: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganj e Hozour Program #424
برنامه شماره ۴۲۴ گنج حضور

Please rate this video
Out of 81 votes | 10189 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۴۲۴ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی



من آن ماهم که اندر لامکانم

مجو بیرون مرا در عین جانم

تو را هر کس به سوی خویش خواند

تو را من جز به سوی تو نخوانم

مرا هم تو به هر رنگی که خوانی

اگر رنگین اگر ننگین ندانم

گهی گویی خلاف و بی‌وفایی

بلی تا تو چنینی من چنانم

به پیش کور هیچم من چنانم

به پیش گوش کر من بی‌زبانم

گلابه چند ریزی بر سر چشم

فروشو چشم از گل من عیانم

لباس و لقمه‌ات گل‌های رنگین

تو گل خواری نشایی میهمانم

گل است این گل در او لطفی است بنگر

چو لطف عاریت را واستانم

من آب آب و باغ باغم ای جان

هزاران ارغوان را ارغوانم

سخن کشتی و معنی همچو دریا

درآ زوتر که تا کشتی برانم



باد نفس مر سینه را ز اندوه صیقل می‌زند

گر یک نفس گیرد نفس مر نفس را آید فنا

جان غریب اندر جهان مشتاق شهر لامکان

نفس بهیمی در چرا چندین چرا باشد چرا

ای جان پاک خوش گهر تا چند باشی در سفر

تو باز شاهی بازپر سوی صفیر پادشا



چه فرخست رخی کو شهیت را ماتست

چه خوش لقا بود آن کس که بی‌لقای تو نیست

ز زخم تو نگریزم که سخت خام بود

دلی که سوخته آتش بلای تو نیست

دلی که نیست نشد روی در مکان دارد

ز لامکانش برانی که رو که جای تو نیست



مگریز ز چشمم ای خیالش

تا تازه شود دلم زمانی

شمس تبریز لامکان دید

برساخت ز لامکان مکانی



عاشقم من بر فن دیوانگی

سیرم از فرهنگی و فرزانگی

چون بدرد شرم گویم راز فاش

چند ازین صبر و زحیر و ارتعاش

در حیا پنهان شدم هم‌چون سجاف

ناگهان بجهم ازین زیر لحاف

ای رفیقان راهها را بست یار

آهوی لنگیم و او شیر شکار

جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای

در کف شیر نری خون‌خواره‌ای

او ندارد خواب و خور چون آفتاب

روحها را می‌کند بی‌خورد و خواب

که بیا من باش یا هم‌خوی من

تا ببینی در تجلی روی من

ور ندیدی چون چنین شیدا شدی

خاک بودی طالب احیا شدی

گر ز بی‌سویت ندادست او علف

چشم جانت چون بماندست آن طرف

گربه بر سوراخ زان شد معتکف

که از آن سوراخ او شد معتلف

گربهٔ دیگر همی‌گردد به بام

کز شکار مرغ یابید او طعام

آن یکی را قبله شد جولاهگی

وآن یکی حارس برای جامگی

وان یکی بی‌کار و رو در لامکان

که از آن سو دادیش تو قوت جان

کار او دارد که حق را شد مرید

بهر کار او ز هر کاری برید

دیگران چون کودکان این روز چند

تا شب ترحال بازی می‌کنند

خوابناکی کو ز یقظت می‌جهد

دایهٔ وسواس عشوه‌ش می‌دهد

رو بخسپ ای جان که نگذاریم ما

که کسی از خواب بجهاند ترا

هم تو خود را بر کنی از بیخ خواب

هم‌چو تشنه که شنود او بانک آب

بانگ آبم من به گوش تشنگان

هم‌چو باران می‌رسم از آسمان

بر جه ای عاشق برآور اضطراب

بانگ آب و تشنه و آنگاه خواب

Back

Privacy Policy

Today visitors: 1571

Time base: Pacific Daylight Time