برنامه شماره ۸۵۲ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲ فوریه ۲۰۲۱ - ۱۵ بهمن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1566, Divan e Shams
تا با تو قرین(۱) شدست جانم
هر جا که رَوَم، به گلستانم
تا صورتِ تو قرینِ دل شد
بر خاک نِیَم، بر آسمانم
گر سایۀ من درین جهانَست
غم نیست، که من در آن جهانم
من عاریهاِم(۲) در آن که خوش نیست
چیزی که بِدان خوشم، من آنم
در کشتیِ عشق خُفتهام خوش
در حالتِ خُفتگی روانم
امروز جَمادها(۳) شکفتَست
امروز میانِ زندگانم
چون عَلَّمَ بِالقَلَم رَهَم داد*
پس تختۀ نانِبِشته خوانم
چون کانِ(۴) عقیق در گشادست
چه غم که خراب شد دُکانم؟
زان رَطلِ گران(۵) دلم سبک شد
گر دل سَبُکَست سَرگِرانم(۶)
ای ساقیِ تاج بخش، پیش آ
تا بر سَر و دیدهات نشانم
جز شمع و شِکَر مگوی چیزی
چیزی بِمَگو که من ندانم
*۱ قرآن کریم، سوره علق(۹۶)، آیه ۵-۳
Quran, Sooreh Al-Alaq(#96), Line #3-5
« اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ.» (۳)
« بخوان، و پروردگار تو ارجمندترين است.»
« الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ.» (۴)
« خدايى كه به وسيله قلم آموزش داد،»
« عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ.» (۵)
« به آدمى آنچه را كه نمىدانست بياموخت.»
*۲ قرآن کریم، سوره قلم(۶۸)، آیه ۶-۱
Quran, Sooreh Al-Qalam(#68), Line #1-6
« ن ۚ وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ.» (١)
« نون، سوگند به قلم و آنچه مىنويسند.»
« مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ.» (٢)
« كه تو، به فضل پروردگارت، ديوانه نيستى.»
« وَإِنَّ لَكَ لَأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ.» (٣)
« و تو راست پاداشى پايانناپذير.»
« وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ.» (۴)
« و تو راست خُلقى عظيم.»
« فَسَتُبْصِرُ وَيُبْصِرُونَ،» (۵)
« زودا كه تو ببينى و آنها نيز ببينند،»
« بِأَيْيِكُمُ الْمَفْتُونُ.» (۶)
« كه ديوانگى در كدام يك از شماست.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 13, Divan e Shams
ای بادِ بیآرامِ ما، با گُل بگو پیغام ما
کِای گُل گریز اندر شِکَر، چون گشتی از گُلشن جدا
ای گُل ز اصلِ شِکّری، تو با شِکَر لایق تری
شِکّر خوش و گُل هم خوش و از هر دو شیرین تر وفا
رُخ بر رُخِ شِکّر بِنِه، لذّت بگیر و بو بِده
در دولتِ شِکّر بِجِه از تلخیِ جورِ فنا
اکنون که گشتی گُلشِکَر، قوتِ دلی، نورِ نظر
از گِل برآ بر دل گذر، آن از کجا؟ این از کجا؟
با خار بودی همنشین، چون عقل با جانی قرین
بر آسمان رو از زمین، منزل به منزل تا لِقا(۷)
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۳۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4235
از مقاماتِ تَبَتُّل(۸) تا فنا(۹)
پایه پایه تا ملاقاتِ خدا
در سِرِّ خَلقان(۱۰) میروی، در راهِ پنهان میروی
بُستان به بُستان میروی آن جا که خیزد نقشها
مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، شمارهٔ ۱۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 19, Divan e Shams
تیزآب(۱۱) تویی و چرخ ماییم
سرگشته چو سنگِ آسیاییم
