: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #710
برنامه شماره ۷۱۰ گنج حضور

Please rate this video
Out of 475 votes | 12460 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۷۱۰ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۷ تاریخ اجرا:  ۷ می ۲۰۱۸ ـ ۱۸ اردیبهشت







مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۲۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1629, Divan e Shams


دل چه خورده‌ست عجب دوش که من مَخمورم(۱)؟

یا نمکدانِ که دیده‌ست که من در شورم؟

هر چه امروز بریزم، شکنم، تاوان نیست

هر چه امروز بگویم، بکنم، معذورم

بوی جان هر نَفَسی از لبِ من می آید

تا شکایت نکند جان که ز جانان دورم

گر نهی تو لبِ خود بر لبِ من، مست شوی

آزمون کن که نه کمتر ز میِ انگورم

ساقیا آب درانداز مرا تا گردن

زانکه اندیشه چو زنبور بُوَد، من عورم(۲)

شب گهِ خواب از این خرقه برون می آیم

صبح بیدار شوم، باز در او مَحشورم(۳)

هین که دَجّال(۴) بیامد، بگشا راهِ مسیح

هین که شد روزِ قیامت، بزن آن ناقُورم(۵)

گر به هوش است خرد، رو جگرش را خون کن

ور نه پاره‌ست دلم، پاره کن از ساطورم(۶)

باده آمد که مرا بیهُده بر باد دهد

ساقی آمد به خرابیِّ تنِ مَعمُورم(۷)

روز و شب حاملِ می گشته که گویی قدحم

بی‌کمر چُست میان بسته، که گویی مورم

سوی خُم آمده ساغر که بکن تیمارم

خُم سرِ خویش گرفتست که من رنجورم

ما همه پرده دریده، طلبِ می رفته

می نشسته به بنِ خُم که چه؟ من مَستورم(۸)

تو که مستِ عِنَبی(۹)، دور شو از مجلسِ ما

که دلت را ز جهان سرد کند کافورم(۱۰)

چون تنم را بخورد خاکِ لَحَد(۱۱) چون جرعه

بر سرِ چرخ جهد جان، که نه جسمم، نورم

نِیَم آن شاه که از تخت به تابوت روم

خالِدینَ اَبداً(۱۲)* شد رقمِ مَنشورم(۱۳)

اگر آمیخته‌ام، هم ز فَرَح مَمزُوجَم(۱۴)

وگر آویخته‌ام(۱۵)، هم رَسَنِ(۱۶) مَنصورم(۱۷)

جامِ فرعون نگیرم، که دهان گنده کند

جانِ موسی است روان در تنِ همچون طورم

هله خاموش که سرمست خموش اولیتر

من فغان را چه کنم، نی ز لبش مَهجورم(۱۸)

شمسِ تبریز که مشهورتر از خورشید است

من که همسایه شمسم، چو قمر مشهورم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2826


لطفِ عقلِ خوش ‌نهادِ(۱۹) خوش‌نَسَب(۲۰)

چون همه تن را در آرَد در ادب؟

عشقِ شَنگِ(۲۱) بی‌قرارِ بی سکون

چون در آرَد کلِّ تن را در جنون؟


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2832


پیشِ استادی که او نَحوی بُوَد

جانِ شاگردش ازو نَحوی شود

باز استادی که او مَحوِ ره است

جانِ شاگردش ازو مَحوِ شه است

زین همه انواعِ دانش روزِ مرگ

دانشِ فقر است سازِ راه و برگ



مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۵۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2855


کین سبو پُر زر به دست او دهید

چونکه واگردد سوی دَجْله‌ش بَرید



مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2858


کای عجب لطف، آن شَه وَهّاب را

وين عجب‌تر کو سِتَد آن آب را



دَجّال: مسیح دروغین

دجال در احادیث اسلامی به باور مسلمانان سنی و شیعه موجودی ست که چشم راستش کور است. در جلو و عقب کاروان دجال کوه‌هایی از دود حرکت می‌کنند که مردم در قحطی‌های سخت انتظار غذا در آن کوه‌ها را دارند؛ همه رودخانه‌هایی که در مسیر دجال قرار می‌گیرند خشک می‌شوند و مطابق این احادیث او با صدایی بلند مردم را صدا می‌کند که «ای دوستان من به سمت من بیایید، من ارباب شما هستم که به شما دست و پا و غذا داده‌ام».


