: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #975
برنامه شماره ۹۷۵ گنج حضور

Please rate this video
Out of 167 votes | 3859 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۹۷۵ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۲۲ اوت  ۲۰۲۳ - ۱ شهریور ۱۴۰۲


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۵ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۵ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید (به زودی آماده خواهد شد).


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۵ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۵ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


ای طایرانِ(۱) قُدس(۲) را عشقت فزوده بال‌ها

در حلقهٔ سودایِ تو، روحانیان را حال‌ها


در «لااُحِبُّ الآفِلین(۳)»، پاکی ز صورت‌ها یقین*

در دیده‌هایِ غیب‌بین، هر دَم ز تو تِمثال‌ها(۴)


افلاک از تو سرنگون، خاک از تو چون دریایِ خون

ماهت نخوانم، ای فزون از ماه‌ها و سال‌ها


کوه از غمت بشکافته، وآن غم به دل دَرتافته

یک قطره خونی(۵) یافته از فَضلت این اِفضال‌ها(۶)


ای سروران را تو سند(۷)، بشمار ما را زان عدد

دانی، سران را هم بُوَد اندر تَبَع(۸) دنبال‌ها


سازی ز خاکی سیّدی(۹)، بر وی فرشته حاسِدی(۱۰)

با نقدِ تو جان، کاسِدی(۱۱)، پامال گشته مال‌ها


آن کو تو باشی بالِ او، ای رفعت(۱۲) و اِجلالِ(۱۳) او

آن کو چنین شد حالِ او، بر روی دارد خال‌ها


گیرم که خارَم، خارِ بَد، خار از پیِ گُل می‌زِهد(۱۴)

صَرّافِ زر هم می‌نهد جو بر سرِ مِثقال‌ها(۱۵)


فکری بُده‌ست افعال‌ها، خاکی بُده‌ست این مال‌ها

قالی بُده‌ست این حال‌ها، حالی بُده‌ست این قال‌ها


آغازِ عالم غُلغله، پایانِ عالم زلزله

عشقیّ و شُکری با گِله، آرام با زِلزال‌ها(۱۶)


توقیعِ(۱۷) شمس آمد شَفَق، طُغرایِ(۱۸) دولت عشقِ حق

فالِ وصال آرد سَبَق(۱۹)، کان عشق زد این فال‌ها


از «رَحْمَةً لِلْعالَـمین(۲۰)» اقبالِ درویشان ببین**

چون مَه منوَّر خرقه‌ها، چون گل معطَّر شال‌ها


عشق امرِ کل، ما رُقعه‌ای(۲۱)، او قُلزم(۲۲) و، ما جُرعه‌ای

او صد دلیل آورده و، ما کرده استدلال‌ها


از عشق گردون مُؤتَلِف(۲۳)، بی‌عشق اختر مُنْخَسِف(۲۴)

از عشق گشته دال(۲۵) الف(۲۶)، بی‌عشق الف چون دال‌ها


آبِ حیات آمد سَخُن، کآید ز علمِ «مِنْ لَدُن»(۲۷)***

جان را ازو خالی مَکُن، تا بر دهد اعمال‌ها


بر اهلِ معنی شد سخن، اِجمال‌ها(۲۸)، تفصیل‌ها

بر اهلِ صورت شد سخن، تفصیل‌ها، اِجمال‌ها


گر شعرها گفتند پُر، پُر بِهْ بُوَد دریا ز دُر

کز ذوقِ شعر، آخِر شتر خوش می‌کَشَد(۲۹) تَرحال‌ها(۳۰)


* قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶

Quran, Al-An’aam(#6), Line #76


«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»


«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگار من.

 چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»


** قرآن کریم، سورهٔ انبیا (۲۱)، آیهٔ ۱۰۷

Quran, Al-Anbiyaa(#21), Line #107


«وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ»


«و نفرستاديم تو را، جز آنكه مى‌خواستيم به مردم جهان رحمتى ارزانى داريم.»


*** قرآن کریم، سورهٔ کهف (۱۸)، آیهٔ ۶۵

Quran, Al-Kahf(#18), Line #65


«فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا»


«در آنجا بنده‌اى از بندگان ما را كه رحمت خويش بر او ارزانى داشته بوديم 

و خود بدو دانش آموخته بوديم، بيافتند.»


(۱) طایر: پرواز کننده، پرنده

(۲) قُدس: پاکی، نامِ جبرئیل(ع)، آستانِ الهی. طایرانِ قدس: فرشتگان، کنایه از انسان‌های به حضور رسیده.

(۳) لااُحِبُّ الآفِلین: اشاره به سخن حضرت ابراهیم(ع) که گفت «من غروب‌کنندگان را دوست ندارم»، اشاره به آیهٔ ۷۶، سورهٔ انعام (۶).

(۴) تِمثال‌: تصویر، صورت، اشاره به تجلیّات حق

(۵) قطره خون: اشاره به نطفهٔ انسان است.

(۶) اِفضال‌: بخشیدن، بخشش، افزون آمدن

(۷) سند: تکیه‌گاه

(۸) تَبَع: دنباله، آنچه در پی می‌آید.

(۹) سیّد: اشاره به حضرت آدم(ع) و انسان است.

(۱۰) حاسِد: حسد بَرَنده

(۱۱) کاسِد: بی‌رونق

(۱۲) رفعت: بلندمرتبگی

(۱۳) اِجلال: بزرگواری

(۱۴) می‌زِهد: زاده می‌شود، می‌روید. زِهیدن: زادن

(۱۵) مِثقال‌: واحدِ وزن

(۱۶) زِلزال‌: زلزله

(۱۷) توقیع: مهر با امضای پادشاهان، مجازاً فرمان

(۱۸) طُغرا: نام و القاب پادشاه که به نوعی خط تزیینی نوشته شود، مجازاً فرمان، منشور.

(۱۹) سَبَق: سبقت گرفتن، پیشی جستن

(۲۰) رَحْمَةً لِلْعالَـمین: بخشایشی برای جهانیان، منظور حضرت رسول اکرم است. اشاره به آیهٔ ۱۰۷، سورهٔ انبیا(۲۱).

(۲۱) رُقعه‌: صفحه، نامۀ کوچک

(۲۲) قُلزم: دریا

(۲۳) مُؤتَلِف: الفت یافته، هماهنگ

(۲۴) مُنْخَسِف: گرفته، در خسوف، تیره و تاریک

(۲۵) دال: خمیده مانند شکلِ حرفِ دال

(۲۶) الف: راست مانند شکلِ حرفِ الف

(۲۷) مِنْ لَدُن: از جانبِ پروردگار، علمِ مِنْ لَدُن: علمِ الهی و لدّنی که خداوند به بندگان خاص، از راه باطن تعلیم می‌دهد. اشاره به آیهٔ ۶۵، سورهٔ کهف(۱۸).

(۲۸) اِجمال‌: خلاصه

(۲۹) می‌کَشَد: تحمّل می‌کند

(۳۰) تَرحال‌: کوچیدن، بار بستن. شتر به آواز حسّاس است، شتربانان برای آنکه شتران سریع‌تر راه بروند، آوازی میخوانند که آن را حُدیٰ می‌گویند.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


ای طایرانِ قُدس را عشقت فزوده بال‌ها

در حلقهٔ سودایِ تو، روحانیان را حال‌ها


در لااُحِبُّ الآفِلین، پاکی ز صورت‌ها یقین

در دیده‌هایِ غیب‌بین، هر دَم ز تو تِمثال‌ها


افلاک از تو سرنگون، خاک از تو چون دریایِ خون

ماهت نخوانم، ای فزون از ماه‌ها و سال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طُرُم(۳۱) عاریّتی است

امر را طاق و طُرُم ماهیّتی است‏


از پیِ طاق و طُرُم، خواری کَشند

بر امیدِ عِزّ در خواری خَوشند


بر امیدِ عزِّ ده روزهٔ‏ خُدوک(۳۲)

گَردنِ خود کرده‌‏اند از غم، چو دوک


(۳۱طاق و طُرُم: جلال و شکوه ظاهری

(۳۲خُدوک: پریشانی، پراکندگی خاطر از امورِ ناملایم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139


