: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #846
برنامه شماره ۸۴۶ گنج حضور

Please rate this video
Out of 201 votes | 7198 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۸۴۶ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی



۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲۲ دسامبر ۲۰۲۰ - ۳ دی






مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1680, Divan e Shams


من اگر پُر غم اگر شادانم

عاشقِ دولت آن سلطانم


تا که خاکِ قدمش تاجِ مَنَست

اَگرَم تاج دهی نَستانم


تا لبِ قندِ خوشش پَندم داد

قند رویَد بُنِ(۱) هر دندانم


گُلم ار چند که خارَم در پاست

یوسفم گر چه درین زندانم


هر کی یعقوب مَنَست او را من

مونسِ زاویهٔ اَحزانم(۲)


در وصالِ شبِ او همچو نِیَم

قند می نوشم(۳) و در افغانم


پایِ من گر چه درین گِل ماندست(۴)

نه که من سَروِ چنین بستانم؟


ز جهان گر پنهانم چه عجب

که نهان باشد جان، من جانم

   

گر چه پُرخارم سَر تا به قدم

کوریِ خار، چو گُل خندانم


بودهام مؤمنِ توحید، کنون

مؤمنان را پس ازین ایمانم


سایهٔ شخصم و اندازهٔ او

قامتش چند بُوَد، چندانم


هر که او سایه ندارد چو فلک

او بداند که ز خورشیدانم


قیمتم نَبْوَد، هر چند زَرَم

که به بازار نِیَم، در کانم(۵)


من درونِ دلِ این سنگ دلان

چون زَر و خاک به کان یکسانم


چونکه از کانِ جهان باز رَهَم

زان سویِ کون و مکان(۶) من دانم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1679, Divan e Shams


بُتِ من گفت: منم جانِ بُتان

گفتم: اینست بُتا اِقرارم


گفت: اگر در سَرِ تو شورِ مَنَست

از تو من یکسرِ مو نگذارم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1678, Divan e Shams


عزّت و حرمتم آنگه باشد

که کند عشقِ عزیزش خوارم


باده آنگه شود انگورِ تَنم

که بکوبد به لگد عَصّارم(۷)


جان دهم زیرِ لگد چون انگور

تا طَرب ساز شود اسرارم


گر چه انگور همه خون گِریَد

که ازین جور و جفا بیزارم


پنبه در گوش کند کوبنده

که من از جهل نمیاَفشارم


گر تو انکار کنی، معذوری

لیک من بوالْحَکَمِ این کارم


چون ز سعی و قدَمَم سَر کردی(۸)

آنگهی شُکر کُنی بسیارم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #536 


« قصهٔ آن حکیم که دید طاوسی را که پَرِّ زیبایِ خود را میکَند 

به منقار و میانداخت، و تن خود را کَل و زشت میکرد، از تعجّب 

پرسید که دریغت نمیآید؟ گفت: میآید، اما پیشِ من جان از پَر عزیزتر 

است و این عدویِ جانِ من است.»


پَرِّ خود میکَند طاوسی به دشت

یک حکیمی رفته بود آنجا به گشت


گفت: طاوسا، چنین پَرِّ سَنی(۹)

بیدریغ از بیخ چون برمیکَنی؟


خود دلت چون میدهد تا این حُلَل(۱۰)

برکَنی، اندازیَش اندر وَحَل(۱۱)؟


هر پَرَت را از عزیزی و پسند

حافظان در طَیِّ مُصحَف(۱۲) مینهند


بهرِ تحریکِ هوایِ سودمند

از پَرِ تو بادبیزن میکنند


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams


دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۱۳) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون ست، نه موقوفِ علل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #541 


این چه ناشُکری و چه بیباکی است؟

تو نمیدانی که نقّاشش کی است


یا همی دانی و نازی میکُنی؟

قاصدا(۱۴) قَلعِ(۱۵) طِرازی(۱۶) میکنی؟


ای بسا نازا که گردد آن گناه

افگنَد مر بنده را از چشمِ شاه


ناز کردن خوش تر آید از شِکَر

لیک، کم خایَش(۱۷)، که دارد صد خطر


ایمن آبادست آن راهِ نیاز

ترک نازش گیر و با آن ره بساز


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 


ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر

تا فرود آرند سر قومِ زَحیر


زآنکه جَبّاران بُدند و سرفراز

دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #546 


ای بسا نازآوری زد پَرّ و بال

آخِرالَاْمر، آن بر آن کَس شد وَبال(۱۸)


