برنامه شماره ۹۸۲ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
تاریخ اجرا: ۱۰ اکتبر ۲۰۲۳ - ۱۹ مهر ۱۴۰۲
برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۲ بر روی این لینک کلیک کنید
برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۲ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
PDF متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #193, Divan e Shams
جانا قبول گردان این جست و جویِ ما را
بنده و مُریدِ عشقیم، برگیر مویِ(۱) ما را
بی ساغر(۲) و پیاله دَردِه میی چو لاله
تا گُل سُجود آرَد سیمایِ رویِ ما را
مخمور(۳) و مست گردان، امروز چشمِ ما را
رشکِ بهشت گردان، امروز کویِ ما را
ما کانِ زَرّ و سیمیم، دشمن کجاست زر را؟*
از ما رَسَد سعادت، یار و عَدویِ ما را
شمعِ طَراز(۴) گشتیم، گردندراز(۵) گشتیم
فَحل(۶) و فراخ کردی زین می گلویِ ما را
ای آبِ زندگانی، ما را رُبود سیلَت
اکنون حلال بادت، بشکن سبویِ ما را
گر خویِ ما ندانی، از لطفِ باده واجو(۷)
همخویِ خویش کردهست، آن باده خویِ ما را
گر بحر میبریزی، ما سیر و پُر نگردیم
زیرا نِگون نهادی در سَر کدویِ ما را(۸)
مهمانِ دیگر آمد، دیگی دگر به کف کن(۹)
کاین دیگ بس نیاید، یک کاسهشویِ(۱۰) ما را
نک جوق جوقِ(۱۱) مستان، در میرسند بُستان
مخمور چون نیاید، چون یافت بویِ ما را؟
ترکِ هنر بگوید، دفتر همه بِشویَد
گر بشنود عُطارِد(۱۲) این طَرِّقویِ(۱۳) ما را
سیلی خورند چون دف، در عشق فخرجویان
زخمه به چنگ آور، میزن سهتویِ(۱۴) ما را
بس کن، که تلخ گردد دنیا بر اهلِ دنیا
گر بشنوند ناگه، این گفت و گویِ ما را
* حدیث
«النّاسُ مَعادِنٌ كَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»
«مردم، همچون معادن زر و سیماند.»
(۱) برگرفتنِ موی: نشانهٔ بندگی و ارادت بوده است.
(۲) ساغر: جام، پیالهٔ شراب
(۳) مخمور: مست، خمارآلوده
(۴) طَراز: شهری در شرق ایران قدیم که مردمش زیبا بودهاند. شمعِ طَراز: کنایه از خوبرو.
(۵) گردندراز: کنایه از سرافراز و افتخار کننده
(۶) فَحل: نر، در اینجا: نیرومند
(۷) واجو: بازجوی، بپرس
(۸) کدو را وارونه نهادن: پیمانه را واژگون و معکوس گذاردن که هرگز در آن چیزی جمع نمیشود و پُر نمیگردد.
(۹) به کف کن: به دست بگیر، تدارک ببین، مجازاً به جوش بیاور
(۱۰) کاسهشوی: ظرفشوی، مجازاً دارای شغل حقیر، مجازاً شوینده ظرف ذهن
(۱۱) جوق جوق: دسته دسته
(۱۲) عُطارِد: خدای دبیری و کتابت در یونان باستان، در اینجا نمادِ عقلِ جزئی.
(۱۳) طَرِّقوا: راه باز کنید، راه و روش قرار دهید.
(۱۴) سه تو: سه تا، سازِ تنبور که سه سیم دارد، در اینجا مطلقِ ساز.
------------
بنده و مُریدِ عشقیم، برگیر مویِ ما را
بی ساغر و پیاله دَردِه میی چو لاله
مخمور و مست گردان، امروز چشمِ ما را
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1360
گر همی خواهی سلامت از ضرر
چشم زَاوّل بند و پایان را نگر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams
بازگو آنچه بگفتی که فراموشم شد
سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک(۱۵)، ای مَه و مَهپارهٔ(۱۶) ما
سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای همه ایّامِ تو خوش
سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای دَمِ یُحْیِی الْـمَوْتیٰ(۱۷)
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #172
«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ
قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ»
«و پروردگار تو از پشت بنىآدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را بر خودشان گواه
گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مىدهيم.
تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بىخبر بوديم.»
قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۶
Quran, Al-Hajj(#22), Line #6
«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»
«و اينها دليل بر آن است كه خدا حق است، مردگان را زنده مىسازد و بر هر كارى تواناست.»
قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۹
Quran, Ash-Shura(#42), Line #9
«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»
«آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست.
و اوست كه مردگان را زنده مىكند، و اوست كه بر هر كارى تواناست.»
قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۱۵
Quran, Al-Alaq(#96), Line #15
«كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِيَةِ»
«حقا، كه اگر بازنايستد موى پيش سرش را مىگيريم و مىكشيم.»
قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۷
Quran, Al-Fath(#48), Line #27
«لَقَدْ صَدَقَ اللهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ ۖ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ
وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ ۖ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَٰلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا»
«خدا رؤياى پيامبرش را به صدق پيوست كه گفته بود: اگر خدا بخواهد، ايمن،
گروهى سرتراشيده و گروهى موى كوتاه كرده، بى هيچ بيمى به مسجدالحرام داخل مىشويد.
او چيزها مىدانست كه شما نمىدانستيد. و جز آن در همين نزديكى فتحى نصيب شما كرده بود.»
