برنامه شماره ۸۱۰ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۱۳ آوریل ۲۰۲۰ - ۲۶ فروردین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 68, Divan e Shams
چو شَستِ(۱) عشق در جانم شناسا(۲) گشت شست اَش(۳) را،
به شستِ عشق، دست آورد جانِ بت پرست اش را
به گوشِ دل(۴) بگفت اقبال: « رَست(۵) آن جان به عشقِ ما »
بکرد این دل، هزاران جان نثار « آن گفتِ رست »اَش را
ز غیرت چون که جان افتاد، گفت « اقبال: هم نَجْهد(۶)!
نشسته ست این دل و جانم همی پاید(۷) نَجَسْت اَش(۸) را»
چو اندر نیستی هست است و در هستی نباشد هست،
بیامد آتشی در جان، بسوزانید هست اَش را
بَراتِ(۹) عمرِ جان، اقبال(۱۰) چون برخوانْد پَنْجَه شصت،
تراشید و ابد بنوشت بر طومار(۱۱)، شصت اَش را
خَدیوِ(۱۲) روح، شمس الدّین که از بسیاریِ رَفعت(۱۳)
ندانَد جبرئیلِ وحی، خود جایِ نشست اَش را
چو جامش دید این عقلم، چو قَرّابه(۱۴) شد اشکسته
درستیهایِ بیپایان ببخشید آن شکست اَش را
چو عشقش دید جانم را به بالای است از این هستی
بلندی داد از اقبال او بالا و پَست اَش را
اگر چه شیر گیری تو، دلا میترس از آن آهو
که شیرانند بیچاره مر آن آهویِ مست اَش را
چو از تیغِ حیاتْ انگیز(۱۵) زد مر مرگ را گردن،
فروآمد ز اسب، اقبال و میبوسید دست اَش را
در آن روزی که در عالَم اَلَست(۱۶) آمد ندا از حق،
بُده تبریز(۱۷) از اوّل بَلی گویان اَلَست اَش را
قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۲
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #172
«…أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ…»
«…آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى…»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3078
رشته یکتا شد، غلط کم شو کنون
گر دوتا بینی حروفِ کاف و نون
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 982
گفت آن یعقوب با اولادِ خویش
جُستنِ یوسف کنید از حد بیش
هر حسِ خود را درین جُستن به جِد
هر طرف رانید، شکلِ مُستَعِد(۱۸)
گفت: از رَوحِ خدا لا تَیْأَسُوا(۱۹)*
همچو گم کرده پسر، رو سو به سو
او گفت: از رحمت خدا نومید مشوید و مانند
کسی که فرزندی گم کرده است به هر سو بروید
و تلاش کنید.
از رهِ حِسِّ دهان، پرسان شوید
گوش را بر چار راهِ آن نهید
هر کجا بوی خوش آید، بو برید
سوی آن سِر، کاشنای آن سَرید
* قرآن کریم، سوره يوسف(۱۲)، آیه ۸۷
Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #87
« يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ
وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ
إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ.»
« اى پسران من، برويد و يوسف و برادرش را بجوييد
و از رحمت خدا مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از
رحمت خدا مأيوس مىشوند.»
