برنامه شماره ۷۵۵ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۱۸ مارس ۲۰۱۹ ـ ۲۸ اسفند
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1480 Divan e Shams
خیزید، مخسپید که نزدیک رسیدیمآوازِ خروس و سگِ آن کوی شنیدیموالله که نشانهایِ قرویِ(۱) دهِ یارستآن نرگس و نسرین و قَرنفُل(۲) که چریدیماز ذوقِ چراگاه وز اشتابِ چریدنوز حرص زبان و لب و پدفوز(۳) گزیدیمچون تیر پریدیم و بسی صید گرفتیمگر چه چو کمان از زهِ(۴) احکام خمیدیمما عاشقِ مستیم به صد تیغ نگردیمشیریم که خونِ دلِ فَغفور(۵) چشیدیممستانِ اَلَستیم(۶) بجز باده ننوشیمبر خوانِ جهان نی ز پیِ آش و ثَریدیم(۷)حق داند و حق دید که در وقتِ کشاکشاز ما چه کشیدید و از ایشان چه کشیدیمخیزید، مخسپید که هنگامِ صبوحستاستاره روز(۸) آمد و آثار بدیدیمشب بود و همه قافله محبوسِ(۹) رباطی(۱۰)خیزید کز آن ظلمت و آن حبس رهیدیمخورشید رسولان بفرستاد در آفاق(۱۱)کاینک یَزَکِ(۱۲) مشرق و ما جِیشِ(۱۳) عَتیدیم(۱۴)هین، رو به شفق آر اگر طایرِ(۱۵) روزیکز سویِ شفق چون نَفَسِ صبح دمیدیمهر کس که رسولیِّ شفق را بشناسدما نیز در اظهار برو فاش و پدیدیمو آنکس که رسولیِّ شفق را نپذیردهم محرمِ ما نیست، بر او پرده تنیدیمخفّاش نپذرفت، فرو دوخت ازو چشمما پرده آن دوخته را هم بدریدیمتریاقِ(۱۶) جهان دید و گمان برد که زهرستای مژده دلی را که ز پندار خریدیمخامش کن تا واعظِ(۱۷) خورشید بگویدکاو بر سرِ منبر شد و ما جمله مُریدیم مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1006اَحْسَنِ التَّقویم، از عرش او فزوناَحْسَنِ التَّقویم، از فکرت برونمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1281آبگینه هم بداند، از غروبکآن لـُمَع(۱۸) بود از مه تابان خوبمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5Line #1282چونکه چشمش را گشاید امرِ قُمپس بخندد چون سحر بارِ دومقرآن كريم، سوره مدثر(۷۴)، آيه ۱-۲Quran, Sooreh Muddaththir(#74), Line #1-2اى جامه فکرت در سر كشيده،(١)برخيز و هشدار ده.(٢)مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1283خندهش آید هم بر آن خندهٔ خودشکه در آن تقلید بر میآمدشمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4 Line #1456 هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمامشمع اندر شب بُوَد اندر قیامقرآن كريم، سوره مُزَّمِّل(۷۳)، آيه ۱-۲Quran, Sooreh Muzzammil(#73), Line #1-2اى جامه فکرت بر خود پيچيده،(١)شب ذهن را بیدار و هشیار بمان،مگر اندكى را(٢)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #3259من غلامِ آنکه اندر هر رِباط(۱۹)خویش را واصِل نداند بر سِماط(۲۰)بس رِباطی که بباید ترک کردتا به مسکن در رسد یک روز مردمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1484خرقهٔ(۲۱) تسلیم، اندر گردنمبر من آسان کرد سیلی خوردنممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1197ای دهندهٔ قوت و تَمکین(۲۲) و ثَباتخلق را زین بیثباتی ده نجاتاندر آن کاری که ثابت بودنی ستقایمی ده نفس را، که مُنثَنی ست(۲۳)صبرشان بخش و کفهٔ میزان گرانوارَهانشان از فنِ صورتگران(۲۴)وز حسودی بازِشان خر ای کریمتا نباشند از حسد دیوِ رَجیم(۲۵)مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1523چون شدی بیخود، هر آنچه تو کُنیما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ، ایمنیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1532بعد از این حرفی است پیچاپیچ و دوربا سلیمان باش و دیوان را مشور(۲۶)مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3 Line #3137آن شتربانِ سیه را با شترسویِ من آرید با فرمانِ مُر(۲۷)مولوی ،دیوان شمس، رباعیات، شمارهٔ ۱۳۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1358, Divan e Shamsمیپنداری که من به فرمانِ خودمیا یک نَفَس و نیم نَفَس آنِ(۲۸) خودممانندِ قلم پیشِ قلمرانِ خودمچون گوی(۲۹) اسیرِ میرِ(۳۰) چوگانِ(۳۱) خودممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2906, Divan e Shamsعشرتِ(۳۲) دیوانگان را دیدهایننگ بادت، باز چون عاقل شدی؟چون نهای حیوان، چه مستِ سبزهای؟چون نَمُردی، چون در آب و گل شدی؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1512نایبِ(۳۳) حق ست و سایهٔ عدلِ حقآینهٔ هر مُسْتَحِقّ(۳۴) و مُسْتَحَقکو ادب از بهرِ مظلومی کندنه برای عِرْض(۳۵) و خشم و دخلِ(۳۶) خَودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #2071تُرَّهاتِ(۳۷) چون تو ابلیسی مراکَی بگرداند ز خاکِ این سرا؟