تو خورشیدیّ و ما چو ذرّه
از کوه برآی، تا برآییم
از بهرِ سکنجبین عسل دِه
ما خود همه سرکه میفَزاییم(۱۲)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #17
چونکه سرکه سرکگی(۱۳) افزون کند
پس شکر را واجب افزونی بود
قهر سرکه، لطف همچون اَنگبین
کین دو باشد رُکن هر اِسکَنجبین(۱۴)
انگبین گر پای کم آرد(۱۵) ز خَل(۱۶)
آید آن اسکنجبین اندر خَلَل(۱۷)
گَه خیرهٔ تو، که تو کجایی
گَه خیرهٔ خود که ما کجاییم
گَه خیرۀ نَقلِ خود به سَیران
گَه خیرۀ آنکه با خود آییم
گَه خیرۀ بَسطِ خویش و ایثار
یا قَبض که مُهره دَررُباییم(۱۸)
گاهی مس و گاه زَرِّ خالص
گاه از پیِ هر دو کیمیاییم
ترجیع دو، ذوق و میل ایچی(۱۹)
در دادن و در گرفتن از چی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1559, Divan e Shams
من دوش به تازه عهد کردم
سوگند به جانِ تو بخَوردم
کز رویِ تو چشم بَرندارم
گر تیغ زنی، ز تو نگردم
درمان ز کسی دگر نجویم
زیرا ز فراقِ تُست دَردَم
در آتشم اَر فروبَری تو
گر آه بَرآوَرم نه مَردم
برخاستم از رَهَت چو گَردی
بر خاکِ رهِ تو بازگردم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 214, Divan e Shams
چو اندکی بنمودم بِدان تو باقی را
ز خویِ خویش سفر کُن به خوی و خُلقِ خدا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #122
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
هر که با ناراستان هَمسَنگ(۲۰) شد
در کَمی افتاد و عقلش دَنگ(۲۱) شد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1272
ما چو کشتی ها به هم بر میزنیم
تیره چشمیم و در آبِ روشنیم
ای تو در کشتیِّ تن، رفته به خواب
آب را دیدی، نگر در آبِ آب
آب را آبی ست کو میرانَدَش
روح را روحی ست کو میخوانَدَش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۹۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #594
اهلِ تَن را جمله عَلَّم بِالْقَلَم
واسطه افراشت در بذلِ کَرَم
هر حریصی هست محروم ای پسر
چون حریصان تَک مَرو(۲۲)، آهستهتر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۸۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2585
عقل کآن باشد ز دَورانِ زُحَل(۲۳)
پیشِ عقلِ کُل ندارد آن محل
از عُطارِد(۲۴) وز زُحَل دانا شد او
ما ز دادِ کردگارِ لطف خو
عَلَّمَ الْاِنسان(۲۵)، خَمِ طُغرایِ ماست*
عِلم عندالله مقصدهایِ ماست
علوم اکتسابی، جلوه ناچیزی از علوم الهی ماست.
علم مطلوب و مورد نظر ما علمی است که نزد خداوند است.
تَربیهٔ(۲۶) آن آفتابِ روشنیم
رَبّیَ الَاْعْلی از آن رو میزنیم
ما پرورش یافته آن آفتاب درخشانیم. به همین سبب
می گوییم: پروردگارم برتر است.
*۱ قرآن کریم، سوره علق(۹۶)، آیه ۷-۵
Quran, Sooreh Al-Alaq(#96), Line #5-7
« كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَىٰ،» (۶)
« حقا كه آدمى نافرمانى مىكند،»
« أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَىٰ.» (٧)
« هرگاه كه خويشتن را بىنياز بيند.»
*۲ قرآن کریم، سوره مُلک(۶۷)، آیه ۲۶
Quran, Sooreh Al-Mulk(#67), Line #26
« قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَإِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ.»