در روایات شیعه دجال در آخرالزمان و پیش از قیام مهدی ظهور می‌کند. او با انجام کارهای شگفت‌انگیز و معجزاتی جمع زیادی از مردم را می‌فریبد. دجال سرانجام ادعای خدایی می‌کند و پس از حکمرانی به مدت چهل روز یا چهل سال به دست عیسی مسیح یا مهدی یا هر دوی آنها کشته می‌شود.


دَجّال: شخص کذابی که می‌گویند در آخرالزمان پیش از مهدی موعود پیدا می‌شود و بسیاری از مردم فریب می‌خورند و دور او جمع می‌شوند.

-کَذّاب؛ بسیار دروغ‌گو و فریب‌دهنده.

آب زر؛ آب طلا که با آن روی چیزی را بپوشانند


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shams


هین بیخِ مرگ برکَن، زیرا که نفخِ صوری

گردن بزن خزان را، چون نوبهار گشتی

از رستخیزِ ایمن، چون رستخیزِ نقدی

هم از حساب رَستی، چون بی‌شمار گشتی


* قرآن کریم، سوره نساء(۴)‌، آیه ۵۷

Quran, Sooreh Nesaa(#4), Line #57



وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۖ لَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ ۖ وَنُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِيلًا


آنان را که ایمان آوردند و نیکوکار شدند به زودی در بهشتی درآوریم که نهرها از زیر درختانش جاری است و در آن زندگانی جاوید کنند و برای آنها در بهشت جفتهای پاکیزه است و آنان را به سایه رحمت ابدی خود درآوریم.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3773


مریما، بنگر که نقشِ مُشکلم

هم هِلالم، هم خیال اندر دلم

چون خیالی در دلت آمد، نشست

هر کجا که می‌گریزی با تو است

جز خیالی عارضییّ(۲۲) باطلی

کو بُوَد چون صبحِ کاذِب(۲۳)، آفِلی(۲۴)


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۲۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1629, Divan e Shams


بوی جان هر نَفَسی از لبِ من می آید

تا شکایت نکند جان که ز جانان دورم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 59, Divan e Shams


تو از خواری همی‌نالی، نمی‌بینی عنایت‌ها

مخواه از حق عنایت‌ها و یا کم کن شکایت‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۵

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 325, Divan e Shams


دلم با خویشتن آمد شکایت را رها کردم

هزاران جان همی‌بخشد چه شد گر خَصم یک جان است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 772


هر که را بینی، شکایت می‌کند

که فلان کس راست طبع و خویِ بد

این شکایت‌گر، بدان که بدخو است

که مر آن بدخوی را او بدگو است

زآنکه خوش‌خو آن بُوَد کو در خُمول(۲۵)

باشد از بدخو و بدطبعان حَمول(۲۶)

لیک در شیخ آن گله ز امرِ خداست

نه پی خشم و مُمارات(۲۷) و هَواست

آن شکایت نیست، هست اصلاحِ جان

چون شکایت کردنِ پیغامبران


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۲۵۸

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaee)# 1258, Divan e Shams


شد گلشنِ روی تو تماشای دلم

شد تلخیِ جورهات حلوای دلم

ما را ز غمت شکایتی نیست، ولیک

ذوقی دارد که بشنوی، وای دلم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۲۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1629, Divan e Shams


گر نهی تو لبِ خود بر لبِ من، مست شوی

آزمون کن که نه کمتر ز میِ انگورم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3611


که تو آن هوشیّ و باقی هوش‌پوش(۲۸)

