: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #890
برنامه شماره ۸۹۰ گنج حضور

Please rate this video
Out of 136 votes | 5591 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۸۹۰ گنج حضور


اجرا: پرویز شهبازی


۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۲ نوامبر ۲۰۲۱ - ۱۲ آبان



PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF تمام اشعار این برنامه

   PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت 



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 538, Divan e Shams


گر آتشِ دل برزند، بر مؤمن و کافر زند

صورت همه پرّان شود، گر مرغِ معنی پَر زند


عالم همه ویران شود، جان غرقه‌ی طوفان شود

آن گوهری کاو آب شد، آن آب بر گوهر زند


پیدا شود سرِّ نهان، ویران شود نقشِ جهان

موجی برآید ناگهان بر گنبدِ اخضر زند


گاهی قلم کاغذ شود، کاغذ گهی بی‌خود شود

جان خصمِ نیک و بد شود، هر لحظه‌ای خنجر زند


هر جان که اللّهی شود، در خلوتِ شاهی شود

ماری بُوَد، ماهی شود، از خاک بر کوثر(۱) زند


از جا سویِ بی‌جا شود، در لامکان پیدا شود

هر سو که افتد بعد از این، بر مشک و بر عنبر(۲) زند


در فقر درویشی کند، بر اختران پیشی کند

خاک درش خاقان بُوَد، حلقه‌ی درش سنجر(۳) زند


از آفتابِ مشتعل هر دم ندا آید به دل

تو شمعِ این سر را بهل(۴)، تا باز شمعت سرزند


تو خدمتِ جانان کنی، سر را چرا پنهان کنی؟

زر هر دمی خوشتر شود، از زخم کان زرگر زند


دل بی‌خود از باده‌ی ازل(۵)، می‌گفت خوش خوش این غزل

گر می‌فروگیرد دَمَش، این دَم از این خوشتر زند


(۱) کوثر: نهری در بهشت

(۲) عنبر: ماده ای خوشبو

(۳) خاقان و سنجر: منظور پادشاهان است

(۴) هلیدن: گذاشتن، اجازه دادن

(۵) باده‌ی ازل: عشق، شراب الهی

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #588


عشق، آن شعله‌ست کو چون برفروخت

هرچه جز معشوقِ باقی، جمله سوخت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان کرد طَرَب سازیی

باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 71, Divan e Shams


اگر نه عشقِ شمس الدین بُدی در روز و شب ما را،

فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟!


بُتِ شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود،

اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1537


چارهٔ آن دل عطای مُبْدِلی‌ست(۶)

دادِ(۷) او را قابلیّت شرط نیست


بلکه شرطِ قابلیّت دادِ اوست

داد، لُبّ(۸) و قابلیّت هست پوست


(۶) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۷) داد: عطا، بخشش

(۸) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

----------------

دیوان حافظ، غزل ۱۵۲

Poem(Qazal)# 152, Divan e Hafez 


در ازل پرتو حُسنت ز تجّلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد


دیوان حافظ، غزل ۱۴۹

Poem(Qazal)# 149, Divan e Hafez 


من آن آیینه را روزی به ‌دست‌ آرم سکندروار

اگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3139


هر که دید الله را، اللّهی است

هر که دید آن بحر را، آن ماهی است


این جهان دریاست و تن، ماهیّ و روح

یونسِ محجوب از نورِ صَبوح


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1572, Divan e Shams


گر گمشدگانِ روزگاریم

ره یافتگانِ کوی یاریم


گم گردد روزگار چون ما

گر آتشِ دل بر او گماریم


نی سر ماند، نه عقل او را

گر ما سر فتنه را بخاریم


این مرگ که خلق لقمه‌ی اوست

یک لقمه کنیم و غم نداریم


تو غرقه‌ی وامِ این قماری

ما وام گزارِ(۹) این قماریم


-------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۹۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1795, Divan e Shams


گر تو مُقامرزاده‌ای(۱۰)، در صرفه چون افتاده‌ای؟

صرفه‌گری رسوا بُوَد، خاصه که با خوبِ خُتَن(۱۱)

-------------------


جانی مانده‌ست رهنِ این وام

جان را بدهیم و برگزاریم


(۹) وام گزاردن : پرداختن وام و بدهی

(۱۰) مُقامرزاده : فرزند شخص قمارباز

(۱۱) خُتَن : شهری در ترکستان چین که زیبارویان آن معروف بودند.