(۱۵) سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.
(۱۶) مَهپاره: کنایه از زیبارو
(۱۷) یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده میکند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3573
تو خوش و خوبی و، کانِ هر خوشی
تو چرا خود منّتِ باده کَشی؟
تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت
طَوقِ(۱۸) اَعْطَیناکَ آویزِ برت
جوهرست انسان و، چرخ او را عَرَض
جمله فرع و پایهاند و او غرض
(۱۸) طَوق: گردنبند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232
نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خواندهای؟
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای؟
یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل
بر تو خون گشتهست و ناخوش، ای عَلیل(۱۹)
قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیهٔ ۱
Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1
«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.»
«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»
(۱۹) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840
جهد فرعونی، چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت، آن تفتیق(۲۰) بود
(۲۰) تَفتیق: شکافتن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر بروید، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است و آن اوّل درست
کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست
گر چه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست
کار، آن دارد که حق افراشته است
آخر آن روید که اوّل کاشته است
هر چه کاری، از برایِ او بکار
چون اسیرِ دوستی ای دوستدار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501
اوّل و آخِر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785
چشمِ او ماندهست در جُویِ روان
بیخبر از ذوقِ آبِ آسمان
مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب راند
از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند
آنکه بیند او مُسَبِّب را عیان
کِی نهد دل بر سببهایِ جهان؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3153
تو ز طفلی چون سببها دیدهيی
در سبب، از جهل بر چفسیدهيی(۲۱)
با سببها از مُسبِّب غافلی
سویِ این روپوشها ز آن مایلی
چون سببها رفت، بَر سَر میزنی
ربَّنا و ربَّناها میکُنی
ربّ میگوید: برو سویِ سبب
چون ز صُنعم(۲۲) یاد کردی؟ ای عجب
گفت: زین پس من تو را بینم همه
ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۲۳)
گویدش: رُدُّوا لَعادُوا، کارِ توست
ای تو اندر توبه و میثاق، سُست
قرآن كريم، سورهٔ انعام (۶)، آيهٔ ٢٨
Quran, Al-An’aam(#6), Line #28
« بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.»
« بلکه آنچه را که زین پیش پوشیده میداشتند بر آنان آشکار شود، و اگر آنان بدین جهان باز آورده شوند،
دوباره بدانچه از آن نهی شده اند بازگردند. و البته ایشاناند دروغ زنان.»
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا
از کرم، این دَم چو میخوانی مرا
(۲۱) چفسیدهيی: چسبیدهای
(۲۲) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان
(۲۳) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب
(۲۴) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شدهاند، باز گردند.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2996
ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر
تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۲۵)
زآنکه جَبّاران(۲۶) بُدند و سرفراز
دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز
(۲۵) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزار دهنده
(۲۶) جَبّار: ستمگر، ظالم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۷)
(۲۷) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544
ناز کردن خوشتر آید از شِکَر
لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر
ایمن آبادست آن راهِ نیاز
ترک نازش گیر و با آن ره بساز
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
بیمرادی شد قَلاووزِ(۲۸) بهشت
حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشسرشت
حدیث نبوی
«حُفَّتِالْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِالنَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
(۲۸) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1637
مدتی بر نذرِ خود بودش وفا
تا درآمد امتحاناتِ قضا
زین سبب فرمود: استثنا کنید(۲۹)
گر خدا خواهد به پیمان بر زنید
هر زمان دل را دگر مَیلی دهم
هر نَفَس بر دل دگر داغی نهم
کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمیشود.
قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹
Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29
« يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»
« هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و
او هر لحظه در كارى جدید است.»
(۲۹) استثنا کنید: انشاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams
هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرد
شیرینتر و نادرتر زان شیوهی پیشینش
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063
تا به دیوارِ بلا نآید سَرش
نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1641
در حدیث آمد که دل همچون پَریست
در بیابانی اسیرِ صرصریست(۳۰)
باد، پَر را هر طرف رانَد گِزاف
گَه چپ و، گَه راست با صد اختلاف
حدیث
«إِنَّ هذَا القَلْبَ كَريشَةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرْضِ يُقِيْمُهَا الرّيحُ ظَهْراً لِبَطْنٍ.»
«این قلب پَری را مانَد به هامون که باد، آن را زیر و زبر کند.»
در حدیثِ دیگر این دل دان چنان
کآبِ جوشان زآتش اندر قازغان(۳۱)
«لَقَلْبُ الْـمؤمِنِ اَشَدُّ تَقَلُّباً مِنَ الْقُدورِ فی غَلَیانِها.»
«مَثَلِ قلب مؤمن در دگرگونیهایش همانند دیگِ در حال جوش است.»