عطار، دیوان اشعار، غزل شماره ۴۱۸
Attar Peom (Qazal) # 418, Divan e Ashaar
در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن
تو به یکی زندهای از همه بیزار باش
گر دل و جان تو را در بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باش
عراقی، دیوان اشعار، ترجیع شماره ۲
Araghi Poem(Tarjiaat)# 2, Divan e Ashaar
بر هوا شد بخاری از دریا
باز چون جمع گشت دریا شد
غیرتش غیر در جهان نگذاشت
لاجرم عین جمله اشیا شد
نسبت اقتدار و فعل به ما
هم از آن روی بود کو ما شد
جام گیتینمای او ماییم
که به ما هرچه بود پیدا شد
تا به اکنون مرا نبود خبر
بر من امروز آشکارا شد
که همه اوست هر چه هست یقین
جان و جانان و دلبر و دل و دین
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2970
هر که در روزِ اَلَست آن شیر خَورد
همچو موسی شیر را تمییز کرد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 684
گفت پیغمبر که یزدانِ مجید
از پیِ هر درد درمان آفرید*
لیک ز آن درمان نبینی رنگ و بو
بهرِ دردِ خویش بی فرمانِ او
چشم را ای چارهجو در لامکان
هین بِنه چون چشمِ کُشته سویِ جان
این جهان از بی جهت پیدا شده ست
که ز بیجایی، جهان را جا شده ست
باز گَرد از هست، سویِ نیستی
طالبِ رَبّی و ربّانیستی(۲۰)
جایِ دَخل(۲۱) است این عَدَم(۲۲) از وی مَرَم(۲۳)
جایِ خرج است این وجودِ بیش و کم
کارگاهِ صُنعِ(۲۴) حق، چون نیستی است
پس بُرونِ کارگه بی قیمتی است
* حدیث
« ما اَنْزَلَ اللهُ داءً اِلّا اَنْزَلَ لَهُ شِفاءً »
« حق تعالی دردی پدید نیاورد مگر آنکه
درمانی برای آن فراهم ساخته.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2932
ما برین درگَه ملولان(۲۵) نیستیم
تا ز بُعدِ راه، هر جا بیستیم(۲۶)
دل فرو بسته و ملول آن کَس بُوَد
کز فراقِ یار در مَحْبَس(۲۷) بود
دلبر و مطلوب، با ما حاضر است
در نثارِ رحمتش، جان شاکر است
در دلِ ما لالهزار و گُلشنی ست
پیری و پَژمُردگی را راه نیست
دایماً تَرّ و جوانیم و لطیف
تازه و شیرین و خندان و ظریف
پیشِ ما صد سال و یک ساعت یکی ست
که دراز و کوتَه از ما مُنفَکی ست
آن دراز و کُوتَهی در جسم هاست
آن دراز و کوته اندر جان کجاست؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1280
این جهانِ نیست، چون هَستان شده
وآن جهانِ هست، بس پنهان شده
خاک بر باد است، بازی میکُند
کَژْنمایی، پردهسازی میکند
اینکه بر کار است، بیکار است و پوست
وآنکه پنهان است، مغز و اصلِ اوست
خاک همچون آلتی در دستِ باد
باد را دان عالی و عالینژاد
چشمِ خاکی را به خاک اُفتد نظر
بادْبین چَشمی بُوَد، نوعی دگر
اَلَسْت
قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۳و۱۷۲
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#59), Line #172,173
« وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ
وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ
شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ.»(۱۷۲)
« و پروردگار تو از پشت بنىآدم فرزندانشان را بيرون آورد.
و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان
نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مىدهيم. تا در روز قيامت نگوييد
كه ما از آن بىخبر بوديم.»
« أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ
بَعْدِهِمْ ۖ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ.»(۱۷۳)
« يا نگوييد كه پدران ما پيش از اين مشرك بودند و
ما نسلى بوديم بعد از آنها و آيا به سبب كارى كه
گمراهان كرده بودند ما را به هلاكت مىرسانى؟»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1729, Divan e Shams
الستُ گفتیم از غیب و تو بلی گفتی
چه شد بلیِّ تو چون غیب را عیان کردیم؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 930, Divan e Shams
سپاس و شُکر خدا را که بندها بگشاد
میان به شُکر چو بستیم، بندِ ما بگشاد
اَلست گفت حق و جانها بلی گفتند
برایِ صدقِ بلی حق رهِ بلا بگشاد
قَضا وَ كُن فَكان
قرآن کریم، سوره یس (۳۶)، آیه ۸۲
Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #82
« إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ »
« چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين
است كه مىگويد: موجود شو، پس موجود مىشود.»
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۱۷
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #117
« بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا
يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»
« [خدا] نو پدیدآرنده آسمانها و زمین است و
چون خواهد که کاری صورت گیرد تنها گوید:
موجود شو و [فی الحال] موجود شود.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2358
چونکه قَسّام(۲۸) اوست، کفر آمد گِله
صبر باید، صِبر مِفتاحُ الصِّلَه
غیر حق جمله عَدواند(۲۹)، اوست دوست
با عدو از دوست شَکْوَت(٣۰) کی نکوست؟
تا دهد دوغَم، نخواهم اَنگبین(۳۱)
زانکه هر نعمت غمی دارد قَرین(۳۲)
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams
دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۳۳) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیَکُون ست، نه موقوفِ علل
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۹۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1194
چون قضا آید، نبینی غیرِ پوست
دشمنان را باز نشناسی ز دوست
جَفَّ الْقَلَم و رَیْبُ الْمَنون
حديث
« جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ »
« خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
قرآن کریم، سوره طور(۵۲)، آیه ۳۰
Quran, Sooreh At-Tur(#52), Line #30
« أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ.»