خویشتن را گُم مکن، یاوه مکوش

دانکه هر شهوت چو خَمرست و چو بَنگ

پردهٔ هوشست و عاقل زوست دَنگ(۲۹)

خَمر، تنها نیست سرمستیِّ هوش

هر چه شهوانیست بندد چشم و گوش

آن بلیس از خَمر خوردن دور بود

مست بود او از تکبّر وز جُحود(۳۰)

مست آن باشد که آن بیند که نیست

زر نماید آنچه مسّ و آهنی ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۲۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1629, Divan e Shams


ساقیا آب درانداز مرا تا گردن

زانکه اندیشه چو زنبور بُوَد، من عورم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۳۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 435


آن چنانکه عُور(۳۱) اندر آب جَست

تا در آب از زخم زنبوران برست

می‌کند زنبور بر بالا طواف

چون بر آرد سر، ندارندش مُعاف

آب، ذکر حقّ و، زنبور این زمان

هست یاد آن فلانه و آن فلان

دم بخور در آب ذکر و صبر کن

تا رهی از فکر و وسواس کُهُن

بعد از آن تو طبع آن آب صفا

خود بگیری جملگی سر تا به پا

آنچنان کز آب، آن زنبور شر

می‌گریزد، از تو هم گیرد حَذَر(۳۲)

بعد از آن خواهی تو دور از آب باش

که به سِر هم‌طبع آبی خواجه‌تاش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4340


هیبتِ بازست بر کبکِ نجیب

مر مگس را نیست زآن هیبت نَصیب

زآنکه نبود باز صیّادِ مگس

عنکبوتان می مگس گیرند و بس

عنکبوتِ دیو، بر چون تو ذُباب(۳۳)

کَرّ و فَر دارد، نه بر کبک و عقاب

بانگِ دیوان، گلّه‌بانَ اَشقِیاست(۳۴)

بانگِ سلطان، پاسبانِ اولیاست

تا نیامیزد، بدین دو بانگِ دور

قطره‌ای از بحرِ خوش با بحرِ شور


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۵۱۷

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaee)# 1517, Divan e Shams


نزدیک منی، مرا مبین چون دوران

تو شهد نگر به صورتِ زنبوران

ابلیس نه‌ای، به جانِ آدم بنگر

اندر تن او نظر مکن چون کوران


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۱۶

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaee)# 1616, Divan e Shams


بیگانه شوی ز صحبتِ بیگانه

بشنو سخنِ راست از این دیوانه

صد خانه پر از شهد کنی چون زنبور

گر زانکه جدا کنی ز اینان خانه


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۲۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1624


من شکوفهٔ خارم، ای خوش گرم دار(۳۵)

گل بریزد، من بمانم شاخِ خار

بانگِ اشکوفه‌ش که اینک گل‌فروش

بانگِ خارِ او که سوی ما مکوش

این پذیرفتی، بماندی ز آن دگر

که مُحِبّ(۳۶) از ضدِّ محبوب است کَر

آن یکی بانگ این که اینک حاضرم

بانگِ دیگر: بنگر اندر آخرم

حاضری‌ام(۳۷) هست چون مکر و کمین

نقشِ آخر ز آینهٔ اول ببین

چون یکی زین دو جَوال اندر شدی

آن دگر را ضدّ و نادَرخور(۳۸) شدی

ای خُنُک(۳۹) آن کو ز اول آن شنید

کِش عُقُول و مِسمَعِ(۴۰) مردان شنید

خانه خالی یافت و جا را او گرفت

غیرِ آنش کژ نماید یا شگفت


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۲۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1629, Divan e Shams


گر به هوش است خرد، رو جگرش را خون کن

ور نه پاره‌ست دلم، پاره کن از ساطورم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۳۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1835



هر که داد او، حُسنِ(۴۱) خود را در مَزاد(۴۲)

صد قضای بد، سوی او رو نهاد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3214


طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستی‌ها بر آرَد او دَمار


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۲۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1629, Divan e Shams