حلقهٔ‌‌ کوران به چه کار اندرید؟ 

دیده‌بان را در میانه آورید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429


اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنب(۳۳)

تا قلاووزت(۳۴) نجنبد تو مَجُنب


(۳۳طاق و طُرُنب: جلال و شکوه ظاهری

(۳۴قلاووز: پیشروِ لشکر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #583


سویِ حق گر راستانه خَم شوی

وارَهی از اختران، مَحْرَم شوی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1660


آن هنرهایِ دقیق و قال و قیل 

قومِ فرعون‌اند، اجل چون آبِ نیل 


رونق و طاق و طُرُنب(۳۵) و سِحرشان 

گرچه خلقان را کشَد گردن‌کشان


سِحرهای ساحران دان جمله را 

مرگ، چوبی دان که آن گشت اژدها


جادوی‌ها را همه یک لقمه کرد 

یک جهان پُر شب بُد، آن را صبح خَورد


(۳۵طاق و طُرُنب: جلال و شکوه ظاهری

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2949, Divan e Shams


هستی ز غِیب رُسته، بر غیب پرده بسته

و آن غیب همچو آتش، در پرده‌هایِ دودی


دود ارچه زاد ز آتش، هم دود شد حجابش

بگذر ز دودِ هستی، کز دود نیست سودی


از دود گر گذشتی، جان عینِ نور گشتی

جان شمع و تَن چو طشتی، جان آب، تَن چو رودی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724


حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ

نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم


عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می کند. با من ستیزه مکن، 

زیرا نفسِ سیاهکارِ تو چنین گناهی مرتکب شده است.


حدیث

 

«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»    


حدیث


«احْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا أَسْحَرُ مِنْ هَارُوتَ وَمَارُوتَ.»


«بپرهیزید از دنیا که همانا دنیا جادوگرتر از هاروت و ماروت است.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362


کوری عشق‌ست این کوریِّ من

حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن


آری اگر من دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی. 

ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود.


کورم از غیرِ خدا، بینا بدو

مقتضایِ(۳۶) عشق این باشد بگو


(۳۶مقتضا: لازمه، اقتضا‌‌شده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4064


زآن عَوانِ(۳۷) مُقتَضی(۳۸) که شهوت است

دل اسیرِ حرص و آز و آفت است


زان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهرِ توست راه


(۳۷عَوان: داروغه، مأمور

(۳۸مُقتَضی: اقتضا کننده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1411


هر که را بینی یکی جامه دُرُست

دان که او آن را به صبر و کسب جُست


هرکه را دیدی برهنه و بی‌نوا

هست بر بی‌صبریِ او آن گوا


هرکه مُسْتَوْحِش(۳۹) بود پُر غصّه جان

کرده باشد با دَغایی(۴۰) اِقتران(۴۱)


صبر اگر کردی و اِلفِ(۴۲) با وفا

از فراق او نخوردی این قَفا(۴۳)


خُوی با حق ساختی، چون انگبین

با لَبَن(۴۴) که لا اُحِبُّ الْافِلین(۴۵)


«بلکه با حضرت حق الفت می‌کرد، چنانکه شیر و عسل در هم آمیزد. 

و می‌گفت: «من معبودهای آفل را دوست نمی‌دارم.»


لاجَرم تنها نماندی همچنان

کآتشی مانده به راه از کاروان


چون ز بی‌صبری قرینِ غیر شد

در فِراقش پُرغم و بی‌خیر شد


صحبتت چون هست زَرِّ دَهدَهی(۴۶)

پیشِ خایِن چون امانت می‌نهی؟


خوی با او کُن کامانتهایِ تو

ایمن آید از اُفول و از عُتُو(۴۷)


خوی با او کن که خُو را آفرید   

خوی‌های انبیا را پَرورید


(۳۹مُسْتَوْحِش: بيمناک

(۴۰دَغا: مكار، حيله گر

(۴۱اِقتران: همنشین شدن، قرین شدن

(۴۲اِلف: دوست

(۴۳قفا: پس‌گردنی

(۴۴لَبَن: شیر

(۴۵لا اُحِبُّ الْافِلین: فرو‌شوندگان را دوست ندارم.

(۴۶زَرِ دَهدَهی: طلای ناب

(۴۷عُتُو: تعدّی، تجاوز

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۳۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3395


گوشِ حسِّ تو به حرف ار درخور است

دان که گوشِ غیب‌گیرِ(۴۸) تو کَر است‌‌


(۴۸غیب‌گیر: گیرندهٔ پیام‌های غیبی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #783


به سخن آمدن طفل درمیان آتش و تحریض کردن(۴۹) خلق را در افتادن به آتش


یک زنی با طفل آورد آن جُهود 

پیشِ آن بُت، و آتش اندر شعله بود


طفل ازو بِسْتَد(۵۰) در آتش در فکند 

زن بترسید و دل از ایمان بکند


خواست تا او سَجده آرد پیشِ بُت 

بانگ زد آن طفل کِانّی لَمْ اَمُتْ‌‌


همین‌که زن خواست که بر آن بُت سجده آورد، کودک فریاد زد: براستی که من نمرده‌ام.


اندر آ ای مادر! اینجا من خوشم 

گر چه در صورت، میانِ آتشم‌‌


چشمْ‌بند است آتش از بهرِ حجاب 

رحمت است این سر برآورده ز جَیْب‌‌(۵۱)


اندر آ مادر ببین بُرهانِ حق 

تا ببینی عشرتِ(۵۲) خاصانِ حق‌‌


اندر آ و آب بین آتشْ‌مثال 

از جهانی کآتش است آبش مثال‌‌


اندر آ اسرارِ ابراهیم بین 

کو در آتش یافت سَرْو و یاسمین‌‌ 


مرگ می‌‌دیدم گَهِ زادن ز تو 

سخت خوفم بود افتادن ز تو


چون بزادم، رَسْتَم از زندانِ تنگ 

در جهانی خوشْ‌هوایِ خوبرنگ‌‌


من جهان را چون رَحِم دیدم کنون 

چون در این آتش بدیدم این سکون‌‌


اندرین آتش بدیدم عالَمی 

ذرّه ذرّه اندر او عیسی‌دَمی(۵۳)‌‌


نک، جهانِ نیست‌شکلِ هستْ‌ذات 

و آن جهانِ هست‌‌شکلِ بی‌‌ثَبات‌‌


اندر آ مادر به حقِّ مادری 

بین که این آذر(۵۴)‌‌ ندارد آذری


اندر آ مادر، که اقبال(۵۵)‌‌ آمده‌ست 

اندر آ مادر، مَدِه دولت(۵۶)‌‌ ز دست‌‌


قدرتِ آن سگ بدیدی، اندر آ 

تا ببینی قدرتِ  لطفِ خدا


من ز رحمت، می‌‌کشانم پایِ تو 

کز طَرَب خود نیستم پَروایِ تو(۵۷)‌‌


اندر آ و دیگران را هم بخوان 

کاندر آتش شاه بنهاده‌ست خوان(۵۸)‌‌


اندر آیید ای مسلمانان همه 

غیرِ این عَذْبی عذاب است آن همه‌‌


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #132


«وَوَصَّىٰ بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَىٰ لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.»


«ابراهيم به فرزندان خود وصيّت كرد كه در برابر خدا تسليم شوند. 

و يعقوب به فرزندان خود گفت: اى فرزندان من، خدا براى شما اين دين را برگزيده است، 

مباد بميريد بى آنكه بدان گردن نهاده باشيد.»


