برنامه شماره ۸۲۶ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۳ اوت ۲۰۲۰ - ۱۴ مرداد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 415, Divan e Shams
تشنهیی بر لبِ جو بین که چه در خواب شُدست
بر سَرِ گنج، گدا بین که چه پُرتاب(۱) شُدست
ای بسا خشک لَبا کز گِرهِ سِحْرِ کسی
در اَرَس(۲) بیخبر از آب چو دولاب شُدست
چشمْ بَند اَر نَبُدی، که گروِ شمع شُدی؟
کآفتابِ سحری ناسِخِ(۳) مهتاب شُدست
ترسَد اَر شمع نباشد بِنَبینَد مَه را
دلِ آن گول(۴) ازین ترس چو سیماب شُدست
چون سلیمانِ نهانست که دیوانْش دِلَست
جانِ محجوب از او مَفخَرِ حُجّاب شُدست
ای بَسا سنگ دِلا که حَجَرش لَعل شُدست
ای بَسا غوره درین مِعْصَره(۵) دوشاب(۶) شُدست
این چه مَشّاطه(۷) و گُلگونهٔ(۸) غیبست کزو
زعفرانی رُخِ عُشّاق چو عنّاب شُدست
چند عثمانِ پُر از شَرم که از مَستیِ او
چون عُمَر شَرم شکَن گشته و خَطّاب(۹) شُدست
طُرفه قَفّال(۱۰) کز اَنفاس کُند قُفل و کلید
من دُکان بَستم کاو فاتحِ اَبْواب(۱۱) شُدست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3240
موج بر وی میزند بی اِحتِراز(۱۲)
خفته، پویان(۱۳) در بیابانِ دراز
خفته میبیند عطش های شدید
آب، اَقرَب مِنْهُ مِنْ حَبْلِ الْوَرید
آن شخص خفته، دچار عطش سختی شده، در
حالی که آب از رگ قلبش به او نزدیکتر است.
قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶
Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16
«…وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»
«…و ما از رگ قلب آدمی به او نزدیکتریم.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1074
در سَرِ خود پیچ، هِلْ(۱۴) خیرهسری
رَو درِ دل زَن، چرا بر هر دری؟
تا به زانویی میانِ آب جو
غافل از خود زین و آن تو آبْ جُو
پیش آب و پس هم آبِ با مدد
چشمها را پیش، سَدّ و خَلْف(۱۵) سَد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4323
بر سر گنج از گدایی مردهام
زانک اندر غفلت و در پردهام
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #918
گر قَضا انداخت ما را در عذاب
کی رود آن خو و طبع مُستَطاب؟
گر گدا گشتم، گدارو کی شوم؟
ور لباسم کهنه گردد، من نُواَم
مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، شماره ۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 23, Divan e Shams
گَر ساقیم حاضر بُدی، وز بادۀ او خوردَمی
در شرحِ چَشمِ جادُوَش صد سِحْرِ مطلق کردَمی
گر خاطرِ اُشتُردِلَم(۱۶)، خوش شیرگیرِ(۱۷) او شدی
شیرانِ نَر را این زمان در زیرِ زین آوردَمی
زان ابرویِ چون سُنبلَش، زان ماهِ زیبا خَرمَنَش
زین گاوِ تَن وارَستَمی، بر گِردِ گردون گَردَمی
سَرمَست بیرون آیَمی از مجلسِ سلطانِ خود
فرمان دِهِ هر شَهرَمی، دَرمان دِهِ هر دَردَمی
گَر عُقدۀ این ساحره، از پایِ جانم واشُدی
بر کوریِ هر رَهزَنی، صد رستم و صد مردمی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1062, Divan e Shams
چون نبینم من جَمالَت، صد جهان خود دیده گیر(۱۸)
چون حدیثِ تو نباشد، سِرِّ سِرّ بِشنیده گیر
ای که در خوابت ندیده آدم و ذُرّیَّتَش(۱۹)
از که پُرسم وصفِ حُسنَت؟ از همه پرسیده گیر
چون نباشم در وصالت، ای ز بینایان نهان
در بهشت و حور و دولت تا ابد باشیده(۲۰) گیر
چون نبینم خشم و نازِ شِکَّرینَت هر دَمی
بر سَرِ شاهانِ معنی مر مرا نازیده(۲۱) گیر
چون فنا خواهد شدن این ساحِرۀ دنیایِ دون(۲۲)
تخت و بَخت و گنج و عالَم را به من بخشیده گیر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2721
روز روشن، هر که او جوید چراغ
عین جُستن، کوریش دارد بَلاغ(۲۳)
ور نمیبینی، گمانی بردهای
که صباح ست و، تو اندر پردهای
کوری خود را مکن زین گفت، فاش
خامش و در انتظار فضل باش
در میان روز گفتن: روز کو؟
خویش رسوا کردن است ای روزجو
صبر و خاموشی جَذوبِ(۲۴) رحمت است
