برنامه شماره ۸۲۸ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۱۷ اوت ۲۰۲۰ - ۲۸ مرداد
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1170, Divan e Shams
رَحْم کُن ار زخم شَوَم سَر به سَر
مرهمِ صبرم دِهْ و رَنجَم بِبَر
ور همه در زَهر دهی غوطهام
زَهرِ مرا غوطه دِه اندر شِکَر
بَحْر اگر تلخ بُوَد همچو زَهر
هست صدف عصمتِ(۱) جانِ گُهَر
ابرِ تُرُش رو(۲) که غم انگیز شُد
مژده تو دادیش ز رِزْق و مَطَر(۳)
مادر اگرچه که همه رَحمَتست
رحمتِ حق بین تو ز قهرِ پدر
سُرمهٔ نو باید در چشمِ دل
ور نه چه دانَد ره ِسُرمه بَصَر(۴)؟
بود به بَصره به یکی کو خراب
خانهٔ درویش به عهدِ عُمَر
مُفْلِس(۵) و مِسکین بُد و صاحب عِیال
جملهٔ آن خانه یک از یک بَتَر
هر یک مشهور به خواهندگی(۶)
خلق ز بس کُدیهٔ شان(۷) بَر حَذَر
بود لحافِ شَبِشان ماهتاب
روزْ طَوافِ همه شان دَر بِدَر
گر بکُنم قصّه ز اِدْبیرشان(۸)
دَردِ دل اَفزاید با دَردِ سَر
شاهِ کَریمی برسید از شکار
شد سوی آن خانه ز گَردِ سفر
دَر بِزَد از تشنگی و آب خواست
آمد از آن خانه یتیمی به دَر
گفت که هست آب، ولی کوزه نیست
آبِ یتیمان بُوَد از چشمِ تَر
شاه دَرین بود که لشکر رسید
همچو ستاره همه گِردِ قَمَر
گفت برایِ دلِ من هر یکی
در حَقِ این قومْ بِبَخشید زَر
گنج شُد آن خانه ز اِقبالِ شاه
روشن و آراسته، زیر و زبَر
ولوله و آوازه به شهر اوفتاد
شهر به نَظّاره پیِ یکدگر
گفت یکی کاخر ای مُفْلِسان
کِشت به یک روز نیایَد به بَر
حالِ شما دی همگان دیده اند
کُن فَیَکون(۹) کَس نشود بَخت وَر(۱۰)
ور بِشَوَد بخت ور آخر چنین
کی شود او همچو فَلَک مُشْتَهَر(۱۱)؟
گفت: کریمی سویِ ما برگذشت
کرد دَرین خانه به رحمت نظر
قصّه درازست و اشارت بس است
دیده فزون دار و سخن مختصر
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1400, Divan e Shams
هیچ طبیبی ندهد بیمرضی حَبّ(۱۲) و دوا
من همگی درد شوم تا که به درمان برسم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1939
هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد
هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد
آب رحمت بایدت، رو پست شو
وانگهان خور خمر رحمت، مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فِرو ما ای پسر
چرخ را در زیر پا آر ای شجاع
بشنو از فوق فلک، بانگ سماع
پنبه وسواس بیرون کن ز گوش
تا به گوش ات آید از گردون، خروش
پاک کن دو چشم را از موی عیب
تا ببینی باغ و سَروِستانِ غیب
دفع کن از مغز و از بینی زُکام
تا که ریحُ الله در آید در مَشام
هیچ مگذار از تب و صَفرا اثر
تا بیابی از جهان، طعمِ شِکَر
داروی مردی کُن و عِنّین(۱۳) مَپوی
تا برون آیند صد گون خوب روی
کُنده تن را ز پای جان بِکَن
تا کند جولان به گِردِ انجمن
غُلِّ بُخل از دست و گردن دور کُن
بختِ نو در یاب در چرخِ کُهُن
ور نمیتانی به کعبهٔ لطف پر
عرضه کن بیچارگی بر چارهگر
زاری و گریه، قوی سرمایهای است
رحمتِ کُلّی، قویتر دایهای است
دایه و مادر بهانهجو بُوَد
تا که کی آن طفل او گریان شود
طفل حاجات شما را آفرید
تا بنالید و شود شیرش پدید
گفت: اُدْعُوا الله، بی زاری مباش*
تا بجوشد شیرهای مِهرهاش
هُوی هُوی باد و شیرافشان ابر
در غمِ مااَند، یک ساعت تو صبر
فِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیدهای؟**
اندرین پستی چه بر چَفْسیدهای؟
ترس و نومیدیت دان آواز غول
میکشد گوش تو تا قَعرِ سُفول(۱۴)
هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا میدان که از بالا رسید
هر ندایی که تو را حرص آورد
بانگ گرگی دان که او مردم دَرَد
* قرآن کریم، سوره اسراء(۱۷)، آیه ۱۱۰
Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #110
« قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ ۖ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ
الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ.»
