: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

ganj e Hozour Program #209
برنامه شماره ۲۰۹ گنج حضور

Please rate this video
Out of 63 votes | 7414 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۲۰۹ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی




مولوی، دیوان شمس، شماره ۶۸۶


ای مطرب جان چو دف به دست آمد

این پرده بزن که یار مست آمد

چون چهره نمود آن بت زیبا

ماه از سوی چرخ بت پرست آمد

ذرات جهان به عشق آن خورشید

رقصان ز عدم به سوی هست آمد

غمگین ز چیی مگر تو را غولی

از راه ببرد و همنشست آمد

زان غول ببر بگیر سغراقی

کان بر کف عشق از الست آمد

این پرده بزن که مشتری از چرخ

از بهر شکستگان به پست آمد

در حلقه این شکستگان گردید

کان دولت و بخت در شکست آمد

این عشرت و عیش چون نماز آمد

وین دردی درد آبدست آمد

خامش کن و در خمش تماشا کن

بلبل از گفت پای بست آمد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، سطر ۳۱۳۳


کودکی در پیش تابوت پدر

زار مینالید و بر میکوفت سر

کای پدر آخر کجاات میبرند

تا ترا در زیر خاکی آورند

میبرندت خانهای تنگ و زحیر

نی درو قالی و نه در وی حصیر

نی چراغی در شب و نه روز نان

نه درو بوی طعام و نه نشان

نی درش معمور نی بر بام راه

نی یکی همسایه کو باشد پناه

چشم تو که بوسهگاه خلق بود

چون شود در خانهٔ کور و کبود

خانهٔ بیزینهار و جای تنگ

که درو نه روی میماند نه رنگ

زین نسق اوصاف خانه میشمرد

وز دو دیده اشک خونین میفشرد

گفت جوحی با پدر ای ارجمند

والله این را خانهٔ ما میبرند

گفت جوحی را پدر ابله مشو

گفت ای بابا نشانیها شنو

این نشانیها که گفت او یک بیک

خانهٔ ما راست بی تردید و شک

نه حصیر و نه چراغ و نه طعام

نه درش معمور و نه صحن و نه بام

زین نمط دارند بر خود صد نشان

لیک کی بینند آن را طاغیان

خانهٔ آن دل که ماند بی ضیا

از شعاع آفتاب کبریا

تنگ و تاریکست چون جان جهود

بی نوا از ذوق سلطان ودود

نه در آن دل تافت نور آفتاب

نه گشاد عرصه و نه فتح باب

گور خوشتر از چنین دل مر ترا

آخر از گور دل خود برتر آ

زندهای و زندهزاد ای شوخ و شنگ

دم نمیگیرد ترا زین گور تنگ

یوسف وقتی و خورشید سما

زین چه و زندان بر آ و رو نما

یونست در بطن ماهی پخته شد

مخلصش را نیست از تسبیح بد

گر نبودی او مسبح بطن نون

حبس و زندانش بدی تا یبعثون

او بتسبیح از تن ماهی بجست

چیست تسبیح آیت روز الست

گر فراموشت شد آن تسبیح جان

بشنو این تسبیحهای ماهیان

هر که دید الله را اللهیست

هر که دید آن بحر را آن ماهیست

این جهان دریاست و تن ماهی و روح

یونس محجوب از نور صبوح

گر مسبح باشد از ماهی رهید

ورنه در وی هضم گشت و ناپدید

ماهیان جان درین دریا پرند

تو نمیبینی که کوری ای نژند

بر تو خود را میزنند آن ماهیان

چشم بگشا تا ببینیشان عیان

ماهیان را گر نمیبینی پدید

گوش تو تسبیحشان آخر شنید

صبر کردن جان تسبیحات تست

صبر کن کانست تسبیح درست

هیچ تسبیحی ندارد آن درج

صبر کن الصبر مفتاح الفرج

صبر چون پول صراط آن سو بهشت

هست با هر خوب یک لالای زشت

تا ز لالا میگریزی وصل نیست

زانک لالا را ز شاهد فصل نیست

تو چه دانی ذوق صبر ای شیشهدل

خاصه صبر از بهر آن نقش چگل

مرد را ذوق از غزا و کر و فر

مر مخنث را بود ذوق از ذکر

جز ذکر نه دین او و ذکر او

سوی اسفل برد او را فکر او

گر برآید تا فلک از وی مترس

کو به عشق سفل آموزید درس

او به سوی سفل میراند فرس

گرچه سوی علو جنباند جرس

از علمهای گدایان ترس چیست

کان علمها لقمهٔ نان را رهیست


Mansor PooyanComment by: Mansor Pooyan
مولوی پرواز معنوی خود را از سکوی دیانت آغازکرد؛ امّـا پس از دیدار با شمس؛ از پوسته شریعت گذر نمود تا بیواسطه و بلافصل؛ به منزلگه عشق یعنی به ساحت ِیکتائی ِجان ِجانان واصل آید. شمس به او آموخت که پرنده مـُردنی ست و پرواز را چو سـیمرغ؛ بال بی پروائی باز باید گشود.
در طی ِطریق سوی فراخنای سپهر ِعشق، هیچ آداب و ترتیبی جز سبکبالی و وارهیدگی از ذهـنیـَت و مـَنـیـَت مطرح نمی باشد. روا-داری و تساهل را دستمایه باید کرد در بیان نگرشی وحدت-جویانه از وجود و نیز ما را شایسته رویکردی ست شراکت-جویانه در هماهنگی و یگانگی با عشق! ما در زندگی با آن سیمرغانی همراهی می کنیم که در گِرو ِحضوری شاد و فارغ از مـَنـیـّــَت؛ دل بسته هستند.


Back

Privacy Policy

Today visitors: 4171

Time base: Pacific Daylight Time