« بگو: علم آن نزد خداست و من بيمدهندهاى آشكارم.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3010
با لَئیمِ نفس، چون احسان کند
چون لَئیمان نفسِ بد، کفران کند
زین سبب بُد که اهلِ محنت، شاکرند
اهلِ نعمت، طاغیند(۲۷) و ماکِرند(۲۸)
هست طاغی، بِگلَرِ(۲۹) زرّینقَبا
هست شاکر، خستهٔ صاحبعبا
شُکر کی روید ز اَملاک و نِعَم(۳۰)؟
شُکر میروید ز بَلوی'(۳۱) و سَقَم(۳۲)
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2676
ما نمیخواهیم نعمت ها و باغ
ما نمیخواهیم اسباب و فراغ
انبیا گفتند: در دل علّتی ست
که از آن در حقشناسی آفتی ست
نعمت از وی جملگی علّت شود
طعمه در بیمار، کی قوّت شود؟
چند خوش پیشِ تو آمد ای مُصِر(۳۳)
جمله ناخوش گشت و صافِ او کَدِر
تو عدوِّ این خوشی ها آمدی
گشت ناخوش هر چه بر وی کف زدی
هر که او شد آشنا و یارِ تو
شد حقیر و خوار در دیدارِ تو
هر که او بیگانه باشد با تو، هم
پیشِ تو او بس مِه است و محترم
این هم از تاثیرِ آن بیماری است
زهرِ او در جمله جُفتان(۳۴) ساری(۳۵) ست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4198
تو درین جوشش، چو معمارِ منی
کَفچلیزم(۳۶) زَن، که بس خوش میزنی
همچو پیلم(۳۷)، بر سَرَم زن زخم و داغ
تا نبینم خوابِ هندُستان و باغ
تا که خود را دردَهَم در جوش، من
تا رهی یابم در آن آغوش، من
زآنکه انسان در غِنا(۳۸) طاغی شود*
همچو پیلِ خواببین، یاغی شود
پیل چون در خواب بیند هند را
پیلبان را نشنود، آرَد دَغا(۳۹)
*۱ قرآن کریم، سوره علق(۹۶)، آیه ۱۰-۸
Quran, Sooreh Al-Alaq(#96), Line #8-10
« إِنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الرُّجْعَىٰ.» (٨)
« هر آينه بازگشت به سوى پروردگار توست.»
« أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَىٰ.» (٩)
« آيا ديدى آن كس را كه منع مىكند.»
« عَبْدًا إِذَا صَلَّىٰ.» (١٠)
« بندهاى را كه نماز مىخواند؟»
*۲ قرآن کریم، سوره علق(۹۶)، آیه ۱۵
Quran, Sooreh Al-Alaq(#96), Line #15
« كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِيَةِ.»
« حقا، كه اگر بازنايستد موى پيش سرش را مىگيريم و مىكشيم.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۰۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #604
در چنان رویِ خبیثِ عاصیه(۴۰)
گفت یزدان: نَسْفَعَن(۴۱) بِالنّاصیَة(۴۲)
خداوند در مورد این چهره پلید و سرکش فرمود:
البته که مویِ جلویِ سرِ او را خواهیم گرفت و کشید.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3606
نور خواهی، مستعدِّ نور شو
دور خواهی، خویشبین و دور شو
ور رهی خواهی ازین سِجْنِ خَرِب(۴۳)
سر مکش از دوست وَ اسْجُدْ وَاقْتَرِبْ
و اگر میخواهی که راهی بیابی تا از زندان تن رها شوی، پس،
از دوست حقیقی، سرکشی مکن که فرموده است: سجده کن و
به خدا نزدیک شو.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #127
پس بنه بر جای هر دَم را عِوَض
تا ز وَاسْجُدْ واقتَرِبْ یابی غرض
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٢٠٩
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1209
سجده آمد کندنِ خشتِ لَزِب(۴۴)
موجبِ قربی که وَاسْجُدْ واقتَرِبْ
کندن این سنگ های چسبنده همانند سجده آوردن است
و سجود، موجب قرب بنده به حق می شود.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #10
زانکه شاکر را، زیادت وعده است
آنچنانکه قُرب، مُزدِ سجده است
گفت: وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ یزدانِ ما
قُربِ جان شد سجده اَبدانِ ما
حق تعالی به ما فرمود: سجده كن و نزديک شو. سجده ای
که توسّط جسم های ما صورت می گیرد موجب تقرّب روح ما
به خدا می شود.
گر زیادت میشود، زین رُو بُوَد
نه از برایِ بَوش(۴۵) و های و هو بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2550
پارهدوزی میکنی اندر دکان
زیرِ این دُکّانِ تو، مدفون دو کان
هست این دکّان کِرایی، زود باش
تیشه بستان و تَکَش(۴۶) را میتراش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2543
عاقبت این خانه خود ویران شود
گنج از زیرش یقین عُریان شود
لیک آنِ تو نباشد، زآنکه روح
مزدِ ویران کَرْدَنستَش آن فُتوح(۴۷)
چون نکرد آن کار، مزدش هست؟ لا
لَیسَ لِلاِنسانِ اِلّا ما سَعی'
قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۳۹
Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #39
« وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ.»