اندر آیید ای همه! پروانه‌‌وار 

اندرین بهره که دارد صد بهار


بانگ می‌‌زد در میانِ آن گُروه 

پُر همی ‌‌شد جانِ خَلْقان(۵۹)‌‌ از شُکوه‌‌


خَلْق، خود را بعد از آن بی‌‌خویشتن 

می‌فکندند اندر آتش مَرد و زن‌‌


بی‌‌موکَّل(۶۰)‌‌ بی‌‌کشِش(۶۱)‌‌ از عشقِ دوست 

زآنکه شیرین کردنِ هر تلخ ازوست‌‌


تا چنان شد کآن عوانان(۶۲)‌‌ خلق را 

منع می‌‌کردند کآتش در میا


آن یهودی، شد سِیَه‌ِرو و خَجِل 

شد پشیمان، زین سبب بیماردل‌‌


کاندر ایمان، خلق عاشق‌‌تر شدند 

در فنایِ جسم، صادق‌‌تر شدند


مکرِ شیطان هم در او پیچید، شُکر 

دیو هم خود را سِیَه‌رُو دید، شُکر


قرآن کریم، سورهٔ فاطر (۳۵)، آیهٔ ۴۳

Quran, Al-Faatir(#35), Line #43


«… وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ ۚ …»

 

«… و اين نيرنگهاى بد جز نيرنگبازان را در بر نگيرد…» 


آنچه می‌‌مالید در رویِ کَسان 

جمع شد در چهرهٔ آن ناکس(۶۳)‌‌، آن‌‌ 


آنکه می‌درید جامهٔ خلق چُست(۶۴)‌‌

شد دریده آن او ایشان درست


قرآن کریم، سورهٔ مؤمنون (۲۳)، آیهٔ ۹۲

Quran, Al-Muminoon(#23), Line #92


«عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ»


«داناى نهان و آشكارا، از هر چه شريك او مى‌سازند برتر است.»


قرآن کریم، سورهٔ سجده (۳۲)، آیهٔ ۶

Quran, As-Sajdah(#32), Line #6


«ذَٰلِكَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ»


«اوست كه داناى نهان و آشكار است. پيروزمند و مهربان است.»


(۴۹تحریض کردن: برانگیختن

(۵۰بِسْتَد: گرفت، از مصدر سِتَدَن

(۵۱جَیْب‌‌: گریبان، یقه

(۵۲عشرت: کامرانی، خوش‌گذرانی

(۵۳عیسی‌دَم: صفت مرکّب است. یعنی کسی‌که مانند حضرت عیسی دم و نَفَسی پاک و معجزه‌گر دارد 

و مُردگان و یا مرده‌سیرتان را به حیات طیّبه زنده می‌کند.

(۵۴آذر: آتش

(۵۵)‌‌ اقبال: نیک‌بختی و سعادت

(۵۶)‌‌ دولت: گردش نیکی، پیروزی و مال و غنیمت

(۵۷)‌‌ پَروا داشتن: در اندیشهٔ کاری بودن، التفات

(۵۸)‌‌ خوان: سفرهٔ غذا

(۵۹)‌‌ خَلْقان: مردمان

‌‌(۶۰)‌‌ موکَّل: مأمور اجرای حکم دیوانی

(۶۱)‌‌ کشش: کشیدن

(۶۲)‌‌ عوان: داروغه

(۶۳)‌‌ ناکس: بی‌قدر، حقیر و بی‌لیاقت، فرومایه، بدسرشت

(۶۴)‌‌ چُست: چالاک

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۶۵)‌‌


(۶۵)‌‌ ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۶۶)‌‌

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۶۶)‌‌ فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۶۷)‌‌

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۶۷)‌‌ حَدید: آهن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» 

تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۶۸)‌‌ را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۶۸)‌‌ قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۶۹)‌‌ و سَنی(۷۰)‌‌

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۶۹)‌‌ حَبر: دانشمند، دانا

(۷۰)‌‌ سَنی: رفیع، بلند مرتبه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


افلاک از تو سرنگون، خاک از تو چون دریایِ خون

ماهت نخوانم، ای فزون از ماه‌ها و سال‌ها


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۶۹

Quran, Az-Sumar(#39), Line #69


«وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا… .»


«و زمين به نور پروردگارش روشن شود… .»


قرآن کریم، سورهٔ نور (۲۴)، آیهٔ ۳۵

Quran, An-Noor(#24), Line #35


«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ … .»


«خدا نور آسمانها و زمين است… .»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


کوه از غمت بشکافته، وآن غم به دل دَرتافته

یک قطره خونی یافته از فَضلت این اِفضال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #25


جسمِ خاک از عشق بر افلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد


عشق، جانِ طور آمد، عاشقا!

طور، مست و خَرَّ مُوسیٰ صٰاعِقا(۷۱)‌‌


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۴۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #143


«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ 

فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ 

فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ.»


«چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، 

تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد.  به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، 

تو نيز مرا خواهى ديد.  چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. 

چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.»


با لبِ دمساز خود گر جُفتمی 

همچو نی من گفتنی‌ها گفتمی‌‌


(۷۱)‌‌ خَرَّ مُوسیٰ صٰاعِقا: موسی بیهوش افتاد.

------------

مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


سازی ز خاکی سیّدی، بر وی فرشته حاسِدی

با نقدِ تو جان، کاسِدی، پامال گشته مال‌ها


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۴

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #34


«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ.»


«و به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد. همه سجده كردند جز ابليس، 

كه سر باز زد و برترى جست. و او از كافران بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نَفْس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


آغازِ عالم غُلغله، پایانِ عالم زلزله

عشقیّ و شُکری با گِله، آرام با زِلزال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2012


گر نبودی عشق، هستی کی بُدی؟

کی زدی نان بر تو و کی تو شدی؟


نان تو شد از چه؟ ز عشق و اشتها

ورنه نان را کی بُدی تا جان رَهی؟


عشق، نانِ مرده را می جان کند

جان که فانی بود، جاویدان کند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #364


کُنْتُ کَنْزاً رَحْمَةً مَخْفِیَّة

فَابْتَعَثْتُ اُمَّةً مَهْدیَّة


من گنجینهٔ رحمت و مهربانیِ پنهان بودم. پس امّتی هدایت شده را برانگیختم.


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3028


بهرِ اظهارَست این خلقِ جهان

تا نمانَد گنجِ حکمت‌ها نهان


کُنْتُ کَنزاً گفت مَخْفِیّاً شنو

جوهرِ خود گُم مکن، اظهار شو


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2862


گنجِ مخفی بُد ز پُرّی چاک کرد

خاک را تابان‌تر از افلاک کرد


گنجِ مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد

خاک را سلطانِ اَطلَس‌پوش کرد


حدیث


«کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَأحبَبْتُ أَن أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِکَیْ أُعرَف.»


«گنجی نهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، مخلوق را آفریدم که شناخته شوم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


از عشق گردون مُؤتَلِف، بی‌عشق اختر مُنْخَسِف

از عشق گشته دال الف، بی‌عشق الف چون دال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3727


آفرین بر عشقِ کلِّ اوستاد  

صد هزاران ذرّه را داد اتّحاد


همچو خاکِ مُفْترِق(۷۲)‌‌ در ره گذر  

یک سبوشان کرد دستِ کوزه‏‌گر


که اتّحادِ جسم‌هایِ آب و طین(۷۳)‌‌  

هست ناقص، جان نمی‏‌ماند بدین‏


(۷۲)‌‌ مُفْترِق:‌ جداشونده، پراکنده، جدا

(۷۳)‌‌ طین: گِل

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


آبِ حیات آمد سَخُن، کآید ز علمِ «مِنْ لَدُن»

جان را ازو خالی مَکُن، تا بر دهد اعمال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4668


منطقی(۷۴)‌‌ کز وحی نَبْوَد، از هواست  

همچو خاکی در هوا و در هَباست(۷۵)‌‌


گر نماید خواجه را این دَم غلط

ز اوّلِ وَالنَّجْم برخوان چند خط


تا که مٰا یَنْطِق محمّد عَنْ هَویٰ  

اِن هُوَ اِلّٰا بِوَحْیٍ اِحْتَویٰ


تا برسی به آیه‌ای که می‌گوید محّمد(ص) از روی هوای نفس و خواهش دل سخن نمی‌گوید. 

هرچه او گوید چیزی جز وحی الهی نیست.


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیات ۱ تا ۴

Quran, An-Najm(#53), Line #1-4


«وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ. مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَىٰ. وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ  يُوحَىٰ.»


«قسم به آن ستاره چون پنهان شد، كه يار شما نه گمراه شده و نه به راه كج رفته است. 

