برنامه شماره ۹۲۸ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۹ اوت ۲۰۲۲ - ۱۹ مرداد
برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۲۸ بر روی این لینک کلیک کنید.
برای دستیابی به فایل صوتی برنامه ۹۲۸ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۲۸ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۲۸ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2458, Divan e Shams
سنگ مزن بر طرفِ کارگهِ شیشهگری
زخم مزن بر جگرِ خستهٔ خستهجگری
بر دلِ من زن همه را، زانکه دریغ است و غبین(۱)
زخمِ تو و سنگِ تو بر سینه و جانِ دگری
باز رهان جمله اسیرانِ جفا را جُزِ من
تا به جفا هم نکنی در جُزِ بنده نظری
هم به وفا با تو خوشم، هم به جفا با تو خوشم
نی به وفا، نی به جفا، بیتو مبادم سفری
چونکه خیالت نَبُوَد آمده در چشمِ کسی
چشمِ بزِ کُشته(۲) بُوَد تیره و خیرهنگری(۳)
پیش ز زندانِ جهان با تو بُدم من همگی
کاش برین دامگهم هیچ نبودی گذری
چند بگفتم که: خوشم، هیچ سفر مینروم
این سفرِ صعب نگر ره ز عُلی تا به ثَری(۴)
لطفِ تو بفْریفت مرا، گفت: برو هیچ مَرَم
بدرقه باشد کرمم، بر تو نباشد خطری
چون به غریبی بروی، فُرجه کنی(۵)، پخته شوی
باز بیایی به وطن باخبری، پرهنری
گفتم: ای جانِ خبر، بیتو خبر را چه کنم؟
بهرِ خبر خود که رود از تو؟ مگر بیخبری
چون ز کفت باده کشم، بیخبر و مست و خوشم
بیخطر و خوفِ کسی، بیشر و شورِ بشری
گفت به گوشم سخنان، چون سخنِ راهزنان
بُرد مرا شاه ز سر(۶)، کرد مرا خیرهسری
قصّه دراز است بلی، آه ز مکر و دغلی
گر ننماید کرمش این شبِ ما را سحری
(۱) غبین: زیان دیده، مغبون
(۲) کُشته: مرده، ذبح شده
(۳) خیره نگر: کسی که به نقطهیی نظر دوزد و به جای دیگر ننگرد، حیران
(۴) ز عُلی تا به ثَری: از افلاک تا خاک
(۵) فُرجه کردن: تفرّج کردن، رهایی از غم و اندوه با گردش
(۶) از سر بُردن: بیهوش کردن، فریب دادن
-----------
بر دلِ من زن همه را، زانکه دریغ است و غبین
خاصیتهای کارگاهِ شیشهگری
(مکر و دغلهای من ذهنی)
- تنبلی و کاهلی منِ ذهنی
- کشش و جاذبه همانیدگیها
- عدمِ فضاگشایی درست
- عمل کردن با ذهن
- پایین بودنِ سطحِ هشیاری
- بالا بودنِ دردها
- عدمِ آگاهی
- عدمِ دسترسی به دانشِ معنویِ درست
- پندارِ کمال
- میدانمِ منِ ذهنی
- ادعا کردن
- باور کردنِ تصویرهای ذهنی خود
- منِ ذهنی چیزِ تقلبی را به جایِ اصل به انسانها فروخته است.
- حفظ باورهای سیاسی و مذهبی و ...
- تقلید از جمع
- حفظِ قرین منِ ذهنی
- داشتنِ انتظار و توقع از دیگران
- گذاشتن تمرکز بر دیگران
- رفتن حواسِّ ما به یک انسان دیگر
- کش دادن کار، با تصور اینکه حالا خیلی وقت و زمان داریم (کلاغ عمرخواه).
- ذهن داستانِ زندگی را به ما نشان میدهد. فکر میکنیم باید در آینده کامل شویم.
