: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #722
برنامه شماره ۷۲۲ گنج حضور

Please rate this video
Out of 291 votes | 8927 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۷۲۲ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۷ تاریخ اجرا:  ۳۰ ژوئیه ۲۰۱۸ ـ ۹ مرداد







مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۴۳ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2043, Divan e Shams


دیدی چه گفت بهمن؟ هیزم بنه چو خرمن

گر دی نکرد سرما، سرمای هر دو بر من

سرما چو گشت سرکش، هیزم بنه در آتش

هیزم دریغت آید؟ هیزم بِه است یا تن؟

نقشِ فناست هیزم، عشقِ خداست آتش

درسوز نقش‌ها را، ای جانِ پاکدامن(۱)

تا نقش را نسوزی، جانت فِسُرده(۲) باشد

مانندِ بت پرستان دور از بهار و مَأمَن(۳)

در عشقِ همچو آتش چون نقره باش دلخوش

چون زاده خلیلی، آتش تو راست مسکن

آتش به امرِ یزدان گردد به پیشِ مردان

لاله و گل و شکوفه ریحان و بید و سوسن

مؤمن فُسون(۴) بداند، بر آتشش بخواند

سوزش در او نماند، مانَد چو ماهِ روشن

شاباش ای فسونی کافتد ازو سکونی

در آتشی که آهن گردد ازو چو سوزن

پروانه زان زند خود، بر آتشِ مُوَقَّد(۵)

کو را همی‌ نماید، آتش به شکلِ روزن

تیر و سِنان(۶) به حَمزه(۷) چون گلفشان نماید

در گلفشان نپوشد کس خویش را به جوشَن(۸)

فرعون همچو دوغی در آب غرقه گشته

بر فرقِ آب موسی بنشسته همچو روغن(۹)

اسپانِ اختیاری(۱۰) حمّالِ شهریاری

پالان کشند و سرگین اسبانِ کند و کودن

چو لِک لِک(۱۱) است منطق بر آسیای معنی

طاحون(۱۲) ز آب گردد نه از لِک لِکِ مُقَنَّن(۱۳)

زان لِک لِک ای برادر گندم ز دَلو(۱۴) بِجهَد

در آسیا درافتد، گردد خوش و مُطَحَّن(۱۵)

وز لِک لِکِ بیان تو از دَلوِ حرص و غفلت

در آسیا درافتی یعنی رهی مُبَیَّن(۱۶)

من گرم می‌شوم جان، اما ز گفت و گو نی

از شمسِ دینِ زرّین، تبریزِ همچو معدن


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2208


شد ازو فارغ، بیامد کی فقیه

چه فقیهی؟ ای تو ننگِ هر سَفیه(۱۷)


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3132

 

گور، خوشتر از چنین دل، مر تو را

آخر از گورِ دلِ خود، برتر آ

زنده‌ای و زنده‌زاد ای شوخ و شَنگ(۱۸)

دم نمی‌گیرد تو را زین گورِ تنگ؟

یوسفِ وقتیّ و خورشیدِ سَما(۱۹)

زین چَه و زندان بر آ و رو نما


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3174


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گولی(۲۰) کن و بگذر ز شوم

چون ملایک گو که: لا عِلْمَ لَنا

یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.


قرآن كريم، سوره بقره(٢)، آيه ٣٢

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #32


قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ


فرشتگان گفتند: پاکی تو، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی، تویی دانای بر کمال.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۹۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3195


مر مرا زین حکمت و فضل و هنر

نیست حاصل جز خیال و درد سر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3200


احمقی‌ام بس مبارک احمقی است

که دلم با برگ و جانم مَتَّقی(۲۱) است

گر تو خواهی که شقاوت کم شود

جهد کن تا از تو حکمت کم شود

حکمتی کز طبع زاید وز خیال

حکمتی بی فیضِ نورِ ذُوالجَلال(۲۲)

حکمتِ دنیا فزاید ظَنّ و شک

حکمتِ دینی پَرَد فوقِ فلک


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3223


چون نداری فِطنَت(۲۳) و نورِ هُدی

بهرِ کوران، روی را می‌زن جَلا

پیشِ بینایان، حَدَث(۲۴) در روی مال

ناز می‌کن با چنین گندیده حال


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۶۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3264


عقلِ موسی چون شود در غیب بند

عقلِ موشی خود کی است ای ارجمند؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2029, Divan e Shams


ای عاشق جَریده(۲۵)، بر عاشقان گُزیده

بگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۹۳۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3935


هست پنهان حاکمی بر هر خرد

هرکه را خواهد به فن از سر بَرَد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2885


این قضا بر نیک و بد حاکم بُوَد

بر قضا شاهد نه حاکم می‌شود؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۹۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3093


