: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #748
برنامه شماره ۷۴۸ گنج حضور

Please rate this video
Out of 282 votes | 8927 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۷۴۸ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۲۸ ژانویه ۲۰۱۹ ـ ۹ بهمن










مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 933, Divan e Shams


میانِ باغ گلِ سرخ ‌های و هو دارد

که بو کنید دهانِ مرا، چه بو دارد

به باغ خود همه مَستند لیک نی چون گل

که هر یکی به قَدَح(۱) خورد و او سَبو(۲) دارد

چو سال سالِ نشاطست و روز روزِ طرب

خُنُک مرا و کسی را که عیش خو دارد

چرا مُقیم(۳) نباشد چو ما به مجلسِ گل

کسی که ساقیِ باقیِّ ماه رو دارد؟

به باغ جمله شرابِ خدای می‌نوشند

در آن میانه کسی نیست کاو گلو دارد

عجایبند درختانْش، بِکر(۴) و آبستن

چو مریمی که نه معشوقه و نه شو(۵) دارد

هزار بار چمن را بسوخت و باز آراست

چه عشق دارد با ما، چه جست و جو دارد؟

وجودِ ما و وجودِ چمن بدو زنده‌ست

زهی وجودِ لطیف و ظریف کاو دارد

چراست خار سِلَحدار(۶) و ابر رویْ تُرُش(۷)؟

ز رَشکِ(۸) آنکه گلِ سرخ صد عَدو(۹) دارد

چو آینه‌ست و ترازو خموش و گویا یار

ز من رمیده که او خویِ گفت و گو دارد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 934, Divan e Shams


هزار جانِ مقدّس فدایِ آن جانی

که او به مجلسِ ما امرِ اَشْرَبوا* دارد

سؤال کردم گل را که بر که می‌خندی؟

جواب داد بر آن زشت کاو دو شو دارد

هزار بار خزان کرد نوبهار تو را

چه عشق دارد با ما، چه جُست و جو دارد؟

پیاله‌یی به من آورد گل که باده(۱۰) خوری؟

خورم، چرا نخورم؟ بنده هم گلو دارد

چه حاجتیست گلو بادۀ خدایی را؟

که ذرّه ذرّه همه نُقل و می ازو دارد

عجب، که خار چه بدمست و تیز و رو تُرُشست

ز رَشکِ آنکه گل و لاله صد عَدو دارد

به طُورِ موسی بنگر که از شرابِ گزاف

دهان ندارد و اشکم چهارسو(۱۱) دارد

به مستیانِ درختان نگر به فصلِ بهار

شکوفه کرده که در شُربِ می غُلُو(۱۲) دارد


* قرآن کریم، سوره مرسلات(۷۷)، آیه ۴۳

Quran, Sooreh Morsalaat(#77), Line #43


كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئًا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ 


بخورید و بیاشامید که شما را گوارا باد به پاداش اعمال نیکی که در دنیا به جای می‌آوردید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 946, Divan e Shams


پیاله‌یی به من آورد گل که باده خوری؟

خورم، چرا نخورم؟ بنده هم گلو دارد

گلو چه حاجت؟ می‌نوش بی‌گلو و دهان

رَحیقِ(۱۳) غیب که طعمِ سَقا هُمُو** دارد

به آفتابِ جلالت(۱۴) که ذرّه ذرّه ز عشق

نهان به زیرِ قبا(۱۵) ساغر و کدو دارد

سؤال کردم گل را که بر که می‌خندی؟

جواب داد بدان زشت کو دو شو دارد

غلامِ کور که او را دو خواجه می‌باید

چو سگ همیشه مقام او میانِ کو دارد

سؤال کردم از خار کاین سلاحِ تو چیست؟

جواب داد که گلزار صد عَدو دارد

هزار بار چمن را بسوخت و باز آراست

چه عشق دارد با ما، چه جست و جو دارد؟

ز شمسِ مَفخَرِ(۱۶) تبریز پُرس کاین از چیست؟

وگر چه دفع دهد، دَم مخور(۱۷) که او دارد


** قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۲۱

Quran, Sooreh Ensan(#76), Line #21


عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ ۖ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا 