« يا مىگويند: شاعرى است و ما براى وى
منتظر حوادث روزگاريم.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1145
عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون
عقلِ کلّی، ایمِن از رَیْبُ الْمَنون
تسلیم، فضا گشایی، ( شروع این لحظه با پذیرش، رضا و صبر)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4123
شرطِ تسلیم است، نه کارِ دراز
سود نَبْوَد در ضَلالت تُرکْتاز
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۶۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 468
جُز توکّل جز که تسلیمِ تمام
در غم و راحت همه مَکرَست و دام
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 916
نیست کسبی از توکّل خوبتر
چیست از تسلیم، خود محبوبتر؟
بس گُریزند از بلا سویِ بلا
بس جَهند از مار، سویِ اژدها
حیله کرد انسان و حیله اش دام بود
آنکه جان پنداشت، خونآشام بود
در بِبَست و دشمن اندر خانه بود
حیله فرعون، زین افسانه بود
اَنْصِتوا
قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۲۰۴
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #204
«…أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ »
«…خاموش باشيد، شايد مشمول رحمت خدا شويد.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1934, Divan e Shams
خاموش که گفت نیز هستی است
باش از پی اَنْصِتُواش(۳۴) اَلکَن(۳۵)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1622
چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3456
اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش
چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3692
پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا
تا زبانتان من شوم در گفت و گو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2726
اَنْصِتُوا بپذیر، تا بر جانِ تو
آید از جانان، جزای اَنْصِتُوا
کَرَّمْنا و کوثَر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3573
تو خوش و خوبی و کانِ هر خوشی
تو چرا خود منتِ باده کشی؟
تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سرت*
طوقِ اَعطَیناکَ آویزِ برت**
« تاج کرامت الهی بر تارکت نهاده شده است
و گردن بند عطایای ربّانی بر سینه ات آویزان.»
جوهرست انسان و چرخ او را عَرَض
جمله فرع و پایهاند و او غَرَض
ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش
چون چنینی خویش را ارزان فروش؟
* قرآن کریم، سوره اسراء(۱۷)، آیه ۷۰
Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #70
« وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ
وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ
خَلَقْنَا تَفْضِيلً.»
« به راستی که فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان
را در خشکی و دریا [بر مرکب] مراد روانه داشتیم
و به ایشان از پاکیزهها روزی دادیم و آنان را بر
بسیاری از آنچه آفریدهایم چنانکه باید و شاید برتری بخشیدیم.»
** قرآن کریم، سوره کوثر(۱۰۸)،آیه ۱
Quran, Sooreh Al-Kawthar(#108), Line #1
« إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ »
« همانا ما کوثر ( خیر و برکت فراوان ) را به تو عطا کردیم .»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4166
دوزخی بودم پُر از شور و شری
کرد دستِ فضلِ اویم کوثری(۳۶)
هر که را سوزید دوزخ در قَوَد(۳۷)
من بِرویانَم دِگَر بار از جَسد
کارِ کوثر چیست؟ که هر سوخته
گردد از وی نابِت(۳۸) و اندوخته
قطره قطره او مُنادیِّ(۳۹) کَرَم
کانچه دوزخ سوخت، من باز آورم
هست دوزخ همچو سرمایِ خزان
هست کوثر چون بهار ای گُلسِتان
هست دوزخ همچو مرگ و خاکِ گور
هست کوثر بر مثالِ نَفخِ صُور(۴۰)
ای ز دوزخ سوخته اجسامتان
سویِ کوثر میکَشَد اِکرامتان
چون «خَلَقْتُ الْخَلْقَ کَیْ یَرْبَحْ عَلَیّ»
لطف تو فرمود، ای قَیّومِ حَیّ
«لا لِاَن اَرْبَحْ عَلَیْهِم جودِ تُست*
که شود زو جمله ناقصها درست
عفو کن زین بندگان تنپرست
عفو از دریایِ عفو اَوْلیترست
عفو خلقان همچو جو و همچو سیل
هم بدان دریای خود تازند خَیْل(۴۱)
* حدیث قدسی
« يَقُولُ اللهُ عَزَّ وجَلّ إِنَّمَا خَلَقْتُ الْخَلْقَ لِيَرْبَحُوا
عَلَيَّ وَلَمْ أَخْلُقْهُمْ لأَرْبَحَ عَلَيْهِمْ.»
« خداوند فرماید: آفریدم آفریدگان را تا از من
سود ببرند ونیافریدم ایشان را تا از آنان سود برم.»
