برنامه شماره ۷۸۵ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۱۴ اکتبر ۲۰۱۹ - ۲۳ مهر
مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، شماره ۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 18, Divan e Shams
نامه رسید زان جهان بهرِ مراجعت برم
عزمِ رجوع میکنم، رخت به چرخ میبرم
گفت که: اِرْجَعی* شنو، باز به شهرِ خویش رو
گفتم: تا بیامدم، دلشده(١) و مسافرم
آن چمن و شِکرسِتان، هیچ نرفت از دلم
من به درونه(٢) واصلم، من به حَظیره(٣) حاضرم
چون به سَباعِ(۴) طیرِ(۵) تو اوجِ هوا مخوف شد
بسته شدست راهِ من، زانکه به تن کبوترم
گفت: ازین تو غم مخور، ایمن و شادمان بِپَر
زآنکه رفیقِ امن شد جانِ کبوترِ حَرَم
هرکه براتِ(۶) حفظِ ما دارد در زهِ(۷) قبا
در بَر و بحر اگر رود، باشد راد(۸) و محترم
نوح** میانِ دشمنان، بود هزار سال خوش
عصمتِ ماش بُد به کف، غالب بود لاجرم
چند هزار همچو او بندهٔ خاصِ پاک خو
هر دَم میرسیدشان بار(۹) و خَفیر(۱۰) از درم
گفت کلیم: زآب من غم نخورم که من دُرم
گفت خلیل: ز آتشش غم نخورم که من زَرم
گفت مسیح: مرده را زنده کنم به نامِ او
اَکمه(۱۱) را بصر دهم، جانبِ طبّ به ننگرم***
گفت محمّدِ مِهین(۱۲): من به اشارتِ مُعین(۱۳)
بر قمرِ فلک زنَم کز قمران من اقمرم(۱۴)
صورت را برون کنم، پیشِ شهنشهی رَوَم
کز تفِ(۱۵) او منوّرم، وز کفِ او مصوّرم(۱۶)
چون بروم برادرا، هیچ مگو که نیست شد
در صفِ روح حاضرم، گر بر تو مُسَتَّرم(۱۷)
نام خوشم درین جهان، باشد چون صبا وزان
بویِ خوشش عَبَرفشان(۱۸)، زانکه به جان مُعنبرم(۱۹)
ساکنِ گلشن و چمن پیش خوشانِ همچو من
وارهم از چَه و رَسَن(۲۰) زانکه برون چَنبرم(۲۱)
* قرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیه ۲۸ و ۲۷
Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27,28
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (٢٧)
اى روح آرامش يافته،
ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً (٢٨)
به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی
و او هم از تو خشنود است، باز گرد.
** قرآن کریم، سوره عنکبوت(۲۹)، آیه ۱۴
Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #14
« وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا…»
« ما نوح را بر مردمش به پيامبرى فرستاديم.
او هزار سال و پنجاه سال كم در ميان آنان بزيست…»
*** قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۴۹
Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #49
«… وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّهِ ۖ…»
«… و کور مادر زاد و مبتلای به پیسی را به امر خدا
شفا دهم، و مردگان را به امر خدا زنده کنم…»
مثنوی، مولوی، دفتر ششم، بیت ۲۷۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2714
لابِه کردنِ موش، مَر چَغْز را که بَهانه مَیَندیش و در نَسْیه مَیَنْداز اِنْجاح
این حاجَتِ(۲۲) مرا که فِی التَّاخیرِ آفاتٌ(۲۳) و الصُّوفیُّ اِبْنُ الْوَقْتِ(۲۴)
و ابن دست از دامَنِ پدر باز ندارد، و اَبِ مُشْفِق(۲۵) صوفی که وَقت است،
او را به نِگَرش به فردا مُحتاج نگرداند، چَندانَش مُسْتَغْرِق دارد در گُلْزارِ
سَریعُ الْحِسابیِ(۲۷-۲۶) خویشْ نه چون عَوام، مُنْتَظِرِ مُسْتَقْبل نباشد،
نَهْری باشد نه دَهْری(۲۸)، که لا صَباحَ عِنْدَ اللهِ وَ لا مَساءَ(۲۹) ماضی
و مُسْتَقْبِل و اَزَل و اَبَد آنجا نباشد(۳۰). آدمْ سابِق و دَجّال مَسْبوق
نباشد(۳۱) که این رُسوم در خِطّهٔ عقلِ جُزوی است(۳۲) و روحِ حیوانی.
