برنامه شماره ۹۰۹ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۱۶ مارس ۲۰۲۲ - ۲۶ اسفند
.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۰۹ بر روی این لینک کلیک کنید
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
- نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت
- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۳۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2935, Divan e Shams
گرچه به زیرِ دلقی(۱)، شاهی و کیقبادی
ورچه ز چشم دوری، در جان و سینه یادی
گرچه به نقش پستی، بر آسمان شدستی
قِندیلِ(۲) آسمانی، نُه چرخ را عمادی
بستی تو هستِ ما را، بر نیستیِّ مطلق
بستی مرادِ ما را بر شرطِ بیمرادی
تا هیچ سست پایی(۳)، در کویِ تو نیاید
پیشِ تو شیر آید، شیری و شیرزادی
سر را نهد به بیرون، بیسر برِ تو آید
تا بشنود ز گردون بیگوش، یا عبادی(۴)
یک ماهه راه را تو، بگذر برو به روزی
زیرا که چون سلیمان بر بارگیرِ(۵) بادی
دینار و زر چه باشد؟ انبارِ جان بیاور
جان ده، دِرَم رها کن، گر عاشقِ جوادی(۶)
حاجت نیاید ای جان، در راهِ تو قلاوُز(۷)
چون نور و ماهتاب است این مُهتَدی(۸) و هادی
مه نور و تابِ خود را از جا به جا کشاند
چون اشترِ عرب را از جا به جای، حادی(۹)
از صد هزار تُربه(۱۰) بشناخت جانِ مجنون
چون بوی گور لیلی، برداشت در مُنادی
چون مه پیِ فَزایِش، غمگین مشو ز کاهِش
زیرا ز بعدِ کاهش، چون مه در اِزدیادی
هر لحظه دسته دسته، ریحان به پیشَت آید
رُسته ز دسترنجت، وز خوب اعتقادی
تَشنیع(۱۱) بر سلیمان، آری که گم شدم من
گم شو چو هدهد ار تو دربندِ اِفتقادی(۱۲)
یٰا صٰاحِبَیَّ هٰذا دیبٰاجَةُ الرَّشٰادِ
الصُّبْحُ قَدْ تَجَلّی حُولُوا عَنِ الرُّقاٰدِ
ای یار من، این سرآغاز رهایی است، صبح دمید، از خواب برخیزید.
الشَّمْسُ قَدْ تَلٰالٰا مِنْ غَیْرِ اِحْتَجٰابٍ
وَالنَّصْرُ قَدْ تَوٰالیٰ مِنْ غَیْرِ اِجْتِهٰادِ
خورشید بدون حجاب درخشان شده است، پیروزی بدون تلاش و کوشش
پیاپی شده است.
اَلرُّوحُ فی الْمَطٰارِ وَ الکَأسُ فی الدَّوٰارِ
وَالهَمُّ فی الفِرٰارِ و السُّکْرُ فی امْتِدٰادِ
جان در پرواز است و جامهای شراب در گردش، غم و اندوه در گریز و
سرمستی در تداوم است.
(۱) دلق: خرقه، جامهٔ درویشی
(۲) قِندیل: چراغ آویز، مجازاً خورشید و ماه
(۳) سست پا: ناتوان، عاجز، زمینگیر
(۴) یا عبادی: اشاره به آیاتی است که خطاب به بندگان مؤمن است.
مانند سورهٔ زمر(۳۹)، آیهٔ ۵۳
(۵) بارگیر: اسب، مَرکب
(۶) جواد: بخشنده، جوانمرد، از صفات خداوند
(۷) قلاوُز: راهنما، رهبر
(۸) مُهتَدی: هدایت شده
(۹) حادی: کسی که بر شتران آواز خواند که سریعتر راه بروند.
(۱۰) تُربه: تربت، خاک، مزار
(۱۱) تَشنیع: سرزنش، بدگویی
(۱۲) اِفتقاد: جستجو، گمشده را جستن. اشاره به عدم حضور هدهد
در مجلس سلیمان(ع) است. (آیات ۲۰ تا ۲۲ سوره نمل)
----------------
گرچه به زیرِ دلقی، شاهی و کیقبادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 128, Divan e Shams
ما را نکنید یاد هرگز
ما خود هستیم یاد بیما
با ما دل کیقباد بندهست
بندهست چو کیقباد(۱۳) بیما
(۱۳) کیقباد: در اینجا نماد قدرت و سلطانی است.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۴)
از دل و از دیدهات بس خون رود
تا زِ تو این مُعْجِبی(۱۵) بیرون رود
علّت ابلیس اَنَاخیری بدهست
وین مرض، در نفسِ هر مخلوق هست
(۱۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
(۱۵) مُعْجبی: خودبینی
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۱
Poem(Qazal)# 161, Divan e Hafez
غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل
شاید که چو وابینی، خیرِ تو در این باشد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #380
اول ای جان! دفعِ شَرِّ موش کن
وآنگهان در جمعِ گندم جوش کن(۱۶)
(۱۶) جوش کردن: سعی کردن زیاد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #382
گر نه موشی دزد در انبارِ ماست
گندمِ اعمالِ چلْساله کجاست؟
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق، ناموس را صد من حَدید(۱۷)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۱۷) حَدید: آهن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #550
چون ز زنده مُرده بیرون میکُنَد
نَفْسِ زنده سوی مرگی میتَنَد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #416
بس طناب اندر گلو و تاجِ دار
بر وی انبوهی که: «اینک تاجدار»
همچو گور کافران بیرون حُلَل(۱۸)
اندرون قهرِ خدا عَزَّ و جَلّ(۱۹)
چون قبور آن را مُجَصَّص(۲۰) کردهاند
پردهٔ پندار پیش آوردهاند
(۱۸) حُلَل: جمعِ حُلّه، به معنی زیورها، پیرایه ها
(۱۹) عَزَّ وَ جَلّ: گرامی و بزرگ است، از صفات خداوند
(۲۰) مُجَصَّص: گچ اندوده، گچ کاری شده
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #834
گفت حق که بندگانِ جفتِ عَون
بر زمین آهسته میرانند و هَون(۲۱)
حق تعالی فرموده است: بندگانی که مشمول یاری و عنایت حق قرار گرفته اند،
در روی زمین به آهستگی و فروتنی، (تسلیم و فضا گشایی)، گام برمی دارند.
