: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #971
برنامه شماره ۹۷۱ گنج حضور

Please rate this video
Out of 215 votes | 3925 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۹۷۱ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۲۵ ژوئیه  ۲۰۲۳ - ۴ مرداد ۱۴۰۲



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۱ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۱ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۱ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۱ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


مکن ای دوست، نشاید که بخوانند و نیایی

و اگر نیز بیایی، بروی زود، نپایی


هله ای دیده و نورم، گهِ آن شد که بشورم

پیِ موسیِ تو طورم، شدی از طور، کجایی؟


اگرم خصم بخندد، وگَرَم شِحنه(۱) ببندد

تو اگر نیز به قاصد(۲) به غضب دست بخایی


به تو سوگند بخوردم، که ازین شیوه نگردم

بکنم شور و بگردم، به خدا و به خدایی


بکن ای دوست چراغی، که به از اختر و چرخی

بکن ای دوست طبیبی، که به هر درد دوایی


دلِ ویرانِ من اندر غلط، ار جغد درآید

بزند عکسِ تو بر وی، کند آن جغد همایی


هله یک قوم بگریند، و یکی قوم بخندند

رهِ عشقِ تو ببندند به استیزه نمایی


اگر از خشم بجنگی وگر از خصم بلنگی

و اگر شیر و پلنگی تو هم از حلقهٔ مایی


به بد و نیکِ زمانه، نجهد عشق ز خانه

نَبُوَد عشق فسانه، که سمایی‌ست، سمایی


چو مرا درد دوا شد، چو مرا جور وفا شد

چو مرا ارض سما شد، چه کنم طالَ بقایی(۳)؟


سَحَرَالْعَیْن(۴) چه باشد، که جهان خشک نماید* 

برِ عام و برِ عارف چو گلستانِ رضایی


هله این ناز رها کن، نَفَسی روی به ما کن

نَفَسی ترکِ دغا کن، چه بُوَد مکر و دغایی؟


هله خاموش، که تا او لبِ شیرین بگشاید

بکند هر دو جهان را خضرِ وقت سقایی


* قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #116


«قَالَ أَلْقُوا ۖ فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ.»


«گفت: شما بيفكنيد. چون افكندند، ديدگان مردم را جادو كردند و آنان را ترسانيدند و جادويى عظيم آوردند.»


(۱) شِحنه: داروغه، پاسبان

(۲) به قاصد: از روی قصد، دانسته

(۳) طالَ بقا: عمرش دراز باد

(۴) سَحَرَالْعَیْن: سحر کرد چشم‌ها را، اقتباس از آیهٔ ۱۱۶ سوره اعراف، مجازاً هر چیز بیرونی که به دید ذهن ما، یا به چشم سحر شدهٔ ما، ما را از حوادث مصون می‌دارد.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


مکن ای دوست، نشاید که بخوانند و نیایی

و اگر نیز بیایی، بروی زود، نپایی


هله ای دیده و نورم، گهِ آن شد که بشورم

پیِ موسیِ تو طورم، شدی از طور، کجایی؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2620, Divan e Shams


ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخویی

زیرا به ادب یابی آن چیز که می‌گویی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #341


گرچه با تو، شه نشیند بر زمین

خویشتن بشناس و، نیکوتر نشین


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #79


بی‌‌ادب تنها نه خود را داشت بد

بلکه آتش در همه آفاق(۵) زد


(۵) آفاق: جمع اُفُق

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود: اَنصِتُوا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا

تا زبانْ‌تان من شَوَم در گفت‌وگو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2756, Divan e Shams


ای وصلِ تو اصلِ شادمانی

کان صورتهاست، وین معانی


یک لحظه مَبُر ز بنده، که نیست

بی‌آب سفینه(۶) را روانی(۷)


من مصحفِ(۸) باطلم ولیکن

تصحیح شوم، چو تو بخوانی


(۶) سفینه:‌ کشتی

(۷) روانی: روش، راه رفتن، روان بودن

(۸) مُصحف: قرآن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344


صورتی را چون به دل ره می‌دهند

از ندامت آخرش دَه می‌دهند(۹)


(۹) دَه‌ دادن: منزجر شدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804


تو به هر صورت که آیی بیستی

که، منم این، واللَّـه آن تو نیستی


یک زمان تنها بمانی تو ز خَلق

در غم و اندیشه مانی تا به حَلق


این تو کی باشی؟ که تو آن اَوْحَدی

که خوش و زیبا و سرمستِ خودی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2756, Divan e Shams


یک یوسفِ بی‌کس است و صد گرگ

امّا برهد، چو تو شُبانی


هر بار بپرسیَم که چونی؟

با اشکم و رویِ زعفرانی


این هر دو نشان برایِ عام‌ است

پیشت چه نشان، چه بی‌نشانی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2380


مُستَمِع(۱۰) چون تازه آمد بی‌مَلال

صد زبان گردد به گفتن، گُنگ و لال


(۱۰) مُستَمِع: شنونده

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2756, Divan e Shams


ناگفته، حدیث بشنوی تو

ننوشته، قباله(۱۱) را بخوانی


بی‌‌خواب تو واقعه نمایی

بی‌آب سفینه‌ها برانی


خاموش، ثنا و لابه کم کن

کز غیب رسید لَنْ تَرانی(۱۲)


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۴۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #143


«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ 

فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ 

فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ»


«چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، 

تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، 

تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. 

چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.»