وین نشان جستن، نشان علّت است
اَنْصِتُوا(۲۵) بپذیر، تا بر جانِ تو
آید از جانان، جزای اَنْصِتُوا*
گر نخواهی نُکس(۲۶)، پیش این طبیب
بر زمین زن زرّ و سَر را ای لَبیب(۲۷)
* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۲۰۴
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #204
«… وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»
«... خاموشی گزینید، باشد که از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3779
ما همه مرغابیانیم ای غلام
بَحر میداند زبانِ ما تمام
پس سلیمان، بَحر آمد، ما چو طَیر(۲۸)
در سلیمان تا ابد داریم سَیر
با سلیمان، پای در دریا بنه
تا چو داود آب، سازد صد زره
آن سلیمان، پیشِ جمله حاضرست
لیک غیرت چشمبند و ساحرست
تا ز جهل و خوابناکیّ و فضول
او به پیشِ ما و ما از وی مَلول(۲۹)
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3743
جمله مرغانِ مُنازِع(۳۰)، بازوار
بشنوید این طبلِ بازِ شهریار
ز اختلاف خویش، سوی اتحاد
هین ز هر جانب روان گردید شاد
حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم
نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم
در هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی آن وحدت
و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما
را از آن باز نداشته است.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3354
گرچه دوری، دور میجنبان تو دُم
حَیثُ ما کُنتُم فَوَلُّوا وَجهَکُم
گر چه در ذهن هستی و از او دوری، از دور دُم آشنایی با او
(از جنس او بودن) را به حرکت در آر. به این آیه قرآن توجه کن
که می گوید: در هر جا که هستی رو به او کن.
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۴۴
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #144
« قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ۚ
فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا
وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ۗ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ
مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ.»
« نگريستنت را به اطراف آسمان مىبينيم. تو را به سوى
قبلهاى كه مىپسندى مىگردانيم. پس روى به جانب مسجدالحرام
كن. و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد. اهل كتاب مىدانند
كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است.
و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3746
کورْ مرغانیم و بس ناساختیم
کآن سُلیمان را دَمی نشناختیم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1532
بعد ازین حرفیست پیچاپیچ و دور
با سلیمان باش و دیوان را مشور
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1860
شاد آن صوفی که رزقش کم شود
آن شَبَه ش(۳۱) دُر گردد و او یَم(۳۲) شود
ز آن جِرایِ(۳۳) خاص هر که آگاه شد
او سزای قرب و اِجریگاه(۳۴) شد
ز آن جِرای روح چون نُقصان(۳۵) شود
جانش از نُقصان آن لرزان شود
پس بداند که خطایی رفته است
که سَمَنزارِ(۳۶) رضا آشفته است
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۰۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3703
شهوت ناری براندن کم نشد
او بماندن کم شود بی هیچ بد
تا که هیزم مینهی بر آتشی
کی بمیرد آتش از هیزمکشی
چونکه هیزم باز گیری، نار مرد
زآنکه، تقوی آب سوی نار برد
کی سیه گردد به آتش رویِ خوب؟
کو نَهد گُل گونه از تَقوَی القُلوب؟
روی خوب و زیبا کی از آتش، سیاه می گردد؟ آنکه تقوی قلب
را بر روی باطن خود بگذارد و رخسار روح را با سرخاب تقوا،
رنگین و زیبا کند، کی این باطن از آتش و دود شهوات، سیاه می گردد؟
قرآن کریم، سوره حج ّ(۲۲)، آیه ۳۲
Quran, Sooreh Al-Hajj(#22), Line #32
« وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.»