و سخن از روى هوى نمى‌گويد. نيست اين سخن جز آنچه بدو وحى مى‌شود.»


(۷۴)‌‌ منطق: سخن، حرف

(۷۵)‌‌ هَبا: مخفف هَباء به معنی ذرّات پراکندهٔ گرد و غبار در هوا که در شعاع آفتاب از روزن دیده شود. مجازاً به معنی حقیر و ناچیز.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #78, Divan e Shams


هشیار کجا داند بی‌هوشی مستان را؟

بوجهل کجا داند احوالِ صحابی را؟


استاد خدا آمد بی‌واسطه صوفی را

استاد کتاب آمد صابی(۷۶)‌‌ و کتابی را


چون مَحرمِ حق گشتی، وز واسطه بگذشتی

بِربای نقاب از رُخ، خوبانِ نقابی را


(۷۶)‌‌ صابی: پیرو فرقۀ صابئین؛ صابئی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2490


آسمان شو، ابر شو، باران ببار

ناودان بارِش کند، نبْود به کار


آب اندر ناودان عاریتی‌ست

آب اندر ابر و دریا فطرتی‌ست


فکر و اندیشه‌‌ست مثلِ ناودان

وَحْی(۷۷)‌‌ و مکشوف(۷۸)‌‌ است ابر و آسمان


آبِ باران باغِ صد رنگ آورد

ناودان همسایه در جنگ آورد


(۷۷)‌‌ وَحی: کلامی که ادراک آن از حواسِّ ظاهری آدمی پوشیده است. در لفظ به ‌‌معنی اشارهٔ سریع و پنهان است.

(۷۸)‌‌ مکشوف: مکاشفاتِ روحی، الهاماتِ ربّانی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


ای طایرانِ قُدس را عشقت فزوده بال‌ها

در حلقهٔ سودایِ تو، روحانیان را حال‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


رهِ آسمان درون است پَرِ عشق را بجنبان

پَرِ عشق چون قوی شد غم نردبان نمانَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نمانَد

دلتان به چرخ پرَّد چو بدن گران نمانَد


دل و جان به آبِ حکمت ز غبارها بشویید

هَله تا دو چشمِ حسرت سوی خاکدان نمانَد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1862


من ز حق در خواستم کِای مُسْتَعان(۷۹)‌‌

بر قرائت من حریصم همچو جان


نیستم حافظ، مرا نوری بده

در دو دیده وقتِ خواندن، بی‌گره(۸۰)‌‌

 

باز دِه دو دیده‌ام را آن زمان

که بگیرم مُصْحَف و خوانم عِیان


آمد از حضرت ندا کِای مردِکار(۸۱)‌‌

ای به هر رنجی به ما امّیدوار


حُسنِ ظَنّ است و، امیدی خوش تو را

که تو را گوید به هر دَم برتر آ


هر زمان که قصدِ خواندن باشدت

یا ز مُصحف‌ها قِرائت بایدت


من در آن دَم وادَهَم چشمِ تو را

تا فرو خوانی، مُعَظَّم جوهرا


(۷۹)‌‌ مُستَعان: یاری خواسته شده، یعنی کسی که از او استعانت کنند و یاری خواهند.

(۸۰)‌‌ بی‌گره: بدون اشکال

(۸۱)‌‌ مردِ‌کار: آن که کارها را به نحو احسن انجام دهد، ماهر، استاد، حاذق، لایق، مرد‌کار الهی.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shams


فرشته‌ای کُنَمَت پاک، با دو صد پَر و بال

که در تو هیچ نَمانَد، کدورتِ بَشَری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی

بر امیدِ حال بر من می‌تَنی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2257, Divan e Shams


جهتِ مصلحت بُوَد، نه بَخیلی و مُدخلی(۸۲)‌‌

به سویِ بامِ آسمان، پنهان نردبانِ تو


(۸۲)‌‌ مُدخل: خسّت و بخل

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


در لااُحِبُّ الآفِلین، پاکی ز صورت‌ها یقین

در دیده‌هایِ غیب‌بین، هر دَم ز تو تِمثال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1913


پس تو را هر غم که پیش آید ز دَرد

بر کسی تهمت مَنِه، بر خویش گَرد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٧٣۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734


چونکه قَبضی(۸۳)‌‌ آیدت ای راه‌رو

آن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۸۴)‌‌ مشو


(۸۳)‌‌ قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۸۴)‌‌ آتش‌دل: دل‌سوخته، ناراحت و پریشان‌حال

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3739


چونکه قبض آید، تو در وی بَسط بین

تازه باش و، چین میَفکن در جَبین(۸۵)‌‌


(۸۵)‌‌ جَبین: پیشانی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌روید زِ بُن(۸۶)‌‌


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


(۸۶)‌‌ بُن: ریشه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #351


پیش از آن کاین قبض، زنجیری شود

این که دل‌گیری‌ست، پاگیری شود


رنج معقولت شود محسوس و فاش

تا نگیری این اشارت را به لاش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2069


از پسِ آن محو، قبضِ او نماند

پر گشاد و بسط شد، مَرْکَب براند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2811


شد صفیرِ بازِ جان در مَرْجِ دین

نعره‌های لا اُحِبُّ‌ الْآفِلین


شاهبازِ جان در چمنزار دین فریاد برمی‌آورد که من افول کنندگان را دوست ندارم.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1430


وآنکه آفِل باشد و، گَه آن و این

نیست دلبر، لا اُحِبُّ‌ الْآفِلین


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #434


طَهِّرا بَیْتی(۸۷)‌‌ بیان پاکی ‌است

گنجِ نور است، ار طلسمش خاکی است


 خانهٔ دل را باید از پلیدی ها پاک کرد، کالبد عنصری، گنجینه انوار الهی است، 

گرچه طلسم آن، جسم خاکی است.


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۲۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #125


«… وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ.»


«… و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه‌ام را پاک کنید 

برای طواف‌کنندگان و مجاوران و رکوع‌کنندگان و سجده‌کنندگان.»


(۸۷)‌‌ طَهِّرا بَیْتی: خانه‌ام را پاک کنید.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مُشتری

چون سپردی تن به خدمت، جان بَری


ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنه، شکرانه دِه، ای کامیار


چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن

تو نکردی، او کشیدت زامر ِکُن


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939


هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد

هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد


آبِ رحمت بایدت، رُو پست شو

وآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شو


رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر

بر یکی رحمت فِرو مآ(۸۸)‌‌ ای پسر


(۸۸)‌‌ فِرو مآ: نَایست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624


رحمتی، بی‌علّتی بی‌خدمتی

آید از دریا، مبارک ساعتی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1559


چون خلیل از آسمانِ هفتمین

بگْذرد که لٰا اُحِبُّ الآفِلین‏


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار، صدرِ توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1526


لاجَرَم اَسْفَل(۸۹)‌‌ بُوَد از سافِلین

تَرْکِ او‌ کُن، لا اُحِبُّ الْافِلین


ناگزیر، چنین کسی‌ که در ذهن زندگی می‌کند و چیزهای آفل را در مرکزش نگه می‌دارد، 

در پست‌ترین مرتبه به‌سر می‌بَرَد. او را رها ‌کن، که من افول‌کنندگان و زوال‌پذیران را دوست ندارم.


قرآن کریم، سورهٔ التین (۹۵)، آیهٔ ۵

Quran, Al-Tin(#95), Line #5


«ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ.»


«آنگاه او را فروتر از همه فروتران گردانیدیم.»


