: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #780
برنامه شماره ۷۸۰ گنج حضور

Please rate this video
Out of 305 votes | 8581 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۷۸۰ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۹ سپتامبر ۲۰۱۹ - ۱۹ شهریور





مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۰

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 590, Divan e Shams


سر از بهرِ هوس باید، چو خالی گشت سر چه بْوَد؟

چو جان بهرِ نظر باشد، روانِ بی‌نظر چه بْوَد؟


نظر در رویِ شه باید، چو آن نَبْوَد چه را شاید؟

سفر از خویشتن باید، چو با خویشی سفر چه بْوَد؟


مرا پرسید صفرایی(١) که گر مردِ شِکَرخایی

کمر بندم چو نِی پیشت، اگر گویی، شِکَر چه بْوَد؟


بگفتم بهترین چیزی ولیکن پیشِ غیرِ تو

که تو ابله شِکَر بینی و گویی زین بَتَر چه بْوَد؟


ازیرا اصلِ جسمِ تو ز زهرِ قاتل افتادست

سَقَر(٢) بودست اصل تو، نداند جز سَقَر چه بْوَد؟


جهان و عقلِ کلّی را ز عقلِ جزو چون بینی؟

در آن دریایِ خون آشام عقلِ مختصر چه بْوَد؟


دو سه سطری که می‌خوانی ز سر تا پا و پا تا سر

دگر کاری نداری تو وگرنه پا و سر چه بْوَد؟


چو کور افتاد چشمِ دل، چو گوش از ثِقل(۳) شد پرگل

به غیرِ خانه وسواس جایِ کور و کر چه بْوَد؟


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ١٣٢٩

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1329


پیشِ چشمت داشتی شیشهٔ کبود

ز آن سبب، عالَم کبودت می‌نمود


گر نه کوری، این کبودی دان ز خویش

خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش


مؤمن ار یَنْظُر بِنُورِ الله نبود*

غیب، مؤمن را برهنه چون نمود؟


چونکه تو یَنْظُر به نارُالله(۴)** بُدی

نیکوی را وا ندیدی از بَدی (در بدی از نیکوی غافل شدی)


اندک اندک آب، بر آتش بزن

تا شود نار تو نور، ای بُوالْحَزَن(۵)


تو بزن یا رَبَّنا آبِ طَهور(۶)

تا شود این نارِ عالَم، جمله نور


* حديث


« اِتَّقُوا فَراسَةَ الْـمُؤمِنِ فَاِنّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللهِ »


بترسيد از زيركساری مؤمن که او با نور خدا می بیند.


** قرآن کریم، سوره الهمزة(۱۰۴)، آیه ۶

Quran, Sooreh Al-Humaza(#104), Line #6


« نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ »


« آتش افروخته خداست »


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1567


شیخ کو یَنْظُر بِنورالله شد

از نهایت، وز نخست آگاه شد


چشم آخُرْبین، ببست از بهر حق

چشم آخِرْبین، گشاد اندر سَبَق


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵٨٠

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1580


چشم او یَنْظُر بِنورالله شده

پرده های جهل را خارِق(۷) بده


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۷۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1976


چشم را در روشنایی خوی کُن

گرنه خفّاشی، نظر آن سوی کُن


عاقبت بینی نشانِ نورِ توست

شهوتِ حالی، حقیت گورِ توست


عاقبت بینی که صد بازی بدید

مثلِ آن نَبْوَد که یک بازی شنید


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۰۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1607


خاک زن در دیدهٔ حِس‌بینِ خویش

دیدهٔ حس، دشمنِ عقل است و کیش


دیدهٔ حس، را خدا اَعماش(۸) خواند*

بُت‌پََرَستش گفت و ضدِّ ماش خواند


زانکه او کف دید و دریا را ندید

زانکه حالی دید و فردا را ندید


* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۹

Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #179


… لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا 

وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ… 


 ایشان را دل هایی است که بدان حق را در نیابند، 

و ایشان را دیدگانی است که بدان حق را نبینند، و ایشان 

را گوش هایی است که بدان حق را نشنوند و ایشانند ستوران، بل گمراه تر…


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1622


عاقلان، خود نوحه ها پیشین کنند

جاهلان، آخِر به سر بر می زنند


زابتدایِ کار، آخِر را ببین

تا نباشی تو پشیمان یَوْمِ دین(۹)


قرآن کریم، سوره مؤمنون(۲۳)، آیه ۴۰

Quran, Sooreh Al-Muminoon(#23), Line #40


« قَالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نَادِمِينَ »