- خواستنِ هر چه بیشتر
- رفتن مکرر به گذشته و آینده
- نگه داشتنِ دانش منِ ذهنی و شرطیشدگیها
- ترس
- حسرت به گذشته
- حسادت
- خشم
- حسِّ کمیابی
- حسِّ بیارزشی
- ملامتِ خود و دیگران
- عدم صبر
- ناامیدی
- نداشتنِ حزم
- نداشتنِ پرهیز
- ناظر خود نبودن
- گوش ندادن به ندای درون
- هدر دادنِ وقت
- نگذاشتنِ تمرکز بر روی امرِ مهم زنده شدن
- تلف کردن انرژی با امور کارافزا
- عدمِ اعتماد به زندگی
- حفظ و نگهداری آمال و آرزوهای دور و دراز
- حفظِ همانیدگیها
- اندازهگیری خود با خطکش ذهن
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #630
گر ز جبرش آگهی، زاریت کو؟
بینشِ زنجیرِ جبّاریت کو؟
بسته در زنجیر، چون شادی کند؟
کِی اسیرِ حبس، آزادی کند؟
ور تو میبینی که پایت بستهاند
بر تو سرهنگانِ(۷) شَه بنشستهاند
پس تو سرهنگی(۸) مکن با عاجزان
زآنکه نَبْوَد طبع و خویِ عاجز، آن
چون تو جبرِ او نمیبینی، مگو
ور همی بینی، نشانِ دید کو؟
در هر آن کاری که میل استَت بدآن
قدرتِ خود را همی بینی عِیان
در هر آن کاری که میلت نیست و خواست
اندر آن جبری شدی، کین از خداست
انبیا در کارِ دنیا جبریاند
کافران در کارِ عُقْبیٰ جبریاند
انبیا را کار عُقْبیٰ اختیار
جاهلان را کارِ دنیا اختیار
زآنکه هر مرغی به سویِ جنسِ خویش
میپَرَد او در پس و جان، پیش پیش
کافران چون جنسِ سِجّین آمدند
سِجْنِ(۹) دنیا را خوشآیین آمدند(۱۰)
انبیا چون جنسِ علّیّین بُدند
سوی علّیّینِ جان و دل شدند
قرآن کریم، سوره مُطَفِّفین (۸۳)، آیات ۷ و ۱۸
Quran, Al-Mutaffifin(#83), Line #7 and #18
«كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ.»
«آگاه باشيد كه اعمالِ بدكاران مكتوب در سِجّين است.»
«كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ.»
«حقّا، كه اعمال نيكان در عِلّيّين مكتوب است.»
(۷) سرهنگ: پیشرو لشکر، پهلوان، مأمورِ اجرای حکمِ کیفر
(۸) سرهنگی: حالت و عملِ سرهنگان، کنایه از بکار گرفتنِ زور و ضرب و امر و نهی
(۹) سِجْن: زندان
(۱۰) خوشآیین آمدن: چیزی را با روی خوش و رضایتِ کامل پذیرفتن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۱۱)
چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۱۲)
دور کن آلت، بینداز اختیار
(۱۱) اِتَّقُوا: تقوا پیشه کنید، پرهیز کنید.
(۱۲) زینهار: برحذر باش؛ کلمهٔ تنبیه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773
از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظنِّ افزونیست و کُلّی کاستن
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3581
ور ز دستت دیو، خاتَم(۱۳) را ببُرد
پادشاهی فوت شد، بختت بِمُرد
بعد از آن یا حَسْرَتا شد یا عِباد
بر شما محتوم، تا یَوْمُالتَّناد(۱۴)
«ای بندگانِ هویٰ، پس از آنکه حکومت و پادشاهیِ معنویِ
شما از میان رفت، آنگاه تا روزِ قیامت باید وا حسرتا بگویید.»
قرآن کریم، سوره زمر (۳۹)، آیه ۵۶
Quran, Az-Zumar(#39), Line #56
«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ.»
«تا كسى نگويد: اى حسرتا بر من كه در كارِ خدا كوتاهى كردم، و از مسخرهكنندگان بودم.»
قرآن کریم، سوره غافر (۴۰)، آیه ۳۲
Quran, Al-Ghaafir(#40), Line #32
«وَيَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ.»
«اى قوم من، از آن روز كه يكديگر را به فرياد بخوانيد بر شما بيمناكم.»
ور تو ريوِ(۱۵) خويشتن را مُنْكِرى
از ترازو و آینه، کی جان بَری؟
(۱۳) خاتَم: انگشتر؛ نگینِ انگشتر را نیز گویند.
