برنامه شماره ۹۱۳ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۱۹ آوریل ۲۰۲۲ - ۳۱ فروردین
.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۱۳ بر روی این لینک کلیک کنید
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
- نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت
- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2110, Divan e Shams
بانگ برآمد ز خراباتِ من
چرخ دوتا شد ز مناجاتِ من
عاقبةُالاَمر ظفر دررسید
یار درآمد به مراعاتِ من
یا رب یا رب که چه سان میکند
دلبرِ بیکُفو(۱) مکافاتِ من
طاعت و ایمان کند آن کیمیا
غفلت و انکار و جنایاتِ من
قصر دهد از پیِ تقصیرِ من
زَلِّه(۲) دهد از پیِ زَلّاتِ(۳) من
جوش نهد در دلِ دریا و کوه
از تبشِ روزِ ملاقاتِ من
گر نبدی پرده، خیالاتِ خلق
سوخته بودی ز خیالاتِ من
در سِپَهِ(۴) جان زَنَدی زلزله
طبل و عَلَم(۵)، نعره و هیهاتِ من
در افقِ چرخ زدی شعلهها
نیم شبان آتشِ میقاتِ(۶) من
(۱) کُفْوْ: نظير
(۲) زَلِّه: غذایی که از مهمانی با خود برند، مهمانی عروسی.
(۳) زلّات: جمعِ زَلَّت، لغزش، خطا
(۴) سِپَه: سپاه
(۵) عَلَم: پرچم
(۶) میقات: وقتِ دیدار
---------------
مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۱۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) # 1189, Divan e Shams
تا ترکِ دلِ خویش نگیری، ندهم
وآنچت(۷) گفتم، تا نپذیری ندهم
حیلت بگذار، خویشتن مرده بساز
جان و سرِ تو که تا نمیری ندهم
(۷) وآنچت: و آنچه تو را
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1209
سجده آمد کندنِ خشتِ لَزِب(۸)
موجبِ قربی که وَاسْجُدْ واقْتَرِبْ
کندن این سنگ های چسبنده همانند سجده آوردن است و سجود، موجب قرب بنده به حق می شود.
(۸) لَزِب: چسبنده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3013, Divan e Shams
یار در آخر زمان کرد طَرَبسازیی
باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1453
قبله کردم من همه عمر از حَوَل
آن خیالاتی که گم شد در اَجَل
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1948, Divan e Shams
بانگ آید هر زمانی زین رواقِ آبگون
آیتِ اِنّا بَنَیْنَاهَا وَ اِنّا مُوسِعُون
قرآن کریم، سوره الذاریات (۵۱)، آیه ۴۷
Quran, Sooreh Adh-Dhaariyat(#51), Line #47
«وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ.»
«و آسمان را قدرتمندانه بنا کردیم و ما البته وسعتدهندهایم.»
«و آسمان را به قدرت و نیرو بنا کردیم و ما [همواره] وسعتدهندهایم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 308, Divan e Shams
خاموش و در خراب همیجوی گنجِ عشق
کاین گنج در بهار برویید از خراب
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3838
غیر مُردن هیچ فرهنگی دگر
در نگیرد با خدای، ای حیلهگر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 652, Divan e Shams
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیرِ خداوند نماند
بنده چو بیندیشد، پیداست چه بیند
حیله بکند، لیک خدایی نتواند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #496
چونکه مکرت شد فنای مکرِ رَبّ
برگشایی یک کَمینی بُوالعَجَب
که کمینهٔ آن کمین باشد بقا
تا ابد اندر عُروج و اِرتِقا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2254
گفت: بیماری، مرا این بخت داد
کآمد این سلطان بَرِ من بامداد
زَلِّه دهد از پیِ زَلّاتِ من
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468
جمله استادان پیِ اظهارِ کار
نیستی جویند و جایِ اِنکسار(۹)
لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۱۰)
کارگاهش نیستیّ و لا بُوَد
هر کجا این نیستی افزونتر است
کارِ حق و کارگاهش آن سَر است
(۹) اِنکسار: شکستهشدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی
(۱۰) صَمَد: بینیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3341
ای خُنُک(۱۱) آن را که ذاتِ خود شناخت
اندر امنِ سَرمدی(۱۲) قصری بساخت
(۱۱)خُنُک: خوشا
(۱۲) سَرمَدی: ابدی، ازلی، همیشگی؛ مَجازاً خدایی
قرآن کریم، سورۀ اعراف (۷)، آیۀ ۹۵
Quran, Sooreh Al-A’raaf(#7), Line #95
«ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ... .»
