برنامه شماره ۹۷۰ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
تاریخ اجرا: ۱۸ ژوئیه ۲۰۲۳ - ۲۸ تیر ۱۴۰۲
برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۰ بر روی این لینک کلیک کنید.
برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۰ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
PDF متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۰ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۰ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2874, Divan e Shams
سحری کرد ندایی عجب، آن رشکِ(۱) پری
که گریزید ز خود در چمنِ بیخبری
رو به دل کردم و گفتم که زهی(۲) مژدهٔ خوش
که دهد خاکِ دُژَم(۳) را صفتِ جانوری
همه ارواحِ مقدّس چو تو را منتظرند
تو چرا جان نشوی و سویِ جانان نپری؟
در مقامی که چنان ماه تو را جلوه کند
کفر باشد که ازین سو و از آن سو نگری
گر تو چون پشّه به هر باد پراکنده شوی
پس نشاید که تو خود را ز همایان(۴) شمری
بمترسان دلِ خود را تو به تهدیدِ خسان
که نشاید که خسان را به یکی خس بخری
حیله میکرد دلم، تا ز غمش سَر ببُرد
گفتم ای ابله اگر سَر ببُری، سِر نبَری
شمسِ تبریز، خیالت سویِ من کژ نگریست
رفتم از دست و بگفتم که چه شیریننظری
(۱) رَشک: حسد، غیرت، حمیت
(۲) زِهی: خوشا، چه خوش
(۳) دُژَم: سیاه و تیره، اندوهناک
(۴) هما: پرندهای دارای جثّهای نسبتاً درشت. قدما این مرغ را موجبِ سعادت میدانستند و میپنداشتند که سایهاش بر سر هرکسی افتد او را خوشبخت کند.
------------
سحری کرد ندایی عجب، آن رشکِ پری
رو به دل کردم و گفتم که زهی مژدهٔ خوش
که دهد خاکِ دُژَم را صفتِ جانوری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501
اوّل و آخِر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
« همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان
من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳
Quran, Al-Hadid(#57), Line #3
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»
«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316
از سخنگویی مجویید ارتفاع(۵)
منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۶)
منصبِ تعلیم، نوعِ شهوتست
هر خیالِ شهوتی در رَه بُتست
(۵) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن
(۶) استماع: شنیدن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #839, Divan e Shams
بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را
صد سال گرم داری، نانش فطیر(۷) باشد
(۷) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1786
ای مُعافِ یَفْعَلُ الله ماٰ یَشا
بیمُحابا رو زبان را بَر گُشا
ای که به حکم آیهٔ «خدا کُند آنچه خواهد.» از هرگونه کیفر و عذاب معاف شدهای،
اینک برو و بیهیچ ملاحظهای زبان خود را بگشا و هرچه میخواهی بگو.
قرآن كريم، سورهٔ ابراهيم (۱۴)، آیهٔ ۲۷
Quran, Ibrahim(#14), Line #27
«… وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ»
«… خدا هر چه خواهد همان مىكند.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514
بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت
کآن فراق آرد یقین در عاقبت
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622
چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود: اَنصِتُوا
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #165
چونکه بد کردی، بترس، آمِن مباش
زآنکه تخم است و برویانَد خُداش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #427
جُرم بر خود نِهْ، که تو خود کاشتی
با جزا و عدلِ حق کن آشتی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #419
فعلِ تو که زاید از جان و تنت
همچو فرزندت بگیرد دامنت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214
طالب است و غالب است آن کردگار
تا ز هستیها برآرَد او دمار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣۴۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3457
یا تو پنداری که تو نان میخوری
زَهرِ مار و کاهشِ جان میخوری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکَشَد به بیجَهاتَت(۸)
گفتی که خمُش کنم نکردی
میخندد عشق بر ثباتت(۹)
(۸) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی
(۹) ثُبات: پایداری، پابرجا بودن
مولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550
چون ز زنده مُرده بیرون میکند
نفسِ زنده سویِ مرگی میتَنَد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4467
بیمرادی شد قَلاووزِ(۱۰) بهشت
حُفَّتاِلْجَنَّة شنو ای خوشسرشت
حدیث نبوی
«حُفَّتاِلْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
(۱۰) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137
گفت: رُو، هر که غم دین برگزید
باقیِ غمها خدا از وی بُرید
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نَفْس و شیطان، هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند
بهرِ حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488
گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۱۱)
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی.