من به بادی نآمَدَم همچون سَحاب(۳۸)تا بگَردی باز گردم زین جَناب(۳۹)عِجْل(۴۰) با آن نور، شد قبلهٔ کَرَمقبله بی آن نور، شد کُفر و صَنَم(۴۱)هست اِباحت(۴۲) کز هوا آمد، ضَلال(۴۳)هست اِباحت کز خدا آمد کمالکفر، ایمان گشت و دیو، اسلام یافتآن طرف کآن نورِ بیاندازه تافتمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #2078شمع حق را پُف کنی تو، ای عَجوز(۴۴)هم تو سوزی هم سَرَت ای گَندهپُوزقرآن کریم، سوره صف(۶۱)، آیه۸Quran, Sooreh As-Saff(#61), Line #8يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (٨)مىخواهند نور خدا را به دهانهايشان خاموش كنند ولى خدا كاملكنندهنور خويش است، اگر چه كافران را ناخوش آيد.مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #2083چون تو خفّاشان، بسی بینند خوابکین جهان مانَد یتیم از آفتابمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1282چند دزدی حرفِ مردانِ خداتا فروشی و ستانی(۴۵) مَرحَبا؟رنگِ بربسته(۴۶) تو را گُلگون نکردشاخِ بر بسته فَنِ عُرجون(۴۷) نکردعاقبت چون چادرِ مرگت(۴۸) رسداز رُخَت این عَشرها(۴۹) اندر فتدچونکه آید خیزخیزانِ رَحیل(۵۰)گُم شود زان پس فنونِ قال و قیلعالَمِ خاموشی آید پیش، بیست(۵۱)وایِ آنکه در درون اُنسیش نیستصیقلی کن یک دو روزی سینه رادفترِ خود ساز آن آیینه رامیشود مُبْدَل به خورشید تَموز(۵۲)آن مِزاج بارِدِ(۵۳) بَرْدُ الْعَجوز(۵۴)ای عَجوزه چند کوشی با قضا(۵۵)؟نقد جو اکنون، رها کن مامَضی(۵۶)چون رُخت را نیست در خوبی امیدخواه گُلگونه نِه و خواهی مِداد(۵۷)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #1255پس قضا ابری بود خورشیدپوششیر و اژدرها شود زو، همچو موشمن اگر دامی نبینم گاه حکممن نه تنها جاهلم در راه حکمای خُنُک آن کو نکوکاری گرفتزور را بگذاشت، او زاری گرفتگر قضا پوشد سیه، همچون شَبَتهم قضا دستت بگیرد عاقبتگر قضا صد بار، قصد جان کندهم قضا جانت دهد، درمان کندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1293آن یکی رنجور شد سویِ طبیبگفت: نبضم را فرو بین ای لَبیب(۵۸)که ز نبض آگه شوی بر حالِ دلکه رگِ دست است با دل متّصلمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3648دیو اگر عاشق شود، هم گوی بُردجبرئیلی گشت و، آن دیوی بمرداَسلَمَ الشَّیطانُ، آنجا شد پدیدکه یزیدی شد ز فضلش بایزیدحديث: اَسْلَمَ شيطانی بِیَدیشیطانم به دست من تسلیم شدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #288گرچه آن مطعوم جان است و نظرجسم را هم زان نصیب است ای پسرگر نگشتی دیوِ جسم آن را اَکُول(۵۹)اَسلَمَ الشَّیطان نفرمودی رسولاگر جسم شیطانی از آن طعام نمی خورد،هیچگاه حضرت رسول نمی فرمود که: شیطان من مسلمان شد.دیو زآن لوتی که مرده حَی شودتا نیاشامد، مسلمان کَی شود؟دیو بر دنیاست عاشق، کور و کرعشق را عشقی دگر بُرَّد مگراز نهانخانهٔ یقین چون مَی چشداندکاندک رخت عشق آنجا کشدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3526ما چو واقف گشته ایم از چون و چندمُهر بر لبهای ما بنهاده اندتا نگردد رازهای غیب ، فاشتا نگردد مُنهدِم عیش و معاشتا ندرَّد پرده غفلت تمامتا نماند دیگ محنت نیم خامما همه گوشیم ، کر شد نقش گوشما همه نُطقیم ، لیکن لب خموشهرچه ما دادیم ، دیدیم این زماناین جهان پَرده ست و عین است آن جهانروز کِشتن ، روز پنهان کردن استتخم در خاکی پریشان کردن استوقت بدرودن ، گَهِ مِنجَل(۶۰) زدنروز پاداش آمد و ، پیدا شدنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3516مکر حق سرچشمه این مکرهاستقلب، بَیْنَ اِصْبَعَیْنِ کبریاستآنکه سازد در دلت مکر و قیاسآتشی داند زدن اندر پِلاس(۶۱)مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3448تو برون رو هم ز افلاک و دَوار(۶۲)وآنگهان نظاره کن آن کار و باردر میان بیضه ای چون فرخ ها(۶۳)نشنوی تسبیح مرغان هوامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6Line #3420راه لذت از درون دان نه از بُرونابلهی دان جُستن قصر و حُصونآن یکی در کُنج مسجد مست و شادوآن دگر در باغ، تُرش و بی مرادقصر چیزی نیست، ویران کن بدنگنج در ویرانی است، ای میر مناین نمی بینی که در بزم شرابمست آنگه خوش شود، کو شد خراب؟گرچه پر نقش است خانه، بَر کَنَشگنج جو، وز گنج آبادان کُنَشخانه یی پُر نقش تصویر و خیالوین صُوَر چون پرده بر گنج وصال (۱) قرو: علایم پیدا شدن، دیده شدن، کشف شدن(۲) قَرنفُل: گیاهی زینتی از دستۀ میخکها با بوتۀ کوتاه وبرگهای دراز و گلهایی صورتی با پنجگلبرگ(۳) پَدفوز: گرداگرد دهان(۴) زه: رودۀ تابیده که به کمان میبستند، چلۀ کمان.