برنامه شماره ۶۱۹ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۸ اوت ۲۰۱۶ ـ ۱۹ مرداد
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۳۰
Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Qazal) # 2330, Divan e Shams
آن عشق جگرخواره کز خون شود او فربه(۱)
ای بارخدا، بر ما نرمش کن و رحمش ده
روزی که نریزد خون، رنجیش بدید آمد
جز از جگر عاشق آن رنج نگردد به
تیر نظرت دیدم، جان گفت: زهی دولت
پُرّم چو کمان پُرّم، من از کشش آن زه
من خاک دُژَم(۲) بودم، در کتمِ(۳) عدم بودم
آمد به سر گورم عشقت که هلا، برجه
از بانگ تو برجستم، در عهد تو بنشستم
ما را تو تَعاهُد(۴) کن، سالار تویی در ده
بی خود بنشین پیشم، بی خود کن و بیخویشم
تا هیچ نیندیشم، نی از کِه(۵) و نی از مِه(۶)
بر نَطع(۷) پیادستم، من اسپ نمیخواهم
من مات(۸) توام ای شه، رخ(۹) بر رخ من برنه
ای یوسف عیسی دم، با زر غم و بیزر غم
پیش آر تو جام جم، والله که تویی سرَدِه(۱۰)
زان می که از او سینه صافی است چو آیینه
پیش آر و مده وعده بر شنبه و پنجشنبه
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۹۲
امیر کردن رسول علیهالسَّلام جوان هُذَیلی را بر سریّهای کی در آن پیران و جنگ آزمودگان بودند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۰۵
Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # ۲۰۰۵
میرِ آخُر(۱۱) بود حق را مصطفی
بهر اُستوران(۱۲) نَفسِ پر جفا
قُل تَعالوا* گفت از جذب کرم
تا ریاضتتان(۱۳) دهم من رایضم(۱۴)
نفسها را تا مروَّض(۱۵) کردهام
زین ستوران بس لگدها خوردهام
هر کجا باشد ریاضتبارهای(۱۶)
از لگدهااش نباشد چارهای
لاجرم اغلب بلا بر انبیاست
که ریاضت دادن خامان بلاست
سُکْسُکانید(۱۷) از دمم یُرغا(۱۸) روید
تا یُواش(۱۹) و مَرْکب سلطان شوید
قُلْ تَعالَوْا قُلْ تَعالَوْا گفت رب
ای ستوران رمیده از ادب
گر نیایند ای نبی غمگین مشو
زان دو بیتمکین(۲۰) تو پُر از کین مشو
گوش بعضی زین تَعالَواها کر است
هر ستوری را صِطَبلی(۲۱) دیگر است
مُنهَزِم(۲۲) گردند بعضی زین ندا
هست هر اسبی طویلهٔ او جدا
مُنْقَبِض(۲۳) گردند بعضی زین قَصَص(۲۴)
زانکه هر مرغی جدا دارد قفس
* قرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۱۵۱
Quran, Sooreh Anaam (#6), Ayeh #151
قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ...
ترجمه فارسی
Farsi Translation
بگو: بیایید تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده بخوانم...
ترجمه انگلیسی
English Translation
...Say: "Come, I will rehearse what Allah
hath (really) prohibited you from"
* قُلْ تَعَالَوْا [در آیات زیر تکرار شده]
آیه ۶۱ و ۶۴ و ۱۶۷ آل عمران و آیه ۶۱ نساء و آیه ۱۵۱ سوره انعام و آیه ۵ سوره منافقون
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۲۴
Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2024
هر کسی کو از صف دین سرکش است
میرود سوی صفی کان واپس است
تو ز گفتار تَعالوا کم مکُن
کیمیای بس شگرف است این سَخُن
گر مِسی گردد ز گفتارت نفیر(۲۵)
کیمیا را هیچ از وی وامگیر
این زمان گر بست نفس ساحرش
گفت تو سودش کند در آخرش
قُلْ تَعالَوْا قُلْ تَعالَوْا ای غلام
هین که ِانَّ اللهَ یَدعُوا لِلسَّلام**
خواجه باز آ از منی و از سَری(۲۶)
سروری جو، کم طلب کن سروری
** قرآن کریم، سوره يونس (۱۰)، آیه ۲۵
Quran, Sooreh Yonus (#10), Ayeh #25
وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَىٰ دَارِ السَّلَامِ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ
و خدا [شما را] به سراى سلامت فرا مىخواند، و هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مىكند.
