برنامه شماره ۷۱۲ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۲۱ می ۲۰۱۸ ـ ۱ خرداد
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1628, Divan e Shams
دیده از خلق ببستم، چو جمالش دیدم
مستِ بخشایشِ او گشتم و جان بخشیدم
جهتِ مُهرِ سلیمان همه تن موم شدم
وز پیِ نور شدن مومِ مرا مالیدم
رایِ(۱) او دیدم و رایِ کژِ خود افکندم
نایِ او گشتم و هم بر لبِ او نالیدم
او به دستِ من و کورانه به دستش جُستم
من به دستِ وی و از بی خبران پرسیدم
ساده دل بودم و یا مست و یا دیوانه
ترس ترسان ز رَزِ(۲) خویش همی دزدیدم
از رهِ رِخنه(۳) چو دزدان به رَزِ خود رفتم
همچو دزدان، سَمَن(۴) از گلشنِ خود می چیدم
بس کن و رازِ مرا بر سرِ انگشت مپیچ(۵)
که من از پنجه پیچِ(۶) تو بسی پیچیدم
شمسِ تبریز که نورِ مه و اختر هم ازوست
گر چه زارم ز غمش، همچو هلالِ عیدم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shams
خِضرت چرا نخوانم، کآبِ حیات خوردی؟
فاروق(۷) چون نباشی، چون از فراق رستی؟
صدّیق(۸) چون نباشی، چون یارِ غار گشتی؟
از رستخیزی ایمن، چون رستخیزِ نقدی
هم از حساب رستی، چون بیشمار گشتی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 756
پس قیامت شو قیامت را ببین
دیدن هر چیز را شرط است این
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 584, Divan e Shams
یکی گولی(۹) همی خواهم که در دلبر نظر دارد
نمیخواهم هنرمندی که دیده در هنر دارد
دلی همچون صدف خواهم که در جان گیرد آن گوهر
دلِ سنگین(۱۰) نمیخواهم که پندارد گهر دارد
ز خودبینی جدا گشته، پر از عشقِ خدا گشته
ز مالشهای(۱۱) غم غافل به مالنده عَبَر دارد(۱۲)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2696
گفت: چون شاهِ کَرَم میدان رود
عینِ هر بیآلتی، آلت شود
زآنکه آلت دعوی است و هستی است
کار، در بیآلتی و پستی است
گفت: کی بیآلتی سودا(۱۳) کنم
تا نه من بیآلتی پیدا کنم؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2667
چون سفر فرمود ما را زان مقام
تلخ شد ما را از آن تَحویل(۱۴)، کام
تا که حجّت ها همی گفتیم ما
که به جای ما کی آید ای خدا؟
نورِ این تسبیح و این تَهلیل(۱۵) را
میفروشی بهرِ قال و قیل را؟
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بساط(۱۶)
که: بگویید از طریقِ اِنبِساط(۱۷)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۷۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2700
تو گواهی غیر گفت و گو و رنگ
وا نما، تا رحم آرد شاهِ شَنگ(۱۸)
کین گواهی که ز گفت و رنگ بُد
نزدِ آن قاضِی القُضاة(۱۹) آن، جَرح(۲۰) شد
صِدق میخواهد گواهِ حالِ او
تا بتابد نورِ او بی قالِ او
گفت زن: صِدق آن بُوَد کز بودِ خویش
پاک برخیزند از مَجهودِ(۲۱) خویش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2897
نعمت آرد غفلت و شکر اِنتِباه(۲۲)
صیدِ نعمت کن به دامِ شکرِ شاه
نعمت شکرت کند پُرچشم(۲۳) و میر(۲۴)
تا کنی صد نعمت ایثارِ فقیر
سیر نوشی از طعام و نُقلِ حق
تا رود از تو شکمخواریّ و دَق(۲۵)
عطار، دیوان اشعار، غزل شماره ۷۱
Attar Poem(Qazal)# 71, Divan e Ashaar
گر نباشد هر دو عالم، گو مباش
تو " تمامی، با توام تنها خوش است "
قرآن کریم، سوره زمر(۳۹)، آیه ۳۶
Quran, Sooreh Zomar(#39), Line #36
أَلَيْسَ اللُّه بِكَافٍ عَبْدَه…؟
آیا خداوند برای بنده خویش کافی نیست؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2932
که عبادت مر تو را آریم و بس
طَمعِ یاری هم ز تو داریم و بس
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2725
صبر و خاموشی جَذوبِ(۲۶) رحمت است
وین نشان جستن، نشان علّت است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3214
طالب است و غالب است آن کردگار
تا ز هستیها بر آرَد او دَمار
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1269
چشم حس همچون کف دست است و بس
نیست کف را بر همهٔ او دسترس
چشم دریا دیگرست و کف دگر
کف بِهِل(۲۷) وز دیدهٔ دریا نگر
حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۴۳
Hafez Poem(Qazal)# 143, Ghazaliat
سالها دل طلب جامِ جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگانِ لبِ دریا میکرد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۶۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2861
قطرهای از دجلهٔ خوبیِّ اوست
کان نمیگنجد ز پُرّی زیرِ پوست
گنجِ مخفی بُد، ز پُرّی چاک کرد
خاک را تابان تر از افلاک کرد*
گنجِ مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد
خاک را سلطانِ اَطلَسپُوش(۲۸) کرد
*حدیث
قالَ داوُد: یا رَبِّ لـِماذا خَلَقْتَ الْخَلْقَ؟ قالَ: كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِيّاً فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَی اُعْرَفَ.
