: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #757
برنامه شماره ۷۵۷ گنج حضور

Please rate this video
Out of 372 votes | 8958 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۷۵۷ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۱ آوریل ۲۰۱۹ ـ ۱۳ فروردین






 مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322 Divan e Shams


آمدهام که تا به خود(۱) گوش کشان کشانمت

بی دل و بی خودت کنم، در دل و جان نشانمت

آمدهام بهارِ خوش پیشِ تو، ای درختِ گل

تا که کنار گیرمت خوش خوش و میفشانمت

آمدهام که تا تو را جلوه دهم درین سَرا

همچو دعایِ عاشقان فوقِ فلک رسانَمَت

آمدهام که بوسهیی از صَنمی(۲) رُبودهای

باز بده به خوش دلی خواجه، که واستانَمَت(۳)

گُل چه بُوَد؟ که کُل تویی، ناطقِ امرِ قُل(۴) تویی

گر دگری ندانَدَت(۵)، چون تو منی، بدانَمَت

جان و روانِ من تویی، فاتحه خوانِ(۶) من تویی

فاتحه شو تو یکسری تا که به دل بخوانَمَت

صیدِ منی، شکارِ من، گر چه ز دام جَستهای(۷)

جانبِ(۸) دام باز رو، وَر نَرَوی برانَمت(۹)

شیر بگفت مَر مرا نادره آهوی، برو

در پیِ من چه میدَوی تیز که بَردَرانَمت(۱۰)

زخم پذیر و پیش رو، چون سپرِ شجاعتی

گوش به غیرِ زِه(۱۱) مَدِه تا چو کمان خمانَمَت

از حدِ خاک تا بشر چند هزار منزِلَست

شهر به شهر بُردَمت، بر سرِ رَه نَمانَمَت(۱۲)

هیچ مگو و کَف مکن، سر مگشای دیگ را

نیک بجوش و صبر کن زانکه همی پَزانَمت

نی که تو شیر زادهای، در تن آهویی نهان

من ز حجابِ آهویی یِکرَهه بگذرانمت

گویِ منی و میدوی در چوگانِ حکمِ من

در پیِ تو همی دَوَم، گر چه که میدوانَمت

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344 Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون ست نه موقوف علل 


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع شماره هفده

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 17, Divan e Shams


لیک تو اِشتاب(۱۳) کم کن، صبر کن

گرچه فرمودست که: « الإِنْسانُ عَجول »*۱


رَبَّنا اَفْرِغ عَلَینا صَبْرَنا

لا تُزِلْ اَقْدامَنا فی ذَاالْوَحول *۲


*۱ قرآن کریم، سوره اسرا(۱۷)، آیه ۱۱

Quran, Sooreh Al-Israa (#17), Line #11


وَيَدْعُ الْإِنْسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ ۖ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولًا 


و آدمى به دعا شرى را مىطلبد چنانكه گويى به دعا

خيرى را مىجويد. و آدمى تا بوده شتابزده بوده است.


*۲ قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۲۵۰

Quran, Sooreh Al-Baqarah (#2), Line #250


وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا

وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ 


چون با جالوت و سپاهش رو به رو شدند، گفتند:

پروردگارا، بر ما شكيبايى ببار و ما را ثابتقدم گردان

و بر كافران پيروز ساز.


 مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 20 Divan e Shams


بگرفت دمِّ مار را یک خارپشت اندر دهن

سر درکشید و گرد شد مانند گویی آن دغا

آن مار ابله خویش را بر خار میزد دمبدم

سوراخ سوراخ آمد از خود را زدن بر خارها

بی صبر بود و بیحِیَل خود را بکشت او از عَجَل(۱۴)

گر صبر کردی یک زمان، رستی ازو آن بد لقا

بر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم، هلا!

ساکن نشین، وین ورد خوان: جاء الْقَضا ضاق الْفَضا(۱۵)

فرمود رب العالمین با صابرانم همنشین

ای همنشین صابران افْرِغْ عَلَیْنا صَبْرَنا


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۵۰

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #250


....أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا....