But Allah doth call to the Home of Peace: He doth
guide whom He pleaseth to a way that is straight.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۲۳
Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 723
پس بگوییدش: بیا اینجا تمام(۲۷)
زود، که ِانَّ اللهَ یَدعُوا بِالسَّلام
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳۰
Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2030
چون پیمبر سروری کرد از هُذَیل
از برای لشکر منصور خَیل(۲۸)
بوالفضولی از حسد طاقت نداشت
اعتراض و لاَنُسَلِّم(۲۹) بر فراشت
خلق را بنگر که چون ظلمانیاند
در متاع فانیی چون فانیاند
از تکبر جمله اندر تفرقه
مرده از جان زنده اندر مَخْرَقه(۳۰)
این عجب که جان به زندان اندر است
وانگهی مفتاح زندانش به دست
پای تا سر غرق سرگین آن جوان
میزند بر دامنش جوی روان
دایماً پهلو به پهلو بیقرار
پهلوی آرامگاه و پشتْدار(۳۱)
نور پنهانست و جست و جو گواه
کز گزافه(۳۲) دل نمیجوید پناه
گر نبودی حبس دنیا را مَناص(۳۳)
نه بُدی وحشت نه دل جُستی خلاص
وحشتت همچون مُوَکِّل(۳۴) میکَشد
که بجو ای ضالّ(۳۵)، مِنْهاجِ(۳۶) رَشَد(۳۷)
هست مِنْهاج و نهان در مَکْمَن(۳۸) است
یافتش رهن گِزافه(۳۹) جستن است
تفرقه جویان جمع اندر کمین
تو درین طالب رخ مطلوب بین
مردگان باغ برجسته ز بُن(۴۰)
کان دهندهٔ زندگی را فهم کن
چشم این زندانیان هر دم به در
کی بدی؟ گر نیستی کس مژدهور(۴۱)
صد هزار آلودگان آبْجُو
کی بدندی؟ گر نبودی آبِ جُو
بر زمین پهلوت را آرام نیست
دان که در خانه لحاف و بستری ست
بیمقرگاهی(۴۲) نباشد بیقرار
بیخمار اشکن(۴۳) نباشد این خُمار
گفت: نه نه یا رسول الله مکن
سرور لشکر مگر شیخ کَهُن(۴۴)
یا رسول الله جوان ار شیرزاد
غیر مرد پیر سر لشکر مباد
هم تو گفتستی و گفت تو گوا
پیر باید پیر باید پیشوا
یا رسولالله درین لشکر نگر
هست چندین پیر و از وی پیشتر
زین درخت آن برگ زردش را مبین
سیب های پختهٔ او را بچین
برگهای زرد او خود کی تهی ست؟
این نشان پختگی و کاملی ست
برگ زرد ریش و آن موی سپید
بهر عقل پخته میآرد نوید
برگ های نو رسیدهٔ سبزفام
شد نشان آنکه آن میوه است خام
برگ بیبرگی(۴۵) نشان عارفی ست
زردی زر سرخ رویی صارفی ست(۴۶)
آنکه او گُل عارض(۴۷) است ار نو خط(۴۸) است
او به مکتب گاه مَخْبَر(۴۹) نو خط است
حرف های خط او کژمژ(۵۰) بود
مُزْمَن(۵۱) عقل ست اگر تن میدود
پای پیر از سرعت ار چه باز ماند
یافت عقل او دو پر، بر اوج راند
گر مثل خواهی به جعفر در نگر
داد حق بر جای دست و پاش پر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۸۱
Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2081
جواب گفتن مصطفی علیهالسَّلام اعتراض کننده را
در حضور مصطفای قندخو(۵۲)
چون ز حد بُرد آن عرب از گفت و گو
آن شه وَالنَّجْم و سلطان عَبَس