آن دُروگَر(۲۶) حاکمِ چوبی بود

و آن مُصَوِّر(۲۷) حاکمِ خوبی بود

هست آهنگر بر آهن قَیِّمی(۲۸)

هست بنّا هم بر آلت حاکمی

نادر این باشد که چندین اختیار

ساجِد(۲۹) اندر اختیارش بنده ‌وار


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۱۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1619


حاکم است و یَفْعَلُ الله ما یَشا

او ز عینِ درد انگیزد دوا


زیرا حق تعالی حاکم و فرمانروای جهان است و او هر چه خواهد

همان کند. چنانکه از ذات درد و مرض، دوا و درمان می آفریند.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3558


حاکمِ اندیشه‌ام محکوم نی

ز آنکه بَنّا حاکم آمد بر بنا


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams


دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۳۰) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون ‌ست، نه موقوفِ علل


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466


پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکان

می‌دویم اندر مکان و لامکان


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1381


حق، قدم بر وی نهد از لامکان

آنگه او ساکن شود از کُن فَکان


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۲۴ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2524, Divan e Shams


روید ای عاشقانِ حق به اِقبالِ ابد مُلحَق

روان باشید همچون مه به سوی برجِ مسعودی(۳۱)

به برجِ عاشقانِ شه، میانِ صادقانِ ره

که از سردان و مردودان شود جوینده مردودی

بپر ای دل، به پنهانی به پرّ و بالِ روحانی

گرت طالب نبودی شه، چنین پرهات نگشودی

در احسان سابِق(۳۲) است آن شه، به وعده صادق است آن شه

اگر نه خالق است آن شه، تو را از خلق نربودی

برون از نور و دود است او، که افروزید این آتش

از این آتش خرد نوری، از این آذر هوا دودی

دلا اندر چه وسواسی که دود از نور نشناسی؟

بسوز از عشقِ نورِ او، درونِ نار چون عودی

نه از اولادِ نمرودی، که بسته آتش و دودی

چو فرزندِ خلیلی تو، مترس از دودِ نمرودی

در آتش باش جانِ من، یکی چندی چو نرم آهن

که گر آتش نبودی خود رخِ آیینه که زدودی(۳۳)؟

چه آسان می‌شود مشکل، به نورِ پاکِ اهلِ دل

چنانک آهن شود مومی ز کَفِّ شمعِ داوودی


قرآن کریم، سوره سبا(۳۴)، آیه ۱۰

Quran, Sooreh Sabaa(#34), Line #10


وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ


… آهن را بر او نرم کردیم.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1897


ای مبارک ساعتی که دیدیَم

مرده بودم، جانِ نو بخشیدیَم

تو مرا جویان، مثالِ مادران

من گریزان از تو مانندِ خران

خر گریزد از خداوند از خری

صاحبش در پی ز نیکو گوهری

نه از پی سود و زیان می جویدش

بلکه تا گرگش ندَرَّد یا دَدَش(۳۴)

ای خُنُک آن را که بیند رویِ تو

یا درافتد ناگهان در کویِ تو

ای روانِ پاک، بستوده تو را

چند گفتم ژاژ(۳۵) و بیهوده تو را

ای خداوند و شهنشاه و امیر

من نگفتم، جهلِ من گفت، آن مگیر

شَمّه‌ای(۳۶) زین حال اگر دانستمی

گفتنِ بیهوده کی تانستمی(۳۷)؟

بس ثَنایت(۳۸) گفتمی ای خوش خِصال

گر مرا یک رمز می‌گفتی ز حال

لیک خامُش کرده می‌آشوفتی

خامُشانه بر سرم می‌کوفتی

شد سرم کالیوه(۳۹)، عقل از سر بجست

خاصه این سر را که مغزش کمترست

عفو کن ای خوب روی و خوب کار

آنچه گفتم از جنون اندر گُذار

گفت: اگر من گفتمی رمزی از آن

زَهرهٔ تو آب گشتی آن زمان

گر تو را من گفتمی اوصافِ مار

ترس از جانت بر آوردی دمار

مصطفی فرمود: گر گویم به راست

شرحِ آن دشمن که در جانِ شماست

زَهره‌های پُردلان(۴۰) هم بَردَرَد

نه رود ره، نه غمِ کاری خَورَد

نه دلش را تاب ماند در نیاز

نه تنش را قوّتِ روزه و نماز*۱

همچو موشی پیشِ گربه، لا شود

همچو برّه پیشِ گرگ از جا رود

اندرو نه حیله ماند، نه روش

پس کنم ناگفته‌تان من پرورش

همچو بوبکرِ رَبابی تَن زنم(۴۱)

دست، چون داود در آهن زنم

تا مُحال(۴۲) از دستِ من حالی شود

مرغِ پَر بَرکنده را بالی شود

چون یَدُالله فَوْقَ اَیدیهم بُوَد*۲

دست ما را دستِ خود فرمود اَحَد


چون دست خداوند بالاتر از همه دست هاست، خداوند یکتا دست ما را دست خود خوانده است.


