: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #1018
برنامه صوتی شماره ۱۰۱۸ گنج حضور

Please rate this video
Out of 396 votes | 4761 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۱۰۱۸ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۱۹  نوامبر  ۲۰۲۴ - ۳۰  آبان ۱۴۰۳


برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1299, Divan e Shams


گویند: شاهِ عشق ندارد وفا، دروغ

گویند: صبح نَبْوَد شامِ تو را، دروغ


گویند: بهرِ عشق تو خود را چه می‌کُشی؟

بعد از فنایِ جسم نباشد بقا، دروغ


گویند: اشکِ چشمِ تو در عشق بیهده‌ست

چون چشم بسته گشت، نباشد لِقا(۱) دروغ


گویند: چون ز دورِ زمانه برون شدیم

زان سو روان نباشد این جانِ ما، دروغ


گویند آن کسان که نَرَستند از خیال:

جمله خیال بُد قِصَصِ(۲) انبیا، دروغ


گویند آن کسان که نرفتند راهِ راست:

ره نیست بنده را به جنابِ خدا، دروغ


گویند: رازدانِ دل، اسرار و رازِ غیب

بی‌واسطه نگوید مر بنده را، دروغ


گویند: بنده را نگشایند رازِ دل

وز لطف بنده را نبرد بر سَما(۳)، دروغ


گویند: آن کسی که بُوَد در سرشت(۴) خاک

با اهلِ آسمان نشود آشنا، دروغ


گویند: جانِ پاک از این آشیانِ خاک

با پرِّ عشق برنپرد بر هوا، دروغ


گویند: ذرّه ذرّه بَد و نیکِ خلق را

آن آفتابِ حق نرساند جزا، دروغ


خاموش کن ز گفت، وگر گویدت کسی

جز حرف و صوت نیست سخن را ادا، دروغ


(۱) لِقا: دیدار، روی، چهره

(۲) قِصَص: جمعِ قِصّه

(۳)‌ سَما: آسمان

(۴) سرشت: خوی، نهاد، طینت، فطرت

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1299, Divan e Shams


گویند: شاهِ عشق ندارد وفا، دروغ

گویند: صبح نَبْوَد شامِ تو را، دروغ


گویند: بهرِ عشق تو خود را چه می‌کُشی؟

بعد از فنایِ جسم نباشد بقا، دروغ


گویند: اشکِ چشمِ تو در عشق بیهده‌ست

چون چشم بسته گشت، نباشد لِقا دروغ


گویند: چون ز دورِ زمانه برون شدیم

زان سو روان نباشد این جانِ ما، دروغ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1387, Divan e Shams


چون آب باش و بی‌گره، از زخمِ دندان‌ها بجه

من تا گره دارم، یقین می‌کوبی و می‌ساییَم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3611


که تو آن هوشی و باقی هوش‌پوش

خویشتن را گم مکن، یاوه(۵) مکوش 


دان‌ که هر شهوت چو خَمْر است و چو بَنگ

پردهٔ هوش است و، عاقل زوست دَنگ(۶)


(۵) یاوه: هرزه، بیهوده

(۶) دنگ: احمق، بیهوشی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۳۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3310


هُش چه باشد؟ عقلِ کُلِّ هوشمند

 هوشِ جُزوی، هُش بُوَد، اَمّا نَژَند(۷)


(۷) نَژَند: اندوهگین و افسرده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1764


عقلِ کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غَبین(۸)


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خُدعه‌سرا(۹)


(۸) غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۹) خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033


دیده‌ای کاندر نُعاسی(۱۰) شد پدید

کِی توانَد جز خیال و نیست دید؟


لاجَرَم(۱۱) سرگشته گشتیم از ضَلال(۱۲)

چون حقیقت شد نهان، پیدا خیال


(۱۰) نُعاس: چُرت، در این‌جا مطلقاً به‌معنی خواب

(۱۱) لاجَرَم: به ناچار

(۱۲) ضَلال: گمراهی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2300


تا سَحَر جملهٔ شب آن شاهِ عُلیٰ(۱۳)

خود همی گوید اَلَستیّ و بلیٰ


(۱۳) عُلیٰ: بلندمرتبه

-----------

قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #172


«… أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَىٰ… .»


«… آیا من پروردگارِ شما نیستم؟ گفتند: آری… .»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم،‌ بیت ۳۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت: رُو، هر که غم دین برگزید

باقیِ غم‌ها خدا از وی بُرید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams


خود مَنْ جَعَلَ اَلْـهُمُومِ هَمّاً

از لفظِ رسول خوانده استم


حدیث

«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ

 بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»


«هر کس غم‌هایش را به غمی واحد محدود کند، 

خداوند غمهای دنیوی او را از میان می‌برد. و اگر کسی غم‌های مختلفی داشته باشد. 

خداوند به او اعتنایی نمی دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی

بر امیدِ حال بر من می‌تَنی


آنکه یک دَم کم، دَمی کامل بُوَد

نیست معبودِ خلیل، آفِل(۱۴) بُوَد


وآنکه آفل باشد و، گه آن و این

نیست دلبر، لااُحِبُّ الْآفِلین


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶

Quran, Al-An’aam(#6), Line #76


«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ


«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگار من.

 چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم


(۱۴) آفِل: گذرا

-----------

حکیم سنائی


خودبهخود شکل دیو می کردند

 وز نَهیبَش(۱۵) غَریوْ(۱۶) میکردند


(۱۵) نهیب: فریادِ بلند برای ترساندن، تَشَر

(۱۶) غریو: فریاد، بانگِ بلند

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1462, Divan e Shams


صورتگرِ نقاشم، هر لحظه بُتی سازم

وآنگه همه بُت‌ها را در پیشِ تو بُگدازم(۱۷)


صد نقش برانگیزم، با روح درآمیزم

چون نقشِ تو را بینم، در آتشش اندازم


(۱۷) بگْدازم: بسوزانم

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهان

گفت: خَرّوب(۱۸) است ای شاهِ جهان


گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟

گفت: من رُستَم(۱۹)، مکان ویران شود


من که خَرّوبم، خرابِ منزلم

هادمِ(۲۰) بنیادِ این آب و گِلم


(۱۸) خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۱۹) رُستَن: روییدن

(۲۰) هادِم: ویران کننده، نابود کننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1386


عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی(۲۱)

همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی(۲۲)؟


خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس

تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس


چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه

این چنین انصاف از ناموس(۲۳) بِه


(۲۱) کژی: کجی، ناموزونی، ناراستی

(۲۲) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۲۳) ناموس: خودبینی، تکبّر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1448


ره نمی‌داند، قلاووزی کند

جانِ زشتِ او جهان‌سوزی کند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون

عقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْـمَنُون(۲۴)


عقل بفروش و، هنر حیرت بخر

رُو به خواری، نی بُخارا ای پسر


(۲۴) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار روزگار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1417


چون ز بی‌صبری قرینِ غیر شد  

در فِراقش پُر غم و بی‌خیر شد 


صُحبتت(۲۵) چون هست زَرِّ دَهْدَهی(۲۶)

پیشِ خاین چون امانت می‌نهی؟ 


خوی با او کن کامانتهایِ تو  

 (۲۸)ایمن آید از اُفول(۲۷) و از عُتُو 


خوی با او کن که خُو را آفرید  

خوی‌های انبیا(۲۹) را پَرورید  


(۲۵) صحبت: هم‌نشینی

(۲۶) زَرِّ دَهْدَهی: طلای ناب

(۲۷) اُفول: غایب و ناپدید شدن

(۲۸) عُتُو: مخففِ عُتُوّ به‌معنی تعدّی و تجاوز

(۲۹) انبیا: جمع نبی، پیغمبران

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #267


حَزم(۳۰) آن باشد که ظنِّ(۳۱) بَد بَری

تا گریزیّ و شوی از بَد، بَری


حَزم، سُوءالظن گفته‌ست آن رسول

هر قدم را دام می‌دان ای فَضول(۳۲)


روی صحرا هست هموار و فراخ(۳۳)

هر قدم دامی‌ست، کم ران اُوستاخ(۳۴)


آن بُزِ کوهی دَوَد که دام کو؟

چون بتازد، دامش افتد در گلو


(۳۰) حَزم: تامّل با هشیاریِ نظر

(۳۱) ظَن: حدس، گمان

(۳۲) فَضول: زیاده‌گو، کسی که به کارهای غیر ضروری بپردازد.

