: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #979
برنامه شماره ۹۷۹ گنج حضور

Please rate this video
Out of 229 votes | 3938 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۹۷۹ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۱۹  سپتامبر  ۲۰۲۳ - ۲۹  شهریور ۱۴۰۲



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۹ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۹ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #155, Divan e Shams


از فراقِ شمسِ دین افتاده‌ام در تنگنا

او مسیحِ روزگار و دردِ چشمم بی‌دوا(۱)*


گرچه دردِ عشقِ او خود، راحتِ جان من است

خونِ جانم گر بریزد او، بُوَد صد خون‌بها


عقلِ آواره شده، دوش آمد و حلقه بِزَد

من بگفتم: «کیست بر در؟ باز کن در، اندرآ»


گفت: «آخِر، چون درآیم؟ خانه، تا سر آتش است

می‌بسوزد، هر دو عالَم را، ز آتش‌هایِ لا»


گفتمش: «تو غم مخور، پا اندرون نِهْ مَردوار

تا کُنَد پاکت ز هستی، هست گردی ز اِجتبا(۲)»


عاقبت‌بینی مکن، تا عاقبت‌بینی شوی

تا چو شیرِ حق باشی، در شجاعت لافَتیٰ(۳)


تا ببینی هستی‌ات چون از عدم سَر برزند

روحِ مطلق کامکار و شَهسوارِ هَلْ اَتیٰ(۴**


جمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت، جمله دید

گشته در هستی شهید(۵) و، در عدم او مُرْتَضیٰ(۶)


آن عدم‌نامی که هستی موج‌ها دارد از او

کز نهیبِ موجِ او گردان شده صد آسیا


اندر آن موج اندر آیی، چون بِپُرسندت از این

تو بگویی صوفی‌ام، صوفی نخواند مامَضیٰ(۷)


از میانِ شمع بینی بَرفروزد شمعِ تو

نورِ شمعت اندر آمیزد به نورِ اولیا


مر تو را جایی بَرَد آن موجِ دریا در فنا

در رُباید جانْت را او از سزا و ناسزا


لیک از آسیبِ جانَت، وز صفایِ سینه‌ات

بی‌ تو داده باغِ هستی را بسی نشو و نما


در جهانِ محو، باشی هستِ مطلق کامران

در حریمِ محو، باشی پیشوا و مُقْتَدا


دیده‌هایِ کَوْن(۸) در رویت نیارد بنگرید

تا که نَجْهَد دیده‌اش از شَعْشَعهٔ(۹) آن کبریا(۱۰)


ناگهان گَردی بخیزد ز آن سویِ محو و فنا

که تو را وهمی نبوده ز آن طریقِ ماورا


شعله‌هایِ نور بینی از میانِ گَردها

محو گردد نورِ تو از پرتوِ آن شعله‌ها


زو فرو آ تو ز تخت و سجده‌ای کن، ز آنکه هست

آن شعاعِ شمسِ دینِ شهریارِ اَصفیا(۱۱)


ور کسی مُنکِر شود، اندر جَبینِ او نگر

تا ببینی داغِ فرعونی بر آنجا قَدْ طَغیٰ(۱۲) ***


تا نیارد سجده‌ای بر خاکِ تبریزِ صفا

کم نگردد از جبینش داغِ نفرینِ خدا


* قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۴۹

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #49


«وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ ۖ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ 

فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللهِ ۖ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللهِ ۖ 

وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»


«و به رسالت بر بنى اسرائيلش مى‌فرستد كه: من با معجزه‌اى از پروردگارتان نزد شما آمده‌ام. 

برايتان از گل چيزى چون پرنده مى سازم و در آن مى‌دمم، به اذن خدا پرنده‌اى شود، 

و كور مادرزاد را و برص‌گرفته را شفا مى‌دهم. و به فرمان خدا مرده را زنده مى‌كنم. 

و به شما مى‌گويم كه چه خورده‌ايد و در خانه‌هاى خود چه ذخيره كرده‌ايد. 

اگر از مؤمنان باشيد، اينها براى شما نشانه‌هاى حقانيت من است.»

** قرآن کریم، سورهٔ انسان (۷۶)، آیات ۱ و ۲

Quran, Al-Insan(#76), Line #1-2


«هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا.»(١)


«آیا (جز این است که) مدّت زمانی بر انسان گذشته است و 

او چیز قابل ذکر (ذکر کردنی با ذهن) نبوده است؟


«إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا.» (٢)


«ما (جسم) انسان را از نطفهٔ آمیخته آفریده‌ایم، و او را (از جنبه و به لحاظ هشیاری عدم 

یا غیر قابل ذکر) شنوا و بینا، کرده‌ایم. و (هر لحظه) او را می‌آزمائیم، (ببینیم که آیا او می‌خواهد 

با بینایی ما (عدم) ببیند و با شنوایی ما (سکوت) بشنود.»


*** قرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیهٔ ۲۴

Quran, Ta-Ha(#20), Line #24


«اذْهَبْ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ»


«(موسیا) نزد فرعون برو كه سركشى مى‌كند.»


*** قرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیهٔ ۴۳

Quran, Ta-Ha(#20), Line #43


«اذْهَبَا إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ»


«(موسیا و هارونا) به سوى فرعون برويد كه او طغيان كرده است.»


(۱) اشاره است بدان که عیسی(ع) به اذن خداوند کور مادرزاد را شفا می‌داد. اشاره به قرآن کریم، آیهٔ ۴۹، سورهٔ آل عمران(۳).

(۲) اِجتبا: اِجتباء، برگزیدن

(۳) لافَتیٰ: جوانی نیست. 

(۴) هَلْ اَتیٰ: اشاره به آیهٔ ۱ سورهٔ انسان(۷۶).

(۵) شهید: گواه و شاهد و آگاه به امور

(۶) مُرْتَضیٰ: پسندیده، مورد رضایت، لقب امام علی(ع)

(۷) مامَضیٰ: آنچه گذشت، گذشته

(۸) کَوْن: جهان هستی

(۹) شَعْشَعه: گسترش انوار بویژه نور خورشید

(۱۰) کبریا: بزرگی

(۱۱) اَصفیا: اَصفیاء، جمعِ صَفیّ به معنی برگزیده

(۱۲) قَدْ طَغیٰ: طغیان کرده‌ است. اشاره به آیات ۲۴ و ۴۳، سورهٔ طه (۲۰).

