برنامه شماره ۹۱۶ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۱۰ می ۲۰۲۲ - ۲۱ اردیبهشت
.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۱۶ بر روی این لینک کلیک کنید
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
- نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت
- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 446, Divan e Shams
گر چپّ و راست طعنه و تشنیعِ(۱) بیهدهست
از عشق برنگردد آن کس که دلشدهست
مه نور میفشاند و سگ بانگ میکند
مه را چه جرم؟ خاصیتِ سگ چنین بدهست
کوه است، نیست کَه، که به بادی ز جا رود
آن گلّهٔ پشهست که بادیش ره زدهست
گر قاعدهست این که ملامت بُوَد ز عشق
کرّیِ گوشِ عشق از آن، نیز قاعدهست
ویرانیِ دو کون درین ره عمارت است
ترکِ همه فواید در عشق فایدهست
عیسی ز چرخِ چارم میگوید: الصّلا
دست و دهان بشوی که هنگامِ مایدهست(۲)*
رو محوِ یار شو، به خراباتِ نیستی
هر جا دو مست باشد، ناچار عربدهست
در بارگاهِ دیو درآیی که داد، داد
داد از خدای خواه که اینجا همه ددهست
گفتست مصطفی که ز زن مشورت مگیر(۳)
این نَفْسِ ما زن است اگر چه که زاهدهست
چندان بنوش می که بمانی ز گفت و گو
آخر نه عاشقی و نه این عشق میکدهست؟
گر نظم و نثر گویی چون زرِّ جعفری(۴)
آن سو که جعفرست(۵) خرافاتِ فاسدهست
* قرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیات ۱۱۴ و ۱۱۵
Quran, Sooreh Al-Ma’ida(#5), Line #114-115
«قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونُ لَنَا
عِيدًا لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَةً مِنْكَ ۖ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ»
«عيسى بن مريم گفت: بار خدايا، اى پروردگار ما، براى ما مائدهاى از آسمان بفرست،
تا ما را و آنان را كه بعد از ما مىآيند عيدى و نشانى از تو باشد،
و ما را روزى ده كه تو بهترين روزىدهندگان هستى.»
«قَالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيْكُمْ ۖ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لَا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ»
«خدا گفت: من آن مائده را براى شما مىفرستم؛ ولى هر كه از شما از آن پس كافر شود
چنان عذابش مىكنم كه هيچ يک از مردم جهان را آن چنان عذاب نكرده باشم.»
(۱) تشنیع: بدگویی، زشت گویی
(۲) مایده: سفره، اشاره به آیات ۱۱۴ و ۱۱۵ سورهٔ مائده
(۳) اشاره به این روایت است: شاوِرُوهُنَّ وَ خالفُوهُنَّ: با زنان مشورت کنید و خلاف آن عمل کنید.
(۴) زر جعفری: زر ناب، طلای منسوب به جعفر برمکی.
(۵) آن سو که جعفرست: یعنی سوی بی سویی، یا فضای حضور که جعفر طیار در آن است.
------------
گر چپّ و راست طعنه و تشنیعِ بیهدهست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4467
بیمرادی شد قَلاووزِ(۶) بهشت
حُفَّتِالْجَنَّة شنو ای خوشْسرشت
(۶) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
حدیث نبوی
«حُفَّتِالْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِالنَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 368, Divan e Shams
از هر جهتی تو را بَلا داد
تا بازکِشد به بیجَهاتَت(۷)
(۷) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1329
پیشِ چشمت داشتی شیشهٔ کبود
ز آن سبب، عالَم کبودت مینمود
گر نه کوری، این کبودی دان زِ خویش
خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3038
گر همان عیبت نبود، ایمن مباش
بوک(۸) آن عیب از تو گردد نیز فاش
(۸) بوک: ای بسا، باشد که
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۲۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2276
چون تهی گشت و، وجودِ او نماند
بازِ جانش را خدا در پیش خواند
چون شکست آن کشتیِ او بیمُراد
در کنارِ رحمتِ دریا فتاد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مُردهتن
جانِ من باشد که رُو آرَد به من
من کنم او را ازین جان محتشم
جان که من بخشم، ببیند بخششم
جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست
جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181
یک زمان کار است بگزار و بتاز
کارِ کوته را مکن بر خود دراز
خواه در صد سال، خواهی یک زمان
این امانت واگُزار(۹) و وارهان
(۹) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #213
زین کمین، بی صبر و حَزمی کَس نَجَست
حَزم را خود، صبر آمد پا و دست
حَزم کن از خورد، کین زَهرین گیاست
حَزم کردن زور و نورِ انبیاست
کاه باشد کو به هر بادی جَهَد
کوه کی مر باد را وزنی نَهد؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1640
کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1227, Divan e Shams
هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرَد
شیرینتر و نادرتر زان شیوه پیشینش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #591
هیچ کُنجی بیدَد(۱۰) و بیدام نیست
جز به خلوتگاهِ حق، آرام نیست
(۱۰) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3386
پس چه چاره جز پناهِ چارهگر؟
ناامیدی مسّ و، اِکسیرش(۱۱) نظر
ناامیدیها به پیشِ او نهید
تا ز دردِ بیدَوا بیرون جهید
(۱۱) اِکسیر: کیمیا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2114, Divan e Shams
خسته(۱۲) و بستهست دل و دستِ من
دستِ غمِ یوسفِ کنعانِ من
(۱۲) خسته: زخمی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4298
گفت مادر: تا جهان بودهست از این
کارافزایان بُدند اندر زمین
هین تو کار خویش کن ای ارجمند
زود، کایشان ریش خود بر میکنند(۱۳)
(۱۳) ریش برکَندن: تشویش بی فایده کردن
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1839
در پناهِ لطفِ حق باید گریخت
کاو هزاران لطف، بر ارواح ریخت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2166
یک بَدَست(۱۴) از جمع رفتن یک زمان
مکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان
(۱۴) یک بَدَست: یک وجب
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #563
مر مرا تقلیدشان بر باد داد
که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
خاصه تقلیدِ چنین بیحاصلان
خشمِ ابراهیم با بر آفلان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین(۱۵) بیقول و گفتوگوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
(۱۵) قَرین: همنشین
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1305
تیر را مَشْکَن که آن تیرِ شَهی است
نیست پَرتاوی، ز شَصْتِ آگهی است
ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ گُفت حق
کارِ حق بر کارها دارد سَبَق
قرآن کریم، سورهٔ انفال (۸)، آیهٔ ۱۷
Quran, Sooreh Al-Anfaal(#8), Line #17
«مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ»
«و هنگامی که تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد.»
