: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #678
برنامه شماره ۶۷۸ گنج حضور

Please rate this video
Out of 300 votes | 9296 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۶۷۸ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی



۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۷ ـ ۴ مهر







مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۳۷۸

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2378, Divan e Shams


صد خمار است و طرب در نظرِ آن دیده

که در آن روی نظر کرده بُوَد دزدیده

صد نشاط است و هوس در سرِ آن سرمستی

که رخِ خود به کفِ پاش بُوَد مالیده

عشوه و مکرِ زمانه نپذیرد گوشی

که سلام از لبِ آن یار بُوَد بشنیده

پیچِ زلفش چو ندیدی، تو برو، معذوری

ای تو در نیک و بدِ دورِ زمان پیچیده

نی تراشی(۱) است که اندر نیِ صورت بدمد

هیچ دیدی تو نیی بی‌نَفَسی نالیده؟

گر بداند که حریفِ لبِ که خواهد شد

کی برنجد ز بریدن قلمِ بالیده(۲)؟

گر بپرسند چه فرق است میان تو و غیر

فرق این بس که تویی فرقِ مرا خاریده(۳)

جرعه‌ای کُنْ فَیَکون* بر سرِ آن خاک بریخت

لبِ عُشّاقِ جهان خاکِ تو را لیسیده

شمس تبریز تو را عشق شناسد نه خرد

بر دمِ بادِ بهاری نرسد پوسیده


* قرآن کریم، سوره يس (٣۶) ، آیه ۸۲

Quran, Sooreh Yaasin(#36), Ayeh #82


إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ


چون بخواهد چیزی را بیافریند، فرمانش این است که می گوید: باش، پس مى‌شود.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3797


کوهم و هستیِّ من، بنیاد اوست

ور شوم چون کاه، بادم بادِ اوست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 921


دیده ما چون بسی علّت(۴) دروست

رو فنا کن دید خود در دید دوست

دید ما را دید او نِعْمَ الْعِوَض(۵)

یابی اندر دید او کل غَرَض

طفل تا گیرا(۶) و تا پویا(۷) نبود

مرکبش جز گردن بابا نبود

چون فضولی گشت و دست و پا نمود

در عَنا(۸) افتاد و در کور و کبود(۹)

جانهای خلق پیش از دست و پا

می‌پریدند از وفا اندر صفا 

چون به امر اِهْبِطُوا(۱۰)**بندی شدند

حبس خشم و حرص و خرسندی شدند 


** قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۸

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Ayeh #38


قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ

 

گفتيم: همه از بهشت فرود آیید؛ پس اگر هدایتی از من به سوی شما رسید، آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بیمی دارند و نه اندوهی.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1406


آدمی دید است و باقی پوست است

دید آن است آن که دید دوست است

چونکه دید دوست نبود، کور به

دوست، کو باقی نباشد، دور به


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 812


آدمی دید است باقی گوشت و پوست

هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست

هم تو تانی کرد یا نِعْمَ الـْمُعین(۱۱)

دیدهٔ مَعدوم‌بین(۱۲) را هست بین

دیده‌ای کو از عدم آمد پدید

ذاتِ هستی را همه مَعدوم دید


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۸۴

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2284, Divan e Shams


خواجه تو عارف بُده‌ای، نوبتِ دولت زده‌ای(۱۳)

کامل جان آمده‌ای(۱۴)، دست به استاد مده

در ده ویرانه تو گنج نهان است ز هو

هین ده ویران تو را نیز به بغداد مده

والله تیره شب تو، به ز دو صد روزِ نکو

شب مده و روز مجو، عاج به شِمشاد(۱۵) مده

چون بود ای دلشده چون؟ نقد بر از کُنْ فَیَکُون

نقدِ تو نقد است کنون، گوش به میعاد مده

هم تو تویی، هم تو منم، هیچ مرو از وطنم

مرغ تویی، چوژه(۱۶) منم، چوزه(۱۶) به هر خاد(۱۷) مده

آنکه به خویش است گرو، علم و فریبش مشنو

هست تو را دانش نو، هوش به استاد مده

بس کن، کاین نطق خرد جنبشِ طفلانه بُوَد

عارفِ کامل شده را سُبحه(۱۸) عُبّاد(۱۹) مده


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466


پیش چوگانهای حکم کُن فَکان

می‌دویم اندر مکان و لامکان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 164


آن قیاسش راست نامد از قضا

گرچه ستّارست، هم بدهد سزا

چون که بد کردی، بترس، آمن مباش

زانکه تخم است و برویاند خداش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2146


بر کنارِ بامی ای مست مدام

پست بنشین(۲۰) یا فرود آ، وَالسَّلام(۲۱)

هر زمانی که شدی تو کامران

آن دم خوش را کنار بام دان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۵۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2151