او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود.
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری
و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»
(۱۱) دَنی: فرومایه، پست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1209
سجده آمد کندنِ خشتِ لَزِب(۱۲)
موجبِ قُربی که وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ
قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۱۹
Quran, Al-Alaq(#96), Line #19
«كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ»
«نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديک شو.»
تا که این دیوار، عالیگردن است
مانعِ این سر فرود آوردن است
سجده نتوان کرد بر آبِ حیات
تا نیابم زین تنِ خاکی نجات
(۱۲) لَزِب: چسبنده
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3605
پس تو هر جفتی که میخواهی، برو
محو و همشکل و صفاتِ دوست شو
نور خواهی، مستعدِّ نور شو
دور خواهی، خویشبین و دور شو
ور رهی خواهی از این سِجْنِ خَرِب(۱۳)
سر مکَش از دوست وَاسْجُد وَاقْتَرِب
(۱۳) سِجْنِ خَرِب: زندانِ ویران، مراد جسمِ فانی است.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #11
گفت: وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ یزدانِ ما
قُربِ جان شد سجده اَبدانِ ما
حقتعالی به ما فرمود: سجده كن و نزديک شو.
سجدهای که توسّط جسمهای ما صورت میگیرد موجب تقرّب روح ما به خدا میشود.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #127
پس بنه بر جای هر دم را عِوَض
تا زِ وَاسْجُدْ واقتَرِبْ یابی غرض
در تمامی کارها چندین مَکوش
جز به کاری که بُوَد در دین، مَکوش
عاقبت تو رفت خواهی ناتمام
کارهایت اَبتر و نانِ تو خام
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773
از خدا غیر خدا را خواستن
ظَنِّ افزونیست و، کُلّی کاستن
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008
چیست تعظیمِ(۱۴) خدا افراشتن؟
خویشتن را خوار و خاکی داشتن
چیست توحیدِ خدا آموختن؟
خویشتن را پیشِ واحد سوختن
گر همیخواهی که بفْروزی چو روز
هستیِ همچون شبِ خود را بسوز
(۱۴) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100
خواب چون در میرمد از بیمِ دلق
خوابِ نسیان(۱۵) کِی بُوَد با بیمِ حَلق؟
لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواه
که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه
زآنکه استکمالِ تعظیم او نکرد
ورنه نسیان در نیاوردی نبرد
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286
«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»
«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كردهايم يا خطايى كردهايم، ما را بازخواست مكن … .»
(۱۵) نسیان: فراموشی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگذار، صدرِ توست راه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257
همچنین هر شهوتی اندر جهان
خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان
هر یکی زینها تو را مستی کند
چون نیابی آن، خُمارت میزند
این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده ست
که بدان مفقود، مستیّات بُدهست
جز به اندازهٔ ضرورت، زین مگیر
تا نگردد غالب و، بر تو امیر
سر کشیدی تو که من صاحبدلم
حاجت غیری ندارم، واصِلم
آنچنانکه آب در گِل سرکَشَد
که منم آب و، چرا جویم مَدَد؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4105
همچو مستی، کو جنایتها کند
گوید او: معذور بودم من ز خَود
گویدش لیکن سبب ای زشتکار
از تو بُد در رفتنِ آن اختیار
بیخودی نآمَد به خود، توش خواندی
اختیارت خود نشد، توش راندی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۶)
(۱۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۷)
گرچه جو صافی نماید مر تو را
(۱۷) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۸)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۱۸) حَدید: آهن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams
چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۱۹) را؟
نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی
(۱۹) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #21
گوشِ آنکس نوشد(۲۰) اسرارِ جلال
کو چو سوسن صد زبان افتاد و لال
(۲۰) نوشد: مخفّف نیوشد به معنی بِشنَوَد.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shams
ندا رسید به جانها ز خسروِ منصور(۲۱)
نظر به حلقهٔ مردان چه میکنید از دور؟
چو آفتاب برآمد، چه خفتهاند این خلق؟
نه روح عاشقِ روزست و چشم عاشقِ نور؟
(۲۱) منصور: پیروز، چیره، غالب، فاتح، فیروز، نصرتیافته، فیروزمند، مظفر؛ در مقابلِ مغلوب و مقهور