(۵) فَغفور: لقب پادشاهان چین(۶) اَلَست: روز ازل(۷) ثَرید: تلیت، غذایی ک با خرد کردن نان در آبگوشت فراهم آید.(۸) استاره روز: کنایه از خورشید(۹) محبوس: بند شده، زندانی(۱۰) رِباط: کاروانسرا(۱۱) آفاق: جمع افق، جهان هستی(۱۲) یَزَک: جلودار، پیشرو سپاه(۱۳) جِیش: سپاه، لشگر(۱۴) عَتید: حاضر و آماده، مهیّا(۱۵) طایر: پرواز کننده، پرنده(۱۶) تریاق: پادزهر، نوش دارو(۱۷) واعظ: پند دهنده، موعظه کننده(۱۸) لـُمَع: جمع لـُمْعَه به معنی درخشندگی(۱۹) رِباط: کاروانسرا(۲۰) سِماط: بساط، سفره، خوان(۲۱) خرقه: نوعی پوستین بلند(۲۲) تَمکین: قبول کردن، استعداد انسان برای ماندن در حالت تسلیمیا استعداد فضا گشایی مداوم(۲۳) مُنثَنی: خمیده، دوتا، در اینجا به معنی سست کار و درمانده(۲۴) صورتگر: نقاش، مجسمه ساز، تصویر ساز(۲۵) رَجیم: ملعون، مطرود(۲۶) شوراندن: برانگیختن مردم، فتنه و آشوب برپا کردن(۲۷) مُر: تلخ، محکم، شدید(۲۸) آنِ: مالِ(۲۹) گوی: گلوله ای که از چوب سازند و با چوگان بازند(۳۰) میر: مخفّف امیر(۳۱) چوگان: چوب گویزنی که دستۀ آن راست و باریک و سر آناندکی پهن و خمیده است، چوب سرکج.(۳۲) عشرت: کامرانی، خوش گذرانی(۳۳) نایب: قاضی(۳۴) مُسْتَحِقّ: مدّعی، سزاوار، شایسته(۳۵) عِرْض: آبرو، ناموس(۳۶) دخل: سود، فایده(۳۷) تُرَّهه: سخن بی فایده، یاوه(۳۸) سَحاب: ابر(۳۹) جَناب: آستانه، درگاه(۴۰) عِجْل: گوساله(۴۱) صَنَم: معشوق، دلبر(۴۲) اِباحت: مباح کردن، جایز دانستن(۴۳) ضَلال: گمراهی(۴۴) عَجوز: پیرزن(۴۵) سِتاندن: بدست آوردن(۴۶) بربسته: ساختگی و بی اصل(۴۷) عُرجون: چوب خوشه خرما، در اینجا به معنی شاخه طبیعی درخت(۴۸)چادرِ مرگ: در اینجا به معنی کفن است(۴۹) عَشر: در اینجا به معنی جمیع زیورهای ساختگی است(۵۰) رَحیل: کوچیدن، در اینجا کنایه از مرگ است(۵۱) بیست: مخفّف بایست(۵۲) تَموز: ماه اول تابستان، گرمای سخت(۵۳) بارِد: سرد، خنک(۵۴) بَرْدُ الْعَجوز: سرمای پیرزن، هفت روز آخر زمستان، سه روزآخر بهمن و چهار روز اول اسفند.(۵۵) قضا: تقدیر و حکم الهی(۵۶) مامَضی: گذشته، آنچه گذشت(۵۷) مِداد: مرکّب(۵۸) لَبیب: خردمند، عاقل(۵۹) اَکُول: پرخور، بسیار خورنده(۶۰) مِنجَل: داس(۶۱) پِلاس: گلیم، بساط(۶۲) دَوار: چرخش، دَوَران(۶۳) فَرخ: جوجه************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1480 Divan e Shamsخیزید و مخسپید که نزدیک رسیدیمآواز خروس و سگ آن کوی شنیدیموالله که نشانهای قروی دهِ یارستآن نرگس و نسرین و قرنفل که چریدیماز ذوق چراگاه وز اشتاب چریدنوز حرص زبان و لب و پدفوز گزیدیمچون تیر پریدیم و بسی صید گرفتیمگر چه چو کمان از زه احکام خمیدیمما عاشق مستیم به صد تیغ نگردیمشیریم که خون دل فغفور چشیدیممستان الستیم بجز باده ننوشیمبر خوان جهان نی ز پی آش و ثریدیمحق داند و حق دید که در وقت کشاکشاز ما چه کشیدید و از ایشان چه کشیدیمخیزید، مخسپید که هنگام صبوحستاستاره روز آمد و آثار بدیدیمشب بود و همه قافله محبوس رباطیخیزید کز آن ظلمت و آن حبس رهیدیمخورشید رسولان بفرستاد در آفاقکاینک یزک مشرق و ما جیش عتیدیمهین، رو به شفق آر اگر طایر روزیکز سوی شفق چون نفس صبح دمیدیمهر کس که رسولی شفق را بشناسدما نیز در اظهار برو فاش و پدیدیمو آنکس که رسولی شفق را نپذیردهم محرم ما نیست، بر او پرده تنیدیمخفاش نپذرفت، فرو دوخت ازو چشمما پرده آن دوخته را هم بدریدیمتریاق جهان دید و گمان برد که زهرستای مژده دلی را که ز پندار خریدیمخامش کن تا واعظ خورشید بگویدکاو بر سر منبر شد و ما جمله مریدیم مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1006احسن التقویم، از عرش او فزوناحسن التقویم، از فکرت برونمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1281آبگینه هم بداند، از غروبکآن لـمع بود از مه تابان خوبمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5Line #1282چونکه چشمش را گشاید امر قمپس بخندد چون سحر بار دومقرآن كريم، سوره مدثر(۷۴)، آيه ۱-۲Quran, Sooreh Muddaththir(#74), Line #1-2اى جامه فکرت در سر كشيده،(١)برخيز و هشدار ده.