برنامه شماره ۹۰۰ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۲ - ۲۲ دی
.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۰۰ بر روی این لینک کلیک کنید
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
PDF تمام اشعار این برنامه
PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت
مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDF
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 483, Divan e Shams
هرآنکه از سببِ وحشتِ غمی تنهاست
بدان که خَصمِ(۱) دلست و مراقبِ(۲) تنهاست
به چنگ و تَنْتَنِ(۳) این تن نهادهای گوشی
تنِ تو تودهی خاکست و دمدمهش چو هواست
هوایِ نَفْسِ تو همچون هوایِ گردانگیز(۴)
عدوِّ(۵) دیده و بیناییَست و خصمِ ضیاست(۶)
تویی مگر مگسِ این مَطاعِمِ عسلین(۷)
که ز اِمْقُلُوه(۸) تو را درد و ز اِنْقُلُوه(۹) عَناست(۱۰)؟
در آن زمان که در این دوغ میفُتی چو مگس(۱۱)
عجب که توبه و عقل و رَويَّتِ(۱۲) تو کجاست؟
به عهد و توبه چرا چون فَتیله میپیچی؟
که عهدِ تو چو چراغی رَهینِ(۱۳) هر نَکباست(۱۴)
بگو به یوسف، یعقوبِ هَجر را دریاب*
که بی ز پیرهنِ نصرتِ(۱۵) تو حبسِ عَماست(۱۶)
چو گوشتْپاره ضریریست(۱۷) مانده بر جایی
چو مردهای است ضریر و عَقیلهی(۱۸) اِحیاست(۱۹)
به جایِ دارو او خاک میزند در چشم
بدان گمان که مگر سُرمه است خاک و دَواست
چو لاتُعافِ(۲۰) مِنَ الکافِرینَ دَیّاراً(۲۱)**
دعایِ نوحِ نبیّ است و او مُجابْدعاست(۲۲)
همیشه کشتیِ احمق غریقِ طوفان است
که زشتْصنعت و مبغوضْگوهر(۲۳) و رسواست
اگر چه بحرِ کرم موج میزند هر سو
به حکمِ عدلْ خبیثات مر خبیثین راست***
قَفا همیخور(۲۴) و اندر مکش کَلا(۲۵) گردن
چنان گلو که تو داری سزای صَفع(۲۶) و قَفاست
گلو گشاده چو فَرجِ(۲۷) فراخِ مادهخران
که … خر نرهد زو چو پیشِ او برخاست
بخور تو ای سگِ گَرگین(۲۸) شِکَنبه و سرگین
شِکَنبه و دهنِ سگ، بلی سزا به سزاست****
بیا بخور خرِ مرده، سگِ شکار نهای
ز پوز و ز شکم و طلعتِ(۲۹) تو خود پیداست
سگِ محلّه و بازار، صید کی گیرد؟
مقامِ صید، سرِ کوه و بیشه و صحراست
رها کن این همه را، نامِ یار و دلبر گو
که زشتها که بدو دررسد، همه زیباست
که کیمیاست پناهِ وی و تعلّقِ او
مُصَرِّفِ(۳۰) همه ذرّاتِ اَسفَل و اَعلاست(۳۱)
نهان کند دو جهان را درونِ یک ذرّه
که از تصرّفِ او عقل گول و نابیناست
بدان که زیرکیِ عقل جمله دهلیزیست(۳۲)
اگر به علمِ فلاطون(۳۳) بُوَد برونِ سراست
جنونِ عشق بِهْ از صدهزار گردونْ(۳۴) عقل
که عقل دعویِ سر کرد و عشق بیسر و پاست
هرآنکه سَر بُوَدش بیمِ سَر هَمَش باشد
حریفِ بیم نباشد هرآنکه شیرِ وَغاست(۳۵)