----------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 538, Divan e Shams


گاهی قلم کاغذ شود، کاغذ گهی بی‌خود شود

جان خصمِ نیک و بد شود، هر لحظه‌ای خنجر زند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1935


ای فناتان نیست کرده زیر پوست

باز گردید از عدم ز آوازِ دوست


مطلق آن آواز، خود از شَه بود

گرچه از حلقومِ عبدالله بود


قرآن کریم، سوره نجم (۵۳)، آیات ۳ و ۴

Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #3-4


« وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ.»


« و سخن از روى هوى نمى‌گويد.»


« إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ.»


« نيست اين سخن جز آنچه بدو وحى مى‌شود.»


گفته او را من زبان و چشم تو

من حواس و من رضا و خشم تو


رَوْ که بی یَسْمَع و بی یُبصِر توی

سِر توی، چه جایِ صاحبْ‌سِر توی


چون شدی مَن کانَ لِلَه از وَلَه(۱۲)

من تو را باشم که کان اللهُ لَه *


* حدیث


« مَن کانَ لِله کانَ اللهُ لَه.»


« هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»


گَه توی گویم تو را، گاهی منم

هر چه گویم، آفتابِ روشنم


هر کجا تابم ز مِشکاتِ(۱۳) دَمی

حل شد آنجا مشکلاتِ عالمی


ظلمتی را کآفتابش برنداشت

از دَمِ ما، گردد آن ظلمت چو چاشتْ(۱۴)


(۱۲) وَلَه : حیرت

(۱۳) مِشکات: چراغدان

(۱۴) چاشتْ: هنگام روز و نیمروز

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #66


در زمانه هیچ زهر و قند نیست

که یکی را پا دگر را بند نیست


مر یکی را پا، دگر را پایْ‌بند

مر یکی را زهر و، بر دیگر چو قند


زهرِ مار، آن مار را باشد حیات

نسبتش با آدمی باشد مَمات(۱۵)


خلقِ آبی را، بُوَد دریا چو باغ

خلقِ خاکی را بُوَد آن مرگ و داغ


همچنین بر می‌شمر ای مردِ کار(۱۶)

نسبت این، از یکی کس تا هزار


زَید، اندر حقِّ آن شیطان بُوَد

در حق شخصی دگر، سلطان بُوَد


آن بگوید: زَید صدّیق(۱۷) سَنی‌ست

وین بگوید: زَید، گبرِ(۱۸) کُشتنی‌ست


زَید یک ذات است، بر آن یک جَنان(۱۹)

او برین دیگر همه رنج و زیان


گر تو خواهی کو تو را باشد شِکَر

پس ورا از چشمِ عُشّاقش نگر


منگر از چشمِ خودت آن خوب را

بین به چشمِ طالبان، مطلوب را


چشمِ خود بر بند ز آن خوشْ‌چشم(۲۰)، تو

عاریت کن چشم از عُشّاقِ او


بلک ازو کن عاریت چشم و نظر

پس ز چشمِ او به رویِ او نگر


تا شوی آمن ز سیریّ(۲۱) و ملال

گفت: کانَ اللُه لَهْ زین ذوالْجلال


چشمِ او من باشم و، دست و دلش

تا رهد از مُدبِری‌ها(۲۲) مُقْبِلش(۲۳)


هر چه مکروه‌ست، چون شد او دلیل

سویِ محبوبت، حبیبست و خلیل


(۱۵) مَمات: مرگ

(۱۶) مردِ کار: انسانِ لایق

(۱۷) صِدّیق: امین، درستکار، نیکومنش

(۱۸) گبر: کافر

(۱۹) جَنان: باغ و بوستان

(۲۰) خوشْ‌چشم: عارفان دیده‌ور و بینادل، در اینجا به معنی معشوق حقیقی است.

(۲۱) سیری: دل‌سیری، دلتنگی

(۲۲) مُدبِری: شقاوت و بدبختی

(۲۳) مُقبِل: سعادت

----------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #643


« استدعای امیرِ ترکِ مخمور مطرب را به وقت صَبوح(۲۴)، 

و تفسیر این حدیث که اِنَّ ِلِله تَعالی شَراباً اَعَدَّهُ لِاَوْلیائِه اِذا شَرِبُوا 

سَکِرُوا وَ اِذا سَکِرُوا طابُوا اِلی آخِرِ الْحَدیث.» 