« بگو: چه اللّه را بخوانيد چه رحمان را بخوانيد، هر كدام
را كه بخوانيد، نامهاى نيكو از آن اوست.»
** قرآن کریم، سوره ذاريات(۵۱)، آیه ٢٢
Quran, Sooreh Adh-Dhaariyat(#51), Line #22
« وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ.»
« و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3496
کس نیابد بر دلِ ایشان ظَفَر(۱۵)
بر صدف آید ضرر، نَی بر گُهَر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #135
طفلِ یک روزه همیداند طریق
که بِگریَم تا رسد دایهٔ شَفیق(۱۶)
تو نمیدانی که دایهٔ دایگان
کَم دهد بیگریه شیر او رایگان؟
گفت فَلْیَبْکُوا کَثیراً، گوش دار*
تا بریزد شیرِ فضلِ کردگار
گریهٔ ابرست و سوزِ آفتاب
اُستُن(۱۷) دنیا، همین دو رشته تاب(۱۸)
* قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه ۸۲
Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #82
« فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَلْيَبْكُوا كَثِيرًا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ »
« به سزاى اعمالى كه انجام دادهاند بايد كه اندك بخندند
و فراوان بگريند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1323
جز خضوع و بندگیّ و اضطرار
اندرین حضرت ندارد اعتبار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574
من نمیگویم مرا هدیه دهید
بلکه گفتم لایق هدیه شوید
مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۴۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 425, Divan e Shams
مینال که آن ناله شنو همسایه است
مینال که بانک طفل مهر دایه است
هرچند که آن دایهٔ جان خودرایه است
مینال که ناله عشق را سرمایه است
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1856
صوفیی از فقر چون در غم شود
عین فقرش دایه و مَطعَم(۱۹) شود
زآنکه جنّت از مَکارِه(۲۰) رُسته است
رحم، قسمِ عاجزی اِشکسته است
آنکه سرها بشکند او از عُلُو(۲۱)
رحمِ حقّ و خلق ناید سوی او
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #888
از برایِ آن دلِ پُر نور و بِر(۲۲)
هست آن سلطانِ دل ها منتظر
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۸۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2829
فَرش و سقف و قُبّهاَش(۲۳) آراسته
لیکْ تفریقِ جماعت خواسته
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۸۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2836
ساعتی آنجایگَه، تشریف دِه
تَزکیهمان(۲۴) کُن، ز ما تعریف دِه
مسجد و اصحابِ مسجد را نَواز
تو مَهی، ما شب، دَمی با ما بساز
تا شود شب از جمالت همچو روز
ای جمالت آفتابِ شبْفُروز
ای دریغا کان سخن از دل بُدی
تا مُرادِ آن نَفر حاصل شُدی
لطف کآیَد بیدل و جان در زبان
همچو سبزهٔ تُون(۲۵) بُوَد ای دوستان*
هم زِ دُورَش بِنگَر و اندر گُذَر
خوردن و بُو را نَشایَد ای پسر
سویِ لطفِ بیوَفایانْ خود مَرو
کان پُلِ ویران بُوَد، نیکو شِنو
گَر قَدَم را جاهلی بر وی زَنَد
بِشکَند پُل، و آن قدم را بِشکَند
هر کجا لشکر شکسته میشود
از دو سه سُستِ مُخَنَّث(۲۶) میبُوَد
در صَف آید با سِلاح او مَردْوار
دل بَرو بِنْهَند کاینَک یارِ غار(۲۷)
رُو بِگَردانَد چو بیند زَخم ها
رفتنِ او بِشکَند پُشتِ تو را
* حدیث
« اِیّاکُمْ وَ خَضرْاءَ الدِّمَنِ.»