بر تنشان جامه‌هايى است از سُندس سبز و استبرق. و به دستبندهايى از سيم زينت شده‌اند. و پروردگارشان از شرابى پاكيزه سيرابشان سازد.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3438


هر که یوسف دید، جان کردش فِدی

هر که گرگش دید، برگشت از هُدی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3440


پیشِ تُرک(۱۸) آیینه را خوش رنگی است

پیشِ زنگی(۱۹)، آینه هم زنگی است

آنکه می ترسی ز مرگ اندر فرار

آن ز خود ترسانی ای جان، هوش دار

روی زشتِ توست نه رخسارِ مرگ

جانِ تو همچون درخت و مرگ، برگ

از تو رُسته ست، ار نکوی است ار بد است

ناخوش و خوش، هر ضمیرت از خود است

گر به خاری خسته یی، خود کِشته ای

ور حریر و قَز(۲۰) دَری خود رِشته یی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 216


هر طرف غولی همی خوانَد تو را

کای برادر راه خواهی؟ هین بیا

ره نمایم، همرهت باشم رفیق

من قَلاوُوزم(۲۱) در این راهِ دقیق

نی قَلاوُوزست و، نی ره دانَد او

یوسفا کم رو سوی آن گرگ خو

حَزم(۲۲)، آن باشد که نفریبد تو را

چرب و نوش و دام های این سَرا

که نه چربش دارد و نی نوش، او

سِحر خوانَد، می دمد در گوش، او

که بیا مهمانِ ما ای روشنی

خانه، آنِ توست و، تو آنِ منی

حَزم آن باشد که گوئی: تُخمه ام(۲۳)

یا سَقیمم(۲۴)، خسته این دَخمه ام(۲۵)


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 42


حلقِ جان از فکرِ تن خالی شود

آنگهان روزیش اِجلالی(۲۶) شود

شرط، تبدیلِ مِزاج آمد، بدان

کز مِزاجِ بَد بُوَد مرگِ بَدان

چون مِزاجِ آدمی گِل خوار شد

زرد و بد رنگ و سَقیم و خوار شد

چون مِزاجِ زشتِ او تبدیل یافت

رفت زشتی از رخش، چون شمع تافت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1371


چون خری را یوسفِ مصری نمود

یوسفی را چون نماید آن جُهود؟

بر تو سِرگین(۲۷) را فسونش شهد کرد

شهد را خود چون کند وقتِ نبرد؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1378


فعلِ آتش را نمی‌دانی تو، بَرْد(۲۸)

گِردِ آتش با چنین دانش مَگَرد

علمِ دیگ و آتش ار نبود تو را

از شَرَر نه دیگ مانَد، نه اَبا(۲۹)

آب، حاضر باید و فرهنگ نیز

تا پزد آن دیگ سالم در اَزیز(۳۰)


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۹۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1398


لقمه اندازه نخورد از حرصِ خَود

در گلو بگرفت لقمه مرگِ بَد

لقمه اندازه خور ای مردِ حریص

گرچه باشد لقمه حلوا و خَبیص(۳۱)

حق تعالی داد میزان(۳۲) را زبان

هین ز قرآن سورهٔ رحمان بخوان***

هین ز حرصِ خویش میزان را مَهِل

آز و حرص آمد تو را خَصمِ مُضِل(۳۳)

حرص، جوید کُل، بر آید او ز کُل

حرص مَپْرَست ای فُجُلّ ابْنِ الْفُجُل(۳۴)

آن کنیزک می‌شد و می‌گفت: آه

کردی ای خاتون تو اُستا(۳۵) را به راه

کارِ بی‌استاد خواهی ساختن

جاهلانه جان بخواهی باختن

ای ز من دزدیده علمی ناتمام

ننگت آمد که بپرسی حالِ دام؟


*** قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۷ و ۸ و ۹

Quran, Sooreh Alrahman(#55), Line #7,8,9


وَالسَّمَاءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ (٧)


و آسمان را برافراشت و [برای سنجش هر امر معنوی و مادی] ترازو نهاد.


أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ (٨)


تا در [سنجیدن با] ترازو طغیان روا مدارید [و از مرز عدالت و انصاف مگذرید.]


وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ (٩)


و ترازو را به عدالت برپا دارید و از ترازو مکاهید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 141, Divan e Shams


بی ترازو هیچ بازاری ندیدم در جهان

جمله موزونند، عالم نَبْوَدَش میزان چرا؟

گیرم این خَربندگان(۳۶) خود بارِ سَرگین می‌کشند

این سواران باز می‌مانند از میدان چرا؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 563, Divan e Shams


ترازو گر نداری، پس تو را زو ره زَنَد هر کس

یکی قَلبی(۳۷) بیاراید، تو پنداری که زر دارد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 672, Divan e Shams


ز مستی من ترازو را شکستم

ترازو کانِ گوهر را نَسَنجَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shams


تو سخن گفتنِ بی‌لب، هله خو کن چو ترازو

که نمانَد لب و دندان چو ز دنیا گذر آید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1252, Divan e Shams


هر کسی کاو به ترازوی خِرَد فَخر کند

گر چه چون ماه بُوَد چرخ به میزان کشدش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1992, Divan e Shams


روی را پاک بشو، عیب بر آیینه منه

نَقدِ خود را سَره(۳۸) کن، عیبِ ترازوی مکن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2624, Divan e Shams


برخیز که آویخت ترازوی قیامت

بَرسَنج(۳۹)، ببین که سبکی یا تو گرانی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۵۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3578


چون سلیمانی دلا در مهتری

بر پری و دیو، زن انگشتری

گر درین مُلکت بری باشی ز رِیو(۴۰)

خاتَم(۴۱) از دستِ تو نستاند سه دیو

بعد از آن عالَم بگیرد اسمِ تو

دو جهان، محکومِ تو، چون جسمِ تو

ور ز دستت دیو، خاتَم را بِبُرد

پادشاهی فوت شد، بختت بِمُرد

بعد از آن یا حَسْرَتا شد یا عِباد

بر شما مَحتُوم(۴۲)، تا یَومُ التَّناد****(۴۳)


ای بندگان هوی'، پس از آنکه حکومت و پادشاهی معنوی شما از میان رفت، آنگاه تا روز قیامت باید واحسرتا بگویید.


ور تو ريوِ خويشتن را مُنكرى

از ترازو و آینه، کی جان بَری؟


**** قرآن کریم، سوره زمر(۳۹)، آیه ۵۶

Quran, Sooreh Zomar(#39), Line #56


أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ


تا كسى نگويد: اى حسرتا بر من كه در كار خدا كوتاهى كردم، و از مسخره‌كنندگان بودم.


**** قرآن کریم، سوره غافر(۴۰)، آیه ۳۲

Quran, Sooreh Ghaafer(#40), Line #32


وَيَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ


ای قوم من، من درباره شما از روزی که بهشتیان، همگنانِ خود را و دوزخیان، همتایانِ خود را ندا دهند می ترسم.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3982


تو ترازوی اَحَدخُو(۴۴) بوده‌ای

بَل زبانهٔ هر ترازو بوده‌ای


تو ترازویی هستی که در عدالت و درستی، خوی الهی داری و زبانه شاهین همه ترازوها تویی.


تو تَبار(۴۵) و اصل و خویشم بوده‌ای

تو فروغِ شمعِ کیشم بوده‌ای


تو دودمان و اصل بوده ای، و تو فروغ و پرتو شمع مذهب و کیش من بوده ای.