حافظ، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۲۴۴

Hafez Poem(Qazal)# 244, Divan e Qazaliat


میان عاشق و معشوق فرق بسیار است

چو یار ناز نماید شما نیاز کنید


نخست موعظه پیر صحبت این حرف است

که از مصاحب ناجنس احتراز کنید


هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #547 


خوشیِ ناز ار دَمی بِفرازَدَت

بیم و ترسِ مُضمَرَش(۱۹) بُگدازَدَت   


وین نیاز، ار چه که لاغر میکند

صَدر(۲۰) را چون بَدرِ(۲۱) اَنوَر میکند


چون ز مُرده زنده بیرون میکشد

هر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۲۲)


چون ز زنده مُرده بیرون میکند*

نفسِ زنده سویِ مرگی میتَند


مُرده شو تا مُخْرِجُ الْحَیِّ(۲۳) الصَّمَد

زندهيی زین مُرده بیرون آورد


مرده شو، یعنی از نفس و نفسانیّات پاک شو تا خداوند بی نیاز 

که زنده را از مُرده بیرون می آورد، زنده ای را از مُرده تو بیرون آورد.


* قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۹۵

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #95


« إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ ۖ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ 

الْحَيِّ ۚ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ.»


« خداست كه دانه و هسته را مىشكافد، و زنده را از مرده بيرون مىآورد 

و مرده را از زنده بيرون مىآورد. اين است خداى يكتا. پس، چگونه از حق 

منحرفتان مىكنند؟»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۳۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3837 


گر بریزد خونِ من آن دوسترُو

پایکوبان جان برافشانم بر او


آزمودم مرگِ من در زندگی ست

چون رَهَم زین زندگی، پایندگی ست


قرآن کریم، سوره روم(۳۰)، آیه ۱۹-۱۷

Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #17-19


« فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ.» (١٧)


« خدا را بستاييد بدان هنگام كه به شب درمىآييد و بدان هنگام 

كه به صبح درمىآييد.»


« وَلَهُ الْحَمْدُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَعَشِيًّا وَحِينَ تُظْهِرُونَ.» (١٨)


« سپاس او راست در آسمانها و زمين، به هنگام شب و به هنگامى 

كه به نيمروز مىرسيد.»


« يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ 

وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ.» (١٩)


« زنده را از مرده بيرون آرد و مرده را از زنده. و زمين را پس از مُردنش 

زنده مىسازد و شما نيز اين چنين از گورها بيرون شويد.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #552 


دَی شوی، بینی تو اِخراجِ بهار

لَیل(۲۴) گردی، بینی ایلاجِ(۲۵) نَهار(۲۶)*


بر مَکَن آن پَر که نپذیرد رفو(۲۷)

روی، مَخراش از عزا ای خوبرُو


آن چنان رُویی که چون شمسِ ضُحاست**

آن چنان رُخ را خراشیدن خطاست


زخمِ ناخن بر چنان رخ کافری ست

که رُخِ مَه در فراقِ او گریست


یا نمیبینی تو رویِ خویش را

ترک کُن خویِ لِجاج اندیش را    


* قرآن کریم، سوره حج(۲۲)، آیه ۶۱

Quran, Sooreh Al-Hajj(#22), Line #61


« ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ 

اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.» 


« اين بدان سبب است كه خدا از شب مىكاهد و به روز مىافزايد 

و از روز مىكاهد و به شب مىافزايد. و خدا شنوا و بيناست.»


« اين بدان سبب است که خدا شب را در روز اندر سازد و روز را 

در شب. و براستی که خداوند شنوا و بیناست.»


** قرآن کریم، سوره شمس(۹۱)، آیه ۱

Quran, Sooreh Ash-Shams(#91), Line #1


« وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا »


« سوگند به آفتاب و روشنىاش به هنگام چاشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #574 


« در بیانِ قولِ رسول علیهالسَّلام لا رَهبانِیَّةَ فِی الِاْسْلام.»*


بر مکَن پَر را و دل برکَن از او

زآنکه شرطِ این جِهاد، آمد عَدو(۲۸)


*حدیث


« لا رَهْبانِیَّةَ فِی الْاِسْلامِ.»


