برنامه شماره ۹۶۲ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۲ تاریخ اجرا: ۱۶ مِی ۲۰۲۳ - ۲۷ اردیبهشت
برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۶۲ بر روی این لینک کلیک کنید.
برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۶۲ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
PDF متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shams
سخن تلخ مگو، ای لبِ تو حلوایی
سر فروکن به کرم، ای که بر این بالایی
هر چه گویی تو، اگر تلخ و اگر شور، خوش است
گوهر دیده و دل، جانی و جان افزایی
نه به بالا نه به زیری، و نه جان در جهت است
شش جهت را چه کنم، در دل خون پالایی؟
سر فروکن، که از آن روز که رویت دیدم
دل و جان مست شد و عقل و خرد سودایی
هر که او عاشق جسم است، ز جان محروم است
تلخ آید شِکَر، اندر دهن صفرایی
ای که خورشید تو را سجده کند هر شامی
کِیْ بُوَد کز دل خورشید به بیرون آیی؟
آفتابی، که ز هر ذره طلوعی داری
کوهها را جهتِ ذرّه شدن میسایی
چه لطیفی، و ز آغاز چنان جباری
چه نهانی و عجب این که در این غوغایی
گر خطا گفتم و مقلوب(۱) و پراکنده مگیر
ور بگیری تو مرا، بخت نواَم افزایی
صورت عشق تویی، صورت ما سایه تو
یک دمم زشت کنی، باز تواَم آرایی
مینماید که مگر دوش به خوابت دیدم
که من امروز ندارم به جهان گنجایی
ساربانا بمخوابان شتر، این منزل نیست
همرهان پیش شدستند، که را میپایی؟
هین خمش کن که ز دَم آتش دل شعله زند
شعله دم میزند این دم، تو چه میفرمایی
شمس تبریز چو در شمس فلک درتابد
تابش روز شود از وی نابینایی
(۱) مقلوب گفتن: پریشان حرف زدن، یاوه گفتن من ذهنی
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #360
بنده را کی زَهره باشد کز فُضول(۲)
امتحانِ حق کند ای گیجِ گُول؟
آن، خدا را میرسد کو امتحان
پیش آرَد هر دَمی با بندگان
تا به ما، ما را نماید آشکار
که چه داریم از عقیده در سِرار(۳)
(۲) فُضول: فضولی و گستاخی
(۳) سِرار: باطن، نهانخانه، دل یا مرکز انسان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #746
امتحان بر امتحان است ای پدر
هین، به کمتر امتحان، خود را مَخَر
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2370
گفت: من آیینهام، مَصْقُولِ(۴) دست
تُرک و هندو در من آن بیند که هست
(۴) مَصْقُول: صیقلیافته
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2390
گر جهان را پُر دُرِ مکنون(۵) کنم
روزیِ تو چون نباشد، چون کنم؟
(۵) دُرِّ مکْنُون: مروارید مستور و نهفته، وقتی که مروارید در صدف قرار گیرد و هیچ دستی به آن نرسد، گرانقدرتر و شفّافتر خواهد بود.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2429
آب، غالب شد بر آتش از نهیب
آتشش جوشد چو باشد در حجاب
چونکه دیگی در میان آید شها
نیست کرد آن آب را کردش هوا
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #625
پیشِ عطّاری یکی گِلخوار رفت
تا خَرَد اَبْلوجِ(۶) قندِ خاصِ زَفْت
(۶) اَبْلوج: قندِ سفید، شکرِ سفید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #627
گفت: گِل سنگِ ترازویِ من است
گر تو را میلِ شِکَر بخْریدن است
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #629
گفت با خود: پیشِ آن که گِلخور است
سنگ چه بْوَد؟ گِل نکوتر از زر است
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #634
اندر آن کَفّۀ ترازو ز اِعتداد(۷)
او به جایِ سنگ، آن گِل را نهاد
پس برایِ کَفّۀ دیگر به دست
هم به قدرِ آن شکر را میشکست
چون نبودش تیشهیی، او دیر ماند
مشتری را منتظر آنجا نشاند
رویش آن سو بود، گِلخور ناشِکِفت(۸)