« و هرکه محترم داند شعائر خدا را بدان که این کار
از تقوای دل سرچشمه می گیرد.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2484, Divan e Shams
عاشقِ مست از کجا؟ شَرم و شکست از کجا؟
شَنگ(۳۷) و وَقیح(۳۸) بودیی، گَر گِروِ اَلَستییی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1639
هر زمان دل را دگر میلی دهم
هرنفس بر دل دگر داغی نهم
کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه
مشیت من خارج نمی شود.
قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۲۹
Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #29
« يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»
« هر که در آسمان ها و زمین است از او درخواست
[حاجت] می کند، او هر روز در کاری است.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2550
پارهدوزی میکنی اندر دکان
زیرِ این دُکّانِ تو، مدفون دو کان
هست این دکّان کِرایی، زود باش
تیشه بستان و تَکَش(۳۹) را میتراش
تا که تیشه ناگهان بر کان نهی
از دکان و پارهدوزی وارهی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2555
ای ز نسل پادشاه کامیار
با خود آ، زین پارهدوزی ننگ دار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣١٨٩
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3189
« در بیانِ آنکه شهزاده آدمی بچّه است، خلیفهٔ خداست، پدرش
آدم صفی، خلیفهٔ حق مسجودِ ملایک و آن کمپیرِ کابلی، دنیاست
که آدمیبچّه را از پدر ببُرید به سحر و انبیا و اولیا آن طبیب
تدارک کننده.»
ای برادر دان که شَهزاده تویی
در جهانِ کهنه، زاده از نویی
کابلیِّ جادو این دنیاست کو
کرد مردان را اسیرِ رنگ و بو
چون در افکندت درین آلوده روذ(۴۰)
دم به دم میخوان و میدَم قُلْ اَعْوذ(۴۱)
تا رهی زین جادویّ و زین قَلَق(۴۲)
اِستعاذَت(۴۳) خواه از ربُّ الْفَلَق(۴۴)*
زان نَبی دُنیات را سَحّاره(۴۵) خواند**
کو به افسون خلق را در چَه، نشاند
هین فسونِ گرم دارد گَنده پیر
کرده شاهان را دَمِ گرمش اسیر
در درونِ سینه نَفّاثات(۴۶) اوست
عُقدههایِ سِحر را اثبات اوست
ساحرهٔ دنیا قوی دانا زنی ست
حَلِّ سِحرِ او به پای عامه نیست
ور گشادی عَقدِ او را عقل ها
انبیا را کی فرستادی خدا؟
هین طلب کن خوشْدَمی عَقدهگشا
رازدانِ یَفعَلُ الله ما یَشا***
همچو ماهی بسته استَت او به شَست(۴۷)
شاهزاده مانْد سالیّ و تو شصت
شصت سال از شَستِ او در مِحنَتی(۴۸)
نه خوشی، نه بر طریقِ سُنتی
فاسقی(۴۹) بدبخت، نه دنیات خوب
نه رهیده از وبال(۵۰) و از ذُنوب(۵۱)
نفخِ(۵۲) او، این عُقدهها را سخت کرد
پس طلب کُن نَفخهٔ خَلّاقِ فَرد
تا نَفَختُ فیهِ(۵۳) مِن رُوحی تو را*۴
وا رهانَد زین و گوید: برتر آ
جز به نفخِ حق نسوزد نفخِ سِحر
نفخِ قهرست این و آن دَم، نفخِ مِهر
رحمتِ او سابق است از قهرِ او