« در اسلام رهبانیت یعنی كناره گیری از زندگی برای رسیدن به آخرت 

اصلاً وجود ندارد.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #22 


چون ز تنهایی تو نومیدی شوی

زیرِ سایهٔ یار، خُرشیدی شوی


رَو بجُو یارِ خدایی را تو زود

چون چنان کردی، خدا یارِ تو بود


آنکه بر خلوت نظر بر دوخته است

آخِر آن را هم ز یار آموخته است


خلوت از اغیار باید، نه ز یار

پوستین بهرِ دَی آمد نه بهار


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۷۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #575 


چون عَدو نبْود، جهاد آمد مُحال

شهوتت نبْود، نباشد اِمْتِثال(۲۹)


صبر، نبْود چون نباشد میلِ تو

خصم چون نبْود، چه حاجت خَیلِ(۳۰) تو؟


هین مکن خود را خَصِیّ(۳۱)، رَهبان(۳۲) مشو

زانکه عفّت هست شهوت را گرو


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #984 


مال را کز بهرِ دین باشی حَمول(۳۳)

نِعْمَ مالٌ صالِحٌ خواندش رسول*


آب، در کَشتی، هلاکِ کَشتی است

آب، اندر زیرِ کَشتی، پُشتی(۳۴) است


چونکه مال و مُلک را از دل براند

زآن سلیمان، خویش جز مسکین نخواند


*حدیث


« نِعْمَ الْمالُ الصَّالِحُ لِلرَّجُلِ الصّالِحِ.»


« چه نیکوست مال شایسته به بندهٔ شایسته.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #578 


بیهوا، نهی از هوا ممکن نبود

غازیی(۳۵) بر مُردگان نتْوان نمود


اَنْفِقُوا(۳۶) گفته ست پس کسبی بکن*

زآنکه نَبْوَد خرج، بیدخلِ کَهُن


گر چه آورد اَنْفِقُوا را مطلق او

تو بخوان که اِکْسِبُوا(۳۷) ثُمَّ(۳۸) انْفِقُوا**


همچنان چون شاه فرمود: اِصْبِرُو(۳۹)***

رغبتی باید کز آن تابی تو رُو


پس کُلُوا(۴۰) از بهر دام شهوت است****

بعد از آن لاتُسْرِفُوا(۴۱) آن عفت است


چونکه محمولٌ بِهِ(۴۲) نَبْوَد لَدَیْه(۴۳)

نیست ممکن بودِ محمولٌ عَلَیه(۴۴)


« وجود میل، شهوت و آرزو و حکم پروردگار یعنی پرهیز، صبر و درد هشیارانه 

لازم و ملزوم یکدیگرند. رهبانیت و قطع میل بطور کلی معنی ندارد و موتور این 

فرایند را از کار می اندازد. صبر رنج و درد هشیارانه همراه دارد و برای محصول 

آزاد شدن هشیاری از من ذهنی لازم است. صبر و درد هشیارانه در راه حق لذت 

معنوی دارد.»


چونکه رنجِ صبر نبود مر تو را

شرط نبود، پس فرو ناید جزا


حَبَّذا(۴۵) آن شرط و شادا آن جزا

آن جزایِ دلنوازِ جانفزا     


« در بیانِ آنکه ثوابِ عملِ عاشق از حقّ هم حقّ است.»


عاشقان را شادمانی و غم اوست

دستمزد و اُجرتِ خدمت هم اوست


* قرآن کریم، سوره بقره (٢)، آیه ۱۹۵

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #195


« وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ

 يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»


« در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد 

و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»


** قرآن کریم، سوره بقره (٢)، آیه ۲۶۷

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #267


« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ ۖ

 وَلَا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ ۚ وَاعْلَمُوا أَنَّ 

اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ.»


« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از دستاوردهاى نيكوى خويش و از آنچه برايتان 

از زمين رويانيدهايم انفاق كنيد، نه از چيزهاى ناپاك و بد، كه خود آنها را جز از 

روى اغماض  (از روی ناچاری و رودربایستی) نمىستانيد. و بدانيد كه خدا بىنياز 

و ستودنى است.»


*** قرآن کریم، سوره آل عمران (۳)، آیه ۲۰۰

Quran, Sooreh Al-i-Imran(#3), Line #200


« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.»


« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، شكيبا باشيد و ديگران را به شكيبايى 

فراخوانيد و در جنگها پايدارى كنيد و از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد.»


**** قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۳۱

Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #31


« يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ  مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا 

يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ.»


