: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #862
برنامه شماره ۸۶۲ گنج حضور

Please rate this video
Out of 168 votes | 6461 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۸۶۲ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۱۳ آوریل ۲۰۲۱ - ۲۵ فروردین





مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 965, Divan e Shams


دلِ گردون خلل کند، چو مَهِ تو نهان شود

چو رسد تیرِ غمزهات، همه قَدها کَمان شود


چو تو دلداریی کنی، دو جهان جمله دل شود

چو جهان را تو دل دهی، همه دلها جهان شود


فتَد آتش درین فَلَک، که بنالد از آن مَلَک

چو غم و دودِ عاشقان به سویِ آسمان شود


نَبُوَد رَشکِ عشقِ تو، بِجهد خونِ عاشقان

چو شَفق بر سرِ افق همه گردون نشان شود


چه زمان باشد آن زمان که بلرزد ز تو زمین

چه عجب باشد آن مکان، چو مکان لامکان شود!


ز خیالِ نگارِ من، چو بخندد بهارِ من

رخِ او گُلفشان شود، نظرم گُلسِتان شود


بفشان گُل که گلشنی، همه را چشمِ روشنی

به کَرَم گر نظر کنی، چه شود؟ چه زیان شود؟


خوشم ار سَر بدادهام چو درختان به باد من

که به باغِ جمالِ تو نظرم باغبان شود


چه عجب گر ز مَستیَت خَرِف(۱) و سرگران شوم؟

چو درختی که میوهاش بپَزَد(۲) سرگران شود


چو بنفشه دوتا شدم، چو سَمَن بیوفا شدم

که دلِ لالهها سیه ز غمِ ارغوان شود


رُخِ یارم چو گلستان، رُخ زارَم چو زعفران

رُخ او چون چنین بُوَد، نظرِ تو چنان شود


همه نرگس(۳) شود رَزان(۴) ز پیِ دیدِ گلستان

گُلِ تو بهرِ بوسهاش همه شکلِ دهان شود


به وصالِ بهارِ او چو بخندد دلِ چمن

ز غمِ هجرْ جویها چو سِرشکَم روان شود


چو پُرَست از محبّتش دلِ آن عالمِ خَلا

که درختش ز شُکرِ دوست سراسر زبان شود


چو سَر از خاک بَرزَنند، ز درختان ندا رسد

که تو هر چه نهان کنی، همه روزی عیان شود


گُلِ سوری گشاد رُخ، به لجاجِ گُلِ سه تو(۵)

گُل گفتش: نمایَمَت، چو گَهِ امتحان شود


ز تکِ خاک دانهها سویِ بالا برآمده

که عنایت فتاده را به عُلی(۶) نردبان شود


تو زمینِ خورنده بین، بخورَد، دانه پَروَرَد

عجب این گرگِ گرسنه رَمه(۷) را چون شُبان(۸) شود


همه گرگان شُبان شده، همه دزدان چو پاسبان

چه بَرَد دزد؟ عاشقان، چو خدا پاسبان شود


مَشِتاب، ار چه باغ را ز کَرَم سفره سبز شد

بنشین منتظر دَمی، هله تا وقتِ خوان شود


ز رفیقانِ گلستان مَرَم از زخمِ خاربُن(۹)

که رفیقِ سلاح کَش(۱۰) مددِ کاروان شود


خمش ای دل که گر کسی بُوَد او صادقِ طلب

جهتِ صدقِ طالبان خَمُشیها بیان شود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1723, Divan e Shams


هزار ابرِ عنایت بر آسمانِ رضاست

اگر بِبارَم از آن ابر بر سَرَت بارَم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #566 


عکس، چندان باید از یارانِ خَوش

که شوی از بحرِ بیعکس، آبْکَش


عکس، کَاوّل زد، تو آن تقلید دان

چون پیاپی شد، شود تحقیق آن


تا نشد تحقیق، از یاران مَبُر

از صدف مَگْسَل، نگشت آن قطره، دُرّ


صاف خواهی چشم و عقل و سمع(۱۱) را

بَردَران تو پردههایِ طَمْع(۱۲) را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1955 


هُوی هُویِ باد و شیرافشان ابر

در غمِ مااَند، یک ساعت تو صبر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2959 


گفت: بهرِ شاه، مبذول است جان     

او چرا آید شفیع اندر میان؟


لی مَعَالله وقت بود آن دَم مرا

لا یَسَعْ فیهِ نَبیٌّ مُجتَبی       


برای من لحظه فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم به نحوی 

که هیچ پیامبر برگزیده ای در آن مقام یا حال جا ندارد.


حدیث


« لِى مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَل.»


« براى من در خلوتگاه با خدا، وقت خاصّى است كه در آن هنگام

نه فرشتۀ مقرّبى و نه پيامبر مرسلى، گنجايش صحبت و انس و برخورد 

مرا با خدا ندارند.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۴۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3948 


جَهدِ پیغمبر به فتحِ مکّه هم

کِی بُوَد در حُبِّ(۱۳) دنیا مُتّهم؟


آنکه او از مخزنِ هفت آسمان

چشم و دل بَربَست روزِ امتحان*


از پیِ نَظّارهٔ او، حُور(۱۴) و جان

پُر شده آفاقِ هر هفت آسمان


خویشتن آراسته از بهرِ او

خود وَرا پروایِ غیرِ دوست کو؟


آنچنان پُر گشته از اِجلالِ(۱۵) حق

که در او هم ره نیابد آلِ حق


لا یَسَعْ فینا نَبیٌ مُرْسَلٌ**

وَالَمْلَک وَالرُّوحُ اَیْضاً فَاعْقِلُوا     


در میان ما هیچ پیامبر مرسلی نمی گنجد و نیز فرشته و روح. 