خشمِ خود بشکن، تو مشکن تیر را
چشمِ خشمت خون شمارد شیر را
بوسه ده بر تیر و، پیشِ شاه بَر
تیرِ خونآلود از خونِ تو تَر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1015, Divan e Shams
ای خورده جام ذوالمِنن(۱۶)، تَشنیعِ(۱۷) بیهوده مَزن
زیرا که فازَ مَنْ شَکَرْ(۱۸)، زیرا که خابَ مَنْ کَفَرْ(۱۹)
(۱۶) ذوالمنن: صاحب احسانها، صفت باریتعالی
(۱۷) تَشنیع: بدگویی کردن، رسوا ساختن
(۱۸) فازَ مَن شَکَر: هرکه شُکر کرد، پیروز شد.
(۱۹) خابَ مَن کَفَر: هرکه کفر ورزید، ناامید شد.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4088
گفت: ای یاران از آن دیوان نیم
که ز لا حَوْلی(۲۰) ضعیف آید پیم(۲۱)
(۲۰) لاحَوْل: منظور لاحَوْلَ و لا قُوَّة اِلّا بِالله به معنی نیست نیرویی به جز نیروی خدا
(۲۱) پی: بنیان، شالوده، پایه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4126
از گمان و از یقین بالاترم
وز ملامت بر نمیگردد سرم(۲۲)
(۲۲) بر نمیگردد سرم: عقیدهام عوض نمی شود.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #10
نوح نُهصد سال دعوت مینمود
دَم به دَم انکارِ قومش میفزود
هیچ از گفتن عِنان واپس کشید(۲۳)؟
هیچ اندر غارِ خاموشی خزید؟
گفت: از بانگ و عَلالایِ(۲۴) سگان
هیچ واگردد ز راهی کاروان؟
یا شبِ مهتاب از غوغایِ سگ
سُست گردد بَدْر را در سیر تَگ(۲۵)؟
مَه فشانَد نور و سگ عوعو کند
هر کسی بر خلقتِ خود میتند
هر کسی را خدمتی داده قضا
در خورِ آن، گوهرش در ابتلا
چونکه نگذارد سگ آن نعرهٔ سَقَم(۲۶)
من مَهَم، سَیرانِ(۲۷) خود را چون هِلَم(۲۸)؟
چونکه سرکه سرکگی(۲۹) افزون کند
پس شِکَر را واجب افزونی بود
قهر سِرکه، لطف همچون انگبین
کین دو باشد رُکن هر اِسکَنجبین(۳۰)
انگبین گر پای کم آرد(۳۱) ز خَل(۳۲)
آید آن اسکنجبین اندر خَلَل(۳۳)
قوم، بر وی سرکهها میریختند
نوح را دریا فزون میریخت قند
(۲۳) عِنان واپس کشیدن: باز ایستادن، توقف کردن
(۲۴) عَلالا: آواز بلند، بانگ، شور و غوغا
(۲۵) تَگ: دو، تاخت، تیزی در رفتار
(۲۶) سَقَم: بیماری
(۲۷) سَیران: سیر و گردش
(۲۸) هِلَم: ترک گویم، فرو گذارم، از مصدر هِلیدن
(۲۹) سرکگی: ترشی
(۳۰) اِسکَنجبین: معرب سرکَنگبین (سرکه + انگبین) که به سکنجبین هم معروف است.