پس مرا دستِ دراز آمد یقین

بر گذشته ز آسمانِ هفتمین

دستِ من بنمود بر گردون هنر

مُقریا(۴۳) بر خوان که اِنْشَقَّ القَمَر*۳


دست و قدرت من بر فراز آسمان فضل و هنری نشان داد. ای قاری قرآن، آیه مربوط به شکافته شدن ماه را بخوان.


این صفت هم بهرِ ضعفِ عقل هاست

با ضعیفان شرحِ قدرت کی رواست؟

خود بدانی چون بر آری سر زخواب

ختم شد وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب


آنگاه که سر از خواب غفلت برداری و بیدار شوی، این اسرار و حقایق را در خواهی یافت. بنابراین بحث و گفتار پیرامون این موضوعات پایان یافت و خداوند به راستی و درستی داناتر است.


مر تو را نه قوّتِ خوردن بُدی

نه ره و پروای قِی کردن(۴۴) بُدی

می‌شنیدم فُحش و خر می‌راندم

رَبِّ یَسِّرْ*۴ زیرِ لب می‌خواندم


ناسزاهای تو را می شنیدم ولی خر خود را می راندم، یعنی کار خود را می کردم و زیر لب می خواندم: پروردگارا کارم را آسان فرما.


از سبب گفتن مرا دستور نه

ترکِ تو گفتن مرا مقدور نه

هر زمان می‌گفتم از دردِ درون

اِهْدِ قَوْمی اِنَّهُمْ لا یَعْلَمُون*۵


هر لحظه از روی دردمندی می گفتم: خداوندا قوم مرا به راه راست هدایت فرما که نمی دانند.


سجده‌ها می‌کرد آن رَسته ز رنج

کای سعادت، ای مرا اقبال و گنج

از خدا، یابی جزاها ای شریف

قوّتِ شکرت ندارد این ضعیف

شکر حق گوید تو را ای پیشوا

آن لب و چانه ندارم آن نوا

دشمنیِّ عاقلان زین سان بُوَد

زَهرِ ایشان اِبتِهاجِ(۴۵) جان بُوَد

دوستی ابله بُوَد رنج و ضَلال(۴۶)

این حکایت بشنو از بهرِ مثال


*۱ حدیث


اگر بدانید آنچه دانم، بی گمان فراوان بگریید و اندک خندید و سر به بیابان های خشک و بی علف نهید و به درگاه خدا بنالید و ندانید که آیا رستگار شوید یا نشوید.


*۲ قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۱۰

Quran, Sooreh Fath(#48), Line #10


إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ۚ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۖ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا


آنان که با تو بیعت کنند در حقیقت با خدا بیعت کنند، قدرت و نصرت خدا، برتر از قدرت و نصرت آنان است. هر که پیمان را گسلد، زیان آن بر او باشد، و هر که زنهارِ خود با خدا نگه دارد، خدا پاداشی بیکران بدو ارزانی دارد.


*۳ قرآن کریم، سوره قمر(۵۴)، آیه ۱

Quran, Sooreh Ghamar(#54), Line #1


اِقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ


آن ساعت نزدیک شد و ماه بر خود شکافت


*۴ قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۲۵، ۲۶، ۲۷

Quran, Sooreh Tahaa(#20), Line #25, 26, 27


قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِی(۲۵)


گفت: پروردگارا گشاده گردان دلم را


وَيَسِّرْ لِي أَمْرِی(۲۶) 


و آسان گردان کارم را

وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي (٢٧)


و گره از زبان من بگشاى


*۵ حدیث


اَللّهُمَّ اهْدِ قَوْمی فَاِنَّهُمْ لا یَعْلَمُون


خداوندا، قوم مرا هدایت کن که نمی دانند.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3340


پس تو ای ناشُسته‌رو(۴۷) در چیستی؟

در نزاع و در حسد با کیستی؟

با دُم شیری تو بازی می‌کنی

بر ملایک تُرکتازی(۴۸) می‌کنی

بد چه می‌گویی تو خیرِ محض را؟

هین تَرَفُّع(۴۹) کم شُمَر آن خَفض(۵۰) را

بد چه باشد؟ مِسِّ محتاجِ مُهان(۵۱)