پس خردورزی کنید.


گفت: ما زاغیم، همچون زاغ، نَی

مستِ صَبّاغیم(۱۶)، مستِ باغ نَی


چونکه مخزنهایِ اَفلاک و عقول

چون خَسی آمد برِ چشمِ رسول


پس چه باشد مکّه و شام و عراق

که نماید او نبرد و اشتیاق؟


آن گُمان و ظن منافق را بُوَد

کو قیاس از جانِ زشتِ خود کُنَد       


آبگینهٔ(۱۷) زرد چون سازی نقاب

زرد بینی جمله نورِ آفتاب


بِشکن آن شیشهٔ کبود و زرد را

تا شناسی گَرد را و مَرد را


گِردِ فارِس(۱۸)، گَرد سر افراشته

گَرد را تو مردِ حق پنداشته


گَرد دید ابلیس و گفت: این فرعِ طین(۱۹)

چون فزاید بر منِ آتشجَبین(۲۰)؟


تا تو میبینی عزیزان را به شَر

دان که میراثِ بِلیس(۲۱) است آن نظر


گر نه فرزندِ بلیسی ای عَنید(۲۲)

پس به تو میراثِ آن سگ چون رسید؟


من نِیَم سگ، شیرِ حقّم، حقپرست

شیرِ حق آن است کز صورت بِرَست


شیرِ دنیا، جوید اِشکاریّ و برگ

شیرِ مَولی، جوید آزادی و مرگ


چون که اندر مرگ بیند صد وجود

همچو پروانه بسوزاند وجود      


* قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۱۷

Quran, Sooreh A-Najm(#53), Line #17


« مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


« چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


** حدیث


« لِى مَعَ اللهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فيهِ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَلَا نَبِىٌّ مُرْسَلٌ.»


« مرا با حق تعالی لحظاتی است که هیچ فرشته مقرّب و پیامبری 

با من در آن نمی گنجد.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۶۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2961 


من نخواهم رحمتی جز زخمِ شاه

من نخواهم غیرِ آن شه را پناه


غیرِ شه را بهرِ آن لا کردهام

که به سویِ شه تَوَلّا(۲۳) کردهام


گر بِبُرَّد او به قهرِ خود سَرَم

شاه، بخشد شصت جانِ دیگرم


کارِ من، سربازی و بیخویشی است

کارِ شاهنشاهِ من، سَربخشی است


فخرِ آن سَر که کفِ شاهش بُرَد

ننگِ آن سَر کو به غیری سَر بَرَد(۲۴)


شب که شاه از قهر در قیرش کشید

ننگ دارد از هزاران روزِ عید         


خود، طوافِ آنکه او شَهبین بُوَد

فوقِ قهر و لطف و کفر و دین بُوَد


زآن نیآمد یک عبارت در جهان

که نهان ست و نهان ست و نهان


زآنکه این اَسما و الفاظِ حمید

از گِلابهٔ(۲۵) آدمی آمد پدید


عَلَّمَ اَلَاْسْما بُد آدم را اِمام*

لیک نه اندر لباسِ عَین و لام


چون نهاد از آب و گِل بر سَر کلاه

گشت آن اسمایِ جانی رُوسیاه


که نقابِ حرف و دَم در خود کشید 

تا شود بر آب و گِل معنی پدید


گرچه از یک وَجه منطق کاشف است

لیک از دَه وَجه، پَرده و مُکنِف(۲۶) است   


« گفتنِ خلیل مر جِبرئیل را عَلَیهِماالسَّلام، چون پرسیدش 

که ألَکَ حاجَةٌ؟ خلیل جوابش داد که اَمّا اِلَیْکَ فَلا.»


من خلیلِ وقتم و او جبرئیل

من نخواهم در بلا او را دلیل


* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۳۱

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #31


« وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي 

بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ.»


« و نامها را به تمامى به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان 

عرضه كرد. و گفت: اگر راست مىگوييد مرا به نامهاى اينها خبر دهيد.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۱۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4215 


گر شدیت اندر نصیحت جبرئیل*

مینخواهد غَوث(۲۷) در آتش خلیل


جبرئیلا رَو، که من افروخته

بهترم چون عود و عَنبر سوخته


جبرئیلا گر چه یاری میکنی

چون برادر پاسداری میکنی


ای برادر من بر آذر(۲۹) چابُکم

من نه آن جانم که گَردم بیش و کم


جانِ حیوانی، فزایَد از علف

آتشی بود و چو هیزم شد تَلف


گر نگشتی هیزم او، مُثمِر(۳۰) بُدی

تا ابد مَعمور(۳۱) و هم عامِر بُدی        

 

قرآن کریم، سوره زمر(۳۹)، آیه ۳۸ و۳۶

Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #36,38


« أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ ۚ وَمَنْ يُضْلِلِ 

اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ.»