من غلامِ آن چراغِ چشم‌جُو(۴۶)

که چراغت روشنی پذرفت(۴۷) ازو


من غلام و بنده آن چراغی هستم که در طلب چشم است، که تو چراغ دلت از او روشنایی پذیرفت.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 571


طَمعِ لوت(۴۸) و طَمعِ آن ذوق و سَماع

مانع آمد عقلِ او را ز اطّلاع

گر طَمَع در آینه بر خاستی

در نفاق، آن آینه چون ماستی

گر ترازو را طَمَع بودی به مال

راست کی گفتی ترازو وصفِ حال؟

هر نبیّی گفت: با قوم از صفا

من نخواهم مزدِ پیغام از شما


قرآن کریم، سوره هود(۱۱)، آیه ۲۹

Quran, Sooreh Hood(#11), Line #29


وَ يَا قَوْمِ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مَالًا ۖ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ


نوح گفت: و ای مردم از شما مالی نخواهم که مزد مرا خدا تعهّد کرده است...


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 121


راست کُن اجزات را از راستان

سر مَکَش ای راست‌رو، ز آن آستان

هم ترازو را ترازو راست کرد

هم ترازو را ترازو کاست کرد

هر که با ناراستان هَمسَنگ(۴۹) شد

در کمی افتاد و عقلش دَنگ(۵۰) شد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 374


شیخ را که پیشوا و رهبر است

گر مریدی امتحان کرد، او خر است

امتحانش گر کنی در راهِ دین

هم تو گردی مُمْتَحَن(۵۱) ای بی‌یقین

جرأت و جهلت شود عریان و فاش

او برهنه کی شود ز آن اِفتِتاش(۵۲)؟

گر بیاید ذرّه، سَنجَد کوه را

بر دَرَد ز آن کُه، ترازوش ای فَتی(۵۳)

کز قیاسِ خود ترازو می‌تَنَد

مردِ حق را در ترازو می‌کُند

چون نگنجد او به میزانِ خِرَد

پس ترازوی خِرَد را بر دَرَد

امتحان همچون تصرّف دان در او

تو تصرّف بر چنان شاهی مجو


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1897


باد بر تخت سلیمان رفت کژ

پس سلیمان گفت: بادا کژ مَغَژ(۵۴)

باد هم گفت: ای سیلمان کژ مرو

ور روی کژ، از کژم خشمین مشو

این ترازو بَهرِ این بنهاد حق

تا رود انصاف ما را در سَبَق(۵۵)

از ترازو کم کنی، من کم کنم

تا تو با من روشنی، من روشنم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1906


پس سلیمان اَندرونه راست کرد

دل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد

بعد از آن تاجش همان دَم راست شد

آنچنانکه تاج را می‌خواست شد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۳۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1831


چون ترازوی تو کژ بود و دَغا(۵۶)

راست چون جویی ترازوی جَزا؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3145


ذرّه‌یی گر جهدِ تو افزون بود

در ترازوی خدا موزون بود




(۱) قَدَح: ظرفی که در آن چیزی بیاشامند، پیاله، کاسۀ بزرگ


(۲) سبو: کوزۀ سفالی، کوزۀ دسته‌دار که در آن آب یا شراب بریزند.


(۳) مُقیم: برپادارنده، ثابت، پابرجا


(۴) بِکر: باکره، تازه، جدید


(۵) شو: شوهر


(۶) سِلَحدار: مخفّف سلاحدار، آنکه سلاح امیر یا سلطان را حمل کند، ناظر اسلحه خانه، نگهبان


(۷) رویْ تُرُش: بد اخم، بد خو


(۸) رَشک: غیرت، حسد


(۹) عَدو: دشمن


(۱۰) باده: شراب، می


(۱۱) چهارسو: چهار طرف، چهار سمت


(۱۲) غُلُو: زیاده روی، مبالغه


(۱۳) رَحیق: شراب بی غش، باده ناب


(۱۴) جلالت: بزرگواری، عزّت، شکوه


(۱۵) قبا: نوعی لباس جلوباز بلند مردانه که دو طرف جلو آن با دکمه بسته می‌شود.