«آنگاه جاى بلا و محنت را به خوشى و خوبى سپرديم… .»
قرآن کریم، سورۀ هود (۱۱)، آیۀ ۱۱۴
Quran, Sooreh Hud(#11), Line #114
«... إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ۚ ذَٰلِكَ ذِكْرَىٰ لِلذَّاكِرِينَ.»
«... زيرا نيكیها، بديها را از ميان مىبرند. اين اندرزى است براى اندرزپذيران.»
قرآن کریم، سورۀ فرقان (۲۵)، آیۀ ۷۰
Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #70
«إِلَّـا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا.»
«مگر آن كسان كه توبه كنند و ايمان آورند و كارهاى شايسته كنند.
خدا گناهانشان را به نيكیها بدل مىكند و خدا آمرزنده و مهربان است.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1329
پیشِ چشمت داشتی شیشهٔ کبود
ز آن سبب، عالَم کبودت مینمود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146
از همه اوهام و تصویرات، دور
نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور
در سِپَهِ جان زَنَدی زلزله
طبل و عَلَم، نعره و هیهاتِ من
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339
نعرهٔ لاضَیْر(۱۳) بر گردون رسید
هین بِبُر که جان ز جان کندن رهید
ساحران با بانگی بلند که به آسمان می رسید گفتند: هیچ ضرری
به ما نمی رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن
که جان ما از جان کندن نجات یافت.
ما بدانستیم ما این تن نهایم
از وَرایِ تن، به یزدان میزیایم
(۱۳) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن
قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰
Quran, Sooreh Ash-Sh’araa(#26), Line #50
« قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»
« گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2111, Divan e Shams
تا که بدیدم مهِ بیحدِّ او
رفت ز حد ذوقِ مناجاتِ من
موسیِ جانم به کُهِ طور رفت
آمد هنگامِ ملاقاتِ من
طور ندا کرد که آن خسته(۱۴) کیست؟
کآمد سرمست به میقاتِ من
این نَفَسِ روشنِ چون برق چیست؟
پُر شده تا سقفِ سماواتِ من
این دلِ آن عاشقِ مستانِ(۱۵) ماست
رسته ز هجران و ز آفاتِ من
آمده با سوز و هزاران نیاز
بر طمعِ لطف و مکافاتِ من
پیشتر آ، پیشتر آ و ببین
خلعت و تشریف و مکافاتِ من
نفی شدی در طلبِ وصلِ من
عمرِ ابد گیر ز اثباتِ من
از خُمِ توحید بخور جامِ می
مست شو، این است کراماتِ من
پهلویِ شه آمدهای، مات شو
ماتِ منی، ماتِ منی، ماتِ من
بس کن ای دل، چو شدی ماتِ شه
چند ز هیهای و ز هیهاتِ من؟
(۱۴) خسته: زخمی
(۱۵) مستان: مست
طور ندا کرد که آن خسته کیست؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1469
لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۱۶)
(۱۶) صَمَد: بینیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939
هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد
هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد
آبِ رحمت بایدت، رو پست شو
وانگهان خور خَمرِ(۱۷) رحمت مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ(۱۸) ای پسر
(۱۷) خَمر: شراب
(۱۸) فِرو مآ: قناعت نکن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3201
آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستی
نیستی بَر، گر تو ابله نیستی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544
ناز کردن خوشتر آید از شِکَر
لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر
ایمنْآبادست آن راهِ نیاز
تَرکِ نازش گیر و، با آن ره بساز
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۷۱
Poem (Qazal) # 71, Divan e Hafez
هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1954
گفت: اُدْعُوا الله، بی زاری مباش
تا بجوشد شیرهای مِهرهاش
قرآن کریم، سوره اسراء (۱۷)، آیه ۱۱۰
Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #110
« قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ ۖ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ
وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلاً.»