(۲۱) هَون: نرمی و آسانی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #838
جز عنایت که گشاید چشم را؟
جز محبّت که نشاند خشم را؟
جهدِ بیتوفیق خود کس را مباد
در جهان، واللهُ اَعْلَم بِالسَّداد(۲۲)
الهی که در این جهان، کسی گرفتارِ تلاشِ بیهوده (کار بی مزد یا کوشش
بدون موفقیت) نشود. خداوند به راستی و درستی داناتر است.
(۲۲) سَداد: راستی و درستی
قِندیلِ آسمانی، نُه چرخ را عمادی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #591
هیچ کُنجی بیدَد(۲۳) و بیدام نیست
جز به خلوتگاهِ حق آرام نیست
(۲۳) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1006
اَحْسَنِ التَّقویم، از عرش او فزون
اَحْسَنِ التَّقویم، از فکرت برون
قرآن کریم، سورهٔ التین (۹۵)، آیهٔ ۴
Quran, Sooreh At-Tin(#95), Line #4
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ.»
«كه ما آدمى را در نيكوتر اعتدالى بيافريديم.»
تا هیچ سست پایی، در کویِ تو نیاید
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۰۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #601
ما که باشیم ای تو ما را جانِ جان
تا که ما باشیم با تو در میان؟
ما عَدَمهاییم و هستیهایِ ما
تو وجودِ مطلقی، فانینُما(۲۴)
ما همه شیران، ولی شیرِ عَلَم
حملهشان از باد باشد دَم به دَم
حملهشان پیدا و، ناپیداست باد
آنکه ناپیداست، از ما کم مَباد
(۲۴) فانینُما: نیست نشان دهنده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 323, Divan e Shams
جملهٔ بیقراریت از طلبِ قرارِ توست
طالبِ بیقرار شو، تا که قرار آیدت
جملهٔ بیمرادیت از طلبِ مرادِ توست
ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1557, Divan e Shams
خود مَن جَعَل الْهُمومِ هَمّاً
از لفظِ رسول خوانده اَستم
حدیث
«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ
الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»
«هر کس غمهایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهایِ دنیویِ او را
از میان می برد. و اگر کسی غمهای مختلفی داشته باشد، خداوند به او
اعتنایی نمی دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3137
گفت رَو هر که غمِ دین برگزید
باقیِ غمها خدا از وی بُرید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 770, Divan e Shams
ز پِیَت مرادِ خود را دو سه روز ترک کردم
چه مراد ماند زان پس که میَّسرم نیامد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4467
بیمرادی شد قلاووزِ(۲۵) بهشت
حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشسرشت
«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالَمْكَارِهِ، وَحُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ.»
«بهشت در چیزهایی ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
(۲۵) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۰۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3201
آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستی
نیستی بَر، گر تو ابله نیستی
هستی اندر نیستی بتوان نمود
مالْداران، بر فقیر آرند جود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #337
آنکه از دادش نیاید هیچ بَد
داند و بیخواهشی خود میدهد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1389
سهل شیری دان که صفها بشکند
شیر آن است آن که خود را بشکند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1466
چون شنیدی شرحِ بحرِ نیستی
کوش دایم، تا بر این بَحر ایستی
چونکه اصلِ کارگاه آن نیستی است
که خلا و بینشان است و تهی است
جمله استادان پیِ اظهارِ کار
نیستی جویند و جایِ اِنکسار(۲۶)
لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۲۷)
کارگاهش نیستیّ و لا بُوَد
هر کجا این نیستی افزونتر است
کارِ حق و کارگاهش آن سَر است
نیستی چون هست بالایینْطَبَق
بر همه بُردند درویشان سَبَق
(۲۶) اِنکِسار: شکسته شدن، شکستگی
(۲۷) صَمَد: بینیاز و پاینده، از صفات خداوند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #818
چشمِ حس اَفْسُرد بر نقشِ مَمَرّ(۲۸)
تُش مَمَر میبینی و او مُسْتَقَرّ(۲۹)
این دویی اوصافِ دیدِ اَحْوَل(۳۰) است
وَرنه اوّل آخِر، آخِر اوّل است
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳
Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ… ؛»
«اوست اوّل و آخر... .»