« تو را به كسانى كه سواى خدا هستند، مىترسانند. آيا خدا 

براى نگهدارى بندهاش كافى نيست؟ و هر كس را كه خدا گمراه 

سازد هيچ راهنمايى نخواهد بود.» (۳۶)


« وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلْ أَفَرَأَيْتُمْ 

مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كَاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ 

أَرَادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَاتُ رَحْمَتِهِ ۚ قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ(۲۸) عَلَيْهِ 

يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ.» (۳۸)


« اگر از آنها بپرسى: چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ 

خواهند گفت: خداى يكتا. بگو: پس اينهايى را كه سواى او مىپرستيد 

چگونه مىبينيد؟ اگر خداى يكتا بخواهد به من رنجى برساند آيا اينان 

مىتوانند آن رنج را دفع كنند؟ يا اگر بخواهد به من رحمتى ارزانى دارد، 

مىتوانند آن رحمت را از من بازدارند؟ بگو: خدا براى من بس است. 

توكلكنندگان به او توكل مىكنند.»


سخن خلیل به جبرئیل: اَمّا اِلَیْکَ فَلا: اما به تو احتیاجی نیست.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۳۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #537 


روح، میبُردَت سویِ چرخِ بَرین(۳۲)

سویِ آب و گِل شدی در اسْفَلین(۳۳)*


خویشتن را مَسخ کردی زین سُفول(۳۴)

زآن وجودی که بُد آن، رَشکِ عُقول


پس ببین کین مسخ کردن چون بُوَد

پیش آن مسخ، این بغایت دُون بُوَد


اسبِ همّت، سویِ اختر تاختی

آدمِ مسجود را نشناختی


آخِر آدمْ زادهای ای ناخَلَف(۳۵)

چند پنداری تو پستی را شَرَف      


چند گویی من بگیرم عالَمی

این جهان را پُر کُنم از خود، همی؟


گر جهان، پُر برف گردد سر به سر

تابِ خور(۳۶) بگدازَدَش با یک نظر


وِزْرِ(۳۷) او و صد وزیر و صدهزار

نیست گردانَد خدا از یک شَرار(۳۸)


عینِ آن تَخییل(۳۹) را حکمت کند

عینِ آن زهرآب(۴۰) را شربت کند


آن گمانانگیز(۴۱) را سازد یقین

مِهرها رویانَد از اسبابِ کین(۴۲)


پَروَرَد در آتش، ابراهیم را**

ایمنیِّ روح سازد بیم را


از سببْ سوزیش من سَوْدایی ام(۴۳)

در خیالاتش چو سُوفِسْطایی ام(۴۴)       


* قرآن کریم، سوره صافات(۳۷)، آیه ۹۸

Quran, Sooreh As-Saaffaat(#37), Line #98


«... فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِينَ.»


«… که ما آنان را پست ترین گروه گردانیدیم.»


«… ما نيز آنها را زيردست گردانيديم.»



** قرآن کریم، سوره انبياء(۲۱)، آیه ۶۹-۶۷

Quran, Sooreh Al-Anbiyaa(#21), Line #67-69


« أُفٍّ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ۖ أَفَلَا تَعْقِلُونَ.» (۶۷)


« بيزارم از شما و از آن چيزهايى كه سواى اللّه مىپرستيد. 

آيا به عقل درنمىيابيد؟»


« قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ (۶۸)


« گفتند: اگر مىخواهيد كارى بكنيد، بسوزانيدش و خدايان 

خود را نصرت دهيد.»


« قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ.» (۶۹)


« گفتيم: اى آتش، بر ابراهيم خنك و سلامت باش.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2850 


گفت: یارا در درونم حُجّتی ست

بر حُدوثِ(۴۵) آسمانم آیتی ست


من یقین دارم، نشانش آن بُوَد

مر یقیندان را که در آتش رَوَد


در زبان مینآید آن حُجّت، بِدان

همچو حالِ سِرِّ عشقِ عاشقان


نیست پیدا سِرِّ گفت و گویِ من

جز که زردیّ و نَزاری(۴۶) رویِ من


اشک و خون بر رُخ روانه میدَوَد

حجّتِ حُسن و جمالش میشود    


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۱۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3612 


حق همی خواهد که نومیدانِ او

زین عبادت هم نگردانند رُو


هم بر اومیدی مُشَرَّف(۴۷) میشوند

چند روزی در رِکابش میدَوند


خواهد آن رحمت بتابد بر همه

بر بَد و نیک از عمومِ مَرحَمَه(۴۸)


حق همی خواهد که هر میر و اسیر

با رجاء و خوف باشند و حَذیر(۴۹)*


این رَجا و خوف در پرده بُوَد

تا پسِ این پرده، پرورده شود


چون دریدی پرده، کو خوف و رجا؟

غیب را شد کَرّ و فَرّ و ابتلا        


*۱ قرآن کریم، سوره فاطر(۳۵)، آیه ۲۸

Quran, Sooreh Faatir(#35), Line #28


«… إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ ۗ…»


«… ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مىترسند…»


*۲ قرآن کریم، سوره کهف(۱۸)، آیه ۱۱۰

Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #110


«… فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا…»


«… هر كس ديدار پروردگار خويش را اميد مىبندد، بايد كردارى 

شايسته داشته باشد…»


*۳ حدیث


« لَوْ وُزِنَ خَوْفُ الُمْؤمِنِ وَ رَجَاؤُهُ لَاَعْتَدَلا.»