در عالَم لا مَکان و لا زمان(۳۳) این رُسوم نباشد. پَس او اِبْنِ وقتی است
که لا یُفْهَمُ مِنْهُ اِلّا نَفْیُ تَفْرِقَةِ الْاَ زْمِنَةِ(۳۴) چُنانکه از اَللهُ واحِدٌ فَهْم شود
نَفیِ دویی، نی حقیقتِ واحدی(۳۵).
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3182
فعلِ توست این غُصههای دَم به دَم
این بُوَد معنی قَدْ جَفَّ الْقَلَم
حدیث
جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ
خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3145
ذرهیی گر جهد تو افزون بود
در ترازوی خدا موزون بود
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۹۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3291
ور ز مِثقالی شوی افزون تو خام
از تو سازَد شَه یکی زَرّینه جام
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 425
چون بکاری جو، نروید غیرِ جو
قرض تو کردی، ز که خواهی گرو؟
جرمِ خود را بر کسی دیگر منه
هوش و گوش خود بدین پاداش ده
جرم بر خود نه، که تو خود کاشتی
با جزا و عدلِ حق کن آشتی
رنج را باشد سبب بد کردنی
بد ز فعلِ خود شناس از بخت نی
آن نظر در بخت، چشم اَحوَل(۳۶) کند
کَلب(۳۷) را کَهدانی(۳۸) و کاهِل(۳۹) کند
متهم کن نفس خود را ای فتی
متهم کم کن جزای عدل را
توبه کن، مردانه سر آور به ره
که فَمَنْ یَعْمَل بِمِثقالٍ یَرَه*
مردانه توبه كن و به هدايت در آی، زیرا هر کس عملی
را به اندازه ذره ای انجام دهد جزای آن را می بیند.
در فُسونِ(۴۰) نفس کم شو غِرّهای(۴۱)
که آفتابِ حق نپوشد ذرّهای**
هست این ذرّاتِ جسمی ای مفید
پیشِ این خورشیدِ جسمانی پدید
هست ذرّاتِ خَواطِر(۴۲) و افتِکار(۴۳)
پیشِ خورشید حقایق آشکار
* قرآن کریم، سوره زلزال(۹۹)، آیه ۷،۸
Quran, Sooreh Al-Zalzala(#99), Line #7,8
فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ (۷)
« پس هر کس به اندازه ذره ای نیکی کند پاداش آن بیند.»
وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (۸)
« هر کس به اندازه ذره ای بدی کند جزای آن بیند.»
** قرآن کریم، سوره كهف(۱۸)، آیه ۴۹
Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #49
« وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ
يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَٰذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا
أَحْصَاهَا ۚ وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا ۗوَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا.»
« دفتر اعمال گشوده شود. مجرمان را بينى كه از آنچه
در آن آمده است بيمناكند و مىگويند: واى بر ما، اين چه
دفترى است كه هيچ گناه كوچك و بزرگى را حساب ناشده
رها نكرده است. آنگاه اعمال خود را در مقابل خود بيابند
و پروردگار تو، به كسى ستم نمىكند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1425
آنکه او موقوفِ حال است، آدمی ست
گه به حال افزون و، گاهی در کمی ست
صوفی، ابنُ الوقت باشد در مثال
لیک صافی، فارغ است از وقت و حال
حال ها موقوفِ عزم و رایِ او
زنده از نَفْخِ مسیحْآسایِ او
عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی
بر امیدِ حال بر من میتَنی
آنکه یک دَم کم، دمی کامل بود
نیست معبود خلیل، آفِل بود
وآنکه آفِل باشد و، گه آن و این
نیست دلبر، لا اُحِبُّ الْآفِلین
قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۵،۷۶
Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #75,76
وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ (۷۵)
« بدین سان به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین
را نشان دادیم تا از اهل یقین گردد.»