« گفت: به همين زودى از كرده پشيمان مى‌شوند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2196


راست فرموده ست با ما مصطفی

قطب و شاهنشاه و دریایِ صفا


کانچه جاهل دید خواهد عاقبت

عاقلان بینند ز اوّل مَرتَبَت(۱۰)


کارها ز آغاز اگر غیب ست و سِرّ

عاقل اول دید و ، آخِر آن مُصِرّ(۱۱)


اولش پوشیده باشد وآخِر آن

عاقل و جاهل ببیند در عیان


گر نبینی واقعه غیب ای عَنود(۱۲)

حَزْم(۱۳) را سیلاب کَی اندر ربود ؟


حَزْم چه بود؟ بد گُمانی در جهان

دَم به دَم بیند بلایِ ناگهان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 267


حَزْم آن باشد که ظنِّ بَد بَری

تا گُریزیّ و، شوی از بَد، بَری


حَزْم، سُوء الظن گفته ست آن رسول

هر قَدَم را دام می‌دان ای فَضول(۱۴)


رویِ صحرا هست هموار و فراخ

هر قدم دامی است، کم ران اُوستاخ(۱۵)


آن بُزِ کوهی دَوَد که دام کو؟

چون بتازد، دامش افتد در گلو


آنکه می‌گفتی که کو؟ اینک ببین

دشت می‌دیدی نمی‌دیدی کمین


بی کمین و دام و صَیّاد ای عَیار

دُنبه کَی باشد میانِ کشتتزار؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 276


چشم اگر داری، تو کورانه مَیا

ور نداری چشم، دست آور عصا


آن عصایِ حَزْم و استدلال را

چون نداری دید، می‌کُن پیشوا


ور عصایِ حَزْم و استدلال نیست

بی عصاکَش بر سَرِ هر رَه مایست


گام زآن سان نِهْ، که نابینا نهد

تا که پا از چاه و از سگ، وا رهد


لرز لرزان و به ترس و احتیاط

می‌نهد پا تا نیفتد در خُباط(۱۶)


ای ز دودی جسته در ناری شده

لقمه جُسته، لقمهٔ ماری شده


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 834


گفت حق که بندگانِ جفتِ عَوْن

بر زمین آهسته می‌رانند و هَوْن*(۱۷)


« حق تعالی فرموده است: بندگانی که مشمول یاری و

عنایت حق قرار گرفته اند، در روی زمین به آهستگی و

فروتنی، (تسلیم و فضا گشایی)، گام بر می دارند.»

 

پا برهنه چون رود در خارزار؟

جز به وقفه و فِکرَت(۱۸) و پرهیزگار


این قضا می‌گفت، لیکن گوششان

بسته بود اندر حجابِ جوششان


چشم ها و گوش ها را بسته‌اند

جز مر آنها را که از خود رَسته‌اند


جز عنایت که گشاید چشم را؟

جز محبّت که نشاند خشم را؟


جهدِ بی توفیق خود کس را مباد

در جهان، وَاللهُ اَعلَم بِالسَّداد(۱۹)


« الهی که در این جهان، کسی گرفتار تلاش 

بیهوده (کار بی مزد یا کوشش بدون موفقیت) نشود.

خداوند به راستی و درستی داناتر است.»


* قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۶۳

Quran, Sooreh Furqaan(#25), Line #63


« وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا 

وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا »


« بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه در روى زمين

به فروتنى راه مى‌روند. و چون جاهلان آنان را مخاطب 

سازند، به ملايمت سخن گويند.» « و بندگان خاصّ خدا آنان اند

که در روی زمین با تسلیم و فضا گشایی و با خرد ورزی زندگی

می کنند. و اگر به ایشان خطاب کنند: «نادان»، ایشان در مقابل

آن فضا گشایی می کنند و سخنی خوب و بایسته می گویند.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت۳۴۱۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3411


عام اگر خُفّاشْ طبع اند و مَجاز

یوسفا، داری تو آخِر چشمِ باز


گر خُفاشی رفت در کور و کبود(۲۰)

بازِ سلطان دیده را باری چه بود؟


پس ادب کردَش بدین جُرم اوستاد

که مَساز از چوبِ پوسیده عِماد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3372


عاقل ، اوّل بیند آخِر را به دل

اندر آخِر بیند از دانش مُقِل(۲۱)


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۴۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1548