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #155, Divan e Shams


عقلِ آواره شده، دوش آمد و حلقه بِزَد

من بگفتم: «کیست بر در؟ باز کن در، اندرآ»


گفت: «آخِر، چون درآیم؟ خانه، تا سر آتش است

می‌بسوزد، هر دو عالَم را، ز آتش‌هایِ لا»


گفتمش: «تو غم مخور، پا اندرون نِهْ مَردوار

تا کُنَد پاکت ز هستی، هست گردی ز اِجتبا»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٧۵٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1759


من چو لب گویم، لبِ دریا بوَد

من چو لا گویم، مراد اِلّا بوَد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۰۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2090


گشت آزاد از تن و رنجِ جهان

در جهانِ ساده و صحرایِ جان‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #245, Divan e Shams


از برایِ صلاحِ مجنون را

بازخوان ای حکیم افسون را


از برایِ علاجِ بی‌خبری

دَرج کُن(۱۳) در نَبیذ(۱۴) افیون(۱۵) را


چون نداری خلاص، بی‌چون شو

تا ببینی جمالِ بی‌چون را


(۱۳دَرج کردن: داخل کردن

(۱۴نَبیذ: شراب

(۱۵افیون: تریاک

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مُرده‌‌تن

جانِ من باشد که رو آرَد به من


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #245, Divan e Shams


گمرهی‌هایِ عشق بَردَرّد

صد هزاران طریق و قانون را


 مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3467


چینیان گفتند: ما نقّاش‌‌تر

رومیان گفتند: ما را کَرّ و فَرّ


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٧٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2478


آهنی کآیینهٔ غیبی بُدی

جمله صورت‌ها در او مُرسَل(۱۶) شدی


تیره کردی، زنگ دادی در نهاد

این بُوَد یَسْعُونَ فی‌الْاَرضِ الْفَساد


تا کنون کردی چنین، اکنون مکن

تیره کردی آب را، افزون مکن


قرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیهٔ ۳۳

Quran, Al-Ma’ida(#5), Line #33


«…وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا…»


«… و [کسانی که مرکزشان از جنس جسم است] در زمين به فساد 

مى‌كوشند [و زندگی‌ِ خود و دیگران را خراب می‌کنند]»


(۱۶مُرسَل: فرستاده شده

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shams


ز درم راه نباشد، ز سرِ بام و دریچه

سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا(۱۷) چه علالایِ(۱۸) تو دارم


(۱۷سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا: خداوند بر ما پوشانید.

(۱۸علالا: بانگ و فریاد، هیاهو، سر و صدا

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1357


حَبَّذا(۱۹) دو چشمِ پایان‌بینِ راد(۲۰)

که نگه دارند تن را از فَساد


(۱۹حَبَّذا:‌ خوشا

(۲۰راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1360


گر همی‌ خواهی سلامت از ضرر

چشم ز اوّل بند و پایان را نگر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #42


حلقِ جان از فکرِ تن خالی شود

آنگهان روزیش اِجلالی شود


شرط، تبدیلِ مِزاج آمد، بِدان

کز مِزاجِ بد بُوَد مرگِ بَدان


چون مزاجِ آدمی گِل‌خوار شد

زرد و بدْرنگ و سَقیم(۲۱) و خوار شد


چون مزاجِ زشتِ او تبدیل یافت

رفت زشتی از رخش، چون شمع تافت

 

دایه‌یی کو طفلِ شیرآموز را

تا به نعمت خوش کند پَدفوز(۲۲) را؟


گر ببندد راهِ آن پستان بَر او

برگُشاید راهِ صد بُستان بَر او


زآنکه پستان شد حجابِ آن ضعیف

از هزاران نعمت و خوان و رَغیف(۲۳)


پس حیاتِ ماست موقوفِ فِطام

اندک اندک جهد کن تَمَّ الکَلام(۲۴)


(۲۱سَقیم: نادرست، مریض، بیمار

(۲۲پَدفوز: نوزاد و کودک شیرخواره

(۲۳رَغیف: گرده نان، قرص نان

(۲۴تَمَّ الکَلام: سخن به پایان رسید

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣٢۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3290


جَو‌جَوی(۲۵)، چون جمع گردی زاِشتباه

پس توان زد بر تو سِکّهٔ پادشاه


(۲۵جَو‌جَو: یک‌‌جو یک‌جو و ذرّه‌ذرّه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #50


چون جَنین بود آدمی، بُد خون غذا

از نجس پاکی بَرَد مؤمن، کذا(۲۶)


از فِطامِ(۲۷) خون، غذایش شیر شد

وز فِطامِ شیر، لقمه‌گیر شد


وز فِطامِ لقمه، لقمانی شود

طالبِ اِشکارِ پنهانی شود


(۲۶کذا: چنین، چنین است

(۲۷فِطام: از شیر بریدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1297


سخت‌گیری و تعصّب خامی است

تا جَنینی، کارْ خون‌آشامی است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #53


گر جَنین را کس بگفتی در رَحِم

هست بیرون، عالَمی بس مُنتظم


یک زمینِ خرّمی با عرض و طول

اندرو صد نعمت و چندین اُکُول(۲۸)

 

کوه‌ها و بحرها و دشت‌ها

بوستان‌ها باغ‌ها و کشت‌ها


آسمانی بس بلند و پُر ضیا

آفتاب و ماهتاب و صد سُها(۲۹)


از جنوب و از شمال و از دَبور(۳۰)

باغ‌ها دارد عروسی‌ها و سور


در صفت نآید عجایب‌هایِ آن

تو درین ظلمت چه‌یی در امتحان؟

 

خون خوری در چارمیخِ تنگنا

در میانِ حبس و اَنجاس(۳۱) و عَنا


او به حکمِ حالِ خود مُنکر بُدی

زین رسالت مُعرِض و کافر شدی

 

کاین مُحالست و فریب است و غرور

زآنکه تصویری ندارد وهمِ کور


جنسِ چیزی چون ندید ادراکِ او

نشنود ادراکِ منکرناکِ او


همچنان که خلقِ عام اندر جهان

زآن جهان، اَبدال(۳۲) می‌گویندشان

 

کاین‌ جهان چاهی‌ست بس‌ تاریک و‌‌ تنگ

هست بیرون، عالَمی بی‌بو و رنگ


هیچ در گوشِ کسی زایشان نَرَفت

کاین طمع آمد حجابِ ژرف و زَفت


گوش را بندد طَمَع از اِستماع

چشم را بندد غَرَض(۳۳) از اِطّلاع

 

همچنانکه آن جَنین را طمْعِ خون

کآن غذایِ اوست در اوطانِ(۳۴) دون(۳۵)


از حدیثِ این جهان، محجوب کرد

غیرِ خون، او می ‌نداند چاشت خَورد


(۲۸اُکُول: جمعِ اُکُل به معنی میوه‌ها، خوردنی‌ها، روزی‌ها

(۲۹سُها: نام ستاره‌ای است خُرد و بسیار پنهان که در قدیم قوّهٔ بینایی را با آن می‌آزمودند.

(۳۰دَبور: بادی که از سمت مغرب می‌وزد، مقابل باد صبا که از مشرق وزان است.