(۸۹)‌‌ اَسْفَل: پایین‌تر، پست‌

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #340


هر بَدی که امرِ او پیش آورد

آن ز نیکوهایِ عالم بگذرد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


افلاک از تو سرنگون، خاک از تو چون دریایِ خون

ماهت نخوانم، ای فزون از ماه‌ها و سال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآنکه اندر وَهْم او ترکِ ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


سرنگونی آن بُوَد کو سویِ زیر

می‌رود، پندارد او کو هست چیر(۹۰)‌‌


(۹۰)‌‌ چیر: چیره، غالب، مسلّط

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #336, Divan e Shams


نه خاک است این زمین، طَشتی‌ست پرخون

ز خونِ عاشقان و زخمِ شَهمات(۹۱)‌‌


(۹۱)‌‌ شَهمات: باخت در بازی شطرنج، همانیدگی‌ها را به زندگی باختن.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #237


خود چه پُرسم آنکه او باشد به تُون(۹۲)‌‌

که تو چونی؟ چون بُوَد او سرنگون


(۹۲)‌‌ تُون: آتش‌خانهٔ حمام، گُلْخَن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون

عقلِ کلی، ایمن از رَیب‌ُالْـمَنُون(۹۳)‌‌


(۹۳)‌‌ رَیب‌ُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1414


گفت: پس من نیستم معشوقِ تو

من به بُلغار و مرادت در قُتو(۹۴)‌‌


عاشقی تو بر من و، بر حالتی

حالت اندر دست نبود، یا فتی


پس نیَم کلّیِ مطلوبِ تو من

جزوِ مقصودم تو را اندر زَمَن(۹۵)‌‌


(۹۴)‌‌ قُتو:‌ جعبه یا صندوق

(۹۵)‌‌ زَمَن: زمان، روزگار

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


ای سروران را تو سند، بشمار ما را زان عدد

دانی، سران را هم بُوَد اندر تَبَع دنبال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4139


هر که از خورشید باشد پشت‌گرم

سخت‌رو باشد، نه بیم او را، نه شرم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #228


هر عَداوت را سبب باید سَنَد

ورنه جنسیّت وفا تلقین کند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


سازی ز خاکی سیّدی، بر وی فرشته حاسِدی

با نقدِ تو جان، کاسِدی، پامال گشته مال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4343


بانگِ دیوان، گلّه‌بانِ اشقیاست(۹۶)‌‌

بانگِ سلطان، پاسبانِ اولیاست


تا نیآمیزد، بدین دو بانگِ دور

قطره‌ای از بحرِ خوش با بحرِ شور


(۹۶)‌‌ اشقیا: بدبختان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326


تو چو عزم دین کنی با اِجتِهاد

دیو، بانگت بر زند اندر نَهاد


که مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۹۷)‌‌

که اسیرِ رنج و درویشی شوی


بینوا گردی، ز یاران وابُری

خوار گردیّ و پشیمانی خوری


(۹۷)‌‌ غَوی: گمراه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296


چون از آن اقبال، شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی مُلکِ جهان

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) طایر: پرواز کننده، پرنده

(۲) قُدس: پاکی، نامِ جبرئیل(ع)، آستانِ الهی. طایرانِ قدس: فرشتگان، کنایه از انسان‌های به حضور رسیده.

(۳) لااُحِبُّ الآفِلین: اشاره به سخن حضرت ابراهیم(ع) که گفت «من غروب‌کنندگان را دوست ندارم»، 

اشاره به آیهٔ ۷۶، سورهٔ انعام (۶).

(۴) تِمثال‌: تصویر، صورت، اشاره به تجلیّات حق

(۵) قطره خون: اشاره به نطفهٔ انسان است.

(۶) اِفضال‌: بخشیدن، بخشش، افزون آمدن

(۷) سند: تکیه‌گاه

(۸) تَبَع: دنباله، آنچه در پی می‌آید.

(۹) سیّد: اشاره به حضرت آدم(ع) و انسان است.

(۱۰) حاسِد: حسد بَرَنده

(۱۱) کاسِد: بی‌رونق

(۱۲) رفعت: بلندمرتبگی

(۱۳) اِجلال: بزرگواری

(۱۴) می‌زِهد: زاده می‌شود، می‌روید. زِهیدن: زادن

(۱۵) مِثقال‌: واحدِ وزن

(۱۶) زِلزال‌: زلزله

(۱۷) توقیع: مهر با امضای پادشاهان، مجازاً فرمان

(۱۸) طُغرا: نام و القاب پادشاه که به نوعی خط تزیینی نوشته شود، مجازاً فرمان، منشور.

(۱۹) سَبَق: سبقت گرفتن، پیشی جستن

(۲۰) رَحْمَةً لِلْعالَـمین: بخشایشی برای جهانیان، منظور حضرت رسول اکرم است. 

اشاره به آیهٔ ۱۰۷، سورهٔ انبیا(۲۱).

(۲۱) رُقعه‌: صفحه، نامۀ کوچک

(۲۲) قُلزم: دریا

(۲۳) مُؤتَلِف: الفت یافته، هماهنگ

(۲۴) مُنْخَسِف: گرفته، در خسوف، تیره و تاریک

(۲۵) دال: خمیده مانند شکلِ حرفِ دال

(۲۶) الف: راست مانند شکلِ حرفِ الف

(۲۷) مِنْ لَدُن: از جانبِ پروردگار، علمِ مِنْ لَدُن: علمِ الهی و لدّنی که خداوند به بندگان خاص، از راه باطن تعلیم می‌دهد. 

اشاره به آیهٔ ۶۵، سورهٔ کهف(۱۸).

(۲۸) اِجمال‌: خلاصه

(۲۹) می‌کَشَد: تحمّل می‌کند

(۳۰) تَرحال‌: کوچیدن، بار بستن. شتر به آواز حسّاس است، شتربانان برای آنکه شتران سریع‌تر راه بروند، 

آوازی میخوانند که آن را حُدیٰ می‌گویند.

(۳۱طاق و طُرُم: جلال و شکوه ظاهری

(۳۲خُدوک: پریشانی، پراکندگی خاطر از امورِ ناملایم

(۳۳طاق و طُرُنب: جلال و شکوه ظاهری

(۳۴قلاووز: پیشروِ لشکر

(۳۵طاق و طُرُنب: جلال و شکوه ظاهری

(۳۶مقتضا: لازمه، اقتضا‌‌شده

(۳۷عَوان: داروغه، مأمور

(۳۸مُقتَضی: اقتضا کننده

(۳۹مُسْتَوْحِش: بيمناک

(۴۰دَغا: مكار، حيله گر

(۴۱اِقتران: همنشین شدن، قرین شدن

(۴۲اِلف: دوست

(۴۳قفا: پس‌گردنی

(۴۴لَبَن: شیر

(۴۵لا اُحِبُّ الْافِلین: فرو‌شوندگان را دوست ندارم.

(۴۶زَرِ دَهدَهی: طلای ناب

(۴۷عُتُو: تعدّی، تجاوز

(۴۸غیب‌گیر: گیرندهٔ پیام‌های غیبی

(۴۹تحریض کردن: برانگیختن

(۵۰بِسْتَد: گرفت، از مصدر سِتَدَن

(۵۱جَیْب‌‌: گریبان، یقه

(۵۲عشرت: کامرانی، خوش‌گذرانی

(۵۳عیسی‌دَم: صفت مرکّب است. یعنی کسی‌که مانند حضرت عیسی دم و نَفَسی پاک و معجزه‌گر دارد 

و مُردگان و یا مرده‌سیرتان را به حیات طیّبه زنده می‌کند.

(۵۴آذر: آتش

(۵۵)‌‌ اقبال: نیک‌بختی و سعادت

(۵۶)‌‌ دولت: گردش نیکی، پیروزی و مال و غنیمت

(۵۷)‌‌ پَروا داشتن: در اندیشهٔ کاری بودن، التفات

(۵۸)‌‌ خوان: سفرهٔ غذا

(۵۹)‌‌ خَلْقان: مردمان

‌‌(۶۰)‌‌ موکَّل: مأمور اجرای حکم دیوانی

(۶۱)‌‌ کشش: کشیدن

(۶۲)‌‌ عوان: داروغه

(۶۳)‌‌ ناکس: بی‌قدر، حقیر و بی‌لیاقت، فرومایه، بدسرشت

(۶۴)‌‌ چُست: چالاک

(۶۵)‌‌ ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۶۶)‌‌ فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۶۷)‌‌ حَدید: آهن

(۶۸)‌‌ قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۶۹)‌‌ حَبر: دانشمند، دانا

(۷۰)‌‌ سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۷۱)‌‌ خَرَّ مُوسیٰ صٰاعِقا: موسی بیهوش افتاد.