(۳۳) فراخ: وسیع

(۳۴) اوستاخ: گستاخانه

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1299, Divan e Shams


گویند: چون ز دورِ زمانه برون شدیم

زان سو روان نباشد این جانِ ما، دروغ


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3794


 کَهْ(۳۵) نیَم، کوهم ز حِلم(۳۶) و صبر و داد

کوه را کی در رُباید تُندباد؟


آنکه از بادی رَوَد از جا خَسی‌ست

زآنکه بادِ ناموافق، خود بسی‌ست‌‌


بادِ خشم و بادِ شهوت، بادِ آز

بُرد او را که نبود اهلِ نماز


کوهم و هستیِّ من، بُنیادِ اوست

ور شَوَم چون کاه، بادم بادِ اوست


جز به بادِ او نجنبد میلِ من

نیست جز عشقِ اَحَد سَرخِیلِ(۳۷) من‌‌


(۳۵) کَهْ: مخفّفِ كاه

(۳۶) حِلم: فضاگشایی

(۳۷) سَرخِیل: سردسته، سرگروه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2669


پنج وقت آمد نماز و رهنمون

عاشقان را فی صَلاةٍ دائِمون


قرآن کریم، سورهٔ معارج (۷۰)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-Ma’arij(#70), Line #23


«الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ.»


«آنان كه به نماز مداومت مى‌ورزند.»


نه به پنج، آرام گیرد آن خُمار

که درآن سَرهاست نی ‎پانصد هزار


نیست زُرْ غِبّاً وظیفهٔ عاشقان

سخت مستسقی‎ست جانِ صادقان


نیست زُر غِبّاً وظیفهٔ ماهیان  

زانکه بی‌دریا ندارند اُنسِ جان 


حدیث


«یٰا اَبٰا هُرَیرَةَ زُرْغِبّاً تَزْدَدْ حُبّاً»


«ای ابوهریره (دوستانت) را یک روز در میان (گاه‌گاه) دیدار کن 

تا علاقه‌ات نسبت‌به ایشان افزایش یابد»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3059


بود سُنقر سخت مُولِع(۳۸) در نماز

گفت ای میرِ من ای بنده‌نواز


تو برین دکّان زمانی صبر کن

تا گُزارم فرض(۳۹) و خوانم لَم یَکُن


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»


«و نه هیچ کس مثل و مانند و همتای اوست.»


چون امام و قوم بیرون آمدند

از نماز و وِردها فارغ شدند


سُنقر آنجا ماند تا نزدیکِ چاشت(۴۰)

میر، سُنقر را زمانی چشم داشت


(۳۸) مُولِع: حریص، آزمند، مشتاق

(۳۹) فرض: واجب، ضروری، لازم

(۴۰) چاشت: ظهر، میانهٔ روز

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #808


جوهر آن باشد که قایم با خود است

آن عَرَض باشد که فرعِ او شده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2251


آبِ ما، محبوسِ گِل مانده‌ست هین

بحرِ رحمت، جذب کن ما را ز طین(۴۱)

 

بحر گوید: من تو را در خود کَشَم

لیک می‌لافی که من آب خَوشم

 

لافِ تو محروم می‌دارد تو را

ترکِ آن پنداشت کن، در من درآ


آبِ گِل خواهد که در دریا رَوَد

گِل گرفته پایِ آب و، می‌کَشَد

 

گر رهانَد پایِ خود از دستِ گِل

گِل بمانَد خشک و، او شد مستقل


آن کشیدن چیست از گِل آب را؟

جذبِ تو نُقل و شرابِ ناب را


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن، خُمارت می‌زند


این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده‌ست

که بدآن مفقود، مستیّ‌ات بُده‌ست


(۴۱) طین: گِل

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۴۲)


(۴۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۴۳)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۴۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۴۴)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۴۴) حَدید: آهن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۴۵)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۴۵) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گویلا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» 

تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


« قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا  إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ


«گفتندمنّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۴۶) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۴۶) نَفَخْتُ: دمیدم

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1299, Divan e Shams


گویند: رازدانِ دل، اسرار و رازِ غیب

بی‌واسطه نگوید مر بنده را، دروغ


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا(۴۷)

تا زبان‌ْتان من شوم در گفت و گو


(۴۷) اَنْصِتوا: خاموش باشید.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


 چون تو گوشی، او زبان، نی جنسِ تو

گوش‌ها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456


اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش

چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616


گَر بِپَرّانیم تیر، آن نی زِ ماست

ما کَمان و تیراَندازَش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2960


لی مَع‌َالله وقت بود آن دَم مرا

لا یَسَعْ فیهِ نَبیٌّ مُجتَبیٰ

 

حدیث

 

«لِى مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَل.»

 

«براى من در خلوتگاه با خدا [در هنگامِ تسلیمِ کامل]، وقتِ خاصّى است 

كه در آن هنگام نه فرشتۀ مقرّبى و نه پيامبرِ مرسلى [و نه چیزهایی که ذهن نشان می‌دهد]، 

گنجايشِ صحبت و انس و برخوردِ مرا با خدا ندارند [و نمی‌توانند بین من و خدا قرار گیرند.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1299, Divan e Shams


گویند: جانِ پاک از این آشیانِ خاک

با پرِّ عشق برنپرد بر هوا، دروغ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


رهِ آسمان درون است پَرِ عشق را بجنبان

پَرِ عشق چون قوی شد غمِ نردبان نمانَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams


چون بازِ شَهی رو به سوی طَبلهٔ(۴۸) بازش

کآن طَبله تو را نوش دهد طَبل نخوانَد


از شاه وفادارتر امروز کسی نیست

خر جانبِ او ران، که تو را هیچ نرانَد


زندانیِ مرگند همه خلق یقین دان

محبوس(۴۹) تو را از تَکِ(۵۰) زندان نرهاند


(۴۸) طَبله: طبلِ کوچک؛ صندوقچه، قوطی، یا ظرفی از چوب یا شیشه که در آن عطر نگه‌داری می‌کردند.

(۴۹) محبوس: زندانی

(۵۰) تَک: تَه، قعر

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #949, Divan e Shams


دلا تو چند زنی لاف(۵۱) از وفاداری؟

بُرو به بَحرِ(۵۲) وفا این وفا چه سود کند؟

صفایِ باقی باید که بر رُخَت تابد

تو جَنْدَره(۵۳) زده گیر این صفا چه سود کند؟


چو کِبْر(۵۴) را بگذاری صفا ز حق یابی

بدانی آنگَه کاین کِبْریا(۵۵) چه سود کند؟


برو به نزد خداوند شمس تبریزی

فقیرِ او شو جانا غَنا(۵۶) چه سود کند؟


(۵۱) لاف: گفتار بیهوده و گزاف، مُبالغه‌گویی

(۵۲) بَحر: دریا

(۵۳) جَنْدَره: در اینجا یعنی آرایش

(۵۴) کِبْر: غرور، خودپسندی

(۵۵) کِبْریا: عظمت، بزرگی، جلال

(۵۶) غَنا: توانگری، ثروت، دولت‌مندی

----------- 

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2239, Divan e Shams


برفِ فِسُرده(۵۷) کو رُخِ آن آفتاب دید

خورشیدْ پاک خوردَش، اگر هست تو به تو


خاصه کسی که عاشقِ سُلطانِ(۵۸) ما بُوَد

سُلطانِ بی‌نظیرِ وفادارِ قندخو


آن کیمیایِ(۵۹) بی‌حَد(۶۰) و بی‌عَدّ و بی‌قیاس

بر هر مِسی که بَرزَد، زر شد به اِرْجِعُوا(۶۱)


(۵۷) فِسُرده: یخ‌زده، منجمد

(۵۸) سُلطان: فرمان‌روا، پادشاه

(۵۹) کیمیا: ماده‌ای که می‌توانست مس را تبدیل به طلا کند.