باده آمد که مرا بیهُده بر باد دهد

ساقی آمد به خرابیِّ تنِ مَعمُورم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams


دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۴۳) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون ‌ست، نه موقوفِ علل


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۲۱

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1621, Divan e Shams


به قدم چو آفتابم، به خرابه‌ها بتابم

بگریزم از عمارت، سخنِ خراب گویم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۶۵

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1665, Divan e Shams


عاشقی بر من، پریشانت کنم

کم عمارت کن، که ویرانت کنم

گر دو صد خانه کنی زنبوروار

چون مگس بی‌خان و بی‌مانت کنم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۷۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2475


آنچه تو گنجش توهّم می‌کنی

زآن توهّم، گنج را گم می‌کنی

چون عمارت دان تو وهم و رای ها

گنج نَبوَد در عمارت جای ها(۴۴)

در عمارت، هستی و جنگی بُوَد

نیست را از هست ها ننگی بُوَد

نه که هست از نیستی فریاد کرد

بلکه نیست آن هست را واداد(۴۵) کرد

تو مگو که: من گریزانم ز نیست

بلکه او از تو گریزان است، بیست(۴۶)


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2343


گفت: ای ابله برو، بر من مَران(۴۷)

تو عمارت از خرابی باز دان

کی شود گلزار و گندمزار، این

تا نگردد زشت و ویران این زمین؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۲۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1824


چون فرو گیرد غمت، گر چُستی ای

زآن دَمِ نومید کن وا جُستی ای

گفتی اش: ای غصهٔ منکر به حال

راتبهٔ(۴۸) اِنعام ها(۴۹) را زآن کمال

گر به هر دم نه ات بهار و خرّمی است

هم‌چو چاشِ(۵۰) گل تنت انبارِ چیست؟

چاشِ گل، تن، فکرِ تو همچون گلاب

منکرِ گل شد گلاب، اینت عُجاب(۵۱)

از کَپی‌خویانِ(۵۲) کفران کَه دریغ

بر نَبی‌خویان(۵۳) نثارِ مهر و میغ(۵۴)

آن لِجاجِ(۵۵) کفر، قانونِ کَپی ست

وآن سپاس و شُکر، مِنهاجِ(۵۶) نبی ست

با کَپی‌خویان تَهَتُّک ها(۵۷) چه کرد؟

با نَبی‌رویان تَنَسُّک ها(۵۸) چه کرد؟

در عمارت ها سگان اند و عَقور(۵۹)

در خرابی هاست گنجِ عِزّ(۶۰) و نور

گر نبودی این بُزوغ(۶۱) اندر خُسوف(۶۲)

گم نکردی راه چندین فیلسوف

زیرکان و عاقلان از گمرهی

دیده بر خرطوم، داغِ ابلهی




(۱) مَخمور: مست، خمارآلوده


(۲) عور: لخت و برهنه، اشاره به آن است که گاهی برای فرار از نیش زنبوران به درون آب می رفتند که در امان باشند. مولانا میخواهد از نیش زنبوران اندیشه در شطّ شراب فرو رود.


(۳) مَحشور: حشر کرده شده، برانگیخته شده، گرد آمدن، معاشر شدن


(۴) دَجّال: کذاب، بسیار دروغ‌گو و فریب‌دهنده، شخص کذابی که می‌گویند در آخرالزمان پیش از مهدی موعود پیدا می‌شود و بسیاری از مردم فریب می‌خورند و دور او جمع می‌شوند


(۵) ناقُور: بوق، صور، شیپور


(۶) ساطور: تبر قصّابان


(۷) مَعمُور: تعمیر‌شده، آبادشده، آبادان


(۸) مَستور: پوشیده، در پرده


(۹) مستِ عِنَب: مست باده انگور، عِنَب: انگور


(۱۰) کافور: ماده ای است خوشبو که سرد کننده مزاج است


(۱۱) لَحَد: گور


(۱۲) خالِدینَ اَبداً: جاودانه همیشه


(۱۳) مَنشور: فرمان، دستور


(۱۴) مَمزُوج: آمیخته‌ شده، آمیخته


(۱۵) آویخته: به دار زده، مصلوب


(۱۶) هم رَسَن: هم ریسمان، آویخته به دار با یک طناب 


(۱۷) مَنصور: حسین بن مَنصور حلّاج از عارفانی که به سبب سخنانش در۳۰۹ هجری در بغداد به دار آویخته شد.