« بپرهیزید از سبزهٔ رُسته در سِرگین زار.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۸۴۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2849
آن رسولِ مهربانِ رَحْمکیش
جُز تبسُّم، جُز بلی، نآوَرْد پیش
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۸۵۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2854
راست میفرمود آن بَحرِ کَرَم
بر شما من از شما مُشْفِق تَرَم
من نِشَسته بر کنارِ آتشی
با فروغ و شعلۀ بَسْ ناخَوشی
همچو پروانه شما آن سو دَوان
هر دو دستِ من شده پروانه ران(۲۸)
حدیث
« مَثَلی وَمَثَلُكُمْ كَمَثَلِ رَجُلٍ أَوْقَدَ نَارًا فَجَعَلَ الْجَنادِبُ وَالْفَراشُ
يَقَعْنَ فِيهَا وَ هُوَ يَذُبُّهُنَّ عَنْهَا وَ أَنَا آخِذٌ بِحُجَزِكُمْ عَنِ النَّارِ وَ
أَنْتُمْ تَفَلَّتُونَ« مِنْ يَدِی.»
« مثل من و شما، مثل کسی است که آتشی برافروزد و ملخان و
پروانگان خود را به آن اخگر زنند و او آنها را از آن براند. و من
کمرگاهِ شما را فرا چنگ دارم تا به آتش اندر نشوید ولی شما
از دستم می گریزید.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۸۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2860
مسجدی بر جِسْرِ(۲۹) دوزخ ساختند*
با خدا نَرْدِ دَغاها باختند(۳۰)
قصدشان تفریقِ اصحابِ رسول
فضلِ حق را کی شناسَد هر فَضول(۳۱)؟
* قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه ۱۰۹
Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #109
« أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَىٰ تَقْوَىٰ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَمْ
مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَىٰ شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ ۗ
وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.»
« آيا كسى كه بنيان مسجد را بر ترس از خدا و خشنودى او
نهاده بهتر است، يا آن كسى كه بنيان مسجد را بر كناره سيلگاهى
كه آب زير آن را شسته باشد نهاده است تا با او در آتش جهنم سرنگون
گردد؟ و خدا مردم ستمگر را هدايت نمىكند.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۸۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2867
گفت حَقَّش: ای پَیمبَر فاش گو
غَدْر را، ور جنگ باشد، باش گو
گفت: ای قومِ دَغَل(۳۲) خامُش کُنید
تا نگویم رازهاتان، تَن زنید
چون نشانی چند از اسرارشان
در بیان آورْد، بَد شد کارشان
قاصدان زو بازگشتند آن زمان
حاشَ لله،(۳۳) حاشَ لله دَمْزنان
هر مُنافق مُصْحَفی(۳۴) زیرِ بَغل
سویِ پیغمبر بِیاوَرْد از دَغَل
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۸۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2873