(۱۱) قباله: سند

(۱۲) لَنْ تَرانی: اشاره به آیهٔ ۱۴۳، سورهٔ اعراف(۷)

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1791


دل که او بستۀ غم و خندیدن است

تو مگو کو لایقِ آن دیدن است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #427


جُرم بر خود نِهْ، که تو خود کاشتی

با جزا و عدلِ حق کن آشتی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326


تو چو عزم دین کنی با اِجتِهاد

دیو، بانگت بر زند اندر نَهاد


که مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۱۳)

که اسیر رنج و درویشی شوی


بینوا گردی، ز یاران وابُری

خوار گردیّ و پشیمانی خوری


تو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعین

واگُریزی در ضَلالت(۱۴) از یقین


(۱۳) غَوی: گمراه

(۱۴) ضَلالت: گمراهی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4343


بانگِ دیوان، گلّه‌بانِ اشقیاست(۱۵)

بانگِ سلطان، پاسبانِ اولیاست


تا نیآمیزد، بدین دو بانگِ دور

قطره‌ای از بحرِ خوش با بحرِ شور


(۱۵) اشقیا: بدبختان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۱۶)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. 

او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، 

من نیز بر راه بندگانت به کمین می نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم. 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. 

و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


در گُنه، او از ادب پنهانْش کرد

 زآن گُنَه بر خود زدن، او بَر بخَورد


(۱۶) دَنی: فرومایه، پست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4726


هرچه گویی ای دَمِ هستی از آن

پردهٔ دیگر بر او بستی، بدان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #433


جَوْق‌جَوْق(۱۷) و، صف‌ صف از حرص و شتاب

مُحْتَرِز(۱۸) زآتش، گُریزان سویِ آب


لاجَرَم ز آتش برآوردند سر 

اِعْتبار اَلْاِعتبار ای بی‌خبر 


بانگ می‌زد آتش ای گیجانِ گول 

من نی‌ام آتش، منم چشمهٔ قبول 

 

چشم‌بندی کرده‌اند ای بی‌نظر 

در من آی و هیچ مگریز از شَرَر


ای خلیل اینجا شَرار و دود نیست 

جز که سِحر و خُدعهٔ(۱۹) نمرود نیست 


چون خلیلِ حق اگر فرزانه‌ای 

آتش آبِ توست و تو پروانه‌ای 


(۱۷) جَوْق‌جَوْق: دسته‌دسته

(۱۸) مُحتَرِز: دورى كننده، پرهیز کننده

(۱۹) خُدعه: نیرنگ، حیله

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063


گرنه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟


زآن عَوانِ(۲۰) مُقتَضی(۲۱) که شهوت است

دل اسیرِ حرص و آز و آفت است


زان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهرِ توست راه


در خبر بشنو تو این پندِ نکو

بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدیٰ عَدُو


تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن

عمل کن: «سرسخت‌ترین دشمن شما در درون شماست».


حدیث


«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»


«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»


طُمطراقِ(۲۲) این عدو مشنو، گریز

کو چو ابلیس است در لَجّ و ستیز


بر تو او، از بهرِ دنیا و نَبَرد

آن عذابِ سَرمَدی(۲۳) را سهل کرد


چه عجب گر مرگ را آسان کند

او ز سِحرِ خویش، صد چندان کند


سِحْر، کاهی را به صنعت کُه کند

باز، کوهی را چو کاهی می‌تند


زشت‌ها را نغز(۲۴) گرداند به فنّ

نغزها را زشت گرداند به ظنّ


کارِ سِحر اینست کو دَم می‌زند

هر نَفَس، قلبِ(۲۵) حقایق می‌کند


آدمی را خر نماید ساعتی

آدمی سازد خری را، و آیتی


این‌چنین ساحر درون توست و سِرّ

اِنَّ فی الْوَسواس سِحْراً مُسْتَتِرّ


چنین ساحری در باطن و درون تو نهان است، همانا در وسوسه‌گری نفس، سحری نهفته شده است.


اندر آن عالَم که هست این سِحرها

ساحران هستند جادویی‌گشا


اندر آن صحرا که رُست این زَهرِ تر

نیز روییده‌ست تِریاق(۲۶) ای پسر


گویدت تریاق: از من جُو سپَر

که ز زهرم من به تو نزدیکتر


گفتِ او، سحرست و ویرانیِ تو

گفتِ من، سحرست و دفعِ سِحرِ او


(۲۰) عَوان: مأمور

(۲۱) مُقتَضی: خواهش‌گر

(۲۲) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی

(۲۳) سَرمَد: جاوید، همیشگی

(۲۴) نغز: خوب، نیکو، لطیف

(۲۵) قلب: تغییر دادن و دیگرگون کردن چیزی، واژگون ساختن چیزی

(۲۶) تریاق: ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار میرفته، پادزهر.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌روید زِ بُن(۲۷)


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


(۲۷) بُن: ریشه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3132


پس قلم بنوشت که هر کار را

لایقِ آن هست تأثیر و جزا


کژ روی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت

راستی آری، سعادت زایدت


حدیث


«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #638, Divan e Shams


چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیاید

مدانید که چونید، مدانید که چندید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۲۸) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۲۸) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


چو مرا درد دوا شد، چو مرا جور وفا شد

چو مرا ارض سما شد، چه کنم طالَ بقایی؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams


لذّتِ بی‌کرانه‌ای است، عشق شده‌ست نامِ او

قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3574


تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت

طَوقِ اَعْطَیناکَ آویزِ برت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


سَحَرَالْعَیْن چه باشد، که جهان خشک نماید

برِ عام و برِ عارف چو گلستانِ رضایی


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیات ۱۱۳ تا ۱۲۲

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #113-122


«وَجَاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنَا لَأَجْرًا إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ» (١١٣)


«جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند: اگر غلبه يابيم، ما را پاداشى هست؟»


«قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ» (١١۴)


«گفت: آرى، و شما از مقربان خواهيد بود.»


«قَالُوا يَا مُوسَىٰ إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ» (١١۵)


«گفتند: اى موسى، آيا نخست تو مى‌افكنى، يا ما بيفكنيم؟»


«قَالَ أَلْقُوا ۖ فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ» (١١۶)


«گفت: شما بيفكنيد. چون افكندند، ديدگان مردم را جادو كردند و آنان را ترسانيدند و جادويى عظيم آوردند.»


«وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ ۖ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ» (١١۷)


«و به موسى وحى كرديم كه عصاى خود را بيفكن. به ناگاه ديدند كه همه جادوهايشان را مى‌بلعد.»


«فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» (١١٨)


«پس حق به ثبوت رسيد و كارهاى آنان باطل شد.»


«فَغُلِبُوا هُنَالِكَ وَانْقَلَبُوا صَاغِرِينَ» (١١٩)


«در همان جا مغلوب شدند، و خوار و زبون بازگشتند.»


«وَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ» (١٢٠)


«جادوگران به سجده وادار شدند.»


«قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ» (١٢١)


«گفتند: به پروردگار جهانيان ايمان آورديم؛»


«رَبِّ مُوسَىٰ وَهَارُونَ» (١٢٢)


«پروردگار موسى و هارون.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۹)


(۲۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۳۰)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۳۰) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۳۱)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۳۱) حَدید: آهن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۳۲) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۳۲) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


مکن ای دوست، نشاید که بخوانند و نیایی

و اگر نیز بیایی، بروی زود، نپایی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1414


گفت: پس من نیستم معشوقِ تو

من به بُلغار و مرادت در قُتو(۳۳)


عاشقی تو بر من و، بر حالتی

حالت اندر دست نبود، یا فتی


پس نیَم کلّیِ مطلوبِ تو من

جزوِ مقصودم تو را اندر زَمَن(۳۴)


(۳۳) قُتو: جعبه یا صندوق

(۳۴) زَمَن: زمان، روزگار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی

بر امیدِ حال برمن می‌تَنی


آنکه یک دَم کم، دمی کامل بود

نیست معبود خلیل، آفِل بود


وآنکه آفِل باشد و، گه آن و این

نیست دلبر، لا‌اُحِبُّ الْآفِلین


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶

Quran, Al-An’aam(#6), Line #76


«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»


«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگار من.

 چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4142


طالبِ اویی، نگردد طالبت  

چون بمُردی طالبت شد مَطْلبت


زنده‌یی، کِی مُرده‌شُو شُویَد تو را؟  

طالبی کِی مطلبت جُوید تو را 


اندرین بحث ار خِرَد رهْ‌بین بُدی  

فخرِ رازی رازدانِ دین بُدی 


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1897


کژ وزیدنِ باد بر سلیمان علیه‌السَّلام به سبب زَلَّتِ او

 

باد بر تختِ سلیمان رفت کژ 

پس سلیمان گفت: بادا کژ مَغَژ(۳۵)

 

باد هم گفت: ای سیلمان کژ مرو 

ور روی کژ، از کژم خشمین مشو

 

این ترازو بهرِ این بنهاد حق 

تا رَوَد انصاف ما را در سَبَق(۳۶)

 

از ترازو کم کُنی، من کم کنم

تا تو با من روشنی، من روشنم

 

همچنین تاجِ سلیمان میل کرد(۳۷)

روزِ روشن را بر او چون لَیْل کرد

 

گفت: تاجا کژ مشو بر فرقِ من

آفتابا کم مشو از شرقِ من


راست می‌کرد او به دست آن تاج را 

باز کژ می‌شد بر او تاج ای فَتیٰ

 

هشت بارش راست کرد و گشت کژ 

گفت: تاجا چیست آخِر؟ کژ مَغَژ

 

گفت: اگر صد رَه کنی تو راست، من 

کژ روم، چون کژروی ای مؤتَمَن(۳۸)


پس سلیمان اَندرونه راست کرد 

دل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد

 

بعد از آن تاجش همآن دَم راست شد 

آنچنانکه تاج را می‌خواست شد

 

بعد از آنَش کژ همی کرد او به قصد 

تاج وا می‌گشت تارَک‌جو(۳۹) به قصد

 

هشت کَرَّت(۴۰) کژ بکرد آن مهترش 

راست می‌شد تاج بر فرقِ سرش


(۳۵) مَغَژ: فعل امر از غژیدن به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۳۶) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه.

(۳۷) میل کرد: کج شد

(۳۸) مُؤتَمَن: امین، کسی که مورد اعتماد باشد.

(۳۹) تارَک: فرق سر

(۴۰) کَرَّت: بار، دفعه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3756


لیک بعضی رو سویِ دُم کرده‌اند  

گر چه سَر اصل است، سَر گم کرده‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، ‌بیت ۱۸۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1819


دوست دارد یار، این آشفتگی

کوششِ بیهوده بِهْ از خُفتِگی‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، ‌بیت ۴۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #409


آنکه ارزد صید را، عشق است و بس

لیک او کَی گنجد اندر دامِ کس؟


تو مگر آییّ و صیدِ او شوی

دام بگذاری، به دامِ او روی


عشق می‌گوید به گوشم پست‌پست(۴۱)

صید بودن خوشتر از صیّادی است


گُولِ(۴۲) من کن خویش را و غِرّه(۴۳) شو

آفتابی را رها کن، ذَرّه شو


(۴۱) پست‌پست: آهسته‌آهسته

(۴۲) گُول: ابله، نادان

(۴۳) غِرّه: فریفته

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072


اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست

اِرْجِعی بر پای هر قَلاش(۴۴) نیست


لیک تو آیِس مشو، هم پیل باش

ور نه پیلی، در پی تبدیل باش


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱

Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»


(۴۴) قَلاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309


عقلِ کُلّ را گفت: مازاغَ الْبَصَر

عقلِ جزوی می‌کند هر سو نظر


عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان

عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم لغزش نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1254, Divan e Shams


من تواَم، تو منی ای دوست، مرو از بَرِ خویش

خویش را غیر مَیَنگار و مَران از دَرِ خویش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


هله ای دیده و نورم، گهِ آن شد که بشورم

پیِ موسیِ تو طورم، شدی از طور، کجایی؟


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #909


در حَذَر شوریدنِ شُور و شَر است

 رَوْ توکّل کن، توکّل بهتر است‌‌


با قضا پنجه مَزَن ای تند و تیز

تا نگیرد هم قضا با تو ستیز


مُرده باید بود پیشِ حکمِ حق

تا نیاید زخم، از رَبُّ الفَلَق(۴۵)


(۴۵) رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2162, Divan e Shams


دگرباره بشوریدم بدآن‌سانم به جانِ تو

که هر بندی که بربندی، بدرّانم به جانِ تو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #562, Divan e Shams


جهان طور است و من موسی، که من بی‌هوش و او رقصان(۴۶)

ولیکن این کسی داند که بر میقاتِ(۴۷) من گردد


برآمد آفتابِ جان که خیزید ای گران‌جانان

که گر بر کوه برتابم، کمین ذرّاتِ من گردد


(۴۶) رقصان: اشاره به کوه طور و تجّلی خداوند بر آن و شکافتن کوه.