...اى پروردگار ما، بر ما شكيبايى ببار...


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)#54 Divan e Shams


تصورهای روحانی خوشی بیپشیمانی

ز رزم و بزم پنهانی ز سر سر اَوْ اَخْفی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4 Line #2072


پیش بینا، شد خموشی نفعِ تو

بهرِ این آمد خطابِ اَنصِتُوا(۱۶)


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3 Line #2677


انبیا گفتند در دل علتی ست

که از آن در حقشناسی آفتی ست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۷) و سَنی(۱۸)

خویش را بدخُو و خالی میکنی

متصل چون شد دلت با آن عَدَن(۱۹)

هین بگو مَهراس(۲۰) از خالی شدن

امر قُل زین آمدش کای راستین

کم نخواهد شد بگو دریاست این

اَنْصِتوا یعنی که آبت را به لاغ(۲۱)

هین تلف کم کن که لبخشک ست باغ


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #921


دیده ما چون بسی علت(۲۲) دروست

رو فنا کن دید خود در دید دوست

دید ما را دید او نِعْمَ الْعِوَض(۲۳)

یابی اندر دید او کل غَرَض 

طفل تا گیرا(۲۴) و تا پویا(۲۵) نبود

مرکبش جز گردن بابا نبود

چون فضولی گشت و دست و پا نمود

در عَنا(۲۶) افتاد و در کور و کبود(۲۷) 

جانهای خلق پیش از دست و پا

میپریدند از وفا اندر صفا 

چون به امر اِهْبِطُوا(۲۸)* بندی شدند

حبس خشم و حرص و خرسندی شدند 

ما عِیال(۲۹) حضرتیم و شیرخواه

گفت: اَلْخَلقُ عِیالٌ لِلْاِله 

آنکه او از آسمان باران دهد

هم تواند کو ز رحمت نان دهد


* قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۸

Quran, Sooreh Al-Baqarah (#2), Line #38


قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى

فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ

 

گفتيم: همه از بهشت فرود آیید؛پس اگر هدایتی از من

به سوی شما رسید، آنها كه هدایت مرا پيروى كنند،

نه بیمی دارند و نه اندوهی.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #928


 آنکه او از آسمان باران دهد

 هم تواند کو ز رحمت نان دهد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۷۶۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #2764


گر شود مات اندر این آن بُوالعَلا

آن نباشد مات، باشد ابتلا

یک بلا از صد بلااش واخَرَد

یک هُبوطش بر مَعارج ها(۳۰) بَرَد

خام شوخی که رهانیدش مُدام (۳۱)

از خُمار صد هزاران زشت خام

عاقبت او پخته و اُستاد شد

جَست از رِقِّ (۳۲) جهان و آزاد شد

از شراب لایزالی گشت مست

شد مُمَیِّز، از خلایق باز رست

ز اعتقاد سستِ پُر تقلیدشان

وز خیال دیدهٔ بیدیدشان

ای عجب چه فن زند ادراکشان

پیش جَزر و مَدِّ بحر بینشان؟


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #1257


ای خُنُک آن کو نکوکاری گرفت

زور را بگذاشت، او زاری گرفت

گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت

گر قضا صد بار، قصد جان کند

هم قضا جانت دهد، درمان کند

این قضا صد بار اگر راهت زند

بر فراز چرخ خرگاهت(۳۳) زند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۱۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3 Line #4615


گوش دار اکنون که عاشق میرسَد

بَسته عشقْ او را به حَبْلٍ مِنْ مَسَد

چون بِدید او چهرهٔ صَدْرِ جهان

گوییا پَرّیدَش از تَنْ مُرغِ جان

هَمچو چوبِ خُشک افتاد آن تَنَش

سَرد شُد از فَرقِ جانْ تا ناخَنَش

هرچه کردند از بُخور(۳۴و از گُلاب

نه بِجُنبید و نه آمد در خِطاب

شاه چون دید آن مُزَعْفَر(۳۵) رویِ او

پس فُرود آمد زِ مَرکَبْ سویِ او

گفت عاشقْ دوست میجویَد به تَفْت(۳۶)