« اى فرزندان آدم، به هنگام هر عبادت لباس خود بپوشيد. و نيز بخوريد و 

بياشاميد ولى اسراف مكنيد، كه خدا اسرافكاران را دوست نمىدارد.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1937 


گفته او را من زبان و چشم تو

من حواس و من رضا و خشم تو


رَوْ که بی یَسْمَع وَ بی یُبْصِر توی

سِر توی، چه جایِ صاحبْسِر توی


چون شدی مَنْ کانَ لِلَه از وَلَه(۴۶)

من تو را باشم که کان اللهُ لَه


حدیث


« مَنْ كانَ لَله كانَ اللهُ لَه »


« هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #587 


غیرِ معشوق ار تماشایی بُوَد

عشق نَبوَد، هرزه سودایی بُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۰۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #205 


عشق هایی کز پیِ رنگی بُوَد

عشق نَبْوَد، عاقبت ننگی بود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #588 


عشق، آن شعلهست کو چون بر فروخت

هرچه جز معشوق باقی، جمله سوخت


تیغِ لا در قتلِ غیرِ حق براند

دَرنگر زآن پس که بعدِ لا چه ماند؟


ماند اِلَّا الله، باقی جمله رفت

شاد باش ای عشقِ شرکتسوزِ زَفت(۴۷)


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3052 


کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ جز وَجهِ او

چون نِهای در وَجهِ او، هستی مجو


هر که اندر وَجهِ ما باشد فنا

کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ نَبوَد جَزا


قرآن کریم، سوره قصص (۲۸)، آیه ۸۸

Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #88


« وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا 

وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.»



« با خداى يكتا خداى ديگرى را مخوان. هيچ خدايى جز او 

نيست. هر چيزى نابودشدنى است مگر ذات او. فرمان، فرمان 

اوست و همه به او بازگردانيده شويد.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #591 


خود همو بود آخرین و اوّلین

شرک جز از دیدهٔ اَحوَل(۴۸) مَبین

 

اول و آخر همان حضرت حق است. شرک را بجز از چشم 

دوبینان نمی توان دید. 


قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۳

Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3


« هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


« اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3501 


اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن 

زنده شویم. ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش 

بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #592 


ای عجب، حُسنی بُوَد جز عکسِ آن؟

نیست تن را جُنبشی از غیرِ جان


آن تنی را که بُوَد در جان خَلَل(۴۹)

خوش نگردد گر بگیری در عسل  


این کسی داند که روزی زنده بود

از کفِ این جانِ جان، جامی ربود


وآنکه چشم او ندیده ست آن رُخان

پیشِ او، جانست این تَفِّ دُخان(۵۰)


چون ندید او عُمَّرِ عبدُالْعَزیز

پیشِ او عادل بُوَد حَجّاج نیز


چون ندید او مارِ موسی را ثبات

در حِبالِ(۵۱) سِحر پندارد حیات


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #277 


سحر را با معجزه کرده قیاس

هر دو را بر مکر پندارد اساس


ساحرانِ موسی از اِستیزه را

برگرفته چون عصایِ او عصا


زین عصا تا آن عصا فرقی است ژرف

زین عمل تا آن عمل راهی شِگَرف(۵۲)


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #598 


مرغ کو ناخورده است آبِ زلال

اندر آبِ شور دارد پَرّ و بال


جز به ضد، ضد را همی نتوان شناخت

چون ببیند زخم، بشناسد نواخت


لاجَرم دنیا مقدَّم آمده ست

تا بدانی قدرِ اقلیمِ اَلَست(۵۳)


چون از اینجا وارَهی، آنجا روی

در شِکَرخانهٔ ابد شاکر شوی


گویی آنجا خاک را میبیختم(۵۴)

زین جهانِ پاک میبگریختم


ای دریغا پیش ازین بودیم اجل

تا عذابم کم بُدی اندر وَحَل  







(۱) بُنِ دندان: ریشهٔ دندان، پای دندان

(۲) اَحزان: بیت الاحزان، خانه ای که یعقوب ساخته بود و در آنجا بر یوسف گریه می کرد.

(۳) می نوشم: می خورم

(۴) در گِل ماندن: ناتوان شدن، درمانده شدن

(۵) کان: معدن، سرچشمه، منبع

(۶) کون و مکان: عالم هستی، گیتی و آنچه در آن است.

(۷) عَصّار: کسی که شیرهٔ میوه یا روغن دانه بگیرد.