شیخ که بوَد؟ کیمیای(۵۲) بی‌کران

مس اگر از کیمیا قابل نَبُد

کیمیا از مسّ، هرگز مس نشد

بد چه باشد؟ سرکشی آتش‌عمل

شیخ که بوَد؟ عین دریای ازل

دایم آتش را بترسانند ز آب

آب کی ترسید هرگز ز التهاب؟

در رخِ مَه، عیب‌بینی می‌کنی

در بهشتی، خارچینی می‌کنی

گر بهشت اندر روی تو خارجو

هیچ خار آنجا نیابی غیرِ تو

می‌بپوشی آفتابی در گِلی

رِخنه می‌جویی ز بَدرِ کاملی

آفتابی که بتابد در جهان

بهرِ خفّاشی کجا گردد نهان؟

عیب ها از رَدِّ پیران عیب شد

غیب ها از رَشکِ پیران غیب شد

باری ار دوری ز خدمت یار باش

در ندامت چابک و بر کار باش

تا از آن راهت نسیمی می‌رسد

آبِ رحمت را چه بندی از حسد؟

گرچه دوری، دور می‌جنبان تو دُم

حَیثُ ما کُنتُم فَوَلُّوا وَجهَکُم*۶


اگر از آنان دوری از همان جای دور اظهار دوستی و مودت کن. هرجا که هستید روی به سوی آنان کنید.


چون خری در گِل فتد از گامِ تیز

دم به دم جنبد برای عزمِ خیز

جای را هموار نکند بهرِ باش

داند او که نیست آن جای مَعاش

حسِّ تو از حسِّ خر کمتر بُده ست

که دلِ تو زین وَحَل ها(۵۳) بَر نَجَست

در وَحَل تأویلِ رُخصَت(۵۴) می‌کنی

چون نمی‌خواهی کز آن دل بَر کَنی

کین روا باشد مرا، من مُضطَرم(۵۵)

حق نگیرد عاجزی را، از کرم

خود گرفتستت، تو چون کفتارِ کور

این گرفتن را نبینی از غرور

می‌گُوَند: این جایگه کفتار نیست

از برون جویید، کاندر غار نیست

این همی‌گویند و بندش می‌نهند

او همی‌گوید: ز من بی آگهند


*۶ قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۴۴

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #144


قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ۚ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ۗ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ


نگريستنت را به اطراف آسمان مى‌بينيم. تو را به سوى قبله‌اى كه مى‌پسندى مى‌گردانيم. پس روى به جانب مسجدالحرام كن. و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد. اهل كتاب مى‌دانند كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است. و خدا از آنچه مى‌كنيد غافل نيست.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3739


صد هزاران مرغ، پرهاشان شکست

و آن کمین‌گاهِ عوارض را نبست

حالِ ایشان از نُبی(۵۶) خوان ای حریص

نَقَّبُوا فیها ببین، هَل مِن مَحیص؟*۷

از نزاعِ تُرک و رومی و عرب

حل نشد اشکال انگور و عِنَب(۵۷)

تا سلیمانِ لَسینِ(۵۸) معنوی

در نیاید، بر نخیزد این دُوی

جمله مرغانِ مُنازِع(۵۹)، بازوار

بشنوید این طبلِ بازِ شهریار

ز اختلاف خویش، سوی اتحاد

هین ز هر جانب روان گردید شاد

حَیْثَ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم

نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.


کور مرغانیم و، بس ناساختیم

کان سلیمان را دمی نشناختیم

همچو جغدان، دشمنِ بازان شدیم

لاجَرَم واماندهٔ ویران شدیم


*۷ قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۳۶

Quran, Sooreh Ghaaf(#50), Line #36


وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشًا فَنَقَّبُوا فِي الْبِلَادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ


و بسا کسان که پیش از ایشان نابود کردیم در حالی که نیرومندتر از ایشان بودند. در شهرها گشتند ولی آیا راه نجاتی یافتند؟



(۱) پاکدامن: نجیب، عفیف، پارسا


(۲) فِسُرده: افسرده، منجمد، غمگین


(۳) مَأمَن: جای امن، پناهگاه


(۴) فُسون: ورد، سِحر، دمدمه، حیله


(۵) مُوَقَّد: فروزان، افروخته


(۶) سِنان: سرنیزه


(۷) حَمزه: عموی پیامبر که در جنگ و دلاوری شهره بود


(۸) جوشَن: نوعی زره با حلقه‌های فلزی به ‌هم ‌چسبیده


(۹) بر فرقِ آب موسی بنشسته همچو روغن: اشاره به آن است که روغن بالاتر از آب می ایستد


(۱۰) اختیاری: برگزیده، مختار


(۱۱) لِک لِک: چوبکی که بر دلو ظرفی مربع و مخروطی که تهِ آن سوراخ است و آن را پر از غله کنند، می بندند، چون آسیا بگردد، آن چوب حرکت کند و گندم از سوراخ در آسیا ریزد. 