رود درونهی سَمُّ الخِیاط(۳۶)، رشتهی عشق*****
که سر ندارد و بیسر، مجرّد و یکتاست
قلاوُزی(۳۷) کُنَدَش سوزن و روان کُنَدَش
که تا وصال ببخشد به پارهها که جداست
حدیثِ سوزن و رشته بِهِل که باریک است
حدیثِ موسیِ جان کُن که با یدِ بیضاست(۳۸)
حدیث و قصّهی آن بحرِ خوشدلیها گو
که قطره قطرهی او مایهی دوصد دریاست
چو کاسه بر سرِ بحری و بیخبر از بحر
ببین ز موج تو را هر نَفَس چه گردشهاست
(۱) خَصم: دشمن
(۲) مراقب: ناظر، نگرنده،
(۳) تَنْتَن: تَنْتَنه، صدای ساز، آوازه، هنگامه و غوغا
(۴) گردانگیز: غبارانگیز
(۵) عدوّ: دشمن
(۶) ضیا: نور هدایت، روشنایی حضور
(۷) مَطاعِم: خوردنیها، مَطاعِمِ عسلین: غذاهای تهیه شده از عسل
(۸) اِمْقُلُوه: غوطه دهید
(۹) اِنقُلُوه: بیرون بیاورید
اشاره به حدیث: إذا وَقَعَ الذبابُ في إناءِ أحَدِكُمْ فامْقُلُوهُ ثُمَّ انْقلُوهُ…:
اگر در ظرف یکی از شما مگسی افتاد، غوطهاش دهید و بیرون آورید.
(۱۰) عنا: رنج، سختی
(۱۱) مانند مگس در دوغ افتادن: کنایه از حرص ورزیدن و خود را
در فکرهای همانیده گم کردن
(۱۲) رَويَّت: تأمُّل، از زمینه فضای گشوده فکر کردن
(۱۳) رهین: مرهون، مدیون، در گرو
(۱۴) نَکبا: باد نامساعد، باد کژ
(۱۵) نصرت: یاری، پیروزی
(۱۶) عَما: نابینایی، مجازاً گمراهی
(۱۷) ضریر: نابینا
(۱۸) عَقیله: مایهی گرفتاری، گرفتاری، مانع و گره در کار
(۱۹) اِحیا: زنده کردن
(۲۰) لا تُعاف: معاف مدار
(۲۱) مِنَ الکافِرینَ دَیّاراً: هیچ یک از کافران را
(۲۲) مُجاب دعا: مستجابالدّعوه، کسی که دعایش پذیرفته میشود.
(۲۳) مبغوض: مورد بغض و خشم واقع شده، دشمن داشته شده.
(۲۴) قفا خوردن: پس گردنی خوردن
(۲۵) کَلا: ای کَل، ای کچل
(۲۶) صَفع: سیلی
(۲۷) فرج: آلت تناسلی جانداران ماده
(۲۸) گَرگین: کسی که به بیماری جَرَب یا گری مبتلا باشد.
(۲۹) طلعت: چهره، رخسار، اقبال
(۳۰) مُصَرِّف: دگرگون کننده، تغییر دهنده
(۳۱) اَسفَل و اَعلا: پستتر و بالاتر، منظور انسان من ذهنی و انسان به
حضور رسیده است.
(۳۲) دهلیز: بیرونی، مجازاً بیاصل و اساس
(۳۳) فلاطون: افلاطون، فیلسوف بزرگ یونانی
(۳۴) گردون: هرچیز دورِ خود یا محوری بچرخد، آسمان
(۳۵) وَغا: جنگ
(۳۶) سَمُّ الخِیاط: سوراخ سوزن
(۳۷) قلاوُزی: راهنمایی، رهبری
(۳۸) یدِ بیضا: معجزهی موسی(ع) که چون دست از جیب خود بیرون میآورد،
نوری از آن پدید میآمد.
----------------
* قرآن کریم، سوره يوسف(۱۲)، آیه ۹۳
Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #93
« اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَٰذَا فَأَلْقُوهُ عَلَىٰ وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ.»