(۳۱اَنجاس: جمعِ نجس به معنی پلید و آلوده

(۳۲اَبدال: بزرگان

(۳۳غَرَض: قصد

(۳۴اوطانِ: وطن‌ها

(۳۵دون:‌ پست و فرومایه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط(۳۶)

که بگویید از طریقِ اِنبساط


(۳۶بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734


چونکه قَبضی(۳۷) آیدت ای راهرو

آن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۳۸) مشو


(۳۷قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۳۸آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2907


گر شَوَم مشغول اِشکال و جواب

تشنگان را کِی توانم داد آب‌‌؟


گر تو اِشکالی به کلّی و حَرَج

صبر کن، اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج(۳۹)‌‌


(۳۹اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلیدِ گشایش است.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shams


این دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکرِ نعم

بی شمعِ رویِ تو نتان(۴۰) دیدن مرین دو راه را


(۴۰نَتان: نتوان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2909


اِحتِما(۴۱) کن، اِحتِما ز اندیشه‌‌ها

فکر، شیر و گور و، دلها بیشه‌‌ها


اِحتِماها بر دواها سرور است

زآنکه خاریدن فزونیِّ گَر(۴۲) است


اِحتِما، اصلِ دوا آمد یقین

اِحتِما کن قوهٔ جان را ببین


(۴۱اِحتِما: پرهیز

(۴۲گَر: کچلی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #437


آب، ذکرِ حقّ و، زنبور این زمان

هست یادِ آن فلانه وآن فلان


دَم بخور در آبِ ذکر و صبر کن

تا رَهی از فکر و وسواسِ کُهُن


قرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۲۸

Quran, Ar-Ra’d(#13), Line #28


«… أَلَا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.»


«… آگاه باشيد كه دل‌ها به ياد خدا آرامش مى‌يابد.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3574


تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت

طُوقِ(۴۳) اَعْطَیناکَ آویزِ بَرت

 

ای انسان، خداوند تاج پادشاهی و کرامت الهی را بر فرق سَرت گذاشته‌ 

و گردن‌بندِ بی‌نهایت فراوانی‌اش را بر سینه‌ات آویزان کرده‌است.


(۴۳طُوق: گردنبند

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232


نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خوانده‌ای؟

پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟


مگر تو آیهٔ «کوثر به تو عطا کردیم» را نخوانده‌ای؟ پس چرا در خشکی و تشنگیِ ذهن گیر افتاده‌ای؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن(۴۴)


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


(۴۴بُن: ریشه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734


چونکه قَبضی(۴۵) آیدت ای راهرو

آن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۴۶) مشو


(۴۵قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۴۶آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۴۷)


(۴۷بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1233


یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل

بر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای عَلیل(۴۸)


(۴۸عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۴۹)


(۴۹مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم،‌ بیت ۳۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت: رُو، هر که غم دین برگزید

باقیِ غم‌ها خدا از وی بُرید


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033


دیده‌ای کاندر نُعاسی(۵۰) شد پدید

کِی توانَد جز خیال و نیست دید؟


(۵۰نُعاس: چُرت، در این‌جا مطلقاً به‌معنی خواب

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط(۵۱)

که بگویید از طریقِ اِنبساط


(۵۱بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۵۲)


(۵۲ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۵۳)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۵۳فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۵۴)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۵۴حَدید: آهن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» 

تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #155, Divan e Shams


عاقبت‌بینی مکن، تا عاقبت‌بینی شوی

تا چو شیرِ حق باشی، در شجاعت لافَتیٰ


تا ببینی هستی‌ات چون از عدم سَر برزند

روحِ مطلق کامکار و شَهسوارِ هَلْ اَتیٰ


جمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت، جمله دید

گشته در هستی شهید و، در عدم او مُرْتَضیٰ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #177, Divan e Shams


چاره‌ای نَبوَد جز از بیچارگی

گرچه حیله می‌کنیم و چاره‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072


اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست

اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۵۵) نیست


لیک تو آیِس(۵۶) مشو، هم پیل باش

ور نه پیلی، در پی تبدیل باش


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱

Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا.»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»


(۵۵قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

(۵۶آیس: ناامید، مایوس

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1357


حَبَّذا دو چشمِ پایانْ‌بینِ راد(۵۷)  

که نگه دارند تن را از فَساد 


(۵۷راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1360


گر همی‌ خواهی سلامت از ضرر  

چشم ز اوّل بند و پایان را نگر  


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1938


رُو که بی یَسْمَع و بی یُبصِر(۵۸) توی

سِر توی، چه جایِ صاحب‌سِر توی


چون شدی مَن کانَ لِلَه از وَلَه(۵۹)

من تو را باشم که کان اللهُ لَه


 حدیث


«مَنْ كانَ لَـلَّه كانَ اللهُ لَه.»


«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»


(۵۸بی یَسْمَع و بی یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.

(۵۹وَلَه: حیرت

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #155, Divan e Shams


آن عدم‌نامی که هستی موج‌ها دارد از او

کز نهیبِ موجِ او گردان شده صد آسیا 


اندر آن موج اندر آیی، چون بِپُرسندت از این

تو بگویی صوفی‌ام، صوفی نخواند مامَضیٰ


از میانِ شمع بینی بَرفروزد شمعِ تو

نورِ شمعت اندر آمیزد به نورِ اولیا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2201


هست هُشیاری زِ یادِ ما‌مَضیٰ(۶۰)

ماضی و مُسْتَقْبَلَت پردهٔ خدا


(۶۰مامَضیٰ: گذشته، روزگارِ گذشته، آن‌چه روی‌داده یا از کسی سَر‌زده‌است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١٢٩١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1291


ای عَجوزه چند کوشی با قَضا؟

نَقدْ جو اکنون، رَها کُن مٰامَضیٰ(۶۱)


(۶۱مامَضیٰ: آن‌چه گذشت، گذشته

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480


مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۶۲)

چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش


چشم‌ها چون شد گذاره(۶۳)، نورِ اوست

مغزها می‌بیند او در عینِ پوست


بیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقا

بیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۶۴) را


(۶۲عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۶۳گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.

(۶۴بحر: دریا

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #155, Divan e Shams


مر تو را جایی بَرَد آن موجِ دریا در فنا

در رُباید جانْت را او از سزا و ناسزا


لیک از آسیبِ جانَت، وز صفایِ سینه‌ات

بی‌ تو داده باغِ هستی را بسی نشو و نما


در جهانِ محو، باشی هستِ مطلق کامران

در حریمِ محو، باشی پیشوا و مُقْتَدا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316


از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع(۶۵)

منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۶۶)


منصبِ تعلیم، نو‌عِ شهو‌ت است

هر خیالِ شهو‌تی در رَه بُت است


(۶۵ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۶۶استماع: شنیدن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #155, Divan e Shams


دیده‌هایِ کَوْن در رویت نیارد بنگرید

تا که نَجْهَد دیده‌اش از شَعْشَعهٔ آن کبریا


ناگهان گَردی بخیزد ز آن سویِ محو و فنا

که تو را وهمی نبوده ز آن طریقِ ماورا


شعله‌هایِ نور بینی از میانِ گَردها

محو گردد نورِ تو از پرتوِ آن شعله‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار، صدرِ توست راه


عطار، منطق‌الطیر

Attar, Mantiq Al-Tayr


فی التوحید باری تعالی جل و علا، 

حکایت عیاری که اسیر نان و نمک‌ خورده را نکشت


تو مباش اصلاً، کمال این است و بس

تو ز تو لا شو، وصال این است و بس


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1293

 

