برنامه شماره ۸۳۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۳۱ اوت ۲۰۲۰ - ۱۱ شهریورPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 87, Divan e Shamsجانا، سَرِ تو(۱)، یارا! مگذار چنین ما راای سَروِ روان بِنما آن قامت و بالا راخُرِّم کُن و روشن کُن این مَفرشِ خاکی راخورشیدِ دگر بِنما این گنبدِ خَضرا(۲) رارهبر کُن(۳) جانها را، پُر زَر کُن کانها(۴) رادر جوش و خروش آوَر از زلزله دریا راخورشید پناه آرَد در سایهٔ اقبالتآری چه توان کردن آن سایهٔ عَنْقا(۵) رامغزی که بَد اندیشَد، آن نَقص بَسَست ای جانسودایِ(۶) بِپوسیده، پوسیدهٔ سودا راهم رحمتِ رحمانی، هم مَرهم و درمانیدَردِه(۷) تو طبیبانه آن دافعِ صفرا راتو بلبلِ گُلزاری، تو ساقیِ اَبراری(۸)*تو سَردهِ(۹) اسراری، هم بیسَر و بیپا رایا رَب، که چه داری تو، کز لطف بهاری تودر کار دَرآری تو سنگ و کُه و خارا راافروخته ای نوری، انگیخته ای شورینَنْشاند صد طوفان آن فتنه و غوغا را* قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۵Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #5« إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا.»« نيكان از جامهايى مىنوشند كه آميخته با عطری خوش است.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #122 در تصوّر، ذاتِ او را گُنج(۱۰) کو؟تا در آید در تصوّر مثلِ اوچون حدیثِ رویِ شمسُ الدّین رسیدشمسِ چارُم(۱۱) آسمان سَر در کشیدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2550 پارهدوزی میکنی اندر دکانزیرِ این دُکّانِ تو، مدفون دو کانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #364 کُنتُ کَنزاً رَحْمَةً مَخْفِیَّةًفَابْتَعَثْتُ اُمَةً مَهدیَّةًمن گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، پس امتی هدایت شده را برانگیختم.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3029 کُنتُ کَنزاً گفت مَخفِیّاً شنوجوهرِ خود گُم مکن، اظهار شواين قول را بشنو كه حضرت حق فرمود :"من گنجی مخفی بودم" پس گوهر درونی خود را مپوشان بلکه آنرا آشکار کن.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1945 دفع کن از مغز و از بینی زکامتا که ریح الله در آید در مشامهیچ مگذار از تب و صفرا اثرتا بیابی از جهان، طعم شِکَرمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2528 شهر ما فردا پُر از شِکَّر شودشَکَّر ارزان ست، ارزانتر شوددر شکر غلطید ای حلواییانهمچو طوطی، کوریِ صفراییاننیشکر کوبید، کار این است و بسجان برافشانید یار این است و بسیک تُرُش در شهر ما اکنون نماندچونکه شیرین خسروان را بر نشاندنُقل بر نُقل است و مَی بر مَی، هلابر مَناره رَو، بزن بانگِ صَلاسرکهٔ نُه ساله شیرین میشودسنگ و مرمر لعل و زرّین میشودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1865 آه از صَفراییان بیهنرچه هنر زاید ز صفرا؟ درد سرمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 759, Divan e Shamsدل من رای تو دارد سر سودای تو داردرخ فرسوده زردم غم صفرای تو داردمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2946 اندرین گردون مکرّر کن نظرزانک حق فرمود ثُمَّ ارْجِع بَصَر*یک نظر قانع مشو زین سقف نوربارها بنگر ببین هَلْ مِنْ فُطور(۱۲)؟با یک بار دیدن آسمان قانع نشو، بلکه باید چندین بار نظر کنی و به بینی که در آن نقصی وجود دارد؟* قرآن کریم، سوره ملک(۶۷)، آیه ۴و۳Quran, Sooreh Al-Mulk(#67), Line #3,4«…فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَىٰ مِنْ فُطُورٍ.»(۳)«… پس بار ديگر نظركن، آيا در آسمان شكافى مىبينى؟»« ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِيرٌ.» (۴)« بار ديگر نيز چشم باز كن و بنگر. نگاه تو خسته و درمانده به نزد تو باز خواهد گشت.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3629 گر گشایم رُوزَنَش چون روز صُورچون بگویم: هَل تَری فیها فُطُور؟مولانا از قول حضرت حق گوید: اگر من همانند روز رستاخیز، همه این حقایق را آشکار سازم، دیگر موردی ندارد بگویم: آسمان را بنگر آیا در آن نقصانی می یابی؟تا درین ظُلمت، تَحرّی ها کنندهر کسی رُو جانبی میآورندمدتی معکوس باشد کارهاشِحنه(۱۳) را دزد آوَرَد بر دارهامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2948 چونکه گُفتَت کاندَرین سقفِ نِکوبارها بنگر چو مردِ عیبجُوپس زمینِ تیره را دانی که چنددیدن و تمییز(۱۴) باید در پَسَند؟تا بِپالاییم(۱۵) صافان را ز دُرد(۱۶)چند باید عقلِ ما را رنج بُرد؟امتحانهایِ زمستان و خزانتابِ تابستان بهارِ هَمچو جانبادها و ابرها و برقهاتا پدید آرَد عوارض فرقهاتا بُرون آرَد زمینِ خاکْرنگ(۱۷)هرچه اندر جیب دارد لَعل و سنگهرچه دزدیدهست این خاکِ دُژَم(۱۸)از خزانهٔ حَقّ و دریایِ کَرَمشِحْنهٔ تقدیر گوید: راست گوآنچه بُردی شرح وادِه، مو به مودُزد یعنی خاک گوید: هیچْ هیچشِحنه، او را دَرکَشَد در پیچْ پیچ(۱۹)شِحنه، گاهَش لطف گوید چون شِکَرگَه بَرآویزَد کُند هر چه بَتَرتا میانِ قهر و لطف، آن خُفْیهها(۲۰)ظاهر آید زآتشِ خَوْف و رَجا(۲۱)آن بهاران، لطفِ شِحنهٔ کِبریاستوآن خزان، تَخْویف(۲۲) و تهدیدِ خداستوآن زمستان، چارمیخِ معنویتا تو ای دزدِ خَفی(۲۳) ظاهر شَویپس مجاهد را زمانی بَسطِ(۲۴) دلیک زمانی قَبض(۲۵) و دَرد و غِشّ و غِلّ(۲۶)زآنکه این آب و گِلی کَابدانِ(۲۷) ماستمُنکر و دزدِ ضیایِ جانهاستحق تعالیٰ گرم و سرد و رنج و دَردبر تَنِ ما مینَهَد ای شیرمردخَوف و جُوع(۲۸) و نَقصِ اموال و بَدَن*جمله بهرِ نقدِ جانْ ظاهر شدناین وَعید و وَعدهها(۲۹) اَنگیخته استبَهرِ این نیک و بَدی کآمیختهستچونکه حقّ و باطلی آمیختندنقد و قلب اندر حُرُمدان(۳۰) ریختندپس مِحَک میبایَدَش بُگْزیدهییدر حقایق امتحانها دیدهییتا شود فاروقِ این تَزویرهاتا بُوَد دستورِ(۳۱) این تدبیرهاشیر دِهْ ای مادرِ موسیٰ وَرا**وَاندَر آب اَفکَن، مَیَندیش از بَلاهر که در روزِ اَلَست آن شیر خَورْد***همچو موسیٰ شیر را تَمییز کردگر تو بر تمییزِ طِفلَت مولِعی(۳۲)این زمان یا اُمَّ موسیٰ اَرْضِعی(۳۳)تا بِبینَد طعمِ شیرِ مادرشتا فرو نآیَد به دایهٔ بَد(۳۴) سَرَشاُشتری گُم کردهیی ای مُعْتَمدهر کسی ز اشْتُر نشانَت میدهدتو نمیدانی که آن اُشتر کجاستلیک دانی کین نشانیها خطاستوآنکه اُشتر گُم نکرد او از مِری(۳۵)همچو آن گُم کرده، جویَد اُشتریکه بلی من هم شتر گُم کردهامهر که یابَد، اُجرَتَش آوردهامتا در اُشتر با تو اَنْبازی(۳۶) کُنَدبهرِ طَمْعِ(۳۷) اُشتر این بازی کُنَدهرکه را گُویی: خطا بُد آن نشاناو به تقلیدِ تو میگوید هماناو نشانِ کَژ بِنَشناسَد ز راستلیک گُفتَت آن مُقَلِّد را عَصاستچون نشانِ راست گویند و شَبیهپس یقین گردد تو را لا رَیْبَ فیه****آن، شِفایِ جانِ رَنجورت شودرنگِ روی و صِحَّت(۳۸) و زورَت شود چَشمِ تو روشن شود، پایَت دَوانجسمِ تو جان گردد و جانَت رَوانپس بگویی: راست گفتی ای اَمیناین نشانیها بَلاغ آمد مُبین(۳۹)فیهِ آیاتٌ ثِقاتٌ بَیِّنات*۵این بَراتی(۴۰) باشد و قدرِ نجاتدر آن نشانی ها، آیات محکم و مُتقَن خداوندی است. آن نشانی ها، در واقع سندی معتبر و تقدیری نجات بخش است.