عاقبتْ بین است عقل از خاصیت

نفس باشد کو نبیند عاقبت


عقل کو مَغلوبِ نفس، او نفس شد

مُشتری(۲۲)، مات زُحَل(۲۳) شد، نَحس شد


هم درین نَحسی بگردان این نظر

در کسی که کرد نَحست در نگر


آن نظر که بنگرد این جَرّ و مَد(۲۴)

او ز نَحسی سوی سَعدی(۲۵) نَقْب(۲۶) زد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۹۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1591


بر زمین زد خرقه را کای بی‌عِیار(۲۷)

زین دغل ما را بر آوردی ز کار


گفت: بنمودم دَغَل(۲۸)، لیکن تو را

از نصیحت بازگفتم ماجَرا


همچنین دنیا اگرچه خوش شگُفت(۲۹)

بانگ زد، هم بیوفایی خویش گفت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۱۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1611


پس مگو دنیا به تزویرم فریفت

ور نه، عقلِ من ز دامش می گریخت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1614


هر که آخِربین‌تر، او مسعودتر

هر که آخُربین‌تر، او مطرودتر(۳۰)


روی هر یک چون مه فاخر ببین

چونکه اول دیده شد آخر ببین


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3697


هرچه از وی شاد گردی در جهان

از فراقِ او بیندیش آن زمان


زآنچه گشتی شاد، بس کس شاد شد

آخر از وی جَست و همچون باد شد


از تو هم بجهد، تو دل بر وَی مَنه

پیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِه


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۱۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1616


تا نباشی هم‌چو ابلیس اَعْوَری(۳۱)

نیم بیند، نیم نی، چون اَبْتَری(۳۲)


دید طین(۳۳) آدم و دینش ندید

این جهان دید، آن جهان‌بینش ندید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1682


قلب اگر در خویش آخِربین بُدی

آن سیَه کآخِر شد او، اوّل شدی


چون شدی اوّل سیه، اندر لِقا

دور بودی از نِفاق و از شَقا(۳۴)


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۹۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1690


بنگر آنها را که آخِر دیده اند

حسرتِ جان ها و رَشکِ(۳۵) دیده اند


بنگر آنها را که حالی دیده اند

سِرِّ فاسد، ز اصلِ سَر ببریده اند


پیشِ حالی بین که در جهل ست و شک

صبحِ صادق، صبحِ کاذب(۳۶)، هر دو یک


صبحِ کاذب، صد هزاران کاروان

داد بر بادِ هلاکت ای جوان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1708


ماهیا آخِر نگر، مَنْگر به شَسْت(۳۷)

بدگلویی(۳۸)، چشمِ آخِربینْت بست


با دو دیده، اوّل و آخِر ببین

هین مباش اَعْوَر چو ابلیس لعین


اَعْوَر آن باشد که حالی دید و بس

چون بهایم بی خبر از باز پَس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3369


آخر این اقرار خواهی کرد هین

هم ز اول روز آخِر را ببین


می توانی دید آخِر را، مکن

چشمِ آخربینْت را کورِ و کَهُن


هرکه آخِربین بُوَد مسعودوار

نبودش هر دَم ز رَه رفتن عِثار(۳۹)


گر نخواهی هر دَمی این خُفتْ خیز

کُن ز خاکِ پایِ مردی چشم تیز


کُحلِ(۴۰) دیده ساز خاکِ پاش را

تا بیندازی سَرِ اَوباش را


که ازین شاگردی و زین اِفتقار(۴۱)

سوزنی باشی، شوی تو ذوالفَقار


سُرمه کن تو خاک هر بگزیده را

هم بسوزد، هم بسازد دیده را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2988


هرکه پایان بین تر، او مسعودتَر

جِدْتر او کارَد که افزون دید بر


زآنکه داند کین جهانِ کاشتن

هست بهرِ محشر و برداشتن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1356


اوّلِ صف بر کسی مانَد به کام

کو نگیرد دانه، بیند بندِ دام


حَبَّذا(۴۲) دو چشمِ پایان بینِ راد(۴۳)

که نگه دارند تن را از فَساد


آن ز پایانْ‌دیدِ احمد بود کو

دید دوزخ را همینجا مو به مو


دید عَرش و کُرسی و جَنّات(۴۴) را

تا درید او پردهٔ غَفلات(۴۵) را


گر همی‌خواهی سلامت از ضرر

چشم ز اوّل بند و پایان را نگر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٩۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2966