هی زِ چِه معلوم گردد این؟ ز بَعث
بعث را جُو، کم کن اندر بعث بَحث
شرطِ روزِ بعث، اوّل مُردن است
زآنکه بعث از مُرده زنده کردن است
جمله عالَم زین غلط کردند راه
کَز عَدَم ترسند و آن آمد پناه
از کجا جوییم علم؟ از تَرکِ علم
از کجا جوییم سِلم(۳۱)؟ از تَرکِ سِلم
از کجا جوییم هست؟ از تَرکِ هست
از کجا جوییم سیب؟ از تَرکِ دست
هم تو تانی کرد یا نِعمَ المُعین(۳۲)
دیدهٔ معدومبین را هستبین
دیدهیی کو از عدم آمد پدید
ذاتِ هستی را همه معدوم(۳۳) دید
(۲۸) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور
(۲۹) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار
(۳۰) اَحْوَل: لوچ، دوبین
(۳۱) سِلم: صلح، آشتی
(۳۲) نِعمَ المُعین: یاوَر نیکو
(۳۳) مَعدوم: نیستشده، نیست و نابود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1019
یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ الْمَیِّتْ بدان
که عدم آمد امید عابدان
حق تعالی زنده را از مُرده بیرون کشد. بدان که عدم مایهٔ
امیدواریِ پرستشگران است.
تا بشنود ز گردون بیگوش، یا عبادی
قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳
Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #53
«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ
إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.»
«بگو:اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كردهايد، از رحمت خدا مأيوس
مشويد. زيرا خدا همه گناهان را مىآمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #566
پنبه اندر گوشِ حسِّ دون کنید(۳۴)
بندِ حسّ از چشمِ خود بیرون کنید
پنبهٔ آن گوش سِر، گوش سَر است
تا نگردد این کر، آن باطن، کر است
بیحس و بیگوش و بیفِکرَت(۳۵) شوید
تا خِطابِ اِرْجِعی را بشنوید
اگر می خواهید خطاب (به سوی من برگردید) حق تعالی را بشنوید باید
از قید و بند حواسّ ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزئی دنیا طلب رها شوید.
قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸
Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27-28
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ.»(۲۷)
«ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته.»
«ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»(۲۸)
«به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و
او هم از تو خشنود است، باز گرد.»
(۳۴) پنبه اندر گوش کردن: کنایه از بستن گوش و ترک شنیدن
(۳۵) فِکرَت: فکر، اندیشه
زیرا که چون سلیمان بر بارگیرِ بادی
قرآن کریم، سورهٔ سبا (۳۴)، آیهٔ ۱۲
Quran, Sooreh Saba(#34), Line #12
«وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ ۖ وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ ۖ
وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ۖ وَمَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا
نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ.»
«و باد را مسخّر سليمان كرديم. بامدادان يك ماهه راه مىرفت و
شبانگاه يك ماهه راه. و چشمه مس را برايش جارى ساختيم
و گروهى از ديوها به فرمانِ پروردگارش برايش كار مىكردند
و هر كه از آنان سر از فرمانِ ما مىپيچيد به او عذابِ
آتشِ سوزان را مىچشانيديم.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #181
یک زمان کارست بگزار(۳۶) و بتاز
کارِ کوته را مکن بر خود دراز
(۳۶) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2552, Divan e Shams
که بیخ بیشهٔ جان را، همه رگهای شیران را
بداند یک به یک آن را، به دیدهٔ نورافزایی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4123
شرط، تسلیم است، نه کارِ دراز
سود نَبْوَد در ضَلالَت تُرکْتاز
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 662, Divan e Shams
سوار عشق شو وز ره میندیش
که اسبِ عشق بس رهوار باشد
به یک حمله تو را منزل رساند
اگرچه راه ناهموار باشد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 862, Divan e Shams
قومی که بر بُراقِ(۳۷) بصیرت سفر کنند
بی ابر و بیغبار در آن مَه نظر کنند
در دانههای شهوتی آتش زنند زود
وز دامگاهِ صَعب(۳۸) به یک تَک(۳۹) عَبَر کنند(۴۰)
(۳۷) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در
شب معراج بر آن سوار شد.
(۳۸) صَعب: سخت و دشوار
(۳۹) تَک: تاختن، دویدن، حمله
(۴۰) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 243, Divan e Shams
در پِیَش چون روان شدم، برگرفت تیز(۴۱) تیزپا
در پیِ گامِ تیزِ او چه محل(۴۲) باد و برق را؟
(۴۱) تیز: تند، شتابان
(۴۲) محل: اعتبار، ارزش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1549
خُطوتَیْنی(۴۳) بود این رَه تا وِصال
ماندهام در رَه ز شَستَت(۴۴) شصت سال
(۴۳) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام
(۴۴) شَست: قلّاب ماهیگیری
جان ده، دِرَم رها کن، گر عاشقِ جوادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2372, Divan e Shams
چو بدیدم بَرِ سیمین ز زر و سیم نَفورم
که نَفورست(۴۵) نسیمش ز کفِ سیم شماره(۴۶)
(۴۵) نَفور: گریزان، متنفّر
(۴۶) سیم شمار: آنکه پول نقره شمارد، مجازاً حریص
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2455, Divan e Shams
هیچ نَبُردَست کسی مُهره زِ اَنبانِ(۴۷) جهان
رَنجه مَشو، زان که تو هم مُهره ز اَنبانْ نَبَری
مُهره زِ اَنْبان نَبَرَم، گوهرِ ایمان بِبَرم
گَر تو به جان بُخل(۴۸) کُنی، جان بَرِ جانان نَبَری
(۴۷) اَنبان: کیسۀ بزرگ که از پوست دباغیشدۀ بز یا
گوسفند درست کنند. توشه دان.