این نشانْ چون داد، گویی: پیش رووقتِ آهنگ است، پیشْآهنگ شوپیرویِّ تو کُنم ای راستگوبوی بُردی ز اُشْتُرم، بِنْما که کو؟پیشِ آن کَس که نَه صاحب اُشتری استکو دَرین جُستِ شتر بهرِ مِری استزین نشانِ راست، نَفْزودَش یقینجُز ز عکسِ ناقه(۴۱) جویِ راستینبوی بُرد از جِدّ و گرمیهایِ اوکه گزافه نیست این هَیهایِ اواَندرین اُشتر نبودش حق، ولیاُشتری گُم کرده است او هم بلیطَمْعِ ناقهٔ غیرْ، رُوپوشش شدهآنچ ازو گُم شد، فراموشش شدههر کجا او میدَوَد، این میدَوَداز طَمَع همدردِ صاحب میشودکاذبی با صادقی چون شد روانآن دروغش راستی شد ناگهاناَندر آن صحرا که آن اُشتر شتافتاُشترِ خود نیز آن دیگر بیافتچون بِدیدَش یاد آوَرْد آنِ خویشبیطَمَع شُد ز اُشْتُرانِ یار و خویشآن مُقَلِّد، شد مُحَقِّق چون بِدیداُشترِ خود را که آنجا میچَریداو طلبکارِ شتر آن لحظه گشتمینَجُستَش تا ندید او را به دشتبعد از آن تنهارَوی آغاز کردچشم، سویِ ناقهٔ خود باز کردگفت آن صادق: مرا بُگذاشتی؟تا به اکنون پاسِ من میداشتیگفت: تا اکنون فُسوسی بودهاموز طَمَع در چاپلوسی بودهاماین زمان، همدردِ تو گشتم که مندر طلب از تو جُدا گشتم به تَناز تو میدُزدیدَمی وصفِ شُترجانِ من دید آنِ خود شد چَشمْپُرتا نیابیدم، نبودم طالِبَشمِس کنون مغلوب شد، زَر غالِبَشسَیِّئاتَم(۴۲) شد همه طاعات، شُکر*۶هَزْل(۴۳) شد فانیّ و جِدّ اثبات، شُکرسَیِّئاتَم چون وَسیلَت شد به حقپس مَزَن بر سَیِّئاتَم هیچ دَق(۴۴)مر تو را صِدقِ تو، طالب کرده بودمر مرا جِدّ و طلب، صِدقی گُشودصِدقِ تو آوَرْد در جُستن تو راجُستَنَم آوَرْد در صِدقی مراتُخمِ دولت در زمین میکاشتمسُخْره(۴۵) و بیگار(۴۶) میپنداشتمآن نَبُد بیگار، کَسْبی بود چُستهر یکی دانه که کِشتَم صد بِرُست(۴۷)دُزد سویِ خانهیی شُد زیردستچون درآمد، دید کان خانهٔ خود استگرم باش ای سَرد، تا گرمی رسدبا دُرُشتی ساز، تا نرمی رسدآن دو اُشتر نیست، آن یک اُشتر استتَنگ آمد لفظ، معنی بس پُرَستلفظ در معنی همیشه نارسانزآن پَیَمبر گفت: قَد کَلَّ لِسان*۷نُطق، اُسْطُرلاب(۴۸) باشد در حسابچه قَدَر داند زِ چرخ و آفتاب؟خاصه چرخی کین فَلَک زو پَرِّهای استآفتاب از آفتابش ذَرّهای است* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۵۵Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #155« وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ.»« البته شما را به اندكى ترس و گرسنگى و بينوايى و بيمارى و نقصان در محصول مىآزماييم. و شكيبايان را بشارت ده.»** قرآن کریم، سوره قصص(۲۸)، آیه ۷Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #7« وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ أُمِّ مُوسَىٰ أَنْ أَرْضِعِيهِ ۖ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي ۖ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ.»« و به مادر موسى وحى كرديم كه: شيرش بده و اگر بر او بيمناك شدى به دريايش بينداز و مترس و غمگين مشو، او را به تو باز مىگردانيم و در شمار پيامبرانش مىآوريم.»*** قرآن کریم، سوره قصص(۲۸)، آیه ۱۲Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #12« وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ.» « پستان همه دايگان را از پيش بر او حرام كرده بوديم. آن زن گفت: آيا مىخواهيد شما را به خانوادهاى راهنمايى كنم كه او را برايتان نگه دارند و نيكخواهش باشند؟»**** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #2« ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ.»« اين است همان كتابى كه در آن هيچ شكى نيست. پرهيزگاران را راهنماست.»*۵ قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۹۷Quran, Sooreh Al-Imran(#3), Line #97« فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ ۖ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً…»« در آنجاست آيات روشن و مقام ابراهيم. و هر كه بدان داخل شود ايمن است…»*۶ قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۷۰Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #70« إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا.»« مگر آن كسان كه توبه كنند و ايمان آورند و كارهاى شايسته كنند. خدا گناهانشان را به نيكيها بدل مىكند و خدا آمرزنده و مهربان است.»*۷ حدیث« مَنْ عَرَفَ اللهَ بِصِفاتِهِ طالَ لِسانُهُ وَ مَنْ عَرَفَ اللهَ بِذاتِه کَلَّ لِسانُهُ.»« هر که خدا را به صفاتش بشناسد، زبانش گویا شود و هر که خدا را به ذاتش شناسد، زبانش خموش گردد.»(۱) سَرِ تو: سوگند به سرِ تو(۲) گنبدِ خَضرا: کنایه از آسمان است.(۳) رهبری کردن: راه نشان دادن، راه نمودن، راه بین کردن(۴) کان: معدن، منبع، سرچشمه(۵) عَنقا: مرغی افسانهای که مظهر عُزلَت یا نایابی است. سیمرغ(۶) سودا: اندیشه و خیال باطل(۷) دَردادن: عطا کردن، دادن(۸) اَبرار: جمعِ بِرّ، به معنی نیکان، نیکوکاران(۹) سَرده: بزرگ و رئیس، مجازاً ساقی، سردستهٔ باده خوران(۱۰) گُنج: اسم مصدر است از گنجیدن به معنی قرار گرفتن چیزی در چیز دیگر بی کمی و کاستی، گنجایش، ظرفیت.(۱۱) شمسِ چارُمْ: شمس چهارم، همین آفتاب است که کُره خاکی ما جزئی از منظومه آن محسوب شود. (۱۲) فُطور: جمعِ فَطر به معنی شکاف ها.(۱۳) شِحنه: داروغه، پلیس(۱۴) تمییز: جدا کردن، فرق گذاشتن، جدا کردن و شناختن چیزها از یکدیگر.