« بگو: خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید، هر کدام را بخوانید [ذات یکتای او را خوانده اید]
نیکوترینِ نام ها [که این دو نام هم از آنهاست] فقط ویژه اوست. و نماز خود را با
صدای بلند و نیز با صدای آهسته مخوان و میان این دو [صدا] راهی میانه بجوی.»
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۴۴
Poem (Qazal) # 244, Divan e Hafez
نخست موعظهٔ پیر صحبت این حرف است
که از مصاحبِ ناجنس احتراز کنید
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773
از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظنِّ افزونیست و کُلّی کاستن
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1407
زیرکی بفروش و حیرانی بخر
زیرکی ظنّ است و حیرانی نظر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2114, Divan e Shams
بانگ برآمد ز دل و جانِ من
کآه ز معشوقهٔ پنهانِ من
سجدهگهِ اصلِ من و فرعِ من
تاجِ سرِ من، شه و سلطانِ من
خسته(۱۹) و بستهست دل و دستِ من
دستِ غمِ یوسفِ کنعانِ من
دست نمودم که بگو زخمِ کیست؟
گفت: ز دستِ من و دستانِ(۲۰) من
دل بنمودم که ببین خون شدهست
دید و بخندید دلستانِ(۲۱) من
گفت به خنده که: برو شُکر کن
عیدِ مرا، ای شده قربانِ من
گفتم: قربانِ کیَم؟ یار گفت
آنِ منی، آنِ منی، آنِ من
صبح چو خندید دو چشمم گریست
دید مَلَک دیدهٔ گریانِ من
جوش برآورد و روان کرد آب
از شفقت چشمهٔ حیوانِ من
نَک(۲۲) اثرِ آبِ حیاتش نگر
در بُنِ هر سی و دو دندانِ من
آبِ حیات است روانه ز جوش
تازه بِدو سِدرهٔ(۲۳) ایمانِ من
بندهٔ این آبم و این میرِ آب
بندهتر از من دلِ حیرانِ من
بس کن گستاخ مرو، هین خموش
پیشِ شهنشاهِ نهاندانِ من
(۱۹) خسته: زخمی
(۲۰) دستان: مکر، تدبیر
(۲۱) دلْسِتان: معشوق
(۲۲) نَک: اینک
(۲۳) سِدره: درخت سدرة المنتهی در آسمان هفتم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1554
از مُسَبِّب میرسد هر خیر و شر
نیست اسباب و وسایط ای پدر
گفت: ز دستِ من و دستانِ من
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #918
حیله کرد انسان و، حیلهاش دام بود
آنکه جان پنداشت، خونآشام بود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #495
مکرِ حق را بین و مکرِ خود بِهِل
ای ز مکرش مکرِ مکّاران خَجِل
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نفس و شیطان، هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند
بهر حکمتهاش دو صورت شدند
تازه بِدو سِدرهٔ ایمانِ من
چون درختِ سدره(۲۴) بیخ آور(۲۵)، شو از لَا رَیْبَ فیه
تا نلرزد شاخ و برگت از دَمِ رَیْبُ المَنُون
(۲۴) درخت سدره: درختی بهشتی که ریشهای عمیق دارد.