(۴۷) میقات: وقت دیدار

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


اگرم خصم بخندد، وگَرَم شِحنه ببندد

تو اگر نیز به قاصد به غضب دست بخایی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #419


فعلِ تو که زاید از جان و تنت

همچو فرزندت بگیرد دامنت


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


 گفت: مُفتیِّ(۴۸) ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری، مُجرِم شوی


ور ضرورت هست، هم پرهیز بِهْ

ور خوری، باری ضَمانِ(۴۹) آن بده


(۴۸) مُفتی: فتوا دهنده

(۴۹) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

------------

مولوی،‌ دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shams


آفتابی که ز هر ذرّه طلوعی داری

کوه‌ها را جهتِ ذرّه شدن می‌سایی


چه لطیفی، و ز آغاز چنان جبّاری

چه نهانی و عجب این که در این غوغایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


به تو سوگند بخوردم، که ازین شیوه نگردم

بکنم شور و بگردم، به خدا و به خدایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams


هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد

شیرین‌تر و نادرتر زان شیوه پیشینش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360


عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر

عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر؟


مولوی، مثنوی‌، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182


فِعلِ توست این غُصّه‌‌های دَم‌به‌دَم

این بُوَد معنیِّ «قَدْ جَفَّ الْقَلَم»


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3151


معنی جَفَّ القَلَم کی آن بود

که جفاها با وفا یکسان بود؟


بَل جفا را هم جفا جَفَّ الْقَلَم

وآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَم


قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷

Quran, Al-Israa#17), Line #7


«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ  وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا.»


«اگر نيكى كنيد به خود مى‌كنيد، و اگر بدى كنيد به خود مى‌كنيد.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3138


بلکه معنی آن بُوَد جَفَّ الْقَلَم

نیست یکسان پیشِ من عدل و ستم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3133


کژ روی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت

راستی آری، سعادت زایدت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shams


اگر چرخِ وجودِ من ازین گردش فرو مانَد

بگردانَد مرا آنکَس که گردون را بگردانَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2281, Divan e Shams


ای از تو خاکی تن شده، تَن فکرت و گفتن شده

وز گفت و فکرت بس صُوَر در غیب آبستن شده


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616


گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


 این نه جبر، این معنیِ جَبّاری است

ذکرِ جَبّاری، برایِ زاری است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار، صدرِ توست راه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


بکن ای دوست چراغی، که به از اختر و چرخی

بکن ای دوست طبیبی، که به هر درد دوایی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939


هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد

هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد


آبِ رحمت بایدت، رُو پست شو

وآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شو


رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر

بر یکی رحمت فِرو مآ(۵۰) ای پسر


(۵۰) فِرو مآ: نایست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008


چیست تعظیمِ(۵۱) خدا افراشتن؟

خویشتن را خوار و خاکی داشتن


چیست توحیدِ خدا آموختن؟

خویشتن را پیشِ واحد سوختن


گر همی‌خواهی که بفْروزی چو روز

هستیِ همچون شبِ خود را بسوز


(۵۱) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن، خُمارت می‌زند


این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده ست

که بدان مفقود، مستیّ‌ات بُده‌ست


جز به اندازهٔ ضرورت، زین مگیر

تا نگردد غالب و، بر تو امیر


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4105


همچو مستی، کو جنایت‌ها کند

گوید او: معذور بودم من ز خَود

 

گویدش لیکن سبب ای زشتکار

از تو بُد در رفتنِ آن اختیار

 

بیخودی نآمَد به خود، توش خواندی

اختیارت خود نشد، توش راندی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100


خواب چون در می‌رمد از بیمِ دلق

خوابِ نسیان(۵۲) کِی بُوَد با بیمِ حَلق؟


لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواه

که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه

 

زآنکه استکمالِ تعظیم او نکرد

ورنه نسیان در نیاوردی نبرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286


«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»


«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كرده‌ايم يا خطايى كرده‌ايم، ما را بازخواست مكن … .»


(۵۲) نسیان: فراموشی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


دلِ ویرانِ من اندر غلط، ار جغد درآید

بزند عکسِ تو بر وی، کند آن جغد همایی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #566


عکس، چندان باید از یارانِ خَوش

که شوی از بحرِ بی‌عکس، آب‌کَش


عکس، کَاوّل زد، تو آن تقلید دان

چون پیاپی شد، شود تحقیق آن


تا نشد تحقیق، از یاران مَبُر

از صدف مَگْسَل، نگشت آن قطره، دُرّ


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094


خانه‌یی را کِش دریچه‌ست آن طرف

دارد از سَیْرانِ آن یوسف شرف

 

هین دریچه سویِ یوسف باز کن

وز شکافش فُرجه‌یی(۵۳) آغاز کن

 

عشقْ‌ورزی، آن دریچه کردن است

کز جمالِ دوست، سینه روشن است

 

پس هماره رویِ معشوقه نگر

این به دستِ توست، بشنو ای پدر

 

راه کن در اندرون‌ها خویش را

دور کن ادراکِ غیراندیش را

 

کیمیا داری، دوایِ پوست کُن

دشمنان را زین صِناعت(۵۴) دوست کُن

 