چون که معشوق آمد آن عاشق بِرَفت

عاشقِ حَقّیّ و حَقّ آن است کو

چون بِیایَد نَبْوَد از تو تایِ(۳۷مو

صد چو تو فانیست پیشِ آن نَظَر

عاشقی بر نَفْیِ خود خواجه مگر؟

سایهییّ و عاشقی بر آفتاب

شَمْس آید سایه لا گردد شِتاب


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #615


تو ز قرآن بازخوان تفسیرِ بیت

گفت ایزد: ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْت

گر بپرّانیم تیر، آن نه ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2 Line #3145


صبر کردن جان تَسْبیحات توست

صبر کن، کآن است تَسْبیح دُرُست

هیچ تَسْبیحی ندارد آن دَرَج(۳۸)

صبر کن، اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج(۳۹)


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #2466


پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکان

میدویم اندر مکان و لامَکان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۰۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1405


ای ز من دزدیده علمی ناتمام

ننگت آمد که بپرسی حالِ دام؟

هم بچیدی دانه مرغ از خِرمَنش

هم نیفتادی رَسَن(۴۰) در گردنش

دانه کمتر خور، مکن چندین رَفُو(۴۱)

چون کُلُوا خواندی بخوان لا تَسْرُفُوا


از حظوظ نفسانی کمتر استفاده کن، و جسم خود

را با خوردن رفو مکن. اگر امرِ کُلُوا را خوانده ای،

نهیِ لا تَسْرُفُوا را نیز بخوان


تا خوری دانه، نیفتی تو به دام

این کند علم و قناعت، وَالسَّلام


قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۳۱

Quran, Sooreh Al-A'raaf (#7), Line #31


يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا

وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرُفُوا ۚ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِين


اى آدمیزادگان، به هنگام نماز در هر عبادتگاهی جامه های

خود را بپوشيد. و بخوريد و بياشاميد ولى اسراف مكنيد،

كه خدا اسراف كاران را دوست نمىدارد.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #528


گفت: من مُضطَرَّم(۴۲) و مجروححال

هست مُردار این زمان بر من حلال

هین به دستوری(۴۳) ازین گندم خورم

ای امین و پارسا و محترم

گفت: مُفتیِّ(۴۴) ضرورت هم تویی

بیضرورت گر خوری، مجرم شوی

ور ضرورت هست، هم پرهیز به

ور خوری، باری ضَمانِ(۴۵) آن بده

مرغ بس در خود فرو رفت آن زمان

توسَنَش(۴۶) سَر بستَد از جذبِ عِنان(۴۷)

چون بخورد آن گندم، اندر فَخ(۴۸) بماند

چند او یاسین و الاَنعام خواند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۰۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1409


نعمت از دنیا خورَد عاقل، نه غم

جاهلان محروم مانده در نَدَم(۴۹)

چون در افتد در گلوشان حَبلِ(۵۰) دام

دانه خوردن گشت بر جمله حرام

مرغ اندر دام دانه کی خورَد؟

دانه چون زَهرَست در دام، اَر چَرَد

مرغِ غافل میخورد دانه ز دام

همچو اندر دامِ دنیا، این عَوام(۵۱)

باز مرغانِ خَبیرِ(۵۲) هوشمند

کردهاند از دانه خود را خُشکبَند(۵۳)

کاندرونِ دام، دانه زَهرباست(۵۴)

کور آن مرغی که در فَخ دانه خواست

صاحبِ دام، ابلهان را سر برید

وآن ظریفان را به مجلس ها کشید

که از آنها گوشت میآید به کار

وز ظریفان بانگ و نالهٔ زیر و زار

پس کنیزک آمد از اِشکافِ در

دید خاتون را بِمُرده زیرِ خر

گفت: ای خاتونِ احمق این چه بود؟

گر تو را استاد خود نقشی نمود

ظاهرش دیدی، سِرَش از تو نهان

اوستا ناگشته بگشادی دکان؟!