(۱۴) یَوْمُالتَّناد: یکی از اسامیِ روزِ رستاخیز
(۱۵) ریو: مکر و حیله، نیرنگ
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333
گفت پیغمبر که جنّت از اله
گر همیخواهی، ز کَس چیزی مخواه
چون نخواهی، من کفیلم مر تو را
جَنَّتُ الَمْأوىٰ(۱۶) و دیدارِ خدا
(۱۶) جَنَّتُ الَمْأوىٰ: يکی از بهشتهای هشتگانه
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #138
در دُعا میخواستی جانم ازو
کِش بیابَم، مار بِستانَم ازو
شُکرِ حق را کان دُعا مَردود شد
من زیان پِنداشتم، آن سود شد
بَس دُعاها کان زیان است و هَلاک
وَز کَرَم مینَشنَود یَزدانِ پاک
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #688
بازگَرد از هست، سویِ نیستی
طالبِ رَبّی و ربّانیستی(۱۷)
جایِ دَخل(۱۸) است این عَدَم(۱۹) از وی مَرَم(۲۰)
جایِ خرج است این وجودِ بیش و کم
کارگاهِ صُنعِ(۲۱) حق، چون نیستی است
پس بُرونِ کارگه بی قیمتی است
(۱۷) ربّانی: خداپرست، عارف
(۱۸) دَخل: درآمد، سود
(۱۹) عَدَم: نیستی، نابودی
(۲۰) مَرَم: مگریز
(۲۱) صُنع: آفرینش، آفریدن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
بیمرادی شد قَلاووزِ(۲۲) بهشت
حُفَّتِالْجَنَّة شنو ای خوشسرشت
حدیث نبوی
«حُفَّتِالْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِالنَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
(۲۲) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2520
جمله قرآن هست در قطعِ سبب
عِزِّ(۲۳) درویش و، هلاکِ بولهب
(۲۳) عِزّ: عزیز شدن، ارجمند شدن، ارجمندی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313
چشمبندِ خلق، جز اسباب نیست
هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2525
همچنین ز آغازِ قرآن تا تمام
رَفضِ(۲۴) اسباب است و علت، والسَّلام
کشفِ این نه از عقلِ کارافزا(۲۵) بود
بندگی کن تا تو را پیدا شود
(۲۴) رَفض: دور انداختن، طرد کردن، ترک کردن
(۲۵) کارافزا: مجازاً مشغلهآور، گرفتار کننده، دست و پاگیر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3013, Divan e Shams
یار در آخر زمان کرد طَرَب سازیی
باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی
جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت
تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1460
چون غبارِ نقش دیدی، باد بین
کف چو دیدی، قُلْزُمِ ایجاد بین
هین ببین کز تو نظر آید به کار
باقیت شَحمیّ(۲۶) و لَحمی(۲۷) پود و تار
شَحمِ تو در شمعها نفزود تاب
لَحمِ تو مَخمور را نامد کباب
در گداز این جمله تن را در بَصَر
در نظر رو، در نظر رو، در نظر
یک نظر دو گز همیبیند ز راه
یک نظر دو کون دید و روی شاه
در میانِ این دو فرقی بیشمار
سُرمه جو، وَاللهُ اَعلَم بِالسِّرار
میان این دو چشم، تفاوت بسیار است. جویای سُرمه باش. یعنی خواهان
معرفت و هدایت الهی باش. و خداوند به اسرار نهان داناتر است.