(۱۵) پالودن: پاک کردن، صاف کردن (۱۶) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب تهنشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لِرد.(۱۷) خاکْرنگ: به رنگ خاک(۱۸) دُژَم: افسرده، پژمرده(۱۹) پیچْ پیچ: درد، شکنجه(۲۰) خُفْیه: پنهان، نهفته(۲۱) رَجاء: حالتی در سالک که باعث میشود به لطف خداوند امیدوار شود. امیدوار بودن.(۲۲) تَخْویف: ترسانیدن، بیم دادن(۲۳) خَفی: پوشیده، پنهان(۲۴) بَسط: در لغت به معنی گستردن و وسعت دادن است امّا در اصطلاح حالی است که از رجاء ناشی می شود و در تعبیر صوفیه جزء احوال است.(۲۵) قَبض: در لغت به معنی گرفتن و در اصطلاح حالی است که از خوف ناشی می شود و بر سالک ظاهر می گردد.(۲۶) غِشّ و غِلّ: آمیختگی با علایق همانیدگی و کینه ورزی(۲۷) اَبدان: جمعِ بدن، تَن ها(۲۸) جُوع: گرسنگی(۲۹) وَعید و وَعده: هشدار و نوید(۳۰) حُرُمدان: کیسه چرمی (۳۱) دستور: راهنما(۳۲) مولِع: حریص، آزمند(۳۳) یا اُمَّ موسیٰ اَرْضِعی: ای مادر موسی او را شیر بده. شیر در اینجا کنایه از معارف الهی است.(۳۴) دایهٔ بَد: کنایه از هرگونه عامل نفسانی، خواه وسواس درونی و خواه گمراه کنندگانی که به جامهٔ ارشاد درمی آیند.(۳۵) مِری: مُمالِ کلمه مِراء است به معنی ستیزه کردن، جدال کردن(۳۶) اَنْبازی: همکاری، همدستی(۳۷) طَمْع: طَمَع، امید داشتن، انتظار داشتن(۳۸) صِحَّت: تندرستی، سلامتی(۳۹) بَلاغِ مُبین: تبلیغ رسا و نمایان، ابلاغِ آشکار(۴۰) بَرات: نوشتهای که بهموجب آن دریافت یا پرداخت پولی را به دیگری واگذار میکنند.(۴۱) ناقه: شتر مادّه(۴۲) سَیِّئات: جمعِ سیئه به معنی گناهان(۴۳) هَزل: مزاح، شوخی(۴۴) دَق: کوفتن، طعنه زدن، نکوهش کردن(۴۵) سُخره: کسی که مردم او را ریشخند کنند.(۴۶) بیگاری: کار بی مزد و بیحاصل کردن(۴۷) رُستن: روییدن، پدید آمدن(۴۸) اُسْطُرلاب: وسیلهای به شکل چند صفحۀ مدرج است که برای اندازهگیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آنها به کار میرود.************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 87, Divan e Shamsجانا سر تو یارا مگذار چنین ما راای سرو روان بنما آن قامت و بالا راخرم کن و روشن کن این مفرش خاکی راخورشید دگر بنما این گنبد خضرا رارهبر کن جانها را پر زر کن کانها رادر جوش و خروش آور از زلزله دریا راخورشید پناه آرد در سایه اقبالتآری چه توان کردن آن سایهٔ عنقا رامغزی که بد اندیشد آن نقص بسست ای جانسودای بپوسیده پوسیده سودا راهم رحمت رحمانی هم مرهم و درمانیدرده تو طبیبانه آن دافع صفرا راتو بلبل گلزاری تو ساقی ابراری*تو سرده اسراری هم بیسر و بیپا رایا رب که چه داری تو کز لطف بهاری تودر کار درآری تو سنگ و که و خارا راافروخته ای نوری انگیخته ای شوریننشاند صد طوفان آن فتنه و غوغا را* قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۵Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #5« إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا.»« نيكان از جامهايى مىنوشند كه آميخته با عطری خوش است.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #122 در تصور ذات او را گنج کوتا در آید در تصور مثل اوچون حدیث روی شمس الدین رسیدشمس چارم آسمان سر در کشیدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2550 پارهدوزی میکنی اندر دکانزیر این دکان تو مدفون دو کانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #364 کنت کنزا رحمة مخفیةفابتعثت امة مهدیةمن گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، پس امتی هدایت شده را برانگیختم.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3029 کنت کنزا گفت مخفیا شنوجوهر خود گم مکن اظهار شواين قول را بشنو كه حضرت حق فرمود :"من گنجی مخفی بودم" پس گوهر درونی خود را مپوشان بلکه آنرا آشکار کن.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1945 دفع کن از مغز و از بینی زکامتا که ریح الله در آید در مشامهیچ مگذار از تب و صفرا اثرتا بیابی از جهان طعم شکرمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2528 شهر ما فردا پر از شکر شودشکر ارزان ست ارزانتر شوددر شکر غلطید ای حلواییانهمچو طوطی کوری صفراییاننیشکر کوبید کار این است و بسجان برافشانید یار این است و بسیک ترش در شهر ما اکنون نماندچونکه شیرین خسروان را بر نشاندنقل بر نقل است و می بر می هلابر مناره رو بزن بانگ صلاسرکه نه ساله شیرین میشودسنگ و مرمر لعل و زرین میشودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1865 آه از صفراییان بیهنرچه هنر زاید ز صفرا درد سرمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 759, Divan e Shamsدل من رای تو دارد سر سودای تو داردرخ فرسوده زردم غم صفرای تو داردمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2946 اندرین گردون مکرر کن نظرزانک حق فرمود ثم ارجع بصر*یک نظر قانع مشو زین سقف نوربارها بنگر ببین هل من فطور؟با یک بار دیدن آسمان قانع نشو، بلکه باید چندین بار نظر کنی و به بینی که در آن نقصی وجود دارد؟* قرآن کریم، سوره ملک(۶۷)، آیه ۴و۳Quran, Sooreh Al-Mulk(#67), Line #3,4«…فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَىٰ مِنْ فُطُورٍ.»(۳)«… پس بار ديگر نظركن، آيا در آسمان شكافى مىبينى؟»« ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِيرٌ.» (۴)« بار ديگر نيز چشم باز كن و بنگر. نگاه تو خسته و درمانده به نزد تو باز خواهد گشت.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3629 گر گشایم روزنش چون روز صورچون بگویم هل تری فیها فطورمولانا از قول حضرت حق گوید: اگر من همانند روز رستاخیز، همه این حقایق را آشکار سازم، دیگر موردی ندارد بگویم: آسمان را بنگر آیا در آن نقصانی می یابی؟