سابقی خواهی، بَرو سابِق بِجو
تا رسی اندر نفوسِ زُوِّجَت*۵
کِای شهِ مَسحور(۵۴)، اینک مَخرَجت
با وجودِ زال نایَد اِنحلال(۵۵)
در شَبیکه(۵۶) و در برِ آن پُردَلال(۵۷)
نه بگفتست آن سِراجِ(۵۸) اُمَّتان
این جهان و آن جهان را ضَرَّتان(۵۹)
پس وصالِ این، فراقِ آن بُوَد
صحّتِ این تَن، سَقامِ(۶۰) جان بُوَد
سخت میآید فِراقِ این مَمَرّ(۶۱)
پس فِراقِ آن مَقَر(۶۲)، دان سخت تر
چون فِراقِ نقش، سخت آید تو را
تا چه سخت آید ز نقاشش جدا
ای که صبرت نیست از دنیای دُون(۶۳)
چونت صبرست از خدا؟ ای دوست، چون؟
چونکه صبرت نیست زین آبِ سیاه
چون صَبوری داری از چشمهٔ اله؟
چونکه بی این شَرب، کم داری سکون
چون ز اَبراری(۶۴) جدا وَز یَشرَبُون(۶۵)؟*۶
گر ببینی یک نَفَس حُسنِ وَدود(۶۶)
اندر آتش افکنی جان و وجود
جیفه(۶۷) بینی بعد از آن این شُرب را
چون ببینی کَرّ و فَرِّ(۶۸) قُرب(۶۹) را
همچو شهزاده رسی در یارِ خویش
پس برون آری ز پا تو خارِ خویش
جهد کن، در بیخودی خود را بیاب
زودتر، واللهُ اَعلَم بِالصَّواب
« در راه خدا چنان بکوش که به مرتبه بی خویشی
رسی، و در مرتبه بی خویشی، منِ حقیقی خود را هر چه
سریعتر بیابی. و خدا به راستی و درستی داناتر است.»
هر زمانی، هین مشو با خویش جفت
هر زمان چون خر در آب و گِل مَیُفت
از قُصورِ چشم باشد آن عِثار(۷۰)
که نبیند شیب و بالا کوروار
بوی پیراهانِ یوسف کن سَنَد(۷۱)
زآنکه بویش چشم، روشن میکند
صورتِ پنهان و آن نورِ جَبین
کرده چشمِ انبیا را دوربین
نورِ آن رخسار، برهاند ز نار
هین مشو قانع به نورِ مُستَعار(۷۲)
چشم را این نور، حالیبین کند
جسم و عقل و روح را گَرگین(۷۳) کند
صورتش نورست و در تحقیق، نار
گر ضیا خواهی دو دست از وی بدار
دَم به دَم در رُو فُتد هر جا رَوَد
دیده و جانی که حالیبین بُوَد
دُور بیند دوربینِ بیهنر
همچنانکه دُور دیدن خواب در
خفته باشی بر لبِ جو خُشکلب
میدوی سوی سراب، اندر طلب
دور میبینی سَراب و میدوی
عاشقِ آن بینشِ خود میشوی
میزنی در خواب با یاران تو لاف
که منم بینادل و پَردهشکاف(۷۴)
نَک بدآن سو آب دیدم، هین شتاب
تا رویم آنجا و، آن باشد سَراب
هر قدم زین آب تازی دورتر
دَو دَوان سوی سَرابِ با غَرَر(۷۵)
عینِ آن عَزمت، حجابِ این شده
که به تو پیوسته است و آمده
بس کسا، عزمی به جایی میکند
از مقامی، کان غرض در وی بُوَد
دید و لافِ خفته، میناید به کار
جز خیالی نیست، دست از وی بدار
خوابناکی، لیک هم بر راه خُسپ(۷۶)
اَلله اَلله بر رَهِ الله خُسپ
تا بُوَد که سالِکی بر تو زند
از خیالاتِ نُعاست(۷۷) بَرکَنَد
خفته را گر فکر گردد همچو موی
او از آن دقت نیابد راهِ کوی
فکرِ خفته گر دوتا و گر سهتاست
هم خطا اندر خطا اندر خطاست
موج بر وی میزند بی اِحتِراز
خفته، پویان در بیابانِ دراز
آن شخص خفته، دچار عطش سختی شده، در حالی
که آب از رگ قلبش به او نزدیکتر است.