چون شنیدی شرحِ بحرِ نیستی
کوش دایم، تا بر این بحر ایستی
چونکه اصلِ کارگاه آن نیستیست
که خلا و بینشان است و تهیست
جمله استادان پیِ اظهارِ کار
نیستی جویند و جایِ اِنکسار(۲۸)
لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۲۹)
کارگاهش نیستیّ و لا بُوَد
هر کجا این نیستی افزونترست
کارِ حق و کارگاهش آن سَر است
نیستی چون هست بالایینطَبَق
بر همه بُردند درویشان سَبَق
(۲۶) شَحْم: پیه
(۲۷) لَحْم: گوشت
(۲۸) اِنکسار: شکستهشدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی
(۲۹) صَمَد: بینیاز
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1665, Divan e Shams
عاشقی بر من، پریشانت کنم
کم عمارت کُن که ویرانت کنم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1953
درمیانِ بحر اگر بنشستهام
طَمْع در آبِ سبو هم بستهام
عطار، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۱۳
Poem(Qazal)# 413, Divan e Attar
عمر رفت و تو منی داری هنوز
راه بر ناایمنی داری هنوز
زخم کآید بر منی آید همه
تا تو میرنجی منی داری هنوز
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۹۳
Poem(Qazal)# 393, Divan e Hafez
منم که شهرهٔ شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقتِ ما کافریست رنجیدن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1305
تیر را مَشْکَن که آن تیرِ شَهی است
نیست پَرتاوی، ز شَصْتِ آگهی است
ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ گُفت حق
کارِ حق بر کارها دارد سَبَق
خشمِ خود بشکن، تو مشکن تیر را
چشمِ خشمت خون شمارد شیر را
قرآن کریم، سوره انفال (۸)، آیه ۱۷
Quran, Al-Anfaal(#8), Line #17
«مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ.»
«و هنگامی که تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3697
هرچه از وی شاد گردی در جهان
از فراقِ او بیندیش آن زمان
زآنچه گشتی شاد، بس کس شاد شد
آخر از وی جَست و همچون باد شد
از تو هم بجهد، تو دل بر وی مَنه
پیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #230
حَزم آن باشد که چون دعوت کنند
تو نگویی: مست و خواهانِ مناند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1860
شاد آن صوفی که رزقش کم شود
آن شَبَهش(۳۰) دُر گردد و او یَم(۳۱) شود
زآن جِرایِ(۳۲) خاص هر که آگاه شد
او سزای قرب و اِجْریگاه(۳۳) شد
زآن جِرایِ روح چون نُقصان(۳۴) شود
جانَش از نُقصانِ آن لرزان شود
پس بداند که خطایی رفته است
که سَمَنْزارِ(۳۵) رضا آشفته است
(۳۰) شَبَه: شَبَه یا شَبَق، نوعی سنگ سیاه و برّاق
(۳۱) یَم: دریا
(۳۲) جِرا: نفقه، مواجب، مستمری
(۳۳) اِجریگاه: در اینجا پیشگاه الهی
(۳۴) نُقصان: کمی، کاستی، زیان
(۳۵) سَمَنزار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521
این جفایِ خلق با تو در جهان
گر بدانی، گنجِ زر آمد نهان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3056, Divan e Shams
قضا که تیرِ حوادث به تو همیانداخت
تو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَری
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3152
بل جفا را، هم جفا جَفَّ الْقَلَم
وآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَم
حدیث
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.»
«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396
پس ریاضت را به جان شو مُشتری
چون سپردی تن به خدمت، جان بَری
ور ریاضت آیدت بیاختیار
سر بنه، شکرانه دِه، ای کامیار
چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن
تو نکردی، او کشیدت زامر ِکُن
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1570
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِد
بوالعَجَب، من عاشقِ این هر دو ضد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360
عاشقِ صُنعِ(۳۶) تواَم در شُکر و صبر(۳۷)
عاشقِ مصنوع کِی باشم چو گبر؟
عاشقِ صُنعِ خدا با فَر(۳۸) بود
عاشقِ مصنوعِ او کافر بود
(۳۶) صُنع: آفریدگاری
(۳۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلا
(۳۸) فَرّ: جلال و شکوه
چشمِ بزِ کُشته بُوَد تیره و خیرهنگری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2180
تو نظر داری، ولیک اِمعانْش(۳۹) نیست
چشمهٔ افسرده است و کرده ایست
زین همی گوید نگارندهٔ فِکَر
که بکن ای بنده اِمعانِ نظر
آن نمیخواهد که آهن کوب سرد
لیک ای پولاد بر داود گرد
قرآن کریم، سوره مُلک (۶۷)، آیه ۳ و ۴
Quran, Al-Mulk(#67), Line #3-4
«الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ۖ مَا تَرَىٰ فِي خَلْقِ الرَّحْمَٰنِ
مِنْ تَفَاوُتٍ ۖ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَىٰ مِنْ فُطُورٍ.»
