برنامه شماره ۷۰۳ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۱۹ مارس ۲۰۱۸ ـ ۲۹ اسفند
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2657, Divan e Shams
دلا تا نازکی و نازنینی
برو که نازنینان را نبینی
درین رنگی دلا تا تو بلنگی
نیابی در چنان تا تو چنینی
در آیینه نبینی روی خوبان
که تا با خوی زشتت همنشینی
تو زیبا شو، که این آیینه زیباست
تو بی چین شو، که آیینه ست چینی
مشو پنهان که غیرت در کمین است
همی بیند تو را کاندر کمینی
ز خود پنهان شدی، سر درکشیدی
ببستی چشم تا خود را نبینی
به لب یاسین همیخوانی ولیکن
ز کینه جمله تن دندان چو سینی(۱)
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۴۷۰
Hafez Poem(Qazal)# 470, Divan e Qazaliat
اهلِ کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
ره روی باید، جهان سوزی، نه خامی، بی غمی
آدمی در عالمِ خاکی نمیآید به دست
عالـَمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 140
بس دعاها کان زیان است و هلاک
وز کَرَم مینشنود یزدان پاک
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1194, Divan e Shams
دعوتِ حق نشنوی، آنگه دعاها میکنی
شرم بادت، ای برادر، زین دعای بینماز
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2678, Divan e Shams
درونت گر نبودی کیمیاگر
به هر دم خون و بَلغَم(۲) جان نگشتی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 659
از شما کی کُدیهٔ(۳) زر میکنیم؟
ما شما را کیمیاگر میکنیم
ترکِ آن گیرید گر مُلکِ سَباست
که برونِ آب و گِل بس مُلک هاست
تَختهبَندست(۴) آنکه تختش خواندهای
صدر پنداریّ و بر در ماندهای
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۷۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 675
هست در چاه اِنعکاساتِ نظر
کمترین آن که نماید سنگ، زر
وقتِ بازی، کودکان را ز اختلال
مینماید آن خَزَف ها(۵) زرّ و مال
عارفانش کیمیاگر گشتهاند
تا که شد کان ها بَرِ ایشان نَژَند(۶)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1137
این سخن و آواز، از اندیشه خاست
تو ندانی بَحرِ اندیشه کجاست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۴۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1143
فکرِ ما تیری است از هُو در هوا
در هوا کی پاید؟ آید تا خدا
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۴۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3049, Divan e Shams
دهان به گوشِ من آرد به گاهِ نومیدی
چه میکند سر و گوشِ مرا به شَهدِ لبی
غلامِ ساعتِ نومیدیم، که آن ساعت
شرابِ وصل بتابد ز شیشه حَلَبی(۷)
از آن شراب پرستم، که یار می بخش است
رخم چو شیشه می کرد و بود رخ ذَهَبی(۸)
برادرم، پدرم، اصل و فصلِ من عشقست
که خویشِ عشق بماند، نه خویشی نَسَبی(۹)
خمُش که مَفخَرِ آفاق، شمسِ تبریزی
بَشُست نام و نشانِ مرا به خوش لقبی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2225
هر ولی را نوح و کشتیبان شناس
صحبتِ این خلق را طوفان شناس
کم گریز از شیر و اژدرهای نر
ز آشنایان و ز خویشان کن حَذَر
در تلاقی روزگارت میبرند
یادهاشان غایبیات میچرند
چون خرِ تشنه، خیالِ هر یکی
از قِفِ(۱۰) تن، فکر را شربتمَکی(۱۱)
نَشْف(۱۲) کرد از تو خیالِ آن وُشات(۱۳)
شبنمی که داری از بَحْرُ الْحَیات(۱۴)
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2956, Divan e Shams
دل را تمام برکن ای جان، ز نیک نامی
تا یک به یک بدانی اسرار را تمامی
ای عاشقِ الهی ناموسِ خلق خواهی؟
ناموس و پادشاهی در عشق هست خامی
عاشق چو قند باید، بیچون و چند باید
جانی بلند باید، کان حضرتی است سامی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2955, Divan e Shams
گر زانکه عقل داری دیوانه چون نگشتی؟
ورنه از اصلِ عشقی، با عشق چند کوشی؟
