: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #708
برنامه شماره ۷۰۸ گنج حضور

Please rate this video
Out of 369 votes | 10517 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۷۰۸ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۷ تاریخ اجرا:  ۲۳ آوریل ۲۰۱۸ ـ ۴ اردیبهشت






مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۵۸

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3058, Divan e Shams


ز بامداد درآورد دلبرم جامی

به ناشتاب چشانید خام را خامی(۱)

نه باده‌اش ز عَصیر(۲) و نه جامِ او ز زُجاج(۳)

نه نُقلِ او چو خسیسان به قند و بادامی

به بادِ باده مرا داد همچو کَه(۴) بر باد

به آبِ گرم مرا کرد یار اِکرامی(۵)

بسی نمودم سالوس(۶) و او مرا می‌گفت

مکن مکن، که کم افتد ازین به ایامی

طریقِ ناز گرفتم، که نی برو امروز

ستیزه کرد و مرا داد چند دشنامی

چنین شراب و چو من ساقی و تو گویی نی

که گوید این نه مگر جاهلی و یا عامی

هزار می‌نکند آنچه کرد دشنامش

خراب گشتم، نی ننگ ماند و نی نامی

چگونه مست نگردی ز لطفِ آن شاهی

که او خراب کند عالمی به پیغامی؟

دلی بباید تا این سخن تمام کنم

خراب کرد دلم را چنان دلارامی

سری نهادم بر پای او چو مستان من

پدید شد سرِ مستِ مرا سرانجامی

سر مرا به بر اندر گرفت و خوش بنواخت

غریب دلبریی و بَدیع(۷) اَنعامی(۸)

و آنگه از سرِ رِقَّت(۹) به حاضران می‌گفت

نه درخورست چنین مرغ با چنین دامی

به باغ بلبلِ مستم، صَفیرِ(۱۰) من بشنو

مباش در قفسی و کناره بامی

فروکشیدم(۱۱) و باقی غزل نخواهم گفت

مگر بیابم چون خویش دوزخ آشامی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۵۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3059, Divan e Shams


تو جامِ عشق چه دانی چه شیشه دل(۱۲) باشی؟

تو دامِ عشق چه دانی؟ چو مرغِ این دامی

ز صافِ بَحر نگویم، اگر کَفَش بینی

مثالِ زِیْبَق(۱۳) بر هیچ کف نیارامی

ملول و تیره شدی، مر صفاش را چه گنه؟

نبات را چه جنایت چو سرکه آشامی؟

که خاک بر سرِ سِرکا(۱۴) و مردِ سرکه فروش(۱۵)

که شهدِ صاف ننوشد ز تیره ایّامی(۱۶)

به من نگر که در این بزم کمترین عامم

ز بیخودی نشناسم ز خاص تا عامی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۳۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1231


من ببینم دام را اندر هوا

گر نپوشد چشم عقلم را قضا

چون قضا آید، شود دانش به خواب

مَه سیه گردد، بگیرد آفتاب

از قضا این تَعبیه(۱۷) کی نادر است؟

از قضا دان، کو قضا را مُنکر است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 407


بَل قَضا حق است و جهدِ بنده حق

هین مباش اَعوَر(۱۸) چو ابلیسِ خَلَق(۱۹)


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1255


پس قضا ابری بود خورشیدپوش

شیر و اژدرها شود زو، همچو موش

من اگر دامی نبینم گاه حکم

من نه تنها جاهلم در راه حکم

ای خُنُک آن کو نکوکاری گرفت

زور را بگذاشت، او زاری گرفت


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۴۰

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1740, Divan e Shams


همیشه دامنِ شادی کشیدمی سوی خویش

کشد کنون کفِ شادی به خویش دامانم

ز بامداد کسی غِلمِلیج(۲۰) می کندم

گزاف نیست که من ناشتاب خندانم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1194, Divan e Shams


سر به سر راضی نه‌ای که سر بری از تیغِ حق

کی دهد بو همچو عنبر چونکه سیری و پیاز؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 166