«آن كه هفت آسمان طبقه طبقه را بيافريد. در آفرينش خداى رحمان هيچ خلل
و بىنظمى نمىبينى. پس بار ديگر نظركن، آيا در آسمان شكافى مىبينى؟»
«ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِيرٌ.»
«بار ديگر نيز چشم باز كن و بنگر. نگاه تو خسته و درمانده به نزد تو باز خواهد گشت.»
(۳۹) اِمعان: دیدِ نظر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2455, Divan e Shams
خیره مَیا، خیره مَرو، جانبِ بازارِ جهان
زانکه دَرین بِیْع و شَریٰ(۴۰)، این ندهی، آن نَبَری
(۴۰) بِیْع و شَریٰ: خرید و فروش، معامله
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1541
مرغ کو اندر قفس زندانی است
مینجوید رَستن از نادانی است
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #982
این جهان زندان و ما زندانیان
حُفره کن زندان و خود را وارهان
«اَلدُّنیا سِجْنُ الْمؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکافِرِ.»
«دنيا، زندان مومن و بهشت كافر است.»
این سفرِ صعب نگر ره ز عُلی تا به ثَری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #923
طفل تا گیرا(۴۱) و تا پویا(۴۲) نبود
مرکبش جز گردن بابا نبود
چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عَنا(۴۳) افتاد و در کور و کبود(۴۴)
جانهای خلق پیش از دست و پا
میپریدند از وفا اندر صفا
چون به امر اِهْبِطُوا(۴۵) بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۸
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى
فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
«گفتيم: «همه از بهشت فرود آیید؛ پس اگر هدایتی از من به سوی شما رسید،
آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بیمی دارند و نه اندوهی.»»
ما عِیال(۴۶) حضرتیم و شیرخواه
گفت: اَلْخَلقُ عِیالٌ لِلْاِله
آنکه او از آسمان باران دهد
هم تواند کو ز رحمت نان دهد
(۴۱) گیرا: گیرنده، قوی
(۴۲) پویا: راهرونده، پوینده
(۴۳) عَنا: مخفّفِ عَناء، رنج، سختی
(۴۴) کور و کبود: دیدِ من ذهنی و آسیب های ناشی از آن
(۴۵) اِهْبِطُوا: فرود آیید، هُبوط کنید
(۴۶) عِیال: خانوار
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182
فعلِ توست این غُصّههایِ دَمبهدَم
این بُوَد معنیِّ قَدْ جَفَّ الْقَلَم
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»
«خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مُردهتن
جانِ من باشد که رُو آرَد به من
من کنم او را ازین جان محتشم
جان که من بخشم، ببیند بخششم
جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست
جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست
در دَمَم، قصّابْوار این دوست را
تا هِلَد آن مغزِ نغزش، پوست را
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172
شاد باش و فارِغ(۴۷) و ایمن(۴۸) که من
آن کنم با تو که باران، با چمن
من غمِ تو میخورم تو غم مَخَور
بر تو من مشفقترم از صد پدر
(۴۷) فارِغ: راحت و آسوده
(۴۸) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم
چون به غریبی بروی، فُرجه کنی، پخته شوی
سعدی، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۵۹۷
Poem(Qazal)# 597, Divan e Ashaar, Sa’di
بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی، تا درنکَشد جامی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4178
آن مَعیَّت کی رود در گوش من
تا نگردم گِردِ دَوْرانِ زَمَن(۴۹)
کی کنم من از مَعیَّت فهم راز؟
جز که از بَعدِ سفرهای دراز
(۴۹) زَمَن: زمان، روزگار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230
همچنین حُبُّ الْوَطَن باشد درست
تو وطن بشناس، ای خواجه نخست
«حُبُّالْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»
«وطندوستی از ایمان است.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2211
از دَمِ حُبُّ الْوَطَن بگذر مَایست
که وطن آن سوست، جان این سوی نیست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۸۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4384
اندرین فَسخِ عَزایِم، وین هِمَم
در تماشا بود در رَه هر قدم
خانه آمد، گنج را او باز یافت
کارش از لطفِ خدایی ساز یافت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 322, Divan e Shams
از حدِ خاک تا بشر چند هزار منزِلَست
شهر به شهر بُردمت، بر سَرِ ره نَمانَمَت(۵۰)
(۵۰) نَمانَمَت: نگذارم تو را
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393
خُفته از احوالِ دنیا روز و شب
چون قلم در پنجهٔ تقلیبِ(۵۱) رب
آنکه او پنجه نبیند در رَقَم
فعل، پندارد به جنبش از قَلَم
(۵۱) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن
بُرد مرا شاه ز سر، کرد مرا خیرهسری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2919, Divan e Shams
گر سران را بیسری، درواستی
سرنگونان را سری درواستی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2673
باز آن هاروت و ماروت از بلند
جنسِ تن بودند زآن زیر آمدند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1209
سجده آمد کندنِ خشتِ لَزِب(۵۲)
موجبِ قربی که وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ
کندن این سنگ های چسبنده همانند سجده آوردن است
و سجود، موجب قرب بنده به حق می شود.