(٢)مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1283خندهش آید هم بر آن خندهٔ خودشکه در آن تقلید بر میآمدشمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4 Line #1456 هین قم اللیل که شمعی ای همامشمع اندر شب بود اندر قیامقرآن كريم، سوره مُزَّمِّل(۷۳)، آيه ۱-۲Quran, Sooreh Muzzammil(#73), Line #1-2اى جامه فکرت بر خود پيچيده،(١)شب ذهن را بیدار و هشیار بمان،مگر اندكى را(٢)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #3259من غلام آنکه اندر هر رباطخویش را واصل نداند بر سماطبس رباطی که بباید ترک کردتا به مسکن در رسد یک روز مردمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1484خرقه تسلیم، اندر گردنمبر من آسان کرد سیلی خوردنممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1197ای دهنده قوت و تمکین و ثباتخلق را زین بیثباتی ده نجاتاندر آن کاری که ثابت بودنی ستقایمی ده نفس را، که منثنی ستصبرشان بخش و کفه میزان گرانوارهانشان از فن صورتگرانوز حسودی بازشان خر ای کریمتا نباشند از حسد دیو رجیممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1523چون شدی بیخود، هر آنچه تو کنیما رمیت اذ رمیت، ایمنیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1532بعد از این حرفی است پیچاپیچ و دوربا سلیمان باش و دیوان را مشورمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3 Line #3137آن شتربان سیه را با شترسوی من آرید با فرمان مرمولوی ،دیوان شمس، رباعیات، شمارهٔ ۱۳۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1358, Divan e Shamsمیپنداری که من به فرمان خودمیا یک نفس و نیم نفس آن خودممانند قلم پیش قلمران خودمچون گوی اسیر میر چوگان خودممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2906, Divan e Shamsعشرت دیوانگان را دیدهایننگ بادت، باز چون عاقل شدی؟چون نهای حیوان، چه مست سبزهای؟چون نمردی، چون در آب و گل شدی؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1512نایب حق ست و سایه عدل حقآینه هر مستحق و مستحقکو ادب از بهر مظلومی کندنه برای عرض و خشم و دخل خودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #2071ترهات چون تو ابلیسی مراکی بگرداند ز خاک این سرا؟من به بادی نآمدم همچون سحابتا بگردی باز گردم زین جنابعجل با آن نور، شد قبله کرمقبله بی آن نور، شد کفر و صنمهست اباحت کز هوا آمد، ضلالهست اباحت کز خدا آمد کمالکفر، ایمان گشت و دیو، اسلام یافتآن طرف کآن نور بیاندازه تافتمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #2078شمع حق را پف کنی تو، ای عجوزهم تو سوزی هم سرت ای گَندهپوزقرآن کریم، سوره صف(۶۱)، آیه۸Quran, Sooreh As-Saff(#61), Line #8يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (٨)مىخواهند نور خدا را به دهانهايشان خاموش كنندولى خدا كاملكننده نور خويش است، اگر چه كافران را ناخوش آيد.مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #2083چون تو خفاشان، بسی بینند خوابکین جهان ماند یتیم از آفتابمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1282چند دزدی حرف مردان خداتا فروشی و ستانی مرحبا؟رنگ بربسته تو را گلگون نکردشاخ بر بسته فن عرجون نکردعاقبت چون چادر مرگت رسداز رخت این عشرها اندر فتدچونکه آید خیزخیزان رحیلگم شود زان پس فنون قال و قیلعالم خاموشی آید پیش، بیستوای آنکه در درون انسیش نیستصیقلی کن یک دو روزی سینه رادفتر خود ساز آن آیینه رامیشود مبدل به خورشید تموزآن مزاج بارد برد العجوزای عجوزه چند کوشی با قضا؟نقد جو اکنون، رها کن مامضیچون رخت را نیست در خوبی امیدخواه گلگونه نه و خواهی مدادمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #1255پس قضا ابری بود خورشیدپوششیر و اژدرها شود زو، همچو موشمن اگر دامی نبینم گاه حکممن نه تنها جاهلم در راه حکمای خنک آن کو نکوکاری گرفتزور را بگذاشت، او زاری گرفتگر قضا پوشد سیه، همچون شبتهم قضا دستت بگیرد عاقبتگر قضا صد بار، قصد جان کندهم قضا جانت دهد، درمان کندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1293آن یکی رنجور شد سوی طبیبگفت: نبضم را فرو بین ای لبیبکه ز نبض آگه شوی بر حال دلکه رگ دست است با دل متصلمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3648دیو اگر عاشق شود، هم گوی بردجبرئیلی گشت و، آن دیوی بمرداسلم الشیطان، آنجا شد پدیدکه یزیدی شد ز فضلش بایزیدحديث: اَسْلَمَ شيطانی بِیَدیشیطانم به دست من تسلیم شدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #288گرچه آن مطعوم جان است و نظرجسم را هم زان نصیب است ای پسرگر نگشتی دیو جسم آن را اکولاسلم الشیطان نفرمودی رسولاگر جسم شیطانی از آن طعام نمی خورد،هیچگاه حضرت رسول نمی فرمود که: شیطان من مسلمان شد.