اجزای خویش دیدم، اندر حضور خامُش
بس نعرهها شنیدم، در زیرِ هر خموشی
گفتم به شمسِ تبریز، کاین خامُشان کیانند؟
گفتا: چو وقت آید، تو نیز هم نپوشی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2855, Divan e Shams
اگر آن میی که خوردی به سحر، نبود گیرا
بستان میی که یابی ز تَفَش(۱۵) ز خود رهایی
به خدا به ذاتِ پاکش، که میی است کز حَراکش(۱۶)
برهد تن از هلاکش، به سعادتِ سمایی
بستان، مکن ستیزه، تو بدین حیاتِ ریزه(۱۷)
که حیاتِ کامل آمد، ز ورای جان فزایی
بِهِلَم(۱۸)، دگر نگویم، که دریغ باشد ای جان
برِ کور، یوسفی را حرکات و خودنمایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2824, Divan e Shams
زر و مالِ تو کجا شد؟ پر و بالِ تو کجا شد؟
عَم(۱۹) و خالِ(۲۰) تو کجا شد؟ و تو اِدبارِ(۲۱) کجایی
هله بازآ، هله بازآ، به سوی نعمت و ناز آ
که مَنَت باز فرستم ز پسِ مرگ و جدایی
پر و بالِ تو بریدم، غم و آهِ تو شنیدم
هله بازت بخریدم، که نه در خوردِ جفایی
ز پسِ مرگ برون پر، خبرِ رحمتِ من بر
که نگویند: چو رفتی به عدم، باز نیایی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 232
هیچ کس را، تا نگردد او فنا
نیست ره در بارگاهِ کبریا
چیست معراجِ فلک؟ این نیستی
عاشقان را مذهب و دین نیستی
پوستین و چارُق(۲۲) آمد از نیاز
در طریقِ عشق، محرابِ اَیاز
گرچه او خود شاه را محبوب بود
ظاهر و باطن لطیف و خوب بود
گشته بی کبر و ریا و کینهای
حُسنِ سلطان را رُخَش آیینهای
چونکه از هستی خود او دور شد
منتهای کارِ او محمود بُد
زآن قویتر بود تَمکینِ(۲۳) اَیاز
که ز خوفِ کِبر کردی اِحتِراز(۲۴)
او مُهَذَّب(۲۵) گشته بود و آمده(۲۶)
کِبر را و نفس را گردن زده
یا پی تعلیم میکرد آن حِیَل(۲۷)
یا برای حکمتی دور از وَجَل(۲۸)
یا که دیدِ چارقش زان شد پسند
کز نسیمِ نیستی، هستی است بند
تا گشاید دَخمه کان بر نیستی است
تا بیاید آن نسیمِ عیش و زیست
مِلک و مال و اطلسِ این مرحله
هست بر جانِ سبکرو سِلسِله(۲۹)
سلسلهٔ زرّین بدید و غِرّه گشت
ماند در سوراخِ چاهی جان ز دشت
صورتش جنّت، به معنی دوزخی
افعیی پُر زهر و نقشش گل رخی
گرچه مؤمن را سَقَر(۳۰) نَدْهد ضرر
لیک هم بهتر بود زانجا گذر
گرچه دوزخ دور دارد زو نَکال(۳۱)
لیک جنّت بِه ورا فی کُلِّ حال
اَلْحَذَر(۳۲) ای ناقصان زین گلرخی
که به گاهِ صحبت آمد دوزخی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3010
گر همیخواهی که بفروزی چو روز
هستیِ همچون شبِ خود را بسوز
هستی ات در هستِ آن هستینوازد(۳۳)
همچو مِس در کیمیا اندر گُداز(۳۴)
در من و ما، سخت کردستی دو دست
هست این جمله خرابی از دو هست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2296
این همه غم ها که اندر سینههاست
از بخار و گَردِ(۳۵) باد و بودِ(۳۶) ماست
این غَمانِ(۳۷) بیخ کَن چون داسِ ماست
این چنین شد و آنچنان وسواسِ ماست
دان که هر رنجی، ز مردن، پارهای است
جزوِ مرگ از خود بران، گر چارهای است
چون ز جزوِ مرگ نتوانی گریخت
دان که کُلَّش بر سرت خواهند ریخت
جزوِ مرگ ار گشت شیرین مر تو را
دان که شیرین میکند کُل را خدا
دردها از مرگ میآید رسول
از رسولش رو مگردان ای فَضول(۳۸)
هر که شیرین میزید، او تلخ مرد
هر که او تن را پرستد، جان نبرد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1855
لطف و سالوسِ(۳۹) جهان، خوش لقمهای است
کمترش خور، کان پُر آتش لقمهای است
آتشش پنهان و ذوقش آشکار
دودِ او ظاهر شود پایانِ کار
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1078
تازه کن ایمان، نه از گفتِ زبان
ای هوا را تازه کرده در نهان
تا هوا تازهست، ایمان تازه نیست
کین هوا، جز قفلِ آن دروازه نیست
کردهای تأویل(۴۰)، حرفِ بِکر(۴۱) را
خویش را تأویل کن، نه ذِکر را
بر هوا تأویلِ قرآن میکنی
پست و کژ شد از تو، معنیِّ سَنی(۴۲)
(۱) دندان چون سین: رده دندان به دندانه حرف سین در خط فارسی مانند شده است.