« اين جامهی مرا ببَريد و بر روى پدرم اندازيد تا بينا گردد. و همه كسانِ
خود را نزدِ من بياوريد.»
** قرآن کریم، سوره نوح(۷۱)، آیه ۲۶
Quran, Sooreh Nuh(#71), Line #26
« وَ قَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً.»
« و نوح گفت: اى پروردگار من، بر روى زمين هيچ يك از كافران را مگذار.»
*** قرآن کریم، سوره نور(۲۴)، آیه ۲۶
Quran, Sooreh An-Noor(#24), Line #26
« الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ۖ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ ۚ
أُولَٰئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ ۖ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ.»
« زنانِ ناپاك براى مردانِ ناپاك و مردانِ ناپاك براى زنانِ ناپاك و زنانِ پاك
براى مردانِ پاك و مردانِ پاك براى زنانِ پاك. آنها از آنچه در بارهشان
مىگويند منزهند. آمرزش و رزق نيكو براى آنهاست.»
**** قرآن کریم، سوره شوری(۴۲)، آیه ۴۰
Quran, Sooreh Ash-Shura(#42), Line #40
« وَجَزَاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا ۖ فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ.»
« جزاى هر بدى بديى است همانندِ آن. پس كسى كه عفو كند و آشتى ورزد
مزدش با خداست، زيرا او ستمكاران را دوست ندارد.»
***** قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۴۰
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #40
« إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا يَدْخُلُونَ
الْجَنَّةَ حَتَّىٰ يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ ۚ
وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ.»
« درهاى آسمان بر روى كسانى كه آياتِ ما را تكذيب كردهاند و از آنها
سر برتافتهاند، گشوده نخواهد شد و به بهشت در نخواهند آمد تا آنگاه
كه شتر از سوراخِ سوزن بگذرد. و مجرمان را اينچنين كيفر مىدهيم.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵٧
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر برویَد، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بَررویَد آن کِشتهی اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است وآن اوّل دُرُست
کِشتِ اوّل کامل و بُگْزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1626
کار من بیعلّت است و مستقیم
هست تقدیرم نه علّت، ای سَقیم(۳۹)
عادتِ خود را بگردانم به وقت
این غبار از پیش بنشانم به وقت
(۳۹) سَقیم: بیمار
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #47
حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوان
حِسِّ دُرْپاشت(۴۰)، سویِ مشرق روان
(۴۰) دُرْپاش: نثار کنندهی مروارید، پاشندهی مروارید،
کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shams
یار در آخر زمان کرد طَرَب سازیی
باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی
جملهی عشّاق را یار بدین عِلم کُشت
تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی
منسوب به مولانا
دیدهای خواهم که باشد شَهشناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۶۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #468
جُز توکّل، جز که تسلیمِ تمام
در غم و راحت، همه مکرست و دام
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۹۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3591
ای بسا کاریزِ(۴۱) پنهان، همچنین
مُتَّصل با جانتان، یا غافِلین
ای کشیده ز آسمان و از زمین
مایهها، تا گشته جسمِ تو سَمین(۴۲)
عاریهست(۴۳) این، کم همیباید فشارد
کآنچه بگرفتی، همی باید گزارد
جز نَفَختُ، کآن ز وَهّاب(۴۴) آمدهست
روح را باش، آن دگرها بیهُدهست
قرآن کریم، سوره حِجْر(١۵)، آیه ٢٩
Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #29
« فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ.»
« چون آفرينشش را به پايان بردم و از روحِ خود در آن دميدم،
در برابر او به سجده بيفتيد.»
(۴۱) کاریز: قناتِ آب
(۴۲) سَمین: چاق، فربه
(۴۳) عاریه: قرضی
(۴۴) وَهّاب: بسیار بخشنده، از اسماء الهی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۰۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3203
تا نَفَختُ(۴۵) فیهِ مِن رُوحی تو را
وارهانَد زین و گوید: برتر آ
(۴۵) نَفَختُ فیه: دمیدم در او
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2959
گفت: بهرِ شاه، مبذول است جان
او چرا آید شفیع اندر میان؟
لی مَعَالله وقت بود آن دَم مرا
لا یَسَعْ فیهِ نَبیٌّ مُجتَبی
برای من لحظه فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم به نحوی که هیچ پیامبرِ
برگزیده ای در آن مقام یا حال جا ندارد.