(۱۲) طاحون: آسیا


(۱۳) مُقَنَّن: قانون گذاری شده، حساب شده


(۱۴) دَلو: سطل، ظرف آب‌کشی


(۱۵) مُطَحَّن: آسیاب شده


(۱۶) مُبَیَّن: بیان‌ شده، آشکار ‌شده


(۱۷) سَفیه: نادان، بی ‌خرد


(۱۸) شوخ و شَنگ: لطیف و زیبا، شیرین رفتار


(۱۹) سَما: آسمان


(۲۰) گول: نادان، ابله


(۲۱) مَتَّقی: باتقوا، پرهیزگار، پارسا


(۲۲) ذُوالجَلال: صاحب جلال و بزرگواری، از صفات خداوند


(۲۳) فِطنَت: زیرکی، با هوشی


(۲۴) حَدَث: ادرار، مدفوع


(۲۵) جَریده: تنها


(۲۶) دُروگَر: نجّار، دُرود گَر


(۲۷) مُصَوِّر: نقاش، صورتگر


(۲۸) قَیِّم: سرپرست، برپادارنده کاری، رئیس


(۲۹) ساجِد: سجده‌کننده


(۳۰)‌ نَفَخْتُ: دمیدم


(۳۱) برجِ مسعودی: برج خوشبختی


(۳۲) سابِق: سبقت ‌گیرنده، پیشی‌ گیرنده


(۳۳) زُدودن: پاک کردن


(۳۴) دَد: جانور درنده


(۳۵) ژاژ: سخن بیهوده و بی‌معنی، یاوه


(۳۶) شَمّه: یک بار بوییدن، چیز اندک از هر چیز


(۳۷) تانستن: توانستن


(۳۸) ثَنا: مدح، ستایش


(۳۹) کالیوه: نادان، احمق، سرگشته، پریشان


(۴۰) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت


(۴۱) تَن زدن: ساکت شدن


(۴۲) مُحال: ناشدنی، غیرممکن


(۴۳) مُقری: خواننده و تعلیم دهنده قرآن کریم 


(۴۴) قِی کردن: استفراغ کردن


(۴۵) اِبتِهاج: شادمانی


(۴۶) ضَلال: گمراهی


(۴۷) ناشُستهرو: ناپاک، ناتمیز، ناخالص، انسان پر از من و درد و 

هم هویت شده با این جهان


(۴۸) تُرکتازی: تاختن، حمله و هجوم ناگهانی برای غارت


(۴۹) تَرَفُّع: بلندی جستن، کنایه از غرور و تکبّر


(۵۰) خَفض: پستی، پست کردن


(۵۱) مُهان: خوار کرده شده، ذلیل


(۵۲) کیمیا: ماده ای که مس را به طلا تبدیل می کند، اکسیر


(۵۳) وَحَل: گل و لای که چهارپا در آن بماند


(۵۴) رُخصَت: فرصت، تأخیر


(۵۵) مُضطَر: بیچاره، درمانده


(۵۶) نُبی: قرآن


(۵۷) عِنَب: انگور


(۵۸) لَسین: زبان آور، سخنور


(۵۹) مُنازِع: نزاع کننده، ستیزه گر



************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۴۳ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2043, Divan e Shams


دیدی چه گفت بهمن هیزم بنه چو خرمن

گر دی نکرد سرما سرمای هر دو بر من

سرما چو گشت سرکش هیزم بنه در آتش

هیزم دریغت آید هیزم به است یا تن

نقش فناست هیزم عشق خداست آتش

درسوز نقش‌ها را ای جان پاکدامن

تا نقش را نسوزی جانت فسرده باشد

مانند بت پرستان دور از بهار و مأمن

در عشقِ همچو آتش چون نقره باش دلخوش

چون زاده خلیلی آتش تو راست مسکن

آتش به امر یزدان گردد به پیش مردان

لاله و گل و شکوفه ریحان و بید و سوسن

مؤمن فسون بداند بر آتشش بخواند

سوزش در او نماند ماند چو ماه روشن

شاباش ای فسونی کافتد ازو سکونی

در آتشی که آهن گردد ازو چو سوزن

پروانه زان زند خود بر آتش موقد

کو را همی‌ نماید آتش به شکل روزن

تیر و سنان به حمزه چون گلفشان نماید

در گلفشان نپوشد کس خویش را به جوشن

فرعون همچو دوغی در آب غرقه گشته

بر فرق آب موسی بنشسته همچو روغن

اسپان اختیاری حمال شهریاری

پالان کشند و سرگین اسبان کند و کودن

چو لک لک است منطق بر آسیای معنی

طاحون ز آب گردد نه از لک لک مقنن

زان لک لک ای برادر گندم ز دلو بجهد

در آسیا درافتد گردد خوش و مطحن

وز لک لک بیان تو از دلوِ حرص و غفلت

در آسیا درافتی یعنی رهی مبین

من گرم می‌شوم جان اما ز گفت و گو نی

از شمس دین زرین تبریز همچو معدن


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2208


شد ازو فارغ بیامد کی فقیه

چه فقیهی ای تو ننگ هر سفیه


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3132

 