(۲) بَلغَم: از اخلاط چهارگانه بدن، مادهای سفید و لزج که هنگام بیماری از داخل بدن و دستگاه گوارش مترشح و به خارج دفع میشود
(۳) کُدیه: گدایی
(۴) تَختهبَند: محبوس، زندانی، گرفتار در بند
(۵) خَزَف: ظرف سفالی، شکسته های ظرف سفالی، پاره سفال
(۶) نَژَند: پژمرده، حقیر
(۷) شیشه حَلَبی: شیشه شراب که در شهر حلب می ساختند
(۸) ذَهَبی: طلایی، زرد رنگ
(۹) نَسَبی: خویشاوندی، دارای قرابت و خویشاوندی مستقیم از طریق پدر و مادر
(۱۰) قِف: قیف
(۱۱) شربت مک: مکنده شربت. صفت مرکب.
(۱۲) نَشف: جذب کردن رطوبت مانند جذب آب بوسیله حوله و دستمال و غیره.
(۱۳) وُشات: سخن چینان، دروغ گویان. جمع واشی، از مصدر وشی(= دروغ به سخن در آوردن)، اما در اینجا منظور کسانی است که در معاشرت ها سخنانی یاوه می گویند.
(۱۴) بَحرُ الحیات: دریای زندگی. در اینجا منظور دریای حیات طیبه و روحانی است.
(۱۵) تَف: گرمی، حرارت
(۱۶) حَراک: حرکت، جنبش
(۱۷) حیاتِ ریزه: زندگی ناقص، زندگی من ذهنی
(۱۸) هِلیدن: گذاشتن، وا گذاشتن
(۱۹) عَم: عمو، برادر پدر
(۲۰) خال: دایی، برادر مادر
(۲۱) اِدبار: بخت برگشتگی، تیره بختی
(۲۲) چارُق: کفشی چرمی با بندهای بلند که به دور پا پیچیده می شود
(۲۳) تَمکین: قبول کردن، پذیرفتن
(۲۴) اِحتِراز: خویشتن داری و پرهیز کردن
(۲۵) مُهَذَّب: پاکیزه شده از عیب و نقص، پاکیزهخوی
(۲۶) آمده: رسیده، واصل
(۲۷) حِیَل: جمع حیله، در اینجا تدبیر
(۲۸) وَجَل: ترس و بیم
(۲۹) سِلسِله: زنجیر
(۳۰) سَقَر: جهنم، دوزخ
(۳۱) نَکال: کیفر، عقوبت
(۳۲) اَلْحَذَر: هان، بپرهیز
(۳۳) هستینواز: منظور خداوند است
(۳۴) گُداز: گداختن، گداخته شدن
(۳۵) بخار و گَرد: کنایه از آثار و لوازم هستی دنیوی
(۳۶) باد و بود: هستی مادی و لوازم آن
(۳۷) غَمان: غمناک، غم ها
(۳۸) فَضول: زیاده گو و یاوه گو و کسی که به کارهای غیر لازم پردازد.
(۳۹) سالوس: فریب، خدعه، در اینجا به معنی فریبکار
(۴۰) تأویل: بیان کردن آنچه کلام بدان بازمیگردد، بیان معنی کلمه یا کلام
(۴۱) حرفِ بِکر: سخن تازه و بدیع
(۴۲) سَنی: بلند و روشن
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
تو زیبا شو که این آیینه زیباست
تو بی چین شو که آیینه ست چینی
ز خود پنهان شدی سر درکشیدی
ز کینه جمله تن دندان چو سینی
ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی غمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالـمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
وز کرم مینشنود یزدان پاک
دعوت حق نشنوی آنگه دعاها میکنی
شرم بادت ای برادر زین دعای بینماز
به هر دم خون و بلغم جان نگشتی
از شما کی کدیهٔ زر میکنیم؟
ترک آن گیرید گر ملک سباست
که برون آب و گل بس ملک هاست
تختهبندست آنکه تختش خواندهای
صدر پنداری و بر در ماندهای
هست در چاه انعکاسات نظر
کمترین آن که نماید سنگ زر
وقت بازی کودکان را ز اختلال
مینماید آن خزف ها زر و مال
تا که شد کان ها برِ ایشان نژند
این سخن و آواز از اندیشه خاست
تو ندانی بحر اندیشه کجاست
فکرِ ما تیری است از هو در هوا
در هوا کی پاید آید تا خدا
دهان به گوش من آرد به گاه نومیدی
چه میکند سر و گوش مرا به شهد لبی
غلام ساعت نومیدیم که آن ساعت
شراب وصل بتابد ز شیشه حلبی
از آن شراب پرستم که یار می بخش است