حکایتِ آن رنجور که طبیب در او امیدِ صحّت ندید

 

آن یکی رنجور شد سویِ طبیب

گفت: نبضم را فرو بین ای لَبیب(۶۷)

 

که ز نبض آگه شوی بر حالِ دل

که رگِ دست است با دل متّصل

 

چونکه دل غیب است خواهی زو مثال

زو بجو که با دل استش اِتّصال


باد، پنهان است از چشم، ای امین

در غبار و جنبشِ برگش ببین

 

کز یمین(۶۸) است او وَزان یا از شِمال(۶۹)

جنبشِ برگت بگوید وصفِ حال

 

مستیِ دل را نمی‌دانی که کو

وصفِ او از نرگسِ مخمور(۷۰) جو


چون ز ذاتِ حق بعیدی، وصفِ ذات

باز دانی از رسول و معجزات

 

معجزاتی و کراماتی خَفی(۷۱)

بر زند بر دل ز پیرانِ صفی(۷۲)

 

که درونْشان صد قیامت نقد هست

کمترین آنکه شود همسایه مست


پس جَلیسُ‌الله(۷۳) گشت آن نیکبخت

کو به پهلویِ سعیدی بُرد رَخت(۷۴)

 

معجزهٔ کآن بر جَمادی زد اثر

یا عصا، یا بحر، یا شقُّ‌الْقَمَر(۷۵)

 

گر اثر بر جان زند بی‌واسطه

متّصل گردد به پنهان رابطه


بر جمادات آن اثرها عاریه(۷۶) ا‌ست

آن پیِ روحِ خوشِ مُتْواریه(۷۷) ا‌ست

 

تا از آن جامد اثر گیرد ضمیر

حَبَّذا(۷۸) نان بی‌هیولایِ خمیر

 

حَبَّذا خوانِ مسیحی بی ‌کمی

حَبَّذا بی‌باغ، میوهٔ مریمی


قرآن كريم، سورهٔ آل عمران (۳)، آيهٔ ۳۷

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #37


«… كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا ۖ 

قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَا ۖ قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ .»


«… هر وقت كه زكريا به محراب نزد او مى‌رفت، پيش او خوردنى مى‌يافت. 

مى‌گفت: اى مريم، اينها براى تو از كجا مى‌رسد؟ مريم مى‌گفت: از جانب خدا… .»


قرآن كريم، سورهٔ مریم (۱۹)، آيهٔ ۲۵

Quran, Maryam(#19), Line #25


«وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا» 


«نخل را بجنبان تا خرماى تازه چيده برايت فرو ريزد»


برزنَد از جانِ کامل معجزات

بر ضمیرِ جانِ طالب چون حیات

 

معجزه بحر است و ناقص مرغِ خاک

مرغِ آبی در وی ایمن از هلاک

 

عَجزبخشِ جانِ هر نامحرمی

لیک قدرت‌بخشِ جانِ همدمی


چون نیابی این سعادت در ضمیر

پس ز ظاهر هر دَم استدلال گیر

 

که اثرها بر مَشاعر(۷۹) ظاهر است

وین اثرها از مُؤَثّر مُخْبِر(۸۰) است

 

هست پنهان معنیِ هر دارویی

همچو سِحر و صنعتِ هر جادویی


چون نظر در فعل و آثارش کنی

گرچه پنهان است اظهارش کنی

 

قوّتی کآن اندرونش مُضْمَر(۸۱) است

چون به فعل آید عیان و مُظهَر(۸۲) است

 

چون به آثار این همه پیدا شدت

چون نشد پیدا ز تأثیر، ایزدت؟


نه سبب‌ها و اثرها مغز و پوست؟

چون بجویی، جملگی آثارِ اوست

 

دوست گیری چیزها را از اثر

پس چرا ز آثاربخشی بی‌خبر؟

 

از خیالی دوست گیری خلق را

چون نگیری شاهِ غرب و شرق را؟


این سخن پایان ندارد ای قُباد(۸۳)

حرصِ ما را اندر این پایان مباد


(۶۷لَبیب: خردمند، عاقل

(۶۸یمین:‌ راست

(۶۹شِمال: چپ

(۷۰مخمور: مست، خمارآلود

(۷۱خفی: پنهان

(۷۲صفی: برگزیده، ممتاز، باصفا

(۷۳جَلیسُ‌الله: همنشین با خدا

(۷۴رَخت بُردن: منتقل شدن، سفر کردن

(۷۵شقُّ‌الْقَمَر: شکافتن ماه

(۷۶عاریه: قرضی

(۷۷مُتْواریه: پنهان شونده

(۷۸حَبَّذا: خوشا، زهی

(۷۹مَشاعِر: حواسِّ پنجگانه

(۸۰مُخْبِر: خبر دهنده

(۸۱مُضْمَر: پوشیده، پنهان‌شده

(۸۲مُظهَر: آشکار

(۸۳قُباد: بزرگمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #132


رجوع به قصّه رنجور


بازگرد و قصّهٔ‌ رنجور گو  

با طبیبِ آگهِ سَتّارخو 

 

نبضِ او بگرفت و واقف شد ز حال  

که امید صحّتِ او بُد مُحال

 

گفت: هر چِت دل بخواهد، آن بکن  

تا رود از جسمت این رنجِ کهن


هرچه خواهد خاطرِ تو، وامَگیر  

تا نگردد صبر و پرهیزت زَحیر

 

صبر و پرهیز این مرض را، دان زیان  

هرچه خواهد دل، درآرَش در میان

 

این چنین رنجور را، گفت ای عمو  

حق تَعالیٰ، اِعْمَلُوا ماٰ شِئتُمُ


قرآن کریم، سورهٔ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۴۰

Quran, Fussilat(#41), Line #40


«… مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»


«… هر چه مى‌خواهيد بكنيد، او به كارهايتان بيناست.»

 

گفت: رُو هین خیر بادَت جانِ عَم  

من تماشایِ لبِ جو می‌روم 

 

بر مرادِ دل همی ‌گشت او بر آب  

تا که صحّت را بیابد فتحِ باب 

 

بر لبِ جُو صوفیی بنشسته بود  

دست و رُو می‌شُست و پاکی می‌فزود 


او قفااَش دید، چون تخییلی‌ای(۸۴)  

کرد او را آرزوی سیلی‌ای

 

بر قفایِ صوفیِ حمزه‌پَرَست(۸۵)

راست می‌کرد از برایِ صَفعْ(۸۶) دست

 

کآرزو را، گر نرانم تا رَوَد

آن طبیبم گفت کآن علّت شود


سیلی‌اش اندر بَرَم در معرکه

زآنکه لاٰتُلْقُوا بِاَیْدیٰ تَهْلُکَه

 

تَهْلُکَه‌ست این صبر و پرهیز ای فلان

خوش بکوبَش، تن مزن چون دیگران

 

قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۹۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #195


«وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»


«در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد 

و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»


چون زدش سیلی، برآمد یک طَراق(۸۷)

گفت صوفی: هَی‌هَی ای قَوّادِ عاق(۸۸)


خواست صوفی تا دو سه مُشتش زند  

سَبْلَت و ریشش یکایک بَرکَنَد

 

خلق، رنجورِ دِق و بیچاره‌اند  

وز خِداعِ(۸۹) دیو، سیلی‌باره‌اند(۹۰)

 

جمله در ایذایِ(۹۱) بی‌جُرمان حریص  

در قفایِ(۹۲) همدگر جویان نَقیص(۹۳) 


(۸۴تخییلی: ادم خیالاتی

(۸۵حمزه‌پَرَست: کسی که آش بلغور را بسیار دوست دارد. در اینجا کنایه از آدم شکمباره است.