گور خوشتر از چنین دل مر تو را

آخر از گورِ دل خود برتر آ

زنده‌ای و زنده‌زاد ای شوخ و شنگ

دم نمی‌گیرد تو را زین گورِ تنگ

یوسف وقتی و خورشید سما

زین چه و زندان بر آ و رو نما


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3174


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم

چون ملایک گو که لا علم لنا

یا الهی غیر ما علمتنا


مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.


قرآن كريم، سوره بقره(٢)، آيه ٣٢

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #32


قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ


فرشتگان گفتند: پاکی تو، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی، تویی دانای بر کمال.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۹۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3195


مر مرا زین حکمت و فضل و هنر

نیست حاصل جز خیال و درد سر


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3200


احمقی‌ام بس مبارک احمقی است

که دلم با برگ و جانم متقی است

گر تو خواهی که شقاوت کم شود

جهد کن تا از تو حکمت کم شود

حکمتی کز طبع زاید وز خیال

حکمتی بی فیض نورِ ذوالجلال

حکمت دنیا فزاید ظن و شک

حکمت دینی پرد فوق فلک


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3223


چون نداری فطنت و نورِ هدی

بهر کوران روی را می‌زن جلا

پیش بینایان حدث در روی مال

ناز می‌کن با چنین گندیده حال


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۶۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3264


عقل موسی چون شود در غیب بند

عقل موشی خود کی است ای ارجمند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2029, Divan e Shams


ای عاشق جریده بر عاشقان گزیده

بگذر ز آفریده بنگر در آفریدن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۹۳۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3935


هست پنهان حاکمی بر هر خرد

هرکه را خواهد به فن از سر برد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2885


این قضا بر نیک و بد حاکم بود

بر قضا شاهد نه حاکم می‌شود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۹۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3093


آن دروگر حاکم چوبی بود

و آن مصور حاکم خوبی بود

هست آهنگر بر آهن قیمی

هست بنا هم بر آلت حاکمی

نادر این باشد که چندین اختیار

ساجد اندر اختیارش بنده ‌وار


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۱۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1619


حاکم است و یفعل الله ما یشا

او ز عین درد انگیزد دوا


زیرا حق تعالی حاکم و فرمانروای جهان است و او هر چه خواهد

همان کند. چنانکه از ذات درد و مرض، دوا و درمان می آفریند.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3558


حاکم اندیشه‌ام محکوم نی

ز آنکه بنا حاکم آمد بر بنا


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون ‌ست نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466


پیش چوگانهای حکم کن فکان

می‌دویم اندر مکان و لامکان


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1381


حق قدم بر وی نهد از لامکان

آنگه او ساکن شود از کن فکان


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۲۴ 

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2524, Divan e Shams


روید ای عاشقان حق به اقبال ابد ملحق

روان باشید همچون مه به سوی برج مسعودی

به برج عاشقان شه میان صادقان ره

که از سردان و مردودان شود جوینده مردودی

بپر ای دل به پنهانی به پر و بال روحانی

گرت طالب نبودی شه چنین پرهات نگشودی

در احسان سابق است آن شه به وعده صادق است آن شه

اگر نه خالق است آن شه تو را از خلق نربودی

برون از نور و دود است او که افروزید این آتش

از این آتش خرد نوری از این آذر هوا دودی

دلا اندر چه وسواسی که دود از نور نشناسی

بسوز از عشق نورِ او درون نار چون عودی

نه از اولاد نمرودی که بسته آتش و دودی

چو فرزند خلیلی تو مترس از دود نمرودی

در آتش باش جان من یکی چندی چو نرم آهن

که گر آتش نبودی خود رخ آیینه که زدودی

چه آسان می‌شود مشکل به نورِ پاک اهل دل

چنانک آهن شود مومی ز کف شمع داوودی


قرآن کریم، سوره سبا(۳۴)، آیه ۱۰

Quran, Sooreh Sabaa(#34), Line #10


 وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ


… آهن را بر او نرم کردیم.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1897