« همانا خداوند متعال را شرابی است که برای انسانهای بیدار از 

خواب فکر، اولیا، فراهم آورده است. هرگاه از آن نوشند، مست شوند 

و چون مست شوند نکو حال شوند…تا پایان حدیث.»


مِی در خُم اسرار بدان می‌جوشد 

تا هر که مجرَّد است از آن مَی نوشد


« قالَ اللهُ تَعالی: اِنَّ الاَبْرارَ یَشْرَبُون»


این مِی که تو می‌خوری حرام است

ما مِی نخوریم جز حلالی


جهد کن تا ز نیست هست شوی

وز شرابِ خدای مست شوی


قرآن کریم، سوره دهر (انسان) (۷۶)، آیه ۵

Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #5


« إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا.»


« نیکان از جام‌هایی می نوشند که آمیخته به کافور است.»


اَعْجَمی تُرکی سَحَر آگاه شد(۲۵)

وز خُمار(۲۶) خَمر، مُطربْ‌خواه شد


مُطربِ جان مونس مستان بود

نُقل و قوت و قُوَّتِ مست آن بود


مُطرِب ایشان را سویِ مستی کشید

باز مستی از دَمِ مُطِرب چشید


آن شرابِ حق بدآن مُطِرب بَرَد

وین شرابِ تن از این مُطرِب چَرَد


هر دو گر یک نام دارد در سخن

لیک شَتّان(۲۷) این حَسَن تا آن حسن


این حَسَن تا آن حَسَن اشاره است به حکایت شاعر و صله دادن شاه 

در دفتر چهارم مثنوی از بیت ۱۱۵۶، همانطور که نام دو وزیر «حسن» بود 

اما یکی بسیار بخشنده و دیگری بسیار بخیل.


اشتباهی هست لفظی در بیان

لیک خود کو آسمان تا ریسمان؟


اشتراکِ لفظ دایم رَهْ‌زن است

اشتراک گَبْر(۲۸) و مُؤمِن در تن است


جسم ها چون کوزه‌هایِ بسته‌سر

تا که در هر کوزه چِه بْوَد؟ آن نگر


کوزهٔ آن تن پُر از آبِ حیات

کوزهٔ این تن پُر از زهرِ مَمات


گر به مظروفش(۲۹) نظر داری، شهی

ور به ظرفش بنگری تو گمرهی


لفظ را مانندهٔ این جسم دان

مَعنیش را در درون مانندِ جان


دیدهٔ تن دایماً تن‌ْبین بود

دیدهٔ جان، جانِ پُر فن‌ْبین بود


پس ز نقشِ لفظهای مثنوی

صورتی ضال(۳۰) است و هادی معنوی


در نُبی(۳۱) فرمود کین قرآن ز دل

هادیِ بعضی و بعضی را مُضِل(۳۲)


الله الله چونکه عارف گفت: مَی

پیش عارف کی بود مَعدوم(۳۳) شَیْ؟


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۲۶

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #26


« إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ۚ 

فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا 

فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۘ يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا ۚ 

وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ.» 


« خدا ابايى ندارد كه به پشه و كمتر از آن مثل بزند. 

آنان كه ايمان آورده‌اند مى‌دانند كه آن مثل درست و از جانب 

پروردگار آنهاست. و امّا كافران مى‌گويند كه خدا از اين مثل 

چه مى‌خواسته است؟ بسيارى را بدان گمراه مى‌كند 

و بسيارى را هدايت. امّا تنها فاسقان را گمراه مى كند.»


فهم تو چون بادهٔ شیطان بُوَد

کَی ترا وهمِ مَیِ رحمان بُوَد؟


این دو انبازند مُطرِب با شراب

این بدآن و آن بدین آرد شتاب


پُرخُماران از دَمِ مُطرِب چَرَند

مُطربانْشان سوی مَیخانه بَرَند


آن، سرِ میدان و این پایان اوست

دل‌ْشده چون گُویْ، در چوگان اوست


در سر آنچه هست، گوش آنجا رود

در سَر اَر صَفْراست، آن سودا شود


بعد از آن این دو به بی هوشی روند

والِد و مولود آنجا یک شوند


چونکه کردند آشتی شادی و درد

مُطرِبان را تُرکِ ما بیدار کرد


مُطرِب آغازید بیتی خوابْناک

که اَنِلْنِی الْکَاسَ یا مَنْ لا اَراک


ای کسی که تو را نمی بینم، جامی لبریز به من بده.