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ
فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ (۷۶)
« چون شب او را فرو گرفت، ستاره ای دید. گفت:
این است پروردگار من. چون فروشد، گفت: فرو شوندگان
را دوست ندارم.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1433
هست صوفیِّ صفاجو ابنِ وقت
وقت را همچون پدر بگرفته سخت
هست صافی، غرقِ نورِ ذوالجلال
ابنِ کَس نی، فارغ از اوقات و حال
غرقهٔ نوری که او لَمْ یُولَدست*
لَمْ یَلِد لَمْ یُولَد آنِ ایزدست
آن « صافی»، غرق نوری است که آن نور از کسی
زاده نشده است. نزادن و زاده نشدن، سزاوار حق تعالی است.
رَوْ چنین عشقی بجو، گر زندهیی
ورنه وقتِ مختلف را بندهیی
* قرآن کریم، سوره اخلاص(۱۱۲)، آیه ۴و۳
Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #3,4
لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ(۳)
نه زاده است و نه زاده شده،
وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ (۴)
و نه هيچ كس و هیچ چیز همتا و همانند اوست.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 133
صوفی اِبْنُ الْوَقْت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق(۴۴)
تو مگر خود، مردِ صوفی نیستی
هست را از نَسیه خیزد نیستی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۵۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1558
عقلِ جُزوی، آفتش وَهْم است و ظن
زانکه در ظلمات شد او را وطن
بر زمین گر نیم گز(۴۵) راهی بُوَد
آدمی بی وهم ایمن میرود
بر سَرِ دیوارِ عالی گر روی
گر دو گز عرضش بُوَد، کژ میشوی
بلکه میافتی ز لرزهٔ دل به وهم
ترسِ وهمی را نکو بنگر، بفهم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2111
آن یکی پَرّان شده در لامکان
وین یکی در کاهدان، همچون سگان
با زبانِ معنوی، گُل با جُعَل
این همی گوید که ای گَنده بَغَل
گر گریزانی ز گُلْشن بی گُمان
هست آن نفرت کمالِ گُلْسِتان
غیرتِ من بر سَرِ تو دُورْباش(۴۶)
میزند کای خَس، از اینجا دُور باش
ور بیآمیزی تو با من ای دَنی
این گمان آید که از کانِ منی
بلبلان را جای میزیبد چَمَن
مَر جُعَل را در چَمین(۴۷) خوشتر وطن
حق مرا چون از پلیدی پاک داشت
چون سزد بر من پلیدی را گماشت؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۰۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2201
هست هُشیاری، زِ یادِ ما مَضی
ماضی و مستقبلت، پردهٔ خدا
آتش اندر زن به هر دو، تا به کَی
پُر گِرِه باشی ازین هر دو چو نَی؟
تا گِرِه با نَیْ بوَد، همراز نیست
همنشینِ آن لب و آواز نیست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۷۱۴
صوفیی را گفت خواجهٔ سیمپاش
ای قدم هایِ تو را جانم فِراش
یک دِرَم خواهی تو امروز، ای شَهَم
یا که فردا چاشتگاهی سه دِرَم؟
گفت: دی نیمِ دِرَم، راضیترم
زانکه امروز این و فردا صد دِرَم
سیلیِ نقد از عطاءِ نسیه بِهْ
نَک قَفا(۴۸) پیشت کشیدم، نقد دِه
خاصه آن سیلی که از دست تو است
که قَفا و سیلی اش مست تو است
هین بیآ ای جانِ جان و صد جهان
خوش غنیمت دار نقدِ این زمان
در مَدُزد آن رویِ مَه از شبروان
سر مَکَش زین جُوی، ای آبِ روان
تا لبِ جُو خندد از آبِ مَعین(۴۹)
لب لبِ جُو سر برآرد یاسمین
چون ببینی بر لب جو سبزه مست
پس بدان از دور کآنجا آب هست
گفت: سیماهُم وَجُوهٌ کردگار*
که بُوَد غَمّازِ(۵۰) باران، سبزهزار
گر ببارد شب، نبیند هیچ کس
که بود در خواب هر نَفْس و نَفَس
تازگیِّ هر گلستانِ جمیل
هست بر بارانِ پنهانی، دلیل
ای اَخی من خاکی ام تو آبیی
لیک شاهِ رحمت و وهّابیی(۵۱)
*۱ قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه (۴۱)
Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #41
« يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ …»
« كافران را به نشان صورتشان مىشناسند…»
*۲ قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه (۲۹)
Quran, Sooreh Al-Fath(#48), Line #29
«…سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ…»
«...نشانه آنان در چهره شان از اثر سجود پیداست…»
(۱) دلشده: دل از دست رفته، بی قرار
(۲) درونه: دل، درون
(۳) حَظیره: هر جای مقدس، بهشت، محوّطه، چهاردیواری
(۴) سَباع: جمعِ سَبُع به معنی درندگان
(۵) طیر: پرنده
(۶) برات: سند و فرمان
(۷) زه: کناره جامه
(۸) راد: جوانمرد، آزاده، بخشنده، دانا و خردمند
(۹) بار: اجازه حضور دادن
(۱۰) خَفیر: نگهبان، حامی
(۱۱) اَکمه: نابینای مادرزاد
(۱۲) مِهین: بزرگ، بزرگترین
(۱۳) مُعین: یاری دهنده، از اسامی خدا
(۱۴) اقمر: صفت تفضیلی از قمر، ماه تر، روشن تر. اشاره است به شقُّ الْقمر معجزه رسول اکرم.