(۳۱) پای کم آوردن: کم آمدن
(۳۲) خَل: سرکه
(۳۳) خَلَل: سستی، شکاف بین دو چیز، اینجا یعنی نقصان و خرابی.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۸٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2082
هر که بر شمعِ خدا آرَد پُفو(۳۴)
شمع کی میرد؟ بسوزد پوزِ او
چون تو خفّاشان، بسی بینند خواب
کین جهان مانَد یتیم از آفتاب
موجهایِ تیزِ دریاهایِ روح
هست صدچندان که بُد طوفانِ نوح
لیک اندر چشمِ کنعان موی رُست
نوح و کشتی را بِهِشت و کوه جُست
کوه و کَنعان را فرو بُرد آن زمان
نیم موجی تا به قعرِ اِمْتِهان(۳۵)
قرآن كريم، سورهٔ هود (١١)، آيهٔ ۴۳
Quran, Sooreh Hud(#11), Line #43
«قَالَ سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ۚ قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ
مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ ۚ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ»
«گفت: من بر سر كوهى كه مرا از آب نگه دارد، جا خواهم گرفت.
گفت: امروز هيچ نگهدارندهاى از فرمان خدا نيست مگر كسى را كه بر او رحم آورد.
ناگهان موج ميان آن دو حايل گشت و او از غرقشدگان بود.»
مَه فشانَد نور و، سگ وَعوَع کند
سگ ز نورِ ماه کی مَرْتَع کند(۳۶)؟
شبروان و همرهانِ مَه به تگ
تَرکِ رفتن کی کنند از بانگِ سگ؟
جزو، سویِ کُل دوان مانندِ تیر
کی کند وقف از پیِ هر گَندهپیر؟
(۳۴) پُفو: پُف
(۳۵) اِمْتِهان: بیارزش کردن، خوار کردن؛ در اینجا یعنی خواری و ذلّت
(۳۶) مَرْتَع كردن: چریدن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3752
زاغِ ایشان گر به صورت زاغ بود
بازْهِمّت آمد و مازاغ بود
قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷
Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #17
«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»
«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309
عقلِ کُلّ را گفت: مازاغَ الْبَصَر
عقلِ جزوی میکند هر سو نظر
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3656
گفت پیغمبر که: اَصْحابی نُجوم
رهروان را شمع و، شیطان را رُجوم
حدیث
«اَصْحابى كَالنُّجُومِ فَبِاَيِّهِمِ اقْتَدَيْتُمْ اِهّتَدَيْتُم»
«اصحابِ من مانندِ اخترانی هستند كه به دنبالِ
هركدامشان برويد راهِ راست را خواهید یافت.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نفس و شیطان، هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند
بهر حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2961
ای که خود را شیرِ یزدان خواندهای
سالها شد، با سگی در ماندهای
چون کند این سگ برایِ تو شکار؟
چون شکارِ سگ شدهستی آشکار
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3721
از علی آموز اخلاصِ عمل
شیرِ حق را دان مُطَهَّر(۳۷) از دَغَل(۳۸)
در غَزا(۳۹)، بر پهلوانی دست یافت
زود، شمشیری بر آورد و شتافت
او خَدو(۴۰) انداخت بر رویِ علی
افتخارِ هر نبیّ و هر ولی
(۳۷) مُطَهَّر: پاک و پاکیزه
(۳۸) دَغَل: حیلهگری و نیرنگ
(۳۹) غَزا: جنگ و کارزار
(۴۰) خَدو: آبِ دهان، تُف
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3725
در زمان، انداخت شمشیر آن علی
کرد او اندر غَزائش کاهلی(۴۱)
گشت حیران آن مبارز زین عمل
وز نمودن عفو و رحمت بیمحل
گفت: بر من تیغِ تیز افراشتی
از چه افکندی؟ مرا بگذاشتی؟
آن چه دیدی بهتر از پیکارِ من
تا شدی تو سست در اِشکارِ من؟
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست
تا چنان برقی نمود و باز جَست؟
آن چه دیدی که مرا زآن عکسِ دید
در دل و جان شعلهای آمد پدید؟
آن چه دیدی برتر از کون و مکان
که بِهْ از جان بود و بخشیدیم جان؟
(۴۱) کاهلی: سستی؛ «در غزا کاهلی کرد.» یعنی به کارزار ادامه نداد و دست از پیکار کشید.
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٧٨٧
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3787
گفت: من تیغ از پیِ حق میزنم
بندهٔ حقم، نه مأمورِ تنم
شیرِ حقّم، نیستم شیرِ هوا
فعلِ من، بر دینِ من، باشد گُوا
ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتُم در حِراب(۴۲)
من چو تیغم، و آن زننده آفتاب
«و هنگامی که تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد»
(۴۲) حِراب: جنگ و محاربه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3794
کَهْ(۴۳) نیَم، کوهم ز حِلم(۴۴) و صبر و داد
کوه را کی در رُباید تُندباد؟
آنکه از بادی رَوَد از جا خَسی است
زآنکه بادِ ناموافق، خود بسی است
بادِ خشم و بادِ شهوت، بادِ آز
بُرد او را که نبود اهلِ نماز
کوهم و هستیِّ من، بُنیادِ اوست
ور شوم چون کاه، بادم بادِ اوست
جز به بادِ او نجنبد میلِ من
نیست جز عشقِ اَحَد سَرْخَیلِ(۴۵) من
خشم، بر شاهان، شَه و ما را غلام
خشم را هم بستهام زیرِ لِگام(۴۶)
تیغِ حِلْمم، گردنِ خشمم زدهست
خشمِ حق، بر من چو رحمت آمدهست
غرقِ نورم، گر چه سقفم شد خراب
روضه گشتم، گر چه هستم بو تراب
چون در آمد در ميان غيرِ خدا
تیغ را، اندر ميان كردن سزا
تا اَحَبَّ لـِلَّه، آید نامِ من
تا که ابغض لـِلَّه، آید کامِ من
تا که اسم و حقیقتِ من برای خدا دوست بدارد و برای خدا دشمن بدارد.