گِل ازو پوشیده، دزدیدن گرفت
(۷) اِعتداد: به شمار آوردن، به حساب آوردن، در اینجا یعنی وزن کردن
(۸) ناشِکفت: بیصبرانه
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #642
گرچه مشغولم، چنان احمق نیام
که شِکَر افزون کشی تو از نِیام
چون ببینی مر شِکَر را ز آزمود
پس بدانی احمق و غافل که بود
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #647
مالِ دنیا، دامِ مرغانِ ضعیف
مُلکِ عُقْبیٰ، دامِ مرغانِ شریف
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
بیمرادی شد قَلاووزِ(۹) بهشت
حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشسرشت
حدیث نبوی
«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
(۹) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams
یار در آخرزمان، کرد طَرَبسازیای
باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیای
جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت
تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیای
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۱۰)
عاشقِ صُنعِ(۱۱) تواَم در شُکر و صبر(۱۲)
عاشقِ مصنوع(۱۳) کی باشم چو گَبر(۱۴)؟
عاشقِ صُنعِ خدا با فَر بوَد
عاشقِ مصنوعِ او کافر بُوَد
(۱۰) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
(۱۱) صُنع: آفرینش
(۱۲) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۱۳) مصنوع: آفریده، مخلوق
(۱۴) گبر: کافر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3151
معنیِ جَفَّ الْقَلَم کی آن بود
که جفاها با وفا یکسان بود؟
بل جفا را، هم جفا جَفَّ الْقَلَم
وآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَم
حدیث
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»
«خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۵)
(۱۵) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۶)
گرچه جو صافی نماید مر تو را
(۱۶) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۷)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۱۷) حَدید: آهن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2404
دوزخست آن خانه کآن بیروزن است
اصلِ دین، ای بنده رَوزَن کردن است
تیشهٔ هر بیشهیی کم زن، بیا
تیشهزن در کندنِ روزن، هَلا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1883, Divan e Shams
کو عاشقِ شیرینخَد(۱۸)، زر بدْهد و جان بدْهد؟
چون مرغ دلِ او پرّد، زین گنبدِ بیروزن
(۱۸) خَد: چهره، رخسار
مولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سوم
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#43, Divan e Shams
زین دودناک(۱۹) خانه گشادند روزنی
شد دود و، اندر آمد خورشیدِ روشنی
(۱۹) دودناک: آمیخته به دود، پردود، دودآگین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #914, Divan e Shams
ز ناسپاسی ما بسته است روزن دل
خدای گفت که انسان لِربِّه لَکَنود
قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۶
Quran, Al-Adiyat(#100), Line #6
«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»
«همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3574
تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت
طُوقِ(۲۰) اَعْطَیناکَ آویزِ برت
(۲۰) طُوق: گردنبند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #881
صد جَوالِ(۲۱) زر بیآری ای غَنی
حق بگوید دل بیار ای مُنحَنی(۲۲)
(۲۱) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست میکردند، بارجامه.