(۴۸) بُخل: حسد، رشک، بخیل بودن
حاجت نیاید ای جان، در راهِ تو قلاوز
چون نور و ماهتاب است این مُهتَدی و هادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3120, Divan e Shams
ندا کرد مجنون، قلاووز(۴۹) دارم
مرا بویِ لیلی کُنَد رهنمایی
چراغی است تمییز در سینه روشن
رهانَد تو را از فریب و دَغایی
(۴۹) قلاووز: راهنما، رهبر
از صد هزار تُربه بشناخت جانِ مجنون
ز صد گور بو کرد مجنون و بگْذشت
که در بوشِناسی بُدَش اوستایی(۵۰)
(۵۰) اوستایی: مهارت، استادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2562, Divan e Shams
بیا ای مونسِ روزم، نگفتم دوش در گوشَت؟
که عشرت در کمی خندد، تو کم زن(۵۱) تا بیفزایی
(۵۱) کم زدن: خود را کم انگاشتن، فروتنی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٨٨٠
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1880
قومِ دیگر میشناسم ز اولیا
که دهانْشان بسته باشد از دعا
از رضا که هست رامِ آن کرام
جُستنِ دفعِ قضاشان شد حرام
در قضا ذوقی همیبینند خاص
کفرشان آید طلب کردن خلاص
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1305
تیر را مَشْکَن که آن تیرِ شَهی است
نیست پَرتاوی، ز شَصْتِ آگهی است
ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ گُفت حق
کارِ حق بر کارها دارد سَبَق
قرآن کریم، سورهٔ انفال (۸)، آیهٔ ۱۷
Quran, Sooreh Al-Anfaal(#8), Line #17
«مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ… ؛»
«و هنگامی که تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد… .»
خشمِ خود بشکن، تو مشکن تیر را
چشمِ خشمت خون شمارد شیر را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ١٣۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1305, Divan e Shams
خشتِ وجودِ مرا خُرد کن ای غم، چو گَرد
تا که کُنم همچو گَرد، گِردِ سوارم طواف
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574
من نمیگویم مرا هدیه دهید
بلکه گفتم لایقِ هدیه شوید
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1939
هر کجا دردی، دوا آنجا رود
هر کجا پستی است، آب آنجا دود
آبِ رحمت بایدت، رو پست شو
وانگهان خور خَمرِ رحمت، مست شو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 712, Divan e Shams
شیرین چو شِکَر تو باش شاکر
شاکر هر دَم شِکَر ستانَد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2528
شهرِ ما فردا پُر از شِکَّر شود
شِکَّر ارزانست، ارزانتر شود
در شَکِر غلطید ای حلواییان
همچو طوطی، کوریِ صفراییان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1620, Divan e Shams
چه شِکَرفروش دارم که به من شِکَر فروشد
که نگفت عذر روزی که برو شِکَر ندارم
تَشنیع بر سلیمان، آری که گم شدم من
گم شو چو هدهد ار تو دربندِ اِفتقادی
قرآن کریم، سورهٔ نمل (۲۷)، آیهٔ ۲۰ تا ۲۷
Quran, Sooreh An-Naml(#27), Line #20-27
«وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ.»(۲۰)
«در ميان مرغان جستجو كرد و گفت: چرا هدهد را نمىبينم،
آيا از غايبشدگان است؟»
«لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ.»(۲۱)
«به سختترين وجهى عذابش مىكنم يا سرش را مىبرم،
مگر آنكه براى من دليلى روشن بياورد.»
«فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطْتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ.»(۲۲)
«درنگش به درازا نكشيد. بيامد و گفت: به چيزى دست يافتهام كه تو
دست نيافته بودى و از سبا برايت خبرى درست آوردهام.»
«إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ.»(۲۳)
«زنى را يافتم كه بر آنها پادشاهى مىكند. از هر نعمتى برخوردار
است و تختى بزرگ دارد.»
«وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ
أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ.»(۲۴)
«ديدم كه خود و مردمش به جاى خداى يكتا آفتاب را سجده مىكنند.
و شيطان اعمالشان را در نظرشان بياراسته است و از راهِ خدا
منحرفشان كرده است، چنان كه روى هدايت نخواهند ديد.»
«أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ
مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ.»(۲۵)
«چرا خدايى را كه نهانِ آسمانها و زمين را آشكار مىكند و هر چه
را پنهان مىداريد يا آشكار مىسازيد مىداند، سجده نكنند؟»
«اللهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ.»(۲۶)
«خداى يكتا كه هيچ خدايى جز او نيست. پروردگار عرش عظيم.»
«قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ.»(۲۷)
«گفت: اكنون بنگريم كه راست گفتهاى يا در شمارِ دروغگويانى.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2719
آفتابی در سخن آمد که خیز
که برآمد روز، بَرجه، کم ستیز
تو بگویی: آفتابا کو گواه؟
گویدت: ای کور از حق دیده خواه
روزِ روشن، هر که او جویَد چراغ
عین جُستن، کوریَش دارد بلاغ
ور نمیبینی، گمانی بُردهای
که صباحست و، تو اندر پردهای
کوری خود را مکن زین گفت، فاش
خامُش و، در انتظارِ فضل باش
در میانِ روز گفتن: روز کو؟
خویش رسوا کردنست ای روزجو
صبر و خاموشی جَذوبِ(۵۲) رحمت است
وین نشان جُستن نشانِ علّت است
أنصِتُوا بپذیر، تا بر جانِ تو
آید از جانان جزای أنصِتُوا
(۵۲) جَذوب: بسیار جذب کننده
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1480
مرغِ جذبه ناگهان پَرّد ز عُش(۵۳)
چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش
(۵۳) عُش: آشیانهٔ پرندگان
قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیهٔ ۹۹
Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #99
«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»
«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین ]مرگ[ تو را در رسد.»
عطار، منطقالطیر
The Conference of the Birds, Attar
« فی التوحید باری تعالی جل و علا، حکایت عیاری که
اسیر نان و نمک خورده را نکشت.»
تو مباش اصلا، کمال این است و بس
تو ز تو لا شو، وصال این است و بس
تو درو گم شو حلولی این بوَد
هرچه این نبوَد فضولی این بوَد
خورشید بدون حجاب درخشان شده است، پیروزی بدون تلاش و
کوشش پیاپی شده است.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4580
آفتابی در یکی ذرّه نهان
ناگهان آن ذرّه بگشاید دهان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #384
ور ببندی چشم خود را زاحتجاب(۵۴)
کار خود را کی گذارد آفتاب؟
(۵۴) احتجاب: در حجاب رفتن، پوشیدگی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1450
آن یکی در عهد داوود نَبی
نزد هر دانا و، پیشِ هر غَبی(۵۵)
این دعا میکرد دایم، کِای خدا
ثروتی بی رنج روزی کُن مرا
چون مرا، تو آفریدی کاهلی
زخمخواری(۵۶)، سستجُنبی، مَنبلی(۵۷)
بر خرانِ پشتریش بیمُراد
بار اسپان و اَستران نتوان نهاد
کاهلم چون آفریدی، ای مَلی(۵۸)
روزیام دِه هم ز راهِ کاهلی
کاهلم من، سایهخُسپم در وجود
خفتم اندر سایهٔ این فضل و جود
کاهلان و سایهخُسپان را مگر
روزیی بنوشتهای نوعی دگر؟
هر که را پاییست جویَد روزیی
هر که را پا نیست، کُن دلسوزیی
رزق را میران به سوی آن حَزین
ابر را میکَش به سوی هر زمین
(۵۵) غَبی: گول، احمق
(۵۶) زخمخوار: زخم خورده، صدمه دیده
(۵۷) مَنبل: کاهل و تنبل
(۵۸) مَلی: مخفّفِ مَلیء، به معنیِ بینیاز و غنی، توانگر
وَالهَمُّ فی الْفِرٰارِ و السُّکْرُ فی امْتِدٰادِ
جان در پرواز است و جامهای شراب در گردش، غم و اندوه در
گریز و سرمستی در تداوم است.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2814, Divan e Shams
دَخَلَ الْعِشْقُ عَلَیْنا بِکُؤُوسٍ وَ عُقارٍ
ظَهَرَ الْسُّکْرُ عَلَیْنا لِحَبیبٍ مُتَوارِ
عشق با شراب و جامها پیش ما آمد، از آن یارِ نهان شده
برای ما سرمستی پیدا شد.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3364
« دعوی کردنِ آن شخص که: خدای تعالی مرا نمیگیرد به گناه
و جواب گفتنِ شعیب، او را.»