« اگر خوف و رجای مؤمن با هم سنجیده شود حتماً حالت متعادل 

خواهد داشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۵۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3051 


هست بازی هایِ آن شیرِ عَلَم

مُخبِری از بادهایِ مُکتَتَم(۵۰)


گر نبودی جنبشِ آن بادها

شیرِ مُرده کَی بِجَستی در هوا؟


زآن شناسی باد را، گر آن صباست

یا دَبورست این بیانِ آن خفاست


این بدن مانندِ آن شیرِ عَلَم 

فکر میجُنبانَد او را دَم به دَم   


فکر کآن از مشرق آید، آن صباست

وآنکه از مغرب، دَبورِ با وَباست       


مشرقِ این بادِ فکرت دیگر است

مغربِ این بادِ فکرت زآن سَر است


مَه جَمادست و بُوَد شرقش جماد

جانِ جانِ جان، بُوَد شرقِ فُؤاد


شرقِ خورشیدی که شد باطنْفروز 

قِشر و عکس آن بُوَد خورشیدِ روز 


زآنکه چون مُرده بُوَد تن، بیلَهَب(۵۱)

پیشِ او، نَه روز بنماید، نَه شب


ور نباشد آن، چو این باشد تمام

بیشب و بی روز دارد انتظام


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2974 


من خلیلِ وقتم و او جبرئیل

من نخواهم در بلا او را دلیل


او ادب نآموخت از جبریلِ راد(۵۲)

که بپرسید از خلیلِ حق، مُراد


که مُرادت هست، تا یاری کنم

ورنه بگریزم، سَبُکباری کنم


گفت ابراهیم: نَی، رَو از میان

واسطه، زحمت بُوَد بَعْدَالْعِیان


بهرِ این دنیاست مُرسَل(۵۳) رابطه

مؤمنان را زآنکه هست او واسطه


هر دل ار سامِع(۵۴) بُدی وحیِ نهان

حرف و صوتی کَی بُدی اندر جهان؟


گرچه او محوِ حَق است و بیسَر(۵۵) است

لیک کارِ من از آن نازکتر است        


کردهٔ او کردهٔ شاهست لیک

پیشِ ضعفم، بَد نُمایندهست نیک


آنچه عینِ لطف باشد بر عَوام

قهر شد بر نازنینانِ کِرام(۵۶)


بس بلا و رنج میباید کشید

عامه را تا فرق را تانند دید


کین حروفِ واسطه ای یارِ غار

پیشِ واصل خار باشد، خار، خار


بس بلا و رنج بایست و وُقوف

تا رَهد آن روحِ صافی از حُروف


لیک بعضی زین صدا کَرتر شدند*

باز بعضی صافی و برتر شدند      


همچو آبِ نیل آمد این بلا

سَعد را آبست و خون بر اَشقیا(۵۷)


هر که پایانبینتر، او مسعودتَر

جِدتر او کارَد که افزون دید بَر


زآنکه داند کین جهانِ کاشتن**

هست بهرِ مَحشر و برداشتن


هیچ عَقدی بهرِ عینِ خود نبود

بلک از بهرِ مقامِ رِبْح(۵۸) و سود


هیچ نَبْوَد مُنکِری گر بنگری

مُنکِریّاش بهرِ عین مُنکِری


بل برایِ قهرِ خَصم اندر حسد

یا فزونی جُستن و اظهارِ خَود          


وآن فزونی هم پیِ طمعِ دگر

بیمعانی چاشنی نَدْهد صُوَر


زآن همی پُرسی چرا این میکنی

که صُوَر زَیت(۵۹) است و معنی روشنی


ورنه این گفتن: چرا؟ از بهرِ چیست؟

چونکه صورت بهرِ عینِ صورتی ست


این چرا گفتن، سؤال از فایدهست

جز برایِ این، چرا گفتن بَد است


از چه رُو فایده جویی ای امین؟

چون بُوَد فایدهٔ این خود همین


پس نقوشِ آسمان وَاهلِ زمین***

نیست حِکمت کآن بُوَد بهرِ همین


گر حکیمی نیست، این ترتیب چیست؟****

ور حکیمی هست، چون فعلش تهی ست؟


کَس نسازد نقشِ گرمابه و خِضاب(۶۰)

جز پیِ قصدِ صواب و ناصواب         


* قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۳

Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #3


« إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا.»


« راه را به او نشان دادهايم. يا سپاسگزار باشد يا 

ناسپاس.»


** حدیث


« اَلدُّنْيا مَزرَعَةُ الْآخِرَةِ.»


« دنیا کشتزار آخرت است.»


*** قرآن کریم، سوره حجر(۱۵)، آیه ۸۵

Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #85


« وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ…»


« آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست جز به حق 

نيافريدهايم…»


**** قرآن کریم، سوره مؤمنون(۲۳)، آیه ۱۱۵

Quran, Sooreh Al-Muminoon(#23), Line #115


« أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً…»


« آيا پنداريد كه شما را بيهوده آفريدهايم…؟»




(۱) خَرِف: کم هوش، خرفت، کُندذهن

(۲) میوهاش بپَزَد: در اینجا منظور رسیدن میوه است.