گر نمی‌بینی کنارِ بامِ راز

روح می‌بیند که هستش اِهتِزاز(۲۲)

هر نَکالی(۲۳) ناگهان کان آمده ست

بر کنار کُنگرهٔ شادی بُده ست

جز کنار بام، خود نَبوَد سقوط

اِعتِبار(۲۴) از قوم نوح و قوم لوط


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1373


تفسیر رَجَعْنا مِنَ الْجِهادِ الْـاَصْغَرِ اِلَی‌الْجِهادِ الْـاَکْبَر


حديث 


قَدِمتُم مِنَ الْجِهادِ الْـاَصْغَرِ اِلَی‌الْجِهادِ الْـاَکْبَر مُجاهِدَةِ الْعَبدِ هَواهُ


از پیکار کهین باز آمدید به پیکار مهین. این پیکار، مبارزه بنده با نفس امّاره خود است.


ای شهان، کُشتیم ما خصمِ(۲۵) بُرون

ماند خصمی زو بَتَر در اندرون

کُشتن این، کارِ عقل و هوش نیست

شیرِ باطن، سُخرهٔ(۲۶) خرگوش نیست

دوزخ است این نفس و، دوزخ اژدهاست

کو به دریاها نگردد کمّ و کاست

هفت دریا را در آشامد، هنوز

کم نگردد سوزشِ آن خلق‌سوز

سنگ ها و کافرانِ سنگ‌دل

اندر آیند اندرو زار و خَجِل***

هم نگردد ساکن از چندین غذا

تا ز حق آید مر او را این ندا

سیر گشتی سیر؟ گوید: نه هنوز

اینت آتش، اینت تابش، اینت سوز

عالـَمی را لقمه کرد و در کشید

معده‌اش نعره زنان: هَلْ مِنْ مَزید****


آن دوزخ جهانخوار، عالـَمی را یک لقمه کرد و به کام خویش فرو کشید. و معده اش همچنان فریاد می زند: آیا بیشتر از این نیست؟


حق، قدم بر وی نهد از لامکان

آنگه او ساکن شود از کُن فَکان*


حق تعالی از عالَم لامکان، قدمش را بر دوزخ می نهد و بیدرنگ بنا به فرمان او، آن دوزخ، ساکن و آرام می گردد.


چونکه جزوِ دوزخ است این نفسِ ما

طبعِ کل دارند جمله جزوها

این قدم حق را بود، کو را کُشد

غیرِ حق، خود کی کمان او کشد؟

در کمان ننهند الّا تیرِ راست

این کمان را، بازگون کژ تیرهاست

راست شو چون تیر و، وارَه از کمان

کز کمان، هر راست بجهد بی‌گمان

چونکه وا گشتم ز پیکارِ برون

روی آوردم به پیکارِ درون

قد رَجَعْنا مِنْ جِهادِ الـْاَصْغَریم

با نبی، اندر جهادِ اکبریم


ما آن گروهی هستیم که از پیکار کهین، یعنی نبرد با کفار بازگشته ایم. و اکنون همراه حضرت نبی در پیکار مهین هستیم. یعنی با هوای نفس می ستیزیم.


قوّت از حق خواهم و توفیق و لاف

تا به سوزن بر کَنَم این کوهِ قاف

سهل شیری دان که صف ها بشکند

شیر آن است آن که خود را بشکند


*** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۴

Quran, Sooreh Baghareh(#2), Ayeh #24


… فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ ۖ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ


… بترسید از آتشی که هیزمش مردمان اند و سنگ ها که برای کافران فراهم آمده است.


**** قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۳۰

Quran, Sooreh Ghaaf(#50), Ayeh #30


يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ


روزی که به دوزخ گوییم: آیا سیر شدی؟ دوزخ گوید: آیا بیشتر از این هست؟!


*** حدیث*


 به دوزخ گفته آید: آیا سیر شدی؟ گوید: آیا زین بیش هست؟ پس پروردگار پاک و برتر، قدم خود بر آن نهد. در این حال دوزخ بانگ همی آرد: بس است، بس است.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3056


قصه آنکس که درِ یاری بکوفت، از درون گفت: کیست؟ گفت: منم. گفت: چون تو توی، در نمی‌گشایم. هیچ کس را از یاران نمی‌شناسم که او من باشد برو


آن یکی آمد دَرِ یاری بزد

گفت یارش: کیستی ای مُعتَمَد(۲۷)؟

گفت: من، گفتش: برو، هنگام نیست

بر چنین خوانی مقامِ خام نیست

خام را جز آتشِ هجر و فراق

کی پَزَد؟ کی وا رهاند از نِفاق؟

رفت آن مسکین و، سالی در سفر

در فراقِ دوست سوزید از شَرَر(۲۸)