آن یکی میگفت در عهدِ شُعَیب
که خدا از من بسی دیدهست عیب
چند دید از من گناه و جُرمها
وز کَرَم یزدان نمیگیرد مرا
حق تعالی گفت در گوشِ شُعَیب
در جوابِ او فَصیح از راهِ غیب
که بگفتی چند کردم من گناه
وز کَرَم نگرفت در جرمم اِله
عکس میگویی و مقلوب، ای سَفیه(۵۹)
ای رها کرده ره و، بگرفته تیه(۶۰)
چند چندت گیرم و، تو بیخَبَر
در سَلاسِل(۶۱) ماندهای پا تا به سر
زنگِ تُو بر تُوت ای دیگِ سیاه
کرد سیمای درونت را تباه
بر دلت زنگار بر زنگارها
جمع شد، تا کور شد ز اسرارها
گر زند آن دود بر دیگِ نُوی
آن اثر بنماید ار باشد جُوی
زآنکه هر چیزی به ضِد پیدا شود
بر سپیدی آن سیَه رسوا شود
چون سیه شد دیگ، پس تاثیرِ دود
بعد از این بر وی که بیند زود زود؟
مردِ آهنگر که او زنگی(۶۲) بُوَد
دود را با رُوش همرنگی بُوَد
مردِ رومی کو کند آهنگری
رویش اَبلَق(۶۳) گردد از دودآوری
پس بداند زود تاثیرِ گناه
تا بنالد زود گوید: ای اِله
چون کند اِصرار و بد پیشه کند
خاک اندر چشمِ اندیشه کند
توبه نندیشد دگر، شیرین شود
بر دلش آن جُرم، تا بیدین شود
آن پشیمانی و یارب رفت ازو
شِست(۶۴) بر آیینه زنگِ پنج تُو(۶۵)
آهنش را زنگها خوردن گرفت
گوهرش را زنگ، کم کردن گرفت
چون نویسی کاغذِ اِسپید بر
آن نبشته خوانده آید در نظر
چون نویسی بر سرِ بنْوشته خط
فهم ناید، خواندنش، گردد غلط
کان سیاهی بر سیاهی اوفتاد
هر دو خط شد کور و، معنیّی نداد
ور سومباره نویسی بَر سَرش
پس سیه کردی چو جانِ کافرش
پس چه چاره جز پناهِ چارهگر؟
ناامیدی مسّ و، اِکسیرش(۶۶) نظر
ناامیدی ها به پیشِ او نهید
تا ز دردِ بیدوا بیرون جهید
چون شُعَیب این نکتهها با وی بگفت
زآن دَمِ جان در دلِ او گُل شکفت
جانِ او بشنید وَحیِ آسمان
گفت: اگر بگْرفت ما را، کو نشان؟
گفت: یا رَب دفعِ من میگوید(۶۷) او
آن گرفتن را نشان میجُوید او
گفت: سَتّارم(۶۸)، نگویم رازهاش
جز یکی رمز از برای اِبتِلاش(۶۹)
یک نشانِ آنکه میگیرم ورا
آنکه طاعت دارد از صوم(۷۰) و دعا
وز نماز و از زَکات و غیرِ آن
لیک یک ذَرّه ندارد ذوقِ جان
میکند طاعات و افعالِ سَنی(۷۱)
لیک یک ذره ندارد چاشنی
طاعتش نَغزست و، معنی نَغز(۷۲) نی
جَوزها(۷۳) بسیار و، در وی مغز نی
ذوق باید، تا دهد طاعات، بَر(۷۴)
مغز باید، تا دهد دانه، شَجَر(۷۵)
دانهٔ بیمغز کی گردد نهال؟
صورتِ بیجان نباشد جُز خیال
(۵۹) سَفیه: نادان
(۶۰) تیه: بیابان
(۶۱) سَلاسِل: زنجیرها، جمع سلسله
(۶۲) زنگی: سیاه پوست
(۶۳) اَبلَق: هر چیز دورنگ، سیاه و سپید
(۶۴) شِست: مخفف نشست
(۶۵) پنج تُو: پنج لا، بینهایت
(۶۶) اِکسیر: کیمیا
(۶۷) دفع گفتن: جواب رد دادن
(۶۸) سَتار: بسیار پوشاننده
(۶۹) اِبتِلا: سختی، آزمایش، امتحان
(۷۰) صوم: روزه
(۷۱) سَنی: بلند، رفیع
(۷۲) نَغز: خوب، نیکو، لطیف
(۷۳) جَوز: گردو
(۷۴) بَر: بار درخت، میوه، محصول
(۷۵) شَجَر: درخت
--------------------------
مجموع لغات:
(۳۷) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب
معراج بر آن سوار شد.
-----------------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
گرچه به زیر دلقی شاهی و کیقبادی
ورچه ز چشم دوری در جان و سینه یادی
گرچه به نقش پستی بر آسمان شدستی
قندیل آسمانی نه چرخ را عمادی
بستی تو هست ما را بر نیستی مطلق
بستی مراد ما را بر شرط بیمرادی
تا هیچ سست پایی در کوی تو نیاید
پیش تو شیر آید شیری و شیرزادی
سر را نهد به بیرون بیسر بر تو آید
تا بشنود ز گردون بیگوش یا عبادی
یک ماهه راه را تو بگذر برو به روزی
زیرا که چون سلیمان بر بارگیر بادی
دینار و زر چه باشد انبار جان بیاور
جان ده درم رها کن گر عاشق جوادی
حاجت نیاید ای جان در راه تو قلاوز
چون نور و ماهتاب است این مهتدی و هادی
مه نور و تاب خود را از جا به جا کشاند
چون اشتر عرب را از جا به جای حادی
از صد هزار تربه بشناخت جان مجنون
چون بوی گور لیلی برداشت در منادی
چون مه پی فزایش غمگین مشو ز کاهش
زیرا ز بعد کاهش چون مه در ازدیادی
هر لحظه دسته دسته ریحان به پیشت آید
رسته ز دسترنجت وز خوب اعتقادی
تشنیع بر سلیمان آری که گم شدم من
گم شو چو هدهد ار تو دربند افتقادی
یا صاحبی هذا دیباجة الرشاد
الصبح قد تجلی حولوا عن الرقاد
الشمس قد تلالا من غیر احتجاب