(۶۰) بی‌عَد: بی‌عدد، بی‌شمار، بی‌حساب

(۶۱) اِرْجِعُوا: بازگردید، برگردید

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #914, Divan e Shams


ز ناسپاسیِ ما بسته است روزنِ دل

خدایْ گفت که انسان لِربِّه لَکَنود


قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۶

Quran, Al-Adiyat(#100), Line #6


«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»


«همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مُرده‌تن

جانِ من باشد که رو آرَد به من


من کنم او را ازین جان محتشم(۶۲)

جان که من بخشم، ببیند بخششم


جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست

جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست


(۶۲) محتشم: دارای حشمت، شکوهمند

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2589, Divan e Shams


سَر را چه محل باشد در راهِ وفاداری؟

جانْ خود چه قَدَر باشد در دینِ جوانمردی؟


کامل‌صِفَت آن باشد، کو صیدِ فَنا(۶۳) باشد

یک مویْ نمی‌گُنجَد، در دایرهٔ فَردی


گَه غُصّه و گَه شادی، دور است ز آزادی

ای سرد کسی کو مانْد، در گرمی و در سردی


(۶۳) فَنا: نیستی، نابودی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


گر صورتی آید به دل، گویم: «برون رو ای مُضِلّ(۶۴)»

ترکیبِ او ویران کنم، گر او نماید لَـمْتُری(۶۵)


(۶۴) مُضِلّ: گمراه‌کننده

(۶۵) لَـمْتُر: چاق، فربه، کاهل

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


دل به‌جا دار در آن طلعتِ(۶۶) باهیبتِ او

گر تو مردی، که رُخَش قبله‌گهِ مردان است


(۶۶) طلعت: روی، چهره

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخِرزمان کرد طَرَب‌سازیی

باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی


در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد(۶۷)

کز حرکت یافت عشق سِرِّ سَراندازیی


(۶۷) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱١٨٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1180


هر‌که او عُصیان(۶۸) کند، شیطان شود

که حسودِ دولتِ نیکان شود


چونکه در عهدِ خدا کردی وفا

از کَرَم عهدت نگه دارد خدا


از وفایِ حق تو بسته دیده‌ای

اُذْکُروا اَذْکُرْکُمُ نشنیده‌ای


«اما تو از وفای به عهد الهی صرف نظر کرده‌ای، 

زیرا حقیقت آیهٔ «یادم کنید تا یادتان کنم» را به گوش جان نشنیده‌ای.»


قرآن کریم، سورهٔ بقره(۲)، آیهٔ ۱۵۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #152


«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ.»


«پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم. مرا سپاس گوييد و ناسپاسى من مكنيد.»


گوش نِه، اَوْفُوا بِعَهْدی گوش‌ دار

تا که اوفِ عَهدَکُمْ آید ز یار


«به حقیقت آیهٔ «به عهدم وفا کنید» گوشِ جان بسپار 

تا از حضرتِ معشوق جوابِ «به عهدِ شما وفا کنم» در رسد.»


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۴۰

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #40


«… اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ … .»


«… نعمتى را كه بر شما ارزانى داشتم به ياد بياوريد. و به عهد من وفا كنيد تا به عهدتان وفا كنم… .»


(۶۸) عُصیان: سرکشی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١١٨۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1184


عهد و قرضِ ما چه باشد ای حَزین(۶۹)؟

هم‌چو دانه‌یْ خشک کِشتن در زمین


(۶۹) حَزین: اندوهگین

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #322


بی‌وفایی چون سگان را عار بود

بی‌وفایی چون روا داری نمود؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #323


حق تعالیٰ، فخر آورد از وفا

گفت: مَنْ اوْفیٰ بِعَهْدٍ غَیْرِنا؟


«حضرت حق تعالی، نسبت به خویِ وفاداری، فخر و مباهات کرده 

و فرموده است: «چه کسی به جز ما، در عهد و پیمان وفادارتر است؟»»


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, At-Tawba(#9), Line #111


«… وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚوَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»


«… و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ 

بدين خريد و فروخت كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»


بی‌وفایی دان، وفا با ردِّ حق(۷۰)

بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق(۷۱)


(۷۰) ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.

(۷۱) سَبَق: پیشی گرفتن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724


حُبُّکَ الْاَشْیاءَ یُعْمیکَ یُصِمّ

نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند. با من ستیزه مکن،

زیرا نَفْسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.»


حدیث


«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»

«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362


 کوری عشق‌ست این کوریِّ من

حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن


«آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی. 

ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود.»


کورم از غیرِ خدا، بینا بِدو

مقتضایِ(۷۲) عشق این باشد بگو


(۷۲) مقتضا: لازمه، اقتضاشده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898


دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۷۳) گلو

کُلُّ شَیْءٍ مٰاسِوَی‎الله باطِلُ


«دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن. 

زیرا هر چیز جز خدا باطل است.»


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸

Quran, Yaseen(#36), Line #8


«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»


«و ما بر گردن‌هايشان تا زَنَخ‌ها غُل‌ها نهاديم، چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين‌آوردن نتوانند.»


باطلند و می‌نمایندم رَشَد

زآنکه باطل، باطلان را می‌کَشَد


(۷۳) غُلّ: زنجیر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #881


صد جَوالِ(۷۴) زر بیآری ای غَنی(۷۵)

حق بگوید دل بیار ای مُنحَنی(۷۶)


(۷۴) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.

(۷۵) غَنی: ثروتمند

(۷۶) مُنحَنی: خمیده، خمیده‌قامت، بیچاره و درمانده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2681, Divan e Shams


کجا شد عهد و پیمان را چه کردی؟

اَمانَت‌‌هایِ چون جان را چه کردی؟


چرا کاهل(۷۷) شدی در عشق‌بازی؟

سَبُک‌روحیِّ مرغان را چه کردی؟


نشاطِ عاشقی گنجی‌‌‌ست پنهان

چه کردی گنج پنهان را چه کردی؟


تو را با من نه عهدی بود زَ اوَّل؟

بیا بِنْشین بگو آن را چه کردی؟


چُنان ابری به پیشِ ما چه بَستی؟

چُنان خورشیدِ خندان را چه کردی؟


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #172


«… أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَىٰ… .»


«… آیا من پروردگارِ شما نیستم؟ گفتند: آری… .»