اقبال لاهوری، پیام مشرق، تسخیر فطرت، میلاد آدم
Eghbal Lahouri Poem, Payam E Mashregh, Taskhire Fetrat, Milad E Adam
نعره زد عشق که خونینجگری پیدا شد
حُسن لرزید که صاحبنظری پیدا شد
فطرت آشفت که از خاکِ جهانِ مجبور
خودگری خودشکنی خودنگری پیدا شد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #42, Divan e Shams
جسمِ مرا خاک کنی، خاکِ مرا پاک کنی
باز مرا نقش کنی، ماهعِذاری(۲۲) صنما
(۲۲) ماهعِذار: ماهسیما، ماهرو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1839, Divan e Shams
چون نکنیم یادِ او، هست سزا و دادِ او
کینه چو از خبر بُوَد، بیخبری است دفعِ کین
خواه شب و خواه سحر، نیستم از هر دو خبر
کیست خبر؟ چیست خبر؟ روزشماری صنما
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530
گفت: مُفتیِّ(۲۳) ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری، مُجرِم شوی
ور ضرورت هست، هم پرهیز بِهْ
ور خوری، باری ضَمانِ(۲۴) آن بده
(۲۳) مُفتی: فتوا دهنده
(۲۴) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480
مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۲۵)
چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش
(۲۵) عُش: آشیانهٔ پرندگان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1640
کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #945, Divan e Shams
ندا رسید به جانها که چند میپایید(۲۶)؟
به سویِ خانۀ اصلیِّ خویش بازآیید
ندایِ فَاعْتَبِروا(۲۷) بشنوید اُولُوالْابْصار(۲۸)
نه کودکیت، سرِ آستین چه میخایید(۲۹)؟
قرآن كريم، سورهٔ حشر (۵۹)، آيهٔ ۲
Quran, Al-Hashr(#59), Line #2
«… فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ»
«… پس اى اهل بصيرت، عبرت بگيريد.»
(۲۶) پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن
(۲۷) فَاعْتَبِروا: عبرت بگیرید
(۲۸) اُولُوالْابْصار: صاحبانِ بصیرت، مردمان روشنبین
(۲۹) خاییدن: جویدن، چیزی را با دندان نرم کردن
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072
اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست
اِرْجِعی بر پای هر قَلاش(۳۰) نیست
لیک تو آیِس مشو، هم پیل باش
ور نه پیلی، در پی تبدیل باش
قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱
Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»
(۳۰) قَلاش: بیکاره، ولگرد، مفلس
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shams
جانِ جانهایی تو، جان را برشکن
کس تویی، دیگر کسان را برشکن
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم بیت ۳۵۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3520
کافیَم بی داروَت درمان کنم
گور را و چاه را میدان کنم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #54, Divan e Shams
از این سو میکشانندت، و زآن سو میکشانندت
مَرُو ای ناب با دُردی، بِپَر زین دُرد(۳۱)، رُو بالا
(۳۱) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب تهنشین شود و در تهِ ظرف جا بگیرد، لِرْد.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shams
اگر چرخِ وجودِ من ازین گردش فرو مانَد
بگردانَد مرا آنکَس که گردون را بگردانَد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shams
به گردِ تو چو نگردم، به گردِ خود گردم
به گردِ غصّه و اندوه و بختِ بد گردم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309
عقلِ کُلّ را گفت: مازاغَ الْبَصَر
عقلِ جزوی میکند هر سو نظر
عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان
عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان
قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷
Quran, An-Najm(#53), Line #17
«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»
«چشم لغزش نكرد و از حد درنگذشت.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3752
زاغِ ایشان گر به صورت زاغ بود
بازْهِمّت آمد و مازاغ بود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۳۲)
(۳۲) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517
موسیا، بسیارگویی، دور شو
ور نه با من گُنگ باش و کور شو
ور نرفتی، وز ستیزه شِستهیی(۳۳)
تو به معنی رفتهیی بگسستهیی
(۳۳) شِسته: مخفف نشسته است.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #523, Divan e Shams
چون کرد بر عالَم گذر، سلطانِ مازاغَ الْبَصَر
نقشی بدید آخر که او بر نقشها عاشق نشد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3604
چشمِ ظاهر، ضابطِ حِلیهٔ بشر(۳۴)
چشمِ سِرّ، حَیرانِ مٰا زاغَ الْبَصَر
چشم ظاهرِ او (انسان کامل) هیأت ظاهریِ بشر را میبیند، و چشم باطنیاش حیرانِ حقبینی است.