«مَنْ اَعْطىٰ لـِلّهِ وَ مَنَعَ لـِلّهِ وَ اَحَبَّ لـِلّهِ
وَ اَبْغَضَ لـِلّهِ وَ اَنْكَحَ لـِلّهِ فَقَدِ اسْتَكْمَلَ الْـايمانُ.»
«هركه برای خدا ببخشد و برای خدا امساک کند و برای خدا دوست بدارد
و برای خدا دشمن دارد و برای خدا ازدواج کند همانا ایمانش کمال یافته است.»
(۴۳) کَهْ: مخفّفِ كاه
(۴۴) حِلم: فضاگشایی
(۴۵) سَرْخَیل: سردسته، سرگروه
(۴۶) لِگام: افسار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1860
شاد آن صوفی که رزقش کم شود
آن شَبَهش(۴۷) دُر گردد و او یَم(۴۸) شود
زآن جِرایِ(۴۹) خاص هر که آگاه شد
او سزای قرب و اِجْریگاه(۵۰) شد
زآن جِرایِ روح چون نُقصان(۵۱) شود
جانَش از نُقصانِ آن لرزان شود
پس بداند که خطایی رفته است
که سَمَنْزارِ(۵۲) رضا آشفته است
(۴۷) شَبَه: شَبَه یا شَبَق، نوعی سنگ سیاه و برّاق
(۴۸) یَم: دریا
(۴۹) جِرا: نفقه، مواجب، مستمری
(۵۰) اِجریگاه: در اینجا پیشگاه الهی
(۵۱) نُقصان: کمی، کاستی، زیان
(۵۲) سَمَنزار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #215
کوه کی مر باد را وزنی نهد؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1558
گُوی شو، میگَرد بر پهلویِ صدق
غَلْطْ غَلْطان در خَمِ چوگانِ عشق
سعدی، مواعظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۱
Sa’adi Poem (Moezeh, Qazal) # 21
به حوادث مُتفرّق نشوند اهلِ بهشت
طفل باشد که به بانگِ جَرَسی(۵۳) برخیزد
(۵۳) جَرَس: زنگ
قرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیهٔ ۵۴
Quran, Sooreh Al-Ma’ida(#5), Line #54
«وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ۚ»
«و از ملامت هيچ ملامتگرى نمىهراسند.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 560, Divan e Shams
لذّتِ بیکرانهای است، عشق شدهست نامِ او
قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 762, Divan e Shams
ز ملامت نگریزم که ملامت ز تو آید
که ز تلخیِ تو جان را همه طعمِ شِکَر آید
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۵۴)
که: بگویید از طریقِ انبساط
(۵۴) بِساط: هر چیزِ گستردنی مانندِ فرش و سفره
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 637, Divan e Shams
درین بَحر درین بَحر، همه چیز بگنجد
مترسید، مترسید، گریبان مدرانید
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622
چون تو گوشی، او زبان، نی جنسِ تو
گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۰۴
Quran, Sooreh Al-A’raaf(#7), Line #204
«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»
«هر گاه قرآن خوانده شود، گوش فرا دهید و خموشی گزینید،
باشد که از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #566
پنبه اندر گوشِ حِسِّ دون کنید(۵۵)
بندِ حسّ از چشمِ خود بیرون کنید
پنبهٔ آن گوشِ سِر، گوشِ سَر است
تا نگردد این کَر، آن باطن، کَر است
بیحس و بیگوش و بیفکرت(۵۶) شوید
تا خِطابِ اِرْجِعی را بشنوید
اگر میخواهید خطاب (به سوی من برگردید) حق تعالی را بشنوید
باید از قید و بند حواسّ ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزئی دنیاطلب رها شوید.
(۵۵) پنبه در گوش کردن: کنایه از بستنِ گوش و ترکِ شنیدن
(۵۶) فکرت: اندیشه
قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸
Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27-28
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»
«ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته. به سوی پروردگارت در حالی که
از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، باز گرد.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1569
نالم و ترسم که او باور کند
وز کرم آن جور را کمتر کند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2874
پس نبیند جمله را با طِمّ و رِمّ(۵۷)
حُبُّکَ الْـاَشْیاءِ یُعْمی و یُصِمّ
در نتيجه خوب و بدِ هیچ چیز را نمی تواند ببیند،
زیرا علاقه وافر تو به چیزی، تو را کور و کر می کند.
(۵۷) طِمّ و رِمّ: جزئیات، زیاد و کم، تر و خشک
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724
حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ
نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم
عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می کند. با من ستیزه مکن،
زیرا نفسِ سیاهکارِ تو چنین گناهی مرتکب شده است.
«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»
«احْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا أَسْحَرُ مِنْ هَارُوتَ وَمَارُوتَ.»
«بپرهیزید از دنیا که همانا دنیا جادوگرتر از هاروت و ماروت است.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362
کوری عشقست این کوریِّ من
حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن
آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی.
ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق میشود.
کورم از غیر خدا، بینا بدو
مقتضایِ(۵۸) عشق این باشد بگو
(۵۸) مقتضا: لازمه، اقتضا شده
شیخ بهایی، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۲۵
Sheikh Bahaaei Poem (Qazal) # 25
ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1665, Divan e Shams
عاشقی بر من، پریشانت کنم
کم عمارت کن، که ویرانت کنم
گر دو صد خانه کنی زنبوروار
چون مگس بیخان و بیمانت کنم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2264
آن بهاران مُضمَرست(۵۹) اندر خزان
در بهارست آن خزان، مگْریز از آن
همرهِ غم باش، با وحشت بساز
میطلب در مرگِ خود عُمرِ دراز
(۵۹) مُضمَر: پنهان کرده شده، پوشیده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2284, Divan e Shams
در ده ویرانه تو گنج نهان است ز هو
هین ده ویران تو را نیز به بغداد مده
والله تیره شب تو، به ز دو صد روز نکو
شب مده و روز مجو، عاج به شِمشاد(۶۰) مده
(۶۰) شِمشاد: در اینجا در مقابل عاج، سیاهی مورد نظر است.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 308, Divan e Shams
خاموش و در خراب همیجوی گنجِ عشق
کاین گنج در بهار برویید از خراب
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1744
من چه غم دارم که ویرانی بُوَد؟
زیرِ ویران، گنجِ سلطانی بُوَد
دست و دهان بشوی که هنگامِ مایدهست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3074, Divan e Shams
چو آهویِ ختنی خونِ تو شود همه مُشک
اگر دمی بچری تو ز ما به خوشپوزی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2777, Divan e Shams
خوش بچَر ای گاوِ عنبربخشِ(۶۱) نَفْسِ مطمئن(۶۲)
در چنین ساحل حلال است ار تو خوشپوزی(۶۳) کنی
(۶۱) گاوِ عنبربخش: عنبرماهی؛ عنبر: مادهای خوشبو
(۶۲) نَفْسِ مطمئن: اشاره به آیه ۲۷ سورهٔ فجر
(۶۳) خوش پوزی: پاک دهنی
قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸
«اى روحِ آرامش يافته. راضی و مَرضی به سوى پروردگارت بازگرد.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1083
قوتِ اصلیِّ بشر، نورِ خداست
قوتِ حیوانی مر او را ناسزاست
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #80
مایده(۶۴) از آسمان در میرسید
بیصُداع(۶۵) و بیفروخت و بیخرید(۶۶)
در میانِ قومِ موسی چند کَس
بیادب گفتند: کو سیر و عدس؟!
منقطع شد نان و خوان(۶۷) از آسمان
ماند رنجِ زرع و بیل و داسمان
باز عیسی چون شفاعت کرد حق
خوان فرستاد و غنیمت بر طَبَق(۶۸)
باز گستاخان، ادب بگذاشتند
چون گدایان زَلّهها(۶۹) برداشتند
لابه کرده(۷۰) عیسی ایشان را که این
دائم است و کم نگردد از زمین
بدگمانی کردن و حرصآوری(۷۱)
کفر باشد پیش خوانِ مهتری(۷۲)
زان گدارویانِ(۷۳) نادیده(۷۴) ز آز
آن در رحمت بر ایشان شد فراز(۷۵)
(۶۴) مایده: طعام، سفرهٔ پر از نعمت
(۶۵) صُداع: دردسر، زحمت و مشقّت
(۶۶) فروخت و خرید: فروختن و خریدن
(۶۷) خوان: سفره، مائده
(۶۸) طَبَق: هر ظرفِ پهن و گرد که بر آن غذا خورند
(۶۹) زَلّه: باقیماندهٔ غذایی است که مهمان با خود بَرَد.
(۷۰) لابه کردن: زاری کردن و درخواست نمودن
(۷۱) حرصآوری: آزمندی کردن، حرص زدن
(۷۲) مِهْتر: رييس و سردارِ قوم
(۷۳) گدارو: وقیح و سخترو، آنکه در گدایی کردن اصرار میکند.
(۷۴) نادیده: آزمند و حریص
(۷۵) فراز: در اینجا یعنی بسته
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 20, Divan e Shams
بر خارپشتِ هر بلا خود را مزن تو هم، هلا!
ساکن نشین، وین ورد خوان: جاءَ الْقَضا ضاقَ الْفَضا
چون قضا آید، فضا تنگ می شود.
فرمود ربّ العالمین با صابرانم همنشین
ای همنشینِ صابران افْرِغْ عَلَیْنا صَبْرَنَا
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۵۰
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #250
«وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا
وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»
«چون با جالوت و سپاهش رو به رو شدند، گفتند: اى پروردگار ما،
بر ما شكيبايى ببار و ما را ثابتقدم گردان و بر كافران پيروز ساز.»
قرآن کریم، سورهٔ اَنْفال (۸)، آیهٔ ۴۶
Quran, Sooreh Al-Anfaal(#8), Line #46
«وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ.»