(۱۸) مَهجور: جدا‌مانده، دورافتاده


(۱۹) خوش ‌نهاد: خوش سرشت


(۲۰) خوش‌نَسَب: نیک طبع


(۲۱) شَنگ: شوخ، ظریف


(۲۲) عارضی: آنچه ثابت و اصلی نباشد، غیر اصلی


(۲۳) صبحِ کاذِب: بامداد دروغین، صبحی که قبل از صبح صادق چند لحظه ظاهر میشود و سپس ناپدید میشود.


(۲۴) آفِل: افول کننده، زایل شونده، ناپدید شونده


(۲۵) خُمول: بی نام و نشانی، در اینجا به معنی فضا گشایی و تواضع


(۲۶) حَمول: کسی که تحمل بسیار دارد


(۲۷) مُمارات: جدال و ستیزگری


(۲۸) هوشپوش: پوشاننده هوش


(۲۹) دَنگ: احمق، بی هوش


(۳۰) جُحود: کافر، انکار کردن دانسته


(۳۱) عُور: برهنه، لخت


(۳۲) حَذَر: پرهیز، دوری کردن


(۳۳) ذُباب: مگس


(۳۴) اَشقیا: جمع شَقی به معنی بدبخت، ظالم و ستمگر.


(۳۵) خوش گرم دار: خوب و گرم نگهدارنده


(۳۶) مُحِبّ: عاشق، دوست دار


(۳۷) حاضری‌ام: حاضر بودنم


(۳۸) نادَرخور: نامتناسب


(۳۹) خُنُکخوشا


(۴۰) مِسمَع: گوش


(۴۱) حُسن: خوبی، نیکویی، زیبایی


(۴۲) مَزاد: به معنی به معرض فروش نهادن و قیمت بیشتر طلبیدن


(۴۳)‌ نَفَخْتُ: دمیدم


(۴۴) عمارت جای: جای آباد


(۴۵) وادادن: پس زدن، رد کردن


(۴۶) بیست: مخفّف بایست، برخی هم بیست را همان عدد ۲۰ گرفته اند برای نشان دادن کثرت


(۴۷) بر من مَران: با من مخالفت نکن


(۴۸) راتبه: دائم، ثابت، مستمری


(۴۹) اِنعام: نعمت دادن، بخشیدن


(۵۰) چاش: غلّه پاک کرده، خرمن کوفته


(۵۱) عُجاب: بسیار ‌شگفت‌آور


(۵۲) کَپی‌خوی: بوزینه صفت


(۵۳) نَبی‌خوی: پیغمبر صفت


(۵۴) میغ: ابر


(۵۵) لِجاج: ستیزه کردن، سرسختی نمودن


(۵۶) مِنهاج: راه روشن و آشکار، روش


(۵۷) تَهَتُّک: پرده دری


(۵۸) تَنَسُّک: پارسایی، زهد ورزیدن


(۵۹) عَقور: گزنده


(۶۰) عِزّ: عزیز شدن، ارجمندی


(۶۱) بُزوغ: تافتن، تابیدن


(۶۲) خُسوف: ماه گرفتگی



************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان




مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۲۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1629, Divan e Shams