یا چو مُستَغرَق(۵۵) شدی در عشقِ خر

آن کدو پنهان بماندَت از نظر؟

ظاهرِ صنعت بدیدی ز اوستاد

اوستادی برگرفتی شادِ شاد؟

ای بسا زَرّاقِ(۵۶) گولِ بیُوقوف

از رَهِ مردان ندیده غیرِ صُوف(۵۷)

ای بسا شُوخان(۵۸) ز اندک اِحْتِراف(۵۹)

از شَهان ناموخته جز گفت و لاف

هر یکی در کف عصا، که موسیام

میدمد بر ابلهان که: عیسیام

آه از آن روزی که صدقِ صادقان

باز خواهد از تو، سنگِ امتحان

آخر از استاد باقی را بپرس

این حریصان جمله کورانند و خُرس(۶۰)

جمله جُستی، باز ماندی از همه

صیدِ گُرگانند این ابله رَمه

صورتی بشنیده، گشتی ترجمان

بیخبر از گفتِ خود، چون طوطیان


(۱) به خود: به نزد خود

(۲) صنم: دلبر، معشوق زیبا

(۳) واستاندن: بازگرفتن، واپس گرفتن

(۴) قُل: بگو، در اینجا اشاره به سه سوره پایانی قرآن که با

کلمه "قُل" آغاز می شود.

(۵) دانستن: شناختن

(۶) فاتحه خوان: کسی که سوره فاتحه را برای شفا بر سر بیمار بخوانَد.

(۷) جَستن: رهایی یافتن، خلاص شدن

(۸) جانِب: سوی، جهت

(۹) راندَن: روان کردن، جاری ساختن

(۱۰) دَراندن: پاره کردن، چاک دادن

(۱۱) زِه: چلۀ کمان، رودۀ تابیده که به کمان میبستند

(۱۲) نَمانَمَت: نگذارم تو را

(۱۳) اشتاب: شتاب، تعجیل

(۱۴) عجل: عجله، شتاب

(۱۵) جاء الْقَضا ضاق الْفَضا: مثل است، چون قضا آید، فضا تنگ می شود

(۱۶) اَنْصِتوا: خاموش باشید

(۱۷) حَبْر: دانشمند، دانا

(۱۸) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۱۹) عَدَن: عالم قدس و جهان حقیقت

(۲۰) مَهراس: نترس، فعل نهی از مصدر هراسیدن

(۲۱) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است

(۲۲علت: بیماری

(۲۳) نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض

(۲۴) گیرا: گیرنده، قوی

(۲۵) پویا: راه رونده، پوینده

(۲۶) عَنا: مخفّف عَناء، رنج، سختی

(۲۷) کور و کبود: دید من ذهنی و آسیب های ناشی از آن

(۲۸) اِهْبِطُو: فرود آیید، هُبوط کنید

(۲۹) عِیال: خانوار

(۳۰) مَعارج: بالا رفتن

(۳۱) مُدام: شراب

(۳۲رِقّ: بندگی

(۳۳) خرگاه: خیمه بزرگ

(۳۴) بُخور: دارویی که آن را جوشانده و بخارش را استنشاق می کنند،

بخار آب داغ

(۳۵) مُزَعْفَر: زرد، زعفرانی

(۳۶) تَفْت: گرمی و حرارت

(۳۷) تایِ مو: تار مو

(۳۸) دَرَج: درجه

(۳۹) اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج: صبر کلید رستگاری است

(۴۰) رَسَن: ریسمان، افسار

(۴۱) رَفُو: دوختن پارگی و سوراخ لباس و فرش 

(۴۲) مُضطَر: بیچاره، ناچار

(۴۳) به دستوری: به اذن و اجازه

(۴۴) مُفتی: فتوا دهنده

(۴۵) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

(۴۶) توسَن: اسب سرکش

(۴۷) عِنان: لگام، دهانۀ اسب

(۴۸) فَخ:‌ دام

(۴۹) نَدَم: پشیمانی و ندامت

(۵۰) حَبل: ریسمان

(۵۱) عَوام: مردم عادی

(۵۲) خَبیر: آگاه، دانا

(۵۳) خُشکبَند کردن: بستن زخم بی آنکه داروی تر بکار برند.