چون ندارد مَردِ کَژ در دین وفا
هر زمانی بِشکَند سوگند را
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۸۸۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2886
چون خدا سوگند را خوانَد سِپَر
کی نَهَد اِسْپَر ز کَف پیکارگَر؟
باز پیغمبر به تَکذیبِ صَریح
قَدْ کَذَبْتُمْ(۳۵) گفت با ایشانْ فَصیح(۳۶)
« اندیشیدنِ یکی از صحابه، به انکار که رسول چرا ستّاری نمیکند؟»
تا یکی یاری ز یارانِ رسول
در دلش انکار آمد زآن نُکول(۳۷)
که چنین پیرانِ با شَیب(۳۸) و وقار
میکُندشان این پیمبر شرمسار؟
کو کَرَم؟ کو سِتْرپوشی(۳۹)؟ کو حیا؟
صد هزاران عیب پوشند انبیا
باز در دل زود اِستِغفار(۴۰) کرد
تا نگردد ز اعتراض، او رویْ زرد
شومیِ یاریِّ اصحابِ نفاق
کرد مؤمن را چو ایشان زشت و عاق(۴۱)
باز میزارید کای علّامِ سِرّ
مر مرا مگذار بر کفران مُصِرّ(۴۲)
دل به دستم نیست همچون دیدِ چشم
ور نه دل را سوزَمی این دَم به خشم
اندرین اندیشه خوابش در رُبود
مسجدِ ایشانْش، پُر سِرگین(۴۳) نمود
سنگ هاش اندر حَدَثْ جایِ(۴۴) تباه
میدمید از سنگ ها دودِ سیاه
دود در حَلقش شد و حلقش بِخَست(۴۵)
از نَهیبِ(۴۶) دودِ تلخ از خواب جَست
در زمان در رُو فتاد و میگریست
کای خدا اینها نشان مُنکِریست
خِلم(۴۷) بهتر از چنین حِلم(۴۸) ای خدا
که کُند از نورِ ایمانم جدا
گر بِکاوی کوششِ اهلِ مَجاز(۴۹)
تُو به تُو گَنده بُوَد همچون پیاز
هر یکی از یکدگر بی مغزتر
صادقان را یک ز دیگر نغزتر(۵۰)
صد کمر آن قوم بسته بر قَبا(۵۱)
بهرِ هَدْمِ مسجدِ اهلِ قُبا
همچو آن اصحابِ فیل اندر حَبَش
کعبهیی کردند حق آتش زدش
قصدِ کعبه ساختند از انتقام
حالشان چون شد، فرو خوان از کلام
مر سِیَهرویانِ دین را خود جِهاز
نیست الّا حیلت و مکر و ستیز
هر صحابی دید زآن مسجد عیان
واقعه، تا شد یقینشان سرِّ آن
واقعات ار باز گویم یک به یک
پس یقین گردد صفا بر اهلِ شک
لیک میترسم ز کشفِ رازشان
نازنینان اند و زیبد(۵۲) نازشان
شرعِ بی تقلید میپذرفتهاند
بی مِحَک آن نقد را بگرفتهاند
حکمتِ قرآن چو ضالّهٔ(۵۳) مؤمن است
هر کسی در ضالهٔ خود مُوقن(۵۴) است
« اَلْحِكمَةُ ضالَّةُ الْمؤمِنِ فَحَيْثُ وَجَدَها فَهُوَ أَحَقُّ بِها.»
« حکمت، گمشدهٔ مؤمن است، هرجا که یافتش بدان
سزاوارتر است.»
(۱) عصمت: حفظ، نگهداری، در اینجا حافظ، نگهدارنده
(۲) تُرُش رو: کسی که اخم کند و روی خود را دَرهَم بکشد، بد اخم، بدخو.
(۳) مَطَر: باران، اشک
(۴) بَصَر: بینایی، چشم
(۵) مُفْلِس: بی چیز، تهیدست
(۶) خواهندگی: گدایی، خواستار بودن
(۷) کُدیه: گدایی، تکَّدی
(۸) اِدْبیر: بدبختی، بخت برگشتگی
(۹) کُن فَیَکون: جمله برگرفته از قرآن است که به معنی بی مقدّمه و بدون آمادگی و فی الفور به کار می رود.