تا درین ظلمت تحری ها کنندهر کسی رو جانبی میآورندمدتی معکوس باشد کارهاشحنه را دزد آورد بر دارهامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2948 چونکه گفتت کاندرین سقف نکوبارها بنگر چو مرد عیبجوپس زمین تیره را دانی که چنددیدن و تمییز باید در پسندتا بپالاییم صافان را ز دردچند باید عقل ما را رنج بردامتحانهای زمستان و خزانتاب تابستان بهار همچو جانبادها و ابرها و برقهاتا پدید آرَد عوارض فرقهاتا برون آرد زمین خاکرنگهرچه اندر جیب دارد لعل و سنگهرچه دزدیدهست این خاک دژماز خزانه حق و دریای کرمشحنه تقدیر گوید راست گوآنچه بردی شرح واده مو به مودزد یعنی خاک گوید هیچ هیچشحنه او را درکشد در پیچ پیچشحنه گاهش لطف گوید چون شکرگه برآویزد کند هر چه بترتا میان قهر و لطف آن خفیههاظاهر آید زآتش خوف و رجاآن بهاران لطف شحنه کبریاستوآن خزان تخویف و تهدید خداستوآن زمستان چارمیخ معنویتا تو ای دزد خفی ظاهر شویپس مجاهد را زمانی بسط دلیک زمانی قبض و درد و غش و غلزآنکه این آب و گلی کابدان ماستمنکر و دزد ضیای جانهاستحق تعالی گرم و سرد و رنج و دردبر تن ما مینهد ای شیرمردخوف و جوع و نقص اموال و بدن*جمله بهر نقد جان ظاهر شدناین وعید و وعدهها انگیخته استبهر این نیک و بدی کامیختهستچونکه حق و باطلی آمیختندنقد و قلب اندر حرمدان ریختندپس محک میبایدش بگزیدهییدر حقایق امتحانها دیدهییتا شود فاروق این تزویرهاتا بود دستور این تدبیرهاشیر ده ای مادر موسی ورا**واندر آب افکن میندیش از بلاهر که در روز الست آن شیر خورد***همچو موسی شیر را تمییز کردگر تو بر تمییز طفلت مولعیاین زمان یا ام موسی ارضعیتا ببیند طعم شیر مادرشتا فرو نآید به دایه بد سرشاشتری گم کردهیی ای معتمدهر کسی ز اشتر نشانت میدهدتو نمیدانی که آن اشتر کجاستلیک دانی کین نشانیها خطاستوآنکه اشتر گم نکرد او از مریهمچو آن گُم کرده، جویَد اُشتریکه بلی من هم شتر گُم کردهامهر که یابد اجرتش آوردهامتا در اشتر با تو انبازی کندبهر طمع اشتر این بازی کندهرکه را گویی خطا بد آن نشاناو به تقلید تو میگوید هماناو نشان کژ بنشناسد ز راستلیک گفتت آن مقلد را عصاستچون نشان راست گویند و شبیهپس یقین گردد تو را لا ریب فیه****آن شفای جان رنجورت شودرنگ روی و صحت و زورت شود چشم تو روشن شود پایت دوانجسم تو جان گردد و جانت روانپس بگویی راست گفتی ای امیناین نشانیها بلاغ آمد مبینفیه آیات ثقات بینات*۵این براتی باشد و قدر نجاتدر آن نشانی ها، آیات محکم و مُتقَن خداوندی است. آن نشانی ها، در واقع سندی معتبر و تقدیری نجات بخش است.این نشان چون داد گویی پیش رووقت آهنگ است پیشآهنگ شوپیروی تو کنم ای راستگوبوی بردی ز اشترم بنما که کوپیش آن کس که نه صاحب اشتری استکو درین جست شتر بهر مری استزین نشان راست نفزودش یقینجز ز عکس ناقه جوی راستینبوی برد از جد و گرمیهای اوکه گزافه نیست این هیهای اواندرین اشتر نبودش حق ولیاشتری گم کرده است او هم بلیطمع ناقه غیر روپوشش شدهآنچ ازو گم شد فراموشش شدههر کجا او میدود این میدوداز طمع همدرد صاحب میشودکاذبی با صادقی چون شد روانآن دروغش راستی شد ناگهاناندر آن صحرا که آن اشتر شتافتاشتر خود نیز آن دیگر بیافتچون بدیدش یاد آورد آن خویشبیطمع شد ز اشتران یار و خویشآن مقلد شد محقق چون بدیداشتر خود را که آنجا میچریداو طلبکار شتر آن لحظه گشتمینجستش تا ندید او را به دشتبعد از آن تنهاروی آغاز کردچشم سوی ناقه خود باز کردگفت آن صادق مرا بگذاشتیتا به اکنون پاس من میداشتیگفت تا اکنون فسوسی بودهاموز طمع در چاپلوسی بودهاماین زمان همدرد تو گشتم که مندر طلب از تو جدا گشتم به تناز تو میدزدیدمی وصف شترجان من دید آن خود شد چشمپرتا نیابیدم نبودم طالبشمس کنون مغلوب شد زر غالبشسیئاتم شد همه طاعات شکر*۶هزل شد فانی و جد اثبات شکرسیئاتم چون وسیلت شد به حقپس مزن بر سیئاتم هیچ دقمر تو را صدق تو طالب کرده بودمر مرا جد و طلب صدقی گشودصدق تو آورد در جستن تو راجستنم آورد در صدقی مراتخم دولت در زمین میکاشتمسخره و بیگار میپنداشتمآن نبد بیگار کسبی بود چستهر یکی دانه که کشتم صد برستدزد سوی خانهیی شد زیردستچون درآمد دید کان خانه خود استگرم باش ای سرد تا گرمی رسدبا درشتی ساز تا نرمی رسدآن دو اشتر نیست آن یک اشتر استتنگ آمد لفظ معنی بس پرستلفظ در معنی همیشه نارسانزآن پیمبر گفت قد کل لسان*۷نطق اسطرلاب باشد در حسابچه قدر داند ز چرخ و آفتابخاصه چرخی کین فَلَک زو پَرِّهای استآفتاب از آفتابش ذَرّهای است* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۵۵Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #155« وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ.»« البته شما را به اندكى ترس و گرسنگى و بينوايى و بيمارى و نقصان در محصول مىآزماييم. و شكيبايان را بشارت ده.»** قرآن کریم، سوره قصص(۲۸)، آیه ۷Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #7« وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ أُمِّ مُوسَىٰ أَنْ أَرْضِعِيهِ ۖ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي ۖ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ.»« و به مادر موسى وحى كرديم كه: شيرش بده و اگر بر او بيمناك شدى به دريايش بينداز و مترس و غمگين مشو، او را به تو باز مىگردانيم و در شمار پيامبرانش مىآوريم.»*** قرآن کریم، سوره قصص(۲۸)، آیه ۱۲Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #12« وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ.» « پستان همه دايگان را از پيش بر او حرام كرده بوديم. آن زن گفت: آيا مىخواهيد شما را به خانوادهاى راهنمايى كنم كه او را برايتان نگه دارند و نيكخواهش باشند؟»**** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #2« ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ.»« اين است همان كتابى كه در آن هيچ شكى نيست. پرهيزگاران را راهنماست.»*۵ قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۹۷Quran, Sooreh Al-Imran(#3), Line #97« فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ ۖ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً…»« در آنجاست آيات روشن و مقام ابراهيم. و هر كه بدان داخل شود ايمن است…»*۶ قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۷۰Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #70« إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا.»« مگر آن كسان كه توبه كنند و ايمان آورند و كارهاى شايسته كنند. خدا گناهانشان را به نيكيها بدل مىكند و خدا آمرزنده و مهربان است.»*۷ حدیث« مَنْ عَرَفَ اللهَ بِصِفاتِهِ طالَ لِسانُهُ وَ مَنْ عَرَفَ اللهَ بِذاتِه کَلَّ لِسانُهُ.»« هر که خدا را به صفاتش بشناسد، زبانش گویا شود و هر که خدا را به ذاتش شناسد، زبانش خموش گردد.»