در اینجا به معنی بازداشتن است.

(۵۴) زَهربا: آش زهرناک، آش مسموم

(۵۵) مُستَغرَق: غوطهورشونده، فرورونده در آب

(۵۶) زَرّاق: بسیار حیله گر و مزوّر

(۵۷) صُوف: لباس پشمی

(۵۸) شُوخان: جمع شوخ به معنی گستاخ

(۵۹) اِحْتِراف: پیشه وری، صاحب حرفه شدن

(۶۰) خُرس: جمع اَخْرَس به معنی لال

************************

 

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322 Divan e Shams


آمدهام که تا به خود گوش کشان کشانمت

بی دل و بی خودت کنم، در دل و جان نشانمت

آمدهام بهار خوش پیش تو، ای درخت گل

تا که کنار گیرمت خوش خوش و میفشانمت

آمدهام که تا تو را جلوه دهم درین سَرا

همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت

آمدهام که بوسهیی از صنمی ربودهای

باز بده به خوش دلی خواجه، که واستانمت

گل چه بود؟ که کل تویی، ناطق امر قل تویی

گر دگری نداندت، چون تو منی، بدانمت

جان و روان من تویی، فاتحه خوان من تویی

فاتحه شو تو یکسری تا که به دل بخوانمت

صید منی، شکار من، گر چه ز دام جستهای

جانب دام باز رو، ور نروی برانمت

شیر بگفت مر مرا نادره آهوی، برو

در پی من چه میدوی تیز که بردرانمت

زخم پذیر و پیش رو، چون سپر شجاعتی

گوش به غیر زه مده تا چو کمان خمانمت

از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست

شهر به شهر بردمت، بر سر ره نمانمت

هیچ مگو و کف مکن، سر مگشای دیگ را

نیک بجوش و صبر کن زانکه همی پزانمت

نی که تو شیر زادهای، در تن آهویی نهان

من ز حجاب آهویی یکرهه بگذرانمت

گوی منی و میدوی در چوگان حکم من

در پی تو همی دوم، گر چه که میدوانمت

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344 Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون ست نه موقوف علل 


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع شماره هفده

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 17, Divan e Shams


لیک تو اشتاب کم کن، صبر کن

گرچه فرمودست که: « الإِنْسانُ عَجول »*۱


رَبَّنا اَفْرِغ عَلَینا صَبْرَنا

لا تُزِلْ اَقْدامَنا فی ذَاالْوَحول *۲


*۱ قرآن کریم، سوره اسرا(۱۷)، آیه ۱۱

Quran, Sooreh Al-Israa (#17), Line #11


وَيَدْعُ الْإِنْسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ ۖ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولًا 


و آدمى به دعا شرى را مىطلبد چنانكه گويى به دعا

خيرى را مىجويد. و آدمى تا بوده شتابزده بوده است.


*۲ قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۲۵۰

Quran, Sooreh Al-Baqarah (#2), Line #250


وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا

وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ 


چون با جالوت و سپاهش رو به رو شدند، گفتند: پروردگارا،

بر ما شكيبايى ببار و ما را ثابتقدم گردان و بر كافران پيروز ساز.


 مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 20 Divan e Shams


بگرفت دم مار را یک خارپشت اندر دهن

سر درکشید و گرد شد مانند گویی آن دغا

آن مار ابله خویش را بر خار میزد دمبدم

سوراخ سوراخ آمد از خود را زدن بر خارها

بی صبر بود و بیحیل خود را بکشت او از عجل

گر صبر کردی یک زمان، رستی ازو آن بد لقا

بر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم، هلا!