« و اینکه برای انسان جز آنچه تلاش کرده[هیچ نصیب و بهره ای] نیست.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #662
رَغمِ این نفس قبیحهخُوی را
که نپوشد رُو، خراشم روی را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 228, Divan e Shams
بیار آن که قرین را سویِ قرین کَشَدا
فرشته را ز فَلَک جانبِ زمین کَشَدا
به هر شبی چو محمّد به جانبِ مِعراج(۴۸)
بُراقِ عشقِ اَبد را به زیرِ زین کَشَدا
برو بِدُزد ز پروانه خویِ جانبازی
که آن تو را به سویِ نورِ شمعِ دین کَشَدا
رسید وحیِ خدایی که گوش تیز کنید
که گوشِ تیز به چشمِ خدای بین کَشَدا
به پیشِ روح نشین زانکه هر نشست تو را
به خُلق و خوی و صفتهایِ همنشین کَشَدا
شرابِ عشقِ اَبد را که ساقیَش روح است
بگیرد و بِکَشد، وَر کَشَد چنین کَشَدا
خیالِ دوست تو را مژدۀ وصال دهد
که آن خیال و گمان جانبِ یقین کَشَدا
درین چَهی تو چو یوسف، خیالِ دوست رَسَن(۴۹)
رَسَن تو را به فَلَکهایِ برترین کَشَدا
به روزِ وصل اگر عقل مانَدَت، گوید
نگفتمَت که چنان کُن که آن به این کَشَدا؟
بِجِه بِجِه ز جهان همچو آهوان از شیر
گرفتمش همه کان است، کان به کین کَشَدا
به راستی برسد جان بر آستانِ وصال
اگر کَژی به حریر و قَز(۵۰) و کَژین(۵۱) کَشَدا
بِکَش تو خارِ جفاها، از آن که خارکَشی
به سبزه و گل و ریحان و یاسمین کَشَدا
بنوش لعنت و دشنامِ دشمنان پیِ دوست
که آن به لطف و ثَناها(۵۲) و آفرین کَشَدا
دهان ببند و امین باش در سخن داری
که شَه کلیدِ خَزینه(۵۳) بَرِ اَمین کَشَدا
(۱) قرین: همنشین، یار، مصاحب
(۲) عاریه: آنچه به شرط برگرداندن گرفته یا داده میشود.
(۳) جَماد: هر چیز بی جان و بی حرکت، مقابل نبات و حیوان
(۴) کان: سرچشمه، منبع
(۵) رَطلِ گران: کنایه از پیاله و پیمانه بزرگ است.
(۶) سَرگِران: مست، مغرور
(۷) لِقا: دیدار، دیدار حق تعالی
(۸) تَبَتُّل: بُریدن و اِخلاص داشتن
(۹) فنا: نهایت سیر اِلَی الله
(۱۰) خَلقان: جمعِ خَلق، به معنی مردم، آفریده ها
(۱۱) تیزآب: آب تیزرو، آبی که به سرعت روان باشد.
(۱۲) فَزاییدن: ترشرویی کردن، اخم کردن
(۱۳) سرکگی: ترشی
(۱۴) اِسکَنجبین: معرب سرکنگبین (سرکه+ انگبین) سکنجبین
(۱۵) پای کم آوردن: کم آمدن
(۱۶) خَل: سرکه
(۱۷) خَلَل: سستی، نقصان و خرابی
(۱۸) رُباییدن: ربودن و گرفتن، منظور بردن در بازی است.
(۱۹) ایچی: مخفّف ایچ چیز، هیچ چیز
(۲۰) هَمسَنگ: هم وزن
(۲۱) دَنگ: احمق، بیهوش
(۲۲) تَک رفتن: دویدن، به شتاب رفتن
(۲۳) زُحَل: ششمین سیارۀ منظومۀ شمسی؛ کیوان
(۲۴) عُطارِد: نزدیکترین سیاره به خورشید و کوچکترین آنها
(۲۵) عَلَّمَ الْاِنسان: بیاموخت انسان را
(۲۶) تَربیه: پرورده، پرورش یافته
(۲۷) طاغی: سرکش، طغیانکننده
(۲۸) ماکِر: مکر کننده، فریبکار
(۲۹) بِگلَر: امیر، بزرگ شهر، همان بیگلر ترکی است.