برنامه شماره ۸۳۰ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۳۱ اوت ۲۰۲۰ - ۱۱ شهریور
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 87, Divan e Shams
جانا، سَرِ تو(۱)، یارا! مگذار چنین ما را
ای سَروِ روان بِنما آن قامت و بالا را
خُرِّم کُن و روشن کُن این مَفرشِ خاکی را
خورشیدِ دگر بِنما این گنبدِ خَضرا(۲) را
رهبر کُن(۳) جانها را، پُر زَر کُن کانها(۴) را
در جوش و خروش آوَر از زلزله دریا را
خورشید پناه آرَد در سایهٔ اقبالت
آری چه توان کردن آن سایهٔ عَنْقا(۵) را
مغزی که بَد اندیشَد، آن نَقص بَسَست ای جان
سودایِ(۶) بِپوسیده، پوسیدهٔ سودا را
هم رحمتِ رحمانی، هم مَرهم و درمانی
دَردِه(۷) تو طبیبانه آن دافعِ صفرا را
تو بلبلِ گُلزاری، تو ساقیِ اَبراری(۸)*
تو سَردهِ(۹) اسراری، هم بیسَر و بیپا را
یا رَب، که چه داری تو، کز لطف بهاری تو
در کار دَرآری تو سنگ و کُه و خارا را
افروخته ای نوری، انگیخته ای شوری
نَنْشاند صد طوفان آن فتنه و غوغا را
* قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۵
Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #5
« إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا.»
« نيكان از جامهايى مىنوشند كه آميخته با عطری خوش است.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #122
در تصوّر، ذاتِ او را گُنج(۱۰) کو؟
تا در آید در تصوّر مثلِ او
چون حدیثِ رویِ شمسُ الدّین رسید
شمسِ چارُم(۱۱) آسمان سَر در کشید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2550
پارهدوزی میکنی اندر دکان
زیرِ این دُکّانِ تو، مدفون دو کان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #364
کُنتُ کَنزاً رَحْمَةً مَخْفِیَّةً
فَابْتَعَثْتُ اُمَةً مَهدیَّةً
من گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، پس امتی هدایت
شده را برانگیختم.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3029
کُنتُ کَنزاً گفت مَخفِیّاً شنو
جوهرِ خود گُم مکن، اظهار شو
اين قول را بشنو كه حضرت حق فرمود :"من گنجی مخفی بودم"
پس گوهر درونی خود را مپوشان بلکه آنرا آشکار کن.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1945
دفع کن از مغز و از بینی زکام
تا که ریح الله در آید در مشام
هیچ مگذار از تب و صفرا اثر
تا بیابی از جهان، طعم شِکَر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2528
شهر ما فردا پُر از شِکَّر شود
شَکَّر ارزان ست، ارزانتر شود
در شکر غلطید ای حلواییان
همچو طوطی، کوریِ صفراییان
نیشکر کوبید، کار این است و بس
جان برافشانید یار این است و بس
یک تُرُش در شهر ما اکنون نماند
چونکه شیرین خسروان را بر نشاند
نُقل بر نُقل است و مَی بر مَی، هلا
بر مَناره رَو، بزن بانگِ صَلا
سرکهٔ نُه ساله شیرین میشود
سنگ و مرمر لعل و زرّین میشود
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1865
آه از صَفراییان بیهنر
چه هنر زاید ز صفرا؟ درد سر
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 759, Divan e Shams
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد
رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2946
اندرین گردون مکرّر کن نظر
زانک حق فرمود ثُمَّ ارْجِع بَصَر*
یک نظر قانع مشو زین سقف نور
بارها بنگر ببین هَلْ مِنْ فُطور(۱۲)؟
با یک بار دیدن آسمان قانع نشو، بلکه باید چندین بار
نظر کنی و به بینی که در آن نقصی وجود دارد؟
* قرآن کریم، سوره ملک(۶۷)، آیه ۴و۳
Quran, Sooreh Al-Mulk(#67), Line #3,4
«…فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَىٰ مِنْ فُطُورٍ.»(۳)
«… پس بار ديگر نظركن، آيا در آسمان شكافى مىبينى؟»
« ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِيرٌ.» (۴)
« بار ديگر نيز چشم باز كن و بنگر. نگاه تو خسته و درمانده
به نزد تو باز خواهد گشت.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3629
گر گشایم رُوزَنَش چون روز صُور
چون بگویم: هَل تَری فیها فُطُور؟
مولانا از قول حضرت حق گوید: اگر من همانند روز رستاخیز،
همه این حقایق را آشکار سازم، دیگر موردی ندارد بگویم:
آسمان را بنگر آیا در آن نقصانی می یابی؟
تا درین ظُلمت، تَحرّی ها کنند
هر کسی رُو جانبی میآورند
مدتی معکوس باشد کارها
شِحنه(۱۳) را دزد آوَرَد بر دارها
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۴۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2948
چونکه گُفتَت کاندَرین سقفِ نِکو
بارها بنگر چو مردِ عیبجُو
پس زمینِ تیره را دانی که چند
دیدن و تمییز(۱۴) باید در پَسَند؟
تا بِپالاییم(۱۵) صافان را ز دُرد(۱۶)
چند باید عقلِ ما را رنج بُرد؟
امتحانهایِ زمستان و خزان
تابِ تابستان بهارِ هَمچو جان
بادها و ابرها و برقها
تا پدید آرَد عوارض فرقها
تا بُرون آرَد زمینِ خاکْرنگ(۱۷)
هرچه اندر جیب دارد لَعل و سنگ
هرچه دزدیدهست این خاکِ دُژَم(۱۸)
از خزانهٔ حَقّ و دریایِ کَرَم