والنصر قد توالی من غیر اجتهاد
الروح فی المطار و الکأس فی الدوار
والهم فی الفرار و السکر فی امتداد
بندهست چو کیقباد بیما
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
تا ز تو این معجبی بیرون رود
علت ابلیس اناخیری بدهست
وین مرض در نفس هر مخلوق هست
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
اول ای جان دفع شر موش کن
وآنگهان در جمع گندم جوش کن
گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چلساله کجاست
کرده حق ناموس را صد من حدید
ای بسی بسته به بند ناپدید
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفس زنده سوی مرگی میتند
بس طناب اندر گلو و تاج دار
بر وی انبوهی که اینک تاجدار
همچو گور کافران بیرون حلل
اندرون قهر خدا عز و جل
چون قبور آن را مجصص کردهاند
پرده پندار پیش آوردهاند
گفت حق که بندگان جفت عون
بر زمین آهسته میرانند و هون
جز عنایت که گشاید چشم را
جز محبت که نشاند خشم را
جهد بیتوفیق خود کس را مباد
در جهان والله اعلم بالسداد
هیچ کنجی بیدد و بیدام نیست
جز به خلوتگاه حق آرام نیست
احسن التقویم از عرش او فزون
احسن التقویم از فکرت برون
ما که باشیم ای تو ما را جان جان
تا که ما باشیم با تو در میان
ما عدمهاییم و هستیهای ما
تو وجود مطلقی فانینما
ما همه شیران ولی شیر علم
حملهشان از باد باشد دم به دم
حملهشان پیدا و ناپیداست باد
آنکه ناپیداست از ما کم مباد
جمله بیقراریت از طلب قرار توست
طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت
جمله بیمرادیت از طلب مراد توست
خود من جعل الهموم هما
از لفظ رسول خوانده استم
گفت رو هر که غم دین برگزید
باقی غمها خدا از وی برید
ز پیت مراد خود را دو سه روز ترک کردم
چه مراد ماند زان پس که میسرم نیامد
بیمرادی شد قلاووز بهشت
حفت الجنة شنو ای خوشسرشت
آینه هستی چه باشد نیستی
نیستی بر گر تو ابله نیستی
مالداران بر فقیر آرند جود
آنکه از دادش نیاید هیچ بد
چون شنیدی شرح بحر نیستی
کوش دایم تا بر این بحر ایستی
چونکه اصل کارگاه آن نیستی است
جمله استادان پی اظهار کار
نیستی جویند و جای انکسار
لاجرم استاد استادان صمد
کارگاهش نیستی و لا بود
کار حق و کارگاهش آن سر است
نیستی چون هست بالایینطبق
بر همه بردند درویشان سبق
چشم حس افسرد بر نقش ممر
تش ممر میبینی و او مستقر
این دویی اوصاف دید احول است
ورنه اول آخر آخر اول است
هی ز چه معلوم گردد این ز بعث
بعث را جو کم کن اندر بعث بحث
شرط روز بعث اول مردن است
زآنکه بعث از مرده زنده کردن است
جمله عالم زین غلط کردند راه
کز عدم ترسند و آن آمد پناه
از کجا جوییم علم از ترک علم
از کجا جوییم سلم از ترک سلم
از کجا جوییم هست از ترک هست
از کجا جوییم سیب از ترک دست
هم تو تانی کرد یا نعم المعین
دیده معدومبین را هستبین
ذات هستی را همه معدوم دید
یخرج الحی من المیت بدان
پنبه اندر گوش حس دون کنید
بند حس از چشم خود بیرون کنید
پنبه آن گوش سر گوش سر است
تا نگردد این کر آن باطن کر است
بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید
یک زمان کارست بگزار و بتاز
کار کوته را مکن بر خود دراز
که بیخ بیشه جان را همه رگهای شیران را
بداند یک به یک آن را به دیده نورافزایی
شرط تسلیم است نه کار دراز
سود نبود در ضلالت ترکتاز
که اسب عشق بس رهوار باشد
قومی که بر براق بصیرت سفر کنند
بی ابر و بیغبار در آن مه نظر کنند
وز دامگاه صعب به یک تک عبر کنند
در پیش چون روان شدم برگرفت تیز تیزپا
در پی گام تیز او چه محل باد و برق را
خطوتینی بود این ره تا وصال
ماندهام در ره ز شستت شصت سال
چو بدیدم بر سیمین ز زر و سیم نفورم
که نفورست نسیمش ز کف سیم شماره
هیچ نبردست کسی مهره ز انبان جهان
رنجه مشو زان که تو هم مهره ز انبان نبری
مهره ز انبان نبرم گوهر ایمان ببرم
گر تو به جان بخل کنی جان بر جانان نبری
ندا کرد مجنون قلاووز دارم
مرا بوی لیلی کند رهنمایی
رهاند تو را از فریب و دغایی
ز صد گور بو کرد مجنون و بگذشت
که در بوشناسی بدش اوستایی
بیا ای مونس روزم نگفتم دوش در گوشت
که عشرت در کمی خندد تو کم زن تا بیفزایی
قوم دیگر میشناسم ز اولیا
که دهانشان بسته باشد از دعا
از رضا که هست رام آن کرام