ای خُنُک چشمی که عقلستش امیر

عاقبتْ بین باشد و حِبْر(۴۶) و قَریر(۴۷)


فرق زشت و نغز، از عقل آورید

نی ز چشمی کز سیه گفت و سپید


چشم، غِرّه شد به خَضرای دِمَن(۴۸)

عقل گوید: بر مِحَکِّ ماش زن(۴۹)


آفتِ مُرغست چشمِ کامْ بین(۵۰)

مَخلَصِ(۵۱) مُرغست عقلِ دامْ بین


دامِ دیگر بُد، که عقلش در نیافت

وحیِ غایب‌ْبین بدین سو زآن شتافت


جنس و ناجنس از خِرَد دانی شناخت

سویِ صورت‌ها نشاید زود تاخت


نیست جنسیّت به صورت، لی و لک

عیسی آمد در بشر، جنسِ مَلَک


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 526


بعد از آن گفتش که گندم آنِ کیست؟

گفت: امانت از یتیمِ بی وَصی(۵۲) ست


مالِ اَیْتام(۵۳) است، امانت پیشِ من

زآنکه پندارند ما را مُؤتَمَن(۵۴)


گفت: من مُضطَرَّم(۵۵) و مجروح‌حال*

هست مُردار این زمان بر من حلال


هین به دستوری(۵۶) ازین گندم خورم

ای امین و پارسا و محترم


گفت: مُفتیِّ(۵۷) ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری، مجرم شوی


ور ضرورت هست، هم پرهیز به

ور خوری، باری ضَمانِ(۵۸) آن بده


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۷۳ 

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #173


…فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ…


… ولی آن کس که مجبور شود (به خاطر حفظ جان از آن اشیاء حرام بخورد)

در صورتی که علاقه‌مند (به خوردن و لذّت بردن از چنین چیزهائی نبوده)

و متجاوز (از حدّ سدّجوع هم) نباشد، گناهی بر او نیست... 

(« غَیْرَ بَاغٍ وَ لا عَادٍ »: نه طالب و راغب آن باشد و نه از حد ضرورت تجاوز کند)


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 534


بعدِ در ماندن چه افسوس و چه آه؟

پیش از آن بایست این دودِ سیاه


آن زمان که حرص جنبید و هوس

آن زمان می‌گو که ای فریادرس


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 540


آن زمان که دیو می‌شد راهزن

آن زمان بایست یاسین خواندن


پیش از آنک اِشکسته گردد کاروان

آن زمان چوبک بزن ای پاسبان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 321


آشکارا دانه، پنهان دامِ او

خوش نماید ز اوّلت اِنعامِ او


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 443


چون به آخر، فرد خواهم ماندن*

خو نباید کرد با هر مرد و زن


رو بخواهم کرد آخِر در لَحَد(۵۹)

آن بِهْ آید که کنم خو با اَحَد


* قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۹۴

Quran, Sooreh Al- An'aam(#6), Line #94


« وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَىٰ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ …»


« و به راستی که نزد ما تنها آیید همانطور که نخستین بار 

آفریدمتان …»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۷۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3470


گر تو اوّل بنگری چون آخرش

فارغ آیی از فریبِ فاتِرش(۶۰)


جوزِ پوسیده ست دنیا، ای امین

امتحانش کم کن، از دورش ببین


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3489


دیدِ خود مگذار از دیدِ خَسان(۶۱)

که به مُردارَت کَشَند این کَرکَسان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3785


چشمِ بینا بهتر از سیصد عصا

چشم بشناسد گُهر را از حَصا(۶۲)



(۱) صفرایی: من ذهنی تند مزاج و پر از درد

(۲) سَقَر: دوزخ، جهنم

(۳) ثِقل: سنگینی، سنگین شدن

(۴) نارُالله: آتش خدا، منظور هشیاری جسمی همراه با درد است.

(۵) بُوالْحَزَن:‌ اندوهگین

(۶) طَهور: پاک و پاکیزه

(۷) خارِق: شكافنده، پاره کننده

(۸) اَعما: کور، نابینا

(۹) یَومِ دین: روز قیامت

(۱۰) مَرتَبَت: منزلت، جاه، مقام

(۱۱) مُصِرّ: اصرار کننده، در اینجا منظور اصرار کننده بر گناه و لغزش است.