پخته شد آن سوخته، پس باز گشت

باز گِردِ خانهٔ انباز(۲۹) گشت

حلقه زد بر در به صد ترس و ادب

تا بنجهد بی‌ادب لفظی ز لب

بانگ زد یارش که: بر در کیست آن؟

گفت: بر در هم توی ای دلسِتان

گفت: اکنون چون منی، ای من در آ

نیست گنجایی دو من را در سرا

نیست سوزن را سَرِ رشتهٔ دوتا

چون که یکتایی، درین سوزن در آ

رشته را باشد به سوزن ارتباط

نیست در خور با جَمَل(۳۰) سَمُّ الخِیاط*****


رشته نخ وقتی باریک و یکتا شد با سوزن، ارتباط پیدا می کند. و در حالی به سوراخ سوزن در می آید که یکتا باشد. ولی سوراخ سوزن در خورِ وجود شتر نیست. یعنی شتر نمی تواند از آن عبور کند.


کی شود باریک هستیِّ جَمَل؟

جز به مِقراضِ(۳۱) ریاضات(۳۲) و عمل

دستِ حق باید مر آن را ای فلان

کو بُوَد بر هر مُحالی کُن فَکان

هر مُحال از دست او ممکن شود

هر حَرون(۳۳) از بیمِ او ساکن شود

اَکمَه(۳۴) و اَبرَص(۳۵) چه باشد؟ مرده نیز

زنده گردد از فسونِ آن عزیز

و آن عدم کز مرده مرده‌تر بود

وقت ایجادش، عدم مُضطَر(۳۶) بود

کُلَّ یَومٍ هُوَ فِی شَأنٍ بخوان

مر ورا بی کار و بی‌فعلی مدان******


«خدا هر آن به کاری است» را بخوان. و هرگز او را بی کار مینگار.


***** قرآن کریم، سوره اعراف(۷) ، آیه ۴۰

Quran, Sooreh Araaf(#7), Ayeh #40


...وَلَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّىٰ يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ...


... و به بهشت اندر نشوند تا شتر به سوراخ سوزن درشود...


****** قرآن کریم، سوره الرَحمن(۵۵)، آیه ۲۹

Quran, Sooreh Alrahman(#55), Ayeh #29



… كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ


خدا هر آن به کاری است.



(۱) نی تراش: نی ساز، سازنده نی


(۲) بالیده: رشد کرده، بزرگ شده


(۳) فرق خاریدن: دست نوازش بر سر کسی کشیدن


(۴) علّت: بیماری


(۵) نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض


(۶) گیرا: گیرنده، قوی


(۷) پویا: راه رونده، پوینده


(۸) عَنا: مخفّف عَناء، رنج، سختی


(۹) کور و کبود: دید من ذهنی و آسیب های ناشی از آن


(۱۰) اِهْبِطُو: فرود آیید، هُبوط کنید


(۱۱) نِعْمَ الـْمُعین: ياور نيكو


(۱۲) مَعدوم: نیست‌ شده، نیست ‌و‌ نابود


(۱۳) نوبتِ دولت زدن: کنایه از شکوه و عظمت داشتن. در قدیم در دربار پادشاهان در شبانه روز سه یا پنج نوبت (نقاره) می زدند.


(۱۴) کامل جان آمدهای: در حالی آمده ای که روحاً کمال یافته ای


(۱۵) شِمشاد: در اینجا در مقابل عاج، سیاهی مورد نظر است


(۱۶) چوژه: جوجه

چوزه: جوجه


(۱۷) خاد: زَغَن، موش خوار


(۱۸) سُبحه: تسبیح


(۱۹) عُبّاد: جمع عابد، عبادت کنندگان


(۲۰) پست بنشین: آسوده بنشین، راحت بنشین، عقب تر بنشین


(۲۱) وَالسَّلام: سلام بر تو باد


(۲۲) اِهتِزاز: جنبیدن، تکان خوردن، ترس و لرز


(۲۳) نَکال: مجازات سخت


(۲۴) اِعتِبار: عبرت گرفتن


(۲۵) خَصم: دشمن


(۲۶) سُخره: ذلیل و مقهور و زیردست


(۲۷) مُعتَمَد: کسی که مورد اعتماد باشد


(۲۸) شَرَر: اخگر آتش که به هوا می جهد


(۲۹) انباز: شریک، همکار


(۳۰) جَمَل: شتر


(۳۱) مِقراض: قیچی


(۳۲) ریاضات: جمع ریاضت، رنج ها


(۳۳) حَرون: سرکش، نافرمان، چموش


(۳۴) اَکمَه: کور مادرزاد، کسی که عقلش تباه باشد.


(۳۵) اَبرَص: کسی که پوست بدنش دارای لکه های سفید باشد، آنکه دچار بیماری پیسی باشد.


(۳۶) مُضطَر: بیچاره

Back

Privacy Policy

Today visitors: 1601

Time base: Pacific Daylight Time