(۷۲)‌‌ مُفْترِق:‌ جداشونده، پراکنده، جدا

(۷۳)‌‌ طین: گِل

(۷۴)‌‌ منطق: سخن، حرف

(۷۵)‌‌ هَبا: مخفف هَباء به معنی ذرّات پراکندهٔ گرد و غبار در هوا که در شعاع آفتاب از روزن دیده شود. مجازاً به معنی حقیر و ناچیز.

(۷۶)‌‌ صابی: پیرو فرقۀ صابئین؛ صابئی

(۷۷)‌‌ وَحی: کلامی که ادراک آن از حواسِّ ظاهری آدمی پوشیده است. در لفظ به ‌‌معنی اشارهٔ سریع و پنهان است.

(۷۸)‌‌ مکشوف: مکاشفاتِ روحی، الهاماتِ ربّانی

(۷۹)‌‌ مُستَعان: یاری خواسته شده، یعنی کسی که از او استعانت کنند و یاری خواهند.

(۸۰)‌‌ بی‌گره: بدون اشکال

(۸۱)‌‌ مردِ‌کار: آن که کارها را به نحو احسن انجام دهد، ماهر، استاد، حاذق، لایق، مرد‌کار الهی.

(۸۲)‌‌ مُدخل: خسّت و بخل

(۸۳)‌‌ قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۸۴)‌‌ آتش‌دل: دل‌سوخته، ناراحت و پریشان‌حال

(۸۵)‌‌ جَبین: پیشانی

(۸۶)‌‌ بُن: ریشه

(۸۷)‌‌ طَهِّرا بَیْتی: خانه‌ام را پاک کنید.

(۸۸)‌‌ فِرو مآ: نَایست

(۸۹)‌‌ اَسْفَل: پایین‌تر، پست‌

(۹۰)‌‌ چیر: چیره، غالب، مسلّط

(۹۱)‌‌ شَهمات: باخت در بازی شطرنج، همانیدگی‌ها را به زندگی باختن.

(۹۲)‌‌ تُون: آتش‌خانهٔ حمام، گُلْخَن

(۹۳)‌‌ رَیب‌ُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار

(۹۴)‌‌ قُتو:‌ جعبه یا صندوق

(۹۵)‌‌ زَمَن: زمان، روزگار

(۹۶)‌‌ اشقیا: بدبختان

(۹۷)‌‌ غَوی: گمراه

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


ای طایران قدس را عشقت فزوده بال‌ها

در حلقه سودای تو روحانیان را حال‌ها


در لااحب الافلین پاکی ز صورت‌ها یقین

در دیده‌های غیب‌بین هر دم ز تو تمثال‌ها


افلاک از تو سرنگون خاک از تو چون دریای خون

ماهت نخوانم ای فزون از ماه‌ها و سال‌ها


کوه از غمت بشکافته وآن غم به دل درتافته

یک قطره خونی یافته از فضلت این افضال‌ها


ای سروران را تو سند بشمار ما را زان عدد

دانی سران را هم بود اندر تبع دنبال‌ها


سازی ز خاکی سیدی بر وی فرشته حاسدی

با نقد تو جان کاسدی پامال گشته مال‌ها


آن کو تو باشی بال او ای رفعت و اجلال او

آن کو چنین شد حال او بر روی دارد خال‌ها


گیرم که خارم خار بد خار از پی گل می‌زهد

صراف زر هم می‌نهد جو بر سر مثقال‌ها


فکری بده‌ست افعال‌ها خاکی بده‌ست این مال‌ها

قالی بده‌ست این حال‌ها حالی بده‌ست این قال‌ها


آغاز عالم غلغله پایان عالم زلزله

عشقی و شکری با گله آرام با زلزال‌ها


توقیع شمس آمد شفق طغرای دولت عشقِ حق

فال وصال آرد سبق کان عشق زد این فال‌ها


از رحمه للعالـمین اقبال درویشان ببین

چون مه منور خرقه‌ها چون گل معطر شال‌ها


عشق امر کل ما رقعه‌ای او قلزم و ما جرعه‌ای

او صد دلیل آورده و ما کرده استدلال‌ها


از عشق گردون موتلف بی‌عشق اختر منخسف

از عشق گشته دال الف بی‌عشق الف چون دال‌ها


آب حیات آمد سخن کآید ز علم من لدن

جان را ازو خالی مکن تا بر دهد اعمال‌ها


بر اهل معنی شد سخن اجمال‌ها تفصیل‌ها

بر اهل صورت شد سخن تفصیل‌ها اجمال‌ها


گر شعرها گفتند پر پر به بود دریا ز در

کز ذوق شعر آخر شتر خوش می‌کشد ترحال‌ها


* قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶

Quran, Al-An’aam(#6), Line #76


«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»


«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگار من.

 چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»


** قرآن کریم، سورهٔ انبیا (۲۱)، آیهٔ ۱۰۷

Quran, Al-Anbiyaa(#21), Line #107


«وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ»


«و نفرستاديم تو را، جز آنكه مى‌خواستيم به مردم جهان رحمتى ارزانى داريم.»


*** قرآن کریم، سورهٔ کهف (۱۸)، آیهٔ ۶۵

Quran, Al-Kahf(#18), Line #65


«فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا»


«در آنجا بنده‌اى از بندگان ما را كه رحمت خويش بر او ارزانى داشته بوديم 

و خود بدو دانش آموخته بوديم، بيافتند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


ای طایران قدس را عشقت فزوده بال‌ها

در حلقه سودای تو روحانیان را حال‌ها


در لااحب الافلین پاکی ز صورت‌ها یقین

در دیده‌های غیب‌بین هر دم ز تو تمثال‌ها


افلاک از تو سرنگون خاک از تو چون دریای خون

ماهت نخوانم ای فزون از ماه‌ها و سال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طرم عاریتی است

امر را طاق و طرم ماهیتی است‏


از پی طاق و طرم خواری کشند

بر امید عز در خواری خوشند


بر امید عز ده روزه خدوک

گردن خود کرده‌‏اند از غم چو دوک


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139


حلقه کوران به چه کار اندرید 

دیده‌بان را در میانه آورید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429


اندرین ره ترک کن طاق و طرنب

تا قلاووزت نجنبد تو مجنب


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #583


سوی حق گر راستانه خم شوی

وارهی از اختران محرم شوی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1660


آن هنرهای دقیق و قال و قیل 

قوم فرعون‌اند اجل چون آب نیل 


رونق و طاق و طرنب و سحرشان 

گرچه خلقان را کشد گردن‌کشان


سحرهای ساحران دان جمله را 

مرگ چوبی دان که آن گشت اژدها


جادوی‌ها را همه یک لقمه کرد 

یک جهان پر شب بد آن را صبح خورد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2949, Divan e Shams


هستی ز غیب رسته بر غیب پرده بسته

و آن غیب همچو آتش در پرده‌های دودی


دود ارچه زاد ز آتش هم دود شد حجابش

بگذر ز دود هستی کز دود نیست سودی


از دود گر گذشتی جان عین نور گشتی

جان شمع و تن چو طشتی جان آب تن چو رودی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724


حبک الاشیا یعمیک یصم

نفسک السودا جنت لا تختصم


عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند با من ستیزه مکن 

زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است


حدیث

 

«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»    


حدیث


«احْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا أَسْحَرُ مِنْ هَارُوتَ وَمَارُوتَ.»