(۸) سَر کردن: سپری کردن، به سر بردن

(۹) سَنیّ: بلندمرتبه، رفیع

(۱۰) حُلَلجمعِ حُلّه، به معنی لباس نو.

(۱۱) وَحَل: گِل و لای

(۱۲) طَیِّ مُصحَف: میان قرآن، بین اوراق قرآن

(۱۳) نَفَخْتُ: دمیدم

(۱۴) قاصدا: از روی قصد، عمداً

(۱۵) قَلع: مصدر عربی به معنی کَندن

(۱۶) طِراز: زینت و نقش و نگار جامه، جامهٔ فاخر

(۱۷) خایَش: فعل امر از مصدر خاییدن به معنی جویدن

(۱۸) وَبال: سختی، عذاب

(۱۹) مُضمَر: پوشیده و پنهان شده

(۲۰) صَدر: سینه، قلب

(۲۱) بَدر: ماه تمام، ماه شب چهارده

(۲۲) رَشَد: به راه راست رفتن

(۲۳) مُخْرِجُ الْحَیّ: بیرون آورنده زنده

(۲۴) لَیل: شب

(۲۵) ایلاج: وارد کردن

(۲۶) نَهار: روز

(۲۷) رفو: دوختن پارگی و سوراخ لباس

(۲۸) عَدو: دشمن

(۲۹) اِمْتِثال: فرمانبرداری و اطاعت

(۳۰) خَیل: رمه اسب، مجازاً به اسب سواران نيز اطلاق مي شود. در اينجا مراد سپاه و لشکر است.

(۳۱) خَصِیّ: اخته شده

(۳۲) رَهبان: راهب، پارسا

(۳۳) حَمول: بسيار حمل کننده، بردبار، شکیبا

(۳۴) پُشتی: حامی، پشت و پناه

(۳۵) غازیی: جنگجویی

(۳۶) اَنْفِقُوا: انفاق کنید

(۳۷) اِکْسِبُوا: کسب کنید

(۳۸) ثُمَّ: سپس

(۳۹) اِصْبرُو: صبر کنید

(۴۰) کُلُوا: بخورید

(۴۱) لاتُسْرِفُوا: اسراف مکنید

(۴۲) محمولٌ بِه: شهوات نفسانی

(۴۳) لَدَیْه: نزد او

(۴۴) محمولٌ عَلَیه: صبر بر شهوات

(۴۵) حَبَّذا: خوشا، زهی

(۴۶) وَلَه: حیرت

(۴۷) زَفت: درشت، فربه، نیرومند

(۴۸) اَحوَل: لوچ، دوبین

(۴۹) خَلَل: رخنه و تباهی در کار، فساد، آسیب

(۵۰) تَفِّ دُخان: کنایه از روح حیوانی است. 

(۵۱) حِبال: جمعِ حَبل، به معنی ریسمان

(۵۲) شِگَرف: بزرگ، عجیب

(۵۳) اقلیمِ اَلَست: جهان ماورای دنیا

(۵۴) خاک بیختن: خاک الک کردن، کنایه از انجام کارهای پست

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1680, Divan e Shams


من اگر پر غم اگر شادانم

عاشق دولت آن سلطانم


تا که خاک قدمش تاج منست

اگرم تاج دهی نستانم


تا لب قند خوشش پندم داد

قند روید بن هر دندانم


گلم ار چند که خارم در پاست

یوسفم گر چه درین زندانم


هر کی یعقوب منست او را من

مونس زاویه احزانم


در وصال شب او همچو نیم

قند می نوشم و در افغانم


پای من گر چه درین گل ماندست

نه که من سرو چنین بستانم


ز جهان گر پنهانم چه عجب

که نهان باشد جان من جانم

   

گر چه پرخارم سر تا به قدم

کوری خار چو گل خندانم


بودهام مؤمن توحید کنون

مؤمنان را پس ازین ایمانم


سایه شخصم و اندازه او

قامتش چند بود چندانم


هر که او سایه ندارد چو فلک

او بداند که ز خورشیدانم


قیمتم نبود هر چند زرم

که به بازار نیم در کانم


من درون دل این سنگ دلان

چون زر و خاک به کان یکسانم


چونکه از کان جهان باز رهم

زان سوی کون و مکان من دانم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1679, Divan e Shams


بت من گفت منم جان بتان

گفتم اینست بتا اقرارم


گفت: اگر در سر تو شور منست

از تو من یکسر مو نگذارم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1678, Divan e Shams