شِحْنهٔ تقدیر گوید: راست گو
آنچه بُردی شرح وادِه، مو به مو
دُزد یعنی خاک گوید: هیچْ هیچ
شِحنه، او را دَرکَشَد در پیچْ پیچ(۱۹)
شِحنه، گاهَش لطف گوید چون شِکَر
گَه بَرآویزَد کُند هر چه بَتَر
تا میانِ قهر و لطف، آن خُفْیهها(۲۰)
ظاهر آید زآتشِ خَوْف و رَجا(۲۱)
آن بهاران، لطفِ شِحنهٔ کِبریاست
وآن خزان، تَخْویف(۲۲) و تهدیدِ خداست
وآن زمستان، چارمیخِ معنوی
تا تو ای دزدِ خَفی(۲۳) ظاهر شَوی
پس مجاهد را زمانی بَسطِ(۲۴) دل
یک زمانی قَبض(۲۵) و دَرد و غِشّ و غِلّ(۲۶)
زآنکه این آب و گِلی کَابدانِ(۲۷) ماست
مُنکر و دزدِ ضیایِ جانهاست
حق تعالیٰ گرم و سرد و رنج و دَرد
بر تَنِ ما مینَهَد ای شیرمرد
خَوف و جُوع(۲۸) و نَقصِ اموال و بَدَن*
جمله بهرِ نقدِ جانْ ظاهر شدن
این وَعید و وَعدهها(۲۹) اَنگیخته است
بَهرِ این نیک و بَدی کآمیختهست
چونکه حقّ و باطلی آمیختند
نقد و قلب اندر حُرُمدان(۳۰) ریختند
پس مِحَک میبایَدَش بُگْزیدهیی
در حقایق امتحانها دیدهیی
تا شود فاروقِ این تَزویرها
تا بُوَد دستورِ(۳۱) این تدبیرها
شیر دِهْ ای مادرِ موسیٰ وَرا**
وَاندَر آب اَفکَن، مَیَندیش از بَلا
هر که در روزِ اَلَست آن شیر خَورْد***
همچو موسیٰ شیر را تَمییز کرد
گر تو بر تمییزِ طِفلَت مولِعی(۳۲)
این زمان یا اُمَّ موسیٰ اَرْضِعی(۳۳)
تا بِبینَد طعمِ شیرِ مادرش
تا فرو نآیَد به دایهٔ بَد(۳۴) سَرَش
اُشتری گُم کردهیی ای مُعْتَمد
هر کسی ز اشْتُر نشانَت میدهد
تو نمیدانی که آن اُشتر کجاست
لیک دانی کین نشانیها خطاست
وآنکه اُشتر گُم نکرد او از مِری(۳۵)
همچو آن گُم کرده، جویَد اُشتری
که بلی من هم شتر گُم کردهام
هر که یابَد، اُجرَتَش آوردهام
تا در اُشتر با تو اَنْبازی(۳۶) کُنَد
بهرِ طَمْعِ(۳۷) اُشتر این بازی کُنَد
هرکه را گُویی: خطا بُد آن نشان
او به تقلیدِ تو میگوید همان
او نشانِ کَژ بِنَشناسَد ز راست
لیک گُفتَت آن مُقَلِّد را عَصاست
چون نشانِ راست گویند و شَبیه
پس یقین گردد تو را لا رَیْبَ فیه****
آن، شِفایِ جانِ رَنجورت شود
رنگِ روی و صِحَّت(۳۸) و زورَت شود
چَشمِ تو روشن شود، پایَت دَوان
جسمِ تو جان گردد و جانَت رَوان
پس بگویی: راست گفتی ای اَمین
این نشانیها بَلاغ آمد مُبین(۳۹)
فیهِ آیاتٌ ثِقاتٌ بَیِّنات*۵
این بَراتی(۴۰) باشد و قدرِ نجات
در آن نشانی ها، آیات محکم و مُتقَن خداوندی است.
آن نشانی ها، در واقع سندی معتبر و تقدیری نجات بخش است.
این نشانْ چون داد، گویی: پیش رو
وقتِ آهنگ است، پیشْآهنگ شو
پیرویِّ تو کُنم ای راستگو
بوی بُردی ز اُشْتُرم، بِنْما که کو؟
پیشِ آن کَس که نَه صاحب اُشتری است
کو دَرین جُستِ شتر بهرِ مِری است
زین نشانِ راست، نَفْزودَش یقین
جُز ز عکسِ ناقه(۴۱) جویِ راستین
بوی بُرد از جِدّ و گرمیهایِ او
که گزافه نیست این هَیهایِ او
اَندرین اُشتر نبودش حق، ولی
اُشتری گُم کرده است او هم بلی
طَمْعِ ناقهٔ غیرْ، رُوپوشش شده
آنچ ازو گُم شد، فراموشش شده
هر کجا او میدَوَد، این میدَوَد
از طَمَع همدردِ صاحب میشود
کاذبی با صادقی چون شد روان
آن دروغش راستی شد ناگهان
اَندر آن صحرا که آن اُشتر شتافت
اُشترِ خود نیز آن دیگر بیافت
چون بِدیدَش یاد آوَرْد آنِ خویش
بیطَمَع شُد ز اُشْتُرانِ یار و خویش
آن مُقَلِّد، شد مُحَقِّق چون بِدید
اُشترِ خود را که آنجا میچَرید
او طلبکارِ شتر آن لحظه گشت
مینَجُستَش تا ندید او را به دشت
بعد از آن تنهارَوی آغاز کرد
چشم، سویِ ناقهٔ خود باز کرد
گفت آن صادق: مرا بُگذاشتی؟
تا به اکنون پاسِ من میداشتی
گفت: تا اکنون فُسوسی بودهام
وز طَمَع در چاپلوسی بودهام
این زمان، همدردِ تو گشتم که من
در طلب از تو جُدا گشتم به تَن
از تو میدُزدیدَمی وصفِ شُتر
جانِ من دید آنِ خود شد چَشمْپُر
تا نیابیدم، نبودم طالِبَش
مِس کنون مغلوب شد، زَر غالِبَش
سَیِّئاتَم(۴۲) شد همه طاعات، شُکر*۶
هَزْل(۴۳) شد فانیّ و جِدّ اثبات، شُکر
سَیِّئاتَم چون وَسیلَت شد به حق
پس مَزَن بر سَیِّئاتَم هیچ دَق(۴۴)
مر تو را صِدقِ تو، طالب کرده بود
مر مرا جِدّ و طلب، صِدقی گُشود
صِدقِ تو آوَرْد در جُستن تو را
جُستَنَم آوَرْد در صِدقی مرا
تُخمِ دولت در زمین میکاشتم
سُخْره(۴۵) و بیگار(۴۶) میپنداشتم
آن نَبُد بیگار، کَسْبی بود چُست
هر یکی دانه که کِشتَم صد بِرُست(۴۷)
دُزد سویِ خانهیی شُد زیردست
چون درآمد، دید کان خانهٔ خود است
گرم باش ای سَرد، تا گرمی رسد
با دُرُشتی ساز، تا نرمی رسد
آن دو اُشتر نیست، آن یک اُشتر است
تَنگ آمد لفظ، معنی بس پُرَست
لفظ در معنی همیشه نارسان
زآن پَیَمبر گفت: قَد کَلَّ لِسان*۷
نُطق، اُسْطُرلاب(۴۸) باشد در حساب
چه قَدَر داند زِ چرخ و آفتاب؟
خاصه چرخی کین فَلَک زو پَرِّهای است
آفتاب از آفتابش ذَرّهای است
* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۵۵
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #155
« وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ
وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ.»