(۱۵) تف: روشنی، پرتو، گرما
(۱۶) مصوّر: دارای تصویر، دارای شکل و صورت
(۱۷) مُسَتَّر: پنهان، مخفی
(۱۸) عَبَر: عَبیر، نوعی مادۀ خوشبو که از مُشک، کافور، و مانند آن تهیه میشد.
(۱۹) مُعنبر: چیزی که به عنبر و بوی خوش آغشته شده، معطّر
(۲۰) رَسَن: ریسمان، طناب
(۲۱) چَنبر: اطاق، حلقه، هر چیز دایره مانند
(۲۲) اِنجاح حاجَت: برآوردن حاجت
(۲۳) فِی التَّاخیرِ آفاتٌ: تاخیر و کندی و واپس انداختن کارها، آفت خیز است.
(۲۴) الصُّوفیُّ اِبْنُ الْوَقْتِ: صوفی، درویش و یا انسان زنده به حضور، از لحاظ فضای درون و صورت بیرونی فرزند این لحظه است. او فضاگشاست و مقاومتی در مقابل اتفاق این لحظه ندارد.
(۲۵) اَبِ مُشْفِق: تعبیر دیگری از این لحظه ابدی و بی نهایت خداست.
(۲۶) سَریعُ الْحِساب: آنکه سریعاً به حسابها رسیدگی می کند. از نامهای قرانی خداست، که ۸ بار در آیات مختلف قران ذکر شده است.
(۲۷) گُلْزارِ سَریعُ الْحِسابی: یعنی شادی و آرامشی که به محض تسلیم و فضاگشایی به ما دست می دهد.
(۲۸) نهری باشد نه دهری: کسی که در زمان، گذشته و آینده، نیست و خود را
در جویبار برکت و تجلیّات زندگی یا الهی می بیند. پس نهری کسی است که
در این لحظه زندگی می کند و دهری در زمان و ذهن.
(۲۹) لا صَباحَ عِنْدَ اللهِ وَ لا مَساءَ: صبح و شام و محدودیت زمان پیشگاه حق نیست.
(۳۰) ماضی و مُسْتَقْبَل و اَزَل و اَبَد آنجا نباشد: در مرتبه حضور زمانرا راهی نیست و حتی وصف خدا به ازل و ابد، یک توصیف ذهنی و از تنگی قافیه است.
(۳۱) سابِق و دَجّال مَسْبوق نباشد: زندگی این لحظه اش ادامه زندگی من ذهنی نباشد. به جای ادامه داستان زندگی خود که ساخته شده از فکر است به این لحظه وصف ناپذیر زنده باشد.
(۳۲) این رُسوم در خِطّهٔ عقلِ جُزوی است: این مفاهیم در محدوده ساخت و درک عقل جزوی یا عقل من ذهنی است.