(۸۶صَفع: پس‌گردنی

(۸۷طَراق: صدایی که از کوفتن و شکستن چیزی نظیر چوب و استخوان برآید. صدای زدن تازیانه و امثال آن.

(۸۸قَوّادِ عاق: بی‌ناموس نافرمان

(۸۹خِداع: حیله‌گری

(۹۰سیلی‌باره: کسی که میل فراوانی به زدن سیلی دارد. در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.

(۹۱ایذا: اذیت کردن

(۹۲قفا: پشت گردن، پسِ سر

(۹۳نَقیص: عیب‌جویی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1355


گر چه آن صوفی پُر آتش شد ز خشم  

لیک او بر عاقبت انداخت چشم

 

اوّلِ صف بر کسی مانَد به کام  

کو نگیرد دانه، بیند بندِ دام 

 

حَبَّذا(۹۴) دو چشمِ پایان‌بینِ راد(۹۵)  

که نگه دارند تن را از فَساد 


(۹۴حَبَّذا: ‌خوشا

(۹۵راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد


-------------------------

مجموع لغات:


(۱) اشاره است بدان که عیسی(ع) به اذن خداوند کور مادرزاد را شفا می‌داد. اشاره به قرآن کریم، آیهٔ ۴۹، سورهٔ آل عمران(۳).

(۲) اِجتبا: اِجتباء، برگزیدن

(۳) لافَتیٰ: جوانی نیست. 

(۴) هَلْ اَتیٰ: اشاره به آیهٔ ۱ سورهٔ انسان(۷۶).

(۵) شهید: گواه و شاهد و آگاه به امور

(۶) مُرْتَضیٰ: پسندیده، مورد رضایت، لقب امام علی(ع)

(۷) مامَضیٰ: آنچه گذشت، گذشته

(۸) کَوْن: جهان هستی

(۹) شَعْشَعه: گسترش انوار بویژه نور خورشید

(۱۰) کبریا: بزرگی

(۱۱) اَصفیا: اَصفیاء، جمعِ صَفیّ به معنی برگزیده

(۱۲) قَدْ طَغیٰ: طغیان کرده‌ است. اشاره به آیات ۲۴ و ۴۳، سورهٔ طه (۲۰).

(۱۳دَرج کردن: داخل کردن

(۱۴نَبیذ: شراب

(۱۵افیون: تریاک

(۱۶مُرسَل: فرستاده شده

(۱۷سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا: خداوند بر ما پوشانید.

(۱۸علالا: بانگ و فریاد، هیاهو، سر و صدا

(۱۹حَبَّذا:‌ خوشا

(۲۰راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد

(۲۱سَقیم: نادرست، مریض، بیمار

(۲۲پَدفوز: نوزاد و کودک شیرخواره

(۲۳رَغیف: گرده نان، قرص نان

(۲۴تَمَّ الکَلام: سخن به پایان رسید

(۲۵جَو‌جَو: یک‌‌جو یک‌جو و ذرّه‌ذرّه

(۲۶کذا: چنین، چنین است

(۲۷فِطام: از شیر بریدن

(۲۸اُکُول: جمعِ اُکُل به معنی میوه‌ها، خوردنی‌ها، روزی‌ها

(۲۹سُها: نام ستاره‌ای است خُرد و بسیار پنهان که در قدیم قوّهٔ بینایی را با آن می‌آزمودند.

(۳۰دَبور: بادی که از سمت مغرب می‌وزد، مقابل باد صبا که از مشرق وزان است.

(۳۱اَنجاس: جمعِ نجس به معنی پلید و آلوده

(۳۲اَبدال: بزرگان

(۳۳غَرَض: قصد

(۳۴اوطانِ: وطن‌ها

(۳۵دون:‌ پست و فرومایه

(۳۶بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۳۷قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۳۸آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

(۳۹اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلیدِ گشایش است.

(۴۰نَتان: نتوان

(۴۱اِحتِما: پرهیز

(۴۲گَر: کچلی

(۴۳طُوق: گردنبند

(۴۴بُن: ریشه

(۴۵قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۴۶آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

(۴۷بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۴۸عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

(۴۹مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۵۰نُعاس: چُرت، در این‌جا مطلقاً به‌معنی خواب

(۵۱بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۵۲ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۵۳فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۵۴حَدید: آهن

(۵۵قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

(۵۶آیس: ناامید، مایوس

(۵۷راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد

(۵۸بی یَسْمَع و بی یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.

(۵۹وَلَه: حیرت

(۶۰مامَضیٰ: گذشته، روزگارِ گذشته، آن‌چه روی‌داده یا از کسی سَر‌زده‌است.

(۶۱مامَضیٰ: آن‌چه گذشت، گذشته

(۶۲عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۶۳گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.

(۶۴بحر: دریا

(۶۵ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۶۶استماع: شنیدن

(۶۷لَبیب: خردمند، عاقل

(۶۸یمین:‌ راست

(۶۹شِمال: چپ

(۷۰مخمور: مست، خمارآلود

(۷۱خفی: پنهان

(۷۲صفی: برگزیده، ممتاز، باصفا

(۷۳جَلیسُ‌الله: همنشین با خدا

(۷۴رَخت بُردن: منتقل شدن، سفر کردن

(۷۵شقُّ‌الْقَمَر: شکافتن ماه

(۷۶عاریه: قرضی

(۷۷مُتْواریه: پنهان شونده

(۷۸حَبَّذا: خوشا، زهی

(۷۹مَشاعِر: حواسِّ پنجگانه

(۸۰مُخْبِر: خبر دهنده

(۸۱مُضْمَر: پوشیده، پنهان‌شده

(۸۲مُظهَر: آشکار

(۸۳قُباد: بزرگمرد

(۸۴تخییلی: ادم خیالاتی

(۸۵حمزه‌پَرَست: کسی که آش بلغور را بسیار دوست دارد. در اینجا کنایه از آدم شکمباره است.

(۸۶صَفع: پس‌گردنی

(۸۷طَراق: صدایی که از کوفتن و شکستن چیزی نظیر چوب و استخوان برآید. صدای زدن تازیانه و امثال آن.