(۳۴) حِلیهٔ بشر: رنگ و رخسار و شکلِ ظاهری انسان
پس نشاید که تو خود را ز همایان شمری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3794
کَهْ(۳۵) نیَم، کوهم ز حِلم(۳۶) و صبر و داد
کوه را کی در رُباید تُندباد؟
آنکه از بادی رَوَد از جا، خَسی است
زآنکه بادِ ناموافق، خود بسی است
بادِ خشم و بادِ شهوت، بادِ آز
بُرد او را که نبود اهلِ نماز
کوهم و هستیِّ من، بُنیادِ اوست
ور شوم چون کاه، بادم بادِ اوست
جز به بادِ او نجنبد میلِ من
نیست جز عشقِ اَحَد سَرخیلِ(۳۷) من
خشم، بر شاهان، شَه و ما را غلام
خشم را هم بستهام زیرِ لگام(۳۸)
تیغِ حِلمم، گردنِ خشمم زدهست
خشمِ حق، بر من چو رحمت آمدهست
غرقِ نورم، گرچه سقفم شد خراب
روضه گشتم، گرچه هستم بوتراب(۳۹)
(۳۵) کَهْ: مخفّفِ كاه
(۳۶) حِلم: فضاگشایی
(۳۷) سَرخَیل: سردسته، سرگروه
(۳۸) لگام: دهانۀ اسب، افسار
(۳۹) بوتراب: ابوتراب، کُنیهای است که حضرت رسول(ص) به حضرت علی(ع) عطا فرمود.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #446, Divan e Shams
کوه است، نیست کَه، که به بادی ز جا رَوَد
آن گلّهٔ پشهست که بادیش ره زدهست
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط
که: بگویید از طریقِ انبساط
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362
قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن
زآنکه سَرها جمله میروید زِ بُن(۴۰)
بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه
چون برآید میوه، با اصحاب دِه
(۴۰) بُن: ریشه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4343
بانگِ دیوان، گلّهبانِ اشقیاست(۴۱)
بانگِ سلطان، پاسبانِ اولیاست
تا نیآمیزد، بدین دو بانگِ دور
قطرهای از بحرِ خوش با بحرِ شور
(۴۱) اشقیا: بدبختان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams
نیزه به دستم داد شه، تا نیزه بازیها کنم
تا کِی به دستِ هر خسی من رسمِ چوگانی کنم؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #639
هرکه سَردت کرد، میدان کو در اوست
دیو، پنهان گشته اندر زیرِ پوست
کار تو داری صنما(۴۲)، قدر تو باری(۴۳) صنما
ما همه پابستهٔ(۴۴) تو، شیرشکاری صنما
(۴۲) صنم: بت، دلبر، معشوق. صنما: ای معشوق
(۴۳) باری: میبارانی، نازل میکنی
(۴۴) پابسته: اسیر، محبوس
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103
خلق را طاق و طُرُم(۴۵) عاریّتیست
امر را طاق و طُرُم ماهیّتیست
(۴۵) طاق و طُرُم: جلال و شکوه ظاهری
گفت: مُفتیِّ(۴۶) ضرورت هم تویی
ور خوری، باری ضَمانِ(۴۷) آن بده
(۴۶) مُفتی: فتوا دهنده
(۴۷) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #918
حیله کرد انسان و، حیلهاش دام بود
آنکه جان پنداشت، خونآشام بود
در بِبَست و دشمن اندر خانه بود
حیلهٔ فرعون، زین افسانه بود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326
تو چو عزم دین کنی با اِجتِهاد
دیو، بانگت بر زند اندر نَهاد
که مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۴۸)
که اسیر رنج و درویشی شوی
بینوا گردی، ز یاران وابُری
خوار گردیّ و پشیمانی خوری
تو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعین
واگُریزی در ضَلالت(۴۹) از یقین
(۴۸) غَوی: گمراه
(۴۹) ضَلالت: گمراهی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266
آنچه گوید نفسِ تو کاینجا بَد است
مَشنَوَش چون کارِ او ضد آمدهست
تو خلافش کُن که از پیغمبران
این چنین آمد وصیّت در جهان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621
سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند
خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705
وآنکه اندر وَهْم او ترکِ ادب
بیادب را سرنگونی داد رب
بر قرینِ خویش مَفْزا در صِفت