(۷۷) کاهل: سُست، تنبل

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3319


عقل جزویِ همچو برق است و دَرَخش(۷۸)

در دَرَخشی کِی توان شد سوی وَخْش(۷۹)؟


نیست نورِ برق، بهرِ رهبری

بلکه امرست ابر را که می‌گِری


برقِ عقلِ ما برای گریه است

تا بگرید نیستی در شوقِ هست


(۷۸) دَرَخْش: آذرخش، برق

(۷۹) وَخْش: نام شهرى در ماوراءالنهر كنار رود جيحون، در این‌جا منظور فضای یکتایی است.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1436


بَدگُهَر را علم و فن(۸۰) آموختن

دادنِ تیغی به دستِ راهزن


ٖتیغ دادن در کفِ زنگیِ(۸۱) مست

بِهْ که آید علم، ناکَس را به دست


علم و مال و مَنْصَب(۸۲) و جاه(۸۳) و قِران(۸۴)

فتنه(۸۵) آمد، در کفِ بَدگوهران


پس غزا(۸۶) زین فرض(۸۷) شد بر مؤمنان

تا ستانند(۸۸) از کفِ مجنون سِنان(۸۹)


جانِ او مجنون، تنش شمشیرِ او

واسِتان شمشیر را زآن زشت‌خو


آنچه منصب می‌کند با جاهلان

از فضیحت(۹۰)، کِی کند صد ارسلان(۹۱)؟


عیبِ او مخفی‌ست، چون آلَت(۹۲) بیافت

مارَش از سوراخ بر صحرا شتافت


جمله صحرا مار و کژدم(۹۳) پُر شود

چونکه جاهل، شاهِ حُکمِ مُر(۹۴) شود


مال و منصب ناکسی کآرد به دست

طالبِ رسواییِ خویش او شده‌ست


یا کند بُخل(۹۵) و عَطاها(۹۶) کم دهد

یا سخا(۹۷) آرَد به نامُوضِع(۹۸) نَهَد


شاه را در خانۀ بِیْدَق(۹۹) نَهَد

این چنین باشد عطا کاحمَق دهد


حکم چون در دستِ گمراهی فتاد

جاه پندارید، در چاهی فتاد


ره نمی‌داند، قلاووزی(۱۰۰) کند

جانِ زشتِ او جهان‌سوزی کند


طفلِ راهِ فقر، چون پیری گرفت

پیروان را غولِ اِدباری(۱۰۱) گرفت


که بیآ که ماه بنمایم تو را

ماه را هرگز ندید آن بی‌صفا


چون نمایی؟ چون ندیدستی به عُمْر

عکسِ مَه در آب هم، ای خامِ غُمْر(۱۰۲)


احمقان، سَروَر شدستند و ز بیم(۱۰۳)

عاقلان سرها کشیده در گلیم


(۸۰) فن: آگاهی‌های مربوط‌‌‌به صنعت یا علم، راه و رَوِش

(۸۱) زنگی: سیاه‌پوست

(۸۲) مَنْصَب: مقام، شغل

(۸۳) جاه: منزلت، جایگاه

(۸۴) قِران: آنچه كه مقارن با ديگرى باشد.

(۸۵) فتنه: آشوب، اغتشاش

(۸۶) غزا: جنگ کردن با دشمنان دین، جنگ مقدس

(۸۷) فرض: واجب

(۸۸) ستانند: بگیرند

(۸۹) سِنان: نوک نیزه

(۹۰) فضیحت: رسوایی و بدنامی

(۹۱) ارسلان: شیر

(۹۲) آلَت: ابزار، وسیله

(۹۳) کژدم: عقرب

(۹۴) حُکمِ مُر: حُکمِ تلخ، کنایه از حاکمیتِ قاطع

(۹۵) بُخل: تنگ‌چشمی و خِسَّت

(۹۶) عَطا: بخشش، دهش

(۹۷) سخا: جوانمردی، کَرَم و بخشش

(۹۸) نامُوْضِع: نا‌به‌جا

(۹۹) بِیْدَق: یکی از مهره‌های شطرنج، پیاده

(۱۰۰) قلاووز: رهبر، راهنما

(۱۰۱) اِدباری: بدبختی، نگون‌بختی

(۱۰۲) غُمْر: گول، احمق

(۱۰۳) بیم: ترس

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


قبض(۱۰۴) دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآن‌که سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن(۱۰۵)


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب(۱۰۶) دِه


(۱۰۴) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۱۰۵) بُن:‌ ریشه

(۱۰۶) اصحاب: یاران

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1044


لیک برخوان از زبانِ فعل نیز

که زبانِ قول سُست است ای عزیز


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2890


چشمِ من از چشم‌ها بگزیده شد

تا که در شب آفتابم دیده شد

 

لطفِ معروفِ تو بود، آن ای بَهی(۱۰۷)

پس کمالُ الْبِرِّ فی اِتْمامِهِ


«ای زیبا، اینکه در شبِ دنیا تو را می‌بینم از لطف و احسانِ تو است. 

پس کمال احسان در اتمامِ آن است.»


یا رَب اَتْمِمْ نُورَنٰا فِی السّاهِرَه(۱۰۸)

وَانْجِنٰا مِن مُفْضِحاتٍ(۱۰۹) قاهِرَه


«پروردگارا، در روز قیامت، نورِ ما را به کمال رسان. 

و ما را از رسواکنندگانِ قهّار نجات دِه.»


قرآن کریم، سورهٔ تحریم (۶۶)، آیهٔ ۸

Quran, At-Tahrim(#66), Line #8


«… رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»


«… اى پروردگارِ ما، نور ما را براى ما به كمال رسان و ما را بيامرز، كه تو بر هر كارى توانا هستى.»


(۱۰۷) بَهی: روشن، زیبا

(۱۰۸) ساهِره: عرصهٔ محشر، روز قیامت

(۱۰۹) مُفْضِحات: رسواکنندگان

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4056


یک‌ نَفَس حمله کند چون سوسمار

پس به سوراخی گریزد در فرار


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1084


«در تفسیرِ قولِ مصطفیٰ علیه‌السَّلام: مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمّاً واحِداً

 کَفاهُ‌اللهُ سائِرَ هُمُومِهِ، وَ مَنْ تَفَرَّقَتْ بِهِ الْهُمُومُ لٰایُبٰالِی اللهُ فی اَیِّ وٰادٍ اَهْلَکَهُ»


هوش را توزیع کردی بر جِهات

می‌نیرزد تَرّه‌یی(۱۱۰) آن تُرَّهات(۱۱۱)


آبِ هُش(۱۱۲) را می‌کَشَد هر بیخِ خار

آبِ هوشت چون رسد سوی ثِمار(۱۱۳)؟


هین بزن آن شاخ بَد را خو کُنَش(۱۱۴)

آب ده این شاخِ خوش را، نو کُنَش


هر دو سبزند این زمان، آخر نگر

کاین شود باطل، از آن رویَد ثمر(۱۱۵)


آبِ باغ این را حلال، آن را حرام

فرق را آخر ببینی، وَالسَّلام


عدل چِه‌بْوَد؟ آب دِه اشجار را

ظلم چِه‌بْود؟ آب دادن خار را


عدل، وضعِ نعمتی در مُوضعش(۱۱۶)

نه به هر بیخی(۱۱۷) که باشد آب‌کَش(۱۱۸)


ظلم چِه‌بْوَد؟ وَضع در ناموضعی

که نباشد جز بلا را منبعی


نعمتِ حق را به جان و عقل دِه

نه به طبعِ(۱۱۹) پُر زَحیرِ(۱۲۰) پُر گِرِه


بار کن پیکارِ(۱۲۱) غم را بر تنت

بر دل و جان کم نِه آن جان‌کَندنت


بر سرِ عیسی نهاده تَنگِ بار

خر سِکیزه(۱۲۲) می‌زند در مرغزار(۱۲۳)


سُرمه را در گوش کردن شرط نیست

کارِ دل را جُستن از تن شرط نیست


گر دلی، رُو ناز کن، خواری مَکَش

ور تنی، شِکّر مَنوش و، زَهر چَش


زَهر، تن را نافِع(۱۲۴) است و، قند بَد

تن همان بهتر که باشد بی‌مَدَد


هیزمِ دوزخ تن است و کم کُنَش

ور بروید هیزمی، رُو برکَنَش


ورنه حمّالِ حَطَب(۱۲۵) باشی، حَطَب

در دو عالَم، همچو جفتِ بُولَهَب(۱۲۶)


قرآن کریم، سورهٔ لَهَب (۱۱۱)، آیات ۴ و ۵

Quran, Al-Masad(#111), Line #4-5


«وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ. فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»


«و زنش هيزم‌كش است. و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»


از حَطَب بشناس شاخِ سِدره را

گرچه هر دو سبز باشند ای فتیٰ(۱۲۷)


اصلِ آن شاخ‌َست هفتم آسمان

اصلِ این شاخ‌َست از نار(۱۲۸) و دُخان(۱۲۹)


هست مانندا به صورت پیشِ حس

که غلط‌بین است چشم و کیشِ(۱۳۰) حس


هست آن پیدا به پیشِ چشمِ دل

جَهد کن، سویِ دل آ، جُهْدُالْـمُقِل(۱۳۱)


ور نداری پا، بجُنبان خویش را

تا ببینی هر کم و هر بیش را


حدیث


«اَفْضَلُ الصَّدَقَةِ جُهْدُ‌الْـمُقِلِّ وَ ابْدأْ بِمَنْ تَعُولُ»


«برترین احسان، کوششِ درویش است. احسان را از کسی آغاز کن که هزینهٔ معاشش بر عهدهٔ توست.»