دل چه خورده‌ست عجب دوش که من مخمورم

یا نمکدان که دیده‌ست که من در شورم

هر چه امروز بریزم شکنم تاوان نیست

هر چه امروز بگویم بکنم معذورم

بوی جان هر نفسی از لب من می آید

تا شکایت نکند جان که ز جانان دورم

گر نهی تو لب خود بر لب من مست شوی

آزمون کن که نه کمتر ز میِ انگورم

ساقیا آب درانداز مرا تا گردن

زانکه اندیشه چو زنبور بود من عورم

شب گه خواب از این خرقه برون می آیم

صبح بیدار شوم باز در او محشورم

هین که دجال بیامد بگشا راه مسیح

هین که شد روزِ قیامت بزن آن ناقورم

گر به هوش است خرد رو جگرش را خون کن

ور نه پاره‌ست دلم پاره کن از ساطورم

باده آمد که مرا بیهده بر باد دهد

ساقی آمد به خرابی تن معمورم

روز و شب حامل می گشته که گویی قدحم

بی‌کمر چست میان بسته که گویی مورم

سوی خم آمده ساغر که بکن تیمارم

خم سرِ خویش گرفتست که من رنجورم

ما همه پرده دریده طلب می رفته

می نشسته به بن خم که چه من مستورم

تو که مست عنبی دور شو از مجلسِ ما

که دلت را ز جهان سرد کند کافورم

چون تنم را بخورد خاک لحد چون جرعه

بر سرِ چرخ جهد جان که نه جسمم نورم

نیم آن شاه که از تخت به تابوت روم

خالدین ابدا شد رقم منشورم

اگر آمیخته‌ام هم ز فرح ممزوجم

وگر آویخته‌ام هم رسن منصورم

جام فرعون نگیرم که دهان گنده کند

جان موسی است روان در تن همچون طورم

هله خاموش که سرمست خموش اولیتر

من فغان را چه کنم نی ز لبش مهجورم

شمس تبریز که مشهورتر از خورشید است

من که همسایه شمسم چو قمر مشهورم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2826


لطفِ عقلِ خوش ‌نهاد خوش‌نسب

چون همه تن را در آرد در ادب

عشق شنگ بی‌قرارِ بی سکون

چون در آرد کل تن را در جنون


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2832


پیش استادی که او نحوی بود

جان شاگردش ازو نحوی شود

باز استادی که او محو ره است

جان شاگردش ازو محو شه است

زین همه انواع دانش روزِ مرگ

دانش فقر است ساز راه و برگ


دَجّال: مسیح دروغین

دجال در احادیث اسلامی به باور مسلمانان سنی و شیعه موجودی ست که چشم راستش کور است. در جلو و عقب کاروان دجال کوه‌هایی از دود حرکت می‌کنند که مردم در قحطی‌های سخت انتظار غذا در آن کوه‌ها را دارند؛ همه رودخانه‌هایی که در مسیر دجال قرار می‌گیرند خشک می‌شوند و مطابق این احادیث او با صدایی بلند مردم را صدا می‌کند که «ای دوستان من به سمت من بیایید، من ارباب شما هستم که به شما دست و پا و غذا داده‌ام».


در روایات شیعه دجال در آخرالزمان و پیش از قیام مهدی ظهور می‌کند. او با انجام کارهای شگفت‌انگیز و معجزاتی جمع زیادی از مردم را می‌فریبد. دجال سرانجام ادعای خدایی می‌کند و پس از حکمرانی به مدت چهل روز یا چهل سال به دست عیسی مسیح یا مهدی یا هر دوی آنها کشته می‌شود.


دَجّال: شخص کذابی که می‌گویند در آخرالزمان پیش از مهدی موعود پیدا می‌شود و بسیاری از مردم فریب می‌خورند و دور او جمع می‌شوند.

-کَذّاب؛ بسیار دروغ‌گو و فریب‌دهنده.