قرآن کریم، سوره علق (۹۶)، آیهٔ ۱۹
Quran, Al-Alaq(#96), Line #19
«كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ.»
«نه، هرگز از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديک شو.»
(۵۲) لَزِب: چسبنده
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2551
چه درافتادیم در دنبالِ خر؟
از گلستان گوی و از گُل هایِ تَر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3785
این سخن پایان ندارد ای جواد
ختم کن، واللهُ اَعْلَم بِالرَّشاد
ای بخشندهٔ جوانمرد این سخنان پایان ندارد.
پس این حرفها را تمام کن که خداوند به رشد و هدایتِ مردمان، داناتر است.
------------------------
مجموع لغات:
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
سنگ مزن بر طرف کارگه شیشهگری
زخم مزن بر جگر خسته خستهجگری
بر دل من زن همه را زانکه دریغ است و غبین
زخم تو و سنگ تو بر سینه و جان دگری
باز رهان جمله اسیران جفا را جز من
تا به جفا هم نکنی در جز بنده نظری
هم به وفا با تو خوشم هم به جفا با تو خوشم
نی به وفا نی به جفا بیتو مبادم سفری
چونکه خیالت نبود آمده در چشم کسی
چشم بز کشته بود تیره و خیرهنگری
پیش ز زندان جهان با تو بدم من همگی
چند بگفتم که خوشم، هیچ سفر مینروم
این سفر صعب نگر ره ز علی تا به ثری
لطف تو بفریفت مرا گفت برو هیچ مرم
بدرقه باشد کرمم بر تو نباشد خطری
چون به غریبی بروی فرجه کنی پخته شوی
باز بیایی به وطن باخبری پرهنری
گفتم ای جان خبر بیتو خبر را چه کنم
بهر خبر خود که رود از تو مگر بیخبری
چون ز کفت باده کشم بیخبر و مست و خوشم
بیخطر و خوف کسی بیشر و شور بشری
گفت به گوشم سخنان چون سخن راهزنان
برد مرا شاه ز سر کرد مرا خیرهسری
قصه دراز است بلی آه ز مکر و دغلی
گر ننماید کرمش این شب ما را سحری
تنبلی و کاهلی من ذهنی
کشش و جاذبه همانیدگیها
عدم فضاگشایی درست
عمل کردن با ذهن
پایین بودن سطح هشیاری
بالا بودن دردها
عدم آگاهی
عدم دسترسی به دانش معنوی درست
پندار کمال
میدانم من ذهنی
ادعا کردن
باور کردن تصویرهای ذهنی خود
من ذهنی چیز تقلبی را به جای اصل به انسانها فروخته است
حفظ باورهای سیاسی و مذهبی و
تقلید از جمع
حفظ قرین من ذهنی
داشتن انتظار و توقع از دیگران
گذاشتن تمرکز بر دیگران
رفتن حواس ما به یک انسان دیگر
کش دادن کار با تصور اینکه حالا خیلی وقت و زمان داریم کلاغ عمرخواه
ذهن داستان زندگی را به ما نشان میدهد. فکر میکنیم باید در آینده کامل شویم
خواستن هر چه بیشتر
رفتن مکرر به گذشته و آینده
نگه داشتن دانش من ذهنی و شرطیشدگیها
ترس
حسرت به گذشته
حسادت
خشم
حس کمیابی
حس بیارزشی
ملامت خود و دیگران
عدم صبر
ناامیدی
نداشتن حزم
نداشتن پرهیز
ناظر خود نبودن
گوش ندادن به ندای درون
هدر دادن وقت
نگذاشتن تمرکز بر روی امر مهم زنده شدن
تلف کردن انرژی با امور کارافزا
عدم اعتماد به زندگی
حفظ و نگهداری آمال و آرزوهای دور و دراز
حفظ همانیدگیها
اندازهگیری خود با خطکش ذهن
گر ز جبرش آگهی، زاریت کو
بینش زنجیر جباریت کو
بسته در زنجیر چون شادی کند
کی اسیر حبس آزادی کند
بر تو سرهنگان شه بنشستهاند
