: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganj e Hozour Program #525
برنامه شماره ۵۲۵ گنج حضور

Please rate this video
Out of 92 votes | 10195 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۵۲۵ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی



PDF ،تمامی اشعار اين برنامه


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۰۲


چندان بگردم گرد دل کز گردش بسیار من

نی تن کشاند بار من نی جان کند پیکار من

چندان طواف کان کنم، چندان مصاف جان کنم

تا بگسلد یک بارگی هم پود من هم تار من

گر تو لجوجی سخت سر من هم لجوجم ای پسر

سر می نهد هر شیر نر در صبر پاافشار من

تن چون نگردد گرد جان، با مشعل چون آسمان؟

ای نقطه خوبی و کش در جان چون پرگار من

تا آب باشد پیشوا گردان بود این آسیا

تو بی‌خبر گویی که بس که آرد شد خروار من

او فارغ است از کار تو وز گندم و خروار تو

تا آب هست او می تپد چون چرخ در اسرار من

غلبیرم اندر دست او، در دست می گرداندم

غلبیر کردن کار او، غلبیر بودن کار من

نی صدق ماند و نی ریا، نی آب ماند و نی گیا

وانگه بگفتم:" هین بیا ای یار گل رخسار من"

ای جان جان مست من، ای جسته دوش از دست من

مشکن، ببین اشکست من، خیز ای سپه سالار من

ای جان خوش رفتار من، می پیچ پیش یار من

تا گویدت دلدار من: ای جان و ای جاندار من

مثل کلابه‌ست این تنم، حق می تند چون تن زنم

تا چه گولم می کند او زین کلابه و تار من

پنهان بود تار و کشش، پیدا کلابه و گردشش

گوید کلابه:" کی بود بی‌جذبه این پیکار من"

تن چون عصابه جان چو سر کان هست پیچان گرد سر

هر پیچ بر پیچ دگر توتوست چون دستار من

ای شمس تبریزی طری، گاهی عصابه گه سری

ترسم که تو پیچی کنی در مغلطه دیدار من


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۷


رفته ره درشت من بار گران ز پشت من

دلبر بردبار من آمده برده بار من


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۱۹


بیار آن جام خوش دم را که گردن می‌زند غم را

بیار آن یار محرم را که خاک او است صد خاقان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۷


سخت‌گیری و تعصب خامی است

تا جنینی کار خون‌آشامی است

چیز دیگر ماند اما گفتنش

با تو روحُ الْقُدْس گوید بی مَنَش

نه تو گویی هم بگوش خویشتن

نه من ونه غیرمن ای هم تو من

همچو آن وقتی که خواب اندر روی

تو ز پیش خود به پیش خود شوی

بشنوی از خویش و پنداری فلان

با تو اندر خواب گفتست آن نهان

تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق

بلک گردونیّ ودریای عمیق

آن توِ زَفتت که آن نهصد تُوَست

قُلزمست وغرقه گاه صد توست

خود چه جای حد بیداریست و خواب

دم مزن وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب

دم مزن تا بشنوی از دم زنان

آنچ نامد در زبان و در بیان

دم مزن تا بشنوی زان آفتاب

آنچ نامد درکتاب و در خطاب

دم مزن تا دم زند بهر تو روح

آشنا بگذار در کشتی نوح

feramiri4622Comment by: feramiri4622
سالها بود که درایران مردم ازاصل خود دورمانده بودند ومانند کلاف سردرگم به هروسیله ای چنگ میزدند تاشاید بتوانند به آن آرامش واصالتی که بدنبال آن هستند وبه خاطرآن پابه عرصه وجودنهاده اندبرسند به همین دلیل کتب وترجمه های مردم سایرکشورهابسرعت درایران دست بدست میگشت شاید بتوانند گم شده خودرابیابند .وشماآن گم شده رادوباره به این مردم وفارسی زبانان دنیاهدیه کردید. درود وسپاس


feramiri4622Comment by: feramiri4622
سالها بود که درایران مردم ازاصل خود دورمانده بودند ومانند کلافی سردرگم به هروسیله ای چنگ میزدند تاشاید بتوانند به آن آرامش واصالتی که بدنبال آن هستند وبه خاطرآن پابه عرصه وجودنهاده اندبرسند به همین دلیل کتب وترجمه های مردم سایرکشورهابسرعت درایران دست بدست میگشت شاید بتوانند گم شده خودرابیابند .وشماآن گم شده رادوباره به این مردم وفارسی زبانان دنیاهدیه کردید. درود وسپاس


Mit RaComment by: Mit Ra
تو خود خود عشقی بدون قید و شرط و من خود خود عاشق بدون قید و شرط . سپاس تا بی نهایت .


Back

Privacy Policy

Today visitors: 387

Time base: Pacific Daylight Time