(۲۵) بیخ آور: در اینجا فعل امری به معني ریشه بدوان، ریشه درست کن، دارای چندین ریشه، با ریشه بسیار
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۲
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #2
«ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ.»
«اين است كتابى كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست؛ [و] مايه هدايت تقواپيشگان است.»
قرآن کریم، سوره طور (۵۲)، آیه ۳۰
Quran, Sooreh At-Tur(#52), Line #30
«أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ»
«يا مىگويند: شاعرى است و ما براى وى منتظر حوادث روزگاريم.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2072
پیش بینا، شد خموشی نفع تو
بهر این آمد خطاب اَنْصِتوا(۲۶)
گر بفرماید: بگو، بر گُوی خَوش
لیک اندک گُو، دراز اندر مَکَش
ور بفرماید که اندر کَش دراز
همچنین شَرمین(۲۷) بگو، با امر ساز(۲۸)
(۲۶) اَنْصِتوا: خاموش باشید
(۲۷) شَرمین: شرمناک، باحیا
(۲۸) با اَمر ساز: از دستور اطاعت کن
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622
چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۰۴
Quran, Sooreh Al-A’raaf(#7), Line #204
«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»
«هر گاه قرآن خوانده شود، گوش فرا دهید و خموشی گزینید،
باشد که از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1678
گوشِ من از غیر گفتِ او کر است
او مرا از جانِ شیرین جانتر است
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2188
علامتِ عاقلِ تمام و نیمعاقل، و مرد تمام و نیممرد و علامتِ شقیِ مغرورِ لاشَی
عاقل آن باشد که او با مَشعله(۲۹) است
او دلیل و پیشوای قافله است
پیروِ نورِ خودست آن پیشرو
تابع خویش است آن بیخویش رَوْ(۳۰)
مؤمنِ خویش است و ایمان آورید
هم بدآن نوری که جانَش زو چَرید(۳۱)
دیگری که نیم عاقل آمد او
عاقلی را دیدهٔ خود داند او
دست در وی زد چو کور اندر دلیل
تا بدو بینا شد و چُست و جلیل
وآن خری کز عقل، جَوْسَنگی(۳۲) نداشت
خود نبودش عقل و عاقل را گذاشت
(۲۹) مَشعله: مشعل
(۳۰) بیخویش رَوْ: بیخویش رونده، کسی که در سلوک، انانّیت و هستیِ خویش را در حق مستهلک کرده و در دستانِ خداوند است.
(۳۱) چَریدن: چَرا کردن، در اینجا به معنی پرورش و رشد و کمال یافتن.
(۳۲) جَوْسَنگ: به مقدار یک جو، در کمی وزن و خُردی معادل یک جو.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۳۳)
چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۳۴)
دور کن آلت، بینداز اختیار
(۳۳) اِتَّقُوا: تقوا پیشه کنید، پرهیز کنید.
(۳۴) زینهار: برحذر باش؛ کلمهٔ تنبیه
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2194
ره نداند، نه کثیر و، نه قلیل
ننگش آید آمدن خَلفِ دلیل
میرود اندر بیابانِ دراز
گاه لنگان آیس(۳۵) و، گاهی به تاز
شمع نَه، تا پیشوایِ خود کند
نیمْشمعی نَه، که نوری کَد(۳۶) کند
(۳۵) آیس: ناامید، مأیوس
(۳۶) کَدّ: گدایی، دریوزِگی. در اینجا به معنی اکتساب و اقتباس است.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4123
شرط، تسلیم است، نه کارِ دراز
سود نَبْوَد در ضَلالت(۳۷) تُرکتاز
من نجویم زین سپس راهِ اثیر(۳۸)
پیر جویم، پیر جویم، پیر، پیر
(۳۷) ضَلالت: گمراهی
(۳۸) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4120
کار و باری که ندارد پا و سر
ترک کن، هی پیرْ خَر، ای پیرخَر
غیرِ پیر، استاد و سرلشکر مباد
پیرِ گردون(۳۹) نی، ولی پیرِ رَشاد(۴۰)
(۳۹) پیرِ گردون: شخصی که با گذرِ روزگار پیر و سالمند شده باشد، پیرِ تقویمی
(۴۰) رَشاد: هدایت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072
اُذْکُروا الله کارِ هر اوباش نیست
اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۴۱) نیست
لیک تو آیِس مشو، هم پیل باش
ور نه پیلی، در پی تبدیل باش
قرآن کریم، سورۀ احزاب (۳۳)، آیۀ ۴۱
Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #41
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا.»