بوی کبر و بوی حرص و بوی آز

در سخن گفتن بیاید چون پیاز

گر خوری سوگند: من کی خورده‌ام؟

از پیاز و سیر، تقوی کرده‌ام

آن دمِ سوگند، غَمّازی(۲۱) کند

بر دماغِ همنشینان بر زَنَد

پس دعاها رَد شود از بوی آن

آن دلِ کژ می‌نماید در زبان

اِخْسَؤُا(۲۲) آید جوابِ آن دعا

چوبِ رد(۲۳) باشد جزای هر دَغا(۲۴)

گر حدیثت کژ بُوَد معنیت راست

آن کژیِّ لفظ، مقبولِ خداست


قرآن کریم، سوره مؤمنون(۲۳)، آیه ۱۰۸

Quran, Sooreh Momenoon(#23), Line #108


قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ


گويد: در آتش گم شويد و با من سخن مگوييد.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2006


اِخسَؤُا بر زشت آواز آمده ست

کو ز خونِ خلق، چون سگ بود مست


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع شماره ۴۰

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tajiaat)# 40, Divan e Shams


رُخَت از ضمیر و فکرت به یقین اثر بیابد

چو درونِ کوزه چیزی بُوَد از برون تَلابَد(۲۵)


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۵۴۷

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaee)# 1547, Divan e Shams


ای دل تو به هر خیال مغرور مشو

پروانه صفت کُشتهٔ هر نور مشو

تا خود بینی تو از خدا مانی دور

نزدیکتر آی و از خدا دور مشو


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۲۱

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2921, Divan e Shams


ساقی این جا هست ای مولا(۲۶)؟ بلی

ره دهد ما را بر آن بالا؟ بلی

پیشِ آن لبهای آری گویِ او

بنده گردد شِکّر و حلوا؟ بلی

هست چشمش قُلزُمِ(۲۷) مستی؟ نَعَم(۲۸)

هست جَعدَش(۲۹) مایه سودا(۳۰)؟ بلی

این همه بگذشت آن سروِ سَهی(۳۱)

خوش برآید همچو گل با ما؟ بلی

چون بخسبم زیرِ سایه نخلِ او

من شوم شیرین تر از خرما، بلی

هم عَسَس(۳۲)، هم دزد ای جان هر شبی

سیم دزدد زان قمرسیما، بلی

چون برآید آفتابِ رویِ او

دزد گردد عاجز و رسوا، بلی

ناشتاب آنکس که او حلوا خورَد

در دماغِ او کند صَفرا، بلی

بس کن، آنکس کو سِری پنهان کند

رویَد از سر گلشنِ اَخفی(۳۳) بلی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۹۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3398


بقیهٔ قصهٔ طعنه زدنِ آن مردِ بیگانه، در شیخ


آن خَبیث از شیخ می‌لایید(۳۴) ژاژ(۳۵)

کَژنگر باشد همیشه عقل کاژ(۳۶)

که مَنَش دیدم میانِ مجلسی

او ز تقوی عاریست و مُفلسی

ور که باور نیستت خیز امشبان

تا ببینی فَسقِ(۳۷) شیخت را عیان

شب بِبُردش بر سرِ یک روزنی

گفت: بنگر فَسق و عشرت کردنی

بنگر آن سالوسِ روز و فَسقِ شب

روز، همچون مصطفی شب بُولَهَب

روز، عبدالله او را گشته نام

شب نَعُوذُ بِالَله و در دست، جام

دید شیشه در کفِ آن پیر، پُر

گفت: شیخا، مر تو را هم هست غُر(۳۸)؟

تو نمی‌گفتی که در جامِ شراب

دیو می‌میزد(۳۹) شتابان ناشتاب؟

گفت: جامم را چنان پر کرده‌اند

کاندر او اندر نگنجد یک سِپَند(۴۰)

بنگر اینجا هیچ گنجد ذره‌ای؟

این سخن را کَژ شنیده غِرّه‌ای(۴۱)

جامِ ظاهر، خَمرِ ظاهر نیست این

دور دار این را ز شیخِ غیب‌بین

جامِ می هستیِّ شیخ است ای فَلیو(۴۲)

کاندر او اندر نگنجد بولِ(۴۳) دیو

پُرّ و مالامال از نورِ حق است

جامِ تن بشکست، نورِ مطلق است

نورِ خورشید ار بیفتد بر حَدَث(۴۴)

او همان نورست نَپْذیرَد خَبَث(۴۵)