حدیث
« لِى مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَل.»
« براى من در خلوتگاه با خدا، وقتِ خاصّى است كه در آن هنگام نه
فرشتۀ مقرّبى و نه پيامبرِ مُرسلى، گنجايشِ صحبت و انس و برخوردِ مرا
با خدا ندارند. ]و نمیتوانند بینِ من و خدا قرار گیرند.[»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 21, Divan e Shams
این دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکرِ نِعَم
بی شمع رویِ تو نَتان(۴۶) دیدن مرین دو راه را
هرگز نداند آسیا مقصودِ گردشهایِ خود
کاستونِ قُوتِ ماست او، یا کسب و کارِ نانبا(۴۷)
آبیش گردان میکند، او نیز چرخی میزند
حق آب را بسته کند، او هم نمیجنبد ز جا
(۴۶) نَتان: نتوان
(۴۷) نانبا: نانوا
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۶۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1068
هر که مانْد از کاهِلی(۴۸) بیشُکر و صبر
او همین داند که گیرد پایِ جبر
هر که جبر آورد، خود رَنجور(۴۹) کرد
تا همان رَنجوریاش، در گور کرد
(۴۸) کاهلی: تنبلی
(۴۹) رنجور: بیمار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3729
یک زمان از وی عنایت برکَنَد
عقلِ زیرک ابلهیها میکُند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #487
جُز پشیمانی نباشد رَیْعِ(۵۰) او
جُز خسارت بیش نآرَد بَیعِ(۵۱) او
(۵۰) رَيْع: باليدن، نموّ كردن، در اینجا به معنای محصول است.
(۵۱) بَیع: خرید و فروش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1686, Divan e Shams
گفتم که: عهد بستم، وز عهدِ بد بِرَستم
گفتا: چگونه بندی چیزی که من شکستم؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3214
علتی بتّر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذُودَلال(۵۲)
(۵۲) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1227, Divan e Shams
هر لحظه و هر ساعت یک شیوهی نو آرد
شیرینتر و نادرتر زان شیوهی پیشینش
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067
که درونِ سینه شرحت دادهایم
شرح اَندر سینهات بِنهادهایم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071
که اَلَمْ نَشْرَح نه شرحت هست باز؟
چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۵۳)؟
(۵۳) کُدیهساز: گداییکننده، تکدّیکننده
قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۱
Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1
« أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ.»
« آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996
ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر
تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۵۴)
زآنکه جَبّاران(۵۵) بُدند و سرفراز
دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز
(۵۴) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزار دهنده
(۵۵) جَبّار: ستمگر، ظالم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2683
این هم از تاثیرِ آن بیماریست
زهرِ او در جمله جُفتان(۵۶) ساریست(۵۷)
(۵۶) جُفتان: جمع جُفت به معنی زوج، قرین، همنشین
(۵۷) ساری: سرایتکننده
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2166
یک بَدَست(۵۸) از جمع رفتن یک زمان
مکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان
(۵۸) بَدَست: وجب
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2634
حقِّ ذاتِ پاکِ الله الصَّمَد(۵۹)
که بُوَد بِهْ مارِ بَد از یارِ بَد
مارِ بَد جانی ستانَد از سَلیم(۶۰)
یارِ بَد آرَد سویِ نارِ مقیم
از قَرین(۶۱) بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
(۵۹) صَمَد: بی نیاز، از صفات خداوند
(۶۰) سَلیم: مار گزیده
(۶۱) قَرین: همنشین
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4123
شرط، تسلیم است، نه کارِ دراز
سود نَبْوَد در ضَلالَت تُرکْتاز