(۱۰) بَخت وَر: صاحب بخت، نیک بخت
(۱۱) مُشْتَهَر: مشهور، شهرت یافته
(۱۲) حَبّ: قرص، دانۀ گیاهان
(۱۳) عِنّین: مردی که در آمیزش جنسی ناتوان است.
(۱۴) سُفول: پستی
(۱۵) ظَفَر: پیروزی، دست یافتن
(۱۶) شَفیق: مهربان، دلسوز
(۱۷) اُستُن: ستون
(۱۸) تاب: فعل امر از مصدر تابیدن، یعنی به این دو امر توسل جو.
(۱۹) مَطعَم: غذا، خوردنی
(۲۰) مَکارِه: سختی، ناخوشی
(۲۱) عُلُو: بزرگی، رفعت. در اینجا به معنی تکبّر
(۲۲) بِرّ: نیکی، نیکویی
(۲۳) قُبّه: بنایی که سقف آن گِرد و برآمده باشد. گنبد
(۲۴) تَزکیه: پاکیزه کردن، بی آلایش کردن
(۲۵) سبزهٔ تُون: سبزه ای که در سرگین زار بِرویَد.
(۲۶) مُخَنَّث: مردی که حالات و اطوار زنان را از خود بروز بدهد، زن مانند.
(۲۷) یارِ غار: رفیق یکرنگ و موافق، یار صمیمی
(۲۸) پروانه ران: کسی که پروانه ها را می رانَد.
(۲۹) جِسْر: پُل
(۳۰) نَرْدِ دَغا باختن: به حیله و نیرنگ پرداختن
(۳۱) فَضول: زیاده گو، کسی که به افعال غیر ضروری پردازد.
(۳۲) دَغَل: مکّار، حیله گر، نیرنگ باز
(۳۳) حاشَ لله: معنی لفظی آن یعنی پاکی و بی عیبی از آنِ خداوند
است اما اصطلاحاً به معنی پناه بر خدا است.
(۳۴) مُصْحَف: صحیفه، نوشته، کتاب. در اینجا منظور قرآن کریم است.
(۳۵) قَدْ کَذَبْتُمْ: براستی که دروغ می گویید.
(۳۶) فَصیح: ویژگی کسی که خوب سخن بگوید و کلامش بدون ابهام باشد.
(۳۷) نُکول: باز ایستادن از دشمن، باز ایستادن از سوگند و امتناع کردن
(۳۸) شَیب: پیری، کهنسالی
(۳۹) سِتْرپوشی: عیب پوشی
(۴۰) اِستِغفار: آمرزش خواستن، توبه کردن
(۴۱) عاق: صفت فاعلی از مصدر عقوق، به معنی سرکش، نافرمان
(۴۲) مُصِرّ: اصرار کننده
(۴۳) سِرگین: فضله چهارپایان از قبیل اسب و الاغ
(۴۴) حَدَثْ جای: مستراح
(۴۵) خَستن: آزرده کردن، آزردن
(۴۶) نهیب: بیم، ترس، هراس
(۴۷) خِلم: خشم، قهر، غضب
(۴۸) حِلم: بردباری، شکیبایی
(۴۹) اهلِ مَجاز: همانیدگان، صورت گرایان، اهل ظاهر، دنیاپرستان
(۵۰) نغز: خوب، نیکو
(۵۱) قَبا: نوعی لباس جلو باز بلند مردانه که دو طرف جلو آن با دکمه بسته میشود.