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 881


وین نَفَس، جان های ما را همچنان

اندک اندک دزدد از حبسِ جهان


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 918


حیله کرد انسان و حیله‌ش دام بود

آنکه جان پنداشت، خون‌آشام بود 


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1333


اندک اندک آب، بر آتش بزن

تا شود نارِ تو نور، ای بُوالْحَزَن(۴۶)


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1352


نفسِ خرگوشت به صحرا، در چَرا

تو به قعرِ این چَهِ چون و چرا


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1389


سهل شیری دان که صف ها بشکند

شیر آن است آن که خود را بشکند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1396


هر که را هست از هوس ها جانِ پاک

زود بیند حضرت و ایوانِ پاک


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1398


چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه را

کی بدانی ثَمَّ وَجْهُ الله را؟


ای کسی که چشم دلت از موهای زائد هوی و هوس پاک نشده است، چون همراه وسوسه های شیطان بدخواه هستی، کی بدین حقیقت واقف خواهی شد که آدمی به هر جا روی آورد، ذات حضرت حق در آن جا متجلی است؟


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۱۵

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #115


وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ


مشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست. خدا فراخ ‌رحمت و داناست.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1401


دو سرِ انگشت بر دو چشم، نِه

هیچ بینی از جهان؟ انصاف ده

گر نبینی، این جهان مَعدوم(۴۷) نیست

عیب جز ز انگشتِ نفسِ شوم نیست

تو ز چشم، انگشت را بر دار هین

وآنگهانی هرچه می‌خواهی ببین


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1407


چونکه دیدِ دوست نَبوَد، کور بِه

دوست، که او باقی نباشد، دور بِه


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۲۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1424


هیبتِ حق است این، از خلق نیست

هیبتِ این مردِ صاحب دَلق(۴۸) نیست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۰۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1501


بحثِ عقلی، گر دُر و مَرجان(۴۹) بُوَد

آن دگر باشد که بحثِ جان بود


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۳۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1535


ای خُنُک(۵۰) آن مرد کز خود رَسته شد

در وجودِ زنده‌ پاینده شد

وایِ آن زنده که با مُرده نشست

مُرده گشت و زندگی از وی بجَست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۴۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1541


مرغ، کو اندر قفس زندانی است

می‌ نجوید رَستن، از نادانی است

روح هایی کز قفس ها رَسته‌اند

انبیای رهبرِ شایسته‌اند

از برون، آوازشان آید ز دین

که رَهِ رَستن، تو را اینست، این

ما به دین رَستیم زین تَنگین قفس

جز که این ره نیست چارهٔ این قفس

خویش را رنجور سازی، زار زار

تا تو را بیرون کنند از اِشتِهار(۵۱)

که اشْتِهارِ خلق، بندِ محکم است

در ره، این از بندِ آهن کی کم است؟


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۹۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1599