(۱۱۰) تَرّه‌: گیاهی که جزو سبزی‌های خوردنی است

(۱۱۱) تُرَّهات: سخنان یاوه و بیهوده

(۱۱۲) هُش: مخفف هوش

(۱۱۳) ثِمار: میوه‌ها، کنایه از حاصل و نتیجه

(۱۱۴) خو کردن: بریدن شاخه‌های درخت، هَرَس کردن

(۱۱۵) ثمر: میوه

(۱۱۶) موضع: جایگاه

(۱۱۷) بیخ: ریشه

(۱۱۸) آب‌کَش: آب‌کشنده، جذب‌کنندهٔ آب

(۱۱۹) طَبع: خوی، سرشت، نهاد. در اینجا کنایه از من‌ذهنی

(۱۲۰) زَحیر: دل‌پیچه، اسهال

(۱۲۱) پیکار: جنگ، نَبَرد

(۱۲۲) سِکیزه: جُفتَک

(۱۲۳) مَرغزار: سبزه‌زار

(۱۲۴) نافِع: مفید و سودمند

(۱۲۵) حَطَب: هیزم

(۱۲۶) بُولَهَب: کنایه از بدنَسَب، بدنژاد

(۱۲۷) فتیٰ: جوانمرد

(۱۲۸) نار: آتش

(۱۲۹) دُخان: دود

(۱۳۰) کیش: دین، آیین، روش

(۱۳۱) جُهْدُالْـمُقِل: نهایتِ سعی و یا بخششِ فرد تهی‌دست و بی‌مایه. اشاره به حدیثی از پیامبر

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) لِقا: دیدار، روی، چهره

(۲) قِصَص: جمعِ قِصّه

(۳)‌ سَما: آسمان

(۴) سرشت: خوی، نهاد، طینت، فطرت

(۵) یاوه: هرزه، بیهوده

(۶) دنگ: احمق، بیهوشی

(۷) نَژَند: اندوهگین و افسرده

(۸) غَبین: آدمِ سست‌رأی

(۹) خُدعه‌سرا: نیرنگ‌خانه، کنایه از دنیا

(۱۰) نُعاس: چُرت، در این‌جا مطلقاً به‌معنی خواب

(۱۱) لاجَرَم: به ناچار

(۱۲) ضَلال: گمراهی

(۱۳) عُلیٰ: بلندمرتبه

(۱۴) آفِل: گذرا

(۱۵) نهیب: فریادِ بلند برای ترساندن، تَشَر

(۱۶) غریو: فریاد، بانگِ بلند

(۱۷) بگْدازم: بسوزانم

(۱۸) خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۱۹) رُستَن: روییدن

(۲۰) هادِم: ویران کننده، نابود کننده

(۲۱) کژی: کجی، ناموزونی، ناراستی

(۲۲) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۲۳) ناموس: خودبینی، تکبّر

(۲۴) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار روزگار

(۲۵) صحبت: هم‌نشینی

(۲۶) زَرِّ دَهْدَهی: طلای ناب

(۲۷) اُفول: غایب و ناپدید شدن

(۲۸) عُتُو: مخففِ عُتُوّ به‌معنی تعدّی و تجاوز

(۲۹) انبیا: جمع نبی، پیغمبران

(۳۰) حَزم: تامّل با هشیاریِ نظر

(۳۱) ظَن: حدس، گمان

(۳۲) فَضول: زیاده‌گو، کسی که به کارهای غیر ضروری بپردازد.

(۳۳) فراخ: وسیع

(۳۴) اوستاخ: گستاخانه

(۳۵) کَهْ: مخفّفِ كاه

(۳۶) حِلم: فضاگشایی

(۳۷) سَرخِیل: سردسته، سرگروه

(۳۸) مُولِع: حریص، آزمند، مشتاق

(۳۹) فرض: واجب، ضروری، لازم

(۴۰) چاشت: ظهر، میانهٔ روز

(۴۱) طین: گِل

(۴۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۴۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۴۴) حَدید: آهن

(۴۵) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۴۶) نَفَخْتُ: دمیدم

(۴۷) اَنْصِتوا: خاموش باشید.

(۴۸) طَبله: طبلِ کوچک؛ صندوقچه، قوطی، یا ظرفی از چوب یا شیشه که در آن عطر نگه‌داری می‌کردند.

(۴۹) محبوس: زندانی

(۵۰) تَک: تَه، قعر

(۵۱) لاف: گفتار بیهوده و گزاف، مُبالغه‌گویی

(۵۲) بَحر: دریا

(۵۳) جَنْدَره: در اینجا یعنی آرایش

(۵۴) کِبْر: غرور، خودپسندی

(۵۵) کِبْریا: عظمت، بزرگی، جلال

(۵۶) غَنا: توانگری، ثروت، دولت‌مندی

(۵۷) فِسُرده: یخ‌زده، منجمد

(۵۸) سُلطان: فرمان‌روا، پادشاه

(۵۹) کیمیا: ماده‌ای که می‌توانست مس را تبدیل به طلا کند.

(۶۰) بی‌عَد: بی‌عدد، بی‌شمار، بی‌حساب

(۶۱) اِرْجِعُوا: بازگردید، برگردید

(۶۲) محتشم: دارای حشمت، شکوهمند

(۶۳) فَنا: نیستی، نابودی

(۶۴) مُضِلّ: گمراه‌کننده

(۶۵) لَـمْتُر: چاق، فربه، کاهل

(۶۶) طلعت: روی، چهره

(۶۷) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن

(۶۸) عُصیان: سرکشی

(۶۹) حَزین: اندوهگین

(۷۰) ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.

(۷۱) سَبَق: پیشی گرفتن

(۷۲) مقتضا: لازمه، اقتضاشده

(۷۳) غُلّ: زنجیر

(۷۴) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.

(۷۵) غَنی: ثروتمند

(۷۶) مُنحَنی: خمیده، خمیده‌قامت، بیچاره و درمانده

(۷۷) کاهل: سُست، تنبل

(۷۸) دَرَخْش: آذرخش، برق

(۷۹) وَخْش: نام شهرى در ماوراءالنهر كنار رود جيحون، در این‌جا منظور فضای یکتایی است.

(۸۰) فن: آگاهی‌های مربوط‌‌‌به صنعت یا علم، راه و رَوِش

(۸۱) زنگی: سیاه‌پوست

(۸۲) مَنْصَب: مقام، شغل

(۸۳) جاه: منزلت، جایگاه

(۸۴) قِران: آنچه كه مقارن با ديگرى باشد.