داود پیامبر گفت: پروردگارا از بهر چه آفرینش را پدید آوردی؟ فرمود: من گنجی نهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، پس آفریدم آفریدگان را تا شناخته شوم.
*حدیث قدسی
کُنتُ کَنزاً مَخفِیّاً فاحببتُ اَنْ اُعْرَف...
من گنجینه رحمت نهانی بودم و می خواستم که شناخته شوم...
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 364
کُنتُ کَنزاً رَحْمَةً مَخْفِیَّةً
فَابْتَعَثْتُ اُمَةً مَهدیَّةً
من گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، پس امتی هدایت شده را برانگیختم.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3029
کُنتُ کَنزاً گفت مَخفِیّاً شنو
جوهرِ خود گُم مکن، اظهار شو
اين قول را بشنو كه حضرت حق فرمود :"من گنجی مخفی بودم" پس گوهر درونی خود را مپوشان بلکه آنرا آشکار کن.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2864
ور بدیدی شاخی(۲۹) از دَجلهٔ خدا
آن سبو را او فنا کردی فنا
آنکه دیدندش همیشه بی خودند
بی خودانه بر سبو سنگی زدند
ای ز غیرت بر سبو سنگی زده
و آن سبو ز اشکست، کاملتر شده
خُم شکسته، آب ازو ناریخته
صد درستی زین شکست انگیخته
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2870
چون درِ معنی زنی، بازت کنند
پَرِ فکرت زن، که شهبازت کنند
پَرِّ فکرت شد گِلآلود و گران
زآنکه گِلخواری، تو را گِل شد چو نان
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۷۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2875
پس دَمی مُردار و دیگر دَم سگی
چون کنی در راهِ شیران خوشتَگی(۳۰)؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2877
زآنکه سگ، چون سیر شد، سرکش شود
کِی سویِ صید و شکاری خوش دود؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2880
هر چه گوید مردِ عاشق، بویِ عشق
از دهانَش میجهد در کویِ عشق
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2884
آن کَفَش را صافی و مَحقوق(۳۱) دان
همچو دشنامِ لبِ معشوق دان
گشته آن دشنامِ نامطلوبِ او
خوش، ز بهرِ عارِضِ(۳۲) محبوبِ او
گر بگوید کژ، نماید راستی
ای کژی که راست را آراستی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۹۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2890
تا نمانَد بر ذَهَب(۳۳) شکلِ وَثَن(۳۴)
زآنکه صورت، مانع است و راهزن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۹۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2893
بتپرستی چون بمانی در صُوَر(۳۵)
صورتش بگذار و در معنی نگر
مردِ حَجّی، همرهِ حاجی طلب
خواه هندو، خواه تُرک و یا عرب
منگر اندر نقش و اندر رنگِ او
بنگر اندر عزم و در آهنگِ(۳۶) او
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۹۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2897
این حکایت گفته شد زیر و زبر
همچو کارِ عاشقان، بی پا و سر
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۰۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2901
زآنکه صوفی با کَر و با فَر بُوَد
هرچه آن ماضی است، لا یُذْکَر(۳۷) بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2912
قابلِ این گفتهها شو، گوشوار
تا که از زر سازمت من، گوشوار
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2914
اولا بشنو که خلقِ مختلف
مختلف جان اند از یا تا الف
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2918
هر که چون هندویِ بَدسودایی است
روزِ عرضش، نوبتِ رسوایی است
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2924
پس خزان، او را بهار است و حیات
یک نماید سنگ و یاقوتِ زکات(۳۸)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2929
چون شکوفه ریخت، میوه سر کند
چون که تن بشکست، جان سر برزند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2957
با هوا و آرزو کم باش دوست
چون یُضِلَّک عَنْ سَبیلِ الله اوست
با هوای نفس، کمتر دوستی کن که همو تو را از راه خدا گمراه می کند.