(۱۲) عَنود: ستیزه گر

(۱۳) حَزْم: هوشیاری و آگاهی، دوراندیشی در امری

(۱۴) فَضول: زیاده گو، کسی که به افعالِ غیر ضروری پردازد

(۱۵) اُوستاخ: گستاخ، بی پروا

(۱۶) خُباط: پریشانی مغز، پری زدگی. در اینجا: تباهی و هلاکت

(۱۷) هَون: نرمی و آسانی

(۱۸) فِکرَت: اندیشه

(۱۹) سَداد: راستی و درستی

(۲۰) کور و کبود: زشت و ناقص، گول و نادان

(۲۱) مُقِل: تُهیدست، فقیر

(۲۲) مُشتری:‌ بزرگترین سیّاره منظومه شمسی که بین مریخ و 

زُحل قرار دارد. سعد اکبر، سعد آسمان

(۲۳)‌ زُحَل: کیوان، نَحس اکبر

(۲۴) جَرّ و مَد: کنایه از حالات خوشی و ناخوشی است که بر آدمی دست می دهد.

(۲۵) سَعد: خجسته، مبارک، مقابل نَحس

(۲۶) نَقْب:‌ سوراخ و راه باریک در زیر زمین

‌(۲۷) عِیار: وسیله سنجش و اندازه گیری، در اینجا به معنی بی ارزش و اعتبار

(۲۸) دَغَل: حیله گر، مکّار

(۲۹) شگُفتن: شکفتن، خندان و متبسّم گشتن

(۳۰) مطرود: رانده شده، دور کرده شده

(۳۱) اَعْوَر: یک چشم، کسی که یک چشمش نابینا باشد. جمع عُور

(۳۲) اَبْتَر: دم بریده، آدم مقطوع النسل، در اینجا به معنی ناقص و علیل، جمع بُتْر

(۳۳) طین: گِل 

(۳۴) شَقا: بدبختی

(۳۵) رَشک: حسد، حسادت

(۳۶) صبحِ کاذب: صبحِ دروغین

(۳۷) شَسْت: قلاب ماهیگیری

(۳۸) بدگلویی: شکمبارگی، حرص زدن در خوردن طعام

(۳۹) عِثار: لغزیدن و افتادن

(۴۰) کُحل: سُرمه

(۴۱) اِفتقار: فقیر شدن، تهیدستی و درویشی

(۴۲) حَبَّذا: خوشا، چه نیکو است این

(۴۳) راد: حکیم، فرزانه، دانشمند، جوانمرد

(۴۴) جَنّات: جمع جنّت به معنی بهشت 

(۴۵) پرده غَفلات: پرده پندار یا پرده هم هویت شدگی ها

(۴۶حِبْر: عالِم، دانشمند

(۴۷) قَریر: كسی که از فَرطِ خوشحالی چشمش بدرخشد.

(۴۸) خَضرای دِمَن: سبزه های رسته در سرگین زار، کنایه از زن زیبای بد نهاد.

(۴۹) بر مِحَکِّ ماش زن: آن را با معیار ما مقایسه کن

(۵۰) کامْ بین: کسی که در پی کامیابی خود است. آنکه به کام رسیده است.

(۵۱) مَخلَص: پناهگاه، جای فرار و گریز

(۵۲) یتیمِ بی وَصی: یتیمی که قیّم و سرپرست نداشته باشد.