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»
(۴۱) قَلاّش: بیکاره، ولگرد، مُفلس
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #270
آن بُزِ کوهی دَوَد که دام کو؟
چون بتازد، دامش افتد در گلو
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق، ناموس را صد من حَدید(۴۲)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۴۲) حَدید: آهن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788
همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۴۳) تیه(۴۴)
ماندهیی بر جای، چل سال ای سَفیه(۴۵)
میروی هر روز تا شب هَروَله(۴۶)
خویش میبینی در اوّل مرحله
(۴۳) حَرّ: گرما، حرارت
(۴۴) تَیْه: بیابانِ شنزار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.
(۴۵) سَفیه: نادان، بیخرد
(۴۶) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بینِ راه رفتن و دویدن
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2197
نیست عقلش، تا دمِ زنده زند
نیمعقلی نَه، که خود مُرده کند
مردهٔ آن عاقل آید او تمام
تا برآید از نشیبِ خود به بام
عقلِ کامل نیست، خود را مُرده کن
در پناهِ عاقلی زنده سُخُن
زنده نی تا همدمِ عیسی بُوَد
مُرده نی تا دَمْگهِ عیسی شود
جانِ کورَش گام هر سو مینهد
عاقبت نَجْهَد، ولی برمیجهد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2202
قصهٔ آن آبگیر و صیّادان و آن سه ماهی، یکی عاقل و
یکی نیمعاقل و آن دگر مغرور و ابلهِ مُغَفَّلِ(۴۷) لاشَی و عاقبتِ هر سه
قصّهٔ آن آبگیر(۴۸) است ای عَنود(۴۹)
که درو سه ماهیِ اِشْگرف(۵۰) بود
در کلیله خوانده باشی، لیک آن
قشرِ قصّه باشد و، این مغزِ جان
چند صیّادی سویِ آن آبگیر
برگذشتند و، بدیدند آن ضمیر
پس شتابیدند تا دام آورند
ماهیان واقف شدند و هوشمند
آنکه عاقل بود عزمِ راه کرد
عزمِ راهِ مشکلِ ناخواه(۵۱) کرد
گفت: با اینها ندارم مشورت
که یقین سُستَم کنند از مَقْدِرت(۵۲)
مِهرِ زاد و بوم بر جانْشان تَنَد
کاهلی و جهلشان بر من زند
مشورت را زندهای باید نکو
که تو را زنده کند، و آن زنده کو؟
ای مسافر با مسافر رایْ زن
زآنکه پایت لنگ دارد رایِ زن
از دَمِ حُبُّ الْوَطَن بگذر مَایست
که وطن آن سوست، جان این سوی نیست
گر وطن خواهی، گذر زآن سویِ شَط(۵۳)
این حدیثِ راست را کم خوان غلط
حدیث
«حُبُّالْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»
«وطندوستی از ایمان است.»