پس تو سرهنگی مکن با عاجزان
زآنکه نبود طبع و خوی عاجز آن
چون تو جبر او نمیبینی مگو
ور همی بینی نشان دید کو
در هر آن کاری که میل استت بدآن
قدرت خود را همی بینی عیان
اندر آن جبری شدی کین از خداست
انبیا در کار دنیا جبریاند
کافران در کار عقبی جبریاند
انبیا را کار عقبی اختیار
جاهلان را کار دنیا اختیار
زآنکه هر مرغی به سوی جنس خویش
میپرد او در پس و جان پیش پیش
کافران چون جنس سجین آمدند
سجن دنیا را خوشآیین آمدند
انبیا چون جنس علیین بدند
سوی علیین جان و دل شدند
مالک خود باشد اندر اتقوا
چون نباشد حفظ و تقوی زینهار
دور کن آلت بینداز اختیار
از خدا غیر خدا را خواستن
ظن افزونیست و کلی کاستن
ور ز دستت دیو خاتم را ببرد
پادشاهی فوت شد بختت بمرد
بعد از آن یا حسرتا شد یا عباد
بر شما محتوم تا یوالتناد
ای بندگان هوی پس از آنکه حکومت و پادشاهی معنوی
شما از میان رفت آنگاه تا روز قیامت باید وا حسرتا بگویید
ور تو ريو خويشتن را منكرى
از ترازو و آینه کی جان بری
گفت پیغمبر که جنت از اله
گر همیخواهی ز کس چیزی مخواه
چون نخواهی من کفیلم مر تو را
جنت الماوى و دیدار خدا
در دعا میخواستی جانم ازو
کش بیابم مار بستانم ازو
شکر حق را کان دعا مردود شد
من زیان پنداشتم آن سود شد
بس دعاها کان زیان است و هلاک
وز کرم مینشنود یزدان پاک
بازگرد از هست سوی نیستی
طالب ربی و ربانیستی
جای دخل است این عدم از وی مرم
جای خرج است این وجود بیش و کم
کارگاه صنع حق چون نیستی است
پس برون کارگه بی قیمتی است
عاشقان از بیمرادیهای خویش
باخبر گشتند از مولای خویش
بیمرادی شد قلاووز بهشت
حفتالجنه شنو ای خوشسرشت
جمله قرآن هست در قطع سبب
عز درویش و هلاک بولهب
چشمبند خلق جز اسباب نیست
هر که لرزد بر سبب ز اصحاب نیست
همچنین ز آغاز قرآن تا تمام
رفض اسباب است و علت والسلام
کشف این نه از عقل کارافزا بود
یار در آخر زمان کرد طرب سازیی
باطن او جد جد ظاهر او بازیی
جمله عشاق را یار بدین علم کشت
تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی
چون غبار نقش دیدی باد بین
کف چو دیدی قلزم ایجاد بین
باقیت شحمی و لحمی پود و تار
شحم تو در شمعها نفزود تاب
لحم تو مخمور را نامد کباب
در گداز این جمله تن را در بصر
در نظر رو در نظر رو در نظر
در میان این دو فرقی بیشمار
سرمه جو والله اعلم بالسرار
میان این دو چشم تفاوت بسیار است جویای سرمه باش یعنی خواهان
معرفت و هدایت الهی باش و خداوند به اسرار نهان داناتر است
چون شنیدی شرح بحر نیستی
کوش دایم تا بر این بحر ایستی
چونکه اصل کارگاه آن نیستیست
جمله استادان پی اظهار کار
نیستی جویند و جای انکسار
لاجرم استاد استادان صمد
کارگاهش نیستی و لا بود
کار حق و کارگاهش آن سر است
نیستی چون هست بالایینطبق
بر همه بردند درویشان سبق
عاشقی بر من پریشانت کنم
کم عمارت کن که ویرانت کنم
درمیان بحر اگر بنشستهام
طمع در آب سبو هم بستهام
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
تیر را مشکن که آن تیر شهی است
نیست پرتاوی ز شصت آگهی است
ما رمیت اذ رمیت گفت حق
کار حق بر کارها دارد سبق
خشم خود بشکن تو مشکن تیر را
چشم خشمت خون شمارد شیر را