(۳۰) نِعَم: جمع نِعمَة، نعمت
(۳۱) بَلوی: سختی، گرفتاری
(۳۲) سَقَم: بیماری
(۳۳) مُصِر: اصرارکننده
(۳۴) جُفتان: جمع جُفت به معنی زوج، قرین، همنشین
(۳۵) ساری: سرایتکننده
(۳۶) کَفچلیز: کفگیر
(۳۷) پیل: فیل
(۳۸) غِنا: توانگری، بی نیازی
(۳۹) دَغا: مکّار، دغل
(۴۰) عاصیه: سرکش
(۴۱) سَفْع: گرفتن و محکم کشیدن
(۴۲) ناصیَة: موی جلو سر
(۴۳) سِجْنِ خَرِب: زندان ویران
(۴۴) لَزِب: چسبنده
(۴۵) بَوش: خودنمایی، کرّ و فرّ
(۴۶) تَک: ته، قعر، عمق
(۴۷) فُتوح: گشایش
(۴۸) مِعراج: عروج، بالا رفتن، پیوستن روح به عالم
غیب و مجردات.
(۴۹) رَسَن: ریسمان، بند، طناب
(۵۰) قَز: ابریشم
(۵۱) کَژین: ابریشمین
(۵۲) ثَنا: ستایش، مدح، دعا
(۵۳) خَزینه: به محلی اطلاق میشود که در آنجا اشیاء
قیمتی می نهند، گنج خانه
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
تا با تو قرین شدست جانم
هر جا که روم به گلستانم
تا صورت تو قرین دل شد
بر خاک نیم بر آسمانم
گر سایه من درین جهانست
غم نیست که من در آن جهانم
من عاریهام در آن که خوش نیست
چیزی که بدان خوشم من آنم
در کشتی عشق خفتهام خوش
در حالت خفتگی روانم
امروز جمادها شکفتست
امروز میان زندگانم
چون علم بالقلم رهم داد*
پس تخته نانبشته خوانم
چون کان عقیق در گشادست
چه غم که خراب شد دکانم
زان رطل گران دلم سبک شد
گر دل سبکست سرگرانم
ای ساقی تاج بخش پیش آ
تا بر سر و دیدهات نشانم
جز شمع و شکر مگوی چیزی
چیزی بمگو که من ندانم
ای باد بیآرام ما با گل بگو پیغام ما
کای گل گریز اندر شکر چون گشتی از گلشن جدا
ای گل ز اصل شکری تو با شکر لایق تری
شکر خوش و گل هم خوش و از هر دو شیرین تر وفا
رخ بر رخ شکر بنه لذت بگیر و بو بده
در دولت شکر بجه از تلخی جور فنا
اکنون که گشتی گلشکر قوت دلی نور نظر
از گل برآ بر دل گذر آن از کجا این از کجا
با خار بودی همنشین چون عقل با جانی قرین
بر آسمان رو از زمین منزل به منزل تا لقا
از مقامات تبتل تا فنا
پایه پایه تا ملاقات خدا
در سر خلقان میروی در راه پنهان میروی
بستان به بستان میروی آن جا که خیزد نقشها
تیزآب تویی و چرخ ماییم
سرگشته چو سنگ آسیاییم
تو خورشیدی و ما چو ذره
از کوه برآی تا برآییم
از بهر سکنجبین عسل ده
ما خود همه سرکه میفزاییم
چونکه سرکه سرکگی افزون کند
قهر سرکه لطف همچون انگبین
کین دو باشد رکن هر اسکنجبین
انگبین گر پای کم آرد ز خل
آید آن اسکنجبین اندر خلل
گه خیره تو که تو کجایی
گه خیره خود که ما کجاییم
گه خیره نقل خود به سیران
گه خیره آنکه با خود آییم
گه خیره بسط خویش و ایثار
یا قبض که مهره دررباییم
گاهی مس و گاه زر خالص
گاه از پی هر دو کیمیاییم
ترجیع دو ذوق و میل ایچی
سوگند به جان تو بخوردم
کز روی تو چشم برندارم
گر تیغ زنی ز تو نگردم
زیرا ز فراق تست دردم
در آتشم ار فروبری تو
گر آه برآورم نه مردم
برخاستم از رهت چو گردی
بر خاک ره تو بازگردم
از ره پنهان صلاح و کینهها
از قرین بیقول و گفت و گوی او
چو اندکی بنمودم بدان تو باقی را
ز خوی خویش سفر کن به خوی و خلق خدا
هر که با ناراستان همسنگ شد
در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
تیره چشمیم و در آب روشنیم
ای تو در کشتی تن رفته به خواب
آب را دیدی نگر در آب آب
آب را آبی ست کو میراندش