(۳۳) عالم لامکان و لازمان: عالم غیب و پیشگاه پروردگار است یابه تعبیری دیگر زنده شدن انسان به بی نهایت و آگاهی دایمی از ابدیت اوست. (جاودانگی آگاهانه انسان)
(۳۴) پَس او اِبْنِ وقتی است که لا یُفْهَمُ مِنْهُ اِلّا نَفْیُ تَفْرِقَةِ الْاَ زْمِنَةِ: پس او فرزند این لحظه است که ما فقط این خاصیت نفی زمان یعنی گذشته و آینده را از او با ذهنمان می فهمیم و گرنه کیفیت بی زمانی و بی مکانی او با ذهن و بوسیله فکرها قابل دریافت نیست، بلکه درک آن پس از تبدیل هشیاری امکان پذیر است.
(۳۵) حقیقتِ واحد: قبل از تبدیل هشیاری یک مفهوم یعنی یک فکر و بعد از تبدیل عیناً خود زندگی است.
(۳۶) اَحوَل: لوچ، دوبین
(۳۷) کَلب: سگ
(۳۸) کَهدانی: اهل آخور ستور، پست و حقیر
(۳۹) کاهِل: سست، تنبل
(۴۰) فُسون: فریب
(۴۱) غِرّه: مغرور شدن، فریفته شدن، مغرور به چیزی، فریفته
(۴۲) خَواطِر: جمع خاطر، اندیشه ها
(۴۳) اِفتِکار: اندیشیدن
(۴۴) طریق: راه سلوک، طریقت
(۴۵) گَز: ذِراع، واحد طول که مقدار آن از مِرفقِ دست تا سرانگشتان است.
(۴۶) دُورباش: نیزه دو شاخه داری چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان
می برده اند تا مردم بدانند که پادشاه می آید و خود را به کنار کشند.
(۴۷) چَمین: بول، سرگین، شاش
(۴۸) قَفا: پشت گردن، پسِ سَر
(۴۹) مَعین: آب جاری و زلال
(۵۰) غَمّاز: بسیار سخن چین، در اینجا به معنی آشکارکننده.
(۵۱) وهّاب: بسیار بخشنده
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
نامه رسید زان جهان بهر مراجعت برم
عزم رجوع میکنم رخت به چرخ میبرم
گفت که ارجعی* شنو باز به شهر خویش رو
گفتم تا بیامدم دلشده و مسافرم
آن چمن و شکرستان هیچ نرفت از دلم
من به درونه واصلم من به حظیره حاضرم
چون به سباع طیر تو اوج هوا مخوف شد
بسته شدست راه من زانکه به تن کبوترم
گفت ازین تو غم مخور ایمن و شادمان بپر
زآنکه رفیق امن شد جان کبوتر حرم
هرکه برات حفظ ما دارد در زه قبا
در بر و بحر اگر رود باشد راد و محترم
نوح** میان دشمنان بود هزار سال خوش
عصمت ماش بد به کف غالب بود لاجرم
چند هزار همچو او بنده خاص پاک خو
هر دم میرسیدشان بار و خفیر از درم
گفت کلیم زآب من غم نخورم که من درم
گفت خلیل ز آتشش غم نخورم که من زرم
گفت مسیح مرده را زنده کنم به نام او
اکمه را بصر دهم جانب طب به ننگرم***
گفت محمد مهین من به اشارت معین
بر قمر فلک زنم کز قمران من اقمرم
صورت را برون کنم پیش شهنشهی روم
کز تف او منورم وز کف او مصورم
چون بروم برادرا هیچ مگو که نیست شد
در صف روح حاضرم گر بر تو مسترم
نام خوشم درین جهان باشد چون صبا وزان
بوی خوشش عبرفشان زانکه به جان معنبرم
ساکن گلشن و چمن پیش خوشان همچو من
وارهم از چه و رسن زانکه برون چنبرم
لابه کردن موش مر چغز را که بهانه میندیش و در نسیه مینداز انجاح
این حاجت مرا که فی التاخیر آفات و الصوفی ابن الوقت
و ابن دست از دامن پدر باز ندارد و اب مشفق صوفی که وقت است
او را به نگرش به فردا محتاج نگرداند، چندانش مستغرق دارد در گلزار
سریع الحسابی خویش نه چون عوام منتظر مستقبل نباشد،
نهری باشد نه دهری، که لا صباح عندالله و لا مساء ماضی
و مستقبل و ازل و ابد آنجا نباشد. آدم سابق و دجال مسبوق
نباشد که این رسوم در خطه عقل جزوی است و روح حیوانی.