(۱۶) مَفخَر: جای فخر کردن و نازیدن، محل افتخار، آنچه به آن فخر کنند.


(۱۷) دَم خوردن: فریب خوردن


(۱۸) تُرک: زیبا روی


(۱۹) زنگی: سیاهپوست


(۲۰) قَز: ابریشم، پرنیان


(۲۱) قَلاوُوز: پیشرو لشکر، رهبر، راهنما


(۲۲) حَزم: دوراندیشی، هوشیاری و آگاهی


(۲۳) تُخمه: تُخَمه به معنی ناگواریدن طعام، پر شدن معده و هضم نشدن غذا، سوءهضم


(۲۴) سَقیم: بیمار


(۲۵) دَخمه: گور، تابوت، سردابی که مردگان را در آن می گذارند.


(۲۶) روزی اِجلالی: روزی غیبی، برکت الهی


(۲۷)‌ سِرگین: مدفوع، فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر


(۲۸) بَرد: دور باش


(۲۹) اَبا: آش


(۳۰) اَزیز: به جوش آمدن دیگ


(۳۱) خَبیص: حلوایی که با خرما و روغن پزند که بدان اَفروشه یا آفروشه نیز گویند.


(۳۲) میزان: ترازو


(۳۳) مُضِل: گمراه‌کننده


(۳۴) فُجُلّ ابْنِ الْفُجُل: تُرُبچه تُرُبچه زاده، کنایه از آدم پست و حقیر


(۳۵) اُستا: استاد


(۳۶) خَربنده: کسی که خر کرایه می‌داد، نگهبان خر


(۳۷) قَلب: سکه تقلّبی


(۳۸) سَره: بی‌غش، خالص، پاکیزه، برگزیده


(۳۹) بَرسَنج: بسنج، اندازه بگیر


(۴۰) رِیو: مکر، حیله، فریب


(۴۱) خاتَم: انگشتر، نگین انگشتر


(۴۲) مَحتُوم: حتمی، ثابت و استوار


(۴۳) یَومُ التَّناد: از اسامی روز رستاخیز


(۴۴) اَحَدخُو: دارای خوی الهی


(۴۵) تَبار: دودمان و اصل و نسب


(۴۶) چشمجُو: جوینده چشم بینا، جوینده شخص روشن بین


(۴۷) پذرفت: پذیرفت


(۴۸) لوت: غذا، طعام


(۴۹) هَمسَنگ: هم وزن، همتایی، مصاحبت


(۵۰) دَنگ: احمق، بیهوش


(۵۱) مُمْتَحَن: امتحان‌ شده، آزموده‌ شده


(۵۲) اِفتِتاش: تفتيش كردن، جستجو كردن


(۵۳) فَتی: جوانمرد و سخی، کریم


(۵۴) مَغَژ: فعل امر از غژیدن به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.


(۵۵) سَبَق: جایزه مسابقه، جمع: اَسباق


(۵۶)‌ دَغا: مکر، فریب



************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 933, Divan e Shams


میان باغ گل سرخ ‌های و هو دارد

که بو کنید دهان مرا چه بو دارد

به باغ خود همه مستند لیک نی چون گل

که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد

چو سال سال نشاطست و روز روز طرب

خنک مرا و کسی را که عیش خو دارد

چرا مقیم نباشد چو ما به مجلس گل

کسی که ساقی باقی ماه رو دارد

به باغ جمله شراب خدای می‌نوشند

در آن میانه کسی نیست کاو گلو دارد

عجایبند درختانش بکر و آبستن

چو مریمی که نه معشوقه و نه شو دارد

هزار بار چمن را بسوخت و باز آراست

چه عشق دارد با ما چه جست و جو دارد

وجود ما و وجود چمن بدو زنده‌ست

زهی وجود لطیف و ظریف کاو دارد

چراست خار سلحدار و ابر روی ترش

ز رشک آنکه گل سرخ صد عدو دارد

چو آینه‌ست و ترازو خموش و گویا یار

ز من رمیده که او خوی گفت و گو دارد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 934, Divan e Shams