لب گزید(۵۳) آن سردْدَم(۵۴) را گفت: بس
دست میزد بهر منعش بر دهان(۵۵)
چند گویی پیش دانای نهان؟
پیش دانا بُردهیی سرگین(۵۶) خشک
که بخر این را به جای ناف مُشک(۵۷)
بَعْر(۵۸) را ای گَندهمغز گَندهمُخ(۵۹)
زیر بینی بنهی و گویی که اُخ؟(۶۰)
اُخ اُخی برداشتی ای گیج کاج(۶۱)
تا که کالای بدت یابد رواج؟
تا فریبی آن مشام پاک را
آن چریدهٔ گلشن افلاک را
حلم او خود را اگر چه گول(۶۲) ساخت
خویشتن را اندکی باید شناخت
دیگ را گر باز ماند امشب دهن
گربه را هم شرم باید داشتن
خویشتن گر خفته کرد آن خوب فَر(۶۳)
سخت بیدارست دستارش مبر
چند گویی ای لجوج بیصفا
این فسون(۶۴) دیو پیش مصطفی؟
صد هزاران حلم(۶۵) دارند این گروه
هر یکی حلمی از آنها صد چو کوه
حلمشان بیدار را ابله کند
زیرک صد چشم را گمره کند
حلمشان همچون شراب خوب نَغز(۶۶)
نغز نغزک(۶۷) بر رود بالای مغز
مست را بین زآن شراب پر شگفت
همچو فرزین(۶۸) مست کژ رفتن گرفت
مرد بُرنا(۶۹) زآن شراب زودگیر
در میان راه میافتد چو پیر
خاصه این باده که از خُمِّ بلی ست
نه مَیی که مستی او یک شبی ست
آنکه آن اصحاب کهف از نُقل و نَقل
سیصد و نه سال گم کردند عقل
زآن زنان مصر جامی خوردهاند
دست ها را شرحه شرحه کردهاند
ساحران هم سُکرِ(۷۰) موسی داشتند
دار را دلدار میانگاشتند
جعفر طیّار زآن می بود مست
زآن گرو میکرد بیخود پا و دست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۴
Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2064
ترک گفتن آن مرد ناصح بعد از مبالغهٔ پند مغرور خرس را
آن مسلمان، ترک ابله کرد و تَفت(۷۱)
زیر لب لاحَوْل(۷۲) گویان باز رفت
گفت: چون از جدِ(۷۳) پندم وز جِدال
در دل او پیش میزاید خیال
پس ره پند و نصیحت بسته شد
امر اَعْرِضْ عَنْهُمُ*** پیوسته شد
چون دوایت میفزاید درد، پس
قصه با طالب بگو بر خوان عَبَس****
چونکه اَعمی'(۷۴) طالب حق آمدست
بهر فقر، او را نشاید سینه خَست(۷۵)
تو حریصی بر رَشادِ(۷۶) مِهتران
تا بیاموزند عام از سَروران
احمدا، دیدی که قومی از مُلوک
مَستَمِع(۷۷) گشتند، گشتی خوش که بوک(۷۸)
این رئیسان، یار دین گردند خَوش
بر عرب اینها سرند و بر حَبَش(۷۹)
بگذرد این صیت(۸۰) از بصره و تَبوک
زانک اَلنَّاسُ عَلی' دینِ الْمُلوک(۸۱)
زین سبب تو از ضَریر(۸۲) مُهْتَدی(۸۳)
رو بگردانیدی و تنگ آمدی
که درین فرصت، کم افتد این مُناخ(۸۴)
تو ز یارانی و وقت تو فراخ
مُزدَحِم(۸۵) میگردیم در وقت تنگ
این نصیحت میکنم نه از خشم و جنگ
احمدا، نزد خدا این یک ضَریر
بهتر از صد قیصرست(۸۶) و صد وزیر
*** قرآن کریم، سوره سجده (۳۲)، آیه ۳۰
Quran, Sooreh Sajdeh (#32), Ayeh #30
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ
بنابراین از آنان روی برگردان و منتظر باش که آنان هم منتظرند.
So turn away from them, and wait: they too are waiting.