(۱) شَست: قلّاب ماهیگیری
(۲) شناسا: دانا، آگاه، باخبر
(۳) شست: حلقه زُلف
(۴) گوشِ دل: مراد آگاهی دل است. قلب با گوش باطنی می شنود.
(۵) رَستن: رهیدن، رهایی یافتن
(۶) نَجْهد: نخواهد جهید، حرکتی نخواهد کرد.
(۷) همی پاید: مراقب و مواظب است.
(۸) نَجَسْت اَش: نجهيدن و نَجَستن اَش را.
(۹) بَرات: سند آزادی، نوشتهای که بهموجب آن دریافت یا پرداخت پولی را به دیگری واگذار میکنند.
(۱۰) اقبال: بخت، طالع، در اینجا به عنوان موجودی عاقل فرض شده است.
(۱۱) طومار: نامه بلند
(۱۲) خَدیو: خداوند، امیر، پادشاه
(۱۳) رَفعت: بلندی از نظر مقام و مرتبه، بلندقدر شدن
(۱۴) قَرّابه: شیشه شراب
(۱۵) حیاتْ انگیز: انگیزنده زندگی، حیات آفرین
(۱۶) اَلست: ازل، زمانی که ابتدا ندارد.
(۱۷) تبریز: مراد عالم ملکوت است.
(۱۸) مُستَعِد: کسی که آماده برای کاری است، آماده، بااستعداد
(۱۹) لا تَیْأَسُوا: نا امید نشوید
(۲۰) ربّانی: خداپرست، عارف
(۲۱) دَخل: درآمد، سود
(۲۲) عَدَم: نیستی، نابودی
(۲۳) مَرَم: مگریز
(۲۴) صُنع: آفرینش، آفریدن
(۲۵) ملول: افسرده، اندوهگین
(۲۶) بیستیم: بایستیم، توقف کنیم
(۲۷) مَحْبَس: زندان
(۲۸) قَسّام: بسیار تقسیم کننده
(۲۹) عَدو: دشمن
(۳۰) شَکْوَت: شکایت کردن، گله کردن
(۳۱) اَنگبین: شهد، شیرینی
(۳۲) قَرین: همراه، همدم
(۳۳) نَفَخْتُ: دمیدم
(۳۴) اَنصِتُوا: خاموش باشید
(۳۵) اَلکَن: کند زبان، کسی که زبانش هنگام حرف زدن میگیرد.
(۳۶) کوثر: نام چشمه ای در بهشت
(۳۷) قَوَد: قصاص نَفْس، در اينجا به معنی مطلقِ کیفر است.
(۳۸) نابِت: روینده، نورسته
(۳۹) مُنادی: ندا دهنده، پیام آور
(۴۰) نفخِ صُور: دمیدن در شاخ تو خالی و میان تُهی تا آواز از آن برآید.
(۴۱) خَیْل: رمه اسبان، در اينجا يعنی جمع مردم.
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
چو شست عشق در جانم شناسا گشت شست اش را
به شست عشق دست آورد جان بت پرست اش را
به گوش دل بگفت اقبال رست آن جان به عشق ما
بکرد این دل هزاران جان نثار آن گفت رست اش را
ز غیرت چون که جان افتاد گفت اقبال هم نجهد
نشسته ست این دل و جانم همی پاید نجست اش را
چو اندر نیستی هست است و در هستی نباشد هست
بیامد آتشی در جان بسوزانید هست اش را
برات عمر جان اقبال چون برخواند پنجه شصت
تراشید و ابد بنوشت بر طومار شصت اش را
خدیو روح شمس الدین که از بسیاری رفعت
نداند جبرئیل وحی خود جای نشست اش را
چو جامش دید این عقلم چو قرابه شد اشکسته
درستیهای بیپایان ببخشید آن شکست اش را
بلندی داد از اقبال او بالا و پَست اش را
اگر چه شیر گیری تو دلا میترس از آن آهو
که شیرانند بیچاره مر آن آهوی مست اش را
چو از تیغ حیات انگیز زد مر مرگ را گردن
فروآمد ز اسب اقبال و میبوسید دست اش را
در آن روزی که در عالم الست آمد ندا از حق
بده تبریز از اول بلی گویان الست اَش را
رشته یکتا شد غلط کم شو کنون
گر دوتا بینی حروف کاف و نون
گفت آن یعقوب با اولاد خویش
جستن یوسف کنید از حد بیش
هر حس خود را درین جستن به جد
هر طرف رانید شکل مستعد
گفت از روح خدا لا تیأسوا*
همچو گم کرده پسر رو سو به سو
از ره حس دهان پرسان شوید
گوش را بر چار راه آن نهید
هر کجا بوی خوش آید بو برید