رخم چو شیشه می کرد و بود رخ ذهبی
برادرم پدرم اصل و فصل من عشقست
که خویش عشق بماند نه خویشی نسبی
خمش که مفخرِ آفاق شمس تبریزی
بشست نام و نشان مرا به خوش لقبی
صحبت این خلق را طوفان شناس
ز آشنایان و ز خویشان کن حذر
چون خرِ تشنه خیال هر یکی
از قف تن فکر را شربتمکی
نشف کرد از تو خیال آن وشات
شبنمی که داری از بحر الحیات
دل را تمام برکن ای جان ز نیک نامی
ای عاشق الهی ناموسِ خلق خواهی
عاشق چو قند باید بیچون و چند باید
جانی بلند باید کان حضرتی است سامی
گر زانکه عقل داری دیوانه چون نگشتی
ورنه از اصل عشقی با عشق چند کوشی
اجزای خویش دیدم اندر حضور خامش
بس نعرهها شنیدم در زیرِ هر خموشی
گفتم به شمس تبریز کاین خامشان کیانند
گفتا چو وقت آید تو نیز هم نپوشی
اگر آن میی که خوردی به سحر نبود گیرا
بستان میی که یابی ز تفش ز خود رهایی
به خدا به ذات پاکش که میی است کز حراکش
برهد تن از هلاکش به سعادت سمایی
بستان مکن ستیزه تو بدین حیات ریزه
که حیات کامل آمد ز ورای جان فزایی
بهلم دگر نگویم که دریغ باشد ای جان
بر کور یوسفی را حرکات و خودنمایی
زر و مال تو کجا شد پر و بال تو کجا شد
عم و خال تو کجا شد و تو ادبارِ کجایی
هله بازآ هله بازآ به سوی نعمت و ناز آ
که منت باز فرستم ز پس مرگ و جدایی
پر و بال تو بریدم غم و آه تو شنیدم
هله بازت بخریدم که نه در خورد جفایی
ز پس مرگ برون پر خبرِ رحمت من بر
که نگویند چو رفتی به عدم باز نیایی
هیچ کس را تا نگردد او فنا
نیست ره در بارگاه کبریا
چیست معراج فلک این نیستی
پوستین و چارق آمد از نیاز
در طریق عشق محراب ایاز
حسن سلطان را رخش آیینهای
منتهای کارِ او محمود بد
زآن قویتر بود تمکین ایاز
که ز خوف کبر کردی احتراز
او مهذب گشته بود و آمده
کبر را و نفس را گردن زده
یا پی تعلیم میکرد آن حیل
یا برای حکمتی دور از وجل
یا که دید چارقش زان شد پسند
کز نسیم نیستی هستی است بند
تا گشاید دخمه کان بر نیستی است
تا بیاید آن نسیم عیش و زیست
ملک و مال و اطلس این مرحله
هست بر جان سبکرو سلسله
سلسلهٔ زرین بدید و غره گشت
ماند در سوراخ چاهی جان ز دشت
صورتش جنت به معنی دوزخی
افعیی پر زهر و نقشش گل رخی
گرچه مؤمن را سقر ندهد ضرر
گرچه دوزخ دور دارد زو نکال
لیک جنت به ورا فی کل حال
الحذر ای ناقصان زین گلرخی
که به گاه صحبت آمد دوزخی
هستی همچون شب خود را بسوز
هستی ات در هست آن هستینوازد
همچو مس در کیمیا اندر گداز
در من و ما سخت کردستی دو دست
از بخار و گرد باد و بود ماست
این غمان بیخ کن چون داس ماست
این چنین شد و آنچنان وسواس ماست
دان که هر رنجی ز مردن پارهای است
جزو مرگ از خود بران گر چارهای است
چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت
دان که کلش بر سرت خواهند ریخت
دان که شیرین میکند کل را خدا
از رسولش رو مگردان ای فضول
هر که شیرین میزید او تلخ مرد
هر که او تن را پرستد جان نبرد
لطف و سالوس جهان خوش لقمهای است
کمترش خور کان پر آتش لقمهای است
دود او ظاهر شود پایان کار
تازه کن ایمان نه از گفت زبان
تا هوا تازهست ایمان تازه نیست
کین هوا جز قفل آن دروازه نیست
کردهای تأویل حرف بکر را
خویش را تأویل کن نه ذکر را
بر هوا تأویل قرآن میکنی
پست و کژ شد از تو معنی سنی
Privacy Policy
Today visitors: 1883 Time base: Pacific Daylight Time