(۸۸قَوّادِ عاق: بی‌ناموس نافرمان

(۸۹خِداع: حیله‌گری

(۹۰سیلی‌باره: کسی که میل فراوانی به زدن سیلی دارد. در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.

(۹۱ایذا: اذیت کردن

(۹۲قفا: پشت گردن، پسِ سر

(۹۳نَقیص: عیب‌جویی

(۹۴حَبَّذا: ‌خوشا

(۹۵راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #155, Divan e Shams


از فراق شمس دین افتاده‌ام در تنگنا

او مسیح روزگار و درد چشمم بی‌دوا


گرچه درد عشق او خود راحت جان من است

خون جانم گر بریزد او بود صد خون‌بها


عقل آواره شده، دوش آمد و حلقه بزد

من بگفتم کیست بر در باز کن در اندرآ


گفت آخر چون درآیم خانه تا سر آتش است

می‌بسوزد هر دو عالم را ز آتش‌های لا


گفتمش تو غم مخور پا اندرون نه مردوار

تا کند پاکت ز هستی هست گردی ز اجتبا


عاقبت‌بینی مکن تا عاقبت‌بینی شوی

تا چو شیر حق باشی در شجاعت لافتی


تا ببینی هستی‌ات چون از عدم سر برزند

روح مطلق کامکار و شهسوار هل اتی


جمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت جمله دید

گشته در هستی شهید و در عدم او مرتضی


آن عدم‌نامی که هستی موج‌ها دارد از او

کز نهیب موج او گردان شده صد آسیا


اندر آن موج اندر آیی چون بپرسندت از این

تو بگویی صوفی‌ام صوفی نخواند مامضی


از میان شمع بینی برفروزد شمع تو

نور شمعت اندر آمیزد به نور اولیا


مر تو را جایی برد آن موج دریا در فنا

در رباید جانت را او از سزا و ناسزا


لیک از آسیب جانت وز صفای سینه‌ات

بی‌ تو داده باغ هستی را بسی نشو و نما


در جهان محو باشی هست مطلق کامران

در حریم محو باشی پیشوا و مقتدا


دیده‌های کون در رویت نیارد بنگرید

تا که نجهد دیده‌اش از شعشعه آن کبریا


ناگهان گردی بخیزد ز آن سوی محو و فنا

که تو را وهمی نبوده ز آن طریق ماورا


شعله‌های نور بینی از میان گردها

محو گردد نور تو از پرتو آن شعله‌ها


زو فرو آ تو ز تخت و سجده‌ای کن ز آنکه هست

آن شعاع شمس دین شهریار اصفیا


ور کسی منکر شود اندر جبین او نگر

تا ببینی داغ فرعونی بر آنجا قد طغی


تا نیارد سجده‌ای بر خاک تبریز صفا

کم نگردد از جبینش داغ نفرین خدا


* قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۴۹

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #49


«وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ ۖ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ 

فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللهِ ۖ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللهِ ۖ 

وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»


«و به رسالت بر بنى اسرائيلش مى‌فرستد كه: من با معجزه‌اى از پروردگارتان نزد شما آمده‌ام. 

برايتان از گل چيزى چون پرنده مى سازم و در آن مى‌دمم، به اذن خدا پرنده‌اى شود، 

و كور مادرزاد را و برص‌گرفته را شفا مى‌دهم. و به فرمان خدا مرده را زنده مى‌كنم. 

و به شما مى‌گويم كه چه خورده‌ايد و در خانه‌هاى خود چه ذخيره كرده‌ايد. 

اگر از مؤمنان باشيد، اينها براى شما نشانه‌هاى حقانيت من است.»

** قرآن کریم، سورهٔ انسان (۷۶)، آیات ۱ و ۲

Quran, Al-Insan(#76), Line #1-2


«هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا.»(١)


«آیا (جز این است که) مدّت زمانی بر انسان گذشته است و 

او چیز قابل ذکر (ذکر کردنی با ذهن) نبوده است؟


«إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا.» (٢)


«ما (جسم) انسان را از نطفهٔ آمیخته آفریده‌ایم، و او را (از جنبه و به لحاظ هشیاری عدم 

یا غیر قابل ذکر) شنوا و بینا، کرده‌ایم. و (هر لحظه) او را می‌آزمائیم، (ببینیم که آیا او می‌خواهد 

با بینایی ما (عدم) ببیند و با شنوایی ما (سکوت) بشنود.»


*** قرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیهٔ ۲۴

Quran, Ta-Ha(#20), Line #24


«اذْهَبْ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ»


«(موسیا) نزد فرعون برو كه سركشى مى‌كند.»


*** قرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیهٔ ۴۳

Quran, Ta-Ha(#20), Line #43


«اذْهَبَا إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ»


«(موسیا و هارونا) به سوى فرعون برويد كه او طغيان كرده است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #155, Divan e Shams


عقل آواره شده دوش آمد و حلقه بزد

من بگفتم کیست بر در باز کن در اندرآ


گفت آخر چون درآیم خانه تا سر آتش است

می‌بسوزد هر دو عالم را ز آتش‌های لا


گفتمش تو غم مخور پا اندرون نه مردوار

تا کند پاکت ز هستی هست گردی ز اجتبا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٧۵٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1759


من چو لب گویم لب دریا بود

من چو لا گویم مراد الا بود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۰۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2090


گشت آزاد از تن و رنج جهان

در جهان ساده و صحرای جان‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #245, Divan e Shams


از برای صلاح مجنون را

بازخوان ای حکیم افسون را


از برای علاج بی‌خبری

درج کن در نبیذ افیون را


چون نداری خلاص بی‌چون شو

تا ببینی جمال بی‌چون را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مرده‌‌تن

جان من باشد که رو آرد به من


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #245, Divan e Shams


گمرهی‌های عشق بردرد

صد هزاران طریق و قانون را


 مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3467


چینیان گفتند ما نقاش‌‌ت

رومیان گفتند ما را کر و فر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٧٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2478


آهنی کآیینه غیبی بدی

جمله صورت‌ها در او مرسل شدی


تیره کردی زنگ دادی در نهاد

این بود یسعون فی‌الارض الفساد


تا کنون کردی چنین اکنون مکن

تیره کردی آب را افزون مکن


قرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیهٔ ۳۳

Quran, Al-Ma’ida(#5), Line #33


«…وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا…»


«… و [کسانی که مرکزشان از جنس جسم است] در زمين به فساد 

مى‌كوشند [و زندگی‌ِ خود و دیگران را خراب می‌کنند]»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shams


ز درم راه نباشد ز سر بام و دریچه

ستر الله علینا چه علالای تو دارم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1357


حبذا دو چشم پایان‌بین راد

که نگه دارند تن را از فساد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1360


گر همی‌ خواهی سلامت از ضرر

چشم ز اول بند و پایان را نگر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #42


حلق جان از فکر تن خالی شود

آنگهان روزیش اجلالی شود


شرط تبدیل مزاج آمد بدان

کز مزاج بد بود مرگ بدان


چون مزاج آدمی گل‌خوار شد

زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد


چون مزاج زشت او تبدیل یافت

رفت زشتی از رخش چون شمع تافت

 