چون شدی زیبا، بدآن زیبا رسی

که رهاند روح را از بی‌کسی


(۵۳) فُرجه: تماشا

(۵۴) صِناعت: هنر، پیشه، کار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3416


نیست زندانی، وَحِش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر(۵۵) از رَحِم

ناخوش و تاریک و پُرخون و وَخِم(۵۶)

 

چون گشادت حق دریچه سویِ خویش

در رَحِم هر دَم فزاید تَنْت بیش

 

اندر آن زندان، ز ذوقِ بی‌قیاس

خوش شگُفت از غِرْسِ(۵۷) جسمِ تو حواس


زآن رَحِم بیرون شدن بر تو درشت

می‌گریزی از زِهارش(۵۸) سویِ پشت


راهِ لذّت از درون دان نه از بُرون

ابلهی دان جُستنِ قصر و حُصون(۵۹)


(۵۵) وَحِش: وحشت‌زا

(۵۶) وَخِم: ناسازگار، ناموافق، کراهت‌انگیز

(۵۷) غِرْسِ: نهال، قلمه

(۵۸) زِهار: شرمگاه، در اینجا مراد دهانهٔ رَحِم است.

(۵۹) حُصون: جمعِ حِصن به معنی دِژ، قلعه

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shams


به گردِ تو چو نگردم، به گردِ خود گردم

به گردِ غصّه و اندوه و بختِ بد گردم

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) شِحنه: داروغه، پاسبان

(۲) به قاصد: از روی قصد، دانسته

(۳) طالَ بقا: عمرش دراز باد

(۴) سَحَرَالْعَیْن: سحر کرد چشم‌ها را، اقتباس از آیهٔ ۱۱۶ سوره اعراف، مجازاً هر چیز بیرونی که به دید ذهن ما، یا به چشم سحر شدهٔ ما، ما را از حوادث مصون می‌دارد.

(۵) آفاق: جمع اُفُق

(۶) سفینه:‌ کشتی

(۷) روانی: روش، راه رفتن، روان بودن

(۸) مُصحف: قرآن

(۹) دَه‌ دادن: منزجر شدن

(۱۰) مُستَمِع: شنونده

(۱۱) قباله: سند

(۱۲) لَنْ تَرانی: اشاره به آیهٔ ۱۴۳، سورهٔ اعراف(۷)

(۱۳) غَوی: گمراه

(۱۴) ضَلالت: گمراهی

(۱۵) اشقیا: بدبختان

(۱۶) دَنی: فرومایه، پست

(۱۷) جَوْق‌جَوْق: دسته‌دسته

(۱۸) مُحتَرِز: دورى كننده، پرهیز کننده

(۱۹) خُدعه: نیرنگ، حیله

(۲۰) عَوان: مأمور

(۲۱) مُقتَضی: خواهش‌گر

(۲۲) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی

(۲۳) سَرمَد: جاوید، همیشگی

(۲۴) نغز: خوب، نیکو، لطیف

(۲۵) قلب: تغییر دادن و دیگرگون کردن چیزی، واژگون ساختن چیزی

(۲۶) تریاق: ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار میرفته، پادزهر.

(۲۷) بُن: ریشه

(۲۸) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۲۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۳۰) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۳۱) حَدید: آهن

(۳۲) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۳۳) قُتو: جعبه یا صندوق

(۳۴) زَمَن: زمان، روزگار

(۳۵) مَغَژ: فعل امر از غژیدن به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۳۶) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه.

(۳۷) میل کرد: کج شد

(۳۸) مُؤتَمَن: امین، کسی که مورد اعتماد باشد.

(۳۹) تارَک: فرق سر

(۴۰) کَرَّت: بار، دفعه

(۴۱) پست‌پست: آهسته‌آهسته

(۴۲) گُول: ابله، نادان

(۴۳) غِرّه: فریفته

(۴۴) قَلاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

(۴۵) رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه

(۴۶) رقصان: اشاره به کوه طور و تجّلی خداوند بر آن و شکافتن کوه.

(۴۷) میقات: وقت دیدار

(۴۸) مُفتی: فتوا دهنده

(۴۹) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

(۵۰) فِرو مآ: نایست

(۵۱) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

(۵۲) نسیان: فراموشی

(۵۳) فُرجه: تماشا

(۵۴) صِناعت: هنر، پیشه، کار

(۵۵) وَحِش: وحشت‌زا

(۵۶) وَخِم: ناسازگار، ناموافق، کراهت‌انگیز

(۵۷) غِرْسِ: نهال، قلمه

(۵۸) زِهار: شرمگاه، در اینجا مراد دهانهٔ رَحِم است.

(۵۹) حُصون: جمعِ حِصن به معنی دِژ، قلعه

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی

و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی


هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم

پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی


اگرم خصم بخندد وگرم شحنه ببندد

تو اگر نیز به قاصد به غضب دست بخایی


به تو سوگند بخوردم که ازین شیوه نگردم

بکنم شور و بگردم به خدا و به خدایی


بکن ای دوست چراغی که به از اختر و چرخی

بکن ای دوست طبیبی که به هر درد دوایی


دل ویران من اندر غلط ار جغد درآید

بزند عکس تو بر وی کند آن جغد همایی


هله یک قوم بگریند و یکی قوم بخندند

ره عشق تو ببندند به استیزه نمایی


اگر از خشم بجنگی وگر از خصم بلنگی

و اگر شیر و پلنگی تو هم از حلقه مایی


به بد و نیک زمانه نجهد عشق ز خانه

نبود عشق فسانه که سمایی‌ست سمایی


چو مرا درد دوا شد چو مرا جور وفا شد

چو مرا ارض سما شد چه کنم طال بقایی


سحرالعین چه باشد که جهان خشک نماید 

بر عام و بر عارف چو گلستان رضایی


هله این ناز رها کن نفسی روی به ما کن

نفسی ترک دغا کن چه بود مکر و دغایی


هله خاموش که تا او لب شیرین بگشاید

بکند هر دو جهان را خضر وقت سقایی


* قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #116


«قَالَ أَلْقُوا ۖ فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ.»