اَنْتَ وَجهی، لاعَجَب اَنْ لا اَراه

غایةُالقُربِ حِجابُ الْاِشْتِباه


تو حقیقت منی، و تعجّبی نیست که او را نبینم، زیرا غایت قرب، 

حجابِ اشتباه و خطای من شده است.


اَنْتَ عَقْلی، لا عَجَبْ ِاِنْ لَمْ اَرَکْ

مِنْ وُفورِالْاِلِتباسِ(۳۴) الُمْشْتَبَکْ(۳۵)


تو عقل منی، اگر من تو را از کثرت اشتباهاتِ تودرتو و درهم پیچیده، 

نبینم جای هیچ تعجبی نیست.


جِئْتَ اَقْرَبْ اَنْتَ مِنْ حَبْلِ‌الْوَرید

کَمْ اَقُلْ یا، یا نِداءٌ لِلْبَعید


تو از رگ گردنم به من نزدیکتری. تا کی در خطاب به تو بگویم: 

«یا» چرا که حرفِ ندای «یا» برای خواندن شخص از مسافتی دور است.


قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16


« وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ 

مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.» 


« ما آدمى را آفريده‌ايم و از وسوسه‌هاى نفس او آگاه هستيم، 

زيرا از رگ گردنش به او نزديک‌تريم.»


بَلْ اُغالِطْهُم(۳۶) اُنادی(۳۷) فِی القِفار(۳۸)

کَیْ(۳۹) اُکَتِّم(۴۰) مَن مَعی مِمَّن اَغار


بلکه مردم نااهل را به اشتباه می اندازم و در بیابان ها(عمداً) تو را صدا 

می کنم، تا آن کسی را که بدو غیرت می ورزم از نگاه نااهلان پنهان سازم.


(۲۴) صَبوح: صبحگاه، شراب بامدادی

(۲۵) آگاه شد: در اینجا یعنی بهوش آمد، از مستی خارج شد.

(۲۶) خُمار: رنجی که پس از رفتن مستی شراب حاصل شود.

(۲۷) شَتّان: اسم فعل عربی است به معنی بَعُدَ به معنی دور است و 

اِفْتَرَقَ به معنی جداست.

(۲۸) گَبر: کافر

(۲۹) مظروف: چیزی که در ظرف گذاشته شده، محتوای ظرف

(۳۰) ضالّ: گمراه، در اینجا به معنی گمراه کننده است.

(۳۱) نُبی: قرآن کریم

(۳۲) مُضِلّ: گمراه کننده 

(۳۳) مَعدوم: نیست و نابود شده، گم شده

(۳۴) اِلْتِباس: اشتباه شدن

(۳۵) مُشتَبک: آمیخته درهم، به یکدیگر درآمده مانند شبکه های بافته شده تور.

(۳۶) اُغالِط: به اشتباه می اندازم.

(۳۷) اُنادی: ندا می کنم، صدا میزنم.

(۳۸) قِفار: بیابانها

(۳۹) کَی: به جهت آنکه

(۴۰) اُکَتِّم: مکتوم می دارم

-----------------------------


مجموع لغات: 

(۱) کوثر: نهری در بهشت

(۲) عنبر: ماده ای خوشبو

(۳) خاقان و سنجر: منظور پادشاهان است

(۴) هلیدن: گذاشتن، اجازه دادن

(۵) باده‌ی ازل: عشق، شراب الهی

(۶) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۷) داد: عطا، بخشش

(۸) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

(۹) وام گزاردن : پرداختن وام و بدهی

(۱۰) مُقامرزاده : فرزند شخص قمارباز

(۱۱) خُتَن : شهری در ترکستان چین که زیبارویان آن معروف بودند.

(۱۲) وَلَه : حیرت

(۱۳) مِشکات: چراغدان

(۱۴) چاشتْ: هنگام روز و نیمروز

(۱۵) مَمات: مرگ

(۱۶) مردِ کار: انسانِ لایق

(۱۷) صِدّیق: امین، درستکار، نیکومنش

(۱۸) گبر: کافر

(۱۹) جَنان: باغ و بوستان

(۲۰) خوشْ‌چشم: عارفان دیده‌ور و بینادل، در اینجا به معنی 

معشوق حقیقی است.