(۵۲) زیبیدن: شایسته بودن، سزاوار بودن
(۵۳) ضالّه: گم گشته، گمراه کننده
(۵۴) مُوقن: یقین دارنده، باورمند
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
رحم کن ار زخم شوم سر به سر
مرهم صبرم ده و رنجم ببر
ور همه در زهر دهی غوطهام
زهر مرا غوطه ده اندر شکر
بحر اگر تلخ بود همچو زهر
هست صدف عصمت جانِ گهر
ابر ترش رو که غم انگیز شد
مژده تو دادیش ز رزق و مطر
مادر اگرچه که همه رحمتست
رحمت حق بین تو ز قهر پدر
سرمه نو باید در چشم دل
ور نه چه داند ره سرمه بصر
بود به بصره به یکی کو خراب
خانهٔ درویش به عهد عمر
مفلس و مسکین بد و صاحب عیال
جمله آن خانه یک از یک بتر
هر یک مشهور به خواهندگی
خلق ز بس کدیه شان بر حذر
بود لحاف شبشان ماهتاب
روز طواف همه شان در بدر
گر بکنم قصه ز ادبیرشان
درد دل افزاید با درد سر
شاه کریمی برسید از شکار
شد سوی آن خانه ز گرد سفر
در بزد از تشنگی و آب خواست
آمد از آن خانه یتیمی به در
گفت که هست آب ولی کوزه نیست
آب یتیمان بود از چشم تر
شاه درین بود که لشکر رسید
همچو ستاره همه گرد قمر
گفت برای دل من هر یکی
در حق این قوم ببخشید زر
گنج شد آن خانه ز اقبال شاه
روشن و آراسته زیر و زبر
شهر به نظاره پی یکدگر
گفت یکی کاخر ای مفلسان
کشت به یک روز نیاید به بر
حال شما دی همگان دیده اند
کن فیکون کس نشود بخت ور
ور بشود بخت ور آخر چنین
کی شود او همچو فلک مشتهر
گفت کریمی سوی ما برگذشت
کرد درین خانه به رحمت نظر
قصه درازست و اشارت بس است
هیچ طبیبی ندهد بیمرضی حب و دوا
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا پستی است آب آنجا دود
آب رحمت بایدت رو پست شو
وانگهان خور خمر رحمت مست شو
بر یکی رحمت فرو ما ای پسر
بشنو از فوق فلک بانگ سماع
تا به گوش ات آید از گردون خروش
تا ببینی باغ و سروستان غیب
دفع کن از مغز و از بینی زکام
تا که ریح الله در آید در مشام
هیچ مگذار از تب و صفرا اثر
تا بیابی از جهان طعم شکر
داروی مردی کن و عنین مپوی
کنده تن را ز پای جان بکن
تا کند جولان به گرد انجمن
غل بخل از دست و گردن دور کن
بخت نو در یاب در چرخ کهن
ور نمیتانی به کعبه لطف پر
زاری و گریه قوی سرمایهای است
رحمت کلی قویتر دایهای است
دایه و مادر بهانهجو بود
گفت ادعوا الله بی زاری مباش*
تا بجوشد شیرهای مهرهاش
هوی هوی باد و شیرافشان ابر
در غم مااند یک ساعت تو صبر
فی السماء رزقکم نشنیدهای**
اندرین پستی چه بر چفسیدهای
میکشد گوش تو تا قعر سفول
بانگ گرگی دان که او مردم درد
کس نیابد بر دل ایشان ظفر
بر صدف آید ضرر نی بر گهر
طفل یک روزه همی داند طریق
که بگریم تا رسد دایه شفیق
تو نمیدانی که دایه دایگان
کم دهد بیگریه شیر او رایگان
گفت فلیبکوا کثیرا گوش دار*
تا بریزد شیر فضل کردگار
گریه ابرست و سوز آفتاب
استن دنیا همین دو رشته تاب
جز خضوع و بندگی و اضطرار
هرچند که آن دایه جان خودرایه است
عین فقرش دایه و مطعم شود
زآنکه جنت از مکاره رسته است
رحم قسم عاجزی اشکسته است