«صبر پيشه گيريد كه خدا همراه صابران است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 613, Divan e Shams
زین مردمِ کارافزا، زین خانهٔ پرغوغا
عیسی نخورَد حلوا، کاین آخُرِ خر آمد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 702, Divan e Shams
پرکندگی(۷۶) از نفاق خیزد
پیروزی از اتّفاق خیزد
تو ناز کنی و یارِ تو ناز
چون ناز دو شد، طلاق خیزد
ور زانکه نیاز پیش آری
صد وصلت و صد عِناق(۷۷) خیزد
(۷۶) پرکندگی: پراکندگی، پریشانی
(۷۷) عناق: دست در گردن هم انداختن، یکدیگر را در آغوش گرفتن
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2841
محو میباید نه نحو اینجا، بدان
گر تو محوی، بیخطر در آب ران
یک زمان کارست بگزار و بتاز
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530
گفت: مُفتیِّ(۷۸) ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری، مُجرِم شوی
ور ضرورت هست، هم پرهیز بِهْ
ور خوری، باری ضَمانِ(۷۹) آن بده
(۷۸) مُفتی: فتوا دهنده
(۷۹) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۸۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3284
گر ندیدی دیو را، خود را ببین
بی جنون نَبْوَد کبودی در جَبین(۸۰)
(۸۰) جَبین: پیشانی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #402
زین شکنجه و امتحان، آن مبتلا
میکند از تو شکایت با خدا
کای خدا افغان ازین گُرگِ کُهُن
گویدش: نَک، وقت آمد، صبر کُن
دادِ تو وا خواهم از هر بیخبر
داد، کِهدْهَد جز خدایِ دادگر؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411
صبح نزدیک است، خامُش، کم خروش
من همیکوشم پیِ تو، تو مَکوش
گفتست مصطفی که ز زن مشورت مگیر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2206
آنکه عاقل بود عزمِ راه کرد
عزمِ راهِ مشکلِ ناخواه(۸۱) کرد
گفت: با اینها ندارم مشورت
که یقین سُستَم کنند از مَقْدِرت(۸۲)
مِهرِ زاد و بوم بر جانْشان تَنَد
کاهلی و جهلشان بر من زند
مشورت را زندهای باید نکو
که تو را زنده کند، و آن زنده کو؟
ای مسافر با مسافر رایْ زن
زآنکه پایت لنگ دارد رایِ زن
(۸۱) ناخواه: ناخواسته، طلب نکرده، نامطلوب
(۸۲) مَقْدِرت: قدرت و توانایی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266
آنچه گوید نفسِ تو کاینجا بَدَست
مَشنَوَش چون کارِ او ضد آمدهست
تو خلافش کُن که از پیغمبران
این چنین آمد وصیّت در جهان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2273
مَشْورت با نفسِ خود گر میکنی
هر چه گوید، کُن خلافِ آن دَنی(۸۳)
گر نماز و روزه میفرمایدت
نفس، مَکّارست، مکری زایدت
مَشْورت با نفسِ خویش اندر فِعال
هر چه گوید، عکسِ آن باشد کمال
(۸۳) دَنى: فرومايه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #636
گرچه این مستی چو بازِ اَشْهَب است
برتر از وی در زمینِ قدس هست
رَوْ سرافیلی شو اندر امتیاز
در دَمَندهٔ روح و مست و مستساز
------------------------
مجموع لغات:
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهدهست
مه را چه جرم خاصیت سگ چنین بدهست
کوه است نیست که که به بادی ز جا رود
آن گله پشهست که بادیش ره زدهست
گر قاعدهست این که ملامت بود ز عشق
کری گوش عشق از آن نیز قاعدهست
ویرانی دو کون درین ره عمارت است
ترک همه فواید در عشق فایدهست
عیسی ز چرخ چارم میگوید الصلا
دست و دهان بشوی که هنگام مایدهست
رو محو یار شو به خرابات نیستی
هر جا دو مست باشد ناچار عربدهست
در بارگاه دیو درآیی که داد داد
این نفس ما زن است اگر چه که زاهدهست
آخر نه عاشقی و نه این عشق میکدهست
گر نظم و نثر گویی چون زر جعفری
آن سو که جعفرست خرافات فاسدهست
بیمرادی شد قلاووز بهشت
حفتالجنه شنو ای خوشسرشت
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکشد به بیجهاتت
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
ز آن سبب عالم کبودت مینمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش
گر همان عیبت نبود ایمن مباش
بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش
چون تهی گشت و وجود او نماند
باز جانش را خدا در پیش خواند
چون شکست آن کشتی او بیمراد
در کنار رحمت دریا فتاد
چون به من زنده شود این مردهتن
جان من باشد که رو آرد به من
جان که من بخشم ببیند بخششم
جان نامحرم نبیند روی دوست
جز همان جان کاصل او از کوی اوست
کار کوته را مکن بر خود دراز