کآن فراق آرَد یقین در عاقبت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams
تنِ باسَر نداند سرِّ کُن را
تنِ بیسر شناسد کاف و نون(۵۰) را
قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲
Quran, Yaseen(#36), Line #82
«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»
«چون بخواهد چيزى را بيآفريند، فرمانش اين است كه مىگويد: موجود شو، پس موجود مىشود.»
یکی لحظه بنِه سَر ای برادر
چه باشد از برایِ آزمون را؟
(۵۰) کاف و نون: کُن، اشاره به آیهٔ ۸۲، سورهٔ یس (۳۶)
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #564
خاصه تقلیدِ چنین بیحاصلان
خشمِ ابراهیم با بر آفلان(۵۱)
(۵۱) خشمِ ابراهیم با بر آفلان: خشمِ ابراهیم بر چیزهای آفل و گذرا باد.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱-۵۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #564-1
کآبرو را ریختند از بهرِ نان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218
دل نگه دارید ای بیحاصلان
در حضورِ حضرتِ صاحبدلان
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۸۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #839
جهدِ بیتوفیق خود کس را مباد
در جهان، واللهُ اَعْلَم بِالسَّداد(۵۲)
الهی که در این جهان، کسی گرفتارِ تلاشِ بیهوده (کارِ بیمزد یا کوشش بدون موفقیت) نشود.
خداوند به راستی و درستی داناتر است.
جهدِ فرعونی، چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت، آن تَفتیق(۵۳) بود
(۵۲) سَداد: راستی و درستی
(۵۳) تَفتیق: شکافتن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2727
گر نخواهی نُکس(۵۴)، پیش این طبیب
بر زمین زن زرّ و سَر را ای لَبیب(۵۵)
(۵۴) نُکس: عود کردنِ بیماری
(۵۵) لَبیب: خردمند، عاقل
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145
عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون
عقلِ کلی، ایمن از رَیبُ الْـمَنُون(۵۶)
(۵۶) رَیبُ الْـمَنُون: حوادث ناگوار روزگار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906
پس سلیمان اَندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1862
زآن جِرایِ روح چون نُقصان(۵۷) شود
جانَش از نُقصانِ آن لرزان شود
پس بداند که خطایی رفته است
که سَمَنْزارِ(۵۸) رضا آشفته است
(۵۷) نُقصان: کمی، کاستی، زیان
(۵۸) سَمَنزار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3133
کژ رَوی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت
راستی آری، سعادت زایدت
حدیث
«جَفَّالقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»
«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #577
جز که تسلیم و رضا کو چارهای؟
در کفِ شیرِ نرِ خونخوارهای
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3369
چند چندت گیرم و تو بیخَبَر
در سَلاسِل(۵۹) ماندهای پا تا به سَر
زنگِ تُو بر تُوت ای دیگِ سیاه
کرد سیمای درونت را تباه
بر دلت زنگار بر زنگارها
جمع شد، تا کور شد زاسرارها
(۵۹) سَلاسِل: زنجیرها، جمع سلسله
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1897
باد بر تختِ سلیمان رفت کژ
پس سلیمان گفت: بادا کژ مَغَژ
باد هم گفت: ای سیلمان کژ مرو
ور روی کژ، از کژم خشمین مشو
ندا رسید به جانها که چند میپایید(۶۰)؟
چو قافِ قربتِ(۶۱) ما زاد و بودِ(۶۲) اصل شماست
به کوهِ قاف(۶۳) بپّرید خوش، چو عَنقایید(۶۴)
ز آب و گِل چو چنین کُندهییست(۶۵) بر پاتان
به جهد کُنده ز پا پارهپاره بگشایید
(۶۰) پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن
(۶۱) قربت: نزدیکی
(۶۲) زاد و بود: کنایه از هست و نیست و تمام سرمایه و اسباب
(۶۳) کوهِ قاف: نام کوهی در افسانهها، که میپنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه دارد.