(۳) نرگس: چشم

(۴) رَز: انگور

(۵) گُلِ سه تو: ظاهراً گل سرخِ پُر پَر، وَردِ مضاعف

(۶) عُلی': آسمان، مکان بلند

(۷) رَمه: گلهٔ گوسفند

(۸) شُبان: چوپان

(۹) خاربُن: بوتهٔ خار

(۱۰) سلاح کَش: حامل اسلحه، سلحشور  

(۱۱) سمع: گوش

(۱۲) طَمْع: حرص، آز

(۱۳) حُبّ: دوستی، محبّت

(۱۴) حُور: جمعِ حَوراء، به معنی زنان بهشتی

(۱۵) اِجلال: بزرگواری، شکوه و جلال

(۱۶) صَبّاغ: رنگرز

(۱۷) آبگینه: شیشه

(۱۸) فارِس: اسب سوار

(۱۹) طین: گِل

(۲۰) جَبین: پیشانی

(۲۱) بِلیس: ابلیس، شیطان

(۲۲) عَنید: ستیزه گر

(۲۳) تَوَلّا: دوستی کردن، دوستی و محبّت

(۲۴) سَر بُردن: به معنی طی کردن و نجات یافتن است، اما 

در اینجا یعنی تسلیم شدن و پناه جُستن.

(۲۵) گِلابه: مخلوطِ گِل و آب، کنایه از جسم و کالبد. 

(۲۶) مُکنِف: پوشاننده

(۲۷) غَوثفریادرسی، فریادرس

(۲۸حَسْبِيَ اللَّهُ: خدا مرا بسنده است.

(۲۹) آذرآتش

(۳۰) مُثمِرمیوه دهنده، بارآور

(۳۱) مَعمور: آباد شده، آبادان

(۳۲) بَرین: بالایین و بلندترین، چرخ برین: آسمان بالایی، منظور 

عالم مابعدالطبیعه است.

(۳۳) اسْفَلین: جمعِ اَسفَل به معنی فروتر

(۳۴) سُفول: پسنی، فرومایگی و خسّت طبع

(۳۵) ناخَلَف: فرومایه، بدنژاد و بدسرشت و بدکار

(۳۶) خور: خورشید

(۳۷) وِزْر: بار گران و نکبت و وبال و گناه

(۳۸) شَرار: پاره ای از آتش که برجهد.

(۳۹) تَخییل: خیال آرایی، کسی را به خیال افکندن.

(۴۰) زهرآب: آب زهر آلود

(۴۱) گمانانگیز: کسی که دائما دچار توهّم و خیال پردازی است.

(۴۲) کین: کینه

(۴۳) سَوْدایی: کسی که مبتلا به مرض خیال است. دیوانه

(۴۴) سُوفِسْطایی: از کلمه سَفسَطه: پوشاندن حقایق به کمک لفّاظی.

(۴۵) حُدوث: رخ دادن، پدید آمدن چیز تازه

(۴۶) نَزارلاغر، ضعیف و ناتوان

(۴۷) مُشَرَّف: شرف یافته، بزرگی داده شده

(۴۸) مَرحَمَة: مهربانی، لطف

(۴۹) حَذیرحذر کننده، ترسان

(۵۰) مُکتَتَم: پوشیده، پنهان

(۵۱) لَهَب: شعله و زبانه آتش

(۵۲) راد: دانشمند، حکیم، جوانمرد

(۵۳) مُرسَل: ارسال شده، رسول

(۵۴) سامِع: شنونده

(۵۵) بیسَر: بدون سر، مراد از آن مقام فناء است که موجب اضمحلال 

جمیع رسوم و آثار من و مایی می شود.

(۵۶) کِرام: جمعِ کریم، به معنی بخشنده، جوانمرد

(۵۷) اَشقیا: جمعِ شَقی، به معنی تیره بخت، نگون بخت

(۵۸) رِبْح: سود، منفعت

(۵۹) زَیت: روغن

(۶۰) خِضاب: موادی که با آن موی سر و صورت یا پوست بدن را رنگ 

میکردند، مانندِ حنا.