(۲۲) مُنحَنی: خمیده، خمیدهقامت، بیچاره و درمانده
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٢۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #324
بیوفایی دان وفا با ردِّ حق(۲۳)
بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق
(۲۳) ردِّ حق: آنکه از نظرِ حق تعالیٰ مردود است.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۴١
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ ای پسر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063
تا به دیوارِ بلا نآید سَرش
نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش
دو خواجه به یک خانه، شد خانه چو ویرانه
او خواجه و من بنده، پستی بُوَد و روغن(۲۴)
(۲۴) روغن: اشاره به اینکه روغن در بالا قرار میگیرد و آب در پستی.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2620, Divan e Shams
ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخویی
زیرا به ادب یابی آن چیز که میگویی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #78
از خدا جوییم توفیقِ ادب
بیادب محروم گشت از لطفِ رب
بیادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق(۲۵) زد
(۲۵) آفاق: جمع اُفُق
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #341
گرچه با تو، شه نشیند بر زمین
خویشتن بشناس و، نیکوتر نشین
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #156
گفت او: گر اَبْلَهم من در ادب
زیرکم اندر وفا و در طلب
گفت: ادب این بود خود که دیده شد
آن دگر را خود همی دانی تو لُدّ(۲۶)
(۲۶) لُدّ: دشمنِ سرسخت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218
دل نگه دارید ای بیحاصلان
در حضورِ حضرتِ صاحبدلان
پیشِ اهل تن، ادب بر ظاهرست
که خدا زیشان، نهان را ساتِرست(۲۷)
پیشِ اهلِ دل، ادب بر باطن است
زآنکه دلْشان بر سَرایر(۲۸)، فاطِن(۲۹) است
(۲۷) ساتر: پوشاننده، پنهان کننده
(۲۸) سَرایر: رازها، نهانیها، جمعِ سَریره
(۲۹) فاطِن: دانا و زیرک
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3413
پس ادب کردَش بدین جُرم اوستاد
که مَساز از چوبِ پوسیده عِماد(۳۰)
(۳۰) عِماد: ستون، تکیهگاه
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705
وآنکه اندر وَهم او ترکِ ادب
بیادب را سرنگونی داد رب
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1740
بیادب گفتن سخن با خاصِ حق
دل بمیرانَد، سیه دارد وَرَق
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #121
بانگ بر وی زد به هَیبت آن نگار
که: مرو گستاخ، ادب را هوش دار
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4018
آن گروهی کز ادب بگریختند
آبِ مردی، و آبِ مردان ریختند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3221
تو به عکسی پیشِ کوران بهرِ جاه(۳۱)
با حضور آیی نشینی پایگاه
پیشِ بینایان، کُنی ترکِ ادب
نارِ شهوت را از آن گشتی حَطَب(۳۲)
چون نداری فِطْنَت(۳۳) و، نورِ هُدیٰ
بهرِ کُوران، روی را میزن جَلا
(۳۱) جاه: مقامِ دنیوی
(۳۲) حَطَب: هیزم
(۳۳) فِطْنَت: زیرکی، باهوشی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1490
در گنه، او از ادب پنهانْش کرد
زان گنه بر خود زدن، او بَربخَورد(۳۴)
(۳۴) بَربخَورد: برخوردار و کامیاب شد.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1570
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِد
بوالعَجَب، من عاشقِ این هر دو ضد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #614, Divan e Shams
زَهرآب(۳۵) ز دستِ وی گر فرق کنم از مِی
پس در رهِ جانْ جانم والـلَّه به مَجاز آمد
(۳۵) زهرآب: آبِ زهرآلود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shams
گوهرِ باقی، درآ در دیدهها
سنگ بستان، باقیان را برشکن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams
نورِ دو دیدهٔ منی، دور مشو ز چشمِ من
شعلهٔ سینهٔ منی، کم مکن از شرارِ من
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
تو بی ز گوش شنو، بیزبان بگو با او
که نیست گفتِ زبان بیخلاف و آزاری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکَشَد به بیجَهاتَت(۳۶)
(۳۶) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams
چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۳۷) را؟
نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی
(۳۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #612
تو مکانی، اصلِ تو در لامکان
این دکان بر بند و، بگشا آن دکان
شش جهت مگریز، زیرا در جِهات
شَشدَره(۳۸) است، و ششدره مات است، مات
(۳۸) شَشدَره: کنایه از مبهوت و متحیّر و عاجز ماندن در امور
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3573
تو خوش و خوبی و، کانِ هر خوشی
تو چرا خود منّتِ باده کشی؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams
دل و جان به آبِ حکمت ز غبارها بشویید
هله تا دو چشمِ حسرت سوی خاکدان نماند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1381
باز دیوانه شدم من ای طبیب
باز سودایی شدم من ای حبیب
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۰۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2007
گر تو خود را پیش و پس داری گُمان
بستهٔ جسمی و محرومی ز جان
زیر و بالا، پیش و پس، وصفِ تن است
بیجهت، آن ذاتِ جانِ روشن است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724
حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ
نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم
عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند. با من ستیزه مکن،
زیرا نفسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.
«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362
کوری عشقست این کوریِّ من
حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن
آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی.
ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق میشود.