دیو زآن لوتی که مرده حی شودتا نیاشامد، مسلمان کی شود؟دیو بر دنیاست عاشق، کور و کرعشق را عشقی دگر برد مگراز نهانخانه یقین چون می چشداندکاندک رخت عشق آنجا کشدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3526ما چو واقف گشته ایم از چون و چندمهر بر لبهای ما بنهاده اندتا نگردد رازهای غیب ، فاشتا نگردد منهدم عیش و معاشتا ندرد پرده غفلت تمامتا نماند دیگ محنت نیم خامما همه گوشیم ، کر شد نقش گوشما همه نطقیم ، لیکن لب خموشهرچه ما دادیم ، دیدیم این زماناین جهان پرده ست و عین است آن جهانروز کشتن ، روز پنهان کردن استتخم در خاکی پریشان کردن استوقت بدرودن ، گه منجل زدنروز پاداش آمد و ، پیدا شدنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3516مکر حق سرچشمه این مکرهاستقلب، بین اصبعین کبریاستآنکه سازد در دلت مکر و قیاسآتشی داند زدن اندر پلاسمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3448تو برون رو هم ز افلاک و دواروآنگهان نظاره کن آن کار و باردر میان بیضه ای چون فرخ هانشنوی تسبیح مرغان هوامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6Line #3420راه لذت از درون دان نه از برونابلهی دان جستن قصر و حصونآن یکی در کنج مسجد مست و شادوآن دگر در باغ، ترش و بی مرادقصر چیزی نیست، ویران کن بدنگنج در ویرانی است، ای میر مناین نمی بینی که در بزم شرابمست آنگه خوش شود، کو شد خراب؟گرچه پر نقش است خانه، بر کنشگنج جو، وز گنج آبادان کنشخانه یی پر نقش تصویر و خیالوین صور چون پرده بر گنج وصال
خیزید، مخسپید که نزدیک رسیدیم
آوازِ خروس و سگِ آن کوی شنیدیم
والله که نشانهایِ قرویِ(۱) دهِ یارست
آن نرگس و نسرین و قَرنفُل(۲) که چریدیم
از ذوقِ چراگاه وز اشتابِ چریدن
وز حرص زبان و لب و پدفوز(۳) گزیدیم
چون تیر پریدیم و بسی صید گرفتیم
گر چه چو کمان از زهِ(۴) احکام خمیدیم
ما عاشقِ مستیم به صد تیغ نگردیم
شیریم که خونِ دلِ فَغفور(۵) چشیدیم
مستانِ اَلَستیم(۶) بجز باده ننوشیم
بر خوانِ جهان نی ز پیِ آش و ثَریدیم(۷)
حق داند و حق دید که در وقتِ کشاکش
از ما چه کشیدید و از ایشان چه کشیدیم
خیزید، مخسپید که هنگامِ صبوحست
استاره روز(۸) آمد و آثار بدیدیم
شب بود و همه قافله محبوسِ(۹) رباطی(۱۰)
خیزید کز آن ظلمت و آن حبس رهیدیم
خورشید رسولان بفرستاد در آفاق(۱۱)
کاینک یَزَکِ(۱۲) مشرق و ما جِیشِ(۱۳) عَتیدیم(۱۴)
هین، رو به شفق آر اگر طایرِ(۱۵) روزی
کز سویِ شفق چون نَفَسِ صبح دمیدیم
هر کس که رسولیِّ شفق را بشناسد
ما نیز در اظهار برو فاش و پدیدیم
و آنکس که رسولیِّ شفق را نپذیرد
هم محرمِ ما نیست، بر او پرده تنیدیم
خفّاش نپذرفت، فرو دوخت ازو چشم
ما پرده آن دوخته را هم بدریدیم
تریاقِ(۱۶) جهان دید و گمان برد که زهرست
ای مژده دلی را که ز پندار خریدیم
خامش کن تا واعظِ(۱۷) خورشید بگوید
کاو بر سرِ منبر شد و ما جمله مُریدیم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1006
اَحْسَنِ التَّقویم، از عرش او فزون
اَحْسَنِ التَّقویم، از فکرت برون
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1281
آبگینه هم بداند، از غروب
کآن لـُمَع(۱۸) بود از مه تابان خوب
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5Line #1282
چونکه چشمش را گشاید امرِ قُم
پس بخندد چون سحر بارِ دوم
قرآن كريم، سوره مدثر(۷۴)، آيه ۱-۲
Quran, Sooreh Muddaththir(#74), Line #1-2
اى جامه فکرت در سر كشيده،(١)
برخيز و هشدار ده.(٢)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1283
خندهش آید هم بر آن خندهٔ خودش
که در آن تقلید بر میآمدش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4 Line #1456
هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمام
شمع اندر شب بُوَد اندر قیام
قرآن كريم، سوره مُزَّمِّل(۷۳)، آيه ۱-۲
Quran, Sooreh Muzzammil(#73), Line #1-2
اى جامه فکرت بر خود پيچيده،(١)
شب ذهن را بیدار و هشیار بمان،
مگر اندكى را(٢)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #3259
من غلامِ آنکه اندر هر رِباط(۱۹)
خویش را واصِل نداند بر سِماط(۲۰)
بس رِباطی که بباید ترک کرد
تا به مسکن در رسد یک روز مرد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1484
خرقهٔ(۲۱) تسلیم، اندر گردنم
بر من آسان کرد سیلی خوردنم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۹۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1197
ای دهندهٔ قوت و تَمکین(۲۲) و ثَبات
