب فرمود استثنا کنید
هر نفس بر دل دگر داغی نهم
کل اصباح لنا شأن جدید
کل شیء عن مرادی لا یحید
شب گریزد چونکه نور آید ز دور
پس چه داند ظلمت شب حال نور
پشه بگریزد ز باد با دها
پس چه داند پشه ذوق بادها
چون قدیم آید حدث گردد عبث
پس کجا داند قدیمی را حدث
بر حدث چون زد قدم دنگش کند
چونکه کردش نیست همرنگش کند
شرع بهرِ دفع شر رایی زند
دیو را در شیشهٔ حجت کند
روح باز است و طبایع زاغ ها
هین بده ای زاغ این جان باز باش
پیش تبدیل خدا جانباز باش
تازه میگیر و کهن را میسپار
که هر امسالت فزون است از سه پار
گر نباشی نخلوار ایثار کن
کهنه بر کهنه نه و انبار کن
تحفه می بر بهرِ هر نادیده را
آنکه نو دید او خریدار تو نیست
صید حق ست او گرفتار تو نیست
هر که از جام الست او خورد پار
هستش امسال آفت رنج و خمار
بدرومتان همچو کشت ای قوم دون
نه خراج استانم و نه هم فسون
اندرین جا ضایعست و ممتحق
کف بهل وز دیدهٔ دریا نگر
ز آتش شهوت برآوردم تو را
وندر آتش باز گستردم تو را
از دل من زادهای همچون سخن
با منی وز من نمیدانی خبر
چشم بستم جادویی کردم تو را
تا نیازارد تو را هر چشم بد
از برای آن بیازردم تو را
رو جوامردی کن و رحمت فشان
من به رحمت بس جوامردم تو را
صورت از معنی چو شیر از بیشه دان
این سخن و آواز از اندیشه خاست
تو ندانی بحر اندیشه کجاست
لیک چون موج سخن دیدی لطیف
بحر آن دانی که باشد هم شریف
چون ز دانش موج اندیشه بتاخت
از سخن و آواز او صورت بساخت
از سخن صورت بزاد و باز مرد
موج خود را باز اندر بحر برد
باز شد که انا الیه راجعون
نعرهٔ لاضیر بر گردون رسید
هین ببر که جان ز جان کندن رهید
از ورای تن به یزدان میزییم
ای خنک آن را که ذات خود شناخت
اندر امن سرمدی قصری بساخت
صد نکته دراندازد صد دام و دغل سازد
صد نرد عجب بازد تا خوش بخورد ما را
رو سایه سروش شو پیش و پس او میدو
گر چه چو درخت نو از بن بکند ما را
گر هست دلش خارا مگریز و مرو یارا
کاول بکشد ما را و آخر بکشد ما را
باز آمد و باز آمد آن عمرِ دراز آمد
آن خوبی و ناز آمد تا داغ نهد ما را
آن جان و جهان آمد و آن گنج نهان آمد
و آن فخرِ شهان آمد تا پرده درد ما را
میآید و میآید آن کس که همیباید
کی کند دل خوش به حیلت های گش
آنکه بیند حیلهٔ حق بر سرش
او درون دام دامی مینهد
جان تو نه این جهد نه آن جهد
گر بروید ور بریزد صد گیاه
عاقبت بر روید آن کشتهٔ اله
کشت نو کارید بر کشت نخست
کشت اول کامل و بگزیده است
تخم ثانی فاسد و پوسیده است
افکن این تدبیرِ خود را پیش دوست
کار آن دارد که حق افراشته است
هرچه کاری از برای او بکار
گرد نفس دزد و کار او مپیچ
هرچه آن نه کار حق هیچ است هیچ
یسر با عسر* است هین آیس مباش
راه داری زین ممات اندر معاش
روح خواهی جبه بشکاف ای پسر
تا از آن صفوت برآری زود سر
هست صوفی آنکه شد صفوتطلب
نه از لباس صوف و خیاطی و دب
اذکروا الله کار هر اوباش نیست
ارجعی بر پای هر قلاش نیست**
لیک تو آیس مشو هم پیل باش
ور نه پیلی در پی تبدیل باش
به خانه خانه میآرد چو بیذق شاه جان ما را
عجب بردست یا ماتست زیرِ امتحان ما را
همه اجزای ما را او کشانیدست از هر سو
تراشیدست عالم را و معجون کرده زان ما را
ز حرص و شهوتی ما را مهاری کرده در بینی
چو اشتر میکشاند او به گرد این جهان ما را
چه جای ما که گردون را چو گاوان در خرس بست او
که چون کنجد همیکوبد به زیرِ آسمان ما را
خنک آن اشتری کاو را مهارِ عشق حق باشد
همیشه مست میدارد میان اشتران ما را
مر خران را هیچ دیدی گوشوار
گوش و هوش خر بود در سبزهزار
احسن التقویم در والتین بخوان
که گرامی گوهر است ای دوست جان
احسن التقویم از عرش او فزون
احسن التقویم از فکرت برون
هود گرد مؤمنان خطی کشید
نرم میشد باد کانجا میرسید
هر که بیرون بود زآن خط جمله را
پاره پاره میسکست اندر هوا
همچنین شیبان راعی میکشید
گرد بر گرد رمه خطی پدید
چون به جمعه میشد او وقت نماز
تا نیارد گرگ آنجا ترکتاز
هیچ گرگی در نرفتی اندر آن
باد حرص گرگ و حرص گوسفند
دایرهٔ مرد خدا را بود بند
همچنین باد اجل با عارفان
نرم و خوش همچون نسیم یوسفان
آتش ابراهیم را دندان نزد
چون گزیدهٔ حق بود چونش گزد
ز آتش شهوت نسوزد اهل دین
باقیان را برده تا قعر زمین
Privacy Policy
Today visitors: 376 Time base: Pacific Daylight Time