هزار جان مقدس فدای آن جانی

که او به مجلس ما امرِ اشربوا* دارد

سؤال کردم گل را که بر که می‌خندی

جواب داد بر آن زشت کاو دو شو دارد

هزار بار خزان کرد نوبهار تو را

چه عشق دارد با ما چه جست و جو دارد

پیاله‌یی به من آورد گل که باده خوری

چه حاجتیست گلو بادۀ خدایی را

که ذره ذره همه نقل و می ازو دارد

عجب که خار چه بدمست و تیز و رو ترشست

ز رشک آنکه گل و لاله صد عدو دارد

به طور موسی بنگر که از شراب گزاف

دهان ندارد و اشکم چهارسو دارد

به مستیان درختان نگر به فصل بهار

شکوفه کرده که در شرب می غلو دارد


* قرآن کریم، سوره مرسلات(۷۷)، آیه ۴۳

Quran, Sooreh Morsalaat(#77), Line #43


كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئًا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ 


بخورید و بیاشامید که شما را گوارا باد به پاداش اعمال نیکی که در دنیا به جای می‌آوردید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 946, Divan e Shams


پیاله‌یی به من آورد گل که باده خوری

خورم چرا نخورم بنده هم گلو دارد

گلو چه حاجت می‌نوش بی‌گلو و دهان

رحیق غیب که طعم سقا همو** دارد

به آفتاب جلالت که ذره ذره ز عشق

نهان به زیرِ قبا ساغر و کدو دارد

سؤال کردم گل را که بر که می‌خندی

جواب داد بدان زشت کو دو شو دارد

غلام کور که او را دو خواجه می‌باید

چو سگ همیشه مقام او میان کو دارد

سؤال کردم از خار کاین سلاح تو چیست

جواب داد که گلزار صد عدو دارد

هزار بار چمن را بسوخت و باز آراست

چه عشق دارد با ما چه جست و جو دارد

ز شمس مفخر تبریز پرس کاین از چیست

وگر چه دفع دهد دم مخور که او دارد


** قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۲۱

Quran, Sooreh Ensan(#76), Line #21


عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ ۖ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا 


بر تنشان جامه‌هايى است از سُندس سبز و استبرق. و به دستبندهايى از سيم زينت شده‌اند. و پروردگارشان از شرابى پاكيزه سيرابشان سازد.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3438


هر که یوسف دید جان کردش فدی

هر که گرگش دید برگشت از هدی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3440


پیش ترک آیینه را خوش رنگی است

پیش زنگی آینه هم زنگی است

آنکه می ترسی ز مرگ اندر فرار

آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار

روی زشت توست نه رخسار مرگ

جان تو همچون درخت و مرگ برگ

از تو رسته ست ار نکوی است ار بد است

ناخوش و خوش هر ضمیرت از خود است

گر به خاری خسته یی خود کشته ای

ور حریر و قز دری خود رِشته یی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 216