خلق را زین بیثباتی ده نجات
اندر آن کاری که ثابت بودنی ست
قایمی ده نفس را، که مُنثَنی ست(۲۳)
صبرشان بخش و کفهٔ میزان گران
وارَهانشان از فنِ صورتگران(۲۴)
وز حسودی بازِشان خر ای کریم
تا نباشند از حسد دیوِ رَجیم(۲۵)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1523
چون شدی بیخود، هر آنچه تو کُنی
ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ، ایمنی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1532
بعد از این حرفی است پیچاپیچ و دور
با سلیمان باش و دیوان را مشور(۲۶)
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3 Line #3137
آن شتربانِ سیه را با شتر
سویِ من آرید با فرمانِ مُر(۲۷)
مولوی ،دیوان شمس، رباعیات، شمارهٔ ۱۳۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1358, Divan e Shams
میپنداری که من به فرمانِ خودم
یا یک نَفَس و نیم نَفَس آنِ(۲۸) خودم
مانندِ قلم پیشِ قلمرانِ خودم
چون گوی(۲۹) اسیرِ میرِ(۳۰) چوگانِ(۳۱) خودم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2906, Divan e Shams
عشرتِ(۳۲) دیوانگان را دیدهای
ننگ بادت، باز چون عاقل شدی؟
چون نهای حیوان، چه مستِ سبزهای؟
چون نَمُردی، چون در آب و گل شدی؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1512
نایبِ(۳۳) حق ست و سایهٔ عدلِ حق
آینهٔ هر مُسْتَحِقّ(۳۴) و مُسْتَحَق
کو ادب از بهرِ مظلومی کند
نه برای عِرْض(۳۵) و خشم و دخلِ(۳۶) خَود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #2071
تُرَّهاتِ(۳۷) چون تو ابلیسی مرا
کَی بگرداند ز خاکِ این سرا؟
من به بادی نآمَدَم همچون سَحاب(۳۸)
تا بگَردی باز گردم زین جَناب(۳۹)
عِجْل(۴۰) با آن نور، شد قبلهٔ کَرَم
قبله بی آن نور، شد کُفر و صَنَم(۴۱)
هست اِباحت(۴۲) کز هوا آمد، ضَلال(۴۳)
هست اِباحت کز خدا آمد کمال
کفر، ایمان گشت و دیو، اسلام یافت
آن طرف کآن نورِ بیاندازه تافت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #2078
شمع حق را پُف کنی تو، ای عَجوز(۴۴)
هم تو سوزی هم سَرَت ای گَندهپُوز
قرآن کریم، سوره صف(۶۱)، آیه۸
Quran, Sooreh As-Saff(#61), Line #8
يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (٨)
مىخواهند نور خدا را به دهانهايشان خاموش كنند ولى خدا كاملكننده
نور خويش است، اگر چه كافران را ناخوش آيد.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #2083
چون تو خفّاشان، بسی بینند خواب
کین جهان مانَد یتیم از آفتاب
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1282
چند دزدی حرفِ مردانِ خدا
تا فروشی و ستانی(۴۵) مَرحَبا؟
رنگِ بربسته(۴۶) تو را گُلگون نکرد
شاخِ بر بسته فَنِ عُرجون(۴۷) نکرد
عاقبت چون چادرِ مرگت(۴۸) رسد
از رُخَت این عَشرها(۴۹) اندر فتد
چونکه آید خیزخیزانِ رَحیل(۵۰)
گُم شود زان پس فنونِ قال و قیل
عالَمِ خاموشی آید پیش، بیست(۵۱)
وایِ آنکه در درون اُنسیش نیست
صیقلی کن یک دو روزی سینه را
دفترِ خود ساز آن آیینه را
میشود مُبْدَل به خورشید تَموز(۵۲)
آن مِزاج بارِدِ(۵۳) بَرْدُ الْعَجوز(۵۴)
ای عَجوزه چند کوشی با قضا(۵۵)؟
نقد جو اکنون، رها کن مامَضی(۵۶)
چون رُخت را نیست در خوبی امید
خواه گُلگونه نِه و خواهی مِداد(۵۷)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #1255
پس قضا ابری بود خورشیدپوش
شیر و اژدرها شود زو، همچو موش
من اگر دامی نبینم گاه حکم
من نه تنها جاهلم در راه حکم
ای خُنُک آن کو نکوکاری گرفت
زور را بگذاشت، او زاری گرفت
گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَت
هم قضا دستت بگیرد عاقبت
گر قضا صد بار، قصد جان کند
هم قضا جانت دهد، درمان کند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۹۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #1293
آن یکی رنجور شد سویِ طبیب
گفت: نبضم را فرو بین ای لَبیب(۵۸)
که ز نبض آگه شوی بر حالِ دل
که رگِ دست است با دل متّصل
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3648
دیو اگر عاشق شود، هم گوی بُرد
جبرئیلی گشت و، آن دیوی بمرد
اَسلَمَ الشَّیطانُ، آنجا شد پدید
که یزیدی شد ز فضلش بایزید
حديث:
اَسْلَمَ شيطانی بِیَدی
شیطانم به دست من تسلیم شد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #288
گرچه آن مطعوم جان است و نظر
جسم را هم زان نصیب است ای پسر
گر نگشتی دیوِ جسم آن را اَکُول(۵۹)
اَسلَمَ الشَّیطان نفرمودی رسول
اگر جسم شیطانی از آن طعام نمی خورد،
هیچگاه حضرت رسول نمی فرمود که: شیطان من مسلمان شد.