(۶۴) عَنقا: سیمرغ
(۶۵) کُنده: هیزم، قسمت پایین درخت، قطعه چوبی که برای شکنجه به پای زندانیان میبستند.
-------------------------
مجموع لغات:
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری
که گریزید ز خود در چمن بیخبری
رو به دل کردم و گفتم که زهی مژده خوش
که دهد خاک دژم را صفت جانوری
همه ارواح مقدس چو تو را منتظرند
تو چرا جان نشوی و سوی جانان نپری
گر تو چون پشه به هر باد پراکنده شوی
بمترسان دل خود را تو به تهدید خسان
حیله میکرد دلم تا ز غمش سر ببرد
گفتم ای ابله اگر سر ببری سر نبری
شمس تبریز خیالت سوی من کژ نگریست
اول و آخر تویی ما در میان
همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم ناچیزی ما هم به عنوان
من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم
از سخنگویی مجویید ارتفاع
منتظر را به ز گفتن استماع
منصب تعلیم نوع شهوتست
هر خیال شهوتی در ره بتست
صد سال گرم داری نانش فطیر باشد
ای معاف یفعل الله ما یشا
بیمحابا رو زبان را بر گشا
ای که به حکم آیه خدا کند آنچه خواهد از هرگونه کیفر و عذاب معاف شدهای
اینک برو و بیهیچ ملاحظهای زبان خود را بگشا و هرچه میخواهی بگو
بر قرین خویش مفزا در صفت
چون تو گوشی او زبان نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود انصتوا
چونکه بد کردی بترس آمن مباش
زآنکه تخم است و برویاند خداش
جرم بر خود نه که تو خود کاشتی
با جزا و عدل حق کن آشتی
فعل تو که زاید از جان و تنت
تا ز هستیها برآرد او دمار
زهر مار و کاهش جان میخوری
تا بازکشد به بیجهاتت
گفتی که خمش کنم نکردی
میخندد عشق بر ثباتت
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفس زنده سوی مرگی میتند
بیمرادی شد قلاووز بهشت
حفتالجنه شنو ای خوشسرشت
عاشقان از بیمرادیهای خویش
باخبر گشتند از مولای خویش
گفت رو هر که غم دین برگزید
باقی غمها خدا از وی برید
نفس و شیطان هر دو یک تن بودهاند
چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند
بهر حکمتهاش دو صورت شدند
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان دیو دنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی
او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت
گفت آدم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود
سجده آمد کندن خشت لزب
موجب قربی که واسجد واقترب
تا که این دیوار عالیگردن است
مانع این سر فرود آوردن است
سجده نتوان کرد بر آب حیات
تا نیابم زین تن خاکی نجات
پس تو هر جفتی که میخواهی برو
محو و همشکل و صفات دوست شو
نور خواهی مستعد نور شو
دور خواهی خویشبین و دور شو
ور رهی خواهی از این سجن خرب
سر مکش از دوست واسجد واقترب
گفت واسجد واقترب یزدان ما
قرب جان شد سجده ابدان ما
حقتعالی به ما فرمود سجده كن و نزديک شو
سجدهای که توسط جسمهای ما صورت میگیرد موجب تقرب روح ما به خدا میشود
پس بنه بر جای هر دم را عوض
تا ز واسجد واقترب یابی غرض
در تمامی کارها چندین مکوش
جز به کاری که بود در دین مکوش
کارهایت ابتر و نان تو خام
ظن افزونیست و کلی کاستن
چیست تعظیم خدا افراشتن
چیست توحید خدا آموختن
خویشتن را پیش واحد سوختن
گر همیخواهی که بفروزی چو روز
هستی همچون شب خود را بسوز