هر زمان دل را دگر رایی بُوَد
آن نَه از وَی، لیک از جایی بُوَد
(۳۰) صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند
(۳۱) قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644
هست مهمانخانه این تَن ای جوان
هر صباحی ضَیفِ(۳۲) نو آید دوان
هین مگو کین مانند اندر گردنم
که هماکنون باز پَرَّد در عَدم
هرچه آید از جهان غَیبوَش
در دلت ضَیف است، او را دار خَوش
(۳۲) ضَیف: مهمان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣
لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۳۳)
تا به خانه او بیابد مر تو را
ورنه خِلْعَت(۳۴) را بَرَد او بازپس
که نیابیدم به خانه هیچکس
(۳۳) فَتیٰ: جوانمرد، جوان
(۳۴) خِلْعَت: لباس یا پارچهای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه میدهند، مجازاً هدیه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734
چونکه قَبضی(۳۵) آیدت ای راهرو
آن صَلاحِ توست، آتَشدل(۳۶) مشو
(۳۵) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج
(۳۶) آتشدل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362
قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن
زآنکه سَرها جمله میرویَد زِ بُن
بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه
چون برآید میوه، با اصحاب دِه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط(۳۷)
که بگویید از طریقِ اِنبساط
(۳۷) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره
هلال پنداشتن آن شخص، خیال را در عهد عمر (رض)
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #112
ماهِ روزه گشت در عهدِ عُمَر
بر سرِ کوهی دویدند آن نَفَر
تا هِلالِ روزه را گیرند فال
آن یکی گفت: ای عُمَر، اینک هلال
چون عُمَر بر آسمان، مَه را ندید
گفت کاین مَه از خیالِ تو دمید
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4066
در خبر بشنو تو این پندِ نکو
بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدیٰ عَدُو
تو این پند و اندرز خوب را که در یکی از احادیثِ شریف آمده بشنو و به آن عمل کن.
سرسختترین دشمن شما یا همان منذهنی، در درون شماست.
«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ.»
«سرسختترين دشمنِ تو، نَفْسِ تو است كه در ميانِ دو پهلویت (درونت) جا دارد.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856
گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1911
مصطفی فرمود: گر گویم به راست
شرحِ آن دشمن که در جانِ شماست
زَهرههای پُردلان(۳۸) هم بَردَرَد
نه رود ره، نه غمِ کاری خَورَد
(۳۸) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٨٠۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804
خانه را من رُوفتم از نیک و بد
خانهام پُرَّست از عشقِ احد
هرچه بینم اندر او غیرِ خدا
آنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063
گرنه نفس از اندرون راهت زدی
رهزنان را بر تو دستی کِی بُدی؟
زان عَوانِ(۳۹) مُقتَضی(۴۰) که شهوت است
دل اسیرِ حرص و آز و آفت است
زان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباه
تا عوانان را به قهرِ توست راه
(۳۹) عَوان: داروغه، مأمور
(۴۰) مُقتَضی: اقتضا کننده
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #115
ور نه من بیناترم اَفلاک را
چُون نمیبینم هِلالِ پاک را؟
گفت: تر کُن دست بر ابرو بمال
آنگهان تو بر نگر سویِ هِلال
چون که او تر کرد ابرو، مَه ندید
گفت: ای شه، نیست مَه، شد ناپدید
گفت: آری، مویِ ابرو شد کمان
سویِ تو افکند تیری از گُمان
چونکه مویی کژ شد، او را راه زد
تا به دعوی، لافِ دیدِ ماه زد
مویِ کژ چون پردهٔ گردون بُوَد
چون همه اجزات کژ شد چون بُوَد؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1693
صبحِ کاذب صد هزاران کاروان
داد بر بادِ هلاکت ای جوان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1365
میلِ شهوت، کر کند دل را و کور
تا نماید خر چو یوسف، نار نور
ای بسا سرمستِ نار و نارجو
خویشتن را نورِ مطلق داند او
جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق
با رهش آرَد، بگردانَد ورق
تا بداند کآن خیالِ ناریه(۴۱)
در طریقت نیست اِلّا عاریه(۴۲)
(۴۱) نارِیه: آتشین
(۴۲) عاریه: قرضی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #121
راست کُن اَجزات را از راستان
سر مَکَش ای راسترو، زآن آستان
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
هرکه با ناراستان هَمسَنگ(۴۳) شد
در کمی افتاد و، عقلش دَنگ(۴۴) شد
(۴۳) هَمسَنگ: هم وزن، همتایی، در اینجا مصاحبت
(۴۴) دَنگ: احمق، بیهوش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475
این قدر گفتیم، باقی فکر کن
فکر اگر جامد بُوَد، رو ذکر کن
ذکر آرَد فکر را در اِهتزاز(۴۵)
ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز
اصل، خود جذب است، لیک ای خواجهتاش(۴۶)
کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش
(۴۵) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود
(۴۶) خواجهتاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #437
آب، ذکرِ حقّ و، زنبور این زمان
هست یادِ آن فلانه وآن فلان
دَم بخور در آبِ ذکر و صبر کن
تا رَهی از فکر و وسواسِ کُهُن
قرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۲۸
Quran, Ar-Ra’d(#13), Line #28
«… أَلَا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.»
«… آگاه باشيد كه دلها به ياد خدا آرامش مىيابد.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مُردهتن
جانِ من باشد که رو آرَد به من
من کنم او را ازین جان محتشم
جان که من بخشم، ببیند بخششم
جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست
جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #124
رُو اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار باش
خاک بر دلداریِ اَغیار پاش
برو نسبت به کافران، سخت و با صلابت باش و بر سر
عشق و دوستی نامحرمانِ بَدنَهاد، خاک بپاش.
قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹
Quran, Al-Fath(#48), Line #29
«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…»
«… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …»
بر سرِ اَغیار چون شمشیر باش
هین مکُن روباهبازی، شیر باش
تا ز غیرت از تو یاران نَسْکُلند(۴۷)
زآنکه آن خاران، عدوِّ این گُلَند
آتش اندر زن به گُرگان چون سپند
زآنکه آن گُرگان، عدوِّ یوسفند
(۴۷) سِکُلیدن: پاره کردن، بُریدن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145
عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون
عقلِ کلی، ایمن از رَیبُالْمَنُون(۴۸)
(۴۸) رَیبُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #128
جانِ بابا گویدت ابلیس هین
تا به دَمْ بفْریبدت دیوِ لعین
این چنین تَلْبیس(۴۹) با بابات کرد
آدمی را این سیهرُخ، مات کرد
بر سرِ شِطرنج چُست(۵۰) است این غُراب(۵۱)
تو مَبین بازی به چشمِ نیمخواب
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۰
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #20
«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا
وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَٰذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ»
«پس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا شرمگاهشان را كه از آنها پوشيده بود در نظرشان آشكار كند.
و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع كرد تا مباد از فرشتگان يا جاويدانان شويد.»
(۴۹) تَلْبیس: نیرنگ ساختن، پنهان کردن حقیقت، پنهان کردن مکر خویش
(۵۰) چُست: چابک، چالاک
(۵۱) غُراب: کلاه سیاه، زاغ
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود.
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری
و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488
گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۵۲)
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی.
او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»
«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به
کمین مینشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز میدارم.»
(۵۲) دَنی: فرومایه، پست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1345
کوه بود آدم، اگر پُر مار شد
کانِ تِریاق(۵۳) است و بیاِضرار(۵۴) شد
(۵۳) تِریاق: پادزهر
(۵۴) اِضرار: ضرر کردن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042
قُلْ(۵۵) اَعُوذَت(۵۶) خوانْد باید کِای اَحَد
هین ز نَفّاثات(۵۷)، افغان وَز عُقَد(۵۸)
در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه،
به فریاد رس از دست این دمندگان و این گرهها.
میدمند اندر گِرِه آن ساحرات
اَلْغیاث(۵۹) اَلْمُستغاث(۶۰) از بُرد و مات
آن زنان جادوگر در گرههای افسون میدمند. ای خداوندِ دادرس به فریادم
رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا.
لیک برخوان از زبانِ فعل نیز
که زبانِ قول سُست است ای عزیز
(۵۵) قُلْ: بگو
(۵۶) اَعُوذُ: پناه میبرم
(۵۷) نَفّاثات: بسیار دمنده
(۵۸) عُقَد: جمعِ عقده، گرهها
(۵۹) اَلْغیاث: کمک، فریاد رسی
(۶۰) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نامهای خداوند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #131
زآنکه فرزینبندها(۶۱) داند بسی
که بگیرد در گلویت چون خسی
در گلو مانَد خسِ(۶۲) او، سالها
چیست آن خس؟ مِهرِ جاه و مالها
مال، خس باشد، چو هست ای بیثَبات
در گلویت مانعِ آبِ حیات
(۶۱) فرزین: مهرهای در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم میگویند.
(۶۲) خَس: خار و خاشاک
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344
صورتی را چون به دل ره میدهند
از ندامت آخرش دَه میدهند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724
حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ
نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم
عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند. با من ستیزه مکن،
زیرا نفسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.
«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362
کوری عشقست این کوریِّ من
حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن
آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی.
ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق میشود.
کورم از غیر خدا، بینا بدو
مقتضایِ(۶۳) عشق این باشد بگو
(۶۳) مقتضا: لازمه، اقتضاشده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shams
گوهرِ باقی، درآ در دیدهها
سنگ بِستان، باقیان را برشکن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257
همچنین هر شهوتی اندر جهان
خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان
هر یکی زینها تو را مستی کند
چون نیابی آن، خُمارت میزند
این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده ست
که بدآن مفقود، مستیّات بُدهست
جز به اندازۀ ضرورت، زین مگیر
تا نگردد غالب و، بر تو امیر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #66
گوش را بندد طَمَع از اِستماع
چشم را بندد غَرَض(۶۴) از اِطّلاع
همچنانکه آن جَنین را طمْعِ خون
کآن غذایِ اوست در اوطانِ(۶۵) دون(۶۶)
از حدیثِ این جهان، محجوب کرد
غیرِ خون، او مینداند چاشت خَورد
(۶۴) غَرَض: قصد
(۶۵) اوطانِ: وطنها
(۶۶) دون: پست و فرومایه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۶۷)
(۶۷) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3697
هرچه از وی شاد گردی در جهان
از فراقِ او بیندیش آن زمان
زآنچه گشتی شاد، بس کس شاد شد
آخر از وی جَست و همچون باد شد
از تو هم بجهد، تو دل بر وَی مَنه
پیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِهْ
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #405, Divan e Shams
به جز از عشق مُجرَّد(۶۸)، به هر آن نقش که رفتم
بِنَهاَرزید خوشیهاش، به تلخیِ ندامت(۶۹)
(۶۸) مُجرَّد: تنها، یکتا
(۶۹) ندامت: پشیمانی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٩۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496
چون نباشد قوّتی، پرهیز بِه
در فرارِ لا یُطاق(۷۰) آسان بِجِه(۷۱)
(۷۰) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن
(۷۱) آسان بجه: به آسانی فرار کن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams
در «لااُحِبُّ الآفِلین»(۷۲)، پاکی ز صورتها یقین
در دیدههایِ غیببین، هر دَم ز تو تِمثالها(۷۳)
قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶
Quran, Al-An’aam(#6), Line #76
«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»
«چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگار من.
چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»
(۷۲) لااُحِبُّ الآفِلین: اشاره به سخن حضرت ابراهیم(ع) که گفت «من غروبکنندگان را دوست ندارم»، اشاره به آیهٔ ۷۶، سورهٔ انعام(۶).
(۷۳) تِمثال: تصویر، صورت، اشاره به تجلیّات حق
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۶٧
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #467
لعبِ معکوس(۷۴) است و فَرزینبندِ سخت
حیله کم کن کارِ اقبال است و بخت
(۷۴) لعبِ معکوس: بازیِ وارونه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٣٩۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1396
هرکه را هست از هوسها جانِ پاک
زود بیند حضرت و ایوانِ پاک
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3651
هین مبادا که هَوَسْتان ره زند
که فُتید اندر شَقاوت(۷۵) تا ابد
(۷۵) شَقاوت: بدبختی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2743
هرکه خود را از هوا خو باز کرد
چشمِ خود را آشنایِ راز کرد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #235
نفسِ شهوانی ز حق کَرَّست و کور
من به دل، کوریت میدیدم ز دور
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3612
دان که هر شهوت چو خَمْر است و چو بَنگ
پردهٔ هوش است و، عاقل زوست دَنگ(۷۶)
(۷۶) دَنگ: احمق، بیهوش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1272
تَرکِ شهوتها و لذتها، سَخاست
هرکه در شهوت فروشُد، بَرنخاست
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3703
شهوتِ ناری به راندن کم نشد
او به ماندن کم شود، بی هیچ بُد(۷۷)
(۷۷) بُد: گزیر، فرار
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #134
گر بَرَد مالت عدُوّی(۷۸) پُرفنی
رَهزنی را بُرده باشد رَهزنی
(۷۸) عدُوّ: دشمن
حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۷۱
Hafez Poem(Qazal) #71, Divan e Qazaliat
در طریقت هر چه پیشِ سالِک آید خیرِ اوست
در صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2211
جست و جویی از ورای جستوجو
من نمیدانم، تو میدانی، بگو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4516
کارگاه و گنجِ حق در نیستیست
غِرِّهٔ هستی، چه دانی نیست چیست؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690
کارگاهِ صُنع حق چون نیستی است
پس برونِ کارگه بیقیمتی است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1939
هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد
هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد
آبِ رحمت بایدت، رُو پست شو
وآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ(۷۹) ای پسر
(۷۹) فِرو مآ: نَایست
ما کانِ زَرّ و سیمیم، دشمن کجاست زر را؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۹۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1951
مال، چون مارست و آن جاه اژدها
سایهٔ مردان، زُمُرّد این دو را
شمعِ طَراز گشتیم، گردندراز گشتیم
فَحل و فراخ کردی زین می گلویِ ما را
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621
سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند
خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705
وآنکه اندر وَهْم او ترکِ ادب
بیادب را سرنگونی داد رب
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams
دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۸۰) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیَکُون است، نه موقوفِ علل
(۸۰) نَفَخْتُ: دمیدم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1815
آن سبویِ آب را در پیش داشت
تخمِ خدمت را در آن حضرت بکاشت
گفت: این هَدْیه بدان سلطان بَرید
سائلِ شه را ز حاجت وا خرید
آبِ شیرین و سبویِ سبز و نَوْ(۸۱)
ز آبِ بارانی که جمع آمد به گَوْ(۸۲)
خنده میآمد نَقیبان را از آن
لیک پذْرفتند آن را همچو جان
ز آنکه لطفِ شاهِ خوبِ با خبر
کرده بود اندر همه ارکان اثر
خویِ شاهان در رَعیَّت جا کند
چرخِ اَخْضَر(۸۳)، خاک را خَضْرا(۸۴) کند
(۸۱) سبویِ سبز و نو: به عقیدهٔ عامّه، سفال سبز، آب را خنک نگه میدارد.
(۸۲) گَوْ: گودال
(۸۳) چرخِ اَخْضَر: کنایه از سپهر و آسمان
(۸۴) خَضْرا: سبز
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2848
آن سبویِ آب، دانشهایِ ماست
و آن خلیفه، دَجلهٔ علمِ خداست
ما سبوها پُر به دَجلهٔ میبریم
گرنه خر دانیم خود را، ما خریم
باری، اعرابی بدان معذور بود
کو ز دَجْله، بیخبر بود و ز رود
گر ز دَجْله با خبر بودی چو ما
او نَبُردی آن سبو را جابجا
بلکه از دَجْله اگر واقف بُدی
آن سبو را بر سرِ سنگی زدی
قبول کردن خلیفه، هَدیه را و عطا فرمودن با کمالِ بینیازی از آن هَدیه و از آن سبو
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2853
چون خلیفه دید و احوالش شنید
آن سبو را پُر ز زر کرد و مَزید
آن عرب را داد از فاقه(۸۵) خلاص
داد بخششها و خِلعتهایِ خاص
کین سبو پُر زر به دستِ او دهید
چونکه واگردد سویِ دَجْلهش بَرید
از رهِ خشک آمدهست و از سفر
از رهِ آبش بُوَد نزدیکتر
چون به کشتی درنشست و دَجْله دید
سَجْده میکرد از حیا و میخمید
کای عجب لطف، آن شهِ وَهّاب(۸۶) را
وین عجبتر کو سِتَد آن آب را
چون پذیرفت از من آن دریایِ جود
این چنین نقدِ دَغَل(۸۷) را زود زود؟
کلِّ عالَم را سبو دان ای پسر
کو بُوَد از علم و خوبی تا به سر
قطرهای از دجلهٔ خوبیِّ اوست
کآن نمیگنجد ز پُرّی زیرِ پوست
گنجِ مخفی بُد، ز پُرّی چاک کرد
خاک را تابانتر از افلاک کرد
گنجِ مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد
خاک را سلطانِ اَطلَسپوش(۸۸) کرد
ور بدیدی شاخی(۸۹) از دجلهٔ خدا
آن سبو را او فنا کردی فنا
(۸۵) فاقه: نیازمندی و تهیدستی
(۸۶) وَهّاب: بسیار بخشنده
(۸۷) نقدِ دَغَل: سکّهٔ تقلّبی
(۸۸) اَطلَسپوش: پوشندهٔ اطلس
(۸۹) شاخ: جویباری که از رودخانه یا نهری بزرگ منشعب میشود.