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 965, Divan e Shams


دل گردون خلل کند چو مه تو نهان شود

چو رسد تیر غمزهات همه قدها کمان شود


چو تو دلداریی کنی دو جهان جمله دل شود

چو جهان را تو دل دهی همه دلها جهان شود


فتد آتش درین فلک که بنالد از آن ملک

چو غم و دود عاشقان به سوی آسمان شود


نبود رشک عشق تو بجهد خون عاشقان

چو شفق بر سر افق همه گردون نشان شود


چه زمان باشد آن زمان که بلرزد ز تو زمین

چه عجب باشد آن مکان چو مکان لامکان شود


ز خیال نگار من چو بخندد بهار من

رخ او گلفشان شود نظرم گلستان شود


بفشان گل که گلشنی همه را چشم روشنی

به کرم گر نظر کنی چه شود چه زیان شود


خوشم ار سر بدادهام چو درختان به باد من

که به باغ جمال تو نظرم باغبان شود


چه عجب گر ز مستیت خرف و سرگران شوم

چو درختی که میوهاش بپزد سرگران شود


چو بنفشه دوتا شدم چو سمن بیوفا شدم

که دل لالهها سیه ز غم ارغوان شود


رخ یارم چو گلستان رخ زارم چو زعفران

رخ او چون چنین بود نظر تو چنان شود


همه نرگس شود رزان ز پی دید گلستان

گل تو بهر بوسهاش همه شکل دهان شود


به وصال بهار او چو بخندد دل چمن

ز غم هجر جویها چو سرشکم روان شود


چو پرست از محبتش دل آن عالم خلا

که درختش ز شکر دوست سراسر زبان شود


چو سر از خاک برزنند ز درختان ندا رسد

که تو هر چه نهان کنی همه روزی عیان شود


گل سوری گشاد رخ به لجاج گل سه تو

گل گفتش نمایمت چو گه امتحان شود


ز تک خاک دانهها سوی بالا برآمده

که عنایت فتاده را به علی نردبان شود


تو زمین خورنده بین بخورد دانه پرورد

عجب این گرگ گرسنه رمه را چون شبان شود


همه گرگان شبان شده همه دزدان چو پاسبان

چه برد دزد عاشقان چو خدا پاسبان شود


مشتاب ار چه باغ را ز کرم سفره سبز شد

بنشین منتظر دمی هله تا وقت خوان شود


ز رفیقان گلستان مرم از زخم خاربن

که رفیق سلاح کش مدد کاروان شود


خمش ای دل که گر کسی بود او صادق طلب

جهت صدق طالبان خمشیها بیان شود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1723, Divan e Shams


هزار ابر عنایت بر آسمان رضاست

اگر ببارم از آن ابر بر سرت بارم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #566 


عکس چندان باید از یاران خوش

که شوی از بحر بیعکس آبکش


عکس کاول زد تو آن تقلید دان

چون پیاپی شد شود تحقیق آن


تا نشد تحقیق از یاران مبر

از صدف مگسل نگشت آن قطره در


صاف خواهی چشم و عقل و سمع را

بردران تو پردههای طمع را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1955 


هوی هوی باد و شیرافشان ابر

در غم مااند یک ساعت تو صبر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2959 


گفت بهر شاه مبذول است جان     

او چرا آید شفیع اندر میان


لی معالله وقت بود آن دم مرا

لا یسع فیه نبی مجتبی       


برای من لحظه فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم به نحوی 

که هیچ پیامبر برگزیده ای در آن مقام یا حال جا ندارد.


حدیث


« لِى مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَل.»


« براى من در خلوتگاه با خدا، وقت خاصّى است كه در آن هنگام

نه فرشتۀ مقرّبى و نه پيامبر مرسلى، گنجايش صحبت و انس و برخورد 

مرا با خدا ندارند.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۴۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3948 


جهد پیغمبر به فتح مکه هم

کی بود در حب دنیا متهم


آنکه او از مخزن هفت آسمان

چشم و دل بربست روز امتحان*


از پی نظاره او حور و جان

پر شده آفاق هر هفت آسمان


خویشتن آراسته از بهر او

خود ورا پروای غیر دوست کو


آنچنان پر گشته از اجلال حق

که در او هم ره نیابد آل حق


لا یسع فینا نبی مرسل**

والملک والروح ایضا فاعقلوا     


در میان ما هیچ پیامبر مرسلی نمی گنجد و نیز فرشته و روح. 

پس خردورزی کنید.


گفت ما زاغیم همچون زاغ نی

مست صباغیم مست باغ نی


چونکه مخزنهای افلاک و عقول

چون خسی آمد بر چشم رسول


پس چه باشد مکه و شام و عراق

که نماید او نبرد و اشتیاق


آن گمان و ظن منافق را بود

کو قیاس از جان زشت خود کند       


آبگینه زرد چون سازی نقاب

زرد بینی جمله نور آفتاب


بشکن آن شیشه کبود و زرد را

تا شناسی گرد را و مرد را


گرد فارس گرد سر افراشته

گرد را تو مرد حق پنداشته


گرد دید ابلیس و گفت این فرع طین

چون فزاید بر من آتشجبین


تا تو میبینی عزیزان را به شر

دان که میراث بلیس است آن نظر


گر نه فرزند بلیسی ای عنید

پس به تو میراث آن سگ چون رسید


من نیم سگ شیر حقم حقپرست

شیر حق آن است کز صورت برست


شیر دنیا جوید اشکاری و برگ

شیر مولی جوید آزادی و مرگ


چون که اندر مرگ بیند صد وجود

همچو پروانه بسوزاند وجود      


* قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۱۷

Quran, Sooreh A-Najm(#53), Line #17


« مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


« چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»


** حدیث


« لِى مَعَ اللهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فيهِ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَلَا نَبِىٌّ مُرْسَلٌ.»


« مرا با حق تعالی لحظاتی است که هیچ فرشته مقرّب و پیامبری 

با من در آن نمی گنجد.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۶۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2961 


من نخواهم رحمتی جز زخم شاه

من نخواهم غیر آن شه را پناه


غیر شه را بهر آن لا کردهام

که به سوی شه تولا کردهام


گر ببرد او به قهر خود سرم

شاه، بخشد شصت جان دیگرم


کار من سربازی و بیخویشی است

کار شاهنشاه من سربخشی است


فخر آن سر که کف شاهش برد

ننگ آن سر کو به غیری سر برد


شب که شاه از قهر در قیرش کشید

ننگ دارد از هزاران روز عید         


خود طواف آنکه او شهبین بود

فوق قهر و لطف و کفر و دین بود


زآن نیامد یک عبارت در جهان

که نهان ست و نهان ست و نهان


زآنکه این اسما و الفاظ حمید

از گلابه آدمی آمد پدید


علم الاسما بد آدم را امام*

لیک نه اندر لباس عین و لام


چون نهاد از آب و گل بر سر کلاه

گشت آن اسمای جانی روسیاه


که نقاب حرف و دم در خود کشید 

تا شود بر آب و گل معنی پدید


گرچه از یک وجه منطق کاشف است

لیک از ده وجه پرده و مکنف است   


« گفتنِ خلیل مر جِبرئیل را عَلَیهِماالسَّلام، چون پرسیدش 

که ألَکَ حاجَةٌ؟ خلیل جوابش داد که اَمّا اِلَیْکَ فَلا.»