* قرآن کریم، سوره فلق(۱۱۳)، آیه ۵-۱
Quran, Sooreh Al-Falaq(#113), Line #1-5
« قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ » (١)
« بگو: به پروردگار صبحگاه پناه مىبرم،»
« مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ » (٢)
« از شر آنچه بيافريده است،»
« وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ » (٣)
« و از شر شب چون درآيد،»
« وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ » (۴)
« و از شر جادوگرانى كه در گرهها افسون مىدمند،»
« وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ » (۵)
« از شر حسود چون رشك مىورزد.»
** حدیث
« احْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا أَسْحَرُ مِنْ هَارُوتَ وَمَارُوتَ.»
« بپرهیزید از دنیا که همانا دنیا جادوگرتر از
هاروت و ماروت است.»
*** قرآن کریم، سوره آل عمران(٣)، آیه ۴٠
Quran, Sooreh Al-i-Imran(#3), Line #40
«... كَذَٰلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ.»
«… بدان سان كه خدا هر چه بخواهد مى كند.»
*۴ قرآن کریم، سوره حِجْر(١۵)، آیه ٢٩
Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #29
« فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ.»
« چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن
دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»
*۵ قرآن کریم، سوره تکویر(۸۱)، آیه ۷
Quran, Sooreh At-Takwir(#81), Line #7
« وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ.»
« و چون روحها با تنها قرين گردند.»
*۶ قرآن کریم، سوره دهر(انسان)(۷۶)، آیه ۵
Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #5
« إِنَّ الَاْبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا.»
« همانا نوشند نیکان از جامی لبریز که آمیغِ آن
عطرآگین است.»
(۱) پُرتاب: بیقرار، آشفته، خشمگین
(۲) اَرَس: مطلقا رود
(۳) ناسِخ: باطل کننده، نسخ کننده
(۴) گول: نادان، ابله
(۵) مِعْصَره: دستگاهی که با آن آب میوه میگرفتند.
(۶) دوشاب: شیره انگور
(۷) مَشّاطه: آرایشگر زنی که حرفۀ او آرایش کردن زنان دیگر است. شانه کننده
(۸) گُلگونه: سُرخاب، وسیله آرایش زنان
(۹) خَطّاب: بسیار خطاب کننده، لقب، عنوان. لقب عُمَر دوّمین خلیفه اسلام.
(۱۰) قَفّال: قفل ساز
(۱۱) اَبْواب: جمعِ باب به معنی درها، بابها، مَدخَلها
(۱۲) اِحتِراز: پرهیز کردن، ملاحظه
(۱۳) پویان: پوینده، در تکاپو
(۱۴) هِلْیدن: رها کردن، ترک کردن
(۱۵) خَلْف: پشتِ سر، عقب
(۱۶) اُشتُردل: بددل، ترسو، کینه جو
(۱۷) شیرگیر: به مجاز شجاع، دلیر، مست، پُر زور
(۱۸) انگاشتن: فرض کردن، گمان کردن. گیر: فرض کن، تصوّر کن
(۱۹) ذُریَّه: نسل، فرزندان
(۲۰) باشیده: مقیم، ساکن
(۲۱) نازیده: خرامان، با ناز و نخوت
(۲۲) دون: پست، فرومایه
(۲۳) بَلاغ: دلالت، برهان و دلیل، پیام رسانی و کفایت کردن
(۲۴) جَذوب: بسیار کِشنده، بسیار جذب کننده
(۲۵) اَنْصِتُوا: خاموش باشید
(۲۶) نُکس: عود کردن بیماری
(۲۷) لَبیب: خردمند، عاقل
(۲۸) طَیر: پرنده
(۲۹) مَلول: افسرده، اندوهگین
(۳۰) مُنازع: نزاع کننده، ستیزه گر
(۳۱) شَبَه: شَبَه یا شَبَق، نوعی سنگ سیاه و برّاق
(۳۲) یَم: دریا
(۳۳) جِرا: نفقه، مواجب، مستمری
(۳۴) اِجریگاه: در اینجا پیشگاه الهی
(۳۵) نُقصان: کمی، کاستی، زیان
(۳۶) سَمَنزار: باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.
