برنامه شماره ۸۴۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۱۵ دسامبر ۲۰۲۰ - ۲۶ آذرPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2862, Divan e Shamsهله، هشدار که با بیخبران نَستیزیپیشِ مَستانِ چنان رَطلِ گِران(۱)، نَستیزیگر نخواهی که کمان وار اَبَد کَژ مانیچون کَشَندَت سویِ خود همچو کمان، نَستیزیگَر نخواهی که تو را گرگِ هوا بَردَرَّدچون تو را خوانْد سویِ خویش شُبان، نَستیزیعَجَمی وار نگویی تو شَهان را که کِیید؟چون نمایند تو را نقش و نشان، نَستیزیاز میانِ دل و جانِ تو چو سَر بَر کردندجان به شکرانه نهی تو به میان، نَستیزیچو به ظاهر تو سَمِعْنا و اَطَعْنا(۲) گفتی*ظاهر آنگَه شود این که به نهان نَستیزیدر گمانی ز مَعادِ خود و از مَبدَأِ خودشَوَدَت عین، چو با اهلِ عیان نَستیزیدر تَجَلّی بنمایَد دو جهان چون ذرّاتگر شَوی ذَرّه و چون کوهِ گِران نَستیزیز زمان و ز مکان باز رَهی گر تو ز خودچو زمان بَرگُذری و چو مکان نَستیزیمَثَلِ چرخ، تو در گردش و در کار آییگَر چو دولاب(۳)، تو با آبِ روان نَستیزیچون جهان زَهره ندارد که ستیزد با شاهاَللَه اَللَه که تو با شاهِ جهان نَستیزیهم به بغداد رَسی، رویِ خلیفه بینیگر کُنی عزمِ سفر، در همدان نَستیزیحیله و زَوبَعی(۴) و شیوه(۵) و روبَهْ بازیراست آید چو تو با شیرِ ژیان نَستیزیهمچو آیینه شَوی خامش و گویا تو اگرهمه دل گردی و بر گفتِ زبان نَستیزی* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۸۵Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #285« آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ ۚ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ۚ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا ۖ غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ.»« پيامبر، خود به آنچه از جانب پروردگارش به او نازل شده ايمان دارد. و همه مؤمنان، به خدا و فرشتگانش و كتابهايش و پيامبرانش ايمان دارند. ميان هيچ يك از پيامبرانش فرقى نمىنهيم. گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم، اى پروردگار ما، آمرزش تو را خواستاريم كه سرانجام همه به سوى توست.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1533 چالیشِ عقل با نَفْس همچون تنازع مجنون با ناقه، میل مجنون سوی حُرّه میل ناقه واپس سوی کُرّه، چنانکه گفت مجنون:هَوی ناقَتی خَلْفی و قُدّامِیَ الْهَوی وَ اِنّی و ایّاها لُمَخْتَلِفانِآرزوی اشترم در پشت سر، و آرزوی من در پیش روی است. من و او در دو سوی مخالف کشیده می شویم.همچو مجنوناند، چون ناقهاش(۶) یقینمیکَشَد آن پیش و این واپس به کینمیلِ مجنون پیشِ آن لیلی روانمیلِ ناقه پس، پیِ کُرّه دوانیک دَم ار مجنون ز خود غافل بُدیناقه گردیدیّ و واپس آمدیعشق و سودا، چونکه پُر بودش بدنمینبودش چاره از بیخود شدنآنکه او باشد مراقب، عقل بودعقل را سودایِ لیلی در رُبودلیک ناقه، بس مُراقب بود و چُست(۷)چون بدیدی او مِهارِ خویش سُستفهم کردی زو(۸)، که غافل گشت و دَنگ(۹)رُو سپس کردی به کُرّه بیدرنگچون به خود باز آمدی، دیدی ز جاکو سپس رفتست بس فرسنگ هادر سه روزه رَه بدین احوال هاماند مجنون در تردّد سال هاگفت: ای ناقه چو هر دو عاشقیمما دو ضدّ پس همرهِ نالایقیمنیستت بر وفقِ من مِهر و مِهارکرد باید از تو صحبت اختیاراین دو همره، همدگر را راهزنگمره آن جان کو فرو ناید ز تَنجان ز هجرِ عرش اندر فاقهای(۱۰)تن ز عشقِ خاربُن(۱۱) چون ناقهایجان گشاید سویِ بالا بال هادر زده تن در زمین چنگال ها*تا تو با من باشی ای مُردهٔ وطنپس ز لیلی دُور مانَد جانِ من روزگارم رفت زین گون حال هاهمچو تَیْه(۱۲) و قومِ موسی، سال ها * قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۶Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #176« وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ…»« اگر خواسته بوديم به سبب آن علم كه به او داده بوديم رفعتش مىبخشيديم، ولى او در زمين بماند و از پى هواى خويش رفت…»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1788 همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۱۳) تیهمانده یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۱۴) می روی هر روز تا شب هَروَله(۱۵)خویش می بینی در اول مرحلهنگذری زین بُعدِ سیصد ساله توتا که داری عشقِ آن گوساله تومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1549 خُطوتَیْنی(۱۶) بود این رَه تا وِصالماندهام در رَه ز شَستَت(۱۷) شصت سالمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1262 اِرجِعی بشنود نورِ آفتابسوی اصلِ خویش باز آمد شتابمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #568 بیحس و بیگوش و بیفِکرَت شویدتا خِطابِ اِرْجِعی را بشنویدقرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیه ۲۷Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27« يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»« ای جان آرام گرفته واطمینان یافته! به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1550 راه، نزدیک و بماندم سخت دیرسیر گشتم زین سواری، سیر، سیرسرنگون خود را ز اُشتر درفگندگفت: سوزیدم ز غم، تا چند؟ چند؟بایزید بسطامی: سوار دل باش، پیاده تنتنگ شد بر وَی بیابانِ فراخ(۱۸)خویشتن افگند اندر سنگلاخآنچنان افگند خود را سخت زیرکه مُخَلْخَل(۱۹) گشت جسمِ آن دلیرچون چنان افگند خود را سویِ پَستاز قضا آن لحظه پایش هم شکستپای را بَربست و گفتا: گُو شَوَمدر خَمِ چوگانْش(۲۰)، غلطان میرومزین کند نفرین حکیمِ خوشْدَهَنبر سواری کو فرو ناید ز تَنعشقِ مولی کی کم از لیلی بُوَد؟گُویْ گشتن بهرِ او اَوْلی(۲۱) بُوَدگُوی شو، میگَرد بر پهلویِ صدقغَلْط غَلطان در خَمِ چوگانِ عشقکین سفر زین پس بُوَد جذبِ خداوآن سفر بر ناقه باشد سَیرِ مااین چنین سَیری ست مُستثنی ز جنسکان فزود از اجتهادِ جِنّ و اِنساین چنین جَذبی(۲۲) ست نی هر جذبِ عامکه نهادش فضل احمد، وَالسَّلام حدیث« جَذبةٌ مِن جَذَباتِ الرَّحمنِ تَوازي عملَ الثَّقَلَين.»« يك جذبه حق به اندازه اعمال و عبادات جن و انس در پیوستن به حق تاثیر دارد.»(۱) رَطلِ گِران: کنایه از پیاله و پیمانه بزرگ است.(۲) سَمِعْنا و اَطَعْنا: شنیدیم و اطاعت کردیم.(۳) دولاب: چرخ چاه، چرخی که با آن جهت آبیاری کردن زراعت از چاه آب کشند.(۴) زَوبَعی: شیطنت(۵) شیوه: مَکر و حیله(۶) ناقه: شتر مادّه(۷) چُست: چابک، چالاک(۸) زو: مخفّف از او(۹) دَنگ: بیهوش، احمق، ابله(۱۰) فاقه: فقر، تنگدستی(۱۱) خاربُن: بوته خار، کنایه از غذاهای نفسانی و حظوظ شهوانی.(۱۲) تَیْه: بیابان شنزار و بی آب و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.(۱۳) حَرّ: گرما، حرارت(۱۴) سَفیه: نادان، بیخرد(۱۵) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن(۱۶) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام(۱۷) شَست: قلّاب ماهیگیری(۱۸) فراخ: وسیع، پهناور(۱۹) مُخَلْخَل: هر چیزی که دارای رخنه و سوراخ متعدّد باشد.(۲۰) چوگان: چوب بلندی است که سرِ آن خمیده است و با آن گُویِ مخصوصی را می زنند.