هر طرف غولی همی خواند تو را

کای برادر راه خواهی هین بیا

ره نمایم همرهت باشم رفیق

من قلاووزم در این راه دقیق

نی قلاووزست و نی ره داند او

یوسفا کم رو سوی آن گرگ خو

حزم آن باشد که نفریبد تو را

چرب و نوش و دام های این سرا

که نه چربش دارد و نی نوش او

سحر خواند می دمد در گوش او

که بیا مهمان ما ای روشنی

خانه آن توست و تو آن منی

حزم آن باشد که گوئی تخمه ام

یا سقیمم خسته این دخمه ام


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 42


حلق جان از فکرِ تن خالی شود

آنگهان روزیش اجلالی شود

شرط تبدیل مزاج آمد بدان

کز مزاج بد بود مرگ بدان

چون مزاج آدمی گل خوار شد

زرد و بد رنگ و سقیم و خوار شد

چون مزاج زشت او تبدیل یافت

رفت زشتی از رخش چون شمع تافت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1371


چون خری را یوسف مصری نمود

یوسفی را چون نماید آن جهود

بر تو سرگین را فسونش شهد کرد

شهد را خود چون کند وقت نبرد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1378


فعل آتش را نمی‌دانی تو برد

گرد آتش با چنین دانش مگرد

علم دیگ و آتش ار نبود تو را

از شرر نه دیگ ماند نه ابا

آب حاضر باید و فرهنگ نیز

تا پزد آن دیگ سالم در ازیز


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۹۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1398


لقمه اندازه نخورد از حرص خود

در گلو بگرفت لقمه مرگ بد

لقمه اندازه خور ای مرد حریص

گرچه باشد لقمه حلوا و خبیص

حق تعالی داد میزان را زبان

هین ز قرآن سورهٔ رحمان بخوان***

هین ز حرص خویش میزان را مهل

آز و حرص آمد تو را خصم مضل

حرص جوید کل بر آید او ز کل

حرص مپرست ای فجل ابن الفجل

آن کنیزک می‌شد و می‌گفت آه

کردی ای خاتون تو استا را به راه

کارِ بی‌استاد خواهی ساختن

جاهلانه جان بخواهی باختن

ای ز من دزدیده علمی ناتمام

ننگت آمد که بپرسی حال دام


*** قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۷ و ۸ و ۹

Quran, Sooreh Alrahman(#55), Line #7,8,9


وَالسَّمَاءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ (٧)


و آسمان را برافراشت و [برای سنجش هر امر معنوی و مادی] ترازو نهاد.


أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ (٨)


تا در [سنجیدن با] ترازو طغیان روا مدارید [و از مرز عدالت و انصاف مگذرید.]


وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ (٩)


و ترازو را به عدالت برپا دارید و از ترازو مکاهید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 141, Divan e Shams


بی ترازو هیچ بازاری ندیدم در جهان

جمله موزونند عالم نبودش میزان چرا

گیرم این خربندگان خود بارِ سرگین می‌کشند

این سواران باز می‌مانند از میدان چرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 563, Divan e Shams


ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس

یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 672, Divan e Shams


ز مستی من ترازو را شکستم

ترازو کان گوهر را نسنجد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shams


تو سخن گفتن بی‌لب هله خو کن چو ترازو

که نماند لب و دندان چو ز دنیا گذر آید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1252, Divan e Shams


هر کسی کاو به ترازوی خرد فخر کند

گر چه چون ماه بود چرخ به میزان کشدش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1992, Divan e Shams


روی را پاک بشو عیب بر آیینه منه

نقد خود را سره کن عیب ترازوی مکن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2624, Divan e Shams


برخیز که آویخت ترازوی قیامت

برسنج ببین که سبکی یا تو گرانی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۵۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3578


چون سلیمانی دلا در مهتری

بر پری و دیو زن انگشتری

گر درین ملکت بری باشی ز رِیو

خاتم از دست تو نستاند سه دیو

بعد از آن عالم بگیرد اسم تو

دو جهان محکوم تو چون جسم تو

ور ز دستت دیو خاتم را ببرد

پادشاهی فوت شد بختت بمرد

بعد از آن یا حسرتا شد یا عِباد

بر شما محتوم تا یوم التناد****


ای بندگان هوی'، پس از آنکه حکومت و پادشاهی معنوی شما از میان رفت، آنگاه تا روز قیامت باید واحسرتا بگویید.