جستن دفع قضاشان شد حرام
تیر را مشکن که آن تیر شهی است
نیست پرتاوی ز شصت آگهی است
ما رمیت اذ رمیت گفت حق
کار حق بر کارها دارد سبق
خشم خود بشکن تو مشکن تیر را
چشم خشمت خون شمارد شیر را
خشت وجود مرا خرد کن ای غم چو گرد
تا که کنم همچو گرد گرد سوارم طواف
بلکه گفتم لایق هدیه شوید
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا پستی است آب آنجا دود
آب رحمت بایدت رو پست شو
وانگهان خور خمر رحمت مست شو
شیرین چو شکر تو باش شاکر
شاکر هر دم شکر ستاند
شهر ما فردا پر از شکر شود
شکر ارزانست ارزانتر شود
در شکر غلطید ای حلواییان
همچو طوطی کوری صفراییان
چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد
که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم
که برآمد روز برجه کم ستیز
تو بگویی آفتابا کو گواه
گویدت ای کور از حق دیده خواه
روز روشن هر که او جوید چراغ
عین جستن کوریش دارد بلاغ
ور نمیبینی گمانی بردهای
که صباحست و تو اندر پردهای
کوری خود را مکن زین گفت فاش
خامش و در انتظار فضل باش
در میان روز گفتن روز کو
صبر و خاموشی جذوب رحمت است
وین نشان جستن نشان علت است
أنصتوا بپذیر تا بر جان تو
آید از جانان جزای أنصتوا
مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش
چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش
تو مباش اصلا کمال این است و بس
تو ز تو لا شو وصال این است و بس
تو درو گم شو حلولی این بود
هرچه این نبود فضولی این بود
آفتابی در یکی ذره نهان
ناگهان آن ذره بگشاید دهان
ور ببندی چشم خود را زاحتجاب
کار خود را کی گذارد آفتاب
آن یکی در عهد داوود نبی
نزد هر دانا و پیش هر غبی
این دعا میکرد دایم کای خدا
ثروتی بی رنج روزی کن مرا
چون مرا تو آفریدی کاهلی
زخمخواری سستجنبی منبلی
بر خران پشتریش بیمراد
بار اسپان و استران نتوان نهاد
کاهلم چون آفریدی ای ملی
روزیام ده هم ز راه کاهلی
کاهلم من سایهخسپم در وجود
خفتم اندر سایه این فضل و جود
کاهلان و سایهخسپان را مگر
روزیی بنوشتهای نوعی دگر
هر که را پاییست جوید روزیی
هر که را پا نیست کن دلسوزیی
رزق را میران به سوی آن حزین
ابر را میکش به سوی هر زمین
دخل العشق علینا بکؤوس و عقار
ظهر السکر علینا لحبیب متوار
آن یکی میگفت در عهد شعیب
چند دید از من گناه و جرمها
وز کرم یزدان نمیگیرد مرا
حق تعالی گفت در گوش شعیب
در جواب او فصیح از راه غیب
وز کرم نگرفت در جرمم اله
عکس میگویی و مقلوب ای سفیه
ای رها کرده ره و بگرفته تیه
چند چندت گیرم و تو بیخبر
در سلاسل ماندهای پا تا به سر
زنگ تو بر توت ای دیگ سیاه
جمع شد تا کور شد ز اسرارها
گر زند آن دود بر دیگ نوی
آن اثر بنماید ار باشد جوی
زآنکه هر چیزی به ضد پیدا شود
بر سپیدی آن سیه رسوا شود
چون سیه شد دیگ پس تاثیر دود
بعد از این بر وی که بیند زود زود
مرد آهنگر که او زنگی بود
دود را با روش همرنگی بود
مرد رومی کو کند آهنگری
رویش ابلق گردد از دودآوری
پس بداند زود تاثیر گناه
تا بنالد زود گوید ای اله
چون کند اصرار و بد پیشه کند
خاک اندر چشم اندیشه کند
توبه نندیشد دگر شیرین شود
بر دلش آن جرم تا بیدین شود
شست بر آیینه زنگ پنج تو
گوهرش را زنگ کم کردن گرفت
چون نویسی کاغذ اسپید بر
چون نویسی بر سر بنوشته خط
فهم ناید خواندنش گردد غلط
هر دو خط شد کور و معنیی نداد
ور سومباره نویسی بر سرش
پس سیه کردی چو جان کافرش
پس چه چاره جز پناه چارهگر
ناامیدی مس و اکسیرش نظر
ناامیدی ها به پیش او نهید
تا ز درد بیدوا بیرون جهید
چون شعیب این نکتهها با وی بگفت
زآن دم جان در دل او گل شکفت
جان او بشنید وحی آسمان
گفت اگر بگرفت ما را کو نشان
گفت یا رب دفع من میگوید او
آن گرفتن را نشان میجوید او
گفت ستارم نگویم رازهاش
جز یکی رمز از برای ابتلاش
یک نشان آنکه میگیرم ورا
آنکه طاعت دارد از صوم و دعا
وز نماز و از زکات و غیر آن
لیک یک ذره ندارد ذوق جان
میکند طاعات و افعال سنی
طاعتش نغزست و معنی نغز نی
جوزها بسیار و در وی مغز نی
ذوق باید تا دهد طاعات بر
مغز باید تا دهد دانه شجر
دانه بیمغز کی گردد نهال
صورت بیجان نباشد جز خیال
-------------------
Privacy Policy
Today visitors: 946 Time base: Pacific Daylight Time