کورم از غیر خدا، بینا بدو
مقتضایِ(۳۹) عشق این باشد بگو
(۳۹) مقتضا: لازمه، اقتضا شده
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1946
هیچ مگذار از تب و صَفرا اثر
تا بیابی از جهان، طعمِ شِکَر
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1329
پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود
زآن سبب، عالَم کبودت مینمود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2684
دفعِ آن علّت بباید کرد زود
که شِکَر با آن، حَدَث(۴۰) خواهد نمود
هر خوشی کآید به تو، ناخوش شود
آبِ حیوان گر رسد، آتش شود
(۴۰) حَدَث: مدفوع
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #99, Divan e Shams
دلارامِ نهان گشته ز غوغا(۴۱)!
همه رفتند و خلوت شد، برون آ!
برآور بنده را از غرقهٔ خون
فرح دِه روی زردم را ز صفرا
(۴۱) غوغا: مردمِ پست و فرومایه و فتنهانگیز، هیاهو و بانگ و آشوب
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٢٠٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1209
سجده آمد کندنِ خشتِ لَزِب(۴۲)
موجبِ قربی که وَاسْجُدْ واقتَرِبْ
کندن این سنگ های چسبنده همانند سجده آوردن است و سجود، موجب قرب بنده به حق می شود.
قرآن کریم، سورۀ علق (۹۶)، آیۀ ۱۹
Quran, Al-Alaq(#96), Line #19
«كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ»
«نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديک شو.»
(۴۲) لَزِب: چسبنده
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #466
اندرین آهنگ(۴۳)، منگر سُست و پست
کاندرین ره، صبر و شِقِّ اَنْفُس است
(۴۳) آهنگ: قصد و اراده، راه و رسم، قاعده و قانون
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580
آفتابی در یکی ذَرّه نهان
ناگهان آن ذرّه بگشاید دهان
ذرّه ذرّه گردد افلاک و زمین
پیشِ آن خورشید، چون جَست از کَمین(۴۴)
این چنین جانی چه درخوردِ تن است؟
هین بشُو ای تن از این جان هر دو دست
ای تنِ گشته وِثاقِ(۴۵) جان، بس است
چند تانَد(۴۶) بحر در مَشکی نشست؟
(۴۴) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه
(۴۵) وِثاق: اتاق، خرگاه
(۴۶) تانَد: میتواند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #950, Divan e Shams
کُهِ وجود چو کاهَست، پیشِ بادِ عدم
کدام کوه که او را عدم چو کَه نَرُبود؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #607, Divan e Shams
در عشقِ چنان چوگان میباش به سر گردان
چون گوی درین میدان، یعنی بنمیارزد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466
پیشِ چوگانهایِ حُکمِ کُنفَكان
میدویم اندر مکان و لامکان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1396
آفتابی خویش را ذرّه نمود
واندک اندک، رویِ خود را برگشود
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1388
قوّت از حق خواهم و توفیق و لاف
تا به سوزن بر کَنَم این کوهِ قاف
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #575, Divan e Shams
الا ای قادرِ قاهر، ز تن پنهان به دل ظاهر
زهی پیدایِ پنهانم، تو را خانه کجا باشد؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616
گَر بِپَرّانیم تیر، آن نی زِ ماست
ما کَمان و تیراَنْدازَش خداست
این نه جبر، این معنی جَبّاری است
ذکرِ جَبّاری، برایِ زاری است
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1335, Divan e Shams
هر که درآید که منم، بر سرِ شاخش بزنم
کاین حرمِ عشق بُوَد، ای حیوان، نیست اغل(۴۷)
(۴۷) اغل: طویله، آخور
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3289
جمع باید کرد اجزا را به عشق
تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق
گر خطا گفتم و مقلوب و پراکنده مگیر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3369
چند چندت گیرم و، تو بیخَبَر
در سَلاسِل(۴۸) ماندهای پا تا به سر
زنگِ تُو بر تُوت ای دیگِ سیاه
کرد سیمای درونت را تباه
بر دلت زنگار بر زنگارها
جمع شد، تا کور شد ز اسرارها
(۴۸) سَلاسِل: زنجیرها، جمع سلسله
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3398
چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن
تو نکردی، او کشیدت زامر ِکُن
طُوقِ(۴۹) اَعْطَیناکَ آویزِ برت
(۴۹) طُوق: گردنبند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1949
غُلِّ(۵۰) بُخل(۵۱) از دست و گردن دور کن
بختِ نو دریاب در چرخِ کُهُن
(۵۰) غُل: زنجیر
(۵۱) بُخل: تنگ نظری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788
همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۵۲) تیه(۵۳)
ماندهیی بر جای، چل سال ای سَفیه(۵۴)
میروی هرروز تا شب هَروَله(۵۵)
خویش میبینی در اول مرحله
(۵۲) حَرّ: گرما، حرارت
(۵۳) تیه: بیابانِ شنزار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.