دیو زآن لوتی که مرده حَی شود
تا نیاشامد، مسلمان کَی شود؟
دیو بر دنیاست عاشق، کور و کر
عشق را عشقی دگر بُرَّد مگر
از نهانخانهٔ یقین چون مَی چشد
اندکاندک رخت عشق آنجا کشد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3526
ما چو واقف گشته ایم از چون و چند
مُهر بر لبهای ما بنهاده اند
تا نگردد رازهای غیب ، فاش
تا نگردد مُنهدِم عیش و معاش
تا ندرَّد پرده غفلت تمام
تا نماند دیگ محنت نیم خام
ما همه گوشیم ، کر شد نقش گوش
ما همه نُطقیم ، لیکن لب خموش
هرچه ما دادیم ، دیدیم این زمان
این جهان پَرده ست و عین است آن جهان
روز کِشتن ، روز پنهان کردن است
تخم در خاکی پریشان کردن است
وقت بدرودن ، گَهِ مِنجَل(۶۰) زدن
روز پاداش آمد و ، پیدا شدن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3516
مکر حق سرچشمه این مکرهاست
قلب، بَیْنَ اِصْبَعَیْنِ کبریاست
آنکه سازد در دلت مکر و قیاس
آتشی داند زدن اندر پِلاس(۶۱)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #3448
تو برون رو هم ز افلاک و دَوار(۶۲)
وآنگهان نظاره کن آن کار و بار
در میان بیضه ای چون فرخ ها(۶۳)
نشنوی تسبیح مرغان هوا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6Line #3420
راه لذت از درون دان نه از بُرون
ابلهی دان جُستن قصر و حُصون
آن یکی در کُنج مسجد مست و شاد
وآن دگر در باغ، تُرش و بی مراد
قصر چیزی نیست، ویران کن بدن
گنج در ویرانی است، ای میر من
این نمی بینی که در بزم شراب
مست آنگه خوش شود، کو شد خراب؟
گرچه پر نقش است خانه، بَر کَنَش
گنج جو، وز گنج آبادان کُنَش
خانه یی پُر نقش تصویر و خیال
وین صُوَر چون پرده بر گنج وصال
(۱) قرو: علایم پیدا شدن، دیده شدن، کشف شدن
(۲) قَرنفُل: گیاهی زینتی از دستۀ میخکها با بوتۀ کوتاه و
برگهای دراز و گلهایی صورتی با پنجگلبرگ
(۳) پَدفوز: گرداگرد دهان
(۴) زه: رودۀ تابیده که به کمان میبستند، چلۀ کمان.
(۵) فَغفور: لقب پادشاهان چین
(۶) اَلَست: روز ازل
(۷) ثَرید: تلیت، غذایی ک با خرد کردن نان در آبگوشت فراهم آید.
(۸) استاره روز: کنایه از خورشید
(۹) محبوس: بند شده، زندانی
(۱۰) رِباط: کاروانسرا
(۱۱) آفاق: جمع افق، جهان هستی
(۱۲) یَزَک: جلودار، پیشرو سپاه
(۱۳) جِیش: سپاه، لشگر
(۱۴) عَتید: حاضر و آماده، مهیّا
(۱۵) طایر: پرواز کننده، پرنده
(۱۶) تریاق: پادزهر، نوش دارو
(۱۷) واعظ: پند دهنده، موعظه کننده
(۱۸) لـُمَع: جمع لـُمْعَه به معنی درخشندگی
(۱۹) رِباط: کاروانسرا
(۲۰) سِماط: بساط، سفره، خوان
(۲۱) خرقه: نوعی پوستین بلند
(۲۲) تَمکین: قبول کردن، استعداد انسان برای ماندن در حالت تسلیم
یا استعداد فضا گشایی مداوم
(۲۳) مُنثَنی: خمیده، دوتا، در اینجا به معنی سست کار و درمانده
(۲۴) صورتگر: نقاش، مجسمه ساز، تصویر ساز
(۲۵) رَجیم: ملعون، مطرود
(۲۶) شوراندن: برانگیختن مردم، فتنه و آشوب برپا کردن
(۲۷) مُر: تلخ، محکم، شدید
(۲۸) آنِ: مالِ
(۲۹) گوی: گلوله ای که از چوب سازند و با چوگان بازند
(۳۰) میر: مخفّف امیر
(۳۱) چوگان: چوب گویزنی که دستۀ آن راست و باریک و سر آن
اندکی پهن و خمیده است، چوب سرکج.
(۳۲) عشرت: کامرانی، خوش گذرانی
(۳۳) نایب: قاضی
(۳۴) مُسْتَحِقّ: مدّعی، سزاوار، شایسته
(۳۵) عِرْض: آبرو، ناموس
(۳۶) دخل: سود، فایده
(۳۷) تُرَّهه: سخن بی فایده، یاوه
(۳۸) سَحاب: ابر
(۳۹) جَناب: آستانه، درگاه
(۴۰) عِجْل: گوساله
(۴۱) صَنَم: معشوق، دلبر
(۴۲) اِباحت: مباح کردن، جایز دانستن
(۴۳) ضَلال: گمراهی
(۴۴) عَجوز: پیرزن
(۴۵) سِتاندن: بدست آوردن
(۴۶) بربسته: ساختگی و بی اصل
(۴۷) عُرجون: چوب خوشه خرما، در اینجا به معنی شاخه طبیعی درخت
(۴۸)چادرِ مرگ: در اینجا به معنی کفن است
(۴۹) عَشر: در اینجا به معنی جمیع زیورهای ساختگی است
(۵۰) رَحیل: کوچیدن، در اینجا کنایه از مرگ است
(۵۱) بیست: مخفّف بایست
(۵۲) تَموز: ماه اول تابستان، گرمای سخت
(۵۳) بارِد: سرد، خنک
(۵۴) بَرْدُ الْعَجوز: سرمای پیرزن، هفت روز آخر زمستان، سه روز
آخر بهمن و چهار روز اول اسفند.