(۲۱) اَوْلی: سزاوارتر، شایسته تر(۲۲) جَذب: جذبه************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2862, Divan e Shamsهله هشدار که با بیخبران نستیزیپیش مستان چنان رطل گران نستیزیگر نخواهی که کمان وار ابد کژ مانیچون کشندت سوی خود همچو کمان نستیزیگر نخواهی که تو را گرگ هوا بردردچون تو را خواند سوی خویش شبان نستیزیعجمی وار نگویی تو شهان را که کییدچون نمایند تو را نقش و نشان نستیزیاز میان دل و جان تو چو سر بر کردندجان به شکرانه نهی تو به میان نستیزیچو به ظاهر تو سمعنا و اطعنا گفتی*ظاهر آنگه شود این که به نهان نستیزیدر گمانی ز معاد خود و از مبدأ خودشودت عین چو با اهل عیان نستیزیدر تجلی بنماید دو جهان چون ذراتگر شوی ذره و چون کوه گران نستیزیز زمان و ز مکان باز رهی گر تو ز خودچو زمان برگذری و چو مکان نستیزیمثل چرخ تو در گردش و در کار آییگر چو دولاب تو با آب روان نستیزیچون جهان زهره ندارد که ستیزد با شاهالله الله که تو با شاه جهان نستیزیهم به بغداد رسی روی خلیفه بینیگر کنی عزم سفر در همدان نستیزیحیله و زوبعی و شیوه و روبه بازیراست آید چو تو با شیر ژیان نستیزیهمچو آیینه شوی خامش و گویا تو اگرهمه دل گردی و بر گفت زبان نستیزی* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۸۵Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #285« آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ ۚ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ۚ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا ۖ غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ.»« پيامبر، خود به آنچه از جانب پروردگارش به او نازل شده ايمان دارد. و همه مؤمنان، به خدا و فرشتگانش و كتابهايش و پيامبرانش ايمان دارند. ميان هيچ يك از پيامبرانش فرقى نمىنهيم. گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم، اى پروردگار ما، آمرزش تو را خواستاريم كه سرانجام همه به سوى توست.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1533 چالیشِ عقل با نَفْس همچون تنازع مجنون با ناقه، میل مجنون سوی حُرّه میل ناقه واپس سوی کُرّه، چنانکه گفت مجنون:هَوی ناقَتی خَلْفی و قُدّامِیَ الْهَوی وَ اِنّی و ایّاها لُمَخْتَلِفانِآرزوی اشترم در پشت سر، و آرزوی من در پیش روی است. من و او در دو سوی مخالف کشیده می شویم.همچو مجنوناند چون ناقهاش یقینمیکشد آن پیش و این واپس به کینمیل مجنون پیش آن لیلی روانمیل ناقه پس پی کره دوانیک دم ار مجنون ز خود غافل بدیناقه گردیدی و واپس آمدیعشق و سودا چونکه پر بودش بدنمینبودش چاره از بیخود شدنآنکه او باشد مراقب عقل بودعقل را سودای لیلی در ربودلیک ناقه بس مراقب بود و چستچون بدیدی او مهار خویش سستفهم کردی زو که غافل گشت و دنگرو سپس کردی به کره بیدرنگچون به خود باز آمدی دیدی ز جاکو سپس رفتست بس فرسنگ هادر سه روزه ره بدین احوال هاماند مجنون در تردد سال هاگفت ای ناقه چو هر دو عاشقیمما دو ضد پس همره نالایقیمنیستت بر وفق من مهر و مهارکرد باید از تو صحبت اختیاراین دو همره همدگر را راهزنگمره آن جان کو فرو ناید ز تنجان ز هجر عرش اندر فاقهایتن ز عشق خاربن چون ناقهایجان گشاید سوی بالا بال هادر زده تن در زمین چنگال ها*تا تو با من باشی ای مرده وطنپس ز لیلی دور ماند جان من روزگارم رفت زین گون حال هاهمچو تیه و قوم موسی سال ها * قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۶Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #176« وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ…»« اگر خواسته بوديم به سبب آن علم كه به او داده بوديم رفعتش مىبخشيديم، ولى او در زمين بماند و از پى هواى خويش رفت…»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1788 همچو قوم موسی اندر حر تیهمانده یی بر جای چل سال ای سفیهمی روی هر روز تا