گر خویِ ما ندانی، از لطفِ باده واجو
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1264
در چه کاری تو، و بهر چِت خرند؟
تو چه مرغیّ و، تو را با چه خورند؟
-------------------------
مجموع لغات:
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
جانا قبول گردان این جست و جوی ما را
بنده و مرید عشقیم برگیر موی ما را
بی ساغر و پیاله درده میی چو لاله
تا گل سجود آرد سیمای روی ما را
مخمور و مست گردان امروز چشم ما را
رشک بهشت گردان امروز کوی ما را
ما کان زر و سیمیم دشمن کجاست زر را
از ما رسد سعادت یار و عدوی ما را
شمع طراز گشتیم گردندراز گشتیم
فحل و فراخ کردی زین می گلوی ما را
ای آب زندگانی ما را ربود سیلت
اکنون حلال بادت بشکن سبوی ما را
گر خوی ما ندانی از لطف باده واجو
همخوی خویش کردهست آن باده خوی ما را
گر بحر میبریزی ما سیر و پر نگردیم
زیرا نگون نهادی در سر کدوی ما را
مهمان دیگر آمد دیگی دگر به کف کن
کاین دیگ بس نیاید یک کاسهشوی ما را
نک جوق جوق مستان در میرسند بستان
مخمور چون نیاید چون یافت بوی ما را
ترک هنر بگوید دفتر همه بشوید
گر بشنود عطارد این طرقوی ما را
سیلی خورند چون دف در عشق فخرجویان
زخمه به چنگ آور میزن سهتوی ما را
بس کن که تلخ گردد دنیا بر اهل دنیا
گر بشنوند ناگه این گفت و گوی ما را
چشم زاول بند و پایان را نگر
سلم الله علیک ای مه و مهپاره ما
سلم الله علیک ای همه ایام تو خوش
سلم الله علیک ای دم یحیی الـموتی
تو خوش و خوبی و کان هر خوشی
تو چرا خود منت باده کشی
تاج کرمناست بر فرق سرت
طوق اعطیناک آویز برت
جوهرست انسان و چرخ او را عرض
نه تو اعطیناک کوثر خواندهای
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای
بر تو خون گشتهست و ناخوش ای علیل
جهد فرعونی چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت آن تفتیق بود
گر بروید ور بریزد صد گیاه
عاقبت بر روید آن کشته اله
کشت نو کارید بر کشت نخست
این دوم فانی است و آن اول درست
کشت اول کامل و بگزیده است
تخم ثانی فاسد و پوسیده است
افکن این تدبیر خود را پیش دوست
گر چه تدبیرت هم از تدبیر اوست
کار آن دارد که حق افراشته است
آخر آن روید که اول کاشته است
هر چه کاری از برای او بکار
چون اسیر دوستی ای دوستدار
اول و آخر تویی ما در میان
چشم او ماندهست در جوی روان
بیخبر از ذوق آب آسمان
مرکب همت سوی اسباب راند
از مسبب لاجرم محروم ماند
آنکه بیند او مسبب را عیان
کی نهد دل بر سببهای جهان
در سبب از جهل بر چفسیدهيی
با سببها از مسبب غافلی
سوی این روپوشها ز آن مایلی
رب میگوید برو سوی سبب
چون ز صنعم یاد کردی ای عجب
گفت زین پس من تو را بینم همه
ننگرم سوی سبب و آن دمدمه
گویدش ردوا لعادوا کار توست
ای تو اندر توبه و میثاق سست
لیک من آن ننگرم رحمت کنم
رحمتم پرست بر رحمت تنم
ننگرم عهد بدت بدهم عطا
از کرم این دم چو میخوانی مرا
ساخت موسی قدس در باب صغیر
تا فرود آرند سر قوم زحیر
زآنکه جباران بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
مولوى، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
ناز کردن خوشتر آید از شکر
لیک کم خایش که دارد صد خطر
ایمن آبادست آن راه نیاز
عاشقان از بیمرادیهای خویش
باخبر گشتند از مولای خویش
بیمرادی شد قلاووز بهشت
حفت الجنه شنو ای خوشسرشت
مدتی بر نذر خود بودش وفا
تا درآمد امتحانات قضا
زین سبب فرمود استثنا کنید
هر زمان دل را دگر میلی دهم
هر نفس بر دل دگر داغی نهم
کل اصباح لنا شأن جدید
کل شی عن مرادی لایحید
در هر بامداد کاری تازه داریم و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمیشود
هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد
تا به دیوار بلا نآید سرش
نشنود پند دل آن گوش کرش
در حدیث آمد که دل همچون پریست
در بیابانی اسیر صرصریست
باد پر را هر طرف راند گزاف
گه چپ و گه راست با صد اختلاف
در حدیث دیگر این دل دان چنان
کآب جوشان زآتش اندر قازغان
هر زمان دل را دگر رایی بود
آن نه از وی لیک از جایی بود
هست مهمانخانه این تن ای جوان
هر صباحی ضیف نو آید دوان
که هماکنون باز پرد در عدم
هرچه آید از جهان غیبوش
در دلت ضیف است او را دار خوش
لیک حاضر باش در خود ای فتی