(۵۵) قضا: تقدیر و حکم الهی
(۵۶) مامَضی: گذشته، آنچه گذشت
(۵۷) مِداد: مرکّب
(۵۸) لَبیب: خردمند، عاقل
(۵۹) اَکُول: پرخور، بسیار خورنده
(۶۰) مِنجَل: داس
(۶۱) پِلاس: گلیم، بساط
(۶۲) دَوار: چرخش، دَوَران
(۶۳) فَرخ: جوجه
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰
خیزید و مخسپید که نزدیک رسیدیم
آواز خروس و سگ آن کوی شنیدیم
والله که نشانهای قروی دهِ یارست
آن نرگس و نسرین و قرنفل که چریدیم
از ذوق چراگاه وز اشتاب چریدن
وز حرص زبان و لب و پدفوز گزیدیم
گر چه چو کمان از زه احکام خمیدیم
ما عاشق مستیم به صد تیغ نگردیم
شیریم که خون دل فغفور چشیدیم
مستان الستیم بجز باده ننوشیم
بر خوان جهان نی ز پی آش و ثریدیم
حق داند و حق دید که در وقت کشاکش
خیزید، مخسپید که هنگام صبوحست
استاره روز آمد و آثار بدیدیم
شب بود و همه قافله محبوس رباطی
خورشید رسولان بفرستاد در آفاق
کاینک یزک مشرق و ما جیش عتیدیم
هین، رو به شفق آر اگر طایر روزی
کز سوی شفق چون نفس صبح دمیدیم
هر کس که رسولی شفق را بشناسد
و آنکس که رسولی شفق را نپذیرد
هم محرم ما نیست، بر او پرده تنیدیم
خفاش نپذرفت، فرو دوخت ازو چشم
تریاق جهان دید و گمان برد که زهرست
خامش کن تا واعظ خورشید بگوید
کاو بر سر منبر شد و ما جمله مریدیم
احسن التقویم، از عرش او فزون
احسن التقویم، از فکرت برون
کآن لـمع بود از مه تابان خوب
چونکه چشمش را گشاید امر قم
پس بخندد چون سحر بار دوم
هین قم اللیل که شمعی ای همام
شمع اندر شب بود اندر قیام
من غلام آنکه اندر هر رباط
خویش را واصل نداند بر سماط
بس رباطی که بباید ترک کرد
خرقه تسلیم، اندر گردنم
ای دهنده قوت و تمکین و ثبات
قایمی ده نفس را، که منثنی ست
صبرشان بخش و کفه میزان گران
وارهانشان از فن صورتگران
وز حسودی بازشان خر ای کریم
تا نباشند از حسد دیو رجیم
چون شدی بیخود، هر آنچه تو کنی
ما رمیت اذ رمیت، ایمنی
با سلیمان باش و دیوان را مشور
آن شتربان سیه را با شتر
سوی من آرید با فرمان مر
میپنداری که من به فرمان خودم
یا یک نفس و نیم نفس آن خودم
مانند قلم پیش قلمران خودم
چون گوی اسیر میر چوگان خودم
عشرت دیوانگان را دیدهای
چون نهای حیوان، چه مست سبزهای؟
چون نمردی، چون در آب و گل شدی؟
نایب حق ست و سایه عدل حق
آینه هر مستحق و مستحق
کو ادب از بهر مظلومی کند
نه برای عرض و خشم و دخل خود
ترهات چون تو ابلیسی مرا
کی بگرداند ز خاک این سرا؟
من به بادی نآمدم همچون سحاب
تا بگردی باز گردم زین جناب
عجل با آن نور، شد قبله کرم
قبله بی آن نور، شد کفر و صنم
هست اباحت کز هوا آمد، ضلال
هست اباحت کز خدا آمد کمال
آن طرف کآن نور بیاندازه تافت
شمع حق را پف کنی تو، ای عجوز
هم تو سوزی هم سرت ای گَندهپوز
مىخواهند نور خدا را به دهانهايشان خاموش كنند
ولى خدا كاملكننده نور خويش است، اگر چه كافران را ناخوش آيد.
چون تو خفاشان، بسی بینند خواب
کین جهان ماند یتیم از آفتاب
چند دزدی حرف مردان خدا
تا فروشی و ستانی مرحبا؟
رنگ بربسته تو را گلگون نکرد
شاخ بر بسته فن عرجون نکرد
عاقبت چون چادر مرگت رسد
از رخت این عشرها اندر فتد
چونکه آید خیزخیزان رحیل
گم شود زان پس فنون قال و قیل
عالم خاموشی آید پیش، بیست
وای آنکه در درون انسیش نیست
دفتر خود ساز آن آیینه را
میشود مبدل به خورشید تموز
آن مزاج بارد برد العجوز
ای عجوزه چند کوشی با قضا؟
نقد جو اکنون، رها کن مامضی
چون رخت را نیست در خوبی امید
خواه گلگونه نه و خواهی مداد
ای خنک آن کو نکوکاری گرفت
گر قضا پوشد سیه، همچون شبت
آن یکی رنجور شد سوی طبیب
گفت: نبضم را فرو بین ای لبیب
که ز نبض آگه شوی بر حال دل
که رگ دست است با دل متصل
دیو اگر عاشق شود، هم گوی برد
اسلم الشیطان، آنجا شد پدید
گر نگشتی دیو جسم آن را اکول
اسلم الشیطان نفرمودی رسول
دیو زآن لوتی که مرده حی شود
تا نیاشامد، مسلمان کی شود؟
عشق را عشقی دگر برد مگر
از نهانخانه یقین چون می چشد
مهر بر لبهای ما بنهاده اند
تا نگردد منهدم عیش و معاش
تا ندرد پرده غفلت تمام
ما همه نطقیم ، لیکن لب خموش
این جهان پرده ست و عین است آن جهان
روز کشتن ، روز پنهان کردن است
وقت بدرودن ، گه منجل زدن
قلب، بین اصبعین کبریاست
آتشی داند زدن اندر پلاس
تو برون رو هم ز افلاک و دوار
در میان بیضه ای چون فرخ ها
راه لذت از درون دان نه از برون
ابلهی دان جستن قصر و حصون
آن یکی در کنج مسجد مست و شاد
وآن دگر در باغ، ترش و بی مراد
گرچه پر نقش است خانه، بر کنش
گنج جو، وز گنج آبادان کنش
خانه یی پر نقش تصویر و خیال
وین صور چون پرده بر گنج وصال
Privacy Policy
Today visitors: 1755 Time base: Pacific Daylight Time