شب هرولهخویش می بینی در اول مرحلهنگذری زین بعد سیصد ساله توتا که داری عشق آن گوساله تومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1549 خطوتینی بود این ره تا وصالماندهام در ره ز شستت شصت سالمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1262 ارجعی بشنود نور آفتابسوی اصل خویش باز آمد شتابمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #568 بیحس و بیگوش و بیفکرت شویدتا خطاب ارجعی را بشنویدقرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیه ۲۷Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27« يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»« ای جان آرام گرفته واطمینان یافته! به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1550 راه نزدیک و بماندم سخت دیرسیر گشتم زین سواری سیر سیرسرنگون خود را ز اشتر درفگندگفت سوزیدم ز غم تا چند چندبایزید بسطامی: سوار دل باش، پیاده تنتنگ شد بر وی بیابان فراخخویشتن افگند اندر سنگلاخآنچنان افگند خود را سخت زیرکه مخلخل گشت جسم آن دلیرچون چنان افگند خود را سوی پستاز قضا آن لحظه پایش هم شکستپای را بربست و گفتا گو شومدر خم چوگانش غلطان میرومزین کند نفرین حکیم خوشدهنبر سواری کو فرو ناید ز تنعشق مولی کی کم از لیلی بودگوی گشتن بهر او اولی بودگوی شو میگرد بر پهلوی صدقغلط غلطان در خم چوگان عشقکین سفر زین پس بود جذب خداوآن سفر بر ناقه باشد سیر مااین چنین سیری ست مستثنی ز جنسکان فزود از اجتهاد جن و انساین چنین جذبی ست نی هر جذب عامکه نهادش فضل احمد والسلام حدیث« جَذبةٌ مِن جَذَباتِ الرَّحمنِ تَوازي عملَ الثَّقَلَين.»« يك جذبه حق به اندازه اعمال و عبادات جن و انس در پیوستن به حق تاثیر دارد.»
برنامه شماره ۸۴۵ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۱۵ دسامبر ۲۰۲۰ - ۲۶ آذر
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2862, Divan e Shams
هله، هشدار که با بیخبران نَستیزی
پیشِ مَستانِ چنان رَطلِ گِران(۱)، نَستیزی
گر نخواهی که کمان وار اَبَد کَژ مانی
چون کَشَندَت سویِ خود همچو کمان، نَستیزی
گَر نخواهی که تو را گرگِ هوا بَردَرَّد
چون تو را خوانْد سویِ خویش شُبان، نَستیزی
عَجَمی وار نگویی تو شَهان را که کِیید؟
چون نمایند تو را نقش و نشان، نَستیزی
از میانِ دل و جانِ تو چو سَر بَر کردند
جان به شکرانه نهی تو به میان، نَستیزی
چو به ظاهر تو سَمِعْنا و اَطَعْنا(۲) گفتی*
ظاهر آنگَه شود این که به نهان نَستیزی
در گمانی ز مَعادِ خود و از مَبدَأِ خود
شَوَدَت عین، چو با اهلِ عیان نَستیزی
در تَجَلّی بنمایَد دو جهان چون ذرّات
گر شَوی ذَرّه و چون کوهِ گِران نَستیزی
ز زمان و ز مکان باز رَهی گر تو ز خود
چو زمان بَرگُذری و چو مکان نَستیزی
مَثَلِ چرخ، تو در گردش و در کار آیی
گَر چو دولاب(۳)، تو با آبِ روان نَستیزی
چون جهان زَهره ندارد که ستیزد با شاه
اَللَه اَللَه که تو با شاهِ جهان نَستیزی
هم به بغداد رَسی، رویِ خلیفه بینی
گر کُنی عزمِ سفر، در همدان نَستیزی
حیله و زَوبَعی(۴) و شیوه(۵) و روبَهْ بازی
راست آید چو تو با شیرِ ژیان نَستیزی
همچو آیینه شَوی خامش و گویا تو اگر
همه دل گردی و بر گفتِ زبان نَستیزی
* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۸۵
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #285
« آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ ۚ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ
وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ۚ وَقَالُوا سَمِعْنَا
وَأَطَعْنَا ۖ غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ.»