خواه در صد سال خواهی یک زمان
این امانت واگزار و وارهان
زین کمین بی صبر و حزمی کس نجست
حزم را خود صبر آمد پا و دست
حزم کن از خورد کین زهرین گیاست
حزم کردن زور و نور انبیاست
کاه باشد کو به هر بادی جهد
کوه کی مر باد را وزنی نهد
هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد
هیچ کنجی بیدد و بیدام نیست
جز به خلوتگاه حق آرام نیست
پس چه چاره جز پناه چارهگر
ناامیدی مس و اکسیرش نظر
ناامیدیها به پیش او نهید
تا ز درد بیدوا بیرون جهید
خسته و بستهست دل و دست من
دست غم یوسف کنعان من
گفت مادر تا جهان بودهست از این
کارافزایان بدند اندر زمین
زود کایشان ریش خود بر میکنند
در پناه لطف حق باید گریخت
کاو هزاران لطف بر ارواح ریخت
یک بدست از جمع رفتن یک زمان
مکر شیطان باشد این نیکو بدان
خاصه تقلید چنین بیحاصلان
خشم ابراهیم با بر آفلان
از قرین بیقول و گفتوگوی او
تیر را مشکن که آن تیر شهی است
نیست پرتاوی ز شصت آگهی است
ما رمیت اذ رمیت گفت حق
کار حق بر کارها دارد سبق
خشم خود بشکن تو مشکن تیر را
چشم خشمت خون شمارد شیر را
بوسه ده بر تیر و پیش شاه بر
تیر خونآلود از خون تو تر
ای خورده جام ذوالمنن تشنیع بیهوده مزن
زیرا که فاز من شکر زیرا که خاب من کفر
گفت ای یاران از آن دیوان نیم
که ز لا حولی ضعیف آید پیم
وز ملامت بر نمیگردد سرم
نوح نهصد سال دعوت مینمود
دم به دم انکار قومش میفزود
هیچ از گفتن عنان واپس کشید
هیچ اندر غار خاموشی خزید
گفت از بانگ و علالای سگان
هیچ واگردد ز راهی کاروان
یا شب مهتاب از غوغای سگ
سست گردد بدر را در سیر تگ
مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هر کسی بر خلقت خود میتند
در خور آن گوهرش در ابتلا
چونکه نگذارد سگ آن نعره سقم
من مهم سیران خود را چون هلم
چونکه سرکه سرکگی افزون کند
پس شکر را واجب افزونی بود
قهر سرکه لطف همچون انگبین
کین دو باشد رکن هر اسکنجبین
انگبین گر پای کم آرد ز خل
آید آن اسکنجبین اندر خلل
قوم بر وی سرکهها میریختند
هر که بر شمع خدا آرد پفو
شمع کی میرد بسوزد پوز او
چون تو خفاشان بسی بینند خواب
کین جهان ماند یتیم از آفتاب
موجهای تیز دریاهای روح
هست صدچندان که بد طوفان نوح
لیک اندر چشم کنعان موی رست
نوح و کشتی را بهشت و کوه جست
کوه و کنعان را فرو برد آن زمان
نیم موجی تا به قعر امتهان
مه فشاند نور و سگ وعوع کند
سگ ز نور ماه کی مرتع کند
شبروان و همرهان مه به تگ
ترک رفتن کی کنند از بانگ سگ
جزو سوی کل دوان مانند تیر
کی کند وقف از پی هر گَندهپیر
زاغ ایشان گر به صورت زاغ بود
بازهمت آمد و مازاغ بود
عقل کل را گفت مازاغ البصر
عقل جزوی میکند هر سو نظر
گفت پیغمبر که اصحابی نجوم
رهروان را شمع و شیطان را رجوم
نفس و شیطان هر دو یک تن بودهاند
چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند
ای که خود را شیر یزدان خواندهای
سالها شد با سگی در ماندهای
چون کند این سگ برای تو شکار
چون شکار سگ شدهستی آشکار
از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت
زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت بر روی علی
افتخار هر نبی و هر ولی
در زمان انداخت شمشیر آن علی
کرد او اندر غزائش کاهلی
گفت بر من تیغ تیز افراشتی
از چه افکندی مرا بگذاشتی
آن چه دیدی بهتر از پیکار من
تا شدی تو سست در اشکار من
تا چنان برقی نمود و باز جست
آن چه دیدی که مرا زآن عکس دید
در دل و جان شعلهای آمد پدید
که به از جان بود و بخشیدیم جان
گفت من تیغ از پی حق میزنم
بنده حقم نه مأمور تنم
شیر حقم نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گوا
ما رمیت اذ رمیتم در حراب
من چو تیغم و آن زننده آفتاب
که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد
کوه را کی در رباید تندباد
آنکه از بادی رود از جا خسی است
زآنکه باد ناموافق خود بسی است
باد خشم و باد شهوت باد آز
برد او را که نبود اهل نماز
کوهم و هستی من بنیاد اوست
ور شوم چون کاه بادم باد اوست
جز به باد او نجنبد میل من
نیست جز عشق احد سرخیل من
خشم بر شاهان شه و ما را غلام
خشم را هم بستهام زیر لگام
تیغ حلمم گردن خشمم زدهست
خشم حق بر من چو رحمت آمدهست
غرق نورم گر چه سقفم شد خراب
روضه گشتم گر چه هستم بو تراب
چون در آمد در ميان غير خدا
تیغ را اندر ميان كردن سزا
تا احب لـله آید نام من
تا که ابغض لـله آید کام من