**** قرآن کریم، سوره عبس (۸۰)، آیه ۱-۱۲
Quran, Sooreh Abas (#80), Ayeh #1-12
عَبَسَ وَتَوَلَّىٰ (۱)
أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَىٰ (۲)
وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّىٰ (۳)
أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرَىٰ (۴)
أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَىٰ (۵)
فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّىٰ (۶)
وَمَا عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّىٰ (۷)
وَأَمَّا مَنْ جَاءَكَ يَسْعَىٰ (۸)
وَهُوَ يَخْشَىٰ (۹)
فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّىٰ (۱۰)
كَلَّا إِنَّهَا تَذْكِرَةٌ (۱۱)
فَمَنْ شَاءَ ذَكَرَهُ (۱۲)
چهره در هم كشيد و روى گردانيد، (۱)
كه آن مرد نابينا پيش او آمد؛ (۲)
و تو چه دانى، شايد او به پاكى گرايد، (۳)
يا پند پذيرد و اندرز سودش دهد. (۴)
اما آن كس كه خود را بىنياز مىپندارد، (۵)
تو بدو مىپردازى؛ (۶)
با آنكه اگر پاك نگردد، بر تو [مسؤوليتى] نيست. (۷)
و اما آن كس كه شتابان پيش تو آمد، (۸)
در حالى كه [از خدا] مىترسيد، (۹)
تو از او به ديگران مىپردازى. (۱۰)
زنهار [چنين مكن]، اين [آيات] پندى است. (۱۱)
تا هر كه خواهد، از آن پند گيرد. (۱۲)
(The Prophet) frowned and turned away (1)
Because there came to him the blind man (interrupting). (2)
But what could tell thee but that perchance he might
grow (in spiritual understanding)? (3)
Or that he might receive admonition, and the
teaching might profit him? (4)
As to one who regards Himself as self-sufficient, (5)
To him dost thou attend; (6)
Though it is no blame to thee if he grow not (in
spiritual understanding). (7)
But as to him who came to thee striving earnestly, (8)
And with fear (in his heart) (9)
Of him wast thou unmindful. (10)
By no means (should it be so)! For it is indeed
a Message of instruction (11)
Therefore let whoso will, keep it in remembrance. (12)
(۱) فربه: چاق
(۲) دُژَم: اندوهگین،افسرده، رنجور
(۳) کَتم: نهان گاه، کتم عدم: جهانی که پنهان است و دیده نمیشود، جهان نیستی، نابودی، ذهن
(۴) تَعاهُد: با هم عهد بستن، پیمان بستن، همعهد شدن
(۵) کِه: کوچک
(۶) مِه: بزرگ
(۷) نَطع: صفحه شطرنج
(۸) مات: سرگردان، حیران، در شطرنج، حالتی که در آن مهرۀ شاه گرفتار شود و راه گریز نداشته باشد
(۹) رُخ: روی، چهره، در شطرنج، مهرهای به شکل برج، قلعه
(۱۰) سَردِه: ساقی
(۱۱) میرِ آخُر: رئیس اصطبل، اصطبل بان
(۱۲) اُستوران: ستوران، چهارپایان، جمع ستور
(۱۳) ریاضت: تربیت کردن، رام کردن اسب
(۱۴) رایض: تربیت کننده اسب و ستور، جمع: رُوّاض
(۱۵) مروَّض: اسب و ستور تربیت شده
(۱۶) ریاضتباره: پسوند باره به معنی دوست دارنده و علاقمند است. ریاضت باره یه معنی کسی است که عاشق تربیت مردم است.
(۱۷) سُکْسُک: ستوری که بد و ناهموار رود
(۱۸) یُرغا: ستوری که راهوار و تیزرو باشد
(۱۹) یُواش: اسب نرم رفتار و تربیت شده
(۲۰) تمکین: در اینجا به معنی اطاعت کردن. بی تمکین یعنی نافرمان و سرکش
(۲۱) صِطَبل: مخفف اصطبل
(۲۲) مُنهَزِم: گریزان، شکست خورده
(۲۳) مُنْقَبِض: گرفته، دچار قبض شده
(۲۴) قَصَص: جمع قصّه، داستان، حکایت
(۲۵) نفیر: گریزان، رمنده
(۲۶) سَری: سَر+ یای مصدری به معنی سروری
(۲۷) تمام: با تمام وجود، با اخلاص باطن و رسوم ظاهر
(۲۸) منصور خَیل: لشکر ظفرمند، سپاه پیروز، خَیل به معنی رمه اسبان و مجازاً بر سواران اطلاق می شود. در اینجا مطلقاً به معنی لشکر است.
(۲۹) لاَنُسَلِّم: تسلیم نمی شویم
(۳۰) مَخْرَقه: دروغ، افترا
(۳۱) پشتْدار: حامی، پشتیبان
(۳۲) گزافه: بیهوده، عبث
(۳۳) مَناص: از نَوص به معنی پناه بردن و پناهگاه است.