(۸۵) فتنه: آشوب، اغتشاش

(۸۶) غزا: جنگ کردن با دشمنان دین، جنگ مقدس

(۸۷) فرض: واجب

(۸۸) ستانند: بگیرند

(۸۹) سِنان: نوک نیزه

(۹۰) فضیحت: رسوایی و بدنامی

(۹۱) ارسلان: شیر

(۹۲) آلَت: ابزار، وسیله

(۹۳) کژدم: عقرب

(۹۴) حُکمِ مُر: حُکمِ تلخ، کنایه از حاکمیتِ قاطع

(۹۵) بُخل: تنگ‌چشمی و خِسَّت

(۹۶) عَطا: بخشش، دهش

(۹۷) سخا: جوانمردی، کَرَم و بخشش

(۹۸) نامُوْضِع: نا‌به‌جا

(۹۹) بِیْدَق: یکی از مهره‌های شطرنج، پیاده

(۱۰۰) قلاووز: رهبر، راهنما

(۱۰۱) اِدباری: بدبختی، نگون‌بختی

(۱۰۲) غُمْر: گول، احمق

(۱۰۳) بیم: ترس

(۱۰۴) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۱۰۵) بُن:‌ ریشه

(۱۰۶) اصحاب: یاران

(۱۰۷) بَهی: روشن، زیبا

(۱۰۸) ساهِره: عرصهٔ محشر، روز قیامت

(۱۰۹) مُفْضِحات: رسواکنندگان

(۱۱۰) تَرّه‌: گیاهی که جزو سبزی‌های خوردنی است

(۱۱۱) تُرَّهات: سخنان یاوه و بیهوده

(۱۱۲) هُش: مخفف هوش

(۱۱۳) ثِمار: میوه‌ها، کنایه از حاصل و نتیجه

(۱۱۴) خو کردن: بریدن شاخه‌های درخت، هَرَس کردن

(۱۱۵) ثمر: میوه

(۱۱۶) موضع: جایگاه

(۱۱۷) بیخ: ریشه

(۱۱۸) آب‌کَش: آب‌کشنده، جذب‌کنندهٔ آب

(۱۱۹) طَبع: خوی، سرشت، نهاد. در اینجا کنایه از من‌ذهنی

(۱۲۰) زَحیر: دل‌پیچه، اسهال

(۱۲۱) پیکار: جنگ، نَبَرد

(۱۲۲) سِکیزه: جُفتَک

(۱۲۳) مَرغزار: سبزه‌زار

(۱۲۴) نافِع: مفید و سودمند

(۱۲۵) حَطَب: هیزم

(۱۲۶) بُولَهَب: کنایه از بدنَسَب، بدنژاد

(۱۲۷) فتیٰ: جوانمرد

(۱۲۸) نار: آتش

(۱۲۹) دُخان: دود

(۱۳۰) کیش: دین، آیین، روش

(۱۳۱) جُهْدُالْـمُقِل: نهایتِ سعی و یا بخششِ فرد تهی‌دست و بی‌مایه. اشاره به حدیثی از پیامبر



----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1299, Divan e Shams


گویند شاه عشق ندارد وفا دروغ

گویند صبح نبود شام تو را دروغ


گویند بهر عشق تو خود را چه می‌کشی

بعد از فنای جسم نباشد بقا دروغ


گویند اشک چشم تو در عشق بیهده‌ست

چون چشم بسته گشت نباشد لقا دروغ


گویند چون ز دور زمانه برون شدیم

زان سو روان نباشد این جان ما دروغ


گویند آن کسان که نرستند از خیال

جمله خیال بد قصص انبیا دروغ


گویند آن کسان که نرفتند راه راست

ره نیست بنده را به جناب خدا دروغ


گویند رازدان دل اسرار و راز غیب

بی‌واسطه نگوید مر بنده را دروغ


گویند بنده را نگشایند راز دل

وز لطف بنده را نبرد بر سما دروغ


گویند آن کسی که بود در سرشت خاک

با اهل آسمان نشود آشنا دروغ


گویند جان پاک از این آشیان خاک

با پر عشق برنپرد بر هوا دروغ


گویند ذره ذره بد و نیک خلق را

آن آفتاب حق نرساند جزا دروغ


خاموش کن ز گفت وگر گویدت کسی

جز حرف و صوت نیست سخن را ادا دروغ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1299, Divan e Shams


گویند شاه عشق ندارد وفا دروغ

گویند صبح نبود شام تو را دروغ


گویند بهر عشق تو خود را چه می‌کشی

بعد از فنای جسم نباشد بقا دروغ


گویند اشک چشم تو در عشق بیهده‌ست

چون چشم بسته گشت نباشد لقا دروغ


گویند چون ز دور زمانه برون شدیم

زان سو روان نباشد این جان ما دروغ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1387, Divan e Shams


چون آب باش و بی‌گره از زخم دندان‌ها بجه

من تا گره دارم یقین می‌کوبی و می‌ساییم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3611


که تو آن هوشی و باقی هوش‌پوش

خویشتن را گم مکن یاوه مکوش 


دان‌ که هر شهوت چو خمر است و چو بنگ

پرده هوش است و عاقل زوست دنگ


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۳۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3310


هش چه باشد عقل کل هوشمند

هوش جزوی هش بود اما نژند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1764


عقل کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غبین


ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنانکه هست در خدعه‌سرا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033


دیده‌ای کاندر نعاسی شد پدید

کی تواند جز خیال و نیست دید


لاجرم سرگشته گشتیم از ضلال

چون حقیقت شد نهان پیدا خیال


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2300


تا سحر جمله شب آن شاه علی

خود همی گوید الستی و بلی


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #172


«… أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَىٰ… .»


«… آیا من پروردگارِ شما نیستم؟ گفتند: آری… .»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم،‌ بیت ۳۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت رو هر که غم دین برگزید

باقی غم‌ها خدا از وی برید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams


خود من جعل الـهموم هما

از لفظ رسول خوانده استم


حدیث

«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ

 بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»


«هر کس غم‌هایش را به غمی واحد محدود کند، 

خداوند غمهای دنیوی او را از میان می‌برد. و اگر کسی غم‌های مختلفی داشته باشد. 

خداوند به او اعتنایی نمی دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


عاشق حالی نه عاشق بر منی

بر امید حال بر من می‌تنی


آنکه یک دم کم دمی کامل بود

نیست معبود خلیل آفل بود


وآنکه آفل باشد و گه آن و این

نیست دلبر لااحب الافلین


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶

Quran, Al-An’aam(#6), Line #76


«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ


«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگار من.

 چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم



حکیم سنائی


خودبهخود شکل دیو می کردند

وز نهیبش غریو میکردند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1462, Divan e Shams


صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم

وآنگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم


صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم

چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت نامت چیست برگو بی‌دهان

گفت خروب است ای شاه جهان


گفت اندر تو چه خاصیت بود

گفت من رستم مکان ویران شود


من که خروبم خراب منزلم

هادم بنیاد این آب و گلم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1386


عاشقا خروب تو آمد کژی

همچو طفلان سوی کژ چون می‌غژی


خویش مجرم دان و مجرم گو مترس

تا ندزدد از تو آن استاد درس


چون بگویی جاهلم تعلیم ده

این چنین انصاف از ناموس به


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1448


ره نمی‌داند قلاووزی کند

جان زشت او جهان‌سوزی کند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقل جزوی گاه چیره گه نگون

عقل کلی ایمن از ریب الـمنون


عقل بفروش و هنر حیرت بخر

رو به خواری نی بخارا ای پسر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1417


چون ز بی‌صبری قرین غیر شد  

در فراقش پر غم و بی‌خیر شد 


صحبتت چون هست زر دهدهی

پیش خاین چون امانت می‌نهی 


خوی با او کن کامانتهای تو  

ایمن آید از افول و از عتو 


خوی با او کن که خو را آفرید  

خوی‌های انبیارا پرورید  


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #267


حزم آن باشد که ظن بد بری

تا گریزی و شوی از بد بری


حزم سوءالظن گفته‌ست آن رسول

هر قدم را دام می‌دان ای فضول


روی صحرا هست هموار و فراخ

هر قدم دامی‌ست کم ران اوستاخ


آن بز کوهی دود که دام کو

چون بتازد دامش افتد در گلو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1299, Divan e Shams


گویند چون ز دور زمانه برون شدیم

زان سو روان نباشد این جان ما دروغ


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3794


که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد

کوه را کی در رباید تندباد


آنکه از بادی رود از جا خسی‌ست

زآنکه باد ناموافق خود بسی‌ست‌‌


باد خشم و باد شهوت باد آز

برد او را که نبود اهل نماز


کوهم و هستی من بنیاد اوست

ور شوم چون کاه بادم باد اوست


جز به باد او نجنبد میل من

نیست جز عشق احد سرخیل من‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2669


پنج وقت آمد نماز و رهنمون

عاشقان را فی صلاة دائمون


قرآن کریم، سورهٔ معارج (۷۰)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-Ma’arij(#70), Line #23


«الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ.»