« البته شما را به اندكى ترس و گرسنگى و بينوايى و
بيمارى و نقصان در محصول مىآزماييم. و شكيبايان
را بشارت ده.»
** قرآن کریم، سوره قصص(۲۸)، آیه ۷
Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #7
« وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ أُمِّ مُوسَىٰ أَنْ أَرْضِعِيهِ ۖ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ
فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي ۖ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ.»
« و به مادر موسى وحى كرديم كه: شيرش بده و اگر بر او
بيمناك شدى به دريايش بينداز و مترس و غمگين مشو، او را
به تو باز مىگردانيم و در شمار پيامبرانش مىآوريم.»
*** قرآن کریم، سوره قصص(۲۸)، آیه ۱۲
Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #12
« وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ أَهْلِ
بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ.»
« پستان همه دايگان را از پيش بر او حرام كرده بوديم.
آن زن گفت: آيا مىخواهيد شما را به خانوادهاى راهنمايى
كنم كه او را برايتان نگه دارند و نيكخواهش باشند؟»
**** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #2
« ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ.»
« اين است همان كتابى كه در آن هيچ شكى نيست.
پرهيزگاران را راهنماست.»
*۵ قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۹۷
Quran, Sooreh Al-Imran(#3), Line #97
« فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ ۖ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً…»
« در آنجاست آيات روشن و مقام ابراهيم. و هر كه بدان
داخل شود ايمن است…»
*۶ قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۷۰
Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #70
« إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ
حَسَنَاتٍ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا.»
« مگر آن كسان كه توبه كنند و ايمان آورند و كارهاى شايسته
كنند. خدا گناهانشان را به نيكيها بدل مىكند و خدا آمرزنده
و مهربان است.»
*۷ حدیث
« مَنْ عَرَفَ اللهَ بِصِفاتِهِ طالَ لِسانُهُ وَ مَنْ عَرَفَ اللهَ بِذاتِه کَلَّ لِسانُهُ.»
« هر که خدا را به صفاتش بشناسد، زبانش گویا شود و هر
که خدا را به ذاتش شناسد، زبانش خموش گردد.»
(۱) سَرِ تو: سوگند به سرِ تو
(۲) گنبدِ خَضرا: کنایه از آسمان است.
(۳) رهبری کردن: راه نشان دادن، راه نمودن، راه بین کردن
(۴) کان: معدن، منبع، سرچشمه
(۵) عَنقا: مرغی افسانهای که مظهر عُزلَت یا نایابی است. سیمرغ
(۶) سودا: اندیشه و خیال باطل
(۷) دَردادن: عطا کردن، دادن
(۸) اَبرار: جمعِ بِرّ، به معنی نیکان، نیکوکاران
(۹) سَرده: بزرگ و رئیس، مجازاً ساقی، سردستهٔ باده خوران
(۱۰) گُنج: اسم مصدر است از گنجیدن به معنی قرار گرفتن چیزی در چیز دیگر بی کمی و کاستی، گنجایش، ظرفیت.
(۱۱) شمسِ چارُمْ: شمس چهارم، همین آفتاب است که کُره خاکی ما جزئی از منظومه آن محسوب شود.
(۱۲) فُطور: جمعِ فَطر به معنی شکاف ها.
(۱۳) شِحنه: داروغه، پلیس
(۱۴) تمییز: جدا کردن، فرق گذاشتن، جدا کردن و شناختن چیزها از یکدیگر.
(۱۵) پالودن: پاک کردن، صاف کردن
(۱۶) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب تهنشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لِرد.
(۱۷) خاکْرنگ: به رنگ خاک
(۱۸) دُژَم: افسرده، پژمرده
(۱۹) پیچْ پیچ: درد، شکنجه
(۲۰) خُفْیه: پنهان، نهفته
(۲۱) رَجاء: حالتی در سالک که باعث میشود به لطف خداوند امیدوار شود. امیدوار بودن.
(۲۲) تَخْویف: ترسانیدن، بیم دادن
(۲۳) خَفی: پوشیده، پنهان
(۲۴) بَسط: در لغت به معنی گستردن و وسعت دادن است امّا در اصطلاح حالی است که از رجاء ناشی می شود و در تعبیر صوفیه جزء احوال است.
(۲۵) قَبض: در لغت به معنی گرفتن و در اصطلاح حالی است که از خوف ناشی می شود و بر سالک ظاهر می گردد.
(۲۶) غِشّ و غِلّ: آمیختگی با علایق همانیدگی و کینه ورزی
(۲۷) اَبدان: جمعِ بدن، تَن ها
(۲۸) جُوع: گرسنگی
(۲۹) وَعید و وَعده: هشدار و نوید
(۳۰) حُرُمدان: کیسه چرمی
(۳۱) دستور: راهنما
(۳۲) مولِع: حریص، آزمند
(۳۳) یا اُمَّ موسیٰ اَرْضِعی: ای مادر موسی او را شیر بده. شیر در اینجا کنایه از معارف الهی است.
(۳۴) دایهٔ بَد: کنایه از هرگونه عامل نفسانی، خواه وسواس درونی و
خواه گمراه کنندگانی که به جامهٔ ارشاد درمی آیند.
(۳۵) مِری: مُمالِ کلمه مِراء است به معنی ستیزه کردن، جدال کردن
(۳۶) اَنْبازی: همکاری، همدستی
(۳۷) طَمْع: طَمَع، امید داشتن، انتظار داشتن
(۳۸) صِحَّت: تندرستی، سلامتی
(۳۹) بَلاغِ مُبین: تبلیغ رسا و نمایان، ابلاغِ آشکار
(۴۰) بَرات: نوشتهای که بهموجب آن دریافت یا پرداخت پولی را به دیگری واگذار میکنند.
(۴۱) ناقه: شتر مادّه
(۴۲) سَیِّئات: جمعِ سیئه به معنی گناهان
(۴۳) هَزل: مزاح، شوخی
(۴۴) دَق: کوفتن، طعنه زدن، نکوهش کردن
(۴۵) سُخره: کسی که مردم او را ریشخند کنند.
(۴۶) بیگاری: کار بی مزد و بیحاصل کردن
(۴۷) رُستن: روییدن، پدید آمدن
(۴۸) اُسْطُرلاب: وسیلهای به شکل چند صفحۀ مدرج است که برای
اندازهگیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آنها به کار میرود.