«گفت: شما بيفكنيد. چون افكندند، ديدگان مردم را جادو كردند و آنان را ترسانيدند و جادويى عظيم آوردند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی

و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی


هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم

پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2620, Divan e Shams


ای دل به ادب بنشین برخیز ز بدخویی

زیرا به ادب یابی آن چیز که می‌گویی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #341


گرچه با تو شه نشیند بر زمین

خویشتن بشناس و نیکوتر نشین


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #79


بی‌‌ادب تنها نه خود را داشت بد

بلکه آتش در همه آفاق زد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی او زبان نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود انصتوا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید انصتوا

تا زبان‌تان من شوم در گفت‌وگو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2756, Divan e Shams


ای وصل تو اصل شادمانی

کان صورتهاست وین معانی


یک لحظه مبر ز بنده که نیست

بی‌آب سفینه را روانی


من مصحف باطلم ولیکن

تصحیح شوم چو تو بخوانی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344


صورتی را چون به دل ره می‌دهند

از ندامت آخرش ده می‌دهند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804


تو به هر صورت که آیی بیستی

که منم این والله آن تو نیستی


یک زمان تنها بمانی تو ز خلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق


این تو کی باشی که تو آن اوحدی

که خوش و زیبا و سرمست خودی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2756, Divan e Shams


یک یوسف بی‌کس است و صد گرگ

اما برهد چو تو شبانی


هر بار بپرسیم که چونی

با اشکم و روی زعفرانی


این هر دو نشان برای عام‌ است

پیشت چه نشان چه بی‌نشانی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2380


مستمع چون تازه آمد بی‌ملال

صد زبان گردد به گفتن گنگ و لال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2756, Divan e Shams


ناگفته حدیث بشنوی تو

ننوشته قباله را بخوانی


بی‌‌خواب تو واقعه نمایی

بی‌آب سفینه‌ها برانی


خاموش ثنا و لابه کم کن

کز غیب رسید لن ترانی


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۴۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #143


«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ 

فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ 

فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ»


«چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، 

تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، 

تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. 

چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1791


دل که او بسته غم و خندیدن است

تو مگو کو لایق آن دیدن است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #427


جرم بر خود نه که تو خود کاشتی

با جزا و عدل حق کن آشتی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326


تو چو عزم دین کنی با اجتهاد

دیو بانگت بر زند اندر نهاد


که مرو زآن سو بیندیش ای غوی

که اسیر رنج و درویشی شوی


بینوا گردی ز یاران وابری

خوار گردی و پشیمانی خوری


تو ز بیم بانگ آن دیو لعین

واگریزی در ضلالت از یقین


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4343


بانگ دیوان گله‌بان اشقیاست

بانگ سلطان پاسبان اولیاست


تا نیامیزد بدین دو بانگ دور

قطره‌ای از بحر خوش با بحر شور


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بما اغویتنی

کرد فعل خود نهان دیو دنی


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی 

او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، 

من نیز بر راه بندگانت به کمین می نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»


گفت آدم که ظلمنا نفسنا

او ز فعل حق نبد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. 

و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


در گنه او از ادب پنهانش کرد

زآن گنه بر خود زدن او بر بخورد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4726


هرچه گویی ای دم هستی از آن

پرده دیگر بر او بستی بدان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #433


جوق‌جوق و صف‌ صف از حرص و شتاب

محترز زآتش گریزان سوی آب


لاجرم ز آتش برآوردند سر 

اعتبار الاعتبار ای بی‌خبر 


بانگ می‌زد آتش ای گیجان گول 

من نی‌ام آتش منم چشمه قبول 

 

چشم‌بندی کرده‌اند ای بی‌نظر 

در من آی و هیچ مگریز از شرر


ای خلیل اینجا شرار و دود نیست 

جز که سحر و خدعه نمرود نیست 


چون خلیل حق اگر فرزانه‌ای 

آتش آب توست و تو پروانه‌ای 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063


گرنه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کی بدی


زآن عوان مقتضی که شهوت است

دل اسیر حرص و آز و آفت است


زان عوان سر شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهر توست راه


در خبر بشنو تو این پند نکو

بین جنبیکم لکم اعدی عدو


تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن

عمل کن سرسخت‌ترین دشمن شما در درون شماست


حدیث


«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»


«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»


طمطراق این عدو مشنو گریز

کو چو ابلیس است در لج و ستیز


بر تو او از بهر دنیا و نبرد

آن عذاب سرمدی را سهل کرد


چه عجب گر مرگ را آسان کند

او ز سحر خویش صد چندان کند


سحر کاهی را به صنعت که کند

باز کوهی را چو کاهی می‌تند


زشت‌ها را نغز گرداند به فن

نغزها را زشت گرداند به ظن


کار سحر اینست کو دم می‌زند

هر نفس قلب حقایق می‌کند


آدمی را خر نماید ساعتی

آدمی سازد خری را و آیتی


این‌چنین ساحر درون توست و سر

ان فی الوسواس سحرا مستتر


چنین ساحری در باطن و درون تو نهان است همانا در وسوسه‌گری نفس سحری نهفته شده است


اندر آن عالم که هست این سحرها

ساحران هستند جادویی‌گشا


اندر آن صحرا که رست این زهر تر

نیز روییده‌ست تریاق ای پسر


گویدت تریاق از من جو سپر

که ز زهرم من به تو نزدیکتر


گفت او سحرست و ویرانی تو

گفت من سحرست و دفع سحر او


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


قبض دیدی چاره آن قبض کن

زآنکه سرها جمله می‌روید ز بن


بسط دیدی بسط خود را آب ده

چون برآید میوه با اصحاب ده


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3132


پس قلم بنوشت که هر کار را

لایق آن هست تأثیر و جزا


کژ روی جف القلم کژ آیدت

راستی آری سعادت زایدت


حدیث


«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #638, Divan e Shams


چنان گشت و چنین گشت چنان راست نیاید

مدانید که چونید مدانید که چندید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