من خلیل وقتم و او جبرئیل

من نخواهم در بلا او را دلیل


* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۳۱

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #31


« وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي 

بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ.»


« و نامها را به تمامى به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان 

عرضه كرد. و گفت: اگر راست مىگوييد مرا به نامهاى اينها خبر دهيد.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۱۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4215 


گر شدیت اندر نصیحت جبرئیل*

مینخواهد غوث در آتش خلیل


جبرئیلا رو که من افروخته

بهترم چون عود و عنبر سوخته


جبرئیلا گر چه یاری میکنی

چون برادر پاسداری میکنی


ای برادر من بر آذر چابکم

من نه آن جانم که گردم بیش و کم


جان حیوانی فزاید از علف

آتشی بود و چو هیزم شد تلف


گر نگشتی هیزم او مثمر بدی

تا ابد معمور و هم عامر بدی        

 

قرآن کریم، سوره زمر(۳۹)، آیه ۳۸ و۳۶

Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #36,38


« أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ ۚ وَمَنْ يُضْلِلِ 

اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ.»


« تو را به كسانى كه سواى خدا هستند، مىترسانند. آيا خدا 

براى نگهدارى بندهاش كافى نيست؟ و هر كس را كه خدا گمراه 

سازد هيچ راهنمايى نخواهد بود.» (۳۶)


« وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلْ أَفَرَأَيْتُمْ 

مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كَاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ 

أَرَادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَاتُ رَحْمَتِهِ ۚ قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ(۲۸) عَلَيْهِ 

يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ.» (۳۸)


« اگر از آنها بپرسى: چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ 

خواهند گفت: خداى يكتا. بگو: پس اينهايى را كه سواى او مىپرستيد 

چگونه مىبينيد؟ اگر خداى يكتا بخواهد به من رنجى برساند آيا اينان 

مىتوانند آن رنج را دفع كنند؟ يا اگر بخواهد به من رحمتى ارزانى دارد، 

مىتوانند آن رحمت را از من بازدارند؟ بگو: خدا براى من بس است. 

توكلكنندگان به او توكل مىكنند.»


سخن خلیل به جبرئیل: اَمّا اِلَیْکَ فَلا: اما به تو احتیاجی نیست.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۳۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #537 


روح میبردت سوی چرخ برین

سوی آب و گل شدی در اسفلین*


خویشتن را مسخ کردی زین سفول

زآن وجودی که بد آن رشک عقول


پس ببین کین مسخ کردن چون بود

پیش آن مسخ این بغایت دون بود


اسب همت سوی اختر تاختی

آدم مسجود را نشناختی


آخر آدم زادهای ای ناخلف

چند پنداری تو پستی را شرف      


چند گویی من بگیرم عالمی

این جهان را پر کنم از خود همی


گر جهان پر برف گردد سر به سر

تاب خور بگدازدش با یک نظر


وزر او و صد وزیر و صدهزار

نیست گرداند خدا از یک شرار


عین آن تخییل را حکمت کند

عین آن زهرآب را شربت کند


آن گمانانگیز را سازد یقین

مهرها رویاند از اسباب کین


پرورد در آتش ابراهیم را**

ایمنی روح سازد بیم را


از سبب سوزیش من سودایی ام

در خیالاتش چو سوفسطایی ام      


* قرآن کریم، سوره صافات(۳۷)، آیه ۹۸

Quran, Sooreh As-Saaffaat(#37), Line #98


«... فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِينَ.»


«… که ما آنان را پست ترین گروه گردانیدیم.»


«… ما نيز آنها را زيردست گردانيديم.»


** قرآن کریم، سوره انبياء(۲۱)، آیه ۶۹-۶۷

Quran, Sooreh Al-Anbiyaa(#21), Line #67-69


« أُفٍّ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ۖ أَفَلَا تَعْقِلُونَ.» (۶۷)


« بيزارم از شما و از آن چيزهايى كه سواى اللّه مىپرستيد. 

آيا به عقل درنمىيابيد؟»


« قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ (۶۸)


« گفتند: اگر مىخواهيد كارى بكنيد، بسوزانيدش و خدايان 

خود را نصرت دهيد.»


« قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ.» (۶۹)


« گفتيم: اى آتش، بر ابراهيم خنك و سلامت باش.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2850 


گفت یارا در درونم حجتی ست

بر حدوث آسمانم آیتی ست


من یقین دارم نشانش آن بود

مر یقیندان را که در آتش رود


در زبان میناید آن حجت بدان

همچو حال سر عشق عاشقان


نیست پیدا سر گفت و گوی من

جز که زردی و نزاری روی من


اشک و خون بر رخ روانه میدود

حجت حسن و جمالش میشود    


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۱۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3612 


حق همی خواهد که نومیدان او

زین عبادت هم نگردانند رو


هم بر اومیدی مشرف میشوند

چند روزی در رکابش میدوند


خواهد آن رحمت بتابد بر همه

بر بد و نیک از عموم مرحمه


حق همی خواهد که هر میر و اسیر

با رجاء و خوف باشند و حذیر*


این رجا و خوف در پرده بود

تا پس این پرده پرورده شود


چون دریدی پرده کو خوف و رجا

غیب را شد کر و فر و ابتلا        


*۱ قرآن کریم، سوره فاطر(۳۵)، آیه ۲۸

Quran, Sooreh Faatir(#35), Line #28


«… إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ ۗ…»


«… ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مىترسند…»


*۲ قرآن کریم، سوره کهف(۱۸)، آیه ۱۱۰

Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #110


«… فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا…»


«… هر كس ديدار پروردگار خويش را اميد مىبندد، بايد كردارى 

شايسته داشته باشد…»


*۳ حدیث


« لَوْ وُزِنَ خَوْفُ الُمْؤمِنِ وَ رَجَاؤُهُ لَاَعْتَدَلا.»


« اگر خوف و رجای مؤمن با هم سنجیده شود حتماً حالت متعادل 

خواهد داشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۵۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3051 


هست بازی های آن شیر علم

مخبری از بادهای مکتتم


گر نبودی جنبش آن بادها

شیر مرده کی بجستی در هوا


زآن شناسی باد را گر آن صباست

یا دبورست این بیان آن خفاست


این بدن مانند آن شیر علم 

فکر میجنباند او را دم به دم   


فکر کان از مشرق آید آن صباست

وآنکه از مغرب دبور با وباست       


مشرق این باد فکرت دیگر است

مغرب این باد فکرت زآن سر است


مه جمادست و بود شرقش جماد

جان جان جان بود شرق فؤاد


شرق خورشیدی که شد باطنفروز 

قشر و عکس آن بود خورشید روز 


زآنکه چون مرده بود تن بیلهب

پیش او نه روز بنماید نه شب


ور نباشد آن چو این باشد تمام

بیشب و بی روز دارد انتظام


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2974 


من خلیل وقتم و او جبرئیل

من نخواهم در بلا او را دلیل


او ادب ناموخت از جبریل راد

که بپرسید از خلیلِ حق مراد


که مرادت هست تا یاری کنم

ورنه بگریزم سبکباری کنم


گفت ابراهیم نی رو از میان

واسطه زحمت بود بعدالعیان


بهر این دنیاست مرسل رابطه

مؤمنان را زآنکه هست او واسطه


هر دل ار سامع بدی وحی نهان

حرف و صوتی کی بدی اندر جهان


گرچه او محو حق است و بیسر است

لیک کار من از آن نازکتر است        


کرده او کرده شاهست لیک

پیش ضعفم بد نمایندهست نیک


آنچه عین لطف باشد بر عوام

قهر شد بر نازنینان کرام


بس بلا و رنج میباید کشید

عامه را تا فرق را تانند دید


کین حروف واسطه ای یار غار

پیش واصل خار باشد خار خار


بس بلا و رنج بایست و وقوف

تا رهد آن روح صافی از حروف


لیک بعضی زین صدا کرتر شدند*

باز بعضی صافی و برتر شدند      


همچو آب نیل آمد این بلا

سعد را آبست و خون بر اشقیا


هر که پایانبینتر او مسعودتر

جدتر او کارد که افزون دید بر


زآنکه داند کین جهان کاشتن**

هست بهر محشر و برداشتن


هیچ عقدی بهرِ عین خود نبود

بلک از بهر مقام ربح و سود


هیچ نبود منکری گر بنگری

منکریاش بهر عین منکری


بل برای قهر خصم اندر حسد

یا فزونی جستن و اظهار خود          


وآن فزونی هم پی طمع دگر

بیمعانی چاشنی ندهد صور


زآن همی پرسی چرا این میکنی

که صور زیت است و معنی روشنی


ورنه این گفتن چرا از بهرِ چیست

چونکه صورت بهر عین صورتی ست


این چرا گفتن سؤال از فایدهست

جز برای این چرا گفتن بد است


از چه رو فایده جویی ای امین

چون بود فایده این خود همین


پس نقوش آسمان واهل زمین***

نیست حکمت کان بود بهر همین


گر حکیمی نیست این ترتیب چیست****

ور حکیمی هست چون فعلش تهی ست


کس نسازد نقش گرمابه و خضاب

جز پی قصد صواب و ناصواب         


* قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۳

Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #3


« إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا.»


« راه را به او نشان دادهايم. يا سپاسگزار باشد يا 

ناسپاس.»


** حدیث


« اَلدُّنْيا مَزرَعَةُ الْآخِرَةِ.»


« دنیا کشتزار آخرت است.»


*** قرآن کریم، سوره حجر(۱۵)، آیه ۸۵

Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #85


« وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ…»


« آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست جز به حق 

نيافريدهايم…»


**** قرآن کریم، سوره مؤمنون(۲۳)، آیه ۱۱۵

Quran, Sooreh Al-Muminoon(#23), Line #115


« أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً…»


« آيا پنداريد كه شما را بيهوده آفريدهايم…؟»

Back

Privacy Policy

Today visitors: 1206

Time base: Pacific Daylight Time