(۵۴) سَفیه: نادان، بیخرد
(۵۵) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن
دهخدا
بام تا شام در مشقّتِ راه
شب همانجا که بامدادِ پگاه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #256
سَعیُکُم شَتّی، تناقض اندرید
روز میدوزید، شب برمیدَرید
تلاشهای شما پراکنده و گونهگون است، و شما در دامِ تناقض گرفتار آمدهاید.
چنانکه مثلا روز میدوزید و شب همان را پاره میکنید.
قرآن کریم، سورهٔ لیل (۹۲)، آیهٔ ۴
Quran, Al-Lail(#92), Line #4
«إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّىٰ»
«كه: همانا كوششهاى شما پراکنده و گونه گون است.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840
جهد فرعونی، چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت، آن تفتیق(۵۶) بود
(۵۶) تَفتیق: شکافتن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2439, Divan e Shams
یک لحظه هَستم میکند، یک لحظه پَستم میکند
یک لحظه مَستم میکند، خودکامهای(۵۷)، خَمّارهای(۵۸)
(۵۷) خودکامه: خودرأی، خودسر، لَجوج
(۵۸) خَمّاره: مؤنث خَمّار، میفروش، شرابفروش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1204, Divan e Shams
دل ز تو بُرهان طَلَبد، سایهٔ برهان نه تویی؟
بر مَثَلِ سایه برو باز به برهان و مترس
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2465
لحظهای ماهم کند، یک دَم سیاه
خود چه باشد غیرِ این، کارِ اِله؟
پیشِ چوگانهایِ حُکمِ کُنْفَکان
میدویم اندر مکان و لامکان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856
گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2225
ای تواضع بُرده پیشِ ابلهان
وی تکبّر بُرده تو پیشِ شهان
آن تکبّر بر خَسان خوب است و چُست
هین مرو معکوس، عکسش بندِ توست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams
لذّتِ بیکرانهای است، عشق شدهست نامِ او
قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393
خفته از احوالِ دنیا روز و شب
چون قلم در پنجهٔ تقلیبِ(۵۹) رب
(۵۹) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2313
در بُنِ چاهی همی بودم زبون(۶۰)
در همهٔ عالَم نمیگنجم کنون
(۶۰) زبون: پست و فرومایه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3259
من غلامِ آنکه اندر هر رِباط(۶۱)
خویش را واصل نداند بر سِماط(۶۲)
بس رِباطی که بباید ترک کرد
تا به مَسکَن در رسد یک روز مرد
(۶۱) رِباط: خانه، سرا، منزل، کاروانسرا
(۶۲) سِماط: بساط، سفره، خوان، فضای یکتایی، فضای بینهایتِ گشودهشده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams
شب بود و همه قافله محبوسِ رِباطی(۶۳)
خیزید کز آن ظلمت و آن حبس رهیدیم
(۶۳) رِباط: کاروانسرا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shams
همه حجّاج برفته حرم و کعبه بدیده
تو شتر هم نخریده که شکستست مَهاره(۶۴)
بنگر سویِ حریفان که همه مَست و خَرابند
تو خمش باش و چنان شو، هله ای عَربدهباره(۶۵)
(۶۴) مَهاره: مهار، افسار، زمام
(۶۵) عَربدهباره: آنکه بسیار بدمستی میکند. عربدهجوی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #623
بنگر این کَشتیِّ خَلقان غرقِ عشق
اژدهایی گشت گویی حلقِ عشق
اژدهایی ناپدیدِ دلرُبا
عقل همچون کوه را او کهرُبا
عقلِ هر عطّار کآگه شد از او
طبلهها(۶۶) را ریخت اندر آبِ جو