(۴۷) مُغَفَّل: نادان، کند ذهن
(۴۸) آبگیر: بِرکه، استخر
(۴۹) عَنود: ستیزهگر، معاند
(۵۰) اِشْگرف: شِگَرف، خوب، نیکو، بزرگ
(۵۱) ناخواه: ناخواسته، طلب نکرده، نامطلوب
(۵۲) مَقْدِرت: قدرت و توانایی
(۵۳) شَط: رودخانه
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2213
سِرِّ خواندنِ وضو کننده، اورادِ وضو را
در وضو هر عضو را وِردی جدا
آمدهست اندر خبر، بهرِ دعا
چونکه استنشاقِ(۵۴) بینی میکنی
بویِ جَنَّت خواه از رَبِّ غنی
تا تو را آن بو کَشَد سویِ جِنان(۵۵)
بویِ گُل باشد دلیلِ گُلْبُنان(۵۶)
چونکه اِستنجا(۵۷) کنی، وِرد و سُخُن
این بُوَد یا رب تو زینَم پاک کُن
دستِ من اینجا رسید، این را بِشُست
دستم اندر شستنِ جانست سُست
ای ز تو کَس گشته جانِ ناکسان(۵۸)
دستِ فضلِ توست، در جانها رسان
حدِّ من این بود، کردم من لئیم
زآن سویِ حَد را نَقی(۵۹) کُن ای کریم
از حَدَث(۶۰) شُستم خدایا پوست را
از حوادث تو بشُو این دوست را
(۵۴) اِسْتِنْشاق: به بینی کشیدن مایع یا چیزی، بو کردن چیزی.
(۵۵) جِنان: جمع جَنَّة به معنی بهشت، باغ
(۵۶) گُلْبُن: بوتهٔ گُل
(۵۷) اِسْتِنْجا: مخفّف استنجاء، به معنی تطهیر خود پس از قضای حاجت است. این مسأله آدابی دارد که در کتب مربوطه آمده است.
(۵۸) ناکَس: پست، حقیر، فرومایه
(۵۹) نَقیّ: پاکیزه و نظیف
(۶۰) حَدَث: مدفوع، سرگین
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2221
شخصی به وقتِ استنجا میگفت اَللّهُمّ اَرِحْنی(۶۱) رايِحِةَ الْجَنَّةِ
به جایِ آنکه اَللّهُمَّ اجْعَلْنی مِنَ التّوّابینَ وَاجْعَلْنی مِنَ الْمُتَطَهِّرینَ
که وردِ استنجاست و وِردِ استنجا را به وقتِ استنشاق میگفت،
عزیزی بشنید و این را طاقت نداشت.
آن یکی در وقت اِستنجا بگفت
که مرا با بویِ جنّت دار جُفت
گفت شخصی: خوب وِرد آوردهای
لیک سوراخِ دعا گُم کردهای
این دعا چون وِردِ بینی بود، چون
وِردِ بینی را تو آوردی به کُون؟
رایحهٔ جَنَّت ز بینی یافت حُرّ(۶۲)
رایحهٔ جَنَّت کی آید از دُبُر(۶۳)؟
ای تواضع بُرده پیشِ ابلهان
وی تکبّر بُرده تو پیشِ شهان
آن تکبّر بر خَسان خوب است و چُست
هین مرو معکوس، عکسش بندِ توست
از پیِ سوراخِ بینی رُست گُل
بو وظیفهٔ بینی آمد ای عُتُل(۶۴)
بویِ گُل بهرِ مَشام(۶۵) است ای دلیر
جای آن بُو نیست این سوراخِ زیر
کی ازین جا بویِ خُلد آید تو را؟
بو ز مَوْضِع جُو، اگر باید تو را
همچنین حُبُّ الْوَطَن باشد درست
تو وطن بشناس، ای خواجه نخست
گفت آن ماهیِّ زیرک: ره کُنَم
دل ز رأی و مشورتْشان بَر کَنَم
نیست وقتِ مشورت، هین راه کُن
چون علی تو آه اندر چاه کن
(۶۱) اَرِحْنی: مرا از آن رايحه بهره مند کن.
(۶۲) حُرّ: آزاد. منظور کسی است که از قید تعلّقات آزاد باشد.
(۶۳) دُبُر: سرین، نشیمن.