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4177
لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توست
ای مسلمان بایدت تسلیم جُست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1699, Divan e Shams
در خلوتست عشقی زین شرحِ شَرحه شَرحه
گر شرحِ عشق خواهی، پیشِ وِیَت نشانم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #921
دیدهی ما چون بسی علّت(۶۲) دَروست
رو فنا کن دیدِ خود در دیدِ دوست
دیدِ ما را دیدِ او نِعْمَ الْعِوَض(۶۳)
یابی اندر دیدِ او کلِّ غَرَض
(۶۲) علّت: بیماری
(۶۳) نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۳۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4235
از مقاماتِ تَبَتُّل(۶۴) تا فنا(۶۵)
پایه پایه تا ملاقاتِ خدا
(۶۴) تَبَتُّل: بُریدن و اِخلاص داشتن
(۶۵) فنا: نهایت سیر اِلَی الله
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2334
خود ندارم هیچ، بِه سازد مرا
که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۶۶)
(۶۶) عَنا: رنج
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1477
اصل، خود جذب است، لیک ای خواجهتاش(۶۷)
کار کن، موقوفِ آن جَذْبه مباش
(۶۷) خواجهتاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3838
غیر مُردن هیچ فرهنگی دگر
درنگیرد با خدای، ای حیلهگر
یک عنایت بِه ز صد گون اجتهاد
جهد را خوف است از صد گون فَساد
وآن عنایت هست موقوفِ مَمات
تجربه کردند این رَه را ثِقات(۶۸)
بلکه مرگش، بیعنایت نیز نیست
بیعنایت، هان و هان جایی مَایست
(۶۸) ثِقات: کسانی که در قول و فعل مورد اعتماد دیگران باشند.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #127
پس بنه بر جای هر دَم را عِوَض
تا ز وَاسْجُدْ واقتَرِبْ یابی غَرَض
قرآن کریم، سوره علق(۹۶)، آیه ۱۹
Quran, Sooreh Al-Alagh(#96), Line #19
« كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ.»
« نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديك شو.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٢٠٩
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1209
سجده آمد کندنِ خشتِ لَزِب
موجبِ قربی که وَاسْجُدْ واقتَرِبْ
کندنِ این سنگ های چسبنده، همانندِ سجده آوردن است و سجود،
موجبِ قُربِ بنده به حق می شود.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3339
نعرهی لاضَیْر(۶۹) بر گردون رسید
هین بِبُر که جان ز جان کندن رهید
ما بدانستیم ما این تن نهایم
از وَرایِ تن، به یزدان میزیایم
ساحران با بانگی بلند که به آسمان می رسید گفتند: هیچ ضرری به ما
نمی رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جانِ ما
از جان کندن نجات یافت.
قرآن کریم، سوره شعراء(۲۶)، آیه ۵۰
Quran, Sooreh Ash-Shu’araa(#26), Line #50
« قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»
« گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی
پروردگارمان بازگردیم.»
(۶۹) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #544
ناز کردن خوش تر آید از شِکَر
لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر
ایمن آبادست آن راهِ نیاز
ترکِ نازش گیر و با آن ره بساز
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626
قبله را چون کرد دستِ حق عَیان
پس، تَحَرّی بعد ازین مَردود دان
هین بگردان از تَحَرّی(۷۰) رو و سَر
که پدید آمد مَعاد و مُستَقَرّ(۷۱)
یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۷۲) شوی
سُخرهی(۷۳) هر قبلهی باطل شوی
چون شوی تمییزدِه(۷۴) را ناسپاس
بِجهَد از تو خَطرَتِ(۷۵) قبله شناس
گر ازین انبار خواهی بِرّ(۷۶) و بُر(۷۷)
نیمساعت هم ز همدردان مَبُر
که در آن دم که بِبُرّی زین مُعین(۷۸)
مبتلی گردی تو با بِئسَ الْقَرین(۷۹)
قرآن کریم، سوره زخرف(۴۳)، آیه ۳۸
Quran, Sooreh Az-Zukhruf(#43), Line #38
« حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.»