گر حجاب از جان ها بر خاستی

گفتِ هر جانی، مسیح‌آساستی

گر سخن خواهی که گویی چون شِکَر

صبر کن از حرص و، این حلوا مَخَور

صبر، باشد مُشْتَهای(۵۲) زیرکان

هست حلوا، آرزوی کودکان

هرکه صبر آورد، گردون بر رَوَد

هر که حلوا خورد، واپس‌تر رود


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۷۶

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2776, Divan e Shams


کیست کَمپیرک(۵۳)؟ یکی سالوسکِ(۵۴) بی‌چاشنی

تو به تو همچون پیاز و گنده همچون سیرِکی



(۱) خام: شراب ناپخته، شراب نورس، مقابل پخته


(۲) عَصیر: شیره انگور، شراب


(۳) زُجاج: شیشه


(۴) کَه: کاه 


(۵) اِکرام: نیکی، احسان، گرامی داشتن


(۶) سالوس: فریب، خدعه، فریب ‌دهنده


(۷) بَدیع: تازه، نو


(۸) اَنعام: بخشش، نیکی، خوبی


(۹) رِقَّت: نرمی و نازکی، رحمت، مهربانی، رقیق بودن


(۱۰) صَفیر: بانگ و فریاد، آواز


(۱۱) فروکشیدن: خاموش شدن


(۱۲) شیشه دل: نازک دل، زود رنج


(۱۳) زِیْبَق: جیوه


(۱۴) سِرکا: سرکه


(۱۵) سرکه فروش: ترش رو، غمگین


(۱۶) تیره ایّامی: سیه روزی، بدبختی


(۱۷) تَعبیه: آراستن لشکر، مقدمه سازی، فراهم آوردن


(۱۸) اَعوَر: کسی که فقط یک چشم دارد


(۱۹) خَلَق: کهنه و مندرس


(۲۰) غِلمِلیج: غلغلک دادن


(۲۱) غَمّاز: آشکار کننده، رسوا کننده


(۲۲) اِخْسَؤُا: دور شوید


(۲۳) چوبِ رد: چوبی که مرغان و ستوران را با آن می رانند، چوب فراشان حکام را که با آن مردم را می رانند 


(۲۴) دَغا: مکر، فریب، شخص حیله گر


(۲۵) تَلابیدن: تراویدن


(۲۶) مولا: سَرور، دوست، بنده، بنده آزاد شده


(۲۷) قُلزُم: دریا


(۲۸) نَعَم: بلی، آری


(۲۹) جَعد: موی پیچیده و تابدار


(۳۰) سودا: هم هویت شدگی، تندخویی، وسواس، عشق، خیال باطل


(۳۱) سَهی: راست و بلند


(۳۲) عَسَس: شبگرد و حارس، داروغه


(۳۳) اَخفی: خفی تر، پنهان تر، گلشنِ اَخفی: گنج حضور، زنده شدن به بی نهایت خدا، مرحله هفتم(آخرین مرحله) تصوف 


(۳۴) لاییدن: بیهوده گفتن


(۳۵) ژاژ: سخن بیهوده


(۳۶) کاژ: لوچ و احول


(۳۷) فَسق: هر کار زشت، گناه‌آلود و غیراخلاقی


(۳۸) غُر: فریب، نیرنگ


(۳۹) میزیدن: ادرار کردن


(۴۰) سِپَند: اسفند


(۴۱) غِرّه: فریفته، فریب خورده


(۴۲) فَلیو: بیهوده، بی سود و بی نفع و بی فایده


(۴۳) بول: ادرار


(۴۴) حَدَث: نجاست


(۴۵) خَبَث: پلیدی، ناپاکی


(۴۶) بُوالْحَزَن: اندوهگین


(۴۷) مَعدوم: نیست‌ و‌ نابود


(۴۸) صاحب دَلق: ژنده پوش


(۴۹) مَرجان: نوعی مروارید، جانوری گیاهی شکل که در قسمت های کم عمق دریاهای گرم زندگی می کند.


(۵۰) خُنُک: خوشا


(۵۱) اِشتِهار: شهرت و آوازه


(۵۲) مُشْتَها: خواسته، خواهش


(۵۳) کَمپیر: پیر سال‌ خورده، فرتوت، گنده‌ پیر


(۵۴) سالوس: مکار، حیله‌گر، ریاکار



************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۵۸

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3058, Divan e Shams


ز بامداد درآورد دلبرم جامی

به ناشتاب چشانید خام را خامی

نه باده‌اش ز عصیر و نه جام او ز زجاج

نه نقل او چو خسیسان به قند و بادامی

به باد باده مرا داد همچو که بر باد

به آب گرم مرا کرد یار اکرامی

بسی نمودم سالوس و او مرا می‌گفت

مکن مکن که کم افتد ازین به ایامی

طریق ناز گرفتم که نی برو امروز

ستیزه کرد و مرا داد چند دشنامی

چنین شراب و چو من ساقی و تو گویی نی

که گوید این نه مگر جاهلی و یا عامی

هزار می‌نکند آنچه کرد دشنامش

خراب گشتم نی ننگ ماند و نی نامی

چگونه مست نگردی ز لطف آن شاهی

که او خراب کند عالمی به پیغامی

دلی بباید تا این سخن تمام کنم

خراب کرد دلم را چنان دلارامی

سری نهادم بر پای او چو مستان من

پدید شد سرِ مست مرا سرانجامی

سر مرا به بر اندر گرفت و خوش بنواخت

غریب دلبریی و بدیع انعامی

و آنگه از سرِ رقت به حاضران می‌گفت

نه درخورست چنین مرغ با چنین دامی

به باغ بلبل مستم صفیرِ من بشنو

مباش در قفسی و کناره بامی

فروکشیدم و باقی غزل نخواهم گفت

مگر بیابم چون خویش دوزخ آشامی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۵۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3059, Divan e Shams