«بپرهیزید از دنیا که همانا دنیا جادوگرتر از هاروت و ماروت است.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362


کوری عشق‌ست این کوری من

حب یعمی و یصم است ای حسن


آری اگر من دچار کوری باشم آن کوری قطعا کوری عشق است نه کوری معمولی 

ای حسن بدان که عشق موجب کوری و کری عاشق می‌شود


کورم از غیر خدا بینا بدو

مقتضای عشق این باشد بگو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4064


زآن عوان مقتضی که شهوت است

دل اسیر حرص و آز و آفت است


زان عوان سر شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهر توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1411


هر که را بینی یکی جامه درست

دان که او آن را به صبر و کسب جست


هرکه را دیدی برهنه و بی‌نوا

هست بر بی‌صبری او آن گوا


هرکه مستوحش بود پر غصه جان

کرده باشد با دغایی اقتران


صبر اگر کردی و الف با وفا

از فراق او نخوردی این قفا


خوی با حق ساختی چون انگبین

با لبن که لا احب الافلین


بلکه با حضرت حق الفت می‌کرد چنانکه شیر و عسل در هم آمیزد 

و می‌گفت من معبودهای آفل را دوست نمی‌دارم


لاجرم تنها نماندی همچنان

کآتشی مانده به راه از کاروان


چون ز بی‌صبری قرین غیر شد

در فراقش پرغم و بی‌خیر شد


صحبتت چون هست زر دهدهی

پیش خاین چون امانت می‌نهی


خوی با او کن کامانتهای تو

ایمن آید از افول و از عتو


خوی با او کن که خو را آفرید   

خوی‌های انبیا را پرورید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۳۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3395


گوش حس تو به حرف ار درخور است

دان که گوش غیب‌گیر تو کر است‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #783


به سخن آمدن طفل درمیان آتش و تحریض کردن خلق را در افتادن به آتش


یک زنی با طفل آورد آن جهود 

پیش آن بت و آتش اندر شعله بود


طفل ازو بستد در آتش در فکند 

زن بترسید و دل از ایمان بکند


خواست تا او سجده آرد پیش بت 

بانگ زد آن طفل کانی لم امت


همین‌که زن خواست که بر آن بت سجده آورد کودک فریاد زد براستی که من نمرده‌ام


اندر آ ای مادر اینجا من خوشم 

گر چه در صورت میان آتشم‌‌


چشم‌بند است آتش از بهر حجاب 

رحمت است این سر برآورده ز جیب‌‌


اندر آ مادر ببین برهان حق 

تا ببینی عشرت خاصان حق‌‌


اندر آ و آب بین آتش‌مثال 

از جهانی کآتش است آبش مثال‌‌


اندر آ اسرار ابراهیم بین 

کو در آتش یافت سرو و یاسمین‌‌ 


مرگ می‌‌دیدم گه زادن ز تو 

سخت خوفم بود افتادن ز تو


چون بزادم رستم از زندان تنگ 

در جهانی خوش‌هوای خوبرنگ‌‌


من جهان را چون رحم دیدم کنون 

چون در این آتش بدیدم این سکون‌‌


اندرین آتش بدیدم عالمی 

ذره ذره اندر او عیسی‌دمی


نک جهان نیست‌شکل هست‌ذات 

و آن جهان هست‌‌شکل بی‌‌ثبات‌‌


اندر آ مادر به حق مادری 

بین که این آذر ندارد آذری


اندر آ مادر که اقبال آمده‌ست 

اندر آ مادر مده دولت ز دست‌‌


قدرت آن سگ بدیدی اندر آ 

تا ببینی قدرت لطف خدا


من ز رحمت می‌‌کشانم پای تو 

کز طرب خود نیستم پروای تو


اندر آ و دیگران را هم بخوان 

کاندر آتش شاه بنهاده‌ست خوان


اندر آیید ای مسلمانان همه 

غیر این عذبی عذاب است آن همه‌‌


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #132


«وَوَصَّىٰ بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَىٰ لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.»


«ابراهيم به فرزندان خود وصيّت كرد كه در برابر خدا تسليم شوند. 

و يعقوب به فرزندان خود گفت: اى فرزندان من، خدا براى شما اين دين را برگزيده است، 

مباد بميريد بى آنكه بدان گردن نهاده باشيد.»


اندر آیید ای همه پروانه‌‌وار 

اندرین بهره که دارد صد بهار


بانگ می‌‌زد در میان آن گروه 

پر همی ‌‌شد جان خلقان از شکوه‌‌


خلق خود را بعد از آن بی‌‌خویشتن 

می‌فکندند اندر آتش مرد و زن‌‌


بی‌‌موکل بی‌‌کشش از عشق دوست 

زآنکه شیرین کردن هر تلخ ازوست‌‌


تا چنان شد کآن عوانان خلق را 

منع می‌‌کردند کآتش در میا


آن یهودی شد سیه‌رو و خجل 

شد پشیمان زین سبب بیماردل‌‌


کاندر ایمان خلق عاشق‌‌تر شدند 

در فنای جسم صادق‌‌تر شدند


مکر شیطان هم در او پیچید شکر 

دیو هم خود را سیه‌رو دید شکر


قرآن کریم، سورهٔ فاطر (۳۵)، آیهٔ ۴۳

Quran, Al-Faatir(#35), Line #43


«… وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ ۚ …»

 

«… و اين نيرنگهاى بد جز نيرنگبازان را در بر نگيرد…» 


آنچه می‌‌مالید در روی کسان 

جمع شد در چهره آن ناکس آن‌‌ 


آنکه می‌درید جامه خلق چست

شد دریده آن او ایشان درست


قرآن کریم، سورهٔ مؤمنون (۲۳)، آیهٔ ۹۲

Quran, Al-Muminoon(#23), Line #92


«عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ»


«داناى نهان و آشكارا، از هر چه شريك او مى‌سازند برتر است.»


قرآن کریم، سورهٔ سجده (۳۲)، آیهٔ ۶

Quran, As-Sajdah(#32), Line #6


«ذَٰلِكَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ»


«اوست كه داناى نهان و آشكار است. پيروزمند و مهربان است.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست 

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من

هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرین خویش مفزا در صفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من

هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


افلاک از تو سرنگون خاک از تو چون دریای خون

ماهت نخوانم ای فزون از ماه‌ها و سال‌ها


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۶۹

Quran, Az-Sumar(#39), Line #69


«وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا… .»


«و زمين به نور پروردگارش روشن شود… .»


قرآن کریم، سورهٔ نور (۲۴)، آیهٔ ۳۵

Quran, An-Noor(#24), Line #35


«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ … .»


«خدا نور آسمانها و زمين است… .»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


کوه از غمت بشکافته وآن غم به دل درتافته

یک قطره خونی یافته از فضلت این افضال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #25


جسم خاک از عشق بر افلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد


عشق جان طور آمد عاشقا

طور مست و خر موسی صاعقا


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۴۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #143


«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ 

فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ 

فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ.»


«چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، 

تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد.  به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، 

تو نيز مرا خواهى ديد.  چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. 

چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.»


با لب دمساز خود گر جفتمی 

همچو نی من گفتنی‌ها گفتمی‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


سازی ز خاکی سیدی بر وی فرشته حاسدی

با نقد تو جان کاسدی پامال گشته مال‌ها


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۴

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #34


«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ.»


«و به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد. همه سجده كردند جز ابليس، 

كه سر باز زد و برترى جست. و او از كافران بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


آغاز عالم غلغله پایان عالم زلزله

عشقی و شکری با گله آرام با زلزال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2012


گر نبودی عشق هستی کی بدی

کی زدی نان بر تو و کی تو شدی


نان تو شد از چه ز عشق و اشتها

ورنه نان را کی بدی تا جان رهی


عشق نان مرده را می جان کند

جان که فانی بود جاویدان کند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #364


کنت کنزا رحمه مخفیه

فابتعثت امه مهدیه


من گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم پس امتی هدایت شده را برانگیختم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3028


بهر اظهارست این خلق جهان

تا نماند گنج حکمت‌ها نهان


کنت کنزا گفت مخفیا شنو

جوهر خود گم مکن اظهار شو


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2862


گنج مخفی بد ز پری چاک کرد

خاک را تابان‌تر از افلاک کرد


گنج مخفی بد ز پری جوش کرد

خاک را سلطان اطلس‌پوش کرد


حدیث


«کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَأحبَبْتُ أَن أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِکَیْ أُعرَف.»