(۶۶) طبله: صندوقچه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۶۷) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیَکُونست، نه موقوفِ علل
(۶۷) نَفَخْتُ: دمیدم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1305
دَم مَزَن تا بشنوی از دمزنان
آنچه نآمد در زبان و در بیان
دَم مَزَن تا بشنوی زآن آفتاب
آنچه نآمد درکتاب و در خطاب
دَم مَزَن تا دم زند بهرِ تو روح
آشنا(۶۸) بگذار در کشتیِّ نوح
(۶۸) آشنا: شنا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #32
تا نپوشد رویِ خود را از دَمَت
دَم فرو خوردن بباید هر دَمَت
-------------------------
مجموع لغات:
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
سخن تلخ مگو ای لب تو حلوایی
سر فروکن به کرم ای که بر این بالایی
هر چه گویی تو اگر تلخ و اگر شور خوش است
گوهر دیده و دل جانی و جان افزایی
نه به بالا نه به زیری و نه جان در جهت است
شش جهت را چه کنم در دل خون پالایی
سر فروکن که از آن روز که رویت دیدم
هر که او عاشق جسم است ز جان محروم است
تلخ آید شکر اندر دهن صفرایی
کی بود کز دل خورشید به بیرون آیی
آفتابی که ز هر ذره طلوعی داری
کوهها را جهت ذره شدن میسایی
چه لطیفی و ز آغاز چنان جباری
ور بگیری تو مرا بخت نوام افزایی
صورت عشق تویی صورت ما سایه تو
یک دمم زشت کنی باز توام آرایی
ساربانا بمخوابان شتر این منزل نیست
همرهان پیش شدستند که را میپایی
هین خمش کن که ز دم آتش دل شعله زند
شعله دم میزند این دم تو چه میفرمایی
بنده را کی زهره باشد کز فضول
امتحان حق کند ای گیج گول
آن خدا را میرسد کو امتحان
پیش آرد هر دمی با بندگان
تا به ما ما را نماید آشکار
که چه داریم از عقیده در سرار
هین به کمتر امتحان خود را مخر
گفت من آیینهام مصقول دست
ترک و هندو در من آن بیند که هست
گر جهان را پر در مکنون کنم
روزی تو چون نباشد چون کنم
آب غالب شد بر آتش از نهیب
پیش عطاری یکی گلخوار رفت
تا خرد ابلوج قند خاص زفت
گفت گل سنگ ترازوی من است
گر تو را میل شکر بخریدن است
گفت با خود پیش آن که گلخور است
سنگ چه بود گل نکوتر از زر است
اندر آن کفه ترازو ز اعتداد
او به جای سنگ آن گل را نهاد
پس برای کفه دیگر به دست
هم به قدر آن شکر را میشکست
چون نبودش تیشهیی او دیر ماند
رویش آن سو بود گلخور ناشکفت
گل ازو پوشیده دزدیدن گرفت
گرچه مشغولم چنان احمق نیام
که شکر افزون کشی تو از نیام
چون ببینی مر شکر را ز آزمود
مال دنیا دام مرغان ضعیف
ملک عقبی دام مرغان شریف
عاشقان از بیمرادیهای خویش
باخبر گشتند از مولای خویش
بیمرادی شد قلاووز بهشت
حفت الجنه شنو ای خوشسرشت
یار در آخرزمان کرد طربسازیای
باطن او جد جد ظاهر او بازیای
جمله عشاق را یار بدین علم کشت
تا نکند هان و هان جهل تو طنازیای
او بهانه باشد و تو منظرم
عاشق صنع توام در شکر و صبر
عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
عاشق صنع خدا با فر بود
عاشق مصنوع او کافر بود
معنی جف القلم کی آن بود
که جفاها با وفا یکسان بود
بل جفا را هم جفا جف القلم
وآن وفا را هم وفا جف القلم
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
در تگ جو هست سرگین ای فتی
کرده حق ناموس را صد من حدید
ای بسی بسته به بند ناپدید
اصل دین ای بنده روزن کردن است
تیشه هر بیشهیی کم زن بیا
تیشهزن در کندن روزن هلا
کو عاشق شیرینخد زر بدهد و جان بدهد