(۳۷) شَنگ: شوخ و شاد، شنگول
(۳۸) وَقیح: بی شرم، بی حیا
(۳۹) تک: ته، قعر، عمق
(۴۰) روذ: رود
(۴۱) قُلْ اَعْوذُ: بگو پناه میبرم
(۴۲) قَلَق: اضطراب و پریشانی
(۴۳) اِستعاذه: پناه گرفتن، پناه بردن
(۴۴) ربُّ الْفَلَق: پروردگار بامداد، پروردگار آفریدگان
(۴۵) سَحّاره: بسیار جادو کننده
(۴۶) نَفّاثات: جمعِ نفاثه، به معنی بسیار دمنده.
(۴۷) شَست: قلّاب ماهیگیری
(۴۸) مِحنَت: درد، رنج
(۴۹) فاسق: گناهکار، تباهکار
(۵۰) وَبال: سختی، عذاب
(۵۱) ذُنوب: جمعِ ذَنب، به معنی گناه
(۵۲) نَفخ: دَم، نفَس
(۵۳) نَفَختُ فیه: دمیدم در او
(۵۴) مَسحور: سِحرزده، جادو شده
(۵۵) اِنحلال: گشوده شدن گِره
(۵۶) شَبیکه: دام و کمند
(۵۷) دَلال: ناز و کرشمه
(۵۸) سِراج: چراغ
(۵۹) ضَرَّة: هَوُو
(۶۰) سَقام: بيماری، دردمندی
(۶۱) مَمَرّ: محل عبور
(۶۲) مَقَر: محل قرار گرفتن
(۶۳) دُون: پست، نازل
(۶۴) اَبرار: نیکان
(۶۵) یَشرَبُون: می نوشند
(۶۶) وَدود: بسیار مهربان و دوستدار، از نامهای خداوند
(۶۷) جیفه: مردار
(۶۸) کَرّ و فَرّ: شکوه و جلال
(۶۹) قُرب: نزدیکی
(۷۰) عِثار: لغزش
(۷۱) سَنَد: تکیه گاه
(۷۲) مُستَعار: عاریه گرفته شده، غیر اصیل
(۷۳) گَرگین: کچل، گَر
(۷۴) پَردهشکاف: شکافنده پرده و حجاب
(۷۵) غَرَر: در معرض نابودی قرار دادن، با غَرَر: هلاک کننده
(۷۶) خُسپیدن: خوابیدن
(۷۷) نُعاس: چرت، خواب
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
تشنهیی بر لب جو بین که چه در خواب شدست
بر سر گنج گدا بین که چه پرتاب شدست
ای بسا خشک لبا کز گره سحر کسی
در ارس بیخبر از آب چو دولاب شدست
چشم بند ار نبدی که گرو شمع شدی
کآفتاب سحری ناسخ مهتاب شدست
ترسد ار شمع نباشد بنبیند مه را
دل آن گول ازین ترس چو سیماب شدست
چون سلیمان نهانست که دیوانش دلست
جان محجوب از او مفخر حجاب شدست
ای بسا سنگ دلا که حجرش لعل شدست
ای بسا غوره درین معصره دوشاب شدست
این چه مشاطه و گلگونه غیبست کزو
زعفرانی رخ عشاق چو عناب شدست
چند عثمان پر از شرم که از مستی او
چون عمر شرم شکن گشته و خطاب شدست
طرفه قفال کز انفاس کند قفل و کلید
من دکان بستم کاو فاتح ابواب شدست
موج بر وی میزند بی احتراز
خفته پویان در بیابان دراز
آب اقرب منه من حبل الورید
در سر خود پیچ هل خیرهسری
رو در دل زن چرا بر هر دری
تا به زانویی میان آب جو
غافل از خود زین و آن تو آب جو
پیش آب و پس هم آب با مدد
چشمها را پیش سد و خلف سد
گر قضا انداخت ما را در عذاب
کی رود آن خو و طبع مستطاب
گر گدا گشتم گدارو کی شوم
ور لباسم کهنه گردد من نوام
گر ساقیم حاضر بدی وز باد او خوردمی
در شرح چشم جادوش صد سحر مطلق کردمی