«گنجی نهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، مخلوق را آفریدم که شناخته شوم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


از عشق گردون موتلف بی‌عشق اختر منخسف

از عشق گشته دال الف بی‌عشق الف چون دال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3727


آفرین بر عشق کل اوستاد  

صد هزاران ذره را داد اتحاد


همچو خاک مفترق در ره گذر  

یک سبوشان کرد دست کوزه‏‌گر


که اتحاد جسم‌های آب و طین 

هست ناقص جان نمی‏‌ماند بدین‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


آب حیات آمد سخن کآید ز علم من لدن

جان را ازو خالی مکن تا بر دهد اعمال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4668


منطقی کز وحی نبود از هواست  

همچو خاکی در هوا و در هباست


گر نماید خواجه را این دم غلط

ز اول والنجم برخوان چند خط


تا که ما ینطق محمد عن هوی  

ان هو الا بوحی احتوی


تا برسی به آیه‌ای که می‌گوید محمد(ص) از روی هوای نفس و خواهش دل سخن نمی‌گوید 

هرچه او گوید چیزی جز وحی الهی نیست


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیات ۱ تا ۴

Quran, An-Najm(#53), Line #1-4


«وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ. مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَىٰ. وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ  يُوحَىٰ.»


«قسم به آن ستاره چون پنهان شد، كه يار شما نه گمراه شده و نه به راه كج رفته است. 

و سخن از روى هوى نمى‌گويد. نيست اين سخن جز آنچه بدو وحى مى‌شود.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #78, Divan e Shams


هشیار کجا داند بی‌هوشی مستان را

بوجهل کجا داند احوال صحابی را


استاد خدا آمد بی‌واسطه صوفی را

استاد کتاب آمد صابی و کتابی را


چون محرم حق گشتی وز واسطه بگذشتی

بربای نقاب از رخ خوبان نقابی را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2490


آسمان شو ابر شو باران ببار

ناودان بارش کند نبود به کار


آب اندر ناودان عاریتی‌ست

آب اندر ابر و دریا فطرتی‌ست


فکر و اندیشه‌‌ست مثل ناودان

وحی و مکشوف است ابر و آسمان


آب باران باغ صد رنگ آورد

ناودان همسایه در جنگ آورد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


ای طایران قدس را عشقت فزوده بال‌ها

در حلقه سودای تو روحانیان را حال‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


ره آسمان درون است پر عشق را بجنبان

پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نماند

دلتان به چرخ پرد چو بدن گران نماند


دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید

هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1862


من ز حق در خواستم کای مستعان

بر قرائت من حریصم همچو جان


نیستم حافظ مرا نوری بده

در دو دیده وقت خواندن بی‌گره

 

باز ده دو دیده‌ام را آن زمان

که بگیرم مصحف و خوانم عیان


آمد از حضرت ندا کای مردکار

ای به هر رنجی به ما امیدوار


حسن ظن است و امیدی خوش تو را

که تو را گوید به هر دم برتر آ


هر زمان که قصد خواندن باشدت

یا ز مصحف‌ها قرائت بایدت


من در آن دم وادهم چشم تو را

تا فرو خوانی معظم جوهرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shams


فرشته‌ای کنمت پاک با دو صد پر و بال

که در تو هیچ نماند کدورت بشری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


عاشق حالی نه عاشق بر منی

بر امید حال بر من می‌تنی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2257, Divan e Shams


جهت مصلحت بود نه بخیلی و مدخلی

به سوی بام آسمان پنهان نردبان تو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


در لااحب الافلین پاکی ز صورت‌ها یقین

در دیده‌های غیب‌بین هر دم ز تو تمثال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1913


پس تو را هر غم که پیش آید ز درد

بر کسی تهمت منه بر خویش گرد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٧٣۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734


چونکه قبضی آیدت ای راه‌رو

آن صلاح توست آتش‌دل مشو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3739


چونکه قبض آید تو در وی بسط بین

تازه باش و چین میفکن در جبین


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


قبض دیدی چاره آن قبض کن

زآنکه سرها جمله می‌روید ز بن


بسط دیدی بسط خود را آب ده

چون برآید میوه با اصحاب ده


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #351


پیش از آن کاین قبض زنجیری شود

این که دل‌گیری‌ست پاگیری شود


رنج معقولت شود محسوس و فاش

تا نگیری این اشارت را به لاش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2069


از پس آن محو قبض او نماند

پر گشاد و بسط شد مرکب براند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2811


شد صفیر باز جان در مرج دین

نعره‌های لا احب الافلین


شاهباز جان در چمنزار دین فریاد برمی‌آورد که من افول کنندگان را دوست ندارم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1430


وآنکه آفل باشد و گه آن و این

نیست دلبر لا احب الافلین


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #434


طهرا بیتی بیان پاکی ‌است

گنج نور است ار طلسمش خاکی است


خانه دل را باید از پلیدی ها پاک کرد کالبد عنصری گنجینه انوار الهی است 

گرچه طلسم آن جسم خاکی است


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۲۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #125


«… وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ.»


«… و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه‌ام را پاک کنید 

برای طواف‌کنندگان و مجاوران و رکوع‌کنندگان و سجده‌کنندگان.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مشتری

چون سپردی تن به خدمت جان بری


ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنه شکرانه ده ای کامیار


چون حقت داد آن ریاضت شکر کن

تو نکردی او کشیدت زامر کن


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939


هر کجا دردی دوا آنجا رود

هر کجا پستی است آب آنجا دود


آب رحمت بایدت رو پست شو

وآنگهان خور خمر رحمت مست شو


رحمت اندر رحمت آمد تا به سر

بر یکی رحمت فرو مآ ای پسر


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624


رحمتی بی‌علتی بی‌خدمتی

آید از دریا مبارک ساعتی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1559


چون خلیل از آسمان هفتمین

بگذرد که لا احب الافلین‏


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار صدر توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1526


لاجرم اسفل بود از سافلین

ترک او‌ کن لا احب الافلین


ناگزیر چنین کسی‌ که در ذهن زندگی می‌کند و چیزهای آفل را در مرکزش نگه می‌دارد 

در پست‌ترین مرتبه به‌سر می‌برد او را رها ‌کن که من افول‌کنندگان و زوال‌پذیران را دوست ندارم


قرآن کریم، سورهٔ التین (۹۵)، آیهٔ ۵

Quran, Al-Tin(#95), Line #5


«ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ.»


«آنگاه او را فروتر از همه فروتران گردانیدیم.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #340


هر بدی که امر او پیش آورد

آن ز نیکوهای عالم بگذرد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


افلاک از تو سرنگون خاک از تو چون دریای خون

ماهت نخوانم ای فزون از ماه‌ها و سال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد که از سر دور ماند

خویش را سر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآنکه اندر وهم او ترک ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


سرنگونی آن بود کو سوی زیر

می‌رود پندارد او کو هست چیر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #336, Divan e Shams


نه خاک است این زمین طشتی‌ست پرخون

ز خون عاشقان و زخم شهمات


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #237


خود چه پرسم آنکه او باشد به تون

که تو چونی چون بود او سرنگون


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقل جزوی گاه چیره گه نگون

عقل کلی ایمن از ریب‌الـمنون


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1414


گفت پس من نیستم معشوق تو

من به بلغار و مرادت در قتو


عاشقی تو بر من و بر حالتی

حالت اندر دست نبود یا فتی


پس نیم کلی مطلوب تو من

جزو مقصودم تو را اندر زمن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


ای سروران را تو سند بشمار ما را زان عدد

دانی سران را هم بود اندر تبع دنبال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4139


هر که از خورشید باشد پشت‌گرم

سخت‌رو باشد نه بیم او را نه شرم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #228


هر عداوت را سبب باید سند

ورنه جنسیت وفا تلقین کند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


سازی ز خاکی سیدی بر وی فرشته حاسدی

با نقد تو جان کاسدی پامال گشته مال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4343


بانگ دیوان گله‌بان اشقیاست

بانگ سلطان پاسبان اولیاست


تا نیآمیزد بدین دو بانگ دور

قطره‌ای از بحر خوش با بحر شور


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326


تو چو عزم دین کنی با اجتهاد

دیو بانگت بر زند اندر نهاد


که مرو زآن سو بیندیش ای غوی

که اسیر رنج و درویشی شوی


بینوا گردی ز یاران وابری

خوار گردی و پشیمانی خوری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296


چون از آن اقبال شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی ملک جهان


Back

Privacy Policy

Today visitors: 2153

Time base: Pacific Daylight Time