برنامه شماره ۶۳۲ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۷ نوامبر ۲۰۱۶ ـ ۱۸ آبان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1139, Divan e Shams
مجوی شادی چون در غمست میل نگار
که در دو پنجه شیری تو ای عزیز، شکار
اگر چه دلبَر(۱) ریزد گِلابه(۲) بر سر تو
قبول کن تو مر آن را به جای مُشک تَتار(۳)
درون تو چو یکی دشمنی ست پنهانی
بجز جفا نبود هیچ دفع آن سَگسار(۴)
کسی که بر نمدی چوب زد، نه بر نمد است
ولی غرض همه تا آن برون شود ز غبار
غبارهاست درون تو از حجاب منی
همی برون نشود آن غبار از یک بار
به هر جفا و به هر زخم، اندک اندک آن
رود ز چهره دل گه به خواب و گه بیدار
اگر به خواب گریزی، به خواب دربینی
جفای یار و سَقَطهای(۵) آن نکوکردار
تراش چوب نه بهر هلاکت چوب است
برای مصلحتی راست، در دل نجّار
از این سبب همه شرِّ طریقِ حق خیر است
که عاقبت بنماید صفاش آخرِ کار
نگر به پوست که دبّاغ(۶) در پلیدیها
همیبمالد آن را هزار بار، هزار
که تا برون رود از پوست علتِ پنهان
اگر چه پوست نداند ز اندک و بسیار
تو، شمس مفخر تبریز، چارهها داری
شتاب کن که تو را قدرتی ست در اسرار
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 65
گر بدیدی حسّ حیوان شاه را
پس بدیدی گاو و خر الله را
گر نبودی حسّ دیگر مر تو را
جز حس حیوان، ز بیرون هوا
پس بنیآدم مُکَرَّم(۷) کی بُدی؟
کی به حسّ مشترک مَحرَم شدی؟
قرآن کریم، سوره اسراء(۱۷)، آیه ۷۰
Quran, Sooreh Al-Israa (#17), Ayeh #70
وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ
مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًو
ما فرزندان آدم را بس گرامی داشتیم و آنان را در خشکی
و دریا بر مرکوب ها سوار کردیم و ایشان را از غذاهای
پاکیزهها روزی دادیم. و آنان را بر بسیاری از آفریدگان
برتری بخشیدیم.
نا مُصَوَّر(۸) یا مُصَوَّر(۹) گفتنت
باطل آمد بی ز صورت رَستنت
نا مُصَوَّر یا مُصَوَّر پیش اوست
کو همه مغزست و بیرون شد ز پوست
قرآن کریم، سوره روم(۳۰)، آیه ۲۷
Quran, Sooreh Ar-Room (#30), Ayeh #27
... وَلَهُ الْمَثَلُ الا أَعْلَىٰ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْض …
... و برترین وصف ها در آسمان ها و زمین ویژه اوست …
قرآن کریم، سوره شوری(۴۲)، آیه ۱۱
Quran, Sooreh Ash-Shura (#42), Ayeh #11
... لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ …
... هیچ چیزی مانند و مثل خداوند نیست …
گر تو کوری، نیست بر اَعْمی'(۱۰) حَرَج(۱۱)
ورنه، رو کِالصّبْرُ مِفتاحُ الْفَرج
قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۱۷
Quran, Sooreh Al-Fath (#48), Ayeh #17
لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَىٰ حَرَجٌ …
بر نابینا باكی نیست …
ای اسیردر بند حواس، اگر تو از مشاهده جمال حضرت حق
تعالی کوری، بدان که بر شخص کور باکی نیست و در این باره
تکلیفی ندارد، ولی اگر کور نیستی و چشم بینا داری،
همچنان در راه سلوک تلاش کن و بر مشقت های این
راه صبور باش که صبر، کلید باب نجات است.
پردههای دیده را داروی صبر
هم بسوزد هم بسازد شرح صدر
قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۱
Quran, Sooreh Ash-Sharh (#94), Ayeh #1
أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ.