تو جام عشق چه دانی چه شیشه دل باشی

تو دام عشق چه دانی چو مرغ این دامی

ز صاف بحر نگویم اگر کفش بینی

مثال زیبق بر هیچ کف نیارامی

ملول و تیره شدی مر صفاش را چه گنه

نبات را چه جنایت چو سرکه آشامی

که خاک بر سرِ سرکا و مرد سرکه فروش

که شهد صاف ننوشد ز تیره ایامی

به من نگر که در این بزم کمترین عامم

ز بیخودی نشناسم ز خاص تا عامی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۳۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1231


من ببینم دام را اندر هوا

گر نپوشد چشم عقلم را قضا

چون قضا آید شود دانش به خواب

مه سیه گردد بگیرد آفتاب

از قضا این تعبیه کی نادر است

از قضا دان کو قضا را منکر است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 407


بل قضا حق است و جهد بنده حق

هین مباش اعور چو ابلیس خلق


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1255


پس قضا ابری بود خورشیدپوش

شیر و اژدرها شود زو همچو موش

من اگر دامی نبینم گاه حکم

من نه تنها جاهلم در راه حکم

ای خنک آن کو نکوکاری گرفت

زور را بگذاشت او زاری گرفت


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۴۰

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1740, Divan e Shams


همیشه دامن شادی کشیدمی سوی خویش

کشد کنون کف شادی به خویش دامانم

ز بامداد کسی غلملیج می کندم

گزاف نیست که من ناشتاب خندانم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1194, Divan e Shams


سر به سر راضی نه‌ای که سر بری از تیغ حق

کی دهد بو همچو عنبر چونکه سیری و پیاز


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 166


بوی کبر و بوی حرص و بوی آز

در سخن گفتن بیاید چون پیاز

گر خوری سوگند من کی خورده‌ام

از پیاز و سیر تقوی کرده‌ام

آن دم سوگند غمازی کند

بر دماغ همنشینان بر زند

پس دعاها رد شود از بوی آن

آن دل کژ می‌نماید در زبان

اخسؤا آید جواب آن دعا

چوب رد باشد جزای هر دغا

گر حدیثت کژ بود معنیت راست

آن کژی لفظ مقبول خداست


قرآن کریم، سوره مؤمنون(۲۳)، آیه ۱۰۸

Quran, Sooreh Momenoon(#23), Line #108


قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ


گويد: در آتش گم شويد و با من سخن مگوييد.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2006


اخسؤا بر زشت آواز آمده ست

کو ز خون خلق چون سگ بود مست


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع شماره ۴۰

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tajiaat)# 40, Divan e Shams


رخت از ضمیر و فکرت به یقین اثر بیابد

چو درون کوزه چیزی بود از برون تلابد


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۵۴۷

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaee)# 1547, Divan e Shams


ای دل تو به هر خیال مغرور مشو

پروانه صفت کشتهٔ هر نور مشو

تا خود بینی تو از خدا مانی دور

نزدیکتر آی و از خدا دور مشو


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۲۱

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2921, Divan e Shams


ساقی این جا هست ای مولا بلی

ره دهد ما را بر آن بالا بلی

پیش آن لبهای آری گوی او

بنده گردد شکر و حلوا بلی

هست چشمش قلزم مستی نعم

هست جعدش مایه سودا بلی

این همه بگذشت آن سروِ سهی

خوش برآید همچو گل با ما بلی

چون بخسبم زیرِ سایه نخل او

من شوم شیرین تر از خرما بلی

هم عسس هم دزد ای جان هر شبی

سیم دزدد زان قمرسیما بلی

چون برآید آفتاب روی او

دزد گردد عاجز و رسوا بلی

ناشتاب آنکس که او حلوا خورد

در دماغ او کند صفرا بلی

بس کن آنکس کو سری پنهان کند

روید از سر گلشن اخفی بلی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۹۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3398