(۶۴) عُتُل: بدخلقِ خشن
(۶۵) مَشام: مَشامّ، محلّ قوّهٔ شامّه، بینی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172
شاد باش و فارغِ(۶۶) و ایمن که من
آن کنم با تو که باران، با چمن
من غمِ تو میخورم تو غم مَخَور
بر تو من مشفقترم از صد پدر
هان و هان این راز را با کس مگو
گرچه از تو، شَه کند بس جستجو
گورخانهٔ رازِ تو چون دل شود
آن مرادت زودتر حاصل شود
گفت پیغمبر که هر که سِر نهفت
زود گردد با مرادِ خویش جفت
دانهها چون در زمین پنهان شود
سِرِّ آن سرسبزی بُستان شود
«اِسْتَعينُوا عَلىٰ اِنْجٰاحِ الْحوائِجِ بِالْكِتْمٰانِ. فَاِنَّ كُلَّ ذى نِعْمَةٍ مَحْسُودٌ.»
«نیازهای خود را با پوشاندنِ آنها برآورید که هر صاحبنعمتی موردِ حسادت است.»
زرّ و نقره گر نبودندی نهان
پرورش کی یافتندی زیرِ کان؟
وعدهها و لطفهایِ آن حکیم
کرد آن رنجور را ایمن(۶۷) ز بیم
وعدهها باشد حقیقی، دلپذیر
وعدهها باشد مجازی تاسهگیر(۶۸)
وعدهٔ اهلِ کرم نقدِ روان(۶۹)
وعدهٔ نااهل شد رنجِ روان
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2233
مَحْرمِ آن آه، کمیاب است بس
شب رَوْ و، پنهانرَوی کُن(۷۰) چون عَسَس(۷۱)
سوی دریا عزم کُن زین آبگیر
بحر جُو و تَرکِ این گِرداب گیر
سینه را پا ساخت، میرفت آن حَذور(۷۲)
از مقامِ با خطر تا بحرِ نور
همچو آهو کز پی او سگ بُوَد
میدود تا در تنش یک رگ بُوَد
خوابِ خرگوش و سگ اندر پی خطاست
خواب، خود در چشمِ ترسنده کجاست؟
رفت آن ماهی، رهِ دریا گرفت
راهِ دُور و پهنهٔ پهنا گرفت
رنجها بسیار دید و عاقبت
رفت آخِر سویِ امن و عافیت
خویشتن افگند در دریایِ ژرف
که نیابد حَدِّ آن را هیچ طرف
پس چو صَیّادان بیآوردند دام
نیم عاقل را از آن شد تلخْ کام
گفت: آه(۷۳)، من فَوْت کردم فُرصه را
چون نگشتم همرهِ آن رهنما؟
ناگهان رفت او و، لیکن چونکه رفت
میببایستم شدن در پی به تفت(۷۴)
بر گذشته حسرت آوردن خطاست
باز نآید رفته، یادِ آن هَباست(۷۵)
قرآن کریم، سورهٔ فرقان (۲۵)، آیهٔ ۲۷
Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #27
«وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَىٰ يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا»
«روزى كه كافر دستان خود را به دندان گزد و گويد:
اى كاش راهى را كه رسول در پيش گرفته بود، در پيش گرفته بودم.»
(۶۶) فارِغ: راحت و آسوده
(۶۷) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم
(۶۸) تاسهگیر: خفقان آور، مَجازاً چیزی که پریشانی و بیقراری آورد.
(۶۹) نقدِ روان: گنجِ روان، گنجی از مسکوکِ رایج، گنجِ قارون
(۷۰) پنهانرَوی کردن: اعتقاد خود را پنهان کردن
(۷۱) عَسَس: داروغه، شبگرد، کسی که شبها در محلّهها میگردد و از منازل و اماکن مراقبت میکند.