قرآن کریم، سوره ص(۳۸)، آیه ۲۶
Quran, Sooreh Saad(#38), Line #26
… لَا تَتَّبِعِ الْهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ…
… از خواهش نفس، پیروی مکن که تو را از راه خدا گمراه سازد…
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2980
گر به هر زخمی تو پر کینه شوی
پس کجا بیصیقل، آیینه شوی؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3012
در من و ما، سخت کردستی دو دست
هست این جمله خرابی از دو هست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3024
هر که باشد در پیِ شیرِ حِراب(۳۹)
کم نیاید روز و شب او را کباب
(۱) رای: اندیشه، فکر، تدبیر
(۲) رَز: انگور، باغ انگور
(۳) رِخنه: سوراخ
(۴) سَمَن: یاسمن
(۵) راز بر سرِ انگشت پیچیدن: برملا کردن، فاش کردن، بر مردم عرضه کردن
(۶) پنجه پیچ: ریسمانی که برای یادآوری چیزی بر انگشتان پیچند
(۷) فاروق: جداکنندۀ حق و باطل، تمیز دهنده، لقب عمر بن خطاب
(۸) صدّیق: دوست، بندۀ خالص خداوند، راستگو، لقب ابوبکر
(۹) گول: ابله، نادان
(۱۰) دل سنگین: دل سخت، دل قسی
(۱۱) مالش: گوشمالی، مجازات
(۱۲) عَبَر داشتن: عبور کردن، توجه داشتن، عبرت گرفتن
(۱۳) سودا: خرید و فروش، تجارت
(۱۴) تَحویل: برگردانیدن، از جایی به جایی رفتن
(۱۵) تَهلیل: گفتن کلمه لا اِلهَ اِلّا الله
(۱۶) بساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره
(۱۷) اِنبِساط: فضا گشایی، باز شدن، گسترده شدن
(۱۸) شَنگ: ظریف، خوش منش
(۱۹) قاضِی القُضاة: کسی که از جانب خلیفه یا سلطان به شغل قضا در همه کشور منصوب شود. در اینجا منظور حضرت حق
(۲۰) جَرح: باطل کردن گواهی و شهادت، زخم زدن، بد گفتن
(۲۱) مَجهود: جهد کرده شده، کوشش
(۲۲) اِنتِباه: بیداری، آگاهی
(۲۳) پُرچشم: قانع
(۲۴) میر: امیر، پادشاه
(۲۵) دَق: کوبیدن، درخواستن و گدایی کردن
(۲۶) جَذوب: بسیار کِشنده، بسیار جذب کننده
(۲۷) هلیدن: گذاشتن، واگذاشتن
(۲۸) اَطلَسپوش: جامه ابريشمی
(۲۹) شاخ: جویباری که از رودخانه یا نهری بزرگ منشعب می شود
(۳۰) خوش تَگی: خوب دویدن
(۳۱) مَحقوق: سزاوار
(۳۲) عارِض: روی، چهره
(۳۳) ذَهَب: طلا
(۳۴) وَثَن: بت
(۳۵) صُوَر: جمع صورت، نقش ها
(۳۶) آهنگ: قصد، عزم، اراده
(۳۷) لا یُذْکَر: یاد کرده نشود
(۳۸) یاقوتِ زکات: یاقوت پاکیزه و آبدار و بی رگه
(۳۹) حِراب: جنگ، جنگی
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدم
مست بخشایش او گشتم و جان بخشیدم
جهت مهرِ سلیمان همه تن موم شدم
وز پی نور شدن موم مرا مالیدم
رای او دیدم و رای کژِ خود افکندم
نای او گشتم و هم بر لب او نالیدم
او به دست من و کورانه به دستش جستم
من به دست وی و از بی خبران پرسیدم
ترس ترسان ز رزِ خویش همی دزدیدم
از ره رِخنه چو دزدان به رزِ خود رفتم
همچو دزدان سمن از گلشن خود می چیدم
بس کن و رازِ مرا بر سرِ انگشت مپیچ
که من از پنجه پیچ تو بسی پیچیدم
شمس تبریز که نورِ مه و اختر هم ازوست
گر چه زارم ز غمش همچو هلال عیدم
خضرت چرا نخوانم کآب حیات خوردی
فاروق چون نباشی چون از فراق رستی