گر خاطر اشتردلم خوش شیرگیر او شدی
شیران نر را این زمان در زیر زین آوردمی
زان ابروی چون سنبلش زان ماه زیبا خرمنش
زین گاو تن وارستمی بر گرد گردون گردمی
سرمست بیرون آیمی از مجلس سلطان خود
فرمان ده هر شهرمی درمان ده هر دردمی
گر عقدۀ این ساحره از پای جانم واشدی
بر کوری هر رهزنی صد رستم و صد مردمی
چون نبینم من جمالت صد جهان خود دیده گیر
چون حدیث تو نباشد سر سر بشنیده گیر
ای که در خوابت ندیده آدم و ذریتش
از که پرسم وصف حسنت از همه پرسیده گیر
چون نباشم در وصالت ای ز بینایان نهان
در بهشت و حور و دولت تا ابد باشیده گیر
چون نبینم خشم و ناز شکرینت هر دمی
بر سر شاهان معنی مر مرا نازیده گیر
چون فنا خواهد شدن این ساحر دنیای دون
تخت و بخت و گنج و عالم را به من بخشیده گیر
روز روشن هر که او جوید چراغ
عین جستن کوریش دارد بلاغ
ور نمیبینی گمانی بردهای
که صباح ست و تو اندر پردهای
کوری خود را مکن زین گفت فاش
در میان روز گفتن روز کو
صبر و خاموشی جذوب رحمت است
وین نشان جستن نشان علت است
انصتوا بپذیر تا بر جان تو
آید از جانان جزای انصتوا*
گر نخواهی نکس پیش این طبیب
بر زمین زن زر و سر را ای لبیب
بحر میداند زبان ما تمام
پس سلیمان بحر آمد ما چو طیر
در سلیمان تا ابد داریم سیر
با سلیمان پای در دریا بنه
تا چو داود آب سازد صد زره
آن سلیمان پیش جمله حاضرست
تا ز جهل و خوابناکی و فضول
او به پیش ما و ما از وی ملول
جمله مرغان منازع بازوار
بشنوید این طبل باز شهریار
ز اختلاف خویش سوی اتحاد
حیث ما کنتم فولوا وجهکم
نحوه هذا الذی لم ینهکم
گرچه دوری دور میجنبان تو دم
کور مرغانیم و بس ناساختیم
کآن سلیمان را دمی نشناختیم
آن شبه ش در گردد و او یم شود
ز آن جرای خاص هر که آگاه شد
او سزای قرب و اجریگاه شد
ز آن جرای روح چون نقصان شود
جانش از نقصان آن لرزان شود
که سمنزار رضا آشفته است
چونکه هیزم باز گیری نار مرد
زآنکه تقوی آب سوی نار برد
کی سیه گردد به آتش روی خوب
کو نهد گل گونه از تقوی القلوب
عاشق مست از کجا شرم و شکست از کجا
شنگ و وقیح بودیی گر گرو الستییی
کل اصباح لنا شأن جدید
کل شیء عن مرادی لا یحید
زیر این دکان تو مدفون دو کان
هست این دکان کرایی زود باش
تیشه بستان و تکش را میتراش
با خود آ زین پارهدوزی ننگ دار
ای برادر دان که شهزاده تویی
در جهان کهنه زاده از نویی
کابلی جادو این دنیاست کو
کرد مردان را اسیر رنگ و بو
چون در افکندت درین آلوده روذ
دم به دم میخوان و میدم قل اعوذ
تا رهی زین جادوی و زین قلق
استعاذت خواه از رب الفلق*
زان نبی دنیات را سحاره خواند**
کو به افسون خلق را در چه نشاند
هین فسون گرم دارد گنده پیر
کرده شاهان را دم گرمش اسیر