ور تو ريو خويشتن را منكرى

از ترازو و آینه کی جان بری


**** قرآن کریم، سوره زمر(۳۹)، آیه ۵۶

Quran, Sooreh Zomar(#39), Line #56


أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ


تا كسى نگويد: اى حسرتا بر من كه در كار خدا كوتاهى كردم، و از مسخره‌كنندگان بودم.


**** قرآن کریم، سوره غافر(۴۰)، آیه ۳۲

Quran, Sooreh Ghaafer(#40), Line #32


وَيَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ


ای قوم من، من درباره شما از روزی که بهشتیان، همگنانِ خود را و دوزخیان، همتایانِ خود را ندا دهند می ترسم.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۸۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3982


تو ترازوی احدخو بوده‌ای

بل زبانهٔ هر ترازو بوده‌ای


تو ترازویی هستی که در عدالت و درستی، خوی الهی داری و زبانه شاهین همه ترازوها تویی.


تو تبار و اصل و خویشم بوده‌ای

تو فروغ شمع کیشم بوده‌ای


تو دودمان و اصل بوده ای، و تو فروغ و پرتو شمع مذهب و کیش من بوده ای.


من غلام آن چراغ چشم‌جو

که چراغت روشنی پذرفت ازو


من غلام و بنده آن چراغی هستم که در طلب چشم است، که تو چراغ دلت از او روشنایی پذیرفت.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 571


طمع لوت و طمع آن ذوق و سماع

مانع آمد عقل او را ز اطلاع

گر طمع در آینه بر خاستی

در نفاق آن آینه چون ماستی

گر ترازو را طمع بودی به مال

راست کی گفتی ترازو وصف حال

هر نبیی گفت با قوم از صفا

من نخواهم مزد پیغام از شما


قرآن کریم، سوره هود(۱۱)، آیه ۲۹

Quran, Sooreh Hood(#11), Line #29


وَ يَا قَوْمِ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مَالًا ۖ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ


نوح گفت: و ای مردم از شما مالی نخواهم که مزد مرا خدا تعهّد کرده است...


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 121


راست کن اجزات را از راستان

سر مکش ای راست‌رو ز آن آستان

هم ترازو را ترازو راست کرد

هم ترازو را ترازو کاست کرد

هر که با ناراستان همسنگ شد

در کمی افتاد و عقلش دنگ شد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 374


شیخ را که پیشوا و رهبر است

گر مریدی امتحان کرد او خر است

امتحانش گر کنی در راه دین

هم تو گردی ممتحن ای بی‌یقین

جرأت و جهلت شود عریان و فاش

او برهنه کی شود ز آن افتتاش

گر بیاید ذره سنجد کوه را

بر درد ز آن که ترازوش ای فتی

کز قیاس خود ترازو می‌تند

مرد حق را در ترازو می‌کند

چون نگنجد او به میزان خرد

پس ترازوی خرد را بر درد

امتحان همچون تصرف دان در او

تو تصرف بر چنان شاهی مجو


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1897


باد بر تخت سلیمان رفت کژ

پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ

باد هم گفت ای سیلمان کژ مرو

ور روی کژ از کژم خشمین مشو

این ترازو بهرِ این بنهاد حق

تا رود انصاف ما را در سبق

از ترازو کم کنی من کم کنم

تا تو با من روشنی من روشنم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1906


پس سلیمان اندرونه راست کرد

دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد

بعد از آن تاجش همان دم راست شد

آنچنانکه تاج را می‌خواست شد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۳۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1831


چون ترازوی تو کژ بود و دغا

راست چون جویی ترازوی جزا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3145


ذره‌یی گر جهد تو افزون بود

در ترازوی خدا موزون بود

Back

Privacy Policy

Today visitors: 457

Time base: Pacific Daylight Time