صدیق چون نباشی چون یارِ غار گشتی
از رستخیزی ایمن چون رستخیزِ نقدی
هم از حساب رستی چون بیشمار گشتی
یکی گولی همی خواهم که در دلبر نظر دارد
دل سنگین نمیخواهم که پندارد گهر دارد
ز خودبینی جدا گشته پر از عشق خدا گشته
ز مالشهای غم غافل به مالنده عبر دارد
گفت چون شاه کرم میدان رود
عین هر بیآلتی آلت شود
کار در بیآلتی و پستی است
گفت کی بیآلتی سودا کنم
تا نه من بیآلتی پیدا کنم
تلخ شد ما را از آن تحویل کام
تا که حجت ها همی گفتیم ما
که به جای ما کی آید ای خدا
نورِ این تسبیح و این تهلیل را
میفروشی بهرِ قال و قیل را
حکم حق گسترد بهرِ ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
وا نما تا رحم آرد شاه شنگ
کین گواهی که ز گفت و رنگ بد
نزد آن قاضی القضاة آن جرح شد
صدق میخواهد گواه حال او
تا بتابد نورِ او بی قال او
گفت زن صدق آن بود کز بود خویش
پاک برخیزند از مجهود خویش
نعمت آرد غفلت و شکر انتباه
صید نعمت کن به دام شکرِ شاه
نعمت شکرت کند پرچشم و میر
سیر نوشی از طعام و نقل حق
تا رود از تو شکمخواری و دق
گر نباشد هر دو عالم گو مباش
تو تمامی با توام تنها خوش است
طمع یاری هم ز تو داریم و بس
صبر و خاموشی جذوب رحمت است
وین نشان جستن نشان علت است
تا ز هستیها بر آرد او دمار
کف بهل وز دیدهٔ دریا نگر
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
قطرهای از دجلهٔ خوبی اوست
کان نمیگنجد ز پری زیرِ پوست
گنج مخفی بد ز پری چاک کرد
گنج مخفی بد ز پری جوش کرد
خاک را سلطان اطلسپوش کرد
کنت کنزا رحمه مخفیه
فابتعثت امه مهدیه
کنت کنزا گفت مخفیا شنو
جوهر خود گم مکن اظهار شو
ور بدیدی شاخی از دجلهٔ خدا
و آن سبو ز اشکست کاملتر شده
خم شکسته آب ازو ناریخته
چون درِ معنی زنی بازت کنند
پرِ فکرت زن که شهبازت کنند
پر فکرت شد گلآلود و گران
زآنکه گلخواری تو را گل شد چو نان
پس دمی مردار و دیگر دم سگی
چون کنی در راه شیران خوشتگی
زآنکه سگ چون سیر شد سرکش شود
کی سوی صید و شکاری خوش دود
هر چه گوید مرد عاشق بوی عشق
از دهانش میجهد در کوی عشق
آن کفش را صافی و محقوق دان
همچو دشنامِ لب معشوق دان
گشته آن دشنام نامطلوب او
خوش ز بهر عارِض محبوب او
گر بگوید کژ نماید راستی
تا نماند بر ذهب شکل وثن
زآنکه صورت مانع است و راهزن
بتپرستی چون بمانی در صور
مرد حجی همره حاجی طلب
خواه هندو خواه ترک و یا عرب
منگر اندر نقش و اندر رنگ او
بنگر اندر عزم و در آهنگ او
همچو کارِ عاشقان بی پا و سر
زآنکه صوفی با کر و با فر بود
هرچه آن ماضی است لا یذکر بود
قابل این گفتهها شو گوشوار
تا که از زر سازمت من گوشوار
اولا بشنو که خلق مختلف
هر که چون هندوی بدسودایی است
روزِ عرضش نوبت رسوایی است
پس خزان او را بهار است و حیات
یک نماید سنگ و یاقوت زکات
چون شکوفه ریخت میوه سر کند
چون که تن بشکست جان سر برزند
چون یضلک عن سبیل الله اوست
پس کجا بیصیقل آیینه شوی
در من و ما سخت کردستی دو دست
هر که باشد در پی شیرِ حراب
Privacy Policy
Today visitors: 4147 Time base: Pacific Daylight Time