«آنان كه به نماز مداومت مى‌ورزند.»


نه به پنج آرام گیرد آن خمار

که درآن سرهاست نی ‎پانصد هزار


نیست زر غبا وظیفه عاشقان

سخت مستسقی‎ست جان صادقان


نیست زر غبا وظیفه ماهیان  

زانکه بی‌دریا ندارند انس جان 


حدیث


«یٰا اَبٰا هُرَیرَةَ زُرْغِبّاً تَزْدَدْ حُبّاً»


«ای ابوهریره (دوستانت) را یک روز در میان (گاه‌گاه) دیدار کن 

تا علاقه‌ات نسبت‌به ایشان افزایش یابد»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3059


بود سنقر سخت مولع در نماز

گفت ای میر من ای بنده‌نواز


تو برین دکان زمانی صبر کن

تا گزارم فرض و خوانم لم یکن


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»


«و نه هیچ کس مثل و مانند و همتای اوست.»


چون امام و قوم بیرون آمدند

از نماز و وردها فارغ شدند


سنقر آنجا ماند تا نزدیک چاشت

میر سنقر را زمانی چشم داشت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #808


جوهر آن باشد که قایم با خود است

آن عرض باشد که فرع او شده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2251


آب ما محبوس گل مانده‌ست هین

بحر رحمت جذب کن ما را ز طین

 

بحر گوید من تو را در خود کشم

لیک می‌لافی که من آب خوشم

 

لاف تو محروم می‌دارد تو را

ترک آن پنداشت کن در من درآ


آب گل خواهد که در دریا رود

گل گرفته پای آب و می‌کشد

 

گر رهاند پای خود از دست گل

گل بماند خشک و او شد مستقل


آن کشیدن چیست از گل آب را

جذب تو نقل و شراب ناب را


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و خواه جاه و خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن خمارت می‌زند


این خمار غم دلیل آن شده‌ست

که بدآن مفقود مستی‌ات بده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


« قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا  إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ


«گفتندمنّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1299, Divan e Shams


گویند رازدان دل اسرار و راز غیب

بی‌واسطه نگوید مر بنده را دروغ


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید انصتوا

تا زبان‌تان من شوم در گفت و گو


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی او زبان نی جنس تو

گوش‌ها را حق بفرمود انصتوا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456


انصتوا را گوش کن خاموش باش

چون زبان حق نگشتی گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616


گر بپرانیم تیر آن نی ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2960


لی مع‌الله وقت بود آن دم مرا

لا یسع فیه نبی مجتبی

 

حدیث

 

«لِى مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَل.»

 

«براى من در خلوتگاه با خدا [در هنگامِ تسلیمِ کامل]، وقتِ خاصّى است 

كه در آن هنگام نه فرشتۀ مقرّبى و نه پيامبرِ مرسلى [و نه چیزهایی که ذهن نشان می‌دهد]، 

گنجايشِ صحبت و انس و برخوردِ مرا با خدا ندارند [و نمی‌توانند بین من و خدا قرار گیرند.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1299, Divan e Shams


گویند جان پاک از این آشیان خاک

با پر عشق برنپرد بر هوا دروغ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


ره آسمان درون است پر عشق را بجنبان

پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams


چون باز شهی رو به سوی طبله بازش

کآن طبله تو را نوش دهد طبل نخواند


از شاه وفادارتر امروز کسی نیست

خر جانب او ران که تو را هیچ نراند


زندانی مرگند همه خلق یقین دان

محبوس تو را از تک زندان نرهاند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #949, Divan e Shams


دلا تو چند زنی لاف از وفاداری

برو به بحر وفا این وفا چه سود کند

صفای باقی باید که بر رخت تابد

تو جندره زده گیر این صفا چه سود کند


چو کبر را بگذاری صفا ز حق یابی

بدانی آنگه کاین کبریا چه سود کند


برو به نزد خداوند شمس تبریزی

فقیر او شو جانا غنا چه سود کند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2239, Divan e Shams


برف فسرده کو رخ آن آفتاب دید

خورشید پاک خوردش اگر هست تو به تو


خاصه کسی که عاشق سلطان ما بود

سلطان بی‌نظیر وفادار قندخو


آن کیمیای بی‌حد و بی‌عد و بی‌قیاس

بر هر مسی که برزد زر شد به ارجعوا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #914, Divan e Shams


ز ناسپاسی ما بسته است روزن دل

خدای گفت که انسان لربه لکنود


قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۶

Quran, Al-Adiyat(#100), Line #6


«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»


«همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مرده‌تن

جان من باشد که رو آرد به من


من کنم او را ازین جان محتشم

جان که من بخشم ببیند بخششم


جان نامحرم نبیند روی دوست

جز همآن جان کاصل او از کوی اوست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2589, Divan e Shams


سر را چه محل باشد در راه وفاداری

جان خود چه قدر باشد در دین جوانمردی


کامل‌صفت آن باشد کو صید فنا باشد

یک موی نمی‌گنجد در دایره فردی


گه غصه و گه شادی دور است ز آزادی

ای سرد کسی کو ماند در گرمی و در سردی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shams


گر صورتی آید به دل گویم برون رو ای مضل

ترکیب او ویران کنم گر او نماید لـمتری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #407, Divan e Shams


دل به‌جا دار در آن طلعت باهیبت او

گر تو مردی که رخش قبله‌گه مردان است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخرزمان کرد طرب‌سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی


جمله عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی


در حرکت باش از آنک آب روان نفسرد

کز حرکت یافت عشق سر سراندازیی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱١٨٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1180


هر‌که او عصیان کند شیطان شود

که حسود دولت نیکان شود


چونکه در عهد خدا کردی وفا

از کرم عهدت نگه دارد خدا


از وفای حق تو بسته دیده‌ای

اذکروا اذکرکم نشنیده‌ای


اما تو از وفای به عهد الهی صرف نظر کرده‌ای

زیرا حقیقت آیه یادم کنید تا یادتان کنم را به گوش جان نشنیده‌ای


قرآن کریم، سورهٔ بقره(۲)، آیهٔ ۱۵۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #152


«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ.»


«پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم. مرا سپاس گوييد و ناسپاسى من مكنيد.»


گوش نه اوفوا بعهدی گوش‌ دار

تا که اوف عهدکم آید ز یار


به حقیقت آیه به عهدم وفا کنید گوش جان بسپار 

تا از حضرت معشوق جواب به عهد شما وفا کنم در رسد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۴۰

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #40


«… اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ … .»


«… نعمتى را كه بر شما ارزانى داشتم به ياد بياوريد. و به عهد من وفا كنيد تا به عهدتان وفا كنم… .»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١١٨۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1184


عهد و قرض ما چه باشد ای حزین

هم‌چو دانه‌ی خشک کشتن در زمین


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #322


بی‌وفایی چون سگان را عار بود

بی‌وفایی چون روا داری نمود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #323


حق تعالی فخر آورد از وفا

گفت من اوفی بعهد غیرنا


حضرت حق تعالی نسبت به خوی وفاداری فخر و مباهات کرده 

و فرموده است چه کسی به جز ما در عهد و پیمان وفادارتر است


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, At-Tawba(#9), Line #111


«… وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚوَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»


«… و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ 

بدين خريد و فروخت كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»


بی‌وفایی دان وفا با رد حق

بر حقوق حق ندارد کس سبق


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724


حبک الاشیاء یعمیک یصم

نفسک السودا جنت لا تختصم


عشق تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند با من ستیزه مکن

زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است


حدیث


«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»

«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362


کوری عشق‌ست این کوری من

حب یعمی و یصم است ای حسن


آری اگر من دچار کوری باشم آن کوری قطعا کوری عشق است نه کوری معمولی 

ای حسن بدان که عشق موجب کوری و کری عاشق می‌شود


کورم از غیر خدا بینا بدو

مقتضای عشق این باشد بگو


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2898


دید روی جز تو شد غل گلو

کل شیء ماسوی‎الله باطل


دیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن 

زیرا هر چیز جز خدا باطل است


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸

Quran, Yaseen(#36), Line #8


«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»


«و ما بر گردن‌هايشان تا زَنَخ‌ها غُل‌ها نهاديم، چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين‌آوردن نتوانند.»