« تا آنگاه كه نزدِ ما آيد، مىگويد: اى كاش دورىِ من و تو دورىِ
مشرق و مغرب بود. و تو چه همراهِ بدى بودى.»
(۷۰) تَحَرّی: جست و جو
(۷۱) مُستَقَرّ: محل استقرار، جایگرفته، ساکن، قائم
(۷۲) ذاهِل: فراموش کننده، غافل
(۷۳) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد
(۷۴) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است.
(۷۵) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه
(۷۶) بِرّ: نیکی
(۷۷) بُرّ: گندم
(۷۸) مُعین: یار، یاری کننده
(۷۹) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #888
از برایِ آن دلِ پُر نور و بِر(۸۰)
هست آن سلطانِ دلها منتظر
(۸۰) بِرّ: نیکی، نیکویی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2263
دل، تو این آلوده را پنداشتی
لاجَرَم دل ز اهلِ دل برداشتی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #881
صد جَوالِ(۸۱) زر بیآری ای غَنی
حق بگوید دل بیار ای مُنحَنی(۸۲)
(۸۱) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار
درست میکردند، بارجامه.
(۸۲) مُنحَنی: خمیده، خمیده قامت، بیچاره و درمانده
مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۷۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 777, Divan e Shams
کاری ز درونِ جانِ تو میباید
کز عاریهها تو را دَری نگشاید
یک چشمهی آب از درونِ خانه
بِهْ زآن جویی که آن ز بیرون آید
--------------
مجموع لغات:
(۳۱) اَسفَل و اَعلا: پستتر و بالاتر، منظور انسان من ذهنی و
انسان به حضور رسیده است.
------------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
هرآنکه از سبب وحشت غمی تنهاست
بدان که خصم دلست و مراقب تنهاست
به چنگ و تنتن این تن نهادهای گوشی
تن تو تودهی خاکست و دمدمهش چو هواست
هوای نفس تو همچون هوای گردانگیز
عدو دیده و بیناییست و خصم ضیاست
تویی مگر مگس این مطاعم عسلین
که ز امقلوه تو را درد و ز انقلوه عناست
در آن زمان که در این دوغ میفتی چو مگس
عجب که توبه و عقل و رويت تو کجاست
به عهد و توبه چرا چون فتیله میپیچی
که عهد تو چو چراغی رهین هر نکباست
بگو به یوسف یعقوب هجر را دریاب*
که بی ز پیرهن نصرت تو حبس عماست
چو گوشتپاره ضریریست مانده بر جایی
چو مردهای است ضریر و عقیلهی احیاست
به جای دارو او خاک میزند در چشم
بدان گمان که مگر سرمه است خاک و دواست
چو لاتعاف من الکافرین دیارا**
دعای نوح نبی است و او مجابدعاست
همیشه کشتی احمق غریق طوفان است
که زشتصنعت و مبغوضگوهر و رسواست
اگر چه بحر کرم موج میزند هر سو
به حکم عدل خبیثات مر خبیثین راست***
قفا همیخور و اندر مکش کلا گردن
چنان گلو که تو داری سزای صفع و قفاست
گلو گشاده چو فرج فراخ مادهخران
که … خر نرهد زو چو پیش او برخاست
بخور تو ای سگ گرگین شکنبه و سرگین
شکنبه و دهن سگ بلی سزا به سزاست****
بیا بخور خر مرده سگ شکار نهای
ز پوز و ز شکم و طلعت تو خود پیداست
سگ محله و بازار صید کی گیرد
مقام صید سر کوه و بیشه و صحراست
رها کن این همه را نام یار و دلبر گو
که زشتها که بدو دررسد همه زیباست
که کیمیاست پناه وی و تعلق او
مصرف همه ذرات اسفل و اعلاست
نهان کند دو جهان را درون یک ذره
که از تصرف او عقل گول و نابیناست
بدان که زیرکی عقل جمله دهلیزیست
اگر به علم فلاطون بود برون سراست
جنون عشق به از صدهزار گردون عقل
که عقل دعوی سر کرد و عشق بیسر و پاست
هرآنکه سر بودش بیم سر همش باشد
حریف بیم نباشد هرآنکه شیر وغاست
رود درونهی سم الخیاط رشتهی عشق*****
که سر ندارد و بیسر مجرد و یکتاست
قلاوزی کندش سوزن و روان کندش
حدیث سوزن و رشته بهل که باریک است
حدیث موسی جان کن که با ید بیضاست
حدیث و قصهی آن بحر خوشدلیها گو
چو کاسه بر سر بحری و بیخبر از بحر
ببین ز موج تو را هر نفس چه گردشهاست
« اين جامهی مرا ببريد و بر روى پدرم اندازيد تا بينا گردد. و همه كسان
خود را نزد من بياوريد.»