(۲۱) سیری: دل‌سیری، دلتنگی

(۲۲) مُدبِری: شقاوت و بدبختی

(۲۳) مُقبِل: سعادت

(۲۴) صَبوح: صبحگاه، شراب بامدادی

(۲۵) آگاه شد: در اینجا یعنی بهوش آمد، از مستی خارج شد.

(۲۶) خُمار: رنجی که پس از رفتن مستی شراب حاصل شود.

(۲۷) شَتّان: اسم فعل عربی است به معنی بَعُدَ به معنی دور است 

و اِفْتَرَقَ به معنی جداست.

(۲۸) گَبر: کافر

(۲۹) مظروف: چیزی که در ظرف گذاشته شده، محتوای ظرف

(۳۰) ضالّ: گمراه، در اینجا به معنی گمراه کننده است.

(۳۱) نُبی: قرآن کریم

(۳۲) مُضِلّ: گمراه کننده 

(۳۳) مَعدوم: نیست و نابود شده، گم شده

(۳۴) اِلْتِباس: اشتباه شدن

(۳۵) مُشتَبک: آمیخته درهم، به یکدیگر درآمده مانند شبکه های بافته شده تور.

(۳۶) اُغالِط: به اشتباه می اندازم.

(۳۷) اُنادی: ندا می کنم، صدا میزنم.

(۳۸) قِفار: بیابانها

(۳۹) کَی: به جهت آنکه

(۴۰) اُکَتِّم: مکتوم می دارم

-----------------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 538, Divan e Shams


گر آتش دل برزند بر مؤمن و کافر زند

صورت همه پران شود گر مرغ معنی پر زند


عالم همه ویران شود جان غرقه‌ی طوفان شود

آن گوهری کاو آب شد آن آب بر گوهر زند


پیدا شود سر نهان ویران شود نقش جهان

موجی برآید ناگهان بر گنبد اخضر زند


گاهی قلم کاغذ شود کاغذ گهی بی‌خود شود

جان خصم نیک و بد شود هر لحظه‌ای خنجر زند


هر جان که اللّهی شود در خلوت شاهی شود

ماری بود ماهی شود از خاک بر کوثر زند


از جا سوی بی‌جا شود در لامکان پیدا شود

هر سو که افتد بعد از این بر مشک و بر عنبر زند


در فقر درویشی کند بر اختران پیشی کند

خاک درش خاقان بود حلقه‌ی درش سنجر زند


از آفتاب مشتعل هر دم ندا آید به دل

تو شمع این سر را بهل تا باز شمعت سرزند


تو خدمت جانان کنی سر را چرا پنهان کنی

زر هر دمی خوشتر شود از زخم کان زرگر زند


دل بی‌خود از باده‌ی ازل می‌گفت خوش خوش این غزل

گر می‌فروگیرد دمش این دم از این خوشتر زند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #588


عشق آن شعله‌ست کو چون برفروخت

هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان کرد طرب سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی


جملهٔ عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 71, Divan e Shams


اگر نه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما را

فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را


بت شهوت برآوردی دمار از ما ز تاب خود

اگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1537


چارهٔ آن دل عطای مبدلی‌ست

داد او را قابلیت شرط نیست


بلکه شرط قابلیت داد اوست

داد لب و قابلیت هست پوست


دیوان حافظ، غزل ۱۵۲

Poem(Qazal)# 152, Divan e Hafez 


در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد


دیوان حافظ، غزل ۱۴۹

Poem(Qazal)# 149, Divan e Hafez 


من آن آیینه را روزی به ‌دست‌ آرم سکندروار

اگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3139


هر که دید الله را اللّهی است

هر که دید آن بحر را آن ماهی است


این جهان دریاست و تن ماهی و روح

یونس محجوب از نور صبوح


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1572, Divan e Shams


گر گمشدگان روزگاریم

ره یافتگان کوی یاریم


گم گردد روزگار چون ما

گر آتش دل بر او گماریم


نی سر ماند نه عقل او را

گر ما سر فتنه را بخاریم


این مرگ که خلق لقمه‌ی اوست

یک لقمه کنیم و غم نداریم


تو غرقه‌ی وام این قماری

ما وام گزار این قماریم


-------------------

مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۹۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1795, Divan e Shams