ورنه خلعت را برد او بازپس
چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح توست آتشدل مشو
قبض دیدی چاره آن قبض کن
زآنکه سرها جمله میروید ز بن
بسط دیدی بسط خود را آب ده
چون برآید میوه با اصحاب ده
حکمِ حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عمر (رض)
ماه روزه گشت در عهد عمر
بر سر کوهی دویدند آن نفر
تا هلال روزه را گیرند فال
آن یکی گفت ای عمر اینک هلال
چون عمر بر آسمان مه را ندید
گفت کاین مه از خیال تو دمید
در خبر بشنو تو این پند نکو
بین جنبیکم لکم اعدی عدو
تو این پند و اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن عمل کن
سرسختترین دشمن شما یا همان منذهنی در درون شماست
گرگ درندهست نفس بد یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین
مصطفی فرمود گر گویم به راست
شرح آن دشمن که در جان شماست
زهرههای پردلان هم بردرد
نه رود ره نه غم کاری خورد
خانه را من روفتم از نیک و بد
خانهام پرست از عشق احد
هرچه بینم اندر او غیر خدا
آن من نبود بود عکس گدا
رهزنان را بر تو دستی کی بدی
زان عوان مقتضی که شهوت است
دل اسیر حرص و آز و آفت است
زان عوان سر شدی دزد و تباه
تا عوانان را به قهر توست راه
ور نه من بیناترم افلاک را
چون نمیبینم هلال پاک را
گفت تر کن دست بر ابرو بمال
آنگهان تو بر نگر سوی هلال
چون که او تر کرد ابرو مه ندید
گفت ای شه نیست مه شد ناپدید
گفت آری موی ابرو شد کمان
سوی تو افکند تیری از گمان
چونکه مویی کژ شد او را راه زد
تا به دعوی لاف دید ماه زد
موی کژ چون پرده گردون بود
چون همه اجزات کژ شد چون بود
صبح کاذب صد هزاران کاروان
داد بر باد هلاکت ای جوان
میل شهوت کر کند دل را و کور
تا نماید خر چو یوسف نار نور
ای بسا سرمست نار و نارجو
خویشتن را نور مطلق داند او
جز مگر بنده خدا یا جذب حق
با رهش آرد بگرداند ورق
تا بداند کآن خیال ناریه
در طریقت نیست الا عاریه
راست کن اجزات را از راستان
سر مکش ای راسترو زآن آستان
هرکه با ناراستان همسنگ شد
در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
این قدر گفتیم باقی فکر کن
فکر اگر جامد بود رو ذکر کن
ذکر آرد فکر را در اهتزاز
ذکر را خورشید این افسرده ساز
اصل، خود جذب است لیک ای خواجهتاش
کار کن موقوف آن جذبه مباش
آب ذکر حق و زنبور این زمان
هست یاد آن فلانه وآن فلان
دم بخور در آب ذکر و صبر کن
تا رهی از فکر و وسواس کهن
چون به من زنده شود این مردهتن
جان من باشد که رو آرد به من
جان که من بخشم ببیند بخششم
جان نامحرم نبیند روی دوست
جز همآن جان کاصل او از کوی اوست
رو اشداء علی الکفار باش
خاک بر دلداری اغیار پاش
برو نسبت به کافران سخت و با صلابت باش و بر سر
عشق و دوستی نامحرمان بدنهاد خاک بپاش
بر سر اغیار چون شمشیر باش
هین مکن روباهبازی شیر باش
تا ز غیرت از تو یاران نسکلند
زآنکه آن خاران عدو این گلند
آتش اندر زن به گرگان چون سپند
زآنکه آن گرگان عدو یوسفند
عقل جزوی گاه چیره گه نگون
عقل کلی ایمن از ریبالمنون
جان بابا گویدت ابلیس هین
تا به دم بفریبدت دیو لعین
این چنین تلبیس با بابات کرد
آدمی را این سیهرخ مات کرد
بر سر شطرنج چست است این غراب
تو مبین بازی به چشم نیمخواب
گفت آدم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان دیو دنی
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی
او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت
کوه بود آدم اگر پر مار شد
کان تریاق است و بیاِضرار شد
قل اعوذت خواند باید کای احد
هین ز نفاثات افغان وز عقد
در اینصورت باید سوره قل اعوذ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه
به فریاد رس از دست این دمندگان و این گرهها
میدمند اندر گره آن ساحرات
الغیاث المستغاث از برد و مات
آن زنان جادوگر در گرههای افسون میدمند ای خداوند دادرس به فریادم
رس از غلبه دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا
لیک برخوان از زبان فعل نیز
که زبان قول سست است ای عزیز
زآنکه فرزینبندها داند بسی
در گلو ماند خس او سالها
چیست آن خس مهر جاه و مالها
مال خس باشد چو هست ای بیثبات
در گلویت مانع آب حیات
از ندامت آخرش ده میدهند
حبک الاشیاء یعمیک یصم