دایه‌یی کو طفل شیرآموز را

تا به نعمت خوش کند پدفوز را


گر ببندد راه آن پستان بر او

برگشاید راه صد بستان بر او


زآنکه پستان شد حجاب آن ضعیف

از هزاران نعمت و خوان و رغیف


پس حیات ماست موقوف فطام

اندک اندک جهد کن تم الکلام


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣٢۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3290


جو‌جوی چون جمع گردی زاشتباه

پس توان زد بر تو سکه پادشاه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #50


چون جنین بود آدمی بد خون غذا

از نجس پاکی برد مؤمن کذا


از فطام خون غذایش شیر شد

وز فطام شیر لقمه‌گیر شد


وز فطام لقمه لقمانی شود

طالب اشکار پنهانی شود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1297


سخت‌گیری و تعصب خامی است

تا جنینی کار خون‌آشامی است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #53


گر جنین را کس بگفتی در رحم

هست بیرون عالمی بس منتظم


یک زمین خرمی با عرض و طول

اندرو صد نعمت و چندین اکول

 

کوه‌ها و بحرها و دشت‌ها

بوستان‌ها باغ‌ها و کشت‌ها


آسمانی بس بلند و پر ضیا

آفتاب و ماهتاب و صد سها


از جنوب و از شمال و از دبور

باغ‌ها دارد عروسی‌ها و سور


در صفت نآید عجایب‌های آن

تو درین ظلمت چه‌یی در امتحان

 

خون خوری در چارمیخ تنگنا

در میان حبس و انجاس و عنا


او به حکم حال خود منکر بدی

زین رسالت معرض و کافر شدی

 

کاین محالست و فریب است و غرور

زآنکه تصویری ندارد وهم کور


جنس چیزی چون ندید ادراک او

نشنود ادراک منکرناک او


همچنان که خلق عام اندر جهان

زآن جهان ابدال می‌گویندشان

 

کاین‌ جهان چاهی‌ست بس‌ تاریک و‌‌ تنگ

هست بیرون عالمی بی‌بو و رنگ


هیچ در گوش کسی زایشان نرفت

کاین طمع آمد حجاب ژرف و زفت


گوش را بندد طمع از استماع

چشم را بندد غرض از اطلاع

 

همچنانکه آن جنین را طمع خون

کآن غذای اوست در اوطان دون


از حدیث این جهان محجوب کرد

غیر خون او می ‌نداند چاشت خورد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734


چونکه قبضی آیدت ای راهرو

آن صلاح توست آتش‌دل مشو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


قبض دیدی چاره آن قبض کن

زآنکه سرها جمله می‌روید ز بن


بسط دیدی بسط خود را آب ده

چون برآید میوه با اصحاب ده


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2907


گر شوم مشغول اشکال و جواب

تشنگان را کی توانم داد آب‌‌


گر تو اشکالی به کلی و حرج

صبر کن الصبر مفتاح الفرج


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shams


این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعم

بی شمع روی تو نتان دیدن مرین دو راه را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2909


احتما کن احتما ز اندیشه‌‌ها

فکر شیر و گور و دلها بیشه‌‌ها


احتماها بر دواها سرور است

زآنکه خاریدن فزونی گر است


احتما اصل دوا آمد یقین

احتما کن قوه جان را ببین


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #437


آب ذکر حق و زنبور این زمان

هست یاد آن فلانه وآن فلان


دم بخور در آب ذکر و صبر کن

تا رهی از فکر و وسواس کهن


قرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۲۸

Quran, Ar-Ra’d(#13), Line #28


«… أَلَا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.»


«… آگاه باشيد كه دل‌ها به ياد خدا آرامش مى‌يابد.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3574


تاج کرمناست بر فرق سرت

طوق اعطیناک آویز برت

 

ای انسان خداوند تاج پادشاهی و کرامت الهی را بر فرق سرت گذاشته‌ 

و گردن‌بند بی‌نهایت فراوانی‌اش را بر سینه‌ات آویزان کرده‌است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232


نه تو اعطیناک کوثر خوانده‌ای

پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای


مگر تو آیه کوثر به تو عطا کردیم را نخوانده‌ای پس چرا در خشکی و تشنگی ذهن گیر افتاده‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


قبض دیدی چاره آن قبض کن

زآنکه سرها جمله می‌روید ز بن


بسط دیدی بسط خود را آب ده

چون برآید میوه با اصحاب ده


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734


چونکه قبضی آیدت ای راهرو

آن صلاح توست آتش‌دل مشو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکشد به بی‌جهاتت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1233


یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل

بر تو خون گشته‌ست و ناخوش ای علیل


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم،‌ بیت ۳۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت رو هر که غم دین برگزید

باقی غم‌ها خدا از وی برید


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033


دیده‌ای کاندر نعاسی شد پدید

کی تواند جز خیال و نیست دید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست 

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #155, Divan e Shams


عاقبت‌بینی مکن تا عاقبت‌بینی شوی

تا چو شیر حق باشی در شجاعت لافتی


تا ببینی هستی‌ات چون از عدم سر برزند

روح مطلق کامکار و شهسوار هل اتی


جمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت جمله دید

گشته در هستی شهید و در عدم او مرتضی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #177, Divan e Shams


چاره‌ای نبود جز از بیچارگی

گرچه حیله می‌کنیم و چاره‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072


اذکروا الله کار هر اوباش نیست

ارجعی بر پای هر قلاش نیست


لیک تو آیس مشو هم پیل باش

ور نه پیلی در پی تبدیل باش


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱

Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا.»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1357


حبذا دو چشم پایان‌بین راد 

که نگه دارند تن را از فساد 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1360


گر همی‌ خواهی سلامت از ضرر  

چشم ز اول بند و پایان را نگر  


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1938


رو که بی یسمع و بی یبصر توی

سر توی چه جای صاحب‌سر توی


چون شدی من کان لله از وله

من تو را باشم که کان الله له


 حدیث


«مَنْ كانَ لَـلَّه كانَ اللهُ لَه.»