سوی آن سر کاشنای آن سرید
هر که در روز الست آن شیر خورد
گفت پیغمبر که یزدان مجید
از پی هر درد درمان آفرید*
بهر درد خویش بی فرمان او
هین بنه چون چشم کشته سوی جان
که ز بیجایی جهان را جا شده ست
باز گرد از هست، سوی نیستی
طالب ربی و ربانیستی
جای دخل است این عدم از وی مرم
جای خرج است این وجود بیش و کم
کارگاه صنع حق چون نیستی است
پس برون کارگه بی قیمتی است
ما برین درگه ملولان نیستیم
تا ز بعد راه هر جا بیستیم
دل فرو بسته و ملول آن کس بود
کز فراق یار در محبس بود
دلبر و مطلوب با ما حاضر است
در نثار رحمتش جان شاکر است
در دل ما لالهزار و گلشنی ست
پیری و پژمردگی را راه نیست
دایما تر و جوانیم و لطیف
پیش ما صد سال و یک ساعت یکی ست
که دراز و کوته از ما منفکی ست
آن دراز و کوتهی در جسم هاست
این جهان نیست چون هستان شده
وآن جهان هست بس پنهان شده
خاک بر باد است بازی میکند
کژنمایی پردهسازی میکند
اینکه بر کار است بیکار است و پوست
وآنکه پنهان است مغز و اصل اوست
خاک همچون آلتی در دست باد
چشم خاکی را به خاک افتد نظر
بادبین چشمی بود نوعی دگر
الست گفتیم از غیب و تو بلی گفتی
چه شد بلی تو چون غیب را عیان کردیم؟
سپاس و شکر خدا را که بندها بگشاد
میان به شکر چو بستیم بند ما بگشاد
الست گفت حق و جانها بلی گفتند
برای صدق بلی حق ره بلا بگشاد
چونکه قسام اوست کفر آمد گله
صبر باید صبر مفتاح الصله
غیر حق جمله عدواند اوست دوست
با عدو از دوست شکوت کی نکوست؟
تا دهد دوغم نخواهم انگبین
زانکه هر نعمت غمی دارد قرین
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون ست نه موقوف علل
چون قضا آید نبینی غیر پوست
عقل جزوی گاه چیره گه نگون
عقل کلی ایمن از ریب المنون
شرط تسلیم است نه کار دراز
سود نبود در ضلالت ترکتاز
جز توکل جز که تسلیم تمام
در غم و راحت همه مکرست و دام
نیست کسبی از توکل خوبتر
چیست از تسلیم خود محبوبتر
بس گریزند از بلا سوی بلا
بس جهند از مار سوی اژدها
آنکه جان پنداشت خونآشام بود
در ببست و دشمن اندر خانه بود
حیله فرعون زین افسانه بود
باش از پی انصتواش الکن
چون تو گوشی او زبان نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود انصتوا
انصتوا را گوش کن خاموش باش
چون زبان حق نگشتی گوش باش
پس شما خاموش باشید انصتوا
انصتوا بپذیر تا بر جان تو
آید از جانان جزای انصتوا
تو خوش و خوبی و کان هر خوشی
تو چرا خود منت باده کشی
تاج کرمناست بر فرق سرت*
طوق اعطیناک آویز برت**
جوهرست انسان و چرخ او را عرض
جمله فرع و پایهاند و او غرض
چون چنینی خویش را ارزان فروش
Quran, Sooreh Al-Kawthar(#108), Line #70
دوزخی بودم پر از شور و شری
کرد دست فضل اویم کوثری
هر که را سوزید دوزخ در قود
من برویانم دگر بار از جسد
گردد از وی نابت و اندوخته
قطره قطره او منادی کرم
کانچه دوزخ سوخت من باز آورم
هست دوزخ همچو سرمای خزان
هست کوثر چون بهار ای گلستان
هست دوزخ همچو مرگ و خاک گور
هست کوثر بر مثال نفخ صور
سوی کوثر میکشد اکرامتان
«لا لان اربح علیهم جود تست*
عفو از دریای عفو اولیترست
هم بدان دریای خود تازند خیل
Privacy Policy
Today visitors: 779 Time base: Pacific Daylight Time