خواب چون در میرمد از بیم دلق
خواب نسیان کی بود با بیم حلق
لاتواخذ ان نسینا شد گواه
که بود نسیان به وجهی هم گناه
زآنکه استکمال تعظیم او نکرد
صدر را بگذار صدر توست راه
خواه مال و خواه جاه و خواه نان
چون نیابی آن خمارت میزند
این خمار غم دلیل آن شده ست
که بدان مفقود مستیات بدهست
جز به اندازه ضرورت زین مگیر
تا نگردد غالب و بر تو امیر
حاجت غیری ندارم واصلم
آنچنانکه آب در گل سرکشد
که منم آب و چرا جویم مدد
همچو مستی کو جنایتها کند
گوید او معذور بودم من ز خود
از تو بد در رفتن آن اختیار
بیخودی نامد به خود توش خواندی
اختیارت خود نشد توش راندی
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
در تگ جو هست سرگین ای فتی
کرده حق ناموس را صد من حدید
ای بسی بسته به بند ناپدید
چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را
نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی
گوش آنکس نوشد اسرار جلال
ندا رسید به جانها ز خسرو منصور
نظر به حلقه مردان چه میکنید از دور
چو آفتاب برآمد چه خفتهاند این خلق
نه روح عاشق روزست و چشم عاشق نور
حسن لرزید که صاحبنظری پیدا شد
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
جسم مرا خاک کنی خاک مرا پاک کنی
باز مرا نقش کنی ماهعذاری صنما
چون نکنیم یاد او هست سزا و داد او
کینه چو از خبر بود بیخبری است دفع کین
خواه شب و خواه سحر نیستم از هر دو خبر
کیست خبر چیست خبر روزشماری صنما
گفت مفتی ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری مجرم شوی
ور ضرورت هست هم پرهیز به
ور خوری باری ضمان آن بده
مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش
چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش
کل اصباح لنا شان جدید
کل شیء عن مرادی لایحید
در هر بامداد کاری تازه داریم و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود
ندا رسید به جانها که چند میپایید
به سوی خان اصلی خویش بازآیید
ندای فاعتبروا بشنوید اولوالابصار
نه کودکیت سر آستین چه میخایید
اذکروا الله کار هر اوباش نیست
ارجعی بر پای هر قلاش نیست
لیک تو آیس مشو هم پیل باش
ور نه پیلی در پی تبدیل باش
جان جانهایی تو جان را برشکن
کس تویی دیگر کسان را برشکن
کافیم بی داروت درمان کنم
از این سو میکشانندت و زآن سو میکشانندت
مرو ای ناب با دردی بپر زین درد رو بالا
اگر چرخ وجود من ازین گردش فرو ماند
بگرداند مرا آنکس که گردون را بگرداند
به گرد تو چو نگردم به گرد خود گردم
به گرد غصه و اندوه و بخت بد گردم
عقل کل را گفت مازاغ البصر
عقل جزوی میکند هر سو نظر
عقل مازاغ است نور خاصگان
عقل زاغ استاد گور مردگان
زاغ ایشان گر به صورت زاغ بود
بازهمت آمد و مازاغ بود
او بهانه باشد و تو منظرم
موسیا بسیارگویی دور شو
ور نه با من گنگ باش و کور شو
ور نرفتی وز ستیزه شستهیی
چون کرد بر عالم گذر سلطان مازاغ البصر
چشم ظاهر ضابط حلیه بشر
چشم سر حیران ما زاغ البصر
چشم ظاهر او انسان کامل هیات ظاهری بشر را میبیند و چشم باطنیاش حیران حقبینی است
که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد
کوه را کی در رباید تندباد
آنکه از بادی رود از جا خسی است
زآنکه باد ناموافق خود بسی است