« و نوح گفت: اى پروردگار من بر روى زمين هيچ يك از كافران را مگذار.»
« زنان ناپاك براى مردان ناپاك و مردان ناپاك براى زنان ناپاك و زنان پاك
براى مردان پاك و مردان پاك براى زنان پاك. آنها از آنچه در بارهشان
« جزاى هر بدى بديى است همانند آن. پس كسى كه عفو كند و آشتى ورزد
مزدش با خداست زيرا او ستمكاران را دوست ندارد.»
« درهاى آسمان بر روى كسانى كه آيات ما را تكذيب كردهاند و از آنها
سر برتافتهاند گشوده نخواهد شد و به بهشت در نخواهند آمد تا آنگاه
كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد. و مجرمان را اينچنين كيفر مىدهيم.»
گر بروید ور بریزد صد گیاه
عاقبت برروید آن کشتهی اله
کشت نو کارید بر کشت نخست
این دوم فانی است وآن اول درست
کشت اول کامل و بگزیده است
تخم ثانی فاسد و پوسیده است
کار من بیعلت است و مستقیم
هست تقدیرم نه علت ای سقیم
عادت خود را بگردانم به وقت
حس خفاشت سوی مغرب دوان
حس درپاشت سوی مشرق روان
یار در آخر زمان کرد طرب سازیی
باطن او جد جد ظاهر او بازیی
جملهی عشاق را یار بدین علم کشت
تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی
دیدهای خواهم که باشد شهشناس
جز توکل جز که تسلیم تمام
در غم و راحت همه مکرست و دام
ای بسا کاریز پنهان همچنین
متصل با جانتان یا غافلین
مایهها تا گشته جسم تو سمین
عاریهست این کم همیباید فشارد
کآنچه بگرفتی همی باید گزارد
جز نفخت کآن ز وهاب آمدهست
روح را باش آن دگرها بیهدهست
« چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم،
تا نفخت فیه من روحی تو را
وارهاند زین و گوید برتر آ
گفت بهر شاه مبذول است جان
او چرا آید شفیع اندر میان
لی معالله وقت بود آن دم مرا
لا یسع فیه نبی مجتبی
برای من لحظه فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم به نحوی که هیچ پیامبر
« براى من در خلوتگاه با خدا وقت خاصى است كه در آن هنگام نه
فرشتۀ مقربى و نه پيامبر مرسلى گنجايش صحبت و انس و برخورد مرا
با خدا ندارند. ]و نمیتوانند بین من و خدا قرار گیرند.[»
این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعم
بی شمع روی تو نتان دیدن مرین دو راه را
هرگز نداند آسیا مقصود گردشهای خود
کاستون قوت ماست او یا کسب و کار نانبا
آبیش گردان میکند او نیز چرخی میزند
حق آب را بسته کند او هم نمیجنبد ز جا
هر که ماند از کاهلی بیشکر و صبر
او همین داند که گیرد پای جبر
هر که جبر آورد خود رنجور کرد
تا همان رنجوریاش در گور کرد
یک زمان از وی عنایت برکند
عقل زیرک ابلهیها میکند
جز پشیمانی نباشد ریع او
جز خسارت بیش نآرد بیع او
گفتم که عهد بستم وز عهد بد برستم
گفتا چگونه بندی چیزی که من شکستم
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
که درون سینه شرحت دادهایم
شرح اندر سینهات بنهادهایم
که الم نشرح نه شرحت هست باز