عزت و حرمتم آنگه باشد

که کند عشق عزیزش خوارم


باده آنگه شود انگورِ تنم

که بکوبد به لگد عصارم


جان دهم زیر لگد چون انگور

تا طرب ساز شود اسرارم


گر چه انگور همه خون گرید

که ازین جور و جفا بیزارم


پنبه در گوش کند کوبنده

که من از جهل نمیافشارم


گر تو انکار کنی معذوری

لیک من بوالحکم این کارم


چون ز سعی و قدمم سر کردی

آنگهی شکر کنی بسیارم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #536 


« قصهٔ آن حکیم که دید طاوسی را که پَرِّ زیبایِ خود را میکَند 

به منقار و میانداخت، و تن خود را کَل و زشت میکرد، از تعجّب 

پرسید که دریغت نمیآید؟ گفت: میآید، اما پیشِ من جان از پَر عزیزتر 

است و این عدویِ جانِ من است.»


پر خود میکند طاوسی به دشت

یک حکیمی رفته بود آنجا به گشت


گفت طاوسا چنین پر سنی

بیدریغ از بیخ چون برمیکنی


خود دلت چون میدهد تا این حلل

برکنی اندازیش اندر وحل


هر پرت را از عزیزی و پسند

حافظان در طی مصحف مینهند


بهر تحریک هوای سودمند

از پر تو بادبیزن میکنند


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون ست نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #541 


این چه ناشکری و چه بیباکی است

تو نمیدانی که نقاشش کی است


یا همی دانی و نازی میکنی

قاصدا قلع طرازی میکنی


ای بسا نازا که گردد آن گناه

افگند مر بنده را از چشم شاه


ناز کردن خوش تر آید از شکر

لیک کم خایش که دارد صد خطر


ایمن آبادست آن راه نیاز

ترک نازش گیر و با آن ره بساز


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 


ساخت موسی قدس در باب صغیر

تا فرود آرند سر قوم زحیر


زآنکه جباران بدند و سرفراز

دوزخ آن باب صغیر است و نیاز 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #546 


ای بسا نازآوری زد پر و بال

آخرالامر آن بر آن کس شد وبال


حافظ، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۲۴۴

Hafez Poem(Qazal)# 244, Divan e Qazaliat


میان عاشق و معشوق فرق بسیار است

چو یار ناز نماید شما نیاز کنید


نخست موعظه پیر صحبت این حرف است

که از مصاحب ناجنس احتراز کنید


هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #547 


خوشی ناز ار دمی بفرازدت

بیم و ترس مضمرش بگدازدت   


وین نیاز ار چه که لاغر میکند

صدر را چون بدر انور میکند


چون ز مرده زنده بیرون میکشد

هر که مرده گشت او دارد رشد


چون ز زنده مرده بیرون میکند*

نفس زنده سوی مرگی میتَند


مرده شو تا مخرج الحی الصمد

زندهيی زین مرده بیرون آورد


مرده شو، یعنی از نفس و نفسانیّات پاک شو تا خداوند بی نیاز 

که زنده را از مُرده بیرون می آورد، زنده ای را از مُرده تو بیرون آورد.


* قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۹۵

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #95


« إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ ۖ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ 

الْحَيِّ ۚ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ.»


« خداست كه دانه و هسته را مىشكافد، و زنده را از مرده بيرون مىآورد 

و مرده را از زنده بيرون مىآورد. اين است خداى يكتا. پس، چگونه از حق 

منحرفتان مىكنند؟»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۳۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3837 


گر بریزد خون من آن دوسترو

پایکوبان جان برافشانم بر او


آزمودم مرگ من در زندگی ست

چون رهم زین زندگی پایندگی ست


قرآن کریم، سوره روم(۳۰)، آیه ۱۹-۱۷

Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #17-19


« فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ.» (١٧)


« خدا را بستاييد بدان هنگام كه به شب درمىآييد و بدان هنگام 

كه به صبح درمىآييد.»


« وَلَهُ الْحَمْدُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَعَشِيًّا وَحِينَ تُظْهِرُونَ.» (١٨)


« سپاس او راست در آسمانها و زمين، به هنگام شب و به هنگامى 

كه به نيمروز مىرسيد.»


« يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ 

وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ.» (١٩)


« زنده را از مرده بيرون آرد و مرده را از زنده. و زمين را پس از مُردنش 

زنده مىسازد و شما نيز اين چنين از گورها بيرون شويد.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #552 


دی شوی بینی تو اخراج بهار

لیل گردی بینی ایلاج نهار*


بر مکن آن پر که نپذیرد رفو

روی مخراش از عزا ای خوبرو


آن چنان رویی که چون شمس ضحاست**

آن چنان رخ را خراشیدن خطاست


زخم ناخن بر چنان رخ کافری ست

که رخ مه در فراق او گریست


یا نمیبینی تو روی خویش را

ترک کن خوی لجاج اندیش را    


* قرآن کریم، سوره حج(۲۲)، آیه ۶۱

Quran, Sooreh Al-Hajj(#22), Line #61


« ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ 

اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.» 


« اين بدان سبب است كه خدا از شب مىكاهد و به روز مىافزايد 

و از روز مىكاهد و به شب مىافزايد. و خدا شنوا و بيناست.»


« اين بدان سبب است که خدا شب را در روز اندر سازد و روز را 

در شب. و براستی که خداوند شنوا و بیناست.»


** قرآن کریم، سوره شمس(۹۱)، آیه ۱

Quran, Sooreh Ash-Shams(#91), Line #1


« وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا »


« سوگند به آفتاب و روشنىاش به هنگام چاشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #574 


« در بیانِ قولِ رسول علیهالسَّلام لا رَهبانِیَّةَ فِی الِاْسْلام.»*


بر مکن پر را و دل برکن از او

زآنکه شرط این جهاد آمد عدو


*حدیث


« لا رَهْبانِیَّةَ فِی الْاِسْلامِ.»


« در اسلام رهبانیت یعنی كناره گیری از زندگی برای رسیدن به آخرت 

اصلاً وجود ندارد.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #22 


چون ز تنهایی تو نومیدی شوی

زیر سایه یار خرشیدی شوی


رو بجو یار خدایی را تو زود

چون چنان کردی خدا یار تو بود


آنکه بر خلوت نظر بر دوخته است

آخر آن را هم ز یار آموخته است


خلوت از اغیار باید نه ز یار

پوستین بهر دی آمد نه بهار


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۷۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #575 


چون عدو نبود جهاد آمد محال

شهوتت نبود نباشد امتثال


صبر نبود چون نباشد میل تو

خصم چون نبود چه حاجت خیل تو


هین مکن خود را خصی رهبان مشو

زانکه عفت هست شهوت را گرو


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #984 


مال را کز بهر دین باشی حمول

نعم مال صالح خواندش رسول*


آب در کشتی هلاک کشتی است

آب اندر زیر کشتی پشتی است


چونکه مال و ملک را از دل براند

زآن سلیمان خویش جز مسکین نخواند


*حدیث


« نِعْمَ الْمالُ الصَّالِحُ لِلرَّجُلِ الصّالِحِ.»


« چه نیکوست مال شایسته به بندهٔ شایسته.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #578 


بیهوا نهی از هوا ممکن نبود

غازیی بر مردگان نتوان نمود


انفقوا گفته ست پس کسبی بکن*

زآنکه نبود خرج بیدخل کهن


گر چه آورد انفقوا را مطلق او

تو بخوان که اکسبوا ثم انفقوا**


همچنان چون شاه فرمود اصبرو***

رغبتی باید کز آن تابی تو رو


پس کلوا از بهر دام شهوت است****

بعد از آن لاتسرفوا آن عفت است


چونکه محمول به نبود لدیه

نیست ممکن بود محمول علیه


« وجود میل، شهوت و آرزو و حکم پروردگار یعنی پرهیز، صبر و درد هشیارانه 

لازم و ملزوم یکدیگرند. رهبانیت و قطع میل بطور کلی معنی ندارد و موتور این 

فرایند را از کار می اندازد. صبر رنج و درد هشیارانه همراه دارد و برای محصول 

آزاد شدن هشیاری از من ذهنی لازم است. صبر و درد هشیارانه در راه حق لذت 

معنوی دارد.»


چونکه رنج صبر نبود مر تو را

شرط نبود پس فرو ناید جزا


حبذا آن شرط و شادا آن جزا

آن جزای دلنواز جانفزا     


« در بیانِ آنکه ثوابِ عملِ عاشق از حقّ هم حقّ است.»