چو مرا درد دوا شد چو مرا جور وفا شد

چو مرا ارض سما شد چه کنم طال بقایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams


لذت بی‌کرانه‌ای است عشق شده‌ست نام او

قاعده خود شکایت است ور نه جفا چرا بود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3574


تاج کرمناست بر فرق سرت

طوق اعطیناک آویز برت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


سحرالعین چه باشد که جهان خشک نماید

بر عام و بر عارف چو گلستان رضایی


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیات ۱۱۳ تا ۱۲۲

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #113-122


«وَجَاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنَا لَأَجْرًا إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ» (١١٣)


«جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند: اگر غلبه يابيم، ما را پاداشى هست؟»


«قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ» (١١۴)


«گفت: آرى، و شما از مقربان خواهيد بود.»


«قَالُوا يَا مُوسَىٰ إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ» (١١۵)


«گفتند: اى موسى، آيا نخست تو مى‌افكنى، يا ما بيفكنيم؟»


«قَالَ أَلْقُوا ۖ فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ» (١١۶)


«گفت: شما بيفكنيد. چون افكندند، ديدگان مردم را جادو كردند و آنان را ترسانيدند و جادويى عظيم آوردند.»


«وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ ۖ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ» (١١۷)


«و به موسى وحى كرديم كه عصاى خود را بيفكن. به ناگاه ديدند كه همه جادوهايشان را مى‌بلعد.»


«فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» (١١٨)


«پس حق به ثبوت رسيد و كارهاى آنان باطل شد.»


«فَغُلِبُوا هُنَالِكَ وَانْقَلَبُوا صَاغِرِينَ» (١١٩)


«در همان جا مغلوب شدند، و خوار و زبون بازگشتند.»


«وَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ» (١٢٠)


«جادوگران به سجده وادار شدند.»


«قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ» (١٢١)


«گفتند: به پروردگار جهانيان ايمان آورديم؛»


«رَبِّ مُوسَىٰ وَهَارُونَ» (١٢٢)


«پروردگار موسى و هارون.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی

و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1414


گفت پس من نیستم معشوق تو

من به بلغار و مرادت در قتو


عاشقی تو بر من و بر حالتی

حالت اندر دست نبود یا فتی


پس نیم کلی مطلوب تو من

جزو مقصودم تو را اندر زمن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


عاشق حالی نه عاشق بر منی

بر امید حال برمن می‌تنی


آنکه یک دم کم دمی کامل بود

نیست معبود خلیل آفل بود


وآنکه آفل باشد و گه آن و این

نیست دلبر لا‌احب الافلین


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶

Quran, Al-An’aam(#6), Line #76


«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»


«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگار من.

چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4142


طالب اویی نگردد طالبت  

چون بمردی طالبت شد مطلبت


زنده‌یی کی مرده‌شو شوید تو را

طالبی کی مطلبت جوید تو را 


اندرین بحث ار خرد ره‌بین بدی  

فخر رازی رازدان دین بدی 


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1897


کژ وزیدن باد بر سلیمان علیه‌السلام به سبب زلت او

 

باد بر تخت سلیمان رفت کژ 

پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ

 

باد هم گفت ای سیلمان کژ مرو 

ور روی کژ از کژم خشمین مشو

 

این ترازو بهر این بنهاد حق 

تا رود انصاف ما را در سبق

 

از ترازو کم کنی من کم کنم

تا تو با من روشنی من روشنم

 

همچنین تاج سلیمان میل کرد

روز روشن را بر او چون لیل کرد

 

گفت تاجا کژ مشو بر فرق من

آفتابا کم مشو از شرق من


راست می‌کرد او به دست آن تاج را 

باز کژ می‌شد بر او تاج ای فتی

 

هشت بارش راست کرد و گشت کژ 

گفت تاجا چیست آخر کژ مغژ

 

گفت اگر صد ره کنی تو راست من 

کژ روم چون کژروی ای موتمن


پس سلیمان اندرونه راست کرد 

دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد

 

بعد از آن تاجش همان دم راست شد 

آنچنانکه تاج را می‌خواست شد

 

بعد از آنش کژ همی کرد او به قصد 

تاج وا می‌گشت تارک‌جو به قصد

 

هشت کرت کژ بکرد آن مهترش 

راست می‌شد تاج بر فرق سرش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3756


لیک بعضی رو سوی دم کرده‌اند  

گر چه سر اصل است سر گم کرده‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد که از سر دور ماند

خویش را سر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، ‌بیت ۱۸۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1819


دوست دارد یار این آشفتگی

کوشش بیهوده به از خفتگی‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، ‌بیت ۴۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #409


آنکه ارزد صید را عشق است و بس

لیک او کی گنجد اندر دام کس


تو مگر آیی و صید او شوی

دام بگذاری به دام او روی


عشق می‌گوید به گوشم پست‌پست

صید بودن خوشتر از صیادی است


گول من کن خویش را و غره شو

آفتابی را رها کن ذره شو


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072


اذکروا الله کار هر اوباش نیست

ارجعی بر پای هر قلاش نیست


لیک تو آیس مشو هم پیل باش

ور نه پیلی در پی تبدیل باش


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱

Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309


عقل کل را گفت مازاغ البصر

عقل جزوی می‌کند هر سو نظر


عقل مازاغ است نور خاصگان

عقل زاغ استاد گور مردگان


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم لغزش نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1254, Divan e Shams


من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش

خویش را غیر مینگار و مران از در خویش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم

پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #909


در حذر شوریدن شور و شر است

رو توکل کن توکل بهتر است‌‌


با قضا پنجه مزن ای تند و تیز

تا نگیرد هم قضا با تو ستیز


مرده باید بود پیش حکم حق

تا نیاید زخم از رب الفلق


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2162, Divan e Shams


دگرباره بشوریدم بدآن‌سانم به جان تو

که هر بندی که بربندی بدرانم به جان تو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #562, Divan e Shams


جهان طور است و من موسی که من بی‌هوش و او رقصان

ولیکن این کسی داند که بر میقات من گردد


برآمد آفتاب جان که خیزید ای گران‌جانان

که گر بر کوه برتابم کمین ذرات من گردد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


اگرم خصم بخندد وگرم شحنه ببندد

تو اگر نیز به قاصد به غضب دست بخایی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #419


فعل تو که زاید از جان و تنت

همچو فرزندت بگیرد دامنت


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


گفت مفتی ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری مجرم شوی


ور ضرورت هست هم پرهیز به

ور خوری باری ضمان آن بده


مولوی،‌ دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shams


آفتابی که ز هر ذره طلوعی داری

کوه‌ها را جهت ذره شدن می‌سایی


چه لطیفی و ز آغاز چنان جباری

چه نهانی و عجب این که در این غوغایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


به تو سوگند بخوردم که ازین شیوه نگردم

بکنم شور و بگردم به خدا و به خدایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams


هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد

شیرین‌تر و نادرتر زان شیوه پیشینش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360


عاشق صنع توام در شکر و صبر

عاشق مصنوع کی باشم چو گبر


مولوی، مثنوی‌، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182


فعل توست این غصه‌‌های دم‌به‌دم

این بود معنی قد جف القلم


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3151


معنی جف القلم کی آن بود

که جفاها با وفا یکسان بود


بل جفا را هم جفا جف القلم

وآن وفا را هم وفا جف القلم


قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷

Quran, Al-Israa#17), Line #7


«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ  وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا.»


«اگر نيكى كنيد به خود مى‌كنيد، و اگر بدى كنيد به خود مى‌كنيد.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3138


بلکه معنی آن بود جف القلم

نیست یکسان پیش من عدل و ستم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3133


کژ روی جف القلم کژ آیدت

راستی آری سعادت زایدت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shams


اگر چرخ وجود من ازین گردش فرو ماند

بگرداند مرا آنکس که گردون را بگرداند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2281, Divan e Shams


ای از تو خاکی تن شده تن فکرت و گفتن شده

وز گفت و فکرت بس صور در غیب آبستن شده


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616


گر بپرانیم تیر آن نی ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


این نه جبر این معنی جباری است

ذکر جباری برای زاری است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار صدر توست راه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


بکن ای دوست چراغی که به از اختر و چرخی

بکن ای دوست طبیبی که به هر درد دوایی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939


هر کجا دردی دوا آنجا رود

هر کجا پستی است آب آنجا دود


آب رحمت بایدت رو پست شو

وآنگهان خور خمر رحمت مست شو


رحمت اندر رحمت آمد تا به سر

بر یکی رحمت فرو ما ای پسر


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008


چیست تعظیم خدا افراشتن

خویشتن را خوار و خاکی داشتن


چیست توحید خدا آموختن

خویشتن را پیش واحد سوختن


گر همی‌خواهی که بفروزی چو روز

هستی همچون شب خود را بسوز


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و خواه جاه و خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن خمارت می‌زند


این خمار غم دلیل آن شده ست

که بدان مفقود مستی‌ات بده‌ست


جز به اندازه ضرورت زین مگیر

تا نگردد غالب و بر تو امیر


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4105


همچو مستی کو جنایت‌ها کند

گوید او معذور بودم من ز خود

 

گویدش لیکن سبب ای زشتکار

از تو بد در رفتن آن اختیار

 

بیخودی نامد به خود توش خواندی

اختیارت خود نشد توش راندی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100


خواب چون در می‌رمد از بیم دلق

خواب نسیان کی بود با بیم حلق


لاتؤاخذ ان نسینا شد گواه

که بود نسیان به وجهی هم گناه

 

زآنکه استکمال تعظیم او نکرد

ورنه نسیان در نیاوردی نبرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286


«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»


«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كرده‌ايم يا خطايى كرده‌ايم، ما را بازخواست مكن … .»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


دل ویران من اندر غلط ار جغد درآید

بزند عکس تو بر وی کند آن جغد همایی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #566


عکس چندان باید از یاران خوش

که شوی از بحر بی‌عکس آب‌کش


عکس کاول زد تو آن تقلید دان

چون پیاپی شد شود تحقیق آن


تا نشد تحقیق از یاران مبر

از صدف مگسل نگشت آن قطره در


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094


خانه‌یی را کش دریچه‌ست آن طرف

دارد از سیران آن یوسف شرف

 

هین دریچه سوی یوسف باز کن

وز شکافش فرجه‌یی آغاز کن

 

عشق‌ورزی آن دریچه کردن است

کز جمال دوست سینه روشن است

 

پس هماره روی معشوقه نگر

این به دست توست بشنو ای پدر

 

راه کن در اندرون‌ها خویش را

دور کن ادراک غیراندیش را

 

کیمیا داری دوای پوست کن

دشمنان را زین صناعت دوست کن

 

چون شدی زیبا بدآن زیبا رسی

که رهاند روح را از بی‌کسی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3416


نیست زندانی وحش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر از رحم

ناخوش و تاریک و پرخون و وخم

 

چون گشادت حق دریچه سوی خویش

در رحم هر دم فزاید تنت بیش

 

اندر آن زندان ز ذوق بی‌قیاس

خوش شگفت از غرس جسم تو حواس


زآن رحم بیرون شدن بر تو درشت

می‌گریزی از زهارش سوی پشت


راه لذت از درون دان نه از برون

ابلهی دان جستن قصر و حصون


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shams


به گرد تو چو نگردم به گرد خود گردم

به گرد غصه و اندوه و بخت بد گردم


Back

Privacy Policy

Today visitors: 1911

Time base: Pacific Daylight Time