باد خشم و باد شهوت باد آز
برد او را که نبود اهل نماز
کوهم و هستی من بنیاد اوست
ور شوم چون کاه بادم باد اوست
جز به باد او نجنبد میل من
نیست جز عشق احد سرخیل من
خشم بر شاهان شه و ما را غلام
خشم را هم بستهام زیر لگام
تیغ حلمم گردن خشمم زدهست
خشم حق بر من چو رحمت آمدهست
غرق نورم گرچه سقفم شد خراب
روضه گشتم گرچه هستم بوتراب
کوه است نیست که که به بادی ز جا رود
آن گله پشهست که بادیش ره زدهست
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
قبض دیدی چاره آن قبض کن
زآنکه سرها جمله میروید ز بن
بسط دیدی بسط خود را آب ده
چون برآید میوه با اصحاب ده
بانگ دیوان گلهبان اشقیاست
بانگ سلطان پاسبان اولیاست
تا نیامیزد بدین دو بانگ دور
قطرهای از بحر خوش با بحر شور
نیزه به دستم داد شه تا نیزه بازیها کنم
تا کی به دست هر خسی من رسم چوگانی کنم
هرکه سردت کرد میدان کو در اوست
دیو پنهان گشته اندر زیر پوست
کار تو داری صنما قدر تو باری صنما
ما همه پابسته تو شیرشکاری صنما
خلق را طاق و طرم عاریتیست
امر را طاق و طرم ماهیتیست
حیله کرد انسان و،حیلهاش دام بود
آنکه جان پنداشت خونآشام بود
در ببست و دشمن اندر خانه بود
حیله فرعون زین افسانه بود
تو چو عزم دین کنی با اجتهاد
دیو بانگت بر زند اندر نهاد
که مرو زآن سو بیندیش ای غوی
بینوا گردی ز یاران وابری
خوار گردی و پشیمانی خوری
تو ز بیم بانگ آن دیو لعین
واگریزی در ضلالت از یقین
آنچه گوید نفس تو کاینجا بد است
مشنوش چون کار او ضد آمدهست
تو خلافش کن که از پیغمبران
این چنین آمد وصیت در جهان
سرنگون زآن شد که از سر دور ماند
خویش را سر ساخت و تنها پیش راند
وآنکه اندر وهم او ترک ادب
تن باسر نداند سر کن را
تن بیسر شناسد کاف و نون را
یکی لحظه بنه سر ای برادر
چه باشد از برای آزمون را
خاصه تقلید چنین بیحاصلان
خشم ابراهیم با بر آفلان
کابرو را ریختند از بهر نان
در حضور حضرت صاحبدلان
جهد بیتوفیق خود کس را مباد
در جهان والله اعلم بالسداد
الهی که در این جهان کسی گرفتار تلاش بیهوده کار بیمزد یا کوشش بدون موفقیت نشود
خداوند به راستی و درستی داناتر است
جهد فرعونی چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت آن تفتیق بود
گر نخواهی نکس پیش این طبیب
بر زمین زن زر و سر را ای لبیب
عقل جزوی گاه چیره گه نگون
عقل کلی ایمن از ریب الـمنون
پس سلیمان اندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد
زآن جرای روح چون نقصان شود
جانش از نقصان آن لرزان شود
که سمنزار رضا آشفته است
کژ روی جف القلم کژ آیدت
راستی آری سعادت زایدت
جز که تسلیم و رضا کو چارهای
در کف شیر نر خونخوارهای
چند چندت گیرم و تو بیخبر
در سلاسل ماندهای پا تا به سر
زنگ تو بر توت ای دیگ سیاه
جمع شد تا کور شد زاسرارها
باد بر تخت سلیمان رفت کژ
پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ
باد هم گفت ای سیلمان کژ مرو
ور روی کژ از کژم خشمین مشو
ندا رسید به جانها که چند میپایید
چو قاف قربت ما زاد و بود اصل شماست
به کوه قاف بپرید خوش چو عنقایید
ز آب و گل چو چنین کندهییست بر پاتان
به جهد کنده ز پا پارهپاره بگشایید
Privacy Policy
Today visitors: 2895 Time base: Pacific Daylight Time