عاشقان را شادمانی و غم اوست

دستمزد و اجرت خدمت هم اوست


* قرآن کریم، سوره بقره (٢)، آیه ۱۹۵

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #195


« وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ

 يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»


« در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد 

و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»


** قرآن کریم، سوره بقره (٢)، آیه ۲۶۷

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #267


« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ ۖ

 وَلَا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ ۚ وَاعْلَمُوا أَنَّ 

اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ.»


« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از دستاوردهاى نيكوى خويش و از آنچه برايتان 

از زمين رويانيدهايم انفاق كنيد، نه از چيزهاى ناپاك و بد، كه خود آنها را جز از 

روى اغماض  (از روی ناچاری و رودربایستی) نمىستانيد. و بدانيد كه خدا بىنياز 

و ستودنى است.»


*** قرآن کریم، سوره آل عمران (۳)، آیه ۲۰۰

Quran, Sooreh Al-i-Imran(#3), Line #200


« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.»


« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، شكيبا باشيد و ديگران را به شكيبايى 

فراخوانيد و در جنگها پايدارى كنيد و از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد.»


**** قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۳۱

Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #31


« يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ  مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا 

يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ.»


« اى فرزندان آدم، به هنگام هر عبادت لباس خود بپوشيد. و نيز بخوريد و 

بياشاميد ولى اسراف مكنيد، كه خدا اسرافكاران را دوست نمىدارد.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1937 


گفته او را من زبان و چشم تو

من حواس و من رضا و خشم تو


رو که بی یسمع و بی یبصر توی

سر توی چه جای صاحبسر توی


چون شدی من کان لله از وله

من تو را باشم که کان الله له


حدیث


« مَنْ كانَ لَله كانَ اللهُ لَه »


« هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #587 


غیر معشوق ار تماشایی بود

عشق نبود هرزه سودایی بود


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۰۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #205 


عشق هایی کز پی رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگی بود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #588 


عشق آن شعلهست کو چون بر فروخت

هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت


تیغ لا در قتل غیر حق براند

درنگر زآن پس که بعد لا چه ماند


ماند الا الله باقی جمله رفت

شاد باش ای عشق شرکتسوز زفت


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۵۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3052 


کل شیء هالک جز وجه او

چون نهای در وجه او هستی مجو


هر که اندر وجه ما باشد فنا

کل شیء هالک نبود جزا


قرآن کریم، سوره قصص (۲۸)، آیه ۸۸

Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #88


« وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا 

وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.»



« با خداى يكتا خداى ديگرى را مخوان. هيچ خدايى جز او 

نيست. هر چيزى نابودشدنى است مگر ذات او. فرمان، فرمان 

اوست و همه به او بازگردانيده شويد.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #591 


خود همو بود آخرین و اولین

شرک جز از دیده احول مبین

 

اول و آخر همان حضرت حق است. شرک را بجز از چشم 

دوبینان نمی توان دید. 


قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۳

Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3


« هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


« اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3501 


اول و آخر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن 

زنده شویم. ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش 

بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #592 


ای عجب حسنی بود جز عکس آن

نیست تن را جنبشی از غیر جان


آن تنی را که بود در جان خلل

خوش نگردد گر بگیری در عسل  


این کسی داند که روزی زنده بود

از کف این جان جان جامی ربود


وآنکه چشم او ندیده ست آن رخان

پیش او جانست این تف دخان


چون ندید او عمر عبدالعزیز

پیش او عادل بود حجاج نیز


چون ندید او مار موسی را ثبات

در حبال سحر پندارد حیات


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #277 


سحر را با معجزه کرده قیاس

هر دو را بر مکر پندارد اساس


ساحران موسی از استیزه را

برگرفته چون عصای او عصا


زین عصا تا آن عصا فرقی است ژرف

زین عمل تا آن عمل راهی شگرف


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #598 


مرغ کو ناخورده است آب زلال

اندر آب شور دارد پر و بال


جز به ضد ضد را همی نتوان شناخت

چون ببیند زخم بشناسد نواخت


لاجرم دنیا مقدم آمده ست

تا بدانی قدر اقلیم الست


چون از اینجا وارهی آنجا روی

در شکرخانه ابد شاکر شوی


گویی آنجا خاک را میبیختم

زین جهان پاک میبگریختم


ای دریغا پیش ازین بودیم اجل

تا عذابم کم بدی اندر وحل

Back

Privacy Policy

Today visitors: 2140

Time base: Pacific Daylight Time