ای مبارک ساعتی که دیدیم

مرده بودم جان نو بخشیدیم

تو مرا جویان مثال مادران

من گریزان از تو مانند خران

خر گریزد از خداوند از خری

صاحبش در پی ز نیکو گوهری

نه از پی سود و زیان می جویدش

بلکه تا گرگش ندرد یا ددش

ای خنک آن را که بیند روی تو

یا درافتد ناگهان در کوی تو

ای روان پاک بستوده تو را

چند گفتم ژاژ و بیهوده تو را

ای خداوند و شهنشاه و امیر

من نگفتم جهل من گفت آن مگیر

شمه‌ای زین حال اگر دانستمی

گفتنِ بیهوده کی تانستمی

بس ثنایت گفتمی ای خوش خصال

گر مرا یک رمز می‌گفتی ز حال

لیک خامش کرده می‌آشوفتی

خامشانه بر سرم می‌کوفتی

شد سرم کالیوه عقل از سر بجست

خاصه این سر را که مغزش کمترست

عفو کن ای خوب روی و خوب کار

آنچه گفتم از جنون اندر گذار

گفت اگر من گفتمی رمزی از آن

زهره تو آب گشتی آن زمان

گر تو را من گفتمی اوصاف مار

ترس از جانت بر آوردی دمار

مصطفی فرمود گر گویم به راست

شرح آن دشمن که در جان شماست

زهره‌های پردلان هم بردرد

نه رود ره نه غم کاری خورد

نه دلش را تاب ماند در نیاز

نه تنش را قوت روزه و نماز*۱

همچو موشی پیش گربه لا شود

همچو بره پیش گرگ از جا رود

اندرو نه حیله ماند نه روش

پس کنم ناگفته‌تان من پرورش

همچو بوبکرِ ربابی تن زنم

دست چون داود در آهن زنم

تا محال از دست من حالی شود

مرغ پر برکنده را بالی شود

چون یدالله فوق ایدیهم بود*۲

دست ما را دست خود فرمود احد


چون دست خداوند بالاتر از همه دست هاست، خداوند یکتا دست ما را دست خود خوانده است.


پس مرا دست دراز آمد یقین

بر گذشته ز آسمانِ هفتمین

دست من بنمود بر گردون هنر

مقریا بر خوان که انشق القمر*۳


دست و قدرت من بر فراز آسمان فضل و هنری نشان داد. ای قاری قرآن، آیه مربوط به شکافته شدن ماه را بخوان.


این صفت هم بهرِ ضعف عقل هاست

با ضعیفان شرح قدرت کی رواست

خود بدانی چون بر آری سر زخواب

ختم شد والله اعلم بالصواب


آنگاه که سر از خواب غفلت برداری و بیدار شوی، این اسرار و حقایق را در خواهی یافت. بنابراین بحث و گفتار پیرامون این موضوعات پایان یافت و خداوند به راستی و درستی داناتر است.


مر تو را نه قوت خوردن بدی

نه ره و پروای قی کردن بدی

می‌شنیدم فحش و خر می‌راندم

رب یسر*۴ زیرِ لب می‌خواندم


ناسزاهای تو را می شنیدم ولی خر خود را می راندم، یعنی کار خود را می کردم و زیر لب می خواندم: پروردگارا کارم را آسان فرما.


از سبب گفتن مرا دستور نه

ترک تو گفتن مرا مقدور نه

هر زمان می‌گفتم از درد درون

اهد قومی انهم لا یعلمون*۵


هر لحظه از روی دردمندی می گفتم: خداوندا قوم مرا به راه راست هدایت فرما که نمی دانند.


سجده‌ها می‌کرد آن رسته ز رنج

کای سعادت ای مرا اقبال و گنج

از خدا یابی جزاها ای شریف

قوت شکرت ندارد این ضعیف

شکر حق گوید تو را ای پیشوا

آن لب و چانه ندارم آن نوا

دشمنی عاقلان زین سان بود

زهرِ ایشان ابتهاج جان بود

دوستی ابله بود رنج و ضلال

این حکایت بشنو از بهرِ مثال


*۱ حدیث


اگر بدانید آنچه دانم، بی گمان فراوان بگریید و اندک خندید و سر به بیابان های خشک و بی علف نهید و به درگاه خدا بنالید و ندانید که آیا رستگار شوید یا نشوید.


*۲ قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۱۰

Quran, Sooreh Fath(#48), Line #10


إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ۚ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۖ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا


آنان که با تو بیعت کنند در حقیقت با خدا بیعت کنند، قدرت و نصرت خدا، برتر از قدرت و نصرت آنان است. هر که پیمان را گسلد، زیان آن بر او باشد، و هر که زنهارِ خود با خدا نگه دارد، خدا پاداشی بیکران بدو ارزانی دارد.