آب زر؛ آب طلا که با آن روی چیزی را بپوشانند


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shams


هین بیخ مرگ برکن زیرا که نفخ صوری

گردن بزن خزان را چون نوبهار گشتی

از رستخیزِ ایمن چون رستخیزِ نقدی

هم از حساب رستی چون بی‌شمار گشتی


* قرآن کریم، سوره نساء(۴)‌، آیه ۵۷

Quran, Sooreh Nesaa(#4), Line #57



وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۖ لَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ ۖ وَنُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِيلًا


آنان را که ایمان آوردند و نیکوکار شدند به زودی در بهشتی درآوریم که نهرها از زیر درختانش جاری است و در آن زندگانی جاوید کنند و برای آنها در بهشت جفتهای پاکیزه است و آنان را به سایه رحمت ابدی خود درآوریم.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3773


مریما بنگر که نقش مشکلم

هم هلالم هم خیال اندر دلم

چون خیالی در دلت آمد نشست

هر کجا که می‌گریزی با تو است

جز خیالی عارضیی باطلی

کو بود چون صبحِ کاذب آفلی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۲۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1629, Divan e Shams


بوی جان هر نفسی از لب من می آید

تا شکایت نکند جان که ز جانان دورم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 59, Divan e Shams


تو از خواری همی‌نالی نمی‌بینی عنایت‌ها

مخواه از حق عنایت‌ها و یا کم کن شکایت‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۵

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 325, Divan e Shams


دلم با خویشتن آمد شکایت را رها کردم

هزاران جان همی‌بخشد چه شد گر خصم یک جان است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 772


هر که را بینی شکایت می‌کند

که فلان کس راست طبع و خوی بد

این شکایت‌گر بدان که بدخو است

که مر آن بدخوی را او بدگو است

زآنکه خوش‌خو آن بود کو در خمول

باشد از بدخو و بدطبعان حمول

لیک در شیخ آن گله ز امرِ خداست

نه پی خشم و ممارات و هواست

آن شکایت نیست هست اصلاحِ جان

چون شکایت کردن پیغامبران


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۲۵۸

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaee)# 1258, Divan e Shams


شد گلشن روی تو تماشای دلم

شد تلخی جورهات حلوای دلم

ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک

ذوقی دارد که بشنوی وای دلم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۲۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1629, Divan e Shams


گر نهی تو لب خود بر لب من مست شوی

آزمون کن که نه کمتر ز می انگورم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3611


که تو آن هوشی و باقی هوش‌پوش

خویشتن را گم مکن یاوه مکوش

دانکه هر شهوت چو خمرست و چو بنگ

پردهٔ هوشست و عاقل زوست دنگ

خمر تنها نیست سرمستی هوش

هر چه شهوانیست بندد چشم و گوش

آن بلیس از خمر خوردن دور بود

مست بود او از تکبر وز جحود

مست آن باشد که آن بیند که نیست

زر نماید آنچه مس و آهنی ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۲۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1629, Divan e Shams


ساقیا آب درانداز مرا تا گردن

زانکه اندیشه چو زنبور بود من عورم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۳۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 435


آن چنانکه عور اندر آب جست

تا در آب از زخم زنبوران برست

می‌کند زنبور بر بالا طواف

چون بر آرد سر ندارندش معاف

آب ذکر حق و زنبور این زمان

هست یاد آن فلانه و آن فلان

دم بخور در آب ذکر و صبر کن

تا رهی از فکر و وسواس کهن

بعد از آن تو طبع آن آب صفا

خود بگیری جملگی سر تا به پا

آنچنان کز آب آن زنبور شر

می‌گریزد از تو هم گیرد حذر

بعد از آن خواهی تو دور از آب باش

که به سر هم‌طبع آبی خواجه‌تاش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4340


هیبت بازست بر کبک نجیب

مر مگس را نیست زآن هیبت نصیب

زآنکه نبود باز صیاد مگس

عنکبوتان می مگس گیرند و بس

عنکبوت دیو بر چون تو ذباب

کر و فر دارد نه بر کبک و عقاب

بانگ دیوان گله‌بان اشقیاست

بانگ سلطان پاسبان اولیاست

تا نیامیزد بدین دو بانگ دور

قطره‌ای از بحرِ خوش با بحرِ شور


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۵۱۷

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaee)# 1517, Divan e Shams


نزدیک منی مرا مبین چون دوران

تو شهد نگر به صورت زنبوران

ابلیس نه‌ای به جان آدم بنگر

اندر تن او نظر مکن چون کوران


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۱۶

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaee)# 1616, Divan e Shams


بیگانه شوی ز صحبت بیگانه

بشنو سخن راست از این دیوانه

صد خانه پر از شهد کنی چون زنبور

گر زانکه جدا کنی ز اینان خانه


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۲۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1624