(۵۳) اَیْتام: یتیمان

(۵۴) مُؤتَمَن: امین، مورد اعتماد

(۵۵) مُضطَر: بیچاره، ناچار

(۵۶) به دستوری: به اذن و اجازه

(۵۷) مُفتی: فتوا دهنده

(۵۸) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

(۵۹) لَحَد: گور

(۶۰) فاتِر: سست، خموده

(۶۱خَس: پَست، فرومایه

(۶۲) حَصا: سنگریزه، ریگ


************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۰

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 590, Divan e Shams


سر از بهر هوس باید چو خالی گشت سر چه بود؟

چو جان بهر نظر باشد روان بی‌نظر چه بود؟


نظر در رویِ شه باید، چو آن نَبْوَد چه را شاید؟

سفر از خویشتن باید، چو با خویشی سفر چه بْوَد؟


مرا پرسید صفرایی که گر مرد شکرخایی

کمر بندم چو نی پیشت اگر گویی شکر چه بود؟


بگفتم بهترین چیزی ولیکن پیش غیر تو

که تو ابله شکر بینی و گویی زین بتر چه بود؟


ازیرا اصل جسم تو ز زهر قاتل افتادست

سقر بودست اصل تو نداند جز سقر چه بود؟


جهان و عقل کلی را ز عقل جزو چون بینی؟

در آن دریای خون آشام عقل مختصر چه بود؟


دو سه سطری که می‌خوانی ز سر تا پا و پا تا سر

دگر کاری نداری تو وگرنه پا و سر چه بود؟


چو کور افتاد چشم دل چو گوش از ثقل شد پرگل

به غیر خانه وسواس جای کور و کر چه بود؟


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ١٣٢٩

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1329


پیش چشمت داشتی شیشه کبود

ز آن سبب عالم کبودت می‌نمود


گر نه کوری این کبودی دان ز خویش

خویش را بد گو مگو کس را تو بیش


مؤمن ار ینظر بنور الله نبود*

غیب مؤمن را برهنه چون نمود؟


چونکه تو ینظر به نارالله** بدی

نیکوی را وا ندیدی از بدی (در بدی از نیکوی غافل شدی)


اندک اندک آب بر آتش بزن

تا شود نار تو نور ای بوالحزن


تو بزن یا ربنا آب طهور

تا شود این نار عالم، جمله نور


* حديث


« اِتَّقُوا فَراسَةَ الْـمُؤمِنِ فَاِنّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللهِ »


بترسيد از زيركساری مؤمن که او با نور خدا می بیند.


** قرآن کریم، سوره الهمزة(۱۰۴)، آیه ۶

Quran, Sooreh Al-Humaza(#104), Line #6


« نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ »


« آتش افروخته خداست »


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1567


شیخ کو ینظر بنورالله شد

از نهایت وز نخست آگاه شد


چشم آخربین ببست از بهر حق

چشم آخربین گشاد اندر سبق


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵٨٠

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1580


چشم او ینظر بنورالله شده

پرده های جهل را خارق بده


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۷۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1976


چشم را در روشنایی خوی کن

گرنه خفاشی، نظر آن سوی کن


عاقبت بینی نشان نور توست

شهوت حالی حقیت گور توست


عاقبت بینی که صد بازی بدید

مثل آن نبود که یک بازی شنید


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۰۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1607


خاک زن در دیده حس‌بین خویش

دیده حس دشمن عقل است و کیش


دیده حس، را خدا اعماش خواند*

بت‌پرستش گفت و ضد ماش خواند


زانکه او کف دید و دریا را ندید

زانکه حالی دید و فردا را ندید


* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۹

Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #179


… لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا 

وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ… 


 ایشان را دل هایی است که بدان حق را در نیابند، 

و ایشان را دیدگانی است که بدان حق را نبینند، و ایشان 

را گوش هایی است که بدان حق را نشنوند و ایشانند ستوران، بل گمراه تر…


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1622


عاقلان خود نوحه ها پیشین کنند

جاهلان آخر به سر بر می زنند


زابتدای کار، آخر را ببین

تا نباشی تو پشیمان یوم دین


قرآن کریم، سوره مؤمنون(۲۳)، آیه ۴۰

Quran, Sooreh Al-Muminoon(#23), Line #40


« قَالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نَادِمِينَ »


« گفت: به همين زودى از كرده پشيمان مى‌شوند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2196


راست فرموده ست با ما مصطفی

قطب و شاهنشاه و دریای صفا


کانچه جاهل دید خواهد عاقبت

عاقلان بینند ز اول مرتبت


کارها ز آغاز اگر غیب ست و سر

عاقل اول دید و آخر آن مصر


اولش پوشیده باشد وآخر آن

عاقل و جاهل ببیند در عیان


گر نبینی واقعه غیب ای عنود

حزم را سیلاب کی اندر ربود


حزم چه بود بد گمانی در جهان

دم به دم بیند بلای ناگهان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 267


حزم آن باشد که ظن بد بری

تا گریزی و شوی از بد بری


حزم، سوء الظن گفته ست آن رسول

هر قدم را دام می‌دان ای فضول


روی صحرا هست هموار و فراخ

هر قدم دامی است کم ران اوستاخ


آن بز کوهی دود که دام کو؟

چون بتازد دامش افتد در گلو


آنکه می‌گفتی که کو؟ اینک ببین

دشت می‌دیدی نمی‌دیدی کمین


بی کمین و دام و صیاد ای عیار

دنبه کی باشد میان کشتتزار؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 276


چشم اگر داری، تو کورانه میا

ور نداری چشم، دست آور عصا


آن عصای حزم و استدلال را

چون نداری دید می‌کن پیشوا


ور عصای حزم و استدلال نیست

بی عصاکش بر سر هر ره مایست


گام زآن سان نه، که نابینا نهد

تا که پا از چاه و از سگ وا رهد


لرز لرزان و به ترس و احتیاط

می‌نهد پا تا نیفتد در خباط


ای ز دودی جسته در ناری شده

لقمه جسته لقمهٔ ماری شده


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 834


گفت حق که بندگان جفت عون

بر زمین آهسته می‌رانند و هون*


« حق تعالی فرموده است: بندگانی که مشمول یاری و

عنایت حق قرار گرفته اند، در روی زمین به آهستگی و

فروتنی، (تسلیم و فضا گشایی)، گام بر می دارند.»