« پيامبر، خود به آنچه از جانب پروردگارش به او نازل شده ايمان
دارد. و همه مؤمنان، به خدا و فرشتگانش و كتابهايش و پيامبرانش
ايمان دارند. ميان هيچ يك از پيامبرانش فرقى نمىنهيم. گفتند: شنيديم
و اطاعت كرديم، اى پروردگار ما، آمرزش تو را خواستاريم كه سرانجام
همه به سوى توست.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1533
چالیشِ عقل با نَفْس همچون تنازع مجنون با ناقه، میل مجنون
سوی حُرّه میل ناقه واپس سوی کُرّه، چنانکه گفت مجنون:
هَوی ناقَتی خَلْفی و قُدّامِیَ الْهَوی وَ اِنّی و ایّاها لُمَخْتَلِفانِ
آرزوی اشترم در پشت سر، و آرزوی من در پیش روی است. من و او در
دو سوی مخالف کشیده می شویم.
همچو مجنوناند، چون ناقهاش(۶) یقین
میکَشَد آن پیش و این واپس به کین
میلِ مجنون پیشِ آن لیلی روان
میلِ ناقه پس، پیِ کُرّه دوان
یک دَم ار مجنون ز خود غافل بُدی
ناقه گردیدیّ و واپس آمدی
عشق و سودا، چونکه پُر بودش بدن
مینبودش چاره از بیخود شدن
آنکه او باشد مراقب، عقل بود
عقل را سودایِ لیلی در رُبود
لیک ناقه، بس مُراقب بود و چُست(۷)
چون بدیدی او مِهارِ خویش سُست
فهم کردی زو(۸)، که غافل گشت و دَنگ(۹)
رُو سپس کردی به کُرّه بیدرنگ
چون به خود باز آمدی، دیدی ز جا
کو سپس رفتست بس فرسنگ ها
در سه روزه رَه بدین احوال ها
ماند مجنون در تردّد سال ها
گفت: ای ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضدّ پس همرهِ نالایقیم
نیستت بر وفقِ من مِهر و مِهار
کرد باید از تو صحبت اختیار
این دو همره، همدگر را راهزن
گمره آن جان کو فرو ناید ز تَن
جان ز هجرِ عرش اندر فاقهای(۱۰)
تن ز عشقِ خاربُن(۱۱) چون ناقهای
جان گشاید سویِ بالا بال ها
در زده تن در زمین چنگال ها*
تا تو با من باشی ای مُردهٔ وطن
پس ز لیلی دُور مانَد جانِ من
روزگارم رفت زین گون حال ها
همچو تَیْه(۱۲) و قومِ موسی، سال ها
* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۶
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #176
« وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ…»
« اگر خواسته بوديم به سبب آن علم كه به او داده بوديم رفعتش
مىبخشيديم، ولى او در زمين بماند و از پى هواى خويش رفت…»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1788
همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۱۳) تیه
مانده یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۱۴)
می روی هر روز تا شب هَروَله(۱۵)
خویش می بینی در اول مرحله
نگذری زین بُعدِ سیصد ساله تو
تا که داری عشقِ آن گوساله تو
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1549
خُطوتَیْنی(۱۶) بود این رَه تا وِصال
ماندهام در رَه ز شَستَت(۱۷) شصت سال