«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #155, Divan e Shams


آن عدم‌نامی که هستی موج‌ها دارد از او

کز نهیب موج او گردان شده صد آسیا 


اندر آن موج اندر آیی چون بپرسندت از این

تو بگویی صوفی‌ام صوفی نخواند مامضی


از میان شمع بینی برفروزد شمع تو

نور شمعت اندر آمیزد به نور اولیا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2201


هست هشیاری ز یاد ما‌مضی

ماضی و مستقبلت پرده خدا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١٢٩١

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1291


ای عجوزه چند کوشی با قضا

نقد جو اکنون رها کن مامضی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480


مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش

چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش


چشم‌ها چون شد گذاره نور اوست

مغزها می‌بیند او در عین پوست


بیند اندر ذره خورشید بقا

بیند اندر قطره کل بحر را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #155, Divan e Shams


مر تو را جایی برد آن موج دریا در فنا

در رباید جانت را او از سزا و ناسزا


لیک از آسیب جانت وز صفای سینه‌ات

بی‌ تو داده باغ هستی را بسی نشو و نما


در جهان محو باشی هست مطلق کامران

در حریم محو باشی پیشوا و مقتدا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316


از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع

منتظر را به ز گفتن استماع


منصب تعلیم نو‌ع شهو‌ت است

هر خیال شهو‌تی در ره بت است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #155, Divan e Shams


دیده‌های کون در رویت نیارد بنگرید

تا که نجهد دیده‌اش از شعشعه آن کبریا


ناگهان گردی بخیزد ز آن سوی محو و فنا

که تو را وهمی نبوده ز آن طریق ماورا


شعله‌های نور بینی از میان گردها

محو گردد نور تو از پرتو آن شعله‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار صدر توست راه


عطار، منطق‌الطیر

Attar, Mantiq Al-Tayr


فی التوحید باری تعالی جل و علا 

حکایت عیاری که اسیر نان و نمک‌ خورده را نکشت


تو مباش اصلا کمال این است و بس

تو ز تو لا شو وصال این است و بس


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1293

 

حکایت آن رنجور که طبیب در او امید صحت ندید

 

آن یکی رنجور شد سوی طبیب

گفت نبضم را فرو بین ای لبیب

 

که ز نبض آگه شوی بر حال دل

که رگ دست است با دل متصل

 

چونکه دل غیب است خواهی زو مثال

زو بجو که با دل استش اتصال


باد پنهان است از چشم ای امین

در غبار و جنبش برگش ببین

 

کز یمین است او وزان یا از شمال

جنبش برگت بگوید وصف حال

 

مستی دل را نمی‌دانی که کو

وصف او از نرگس مخمور جو


چون ز ذات حق بعیدی وصف ذات

باز دانی از رسول و معجزات

 

معجزاتی و کراماتی خفی

بر زند بر دل ز پیران صفی

 

که درونشان صد قیامت نقد هست

کمترین آنکه شود همسایه مست


پس جلیس‌الله گشت آن نیکبخت

کو به پهلوی سعیدی برد رخت

 

معجزه کآن بر جمادی زد اثر

یا عصا یا بحر یا شق‌القمر

 

گر اثر بر جان زند بی‌واسطه

متصل گردد به پنهان رابطه


بر جمادات آن اثرها عاریه ا‌ست

آن پی روح خوش متواریه ا‌ست

 

تا از آن جامد اثر گیرد ضمیر

حبذا نان بی‌هیولای خمیر

 

حبذا خوان مسیحی بی ‌کمی

حبذا بی‌باغ میوه مریمی


قرآن كريم، سورهٔ آل عمران (۳)، آيهٔ ۳۷

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #37


«… كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا ۖ 

قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَا ۖ قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ .»


«… هر وقت كه زكريا به محراب نزد او مى‌رفت، پيش او خوردنى مى‌يافت. 

مى‌گفت: اى مريم، اينها براى تو از كجا مى‌رسد؟ مريم مى‌گفت: از جانب خدا… .»


قرآن كريم، سورهٔ مریم (۱۹)، آيهٔ ۲۵

Quran, Maryam(#19), Line #25


«وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا» 


«نخل را بجنبان تا خرماى تازه چيده برايت فرو ريزد»


برزند از جان کامل معجزات

بر ضمیر جان طالب چون حیات

 

معجزه بحر است و ناقص مرغ خاک

مرغ آبی در وی ایمن از هلاک

 

عجزبخش جان هر نامحرمی

لیک قدرت‌بخش جان همدمی


چون نیابی این سعادت در ضمیر

پس ز ظاهر هر دم استدلال گیر

 

که اثرها بر مشاعر ظاهر است

وین اثرها از مؤثر مخبر است

 

هست پنهان معنی هر دارویی

همچو سحر و صنعت هر جادویی


چون نظر در فعل و آثارش کنی

گرچه پنهان است اظهارش کنی

 

قوتی کآن اندرونش مضمر است

چون به فعل آید عیان و مظهر است

 

چون به آثار این همه پیدا شدت

چون نشد پیدا ز تأثیر ایزدت


نه سبب‌ها و اثرها مغز و پوست

چون بجویی جملگی آثار اوست

 

دوست گیری چیزها را از اثر

پس چرا ز آثاربخشی بی‌خبر

 

از خیالی دوست گیری خلق را

چون نگیری شاه غرب و شرق را


این سخن پایان ندارد ای قباد

حرص ما را اندر این پایان مباد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #132


رجوع به قصه رنجور


بازگرد و قصه رنجور گو  

با طبیب آگه ستارخو 

 

نبض او بگرفت و واقف شد ز حال  

که امید صحت او بد محال

 

گفت هر چت دل بخواهد آن بکن  

تا رود از جسمت این رنج کهن


هرچه خواهد خاطر تو وامگیر  

تا نگردد صبر و پرهیزت زحیر

 

صبر و پرهیز این مرض را دان زیان  

هرچه خواهد دل درآرش در میان

 

این چنین رنجور را گفت ای عمو  

حق تعالی اعملوا ما شئتم


قرآن کریم، سورهٔ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۴۰

Quran, Fussilat(#41), Line #40


«… مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»


«… هر چه مى‌خواهيد بكنيد، او به كارهايتان بيناست.»

 

گفت رو هین خیر بادت جان عم  

من تماشای لب جو می‌روم 

 

بر مراد دل همی ‌گشت او بر آب  

تا که صحت را بیابد فتح باب 

 

بر لب جو صوفیی بنشسته بود  

دست و رو می‌شست و پاکی می‌فزود 


او قفااش دید چون تخییلی‌ای  

کرد او را آرزوی سیلی‌ای

 

بر قفای صوفی حمزه‌پرست

راست می‌کرد از برای صفع دست

 

کآرزو را گر نرانم تا رود

آن طبیبم گفت کآن علت شود


سیلی‌اش اندر برم در معرکه

زآنکه لاتلقوا بایدی تهلکه

 

تهلکه‌ست این صبر و پرهیز ای فلان

خوش بکوبش تن مزن چون دیگران

 

قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۹۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #195


«وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»


«در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد 

و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»


چون زدش سیلی برآمد یک طراق

گفت صوفی هی‌هی ای قواد عاق


خواست صوفی تا دو سه مشتش زند  

سبلت و ریشش یکایک برکند

 

خلق رنجور دق و بیچاره‌اند  

وز خداع دیو سیلی‌باره‌اند

 

جمله در ایذای بی‌جرمان حریص  

در قفای همدگر جویان نقیص


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1355


گر چه آن صوفی پر آتش شد ز خشم  

لیک او بر عاقبت انداخت چشم

 

اول صف بر کسی ماند به کام  

کو نگیرد دانه بیند بند دام 

 

حبذا دو چشم پایان‌بین راد  

که نگه دارند تن را از فساد 


Back

Privacy Policy

Today visitors: 1425

Time base: Pacific Daylight Time