آیا سینه ات را [به نوری از سوی خود] نگشاده ایم؟
آینهٔ دل، چون شود صافی و پاک
نقشها بینی برون از آب و خاک
هم ببینی نقش و هم نقاش را
فرش دولت را و هم فرّاش(۱۲) را
قرآن کریم، سوره الذاریات(۵۱)، آیه ۴۸
Quran, Sooreh Adh-Dhaariyat (#51), Ayeh #48
وَالْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ.
و زمین را بگستردیم و چه نکو گهواره ای بگستردیم.
چون خلیل آمد خیال یار من
صورتش بُت، معنی او بُتشکن
شکر یزدان را که چون او شد پدید
در خیالش جان، خیال خود بدید
خاک درگاهت دلم را میفریفت
خاک، بر وی کو ز خاکت میشکیفت(۱۳)
گفتم: ار خوبم، پذیرم این ازو
ورنه خود خندید بر من زشترو
چاره آن باشد که خود را بنگرم
ورنه او خندد مرا: من کی خَرم؟
او جمیل(۱۴) است و مُحِبٌ لِلْجَمال
کی جوان نو گزیند پیر زال؟(۱۵)
حديث
ِانَّ اللهَ جَميلٌ يُحِبُّ الْجَمال.
همانا خداوند زيباست، و زيبايى را دوست مى دارد.
خوب خوبی را کند جذب این بدان
طَیّبات لِلطَّیبین بر وی بخوان
قرآن کریم، سوره نور(۲۴)، آیه ۲۶
Quran, Sooreh Al-Noor (#24), Ayeh #26
الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ۖ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ
وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ ۚ أُولَٰئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ ۖ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ
زنان پلید برای مردان پلید و مردان پلید برای زنان پلیدند، و زنان
پاک برای مردان پاک و مردان پاک برای زنان پاک اند، این پاکان از
سخنان ناروایی که [تهمت زنندگان] درباره آنان می گویند،
مبرّا و پاک هستند، برای آنان آمرزش و رزق نیکویی است.
در جهان هر چیز چیزی جذب کرد
گرم، گرمی را کشید و سرد، سرد
قسم باطل، باطلان را میکشند
باقیان از باقیان هم سرخوشند
ناریان مر ناریان را جاذباند
نوریان مر نوریان را طالباند
چشم چون بستی، تو را تاسه گرفت(۱۶)
نور چشم از نور روزن کی شکفت؟
تاسهٔ(۱۷) تو جذب نور چشم بود
تا بپیوندد به نور روز زود
چشم، باز ار تاسه گیرد مر تو را
دان که چشم دل ببستی، بر گُشا
آن تقاضای دو چشم دل شناس
کو همیجوید ضیای بیقیاس
چون فراق آن دو نور بیثبات
تاسه آوردت گشادی چشمهات
پس فِراق آن دو نور پایدار
تاسه میآرد، مر آن را پاس دار
او چو میخواند مرا، من بنگرم
لایق جذبم و یا بد پیکرم؟
گر لطیفی زشت را در پی کند(۱۸)
تَسْخُری(۱۹) باشد که او بر وی کند
کی ببینم روی خود را ای عجب؟
تا چه رنگم؟ همچو روزم یا چو شب؟
نقش جان خویش مى جستم بسی
هیچ میننمود نقشم از کسی
گفتم آخر آینه از بهر چیست؟
تا بداند هر کسی کو چیست و کیست؟
آینهٔ آهن(۲۰) برای پوستهاست
آینهٔ سیمای جان، سنگی بهاست(۲۱)
آینهٔ جان نیست الا روی یار
روی آن یاری که باشد ز آن دیار
گفتم: ای دل آینهٔ کلی بجو
رو به دریا، کار بر ناید به جو
زین طلب بنده به کوی تو رسید
درد، مریم را به خُرمابُن(۲۲) کشید
دیدهٔ تو چون دلم را دیده شد