چون مرغ دل او پرد زین گنبد بیروزن
زین دودناک خانه گشادند روزنی
شد دود و اندر آمد خورشید روشنی
خدای گفت که انسان لربه لکنود
تاج کرمناست بر فرق سرت
طوق اعطیناک آویز برت
صد جوال زر بیآری ای غنی
حق بگوید دل بیار ای منحنی
بیوفایی دان وفا با رد حق
بر حقوق حق ندارد کس سبق
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فرو مآ ای پسر
تا به دیوار بلا نآید سرش
نشنود پند دل آن گوش کرش
دو خواجه به یک خانه شد خانه چو ویرانه
او خواجه و من بنده پستی بود و روغن
ای دل به ادب بنشین برخیز ز بدخویی
از خدا جوییم توفیق ادب
بیادب محروم گشت از لطف رب
بلکه آتش در همه آفاق زد
گرچه با تو شه نشیند بر زمین
خویشتن بشناس و نیکوتر نشین
گفت او گر ابلهم من در ادب
گفت ادب این بود خود که دیده شد
آن دگر را خود همی دانی تو لد
در حضور حضرت صاحبدلان
پیش اهل تن ادب بر ظاهرست
که خدا زیشان نهان را ساترست
پیش اهل دل ادب بر باطن است
زآنکه دلشان بر سرایر فاطن است
پس ادب کردش بدین جرم اوستاد
که مساز از چوب پوسیده عماد
وآنکه اندر وهم او ترک ادب
بیادب گفتن سخن با خاص حق
دل بمیراند سیه دارد ورق
بانگ بر وی زد به هیبت آن نگار
که مرو گستاخ ادب را هوش دار
آب مردی و آب مردان ریختند
تو به عکسی پیش کوران بهر جاه
پیش بینایان کنی ترک ادب
نار شهوت را از آن گشتی حطب
چون نداری فطنت و نور هدی
بهر کوران روی را میزن جلا
در گنه او از ادب پنهانش کرد
زان گنه بر خود زدن او بربخورد
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
زهرآب ز دست وی گر فرق کنم از می
پس در ره جان جانم والـله به مجاز آمد
گوهر باقی درآ در دیدهها
سنگ بستان باقیان را برشکن
نور دو دیده منی دور مشو ز چشم من
شعله سینه منی کم مکن از شرار من
تو بی ز گوش شنو بیزبان بگو با او
که نیست گفت زبان بیخلاف و آزاری
تا بازکشد به بیجهاتت
چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را
نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی
تو مکانی اصل تو در لامکان
این دکان بر بند و بگشا آن دکان
شش جهت مگریز زیرا در جهات
ششدره است و ششدره مات است مات
تو خوش و خوبی و کان هر خوشی
تو چرا خود منت باده کشی
دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید
هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند
گر تو خود را پیش و پس داری گمان
بسته جسمی و محرومی ز جان
زیر و بالا پیش و پس وصف تن است
بیجهت آن ذات جان روشن است
حبک الاشیاء یعمیک یصم
نفسک السودا جنت لا تختصم
عشق تو به اشياء تو را كور و كر میکند با من ستیزه مکن
زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است
کوری عشقست این کوری من
حب یعمی و یصم است ای حسن
آری اگر من دچار کوری باشم آن کوری قطعا کوری عشق است نه کوری معمولی
ای حسن بدان که عشق موجب کوری و کری عاشق میشود
کورم از غیر خدا بینا بدو
مقتضای عشق این باشد بگو
هیچ مگذار از تب و صفرا اثر
تا بیابی از جهان طعم شکر
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زآن سبب عالم کبودت مینمود
دفع آن علت بباید کرد زود
که شکر با آن حدث خواهد نمود
هر خوشی کآید به تو ناخوش شود
آب حیوان گر رسد آتش شود
دلارام نهان گشته ز غوغا
همه رفتند و خلوت شد برون آ
برآور بنده را از غرقه خون
فرح ده روی زردم را ز صفرا
سجده آمد کندن خشت لزب
موجب قربی که واسجد واقترب