من شکوفهٔ خارم ای خوش گرم دار

گل بریزد من بمانم شاخ خار

بانگ اشکوفه‌ش که اینک گل‌فروش

بانگ خارِ او که سوی ما مکوش

این پذیرفتی بماندی ز آن دگر

که محب از ضد محبوب است کر

آن یکی بانگ این که اینک حاضرم

بانگ دیگر بنگر اندر آخرم

حاضری‌ام هست چون مکر و کمین

نقش آخر ز آینهٔ اول ببین

چون یکی زین دو جوال اندر شدی

آن دگر را ضد و نادرخور شدی

ای خنک آن کو ز اول آن شنید

کش عقول و مسمع مردان شنید

خانه خالی یافت و جا را او گرفت

غیر آنش کژ نماید یا شگفت


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۲۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1629, Divan e Shams


گر به هوش است خرد رو جگرش را خون کن

ور نه پاره‌ست دلم پاره کن از ساطورم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۳۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1835



هر که داد او حسن خود را در مزاد

صد قضای بد سوی او رو نهاد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3214


طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستی‌ها بر آرد او دمار


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۲۹

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1629, Divan e Shams


باده آمد که مرا بیهده بر باد دهد

ساقی آمد به خرابی تن معمورم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کارِ او کن فیکون ‌ست نه موقوف علل


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۲۱

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1621, Divan e Shams


به قدم چو آفتابم به خرابه‌ها بتابم

بگریزم از عمارت سخن خراب گویم


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۶۵

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1665, Divan e Shams


عاشقی بر من پریشانت کنم

کم عمارت کن که ویرانت کنم

گر دو صد خانه کنی زنبوروار

چون مگس بی‌خان و بی‌مانت کنم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۷۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2475


آنچه تو گنجش توهم می‌کنی

زآن توهم گنج را گم می‌کنی

چون عمارت دان تو وهم و رای ها

گنج نبود در عمارت جای ها

در عمارت هستی و جنگی بود

نیست را از هست ها ننگی بود

نه که هست از نیستی فریاد کرد

بلکه نیست آن هست را واداد کرد

تو مگو که من گریزانم ز نیست

بلکه او از تو گریزان است بیست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2343


گفت ای ابله برو بر من مران

تو عمارت از خرابی باز دان

کی شود گلزار و گندمزار این

تا نگردد زشت و ویران این زمین


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۲۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1824


چون فرو گیرد غمت گر چستی ای

زآن دم نومید کن وا جستی ای

گفتی اش ای غصهٔ منکر به حال

راتبهٔ انعام ها را زآن کمال

گر به هر دم نه ات بهار و خرمی است

هم‌چو چاش گل تنت انبارِ چیست

چاش گل تن فکرِ تو همچون گلاب

منکرِ گل شد گلاب اینت عجاب

از کپی‌خویان کفران که دریغ

بر نبی‌خویان نثارِ مهر و میغ

آن لجاج کفر قانون کپی ست

وآن سپاس و شکر منهاج نبی ست

با کپی‌خویان تهتک ها چه کرد

با نبی‌رویان تنسک ها چه کرد

در عمارت ها سگان اند و عقور

در خرابی هاست گنج عز و نور

گر نبودی این بزوغ اندر خسوف

گم نکردی راه چندین فیلسوف

زیرکان و عاقلان از گمرهی

دیده بر خرطوم داغ ابلهی

Back

Privacy Policy

Today visitors: 4257

Time base: Pacific Daylight Time