روح را روحی ست کو میخواندش
اهل تن را جمله علم بالقلم
واسطه افراشت در بذل کرم
چون حریصان تک مرو آهستهتر
عقل کان باشد ز دوران زحل
پیش عقل کل ندارد آن محل
از عطارد وز زحل دانا شد او
ما ز داد کردگار لطف خو
علم الانسان خم طغرای ماست*
علم عندالله مقصدهای ماست
تربیه آن آفتاب روشنیم
ربی الاعلی از آن رو میزنیم
با لئیم نفس چون احسان کند
چون لئیمان نفس بد کفران کند
زین سبب بد که اهل محنت شاکرند
اهل نعمت طاغیند و ماکرند
هست طاغی بگلر زرینقبا
هست شاکر خسته صاحبعبا
شکر کی روید ز املاک و نعم
شکر میروید ز بلوی و سقم
انبیا گفتند در دل علتی ست
نعمت از وی جملگی علت شود
طعمه در بیمار کی قوت شود
چند خوش پیش تو آمد ای مصر
جمله ناخوش گشت و صاف او کدر
تو عدو این خوشی ها آمدی
هر که او شد آشنا و یار تو
شد حقیر و خوار در دیدار تو
هر که او بیگانه باشد با تو هم
پیش تو او بس مه است و محترم
این هم از تاثیر آن بیماری است
زهر او در جمله جفتان ساری ست
تو درین جوشش چو معمار منی
کفچلیزم زن که بس خوش میزنی
همچو پیلم بر سرم زن زخم و داغ
تا نبینم خواب هندستان و باغ
تا که خود را دردهم در جوش من
تا رهی یابم در آن آغوش من
زآنکه انسان در غنا طاغی شود*
همچو پیل خواببین یاغی شود
پیلبان را نشنود آرد دغا
در چنان روی خبیث عاصیه
گفت یزدان نسفعن بالناصیة
نور خواهی مستعد نور شو
دور خواهی خویشبین و دور شو
ور رهی خواهی ازین سجن خرب
سر مکش از دوست و اسجد واقترب
پس بنه بر جای هر دم را عوض
تا ز واسجد واقترب یابی غرض
سجده آمد کندن خشت لزب
موجب قربی که واسجد واقترب
زانکه شاکر را زیادت وعده است
آنچنانکه قرب مزد سجده است
گفت واسجد واقترب یزدان ما
قرب جان شد سجده ابدان ما
گر زیادت میشود زین رو بود
نه از برای بوش و های و هو بود
زیر این دکان تو مدفون دو کان
هست این دکان کرایی زود باش
تیشه بستان و تکش را میتراش
گنج از زیرش یقین عریان شود
لیک آن تو نباشد زآنکه روح
مزد ویران کردنستش آن فتوح
چون نکرد آن کار مزدش هست لا
لیس للاِنسان الا ما سعی
رغم این نفس قبیحهخوی را
که نپوشد رو خراشم روی را
بیار آن که قرین را سوی قرین کشدا
فرشته را ز فلک جانب زمین کشدا
به هر شبی چو محمد به جانب معراج
براق عشق ابد را به زیر زین کشدا
برو بدزد ز پروانه خوی جانبازی
که آن تو را به سوی نور شمع دین کشدا
رسید وحی خدایی که گوش تیز کنید
که گوش تیز به چشم خدای بین کشدا
به پیش روح نشین زانکه هر نشست تو را
به خلق و خوی و صفتهای همنشین کشدا
شراب عشق ابد را که ساقیش روح است
بگیرد و بکشد ور کشد چنین کشدا
خیال دوست تو را مژده وصال دهد
که آن خیال و گمان جانب یقین کشدا
درین چهی تو چو یوسف خیال دوست رسن
رسن تو را به فلکهای برترین کشدا
به روز وصل اگر عقل ماندت گوید
نگفتمت که چنان کن که آن به این کشدا
بجه بجه ز جهان همچو آهوان از شیر
گرفتمش همه کان است کان به کین کشدا
به راستی برسد جان بر آستان وصال
اگر کژی به حریر و قز و کژین کشدا
بکش تو خار جفاها از آن که خارکشی
به سبزه و گل و ریحان و یاسمین کشدا
بنوش لعنت و دشنام دشمنان پی دوست
که آن به لطف و ثناها و آفرین کشدا
که شه کلید خزینه بر امین کشدا
Privacy Policy
Today visitors: 1048 Time base: Pacific Daylight Time