در درون سینه نفاثات اوست
عقدههای سحر را اثبات اوست
ساحره دنیا قوی دانا زنی ست
حل سحر او به پای عامه نیست
ور گشادی عقد او را عقل ها
انبیا را کی فرستادی خدا
هین طلب کن خوشدمی عقدهگشا
رازدان یفعل الله ما یشا***
همچو ماهی بسته استت او به شست
شاهزاده ماند سالی و تو شصت
شصت سال از شست او در محنتی
نه خوشی نه بر طریق سنتی
فاسقی بدبخت نه دنیات خوب
نه رهیده از وبال و از ذنوب
نفخ او این عقدهها را سخت کرد
پس طلب کن نفخه خلاق فرد
تا نفخت فیه من روحی تو را*۴
وا رهاند زین و گوید برتر آ
جز به نفخ حق نسوزد نفخ سحر
نفخ قهرست این و آن دم نفخ مهر
رحمت او سابق است از قهر او
سابقی خواهی برو سابق بجو
تا رسی اندر نفوس زوجت*۵
کای شه مسحور اینک مخرجت
با وجود زال ناید انحلال
در شبیکه و در بر آن پردلال
نه بگفتست آن سراج امتان
این جهان و آن جهان را ضرتان
پس وصال این فراق آن بود
صحت این تن سقام جان بود
سخت میآید فراق این ممر
پس فراق آن مقر دان سخت تر
چون فراق نقش سخت آید تو را
ای که صبرت نیست از دنیای دون
چونت صبرست از خدا ای دوست چون
چونکه صبرت نیست زین آب سیاه
چون صبوری داری از چشمه اله
چونکه بی این شرب، کم داری سکون
چون ز ابراری جدا وز یشربون*۶
گر ببینی یک نفس حسن ودود
جیفه بینی بعد از آن این شرب را
چون ببینی کر و فر قرب را
همچو شهزاده رسی در یار خویش
پس برون آری ز پا تو خار خویش
جهد کن در بیخودی خود را بیاب
زودتر والله اعلم بالصواب
هر زمان چون خر در آب و گل میفت
از قصور چشم باشد آن عثار
بوی پیراهان یوسف کن سند
زآنکه بویش چشم روشن میکند
صورت پنهان و آن نور جبین
کرده چشم انبیا را دوربین
نور آن رخسار برهاند ز نار
هین مشو قانع به نور مستعار
چشم را این نور حالیبین کند
جسم و عقل و روح را گرگین کند
صورتش نورست و در تحقیق نار
دم به دم در رو فتد هر جا رود
دیده و جانی که حالیبین بود
دور بیند دوربین بیهنر
همچنانکه دور دیدن خواب در
خفته باشی بر لب جو خشکلب
میدوی سوی سراب اندر طلب
دور میبینی سراب و میدوی
عاشق آن بینش خود میشوی
که منم بینادل و پردهشکاف
نک بدآن سو آب دیدم هین شتاب
تا رویم آنجا و آن باشد سراب
دو دوان سوی سراب با غرر
عین آن عزمت حجاب این شده
بس کسا عزمی به جایی میکند
از مقامی کان غرض در وی بود
دید و لاف خفته میناید به کار
جز خیالی نیست دست از وی بدار
خوابناکی لیک هم بر راه خسپ
الله الله بر ره الله خسپ
تا بود که سالکی بر تو زند
از خیالات نعاست برکند
او از آن دقت نیابد راه کوی
فکر خفته گر دوتا و گر سهتاست
موج بر وی میزند بی احتِراز
Privacy Policy
Today visitors: 2679 Time base: Pacific Daylight Time