در عالم لا مکان و لا زمان این رسوم نباشد. پس او ابن وقتی است
که لا یفهم منه الا نفی تفرقة الا زمنة چنانکه از الله واحد فهم شود
نفی دویی، نی حقیقت واحدی.
فعل توست این غصههای دم به دم
این بود معنی قد جف القلم
ور ز مثقالی شوی افزون تو خام
از تو سازد شه یکی زرینه جام
چون بکاری جو نروید غیر جو
قرض تو کردی ز که خواهی گرو؟
جرم خود را بر کسی دیگر منه
جرم بر خود نه که تو خود کاشتی
با جزا و عدل حق کن آشتی
بد ز فعل خود شناس از بخت نی
آن نظر در بخت چشم احول کند
کلب را کهدانی و کاهل کند
توبه کن مردانه سر آور به ره
که فمن یعمل بمثقال یره*
در فسون نفس کم شو غرهای
که آفتاب حق نپوشد ذرهای**
هست این ذرات جسمی ای مفید
پیش این خورشید جسمانی پدید
هست ذرات خواطر و افتکار
پیش خورشید حقایق آشکار
آنکه او موقوف حال است آدمی ست
گه به حال افزون و گاهی در کمی ست
صوفی ابن الوقت باشد در مثال
لیک صافی فارغ است از وقت و حال
حال ها موقوف عزم و رای او
زنده از نفخ مسیحآسای او
عاشق حالی نه عاشق بر منی
بر امید حال بر من میتنی
آنکه یک دم کم دمی کامل بود
نیست معبود خلیل آفل بود
وآنکه آفل باشد و گه آن و این
نیست دلبر لا احب الآفلین
هست صوفی صفاجو ابن وقت
هست صافی غرق نور ذوالجلال
ابن کس نی فارغ از اوقات و حال
غرقه نوری که او لم یولدست*
لم یلد لم یولد آن ایزدست
رو چنین عشقی بجو گر زندهیی
ورنه وقت مختلف را بندهیی
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق
تو مگر خود مرد صوفی نیستی
هست را از نسیه خیزد نیستی
عقل جزوی آفتش وهم است و ظن
بر زمین گر نیم گز راهی بود
بر سر دیوار عالی گر روی
گر دو گز عرضش بود کژ میشوی
بلکه میافتی ز لرزه دل به وهم
ترس وهمی را نکو بنگر بفهم
آن یکی پران شده در لامکان
وین یکی در کاهدان همچون سگان
با زبان معنوی گل با جعل
این همی گوید که ای گنده بغل
گر گریزانی ز گلشن بی گمان
هست آن نفرت کمال گلستان
غیرت من بر سر تو دورباش
میزند کای خس از اینجا دور باش
ور بیآمیزی تو با من ای دنی
این گمان آید که از کان منی
بلبلان را جای میزیبد چمن
مر جعل را در چمین خوشتر وطن
هست هشیاری ز یاد ما مضی
ماضی و مستقبلت پرده خدا
آتش اندر زن به هر دو تا به کی
پر گره باشی ازین هر دو چو نی؟
تا گره با نی بود همراز نیست
همنشین آن لب و آواز نیست
صوفیی را گفت خواجه سیمپاش
ای قدم های تو را جانم فراش
یک درم خواهی تو امروز، ای شهم
یا که فردا چاشتگاهی سه درم؟
گفت دی نیم درم راضیترم
زانکه امروز این و فردا صد درم
سیلی نقد از عطاء نسیه به
نک قفا پیشت کشیدم نقد ده
که قفا و سیلی اش مست تو است
هین بیآ ای جان جان و صد جهان
خوش غنیمت دار نقد این زمان
در مدزد آن روی مه از شبروان
سر مکش زین جوی ای آب روان
تا لب جو خندد از آب معین
لب لب جو سر برآرد یاسمین
گفت سیماهم وجوه کردگار*
که بود غماز باران سبزهزار
گر ببارد شب نبیند هیچ کس
که بود در خواب هر نفس و نفس
تازگی هر گلستان جمیل
هست بر باران پنهانی دلیل
ای اخی من خاکی ام تو آبیی
لیک شاه رحمت و وهابیی
Privacy Policy
Today visitors: 1701 Time base: Pacific Daylight Time