بقیهٔ قصهٔ طعنه زدنِ آن مردِ بیگانه، در شیخ


آن خبیث از شیخ می‌لایید ژاژ

کژنگر باشد همیشه عقل کاژ

که منش دیدم میان مجلسی

او ز تقوی عاریست و مفلسی

ور که باور نیستت خیز امشبان

تا ببینی فسق شیخت را عیان

شب ببردش بر سر یک روزنی

گفت بنگر فسق و عشرت کردنی

بنگر آن سالوس روز و فسق شب

روز همچون مصطفی شب بولهب

روز عبدالله او را گشته نام

شب نعوذ بالله و در دست جام

دید شیشه در کف آن پیر پر

گفت شیخا مر تو را هم هست غر

تو نمی‌گفتی که در جام شراب

دیو می‌میزد شتابان ناشتاب

گفت جامم را چنان پر کرده‌اند

کاندر او اندر نگنجد یک سپند

بنگر اینجا هیچ گنجد ذره‌ای

این سخن را کژ شنیده غره‌ای

جام ظاهر خمرِ ظاهر نیست این

دور دار این را ز شیخ غیب‌بین

جام می هستی شیخ است ای فلیو

کاندر او اندر نگنجد بول دیو

پر و مالامال از نور حق است

جام تن بشکست نور مطلق است

نورِ خورشید ار بیفتد بر حدث

او همان نورست نپذیرد خبث


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 881


وین نفس جان های ما را همچنان

اندک اندک دزدد از حبس جهان


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 918


حیله کرد انسان و حیله‌ش دام بود

آنکه جان پنداشت خون‌آشام بود 


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1333


اندک اندک آب بر آتش بزن

تا شود نار تو نور ای بوالحزن


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1352


نفس خرگوشت به صحرا در چرا

تو به قعر این چه چون و چرا


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1389


سهل شیری دان که صف ها بشکند

شیر آن است آن که خود را بشکند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1396


هر که را هست از هوس ها جان پاک

زود بیند حضرت و ایوان پاک


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1398


چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه را

کی بدانی ثم وجه الله را


ای کسی که چشم دلت از موهای زائد هوی و هوس پاک نشده است، چون همراه وسوسه های شیطان بدخواه هستی، کی بدین حقیقت واقف خواهی شد که آدمی به هر جا روی آورد، ذات حضرت حق در آن جا متجلی است؟


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۱۵

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #115


وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ


مشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست. خدا فراخ ‌رحمت و داناست.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1401


دو سرِ انگشت بر دو چشم نه

هیچ بینی از جهان انصاف ده

گر نبینی این جهان معدوم نیست

عیب جز ز انگشت نفس شوم نیست

تو ز چشم انگشت را بر دار هین

وآنگهانی هرچه می‌خواهی ببین


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1407


چونکه دید دوست نبود کور به

دوست که او باقی نباشد دور به


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۲۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1424


هیبت حق است این از خلق نیست

هیبت این مرد صاحب دلق نیست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۰۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1501


بحث عقلی گر در و مرجان بود

آن دگر باشد که بحث جان بود


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۳۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1535


ای خنک آن مرد کز خود رسته شد

در وجود زنده‌ پاینده شد

وای آن زنده که با مرده نشست

مرده گشت و زندگی از وی بجست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۴۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1541


مرغ کو اندر قفس زندانی است

می‌ نجوید رستن از نادانی است

روح هایی کز قفس ها رسته‌اند

انبیای رهبرِ شایسته‌اند

از برون آوازشان آید ز دین

که ره رستن تو را اینست این

ما به دین رستیم زین تنگین قفس

جز که این ره نیست چارهٔ این قفس

خویش را رنجور سازی زار زار

تا تو را بیرون کنند از اشتهار

که اشتهارِ خلق بند محکم است

در ره این از بند آهن کی کم است


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۹۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1599


گر حجاب از جان ها بر خاستی

گفت هر جانی مسیح‌آساستی

گر سخن خواهی که گویی چون شکر

صبر کن از حرص و این حلوا مخور

صبر باشد مشتهای زیرکان

هست حلوا آرزوی کودکان

هرکه صبر آورد گردون بر رود

هر که حلوا خورد واپس‌تر رود


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۷۶

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2776, Divan e Shams


کیست کمپیرک یکی سالوسک بی‌چاشنی

تو به تو همچون پیاز و گنده همچون سیرِکی

Back

Privacy Policy

Today visitors: 4572

Time base: Pacific Daylight Time