گر تو مقامرزاده‌ای در صرفه چون افتاده‌ای

صرفه‌گری رسوا بود خاصه که با خوب ختن

-------------------


جانی مانده‌ست رهن این وام

جان را بدهیم و برگزاریم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 538, Divan e Shams


گاهی قلم کاغذ شود کاغذ گهی بی‌خود شود

جان خصم نیک و بد شود هر لحظه‌ای خنجر زند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1935


ای فناتان نیست کرده زیر پوست

باز گردید از عدم ز آواز دوست


مطلق آن آواز خود از شه بود

گرچه از حلقوم عبدالله بود


قرآن کریم، سوره نجم (۵۳)، آیات ۳ و ۴

Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #3-4


« وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ.»


« و سخن از روى هوى نمى‌گويد.»


« إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ.»


« نيست اين سخن جز آنچه بدو وحى مى‌شود.»


گفته او را من زبان و چشم تو

من حواس و من رضا و خشم تو


رو که بی یسمع و بی یبصر توی

سر توی چه جای صاحب‌سر توی


چون شدی من کان لله از وله

من تو را باشم که کان الله له *


* حدیث


« مَن کانَ لِله کانَ اللهُ لَه.»


« هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»


گه توی گویم تو را گاهی منم

هر چه گویم آفتاب روشنم


هر کجا تابم ز مشکات دمی

حل شد آنجا مشکلات عالمی


ظلمتی را کآفتابش برنداشت

از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #66


در زمانه هیچ زهر و قند نیست

که یکی را پا دگر را بند نیست


مر یکی را پا دگر را پای‌بند

مر یکی را زهر و بر دیگر چو قند


زهر مار آن مار را باشد حیات

نسبتش با آدمی باشد ممات


خلق آبی را بود دریا چو باغ

خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ


همچنین بر می‌شمر ای مرد کار

نسبت این از یکی کس تا هزار


زید اندر حق آن شیطان بود

در حق شخصی دگر سلطان بود


آن بگوید زید صدیق سنی‌ست

وین بگوید زید گبر کشتنی‌ست


زید یک ذات است بر آن یک جنان

او برین دیگر همه رنج و زیان


گر تو خواهی کو تو را باشد شکر

پس ورا از چشم عشاقش نگر


منگر از چشم خودت آن خوب را

بین به چشم طالبان مطلوب را


چشم خود بر بند ز آن خوش‌چشم تو

عاریت کن چشم از عشاق او


بلک ازو کن عاریت چشم و نظر

پس ز چشم او به روی او نگر


تا شوی آمن ز سیری و ملال

گفت کان الله له زین ذوالجلال


چشم او من باشم و دست و دلش

تا رهد از مدبری‌ها مقبلش


هر چه مکروه‌ست چون شد او دلیل

سوی محبوبت حبیبست و خلیل


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #643


« استدعای امیرِ ترکِ مخمور مطرب را به وقت صَبوح(۲۴)، 

و تفسیر این حدیث که اِنَّ ِلِله تَعالی شَراباً اَعَدَّهُ لِاَوْلیائِه اِذا شَرِبُوا 

سَکِرُوا وَ اِذا سَکِرُوا طابُوا اِلی آخِرِ الْحَدیث.» 


« همانا خداوند متعال را شرابی است که برای انسانهای بیدار از 

خواب فکر، اولیا، فراهم آورده است. هرگاه از آن نوشند، مست شوند 

و چون مست شوند نکو حال شوند…تا پایان حدیث.»


می در خم اسرار بدان می‌جوشد 

تا هر که مجرد است از آن می نوشد


« قالَ اللهُ تَعالی: اِنَّ الاَبْرارَ یَشْرَبُون»


این می که تو می‌خوری حرام است

ما می نخوریم جز حلالی


جهد کن تا ز نیست هست شوی

وز شراب خدای مست شوی


قرآن کریم، سوره دهر (انسان) (۷۶)، آیه ۵

Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #5


« إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا.»


« نیکان از جام‌هایی می نوشند که آمیخته به کافور است.»