آنکه سرها بشکند او از علو
رحم حق و خلق ناید سوی او
از برای آن دل پر نور و بر
هست آن سلطان دل ها منتظر
فرش و سقف و قبهاش آراسته
لیک تفریق جماعت خواسته
ساعتی آنجایگه تشریف ده
تزکیهمان کن ز ما تعریف ده
مسجد و اصحاب مسجد را نواز
تو مهی ما شب دمی با ما بساز
ای جمالت آفتاب شبفروز
ای دریغا کان سخن از دل بدی
تا مراد آن نفر حاصل شدی
لطف کآید بیدل و جان در زبان
همچو سبزه تون بود ای دوستان*
هم ز دورش بنگر و اندر گذر
خوردن و بو را نشاید ای پسر
سوی لطف بیوفایان خود مرو
کان پل ویران بود نیکو شنو
گر قدم را جاهلی بر وی زند
بشکند پل و آن قدم را بشکند
از دو سه سست مخنث میبود
در صف آید با سلاح او مردوار
دل برو بنهند کاینک یار غار
رو بگرداند چو بیند زخم ها
رفتن او بشکند پشت تو را
آن رسول مهربان رحمکیش
جز تبسم جز بلی نآورد پیش
راست میفرمود آن بحر کرم
بر شما من از شما مشفق ترم
من نشسته بر کنار آتشی
با فروغ و شعلۀ بس ناخوشی
همچو پروانه شما آن سو دوان
هر دو دست من شده پروانه ران
مسجدی بر جسر دوزخ ساختند*
با خدا نرد دغاها باختند
قصدشان تفریق اصحاب رسول
فضل حق را کی شناسد هر فضول
گفت حقش ای پیمبر فاش گو
غدر را ور جنگ باشد باش گو
گفت ای قوم دغل خامش کنید
تا نگویم رازهاتان تن زنید
در بیان آورد بد شد کارشان
حاش لله حاش لله دم زنان
هر منافق مصحفی زیر بغل
سوی پیغمبر بیاورد از دغل
چون ندارد مرد کژ در دین وفا
هر زمانی بشکند سوگند را
چون خدا سوگند را خواند سپر
کی نهد اسپر ز کف پیکارگر
باز پیغمبر به تکذیب صریح
قد کذبتم گفت با ایشان فصیح
تا یکی یاری ز یاران رسول
در دلش انکار آمد زآن نکول
که چنین پیران با شیب و وقار
میکندشان این پیمبر شرمسار
کو کرم کو سترپوشی کو حیا
باز در دل زود استغفار کرد
تا نگردد ز اعتراض او روی زرد
شومی یاری اصحاب نفاق
کرد مؤمن را چو ایشان زشت و عاق
باز میزارید کای علام سر
مر مرا مگذار بر کفران مصر
دل به دستم نیست همچون دید چشم
ور نه دل را سوزمی این دم به خشم
اندرین اندیشه خوابش در ربود
مسجد ایشانش پر سرگین نمود
سنگ هاش اندر حدث جای تباه
میدمید از سنگ ها دود سیاه
دود در حلقش شد و حلقش بخست
از نهیب دود تلخ از خواب جست
در زمان در رو فتاد و میگریست
کای خدا اینها نشان منکریست
خلم بهتر از چنین حلم ای خدا
که کند از نور ایمانم جدا
گر بکاوی کوشش اهل مجاز
تو به تو گنده بود همچون پیاز
صادقان را یک ز دیگر نغزتر
صد کمر آن قوم بسته بر قبا
بهر هدم مسجد اهل قبا
همچو آن اصحاب فیل اندر حبش
حالشان چون شد فرو خوان از کلام
مر سیهرویان دین را خود جهاز
نیست الا حیلت و مکر و ستیز
واقعه تا شد یقینشان سر آن
پس یقین گردد صفا بر اهل شک
لیک میترسم ز کشف رازشان
نازنینان اند و زیبد نازشان
شرع بی تقلید میپذرفتهاند
بی محک آن نقد را بگرفتهاند
حکمت قرآن چو ضاله مؤمن است
هر کسی در ضاله خود موقن است
سزاوارتر است.»v
Privacy Policy
Today visitors: 2371 Time base: Pacific Daylight Time