باطلند و می‌نمایندم رشد

زآنکه باطل باطلان را می‌کشد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #881


صد جوال زر بیاری ای غنی

حق بگوید دل بیار ای منحنی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2681, Divan e Shams


کجا شد عهد و پیمان را چه کردی

امانت‌‌های چون جان را چه کردی


چرا کاهل شدی در عشق‌بازی

سبک‌روحی مرغان را چه کردی


نشاط عاشقی گنجی‌‌‌ست پنهان

چه کردی گنج پنهان را چه کردی


تو را با من نه عهدی بود ز اول

بیا بنشین بگو آن را چه کردی


چنان ابری به پیش ما چه بستی

چنان خورشید خندان را چه کردی


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #172


«… أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَىٰ… .»


«… آیا من پروردگارِ شما نیستم؟ گفتند: آری… .»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3319


عقل جزوی همچو برق است و درخش

در درخشی کی توان شد سوی وخش


نیست نور برق بهر رهبری

بلکه امرست ابر را که می‌گری


برق عقل ما برای گریه است

تا بگرید نیستی در شوق هست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1436


بدگهر را علم و فن آموختن

دادن تیغی به دست راهزن


تیغ دادن در کف زنگی مست

به که آید علم ناکس را به دست


علم و مال و منصب و جاه و قران

فتنه آمد در کف بدگوهران


پس غزا زین فرض شد بر مؤمنان

تا ستانند از کف مجنون سنان


جان او مجنون تنش شمشیر او

واستان شمشیر را زآن زشت‌خو


آنچه منصب می‌کند با جاهلان

از فضیحت کی کند صد ارسلان


عیب او مخفی‌ست چون آلت بیافت

مارش از سوراخ بر صحرا شتافت


جمله صحرا مار و کژدم پر شود

چونکه جاهل شاه حکم مر شود


مال و منصب ناکسی کارد به دست

طالب رسوایی خویش او شده‌ست


یا کند بخل و عطاها کم دهد

یا سخا آرد به ناموضع نهد


شاه را در خانه بیدق نهد

این چنین باشد عطا کاحمق دهد


حکم چون در دست گمراهی فتاد

جاه پندارید در چاهی فتاد


ره نمی‌داند قلاووزی کند

جان زشت او جهان‌سوزی کند


طفل راه فقر چون پیری گرفت

پیروان را غول ادباری گرفت


که بیا که ماه بنمایم تو را

ماه را هرگز ندید آن بی‌صفا


چون نمایی چون ندیدستی به عمر

عکس مه در آب هم ای خام غمر


احمقان سرور شدستند و ز بیم

عاقلان سرها کشیده در گلیم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


قبض دیدی چاره آن قبض کن

زآن‌که سرها جمله می‌روید ز بن


بسط دیدی بسط خود را آب ده

چون برآید میوه با اصحاب ده


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1044


لیک برخوان از زبان فعل نیز

که زبان قول سست است ای عزیز


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2890


چشم من از چشم‌ها بگزیده شد

تا که در شب آفتابم دیده شد

 

لطف معروف تو بود آن ای بهی

پس کمال البر فی اتمامه


ای زیبا اینکه در شب دنیا تو را می‌بینم از لطف و احسان تو است 

پس کمال احسان در اتمام آن است


یا رب اتمم نورنا فی الساهره

وانجنا من مفضحات قاهره


پروردگارا در روز قیامت نور ما را به کمال رسان

و ما را از رسواکنندگان قهار نجات ده


قرآن کریم، سورهٔ تحریم (۶۶)، آیهٔ ۸

Quran, At-Tahrim(#66), Line #8


«… رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»


«… اى پروردگارِ ما، نور ما را براى ما به كمال رسان و ما را بيامرز، كه تو بر هر كارى توانا هستى.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4056


یک‌ نفس حمله کند چون سوسمار

پس به سوراخی گریزد در فرار


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1084


در تفسیر قول مصطفی علیه‌السلام من جعل الهموم هما واحدا

کفاه‌الله سائر همومه و من تفرقت به الهموم لایبالی الله فی ای واد اهلکه


هوش را توزیع کردی بر جهات

می‌نیرزد تره‌یی آن ترهات


آب هش را می‌کشد هر بیخ خار

آب هوشت چون رسد سوی ثمار


هین بزن آن شاخ بد را خو کنش

آب ده این شاخ خوش را نو کنش


هر دو سبزند این زمان آخر نگر

کاین شود باطل از آن روید ثمر


آب باغ این را حلال آن را حرام

فرق را آخر ببینی والسلام


عدل چه‌بود آب ده اشجار را

ظلم چه‌بود آب دادن خار را


عدل وضع نعمتی در موضعش

نه به هر بیخی که باشد آب‌کش


ظلم چه‌بود وضع در ناموضعی

که نباشد جز بلا را منبعی


نعمت حق را به جان و عقل ده

نه به طبع پر زحیر پر گره


بار کن پیکار غم را بر تنت

بر دل و جان کم نه آن جان‌کندنت


بر سر عیسی نهاده تنگ بار

خر سکیزه می‌زند در مرغزار


سرمه را در گوش کردن شرط نیست

کار دل را جستن از تن شرط نیست


گر دلی رو ناز کن خواری مکش

ور تنی شکر منوش و زهر چش


زهر تن را نافع است و قند بد

تن همان بهتر که باشد بی‌مدد


هیزم دوزخ تن است و کم کنش

ور بروید هیزمی رو برکنش


ورنه حمال حطب باشی حطب

در دو عالم همچو جفت بولهب


قرآن کریم، سورهٔ لَهَب (۱۱۱)، آیات ۴ و ۵

Quran, Al-Masad(#111), Line #4-5


«وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ. فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»


«و زنش هيزم‌كش است. و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»


از حطب بشناس شاخ سدره را

گرچه هر دو سبز باشند ای فتی


اصل آن شاخ‌ست هفتم آسمان

اصل این شاخ‌ست از نار و دخان


هست مانندا به صورت پیش حس

که غلط‌بین است چشم و کیش حس


هست آن پیدا به پیش چشم دل

جهد کن سوی دل آ جهدالـمقل


ور نداری پا بجنبان خویش را

تا ببینی هر کم و هر بیش را


حدیث


«اَفْضَلُ الصَّدَقَةِ جُهْدُ‌الْـمُقِلِّ وَ ابْدأْ بِمَنْ تَعُولُ»


«برترین احسان، کوششِ درویش است. احسان را از کسی آغاز کن که هزینهٔ معاشش بر عهدهٔ توست.»


shirin7shComment by: shirin7sh
پرهیز با درد هشیارانه همراه است. با آموزشهای مولانا می آموزیم که هر کسی باید از هشیاری جسمی بیرون بیاید و با هشیاری نظر زنده شود و ناظر ذهن باشد. راه مولانا و زنده شدن به زندگی تنها راه ماست پس چاره ای نداریم جز این که اجازه دهیم مرکز و درون ما باز شود و از این برکه ی ذهن آب نخواهیم بلکه با فضاگشایی روزنی از آن به دریا بیابیم

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Privacy Policy

Today visitors: 1015

Time base: Pacific Daylight Time