تا که اسم و حقیقت من برای خدا دوست بدارد و برای خدا دشمن بدارد
آن شبهش در گردد و او یم شود
زآن جرای خاص هر که آگاه شد
او سزای قرب و اجریگاه شد
زآن جرای روح چون نقصان شود
جانش از نقصان آن لرزان شود
که سمنزار رضا آشفته است
گوی شو میگرد بر پهلوی صدق
غلط غلطان در خم چوگان عشق
به حوادث متفرق نشوند اهل بهشت
طفل باشد که به بانگ جرسی برخیزد
لذت بیکرانهای است عشق شدهست نام او
قاعده خود شکایت است ور نه جفا چرا بود
که ز تلخی تو جان را همه طعم شکر آید
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
درین بحر درین بحر همه چیز بگنجد
مترسید مترسید گریبان مدرانید
چون تو گوشی او زبان نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود انصتوا
پنبه اندر گوش حس دون کنید
بند حس از چشم خود بیرون کنید
پنبه آن گوش سر گوش سر است
تا نگردد این کر آن باطن کر است
بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید
اگر میخواهید خطاب به سوی من برگردید حق تعالی را بشنوید
باید از قید و بند حواس ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزئی دنیاطلب رها شوید
پس نبیند جمله را با طم و رم
حبک الـاشیا یعمی و یصم
در نتيجه خوب و بد هیچ چیز را نمی تواند ببیند
زیرا علاقه وافر تو به چیزی تو را کور و کر می کند
کوری عشقست این کوری من
حب یعمی و یصم است ای حسن
آری اگر من دچار کوری باشم آن کوری قطعا کوری عشق است نه کوری معمولی
ای حسن بدان که عشق موجب کوری و کری عاشق میشود
کورم از غیر خدا بینا بدو
مقتضای عشق این باشد بگو
ما ز دوست غیر از دوست مقصدی نمیخواهیم
حور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی
عاشقی بر من پریشانت کنم
کم عمارت کن که ویرانت کنم
آن بهاران مضمرست اندر خزان
در بهارست آن خزان مگریز از آن
همرهِ غم باش با وحشت بساز
میطلب در مرگ خود عمر دراز
والله تیره شب تو به ز دو صد روز نکو
شب مده و روز مجو عاج به شمشاد مده
خاموش و در خراب همیجوی گنج عشق
من چه غم دارم که ویرانی بود
زیر ویران گنج سلطانی بود
چو آهوی ختنی خون تو شود همه مشک
خوش بچر ای گاو عنبربخش نفس مطمئن
در چنین ساحل حلال است ار تو خوشپوزی کنی
قوت اصلی بشر نور خداست
قوت حیوانی مر او را ناسزاست
مایده از آسمان در میرسید
بیصداع و بیفروخت و بیخرید
در میان قوم موسی چند کس
بیادب گفتند کو سیر و عدس
منقطع شد نان و خوان از آسمان
ماند رنج زرع و بیل و داسمان
خوان فرستاد و غنیمت بر طبق
باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زلهها برداشتند
لابه کرده عیسی ایشان را که این
بدگمانی کردن و حرصآوری
کفر باشد پیش خوان مهتری
زان گدارویان نادیده ز آز
آن در رحمت بر ایشان شد فراز
بر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم هلا
ساکن نشین وین ورد خوان جاء القضا ضاق الفضا
چون قضا آید فضا تنگ می شود
فرمود رب العالمین با صابرانم همنشین
ای همنشین صابران افرغ علینا صبرنا
زین مردمِ کارافزا زین خانه پرغوغا
عیسی نخورد حلوا کاین آخر خر آمد
پرکندگی از نفاق خیزد
پیروزی از اتفاق خیزد
تو ناز کنی و یار تو ناز
چون ناز دو شد طلاق خیزد
صد وصلت و صد عناق خیزد
محو میباید نه نحو اینجا بدان
گر تو محوی بیخطر در آب ران
گفت مفتی ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری مجرم شوی
ور ضرورت هست هم پرهیز به
ور خوری باری ضمان آن بده
گر ندیدی دیو را خود را ببین
بی جنون نبود کبودی در جبین
زین شکنجه و امتحان آن مبتلا
کای خدا افغان ازین گرگ کهن
گویدش نک وقت آمد صبر کن
داد تو وا خواهم از هر بیخبر
داد کهدهد جز خدای دادگر
صبح نزدیک است خامش کم خروش
من همیکوشم پی تو تو مکوش
آنکه عاقل بود عزم راه کرد
عزم راه مشکل ناخواه کرد
گفت با اینها ندارم مشورت
که یقین سستم کنند از مقدرت
مهر زاد و بوم بر جانشان تند
که تو را زنده کند و آن زنده کو
ای مسافر با مسافر رای زن
زآنکه پایت لنگ دارد رای زن
آنچه گوید نفس تو کاینجا بدست
مشنوش چون کار او ضد آمدهست
تو خلافش کن که از پیغمبران
این چنین آمد وصیت در جهان
مشورت با نفس خود گر میکنی
هر چه گوید کن خلاف آن دنی
نفس مکارست مکری زایدت
مشورت با نفس خویش اندر فعال
هر چه گوید عکس آن باشد کمال
گرچه این مستی چو باز اشهب است
برتر از وی در زمین قدس هست
رو سرافیلی شو اندر امتیاز
در دمنده روح و مست و مستساز
Privacy Policy
Today visitors: 926 Time base: Pacific Daylight Time