اعجمی ترکی سحر آگاه شد

وز خمار خمر مطرب‌خواه شد


مطرب جان مونس مستان بود

نقل و قوت و قوت مست آن بود


مطرب ایشان را سوی مستی کشید

باز مستی از دم مطرب چشید


آن شراب حق بدآن مطرب برد

وین شراب تن از این مطرب چرد


هر دو گر یک نام دارد در سخن

لیک شتّان این حسن تا آن حسن


این حَسَن تا آن حَسَن اشاره است به حکایت شاعر و صله دادن شاه 

در دفتر چهارم مثنوی از بیت ۱۱۵۶، همانطور که نام دو وزیر «حسن» بود 

اما یکی بسیار بخشنده و دیگری بسیار بخیل.


اشتباهی هست لفظی در بیان

لیک خود کو آسمان تا ریسمان


اشتراک لفظ دایم ره‌زن است

اشتراک گبر و مؤمن در تن است


جسم ها چون کوزه‌های بسته‌سر

تا که در هر کوزه چه بود آن نگر


کوزهٔ آن تن پر از آب حیات

کوزهٔ این تن پر از زهر ممات


گر به مظروفش نظر داری شهی

ور به ظرفش بنگری تو گمرهی


لفظ را مانندهٔ این جسم دان

معنیش را در درون مانند جان


دیدهٔ تن دایما تن‌بین بود

دیدهٔ جان جان پر فن‌بین بود


پس ز نقش لفظهای مثنوی

صورتی ضال است و هادی معنوی


در نبی فرمود کین قرآن ز دل

هادی بعضی و بعضی را مضل


الله الله چونکه عارف گفت می

پیش عارف کی بود معدوم شی


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۲۶

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #26


« إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ۚ 

فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا 

فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۘ يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا ۚ 

وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ.» 


« خدا ابايى ندارد كه به پشه و كمتر از آن مثل بزند. 

آنان كه ايمان آورده‌اند مى‌دانند كه آن مثل درست و از جانب 

پروردگار آنهاست. و امّا كافران مى‌گويند كه خدا از اين مثل 

چه مى‌خواسته است؟ بسيارى را بدان گمراه مى‌كند 

و بسيارى را هدايت. امّا تنها فاسقان را گمراه مى كند.»


فهم تو چون بادهٔ شیطان بود

کی ترا وهم می رحمان بود


این دو انبازند مطرب با شراب

این بدآن و آن بدین آرد شتاب


پرخماران از دم مطرب چرند

مطربانشان سوی میخانه برند


آن سر میدان و این پایان اوست

دل‌شده چون گوی در چوگان اوست


در سر آنچه هست گوش آنجا رود

در سر ار صفراست آن سودا شود


بعد از آن این دو به بی هوشی روند

والد و مولود آنجا یک شوند


چونکه کردند آشتی شادی و درد

مطربان را ترک ما بیدار کرد


مطرب آغازید بیتی خوابناک

که انلنی الکاس یا من لا اراک


ای کسی که تو را نمی بینم، جامی لبریز به من بده.


انت وجهی لاعجب ان لا اراه

غایةالقرب حجاب الاشتباه


تو حقیقت منی، و تعجّبی نیست که او را نبینم، زیرا غایت قرب، 

حجابِ اشتباه و خطای من شده است.


انت عقلی لا عجب ان لم ارک

من وفورالالتباس المشتبک


تو عقل منی، اگر من تو را از کثرت اشتباهاتِ تودرتو و درهم پیچیده، 

نبینم جای هیچ تعجبی نیست.


جئت اقرب انت من حبل‌الورید

کم اقل یا یا نداء للبعید


تو از رگ گردنم به من نزدیکتری. تا کی در خطاب به تو بگویم: 

«یا» چرا که حرفِ ندای «یا» برای خواندن شخص از مسافتی دور است.


قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶

Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16


« وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ 

مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.» 


« ما آدمى را آفريده‌ايم و از وسوسه‌هاى نفس او آگاه هستيم، 

زيرا از رگ گردنش به او نزديک‌تريم.»


بل اغالطهم انادی فی القفار

کی اکتم من معی ممن اغار


بلکه مردم نااهل را به اشتباه می اندازم و در بیابان ها(عمداً) تو را صدا 

می کنم، تا آن کسی را که بدو غیرت می ورزم از نگاه نااهلان پنهان سازم.

----------------------------------

Back

Privacy Policy

Today visitors: 1003

Time base: Pacific Daylight Time