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1262
اِرجِعی بشنود نورِ آفتاب
سوی اصلِ خویش باز آمد شتاب
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۶۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #568
بیحس و بیگوش و بیفِکرَت شوید
تا خِطابِ اِرْجِعی را بشنوید
قرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیه ۲۷
Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27
« يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»
« ای جان آرام گرفته واطمینان یافته! به سوی پروردگارت در
حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1550
راه، نزدیک و بماندم سخت دیر
سیر گشتم زین سواری، سیر، سیر
سرنگون خود را ز اُشتر درفگند
گفت: سوزیدم ز غم، تا چند؟ چند؟
بایزید بسطامی: سوار دل باش، پیاده تن
تنگ شد بر وَی بیابانِ فراخ(۱۸)
خویشتن افگند اندر سنگلاخ
آنچنان افگند خود را سخت زیر
که مُخَلْخَل(۱۹) گشت جسمِ آن دلیر
چون چنان افگند خود را سویِ پَست
از قضا آن لحظه پایش هم شکست
پای را بَربست و گفتا: گُو شَوَم
در خَمِ چوگانْش(۲۰)، غلطان میروم
زین کند نفرین حکیمِ خوشْدَهَن
بر سواری کو فرو ناید ز تَن
عشقِ مولی کی کم از لیلی بُوَد؟
گُویْ گشتن بهرِ او اَوْلی(۲۱) بُوَد
گُوی شو، میگَرد بر پهلویِ صدق
غَلْط غَلطان در خَمِ چوگانِ عشق
کین سفر زین پس بُوَد جذبِ خدا
وآن سفر بر ناقه باشد سَیرِ ما
این چنین سَیری ست مُستثنی ز جنس
کان فزود از اجتهادِ جِنّ و اِنس
این چنین جَذبی(۲۲) ست نی هر جذبِ عام
که نهادش فضل احمد، وَالسَّلام
حدیث
« جَذبةٌ مِن جَذَباتِ الرَّحمنِ تَوازي عملَ الثَّقَلَين.»
« يك جذبه حق به اندازه اعمال و عبادات جن و انس در
پیوستن به حق تاثیر دارد.»
(۱) رَطلِ گِران: کنایه از پیاله و پیمانه بزرگ است.
(۲) سَمِعْنا و اَطَعْنا: شنیدیم و اطاعت کردیم.
(۳) دولاب: چرخ چاه، چرخی که با آن جهت آبیاری کردن
زراعت از چاه آب کشند.
(۴) زَوبَعی: شیطنت
(۵) شیوه: مَکر و حیله
(۶) ناقه: شتر مادّه
(۷) چُست: چابک، چالاک
(۸) زو: مخفّف از او
(۹) دَنگ: بیهوش، احمق، ابله
(۱۰) فاقه: فقر، تنگدستی
(۱۱) خاربُن: بوته خار، کنایه از غذاهای نفسانی و
حظوظ شهوانی.
(۱۲) تَیْه: بیابان شنزار و بی آب و علف، صحرای تیه
بخشی از صحرای سینا است.
(۱۳) حَرّ: گرما، حرارت
(۱۴) سَفیه: نادان، بیخرد
(۱۵) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن
(۱۶) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام
(۱۷) شَست: قلّاب ماهیگیری
(۱۸) فراخ: وسیع، پهناور
(۱۹) مُخَلْخَل: هر چیزی که دارای رخنه و سوراخ متعدّد باشد.
(۲۰) چوگان: چوب بلندی است که سرِ آن خمیده است و با
آن گُویِ مخصوصی را می زنند.