شد دل نادیده، غرق دیده شد
آینهٔ کلی ترا دیدم ابد
دیدم اندر چشم تو، من نقش خود
گفتم: آخر خویش را من یافتم
در دو چشمش، راه روشن یافتم
گفت وهمم: کان خیال تو ست هان
ذات خود را از خیال خود بدان
نقش من از چشم تو آواز داد
که منم تو، تو منی در اتحاد
کاندرین چشم منیر(۲۳) بی زوال
از حقایق راه کی یابد خیال؟
در دو چشم غیر من، تو نقش خود
گر ببینی، آن خیالی دان و رَد
زانکه سُرمهٔ(۲۴) نیستی در میکشد
باده از تصویر شیطان میچشد
چشمشان خانهٔ خیالست و عدم
نیستها را هست بیند لاجرم
چشم من چون سُرمه دید از ذوالجلال(۲۵)
خانهٔ هستی است نه خانهٔ خیال
تا یکی مو باشد از تو پیش چشم
در خیالت گوهری باشد چو یَشم(۲۶)
یشم را آنگه شناسی از گُهَر
کز خیال خود کُنی کُلّی عَبَر(۲۷)
یک حکایت بشنو ای گوهر شناس
تا بدانی تو عیان را از قیاس
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 112
ماه روزه گشت در عهد عُمَر
بر سر کوهی دویدند آن نفر
تا هلال روزه را گیرند فال
آن یکی گفت: ای عُمَر، اینک هلال
چون عُمَر بر آسمان، مه را ندید
گفت کین مه از خیال تو دمید
ورنه من بیناترم افلاک را
چون نمیبینم هلال پاک را؟
گفت: تر کن دست و بر ابرو بمال
آنگهان تو بر نگر سوی هلال
چونکه او تر کرد ابرو، مه ندید
گفت: ای شه، نیست مَه، شد ناپدید
گفت: آری، موی ابرو شد کمان
سوی تو افکند تیری از گمان
چونکه مویی کژ شد، او را راه زد
تا به دعوی، لافِ دیدِ ماه زد
موی کژ چون پردهٔ گردون بود
چون همه اجزات کژ شد چون بود؟
راست کن اجزات را از راستان
سر مکش ای راسترو، ز آن آستان
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
(۱) دلبَر: محبوب، معشوق
(۲) گِلابه: گل و لای، گِلاب
(۳) مُشک تَتار: تتار همان تاتار است که آن ولایتی باشد از
ترکستان که مشک خوب از آنجا آورند.
(۴) سَگسار: مانند سگ
(۵) سَقَط: دشنام؛ سهو و خطا در گفتن یا نوشتن
(۶) دبّاغ: کسی که پیشهاش پاک کردن و پرداخت دادن
پوست حیوانات است، پوستپیرا
(۷) مُکَرَّم: گرامی و ارجمند
(۸) نامُصَوَّر: بدون شکل و تصویر
(۹) مُصَوَّر: دارای شکل و تصویر
(۱۰) اعمی: کور
(۱۱) حرج: تگنا، گناه
(۱۲) فراش: گسترنده فرش و بساط
(۱۳) شکیفتن: صبر کردن، آرام گرفتن
(۱۴) جمیل: زیبا
(۱۵) پیر زال: پیر سفید مو، پیر فرتوت
(۱۶) تاسه گرفتن: دل گرفتن
(۱۷) تاسه: اندوه، غم
(۱۸) پی کردن: تعجب کردن، دنبال کسی افتادن
(۱۹) تَسخُر: مخفّف تَسَخُّر به معنی استهزا و مسخره کردن
(۲۰) آینهٔ آهن: صفحه های صقیلی آهن که در قدیم به جای آینه به کار می رفته است.
(۲۱) سنگی بها: گرانبها
(۲۲) خرمابن: درخت خرما
(۲۳) مُنیر: روشنگر، روشن
(۲۴) سُرمه: سنگی سیاه و براق که آن را برای چشم و بینایی مفید میدانند.
(۲۵) ذوالجلال: خدا،دارنده شکوه و جلال
.(۲۶) یَشم: نوعی سنگ قیمتی. در اینجا مطلقاً به معنی سنگ است، که فاقد قیمت است
(۲۷) عَبَر: عبور کردن، گذشتن
Privacy Policy
Today visitors: 447 Time base: Pacific Daylight Time