(۳۴) مُوَکِّل: مأمور، کسی که کاری به او سپرده شده، کسی که عهدهدار امری باشد
(۳۵) ضالّ: گمراه
(۳۶) مِنْهاجِ: راه پیدا، راه آشکار، جمع: مَناهِج
(۳۷) رَشَد: به راه راست رفتن، از گمراهی درآمدن
(۳۸) مَکْمَن: جای پنهان شدن، کمینگاه، جمع: مَکامِن
(۳۹) گِزافه: بسیار، بی حد و حساب
(۴۰) بُن: ریشه، اصل
(۴۱) مژدهور: صاحب مژده و نوید، ور پسوند دارندگی و انصاف
(۴۲) مقرگاه: قرارگاه
(۴۳) خمار اشکن: زائل کننده مستی، در قدیم اطبا برای آنکه مست را به هوشیارس آورند به او داروهایی می دادند که آنرا خمار اشکن می گفتند
(۴۴) کَهُن: قدیمی، پیر
(۴۵) برگ بیبرگی: سرمایه عدم تعلق و آزادگی از بند هوا و آویزش های دل به هر چه غیر از خداست
(۴۶) صارفی: صرّاف، آنکه زر و سیم سره را از ناسره باز می شناسد
(۴۷) گُل عارض: آن که صورتی مانند گل، لطیف و زیبا دارد، خوش چهره
(۴۸) نو خَط: نوجوانی که تازه موی صورتش رُسته باشد، نو آموز، کودکی که تازه به مکتب رفته و خط و کتابت را شروع کرده است.
(۴۹) مَخْبَر: آگاهی یافتن و محل تجربه
(۵۰) کژمژ: کج و ناراست
(۵۱) مُزْمَن: کسی که دچار نقص عضو شده باشد، مُزْمَن عقل یعنی کسی که عقلش ناقص است.
(۵۲) قندخو: کسی که مهربان و ملایم باشد
(۵۳) لب گزید: اشاره به سکوت کرد
(۵۴) سردْدَم: یاوه گو
(۵۵) دست بر دهان نهادن: اشاره به سکوت کردن شخص مقابل
(۵۶) سرگین: فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر
(۵۷) ناف مُشک: کیسه ای به اندازه یک نارنج که در زیر شکم آهوی نر خُتَن قرار دارد و از منفذ آن ماده ای قهوه ای رنگ و چرب خارج می شود که بسیار معطر است و به مشک معروف است.
(۵۸) بَعْر: پشگل، سرگین، پشگل شتر یا گوسفند
(۵۹) گَندهمغز گَندهمُخ: کسی که عقل و شعورش تباه شده
(۶۰) اُخ: از اصواتی که با آن لذت و خوشی را اظهار می کنند
(۶۱) کاج: لوچ، دوبین
(۶۲) گُول: ابله، احمق
(۶۳) خوب فَر: صاحب جلال
(۶۴) فسون: حیله، نیرنگ، سحر و جادو
(۶۵) حلم: بردباری
(۶۶) نَغز: لطیف، ناب
(۶۷) نغز نغزک: خوش خوشان، آرام آرام
(۶۸) فرزین: مهره وزیر در شطرنج که دارای همهم نرع حرکت است به جز حرکت اسب.
(۶۹) بُرنا: جوان
(۷۰) سُکر: مستی، مست شدن از نوشیدن شراب و مانند آن
(۷۱) تَفت: باحرارت، تند، تیز، باشتاب
(۷۲) لاحَوْل: اشاره به لاحَوْلَ و لا قُوَّةَ الّا بِالله به معني هيچ نیرویی نیست غیر از نیروی خدا
(۷۳) جد: کوشیدن، تلاش
(۷۴) اَعمی': نابینا
(۷۵) سینه خَستن: رنجانیدن
(۷۶) رَشاد: هدایت، به راه راست رفتن، رستگاری
(۷۷) مَستَمِع: شنونده
(۷۸) بوک: بُود که، شاید که
(۷۹) حَبَش: ناحیه حبشه
(۸۰) صیت: آوازه
(۸۱) اَلنَّاسُ عَلی' دینِ الْمُلوک: مردم پیرو آیین پادشاهان خویش اند
(۸۲) ضَریر: نابینا، کور
(۸۳) مُهْتَدی: هدایتشده، راهراستیافته
(۸۴) مُناخ: جای خواب شتر
(۸۵) مُزدَحِم: ازدحام کننده و انبوهی کننده، در اینجا مزاحم
(۸۶) قیصر: لقب سلسله ای از پادشاهان روم
Privacy Policy
Today visitors: 4514 Time base: Pacific Daylight Time