 

پا برهنه چون رود در خارزار؟

جز به وقفه و فکرت و پرهیزگار


این قضا می‌گفت لیکن گوششان

بسته بود اندر حجاب جوششان


چشم ها و گوش ها را بسته‌اند

جز مر آنها را که از خود رسته‌اند


جز عنایت که گشاید چشم را؟

جز محبت که نشاند خشم را؟


جهد بی توفیق خود کس را مباد

در جهان والله اعلم بالسداد


« الهی که در این جهان، کسی گرفتار تلاش 

بیهوده (کار بی مزد یا کوشش بدون موفقیت) نشود.

خداوند به راستی و درستی داناتر است.»


* قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۶۳

Quran, Sooreh Furqaan(#25), Line #63


« وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا 

وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا »


« بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه در روى زمين

به فروتنى راه مى‌روند. و چون جاهلان آنان را مخاطب 

سازند، به ملايمت سخن گويند.» « و بندگان خاصّ خدا آنان اند

که در روی زمین با تسلیم و فضا گشایی و با خرد ورزی زندگی

می کنند. و اگر به ایشان خطاب کنند: «نادان»، ایشان در مقابل

آن فضا گشایی می کنند و سخنی خوب و بایسته می گویند.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت۳۴۱۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3411


عام اگر خفاش طبع اند و مجاز

یوسفا داری تو آخر چشم باز


گر خفاشی رفت در کور و کبود

باز سلطان دیده را باری چه بود؟


پس ادب کردش بدین جرم اوستاد

که مساز از چوب پوسیده عماد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3372


عاقل اول بیند آخر را به دل

اندر آخر بیند از دانش مقل


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۴۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1548


عاقبت بین است عقل از خاصیت

نفس باشد کو نبیند عاقبت


عقل کو مغلوب نفس او نفس شد

مشتری مات زحل شد نحس شد


هم درین نحسی بگردان این نظر

در کسی که کرد نحست در نگر


آن نظر که بنگرد این جر و مد

او ز نحسی سوی سعدی نقب زد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۹۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1591


بر زمین زد خرقه را کای بی‌عیار

زین دغل ما را بر آوردی ز کار


گفت بنمودم دغل لیکن تو را

از نصیحت بازگفتم ماجرا


همچنین دنیا اگرچه خوش شگفت

بانگ زد هم بیوفایی خویش گفت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۱۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1611


پس مگو دنیا به تزویرم فریفت

ور نه عقل من ز دامش می گریخت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1614


هر که آخربین‌تر او مسعودتر

هر که آخربین‌تر او مطرودتر


روی هر یک چون مه فاخر ببین

چونکه اول دیده شد آخر ببین


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3697


هرچه از وی شاد گردی در جهان

از فراق او بیندیش آن زمان


زآنچه گشتی شاد بس کس شاد شد

آخر از وی جست و همچون باد شد


از تو هم بجهد تو دل بر وی منه

پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۱۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1616


تا نباشی هم‌چو ابلیس اعوری

نیم بیند نیم نی چون ابتری


دید طین آدم و دینش ندید

این جهان دید آن جهان‌بینش ندید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1682


قلب اگر در خویش آخربین بدی

آن سیه کآخر شد او اول شدی


چون شدی اول سیه اندر لقا

دور بودی از نفاق و از شقا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۹۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1690


بنگر آنها را که آخر دیده اند

حسرت جان ها و رشک دیده اند


بنگر آنها را که حالی دیده اند

سر فاسد ز اصل سر ببریده اند


پیش حالی بین که در جهل ست و شک

صبح صادق صبح کاذب هر دو یک


صبح کاذب صد هزاران کاروان

داد بر باد هلاکت ای جوان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1708


ماهیا آخر نگر، منگر به شست

بدگلویی چشم آخربینت بست


با دو دیده، اول و آخر ببین

هین مباش اعور چو ابلیس لعین


اعور آن باشد که حالی دید و بس

چون بهایم بی خبر از باز پس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3369