*۳ قرآن کریم، سوره قمر(۵۴)، آیه ۱

Quran, Sooreh Ghamar(#54), Line #1


اِقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ


آن ساعت نزدیک شد و ماه بر خود شکافت


*۴ قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۲۵، ۲۶، ۲۷

Quran, Sooreh Tahaa(#20), Line #25, 26, 27


قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِی(۲۵)


گفت: پروردگارا گشاده گردان دلم را


وَيَسِّرْ لِي أَمْرِی(۲۶) 


و آسان گردان کارم را

وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي (٢٧)


و گره از زبان من بگشاى


*۵ حدیث


اَللّهُمَّ اهْدِ قَوْمی فَاِنَّهُمْ لا یَعْلَمُون


خداوندا، قوم مرا هدایت کن که نمی دانند.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3340


پس تو ای ناشسته‌رو در چیستی

در نزاع و در حسد با کیستی

با دم شیری تو بازی می‌کنی

بر ملایک ترکتازی می‌کنی

بد چه می‌گویی تو خیرِ محض را

هین ترفع کم شمر آن خفض را

بد چه باشد مس محتاج مهان

شیخ که بود کیمیای بی‌کران

مس اگر از کیمیا قابل نبد

کیمیا از مس هرگز مس نشد

بد چه باشد سرکشی آتش‌عمل

شیخ که بود عین دریای ازل

دایم آتش را بترسانند ز آب

آب کی ترسید هرگز ز التهاب

در رخ مه عیب‌بینی می‌کنی

در بهشتی خارچینی می‌کنی

گر بهشت اندر روی تو خارجو

هیچ خار آنجا نیابی غیرِ تو

می‌بپوشی آفتابی در گلی

رِخنه می‌جویی ز بدرِ کاملی

آفتابی که بتابد در جهان

بهرِ خفاشی کجا گردد نهان

عیب ها از رد پیران عیب شد

غیب ها از رشک پیران غیب شد

باری ار دوری ز خدمت یار باش

در ندامت چابک و بر کار باش

تا از آن راهت نسیمی می‌رسد

آب رحمت را چه بندی از حسد

گرچه دوری دور می‌جنبان تو دم

حیث ما کنتم فولوا وجهکم*۶


اگر از آنان دوری از همان جای دور اظهار دوستی و مودت کن. هرجا که هستید روی به سوی آنان کنید.


چون خری در گل فتد از گام تیز

دم به دم جنبد برای عزم خیز

جای را هموار نکند بهرِ باش

داند او که نیست آن جای معاش

حس تو از حس خر کمتر بده ست

که دل تو زین وحل ها بر نجست

در وحل تأویل رخصت می‌کنی

چون نمی‌خواهی کز آن دل ر کنی

کین روا باشد مرا من مضطرم

حق نگیرد عاجزی را از کرم

خود گرفتستت تو چون کفتار کور

این گرفتن را نبینی از غرور

می‌گوند این جایگه کفتار نیست

از برون جویید کاندر غار نیست

این همی‌گویند و بندش می‌نهند

او همی‌گوید ز من بی آگهند


*۶ قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۴۴

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #144


قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ۚ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ۗ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ


نگريستنت را به اطراف آسمان مى‌بينيم. تو را به سوى قبله‌اى كه مى‌پسندى مى‌گردانيم. پس روى به جانب مسجدالحرام كن. و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد. اهل كتاب مى‌دانند كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است. و خدا از آنچه مى‌كنيد غافل نيست.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3739


صد هزاران مرغ پرهاشان شکست

و آن کمین‌گاه عوارض را نبست

حالِ ایشان از نبی خوان ای حریص

نقبوا فیها ببین هل من محیص*۷

از نزاع ترک و رومی و عرب

حل نشد اشکال انگور و عنب

تا سلیمان لسین معنوی

در نیاید بر نخیزد این دوی

جمله مرغان منازِع بازوار

بشنوید این طبل بازِ شهریار

ز اختلاف خویش سوی اتحاد

هین ز هر جانب روان گردید شاد

حیث ما کنتم فولوا وجهکم

نحوه هذا الذی لم ینهکم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.


کور مرغانیم و بس ناساختیم

کان سلیمان را دمی نشناختیم

همچو جغدان دشمن بازان شدیم

لاجرم واماندهٔ ویران شدیم


*۷ قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۳۶

Quran, Sooreh Ghaaf(#50), Line #36


وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشًا فَنَقَّبُوا فِي الْبِلَادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ


و بسا کسان که پیش از ایشان نابود کردیم در حالی که نیرومندتر از ایشان بودند. در شهرها گشتند ولی آیا راه نجاتی یافتند؟

Back

Privacy Policy

Today visitors: 3825

Time base: Pacific Daylight Time