چون شدی تو شرحجو و کدیهساز
ساخت موسی قدس در باب صغیر
تا فرود آرند سر قوم زحیر
زآنکه جباران بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
از ره پنهان صلاح و کینهها
این هم از تاثیر آن بیماریست
زهر او در جمله جفتان ساریست
یک بدست از جمع رفتن یک زمان
مکر شیطان باشد این نیکو بدان
حق ذات پاک الله الصمد
که بود به مار بد از یار بد
مار بد جانی ستاند از سلیم
یار بد آرد سوی نار مقیم
از قرین بیقول و گفت و گوی او
شرط تسلیم است نه کار دراز
سود نبود در ضلالت ترکتاز
لیک مقصود ازل تسلیم توست
ای مسلمان بایدت تسلیم جست
در خلوتست عشقی زین شرح شرحه شرحه
گر شرح عشق خواهی پیش ویت نشانم
دیدهی ما چون بسی علت دروست
رو فنا کن دید خود در دید دوست
دید ما را دید او نعم العوض
یابی اندر دید او کل غرض
از مقامات تبتل تا فنا
پایه پایه تا ملاقات خدا
خود ندارم هیچ به سازد مرا
که ز وهم دارم است این صد عنا
اصل خود جذب است لیک ای خواجهتاش
کار کن موقوف آن جذبه مباش
غیر مردن هیچ فرهنگی دگر
درنگیرد با خدای ای حیلهگر
یک عنایت به ز صد گون اجتهاد
جهد را خوف است از صد گون فساد
وآن عنایت هست موقوف ممات
تجربه کردند این ره را ثقات
بلکه مرگش بیعنایت نیز نیست
بیعنایت هان و هان جایی مایست
پس بنه بر جای هر دم را عوض
تا ز واسجد واقترب یابی غرض
« نه هرگز از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديك شو.»
سجده آمد کندن خشت لزب
موجب قربی که واسجد واقترب
کندن این سنگ های چسبنده همانند سجده آوردن است و سجود
موجب قرب بنده به حق می شود.
نعرهی لاضیر بر گردون رسید
هین ببر که جان ز جان کندن رهید
از ورای تن به یزدان میزیایم
نمی رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جان ما
ناز کردن خوش تر آید از شکر
لیک کم خایش که دارد صد خطر
ایمن آبادست آن راه نیاز
ترک نازش گیر و با آن ره بساز
قبله را چون کرد دست حق عیان
پس تحری بعد ازین مردود دان
هین بگردان از تحری رو و سر
که پدید آمد معاد و مستقر
یک زمان زین قبله گر ذاهل شوی
سخرهی هر قبلهی باطل شوی
چون شوی تمییزده را ناسپاس
بجهد از تو خطرت قبله شناس
گر ازین انبار خواهی بر و بر
نیمساعت هم ز همدردان مبر
که در آن دم که ببری زین معین
مبتلی گردی تو با بئس القرین
« تا آنگاه كه نزد ما آيد مىگويد: اى كاش دورى من و تو دورى
مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدى بودى.»
از برای آن دل پر نور و بر
هست آن سلطان دلها منتظر
دل تو این آلوده را پنداشتی
لاجرم دل ز اهل دل برداشتی
صد جوال زر بیآری ای غنی
حق بگوید دل بیار ای منحنی
کاری ز درون جان تو میباید
کز عاریهها تو را دری نگشاید
یک چشمهی آب از درون خانه
به زآن جویی که آن ز بیرون آید
Privacy Policy
Today visitors: 2178 Time base: Pacific Daylight Time