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را
ای سرو روان بنما آن قامت و بالا را
خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را
خورشید دگر بنما این گنبد خضرا را
رهبر کن جانها را پر زر کن کانها را
در جوش و خروش آور از زلزله دریا را
خورشید پناه آرد در سایه اقبالت
آری چه توان کردن آن سایهٔ عنقا را
مغزی که بد اندیشد آن نقص بسست ای جان
سودای بپوسیده پوسیده سودا را
هم رحمت رحمانی هم مرهم و درمانی
درده تو طبیبانه آن دافع صفرا را
تو بلبل گلزاری تو ساقی ابراری*
تو سرده اسراری هم بیسر و بیپا را
یا رب که چه داری تو کز لطف بهاری تو
در کار درآری تو سنگ و که و خارا را
افروخته ای نوری انگیخته ای شوری
ننشاند صد طوفان آن فتنه و غوغا را
در تصور ذات او را گنج کو
تا در آید در تصور مثل او
چون حدیث روی شمس الدین رسید
شمس چارم آسمان سر در کشید
زیر این دکان تو مدفون دو کان
کنت کنزا رحمة مخفیة
فابتعثت امة مهدیة
کنت کنزا گفت مخفیا شنو
جوهر خود گم مکن اظهار شو
تا بیابی از جهان طعم شکر
شهر ما فردا پر از شکر شود
شکر ارزان ست ارزانتر شود
همچو طوطی کوری صفراییان
نیشکر کوبید کار این است و بس
یک ترش در شهر ما اکنون نماند
نقل بر نقل است و می بر می هلا
بر مناره رو بزن بانگ صلا
سرکه نه ساله شیرین میشود
سنگ و مرمر لعل و زرین میشود
آه از صفراییان بیهنر
چه هنر زاید ز صفرا درد سر
اندرین گردون مکرر کن نظر
زانک حق فرمود ثم ارجع بصر*
بارها بنگر ببین هل من فطور؟
گر گشایم روزنش چون روز صور
چون بگویم هل تری فیها فطور
تا درین ظلمت تحری ها کنند
هر کسی رو جانبی میآورند
شحنه را دزد آورد بر دارها
چونکه گفتت کاندرین سقف نکو
بارها بنگر چو مرد عیبجو
پس زمین تیره را دانی که چند
دیدن و تمییز باید در پسند
تا بپالاییم صافان را ز درد
چند باید عقل ما را رنج برد
امتحانهای زمستان و خزان
تاب تابستان بهار همچو جان
تا برون آرد زمین خاکرنگ
هرچه اندر جیب دارد لعل و سنگ
هرچه دزدیدهست این خاک دژم
از خزانه حق و دریای کرم
شحنه تقدیر گوید راست گو
آنچه بردی شرح واده مو به مو
دزد یعنی خاک گوید هیچ هیچ
شحنه او را درکشد در پیچ پیچ
شحنه گاهش لطف گوید چون شکر
گه برآویزد کند هر چه بتر
تا میان قهر و لطف آن خفیهها
ظاهر آید زآتش خوف و رجا
آن بهاران لطف شحنه کبریاست
وآن خزان تخویف و تهدید خداست
وآن زمستان چارمیخ معنوی
تا تو ای دزد خفی ظاهر شوی
پس مجاهد را زمانی بسط دل
یک زمانی قبض و درد و غش و غل
زآنکه این آب و گلی کابدان ماست
منکر و دزد ضیای جانهاست
حق تعالی گرم و سرد و رنج و درد
بر تن ما مینهد ای شیرمرد
خوف و جوع و نقص اموال و بدن*
جمله بهر نقد جان ظاهر شدن
این وعید و وعدهها انگیخته است
بهر این نیک و بدی کامیختهست
چونکه حق و باطلی آمیختند
نقد و قلب اندر حرمدان ریختند
پس محک میبایدش بگزیدهیی
تا شود فاروق این تزویرها
تا بود دستور این تدبیرها
شیر ده ای مادر موسی ورا**
واندر آب افکن میندیش از بلا
هر که در روز الست آن شیر خورد***
همچو موسی شیر را تمییز کرد
گر تو بر تمییز طفلت مولعی
این زمان یا ام موسی ارضعی
تا ببیند طعم شیر مادرش
تا فرو نآید به دایه بد سرش
اشتری گم کردهیی ای معتمد
هر کسی ز اشتر نشانت میدهد
تو نمیدانی که آن اشتر کجاست
وآنکه اشتر گم نکرد او از مری
هر که یابد اجرتش آوردهام
تا در اشتر با تو انبازی کند
بهر طمع اشتر این بازی کند
هرکه را گویی خطا بد آن نشان
او به تقلید تو میگوید همان
او نشان کژ بنشناسد ز راست
لیک گفتت آن مقلد را عصاست
چون نشان راست گویند و شبیه
پس یقین گردد تو را لا ریب فیه****
آن شفای جان رنجورت شود
رنگ روی و صحت و زورت شود
چشم تو روشن شود پایت دوان
جسم تو جان گردد و جانت روان
پس بگویی راست گفتی ای امین
این نشانیها بلاغ آمد مبین
فیه آیات ثقات بینات*۵
این براتی باشد و قدر نجات
این نشان چون داد گویی پیش رو
وقت آهنگ است پیشآهنگ شو
پیروی تو کنم ای راستگو
بوی بردی ز اشترم بنما که کو
پیش آن کس که نه صاحب اشتری است
کو درین جست شتر بهر مری است
زین نشان راست نفزودش یقین
جز ز عکس ناقه جوی راستین
بوی برد از جد و گرمیهای او
که گزافه نیست این هیهای او
اندرین اشتر نبودش حق ولی
اشتری گم کرده است او هم بلی
طمع ناقه غیر روپوشش شده
آنچ ازو گم شد فراموشش شده
هر کجا او میدود این میدود
از طمع همدرد صاحب میشود
اندر آن صحرا که آن اشتر شتافت
اشتر خود نیز آن دیگر بیافت
چون بدیدش یاد آورد آن خویش
بیطمع شد ز اشتران یار و خویش
آن مقلد شد محقق چون بدید
اشتر خود را که آنجا میچرید
او طلبکار شتر آن لحظه گشت
مینجستش تا ندید او را به دشت
بعد از آن تنهاروی آغاز کرد
چشم سوی ناقه خود باز کرد
گفت آن صادق مرا بگذاشتی
تا به اکنون پاس من میداشتی
گفت تا اکنون فسوسی بودهام
وز طمع در چاپلوسی بودهام
این زمان همدرد تو گشتم که من
در طلب از تو جدا گشتم به تن
از تو میدزدیدمی وصف شتر
جان من دید آن خود شد چشمپر
تا نیابیدم نبودم طالبش
مس کنون مغلوب شد زر غالبش
سیئاتم شد همه طاعات شکر*۶
هزل شد فانی و جد اثبات شکر
سیئاتم چون وسیلت شد به حق
پس مزن بر سیئاتم هیچ دق
مر تو را صدق تو طالب کرده بود
مر مرا جد و طلب صدقی گشود
صدق تو آورد در جستن تو را
جستنم آورد در صدقی مرا
تخم دولت در زمین میکاشتم
سخره و بیگار میپنداشتم
آن نبد بیگار کسبی بود چست
هر یکی دانه که کشتم صد برست
دزد سوی خانهیی شد زیردست
چون درآمد دید کان خانه خود است
گرم باش ای سرد تا گرمی رسد
با درشتی ساز تا نرمی رسد
آن دو اشتر نیست آن یک اشتر است
تنگ آمد لفظ معنی بس پرست
زآن پیمبر گفت قد کل لسان*۷
نطق اسطرلاب باشد در حساب
چه قدر داند ز چرخ و آفتاب
Privacy Policy
Today visitors: 2206 Time base: Pacific Daylight Time