از فراق او بیندیش آن زمان
زآنچه گشتی شاد بس کس شاد شد
آخر از وی جست و همچون باد شد
از تو هم بجهد تو دل بر وی منه
پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه
حزم آن باشد که چون دعوت کنند
تو نگویی مست و خواهان مناند
آن شبهش در گردد و او یم شود
زآن جرای خاص هر که آگاه شد
او سزای قرب و اجریگاه شد
زآن جرای روح چون نقصان شود
جانش از نقصان آن لرزان شود
که سمنزار رضا آشفته است
این جفای خلق با تو در جهان
گر بدانی گنج زر آمد نهان
قضا که تیر حوادث به تو همیانداخت
تو را کند به عنایت از آن سپس سپری
بل جفا را هم جفا جف القلم
وآن وفا را هم وفا جف القلم
پس ریاضت را به جان شو مشتری
چون سپردی تن به خدمت جان بری
سر بنه شکرانه ده ای کامیار
چون حقت داد آن ریاضت شکر کن
تو نکردی او کشیدت زامر کن
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
عاشق صنع توام در شکر و صبر
عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
عاشق صنع خدا با فر بود
عاشق مصنوع او کافر بود
تو نظر داری ولیک امعانش نیست
چشمه افسرده است و کرده ایست
زین همی گوید نگارنده فکر
که بکن ای بنده امعان نظر
خیره میا خیره مرو جانب بازار جهان
زانکه درین بیع و شری این ندهی آن نبری
مینجوید رستن از نادانی است
حفره کن زندان و خود را وارهان
چند بگفتم که خوشم هیچ سفر مینروم
طفل تا گیرا و تا پویا نبود
در عنا افتاد و در کور و کبود
چون به امر اهبطوا بندی شدند
ما عیال حضرتیم و شیرخواه
گفت الخلق عیال للاله
فعل توست این غصههای دمبهدم
این بود معنی قد جف القلم
چون به من زنده شود این مردهتن
جان من باشد که رو آرد به من
جان که من بخشم ببیند بخششم
جان نامحرم نبیند روی دوست
جز همآن جان کاصل او از کوی اوست
در دمم قصابوار این دوست را
تا هلد آن مغز نغزش پوست را
شاد باش و فارغ و ایمن که من
آن کنم با تو که باران با چمن
من غم تو میخورم تو غم مخور
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
آن معیت کی رود در گوش من
تا نگردم گرد دوران زمن
کی کنم من از معیت فهم راز
جز که از بعد سفرهای دراز
همچنین حب الوطن باشد درست
تو وطن بشناس ای خواجه نخست
از دم حب الوطن بگذر مایست
که وطن آن سوست جان این سوی نیست
اندرین فسخ عزایم وین همم
در تماشا بود در ره هر قدم
خانه آمد گنج را او باز یافت
کارش از لطف خدایی ساز یافت
از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست
شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت
خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه تقلیب رب
آنکه او پنجه نبیند در رقم
فعل پندارد به جنبش از قلم
گر سران را بیسری درواستی
جنس تن بودند زآن زیر آمدند
سجده آمد کندن خشت لزب
موجب قربی که واسجد واقترب
و سجود موجب قرب بنده به حق می شود
چه درافتادیم در دنبال خر
از گلستان گوی و از گل های تر
ختم کن والله اعلم بالرشاد
ای بخشنده جوانمرد این سخنان پایان ندارد
پس این حرفها را تمام کن که خداوند به رشد و هدایت مردمان داناتر است
Privacy Policy
Today visitors: 1079 Time base: Pacific Daylight Time