ساکن نشین، وین ورد خوان: جاء الْقَضا ضاق الْفَضا(۱۵)

فرمود رب العالمین با صابرانم همنشین

ای همنشین صابران افْرِغْ عَلَیْنا صَبْرَنا


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۵۰

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #250


....أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا....


...اى پروردگار ما، بر ما شكيبايى ببار...


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)#54 Divan e Shams


تصورهای روحانی خوشی بیپشیمانی

ز رزم و بزم پنهانی ز سر سر او اخفی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4 Line #2072


پیش بینا، شد خموشی نفع تو

بهر این آمد خطاب انصتوا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3 Line #2677


انبیا گفتند در دل علتی ست

که از آن در حقشناسی آفتی ست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی میکنی

متصل چون شد دلت با آن عدن

هین بگو مهراس از خالی شدن

امر قل زین آمدش کای راستین

کم نخواهد شد بگو دریاست این

انصتوا یعنی که آبت را به لاغ

هین تلف کم کن که لبخشک ست باغ


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #921


دیده ما چون بسی علت دروست

رو فنا کن دید خود در دید دوست

دید ما را دید او نعم العوض

یابی اندر دید او کل غرض 

طفل تا گیرا و تا پویا نبود

مرکبش جز گردن بابا نبود

چون فضولی گشت و دست و پا نمود

در عنا افتاد و در کور و کبود

جانهای خلق پیش از دست و پا

میپریدند از وفا اندر صفا 

چون به امر اهبطوا بندی شدند

حبس خشم و حرص و خرسندی شدند 

ما عیال حضرتیم و شیرخواه

گفت: الخلق عیال للاِله 

آنکه او از آسمان باران دهد

هم تواند کو ز رحمت نان دهد


* قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۸

Quran, Sooreh Al-Baqarah (#2), Line #38


قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ

تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ

 

گفتيم: همه از بهشت فرود آیید؛پس اگر هدایتی از من به

سوی شما رسید، آنها كه هدایت مرا پيروى كنند،

نه بیمی دارند و نه اندوهی.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #928


 آنکه او از آسمان باران دهد

 هم تواند کو ز رحمت نان دهد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۷۶۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #2764


گر شود مات اندر این آن بوالعلا

آن نباشد مات، باشد ابتلا

یک بلا از صد بلااش واخرد

یک هبوطش بر معارج ها برد

خام شوخی که رهانیدش مدام 

از خمار صد هزاران زشت خام

عاقبت او پخته و استاد شد

جست از رق جهان و آزاد شد

از شراب لایزالی گشت مست

شد ممیز، از خلایق باز رست

ز اعتقاد سست پر تقلیدشان

وز خیال دیدهٔ بیدیدشان

ای عجب چه فن زند ادراکشان

پیش جزر و مد بحر بینشان؟


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #1257


ای خنک آن کو نکوکاری گرفت

زور را بگذاشت، او زاری گرفت

گر قضا پوشد سیه، همچون شبت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت

گر قضا صد بار، قصد جان کند

هم قضا جانت دهد، درمان کند

این قضا صد بار اگر راهت زند

بر فراز چرخ خرگاهت زند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۱۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3 Line #4615


گوش دار اکنون که عاشق میرسد

بسته عشق او را به حبل من مسد

چون بدید او چهرهٔ صدر جهان

گوییا پریدش از تن مرغ جان

همچو چوب خشک افتاد آن تنش

سرد شد از فرق جان تا ناخنش

هرچه کردند از بخور و از گلاب

نه بجنبید و نه آمد در خطاب

شاه چون دید آن مزعفر روی او

پس فرود آمد ز مرکب سوی او

گفت عاشق دوست میجوید به تفت

چون که معشوق آمد آن عاشق برفت

عاشق حقی و حق آن است کو

چون بیاید نبود از تو تای مو

صد چو تو فانیست پیش آن نظر

عاشقی بر نفی خود خواجه مگر؟

سایهیی و عاشقی بر آفتاب

شمس آید سایه لا گردد شتاب


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #615


تو ز قرآن بازخوان تفسیر بیت

گفت ایزد: ما رمیت اذ رمیت

گر بپرانیم تیر، آن نه ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2 Line #3145