(۲۱) اَوْلی: سزاوارتر، شایسته تر
(۲۲) جَذب: جذبه
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
هله هشدار که با بیخبران نستیزی
پیش مستان چنان رطل گران نستیزی
گر نخواهی که کمان وار ابد کژ مانی
چون کشندت سوی خود همچو کمان نستیزی
گر نخواهی که تو را گرگ هوا بردرد
چون تو را خواند سوی خویش شبان نستیزی
عجمی وار نگویی تو شهان را که کیید
چون نمایند تو را نقش و نشان نستیزی
از میان دل و جان تو چو سر بر کردند
جان به شکرانه نهی تو به میان نستیزی
چو به ظاهر تو سمعنا و اطعنا گفتی*
ظاهر آنگه شود این که به نهان نستیزی
در گمانی ز معاد خود و از مبدأ خود
شودت عین چو با اهل عیان نستیزی
در تجلی بنماید دو جهان چون ذرات
گر شوی ذره و چون کوه گران نستیزی
ز زمان و ز مکان باز رهی گر تو ز خود
چو زمان برگذری و چو مکان نستیزی
مثل چرخ تو در گردش و در کار آیی
گر چو دولاب تو با آب روان نستیزی
چون جهان زهره ندارد که ستیزد با شاه
الله الله که تو با شاه جهان نستیزی
هم به بغداد رسی روی خلیفه بینی
گر کنی عزم سفر در همدان نستیزی
حیله و زوبعی و شیوه و روبه بازی
راست آید چو تو با شیر ژیان نستیزی
همچو آیینه شوی خامش و گویا تو اگر
همه دل گردی و بر گفت زبان نستیزی
همچو مجنوناند چون ناقهاش یقین
میکشد آن پیش و این واپس به کین
میل مجنون پیش آن لیلی روان
میل ناقه پس پی کره دوان
یک دم ار مجنون ز خود غافل بدی
ناقه گردیدی و واپس آمدی
عشق و سودا چونکه پر بودش بدن
آنکه او باشد مراقب عقل بود
عقل را سودای لیلی در ربود
لیک ناقه بس مراقب بود و چست
چون بدیدی او مهار خویش سست
فهم کردی زو که غافل گشت و دنگ
رو سپس کردی به کره بیدرنگ
چون به خود باز آمدی دیدی ز جا
در سه روزه ره بدین احوال ها
ماند مجنون در تردد سال ها
گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضد پس همره نالایقیم
نیستت بر وفق من مهر و مهار
این دو همره همدگر را راهزن
گمره آن جان کو فرو ناید ز تن
جان ز هجر عرش اندر فاقهای
تن ز عشق خاربن چون ناقهای
جان گشاید سوی بالا بال ها
تا تو با من باشی ای مرده وطن
پس ز لیلی دور ماند جان من
همچو تیه و قوم موسی سال ها
همچو قوم موسی اندر حر تیه
مانده یی بر جای چل سال ای سفیه
می روی هر روز تا شب هروله
نگذری زین بعد سیصد ساله تو
تا که داری عشق آن گوساله تو
خطوتینی بود این ره تا وصال
ماندهام در ره ز شستت شصت سال
ارجعی بشنود نور آفتاب
سوی اصل خویش باز آمد شتاب
بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید
راه نزدیک و بماندم سخت دیر
سیر گشتم زین سواری سیر سیر
سرنگون خود را ز اشتر درفگند
گفت سوزیدم ز غم تا چند چند
تنگ شد بر وی بیابان فراخ
که مخلخل گشت جسم آن دلیر
چون چنان افگند خود را سوی پست
پای را بربست و گفتا گو شوم
در خم چوگانش غلطان میروم
زین کند نفرین حکیم خوشدهن
بر سواری کو فرو ناید ز تن
عشق مولی کی کم از لیلی بود
گوی گشتن بهر او اولی بود
گوی شو میگرد بر پهلوی صدق
غلط غلطان در خم چوگان عشق
کین سفر زین پس بود جذب خدا
وآن سفر بر ناقه باشد سیر ما
این چنین سیری ست مستثنی ز جنس
کان فزود از اجتهاد جن و انس
این چنین جذبی ست نی هر جذب عام
که نهادش فضل احمد والسلام
Privacy Policy
Today visitors: 2014 Time base: Pacific Daylight Time