کندن این سنگ های چسبنده همانند سجده آوردن است و سجود موجب قرب بنده به حق می شود
اندرین آهنگ منگر سست و پست
کاندرین ره صبر و شق انفس است
آفتابی در یکی ذره نهان
ناگهان آن ذره بگشاید دهان
ذره ذره گردد افلاک و زمین
پیش آن خورشید چون جست از کمین
این چنین جانی چه درخورد تن است
هین بشو ای تن از این جان هر دو دست
ای تن گشته وثاق جان بس است
چند تاند بحر در مشکی نشست
که وجود چو کاهست پیش باد عدم
کدام کوه که او را عدم چو که نربود
در عشق چنان چوگان میباش به سر گردان
چون گوی درین میدان یعنی بنمیارزد
پیش چوگانهای حکم کنفكان
آفتابی خویش را ذره نمود
واندک اندک روی خود را برگشود
قوت از حق خواهم و توفیق و لاف
تا به سوزن بر کنم این کوه قاف
الا ای قادر قاهر ز تن پنهان به دل ظاهر
زهی پیدای پنهانم تو را خانه کجا باشد
گَر بپرانیم تیر آن نی ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
این نه جبر این معنی جباری است
ذکر جباری برای زاری است
هر که درآید که منم بر سر شاخش بزنم
کاین حرم عشق بود ای حیوان نیست اغل
چند چندت گیرم و تو بیخبر
در سلاسل ماندهای پا تا به سر
زنگ تو بر توت ای دیگ سیاه
جمع شد تا کور شد ز اسرارها
چون حقت داد آن ریاضت شکر کن
تو نکردی او کشیدت زامر کن
غل بخل از دست و گردن دور کن
بخت نو دریاب در چرخ کهن
همچو قوم موسی اندر حر تیه
ماندهیی بر جای چل سال ای سفیه
میروی هرروز تا شب هروله
بام تا شام در مشقت راه
شب همانجا که بامداد پگاه
سعیکم شتی تناقض اندرید
روز میدوزید شب برمیدرید
تلاشهای شما پراکنده و گونهگون است و شما در دام تناقض گرفتار آمدهاید
چنانکه مثلا روز میدوزید و شب همان را پاره میکنید
جهد فرعونی چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت آن تفتیق بود
یک لحظه هستم میکند یک لحظه پستم میکند
یک لحظه مستم میکند خودکامهای خمارهای
دل ز تو برهان طلبد سایه برهان نه تویی
بر مثل سایه برو باز به برهان و مترس
لحظهای ماهم کند یک دم سیاه
خود چه باشد غیر این کار اله؟
پیش چوگانهای حکم کنفکان
گرگ درندهست نفس بد یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین
ای تواضع برده پیش ابلهان
وی تکبر برده تو پیش شهان
آن تکبر بر خسان خوب است و چست
هین مرو معکوس عکسش بند توست
لذت بیکرانهای است عشق شدهست نام او
قاعده خود شکایت است ور نه جفا چرا بود
خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه تقلیب رب
در بن چاهی همی بودم زبون
در همه عالم نمیگنجم کنون
من غلام آنکه اندر هر رباط
خویش را واصل نداند بر سماط
بس رباطی که بباید ترک کرد
تا به مسکن در رسد یک روز مرد
شب بود و همه قافله محبوس رباطی
همه حجاج برفته حرم و کعبه بدیده
تو شتر هم نخریده که شکستست مهاره
بنگر سوی حریفان که همه مست و خرابند
تو خمش باش و چنان شو هله ای عربدهباره
بنگر این کشتی خلقان غرق عشق
اژدهایی گشت گویی حلق عشق
اژدهایی ناپدید دلربا
عقل همچون کوه را او کهربا
عقل هر عطار کآگه شد از او
طبلهها را ریخت اندر آب جو
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکونست نه موقوف علل
دم مزن تا بشنوی از دمزنان
دم مزن تا بشنوی زآن آفتاب
دم مزن تا دم زند بهر تو روح
آشنا بگذار در کشتی نوح
تا نپوشد روی خود را از دمت
دم فرو خوردن بباید هر دمت
Privacy Policy
Today visitors: 4336 Time base: Pacific Daylight Time