صبر کردن جان تسبیحات توست

صبر کن، کآن است تسبیح درست

هیچ تسبیحی ندارد آن درج

صبر کن، الصبر مفتاح الفرج


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1 Line #2466


پیش چوگانهای حکم کن فکان

میدویم اندر مکان و لامکان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۰۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1405


ای ز من دزدیده علمی ناتمام

ننگت آمد که بپرسی حال دام؟

هم بچیدی دانه مرغ از خرمنش

هم نیفتادی رسن در گردنش

دانه کمتر خور، مکن چندین رفو

چون کلوا خواندی بخوان لا تسرفوا


از حظوظ نفسانی کمتر استفاده کن، و جسم خود

را با خوردن رفو مکن. اگر امرِ کُلُوا را خوانده ای،

نهیِ لا تَسْرُفُوا را نیز بخوان


تا خوری دانه، نیفتی تو به دام

این کند علم و قناعت، والسلام


قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۳۱

Quran, Sooreh Al-A'raaf (#7), Line #31


يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا

وَلَا تُسْرُفُوا ۚ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِين


اى آدمیزادگان، به هنگام نماز در هر عبادتگاهی

جامه های خود را بپوشيد. و بخوريد و بياشاميد ولى

اسراف مكنيد، كه خدا اسراف كاران را دوست نمىدارد.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۲۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6 Line #528


گفت من مضطرم و مجروححال

هست مردار این زمان بر من حلال

هین به دستوری ازین گندم خورم

ای امین و پارسا و محترم

گفت: مفتی ضرورت هم تویی

بیضرورت گر خوری، مجرم شوی

ور ضرورت هست، هم پرهیز به

ور خوری، باری ضمان آن بده

مرغ بس در خود فرو رفت آن زمان

توسنش سر بستد از جذب عنان

چون بخورد آن گندم، اندر فخ بماند

چند او یاسین و الانعام خواند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۰۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5 Line #1409


نعمت از دنیا خورد عاقل، نه غم

جاهلان محروم مانده در ندم

چون در افتد در گلوشان حبل دام

دانه خوردن گشت بر جمله حرام

مرغ اندر دام دانه کی خورد؟

دانه چون زهرست در دام، ار چرد

مرغ غافل میخورد دانه ز دام

همچو اندر دام دنیا، این عوام

باز مرغان خبیر هوشمند

کردهاند از دانه خود را خشکبند

کاندرون دام، دانه زهرباست

کور آن مرغی که در فخ دانه خواست

صاحب دام، ابلهان را سر برید

وآن ظریفان را به مجلس ها کشید

که از آنها گوشت میآید به کار

وز ظریفان بانگ و نالهٔ زیر و زار

پس کنیزک آمد از اشکاف در

دید خاتون را بمرده زیر خر

گفت: ای خاتون احمق این چه بود؟

گر تو را استاد خود نقشی نمود

ظاهرش دیدی، سرش از تو نهان

اوستا ناگشته بگشادی دکان؟!

یا چو مستغرق شدی در عشق خر

آن کدو پنهان بماندت از نظر؟

ظاهر صنعت بدیدی ز اوستاد

اوستادی برگرفتی شاد شاد؟

ای بسا زراق گول بیوقوف

از ره مردان ندیده غیر صوف

ای بسا شوخان ز اندک احتراف

از شهان ناموخته جز گفت و لاف

هر یکی در کف عصا، که موسیام

میدمد بر ابلهان که: عیسیام

آه از آن روزی که صدق صادقان

باز خواهد از تو، سنگ امتحان

آخر از استاد باقی را بپرس

این حریصان جمله کورانند و خرس

جمله جستی، باز ماندی از همه

صید گرگانند این ابله رمه

صورتی بشنیده، گشتی ترجمان

بیخبر از گفت خود، چون طوطیان

Back

Privacy Policy

Today visitors: 1919

Time base: Pacific Daylight Time