آخر این اقرار خواهی کرد هین

هم ز اول روز آخر را ببین


می توانی دید آخر را مکن

چشم آخربینت را کور و کهن


هرکه آخربین بود مسعودوار

نبودش هر دم ز ره رفتن عثار


گر نخواهی هر دمی این خفت خیز

کن ز خاک پای مردی چشم تیز


کحل دیده ساز خاک پاش را

تا بیندازی سر اوباش را


که ازین شاگردی و زین اِفتقار

سوزنی باشی، شوی تو ذوالفقار


سرمه کن تو خاک هر بگزیده را

هم بسوزد هم بسازد دیده را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2988


هرکه پایان بین تر او مسعودتر

جدتر او کارد که افزون دید بر


زآنکه داند کین جهان کاشتن

هست بهر محشر و برداشتن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1356


اول صف بر کسی ماند به کام

کو نگیرد دانه بیند بند دام


حبذا دو چشم پایان بین راد

که نگه دارند تن را از فساد


آن ز پایان‌دید احمد بود کو

دید دوزخ را همینجا مو به مو


دید عرش و کرسی و جنات را

تا درید او پردهٔ غفلات را


گر همی‌خواهی سلامت از ضرر

چشم ز اوّل بند و پایان را نگر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٩۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2966


ای خنک چشمی که عقلستش امیر

عاقبت بین باشد و حبر و قریر


فرق زشت و نغز از عقل آورید

نی ز چشمی کز سیه گفت و سپید


چشم غره شد به خضرای دمن

عقل گوید بر محک ماش زن


آفت مرغست چشم کام بین

مخلص مرغست عقل دام بین


دام دیگر بد، که عقلش در نیافت

وحی غایب‌بین بدین سو زآن شتافت


جنس و ناجنس از خرد دانی شناخت

سوی صورت‌ها نشاید زود تاخت


نیست جنسیت به صورت لی و لک

عیسی آمد در بشر، جنس ملک


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 526


بعد از آن گفتش که گندم آن کیست؟

گفت امانت از یتیم بی وصی ست


مال ایتام است، امانت پیش من

زآنکه پندارند ما را مؤتمن


گفت من مضطرم و مجروح‌حال*

هست مردار این زمان بر من حلال


هین به دستوری ازین گندم خورم

ای امین و پارسا و محترم


گفت مفتی ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری مجرم شوی


ور ضرورت هست، هم پرهیز به

ور خوری، باری ضمان آن بده


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۷۳ 

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #173


…فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ…


… ولی آن کس که مجبور شود (به خاطر حفظ جان از آن اشیاء حرام بخورد)

در صورتی که علاقه‌مند (به خوردن و لذّت بردن از چنین چیزهائی نبوده)

و متجاوز (از حدّ سدّجوع هم) نباشد، گناهی بر او نیست... 

(« غَیْرَ بَاغٍ وَ لا عَادٍ »: نه طالب و راغب آن باشد و نه از حد ضرورت تجاوز کند)


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 534


بعد در ماندن چه افسوس و چه آه؟

پیش از آن بایست این دود سیاه


آن زمان که حرص جنبید و هوس

آن زمان می‌گو که ای فریادرس


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 540


آن زمان که دیو می‌شد راهزن

آن زمان بایست یاسین خواندن


پیش از آنک اشکسته گردد کاروان

آن زمان چوبک بزن ای پاسبان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 321


آشکارا دانه پنهان دام او

خوش نماید ز اولت انعام او


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 443


چون به آخر فرد خواهم ماندن*

خو نباید کرد با هر مرد و زن


رو بخواهم کرد آخر در لحد

آن به آید که کنم خو با احد


* قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۹۴

Quran, Sooreh Al- An'aam(#6), Line #94


« وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَىٰ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ …»


« و به راستی که نزد ما تنها آیید همانطور که نخستین بار 

آفریدمتان …»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۷۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3470


گر تو اول بنگری چون آخرش

فارغ آیی از فریب فاترش


جوز پوسیده ست دنیا، ای امین

امتحانش کم کن، از دورش ببین


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3489


دید خود مگذار از دید خسان

که به مردارت کشند این کرکسان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3785


چشم بینا بهتر از سیصد عصا

چشم بشناسد گهر را از حصا

Back

Privacy Policy

Today visitors: 1581

Time base: Pacific Daylight Time