نفسک السودا جنت لا تختصم
عشق تو به اشياء تو را كور و كر میکند با من ستیزه مکن
زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است
کوری عشقست این کوری من
حب یعمی و یصم است ای حسن
آری اگر من دچار کوری باشم آن کوری قطعا کوری عشق است نه کوری معمولی
ای حسن بدان که عشق موجب کوری و کری عاشق میشود
کورم از غیر خدا بینا بدو
مقتضای عشق این باشد بگو
گوهر باقی درآ در دیدهها
سنگ بستان باقیان را برشکن
خواه مال و خواه جاه و خواه نان
چون نیابی آن خمارت میزند
این خمار غم دلیل آن شده ست
که بدآن مفقود مستیات بدهست
جز به اندازه ضرورت زین مگیر
تا نگردد غالب و بر تو امیر
گوش را بندد طمع از استماع
چشم را بندد غرض از اطلاع
همچنانکه آن جنین را طمع خون
کآن غذای اوست در اوطان دون
از حدیث این جهان محجوب کرد
غیر خون او مینداند چاشت خورد
او بهانه باشد و تو منظرم
از فراق او بیندیش آن زمان
زآنچه گشتی شاد بس کس شاد شد
آخر از وی جست و همچون باد شد
از تو هم بجهد تو دل بر وی منه
پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه
به جز از عشق مجرد به هر آن نقش که رفتم
بنهارزید خوشیهاش به تلخی ندامت
چون نباشد قوتی پرهیز به
در فرار لا یطاق آسان بجه
در لااحب الآفلین پاکی ز صورتها یقین
در دیدههای غیببین هر دم ز تو تمثالها
لعب معکوس است و فرزینبند سخت
حیله کم کن کار اقبال است و بخت
هرکه را هست از هوسها جان پاک
زود بیند حضرت و ایوان پاک
هین مبادا که هوستان ره زند
که فتید اندر شقاوت تا ابد
چشم خود را آشنای راز کرد
نفس شهوانی ز حق کرست و کور
من به دل کوریت میدیدم ز دور
دان که هر شهوت چو خمر است و چو بنگ
پرده هوش است و عاقل زوست دنگ
ترک شهوتها و لذتها سخاست
هرکه در شهوت فروشد برنخاست
شهوت ناری به راندن کم نشد
او به ماندن کم شود بی هیچ بد
گر برد مالت عدوی پرفنی
رهزنی را برده باشد رهزنی
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
من نمیدانم تو میدانی بگو
کارگاه و گنج حق در نیستیست
غره هستی چه دانی نیست چیست
کارگاه صنع حق چون نیستی است
پس برون کارگه بیقیمتی است
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا پستی است آب آنجا دود
آب رحمت بایدت رو پست شو
وآنگهان خور خمر رحمت مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فرو مآ ای پسر
مال چون مارست و آن جاه اژدها
سایه مردان زمرد این دو را
شمع طراز گشتیم، گردندراز گشتیم
سرنگون زآن شد که از سر دور ماند
خویش را سر ساخت و تنها پیش راند
وآنکه اندر وهم او ترک ادب
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون است نه موقوف علل
آن سبوی آب را در پیش داشت
تخم خدمت را در آن حضرت بکاشت
گفت این هدیه بدان سلطان برید
سائل شه را ز حاجت وا خرید
آب شیرین و سبوی سبز و نو
ز آب بارانی که جمع آمد به گو
خنده میآمد نقیبان را از آن
لیک پذرفتند آن را همچو جان
ز آنکه لطف شاه خوب با خبر
خوی شاهان در رعیت جا کند
چرخ اخضر خاک را خضرا کند
آن سبوی آب دانشهای ماست
و آن خلیفه دجله علم خداست
ما سبوها پر به دجله میبریم
گرنه خر دانیم خود را ما خریم
باری اعرابی بدان معذور بود
کو ز دجله بیخبر بود و ز رود
گر ز دجله با خبر بودی چو ما
او نبردی آن سبو را جابجا
بلکه از دجله اگر واقف بدی
آن سبو را بر سر سنگی زدی
قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بینیازی از آن هدیه و از آن سبو
آن سبو را پر ز زر کرد و مزید
آن عرب را داد از فاقه خلاص
داد بخششها و خلعتهای خاص
کین سبو پر زر به دست او دهید
چونکه واگردد سوی دجلهش برید
از ره آبش بود نزدیکتر
چون به کشتی درنشست و دجله دید
سجده میکرد از حیا و میخمید
کای عجب لطف آن شه وهاب را
وین عجبتر کو ستد آن آب را
چون پذیرفت از من آن دریای جود
این چنین نقد دغل را زود زود
کل عالم را سبو دان ای پسر
کو بود از علم و خوبی تا به سر
قطرهای از دجله خوبی اوست
کآن نمیگنجد ز پری زیر پوست
گنج مخفی بد ز پری چاک کرد
گنج مخفی بد ز پری جوش کرد
خاک را سلطان اطلسپوش کرد
ور بدیدی شاخی از دجله خدا
در چه کاری تو و بهر چت خرند
تو چه مرغی و تو را با چه خورند
Privacy Policy
Today visitors: 1892 Time base: Pacific Daylight Time