(۷۲) حَذور: بسیار پرهیز کننده، کسی که سخت بترسد. در اینجا به معنی دوراندیش و محتاط آمده است.
(۷۳) آه: کلمهایست برای نشان دادن درد و رنج و تأسّف.
(۷۴) به تفت: با شتاب
(۷۵) هَبا: مخفّف هَباء به معنی گرد و غبار پراکنده. در اینجا به معنی بیهوده است.
------------------------
مجموع لغات:
--------------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
بانگ برآمد ز خرابات من
چرخ دوتا شد ز مناجات من
عاقبةالامر ظفر دررسید
یار درآمد به مراعات من
دلبر بیکفو مکافات من
غفلت و انکار و جنایات من
قصر دهد از پی تقصیر من
زله دهد از پی زلات من
جوش نهد در دل دریا و کوه
از تبش روز ملاقات من
گر نبدی پرده خیالات خلق
سوخته بودی ز خیالات من
در سپه جان زندی زلزله
طبل و علم نعره و هیهات من
در افق چرخ زدی شعلهها
نیم شبان آتش میقات من
تا ترک دل خویش نگیری ندهم
وآنچت گفتم تا نپذیری ندهم
حیلت بگذار خویشتن مرده بساز
جان و سر تو که تا نمیری ندهم
سجده آمد کندن خشت لزب
موجب قربی که واسجد واقترب
کندن این سنگ های چسبنده همانند سجده آوردن است و سجود موجب قرب بنده به حق می شود.
یار در آخر زمان کرد طربسازیی
باطن او جد جد ظاهر او بازیی
قبله کردم من همه عمر از حول
آن خیالاتی که گم شد در اجل
بانگ آید هر زمانی زین رواق آبگون
آیت انا بنیناها و انا موسعون
خاموش و در خراب همیجوی گنج عشق
غیر مردن هیچ فرهنگی دگر
در نگیرد با خدای ای حیلهگر
تدبیر به تقدیر خداوند نماند
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیله بکند لیک خدایی نتواند
چونکه مکرت شد فنای مکر رب
برگشایی یک کمینی بوالعجب
که کمینه آن کمین باشد بقا
تا ابد اندر عروج و ارتقا
گفت بیماری مرا این بخت داد
کامد این سلطان بر من بامداد
جمله استادان پی اظهار کار
نیستی جویند و جای انکسار
لاجرم استاد استادان صمد
کارگاهش نیستی و لا بود
کار حق و کارگاهش آن سر است
ای خنک آن را که ذات خود شناخت
اندر امن سرمدی قصری بساخت
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
ز آن سبب عالم کبودت مینمود
از همه اوهام و تصویرات دور
نور نور نور نور نور نور
نعره لاضیر بر گردون رسید
هین ببر که جان ز جان کندن رهید
از ورای تن به یزدان میزیایم
تا که بدیدم مه بیحد او
رفت ز حد ذوق مناجات من
موسی جانم به که طور رفت
آمد هنگام ملاقات من
طور ندا کرد که آن خسته کیست
کامد سرمست به میقات من
این نفس روشن چون برق چیست
پر شده تا سقف سماوات من
این دل آن عاشق مستان ماست
رسته ز هجران و ز آفات من
بر طمع لطف و مکافات من
پیشتر آ پیشتر آ و ببین
خلعت و تشریف و مکافات من
نفی شدی در طلب وصل من
عمر ابد گیر ز اثبات من
از خم توحید بخور جام می
مست شو این است کرامات من
پهلوی شه آمدهای مات شو
مات منی مات منی مات من
بس کن ای دل چو شدی مات شه
چند ز هیهای و ز هیهات من
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا پستی است آب آنجا دود
آب رحمت بایدت رو پست شو
وانگهان خور خمر رحمت مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فرو ما ای پسر
آینه هستی چه باشد نیستی
نیستی بر گر تو ابله نیستی
ناز کردن خوشتر آید از شکر
لیک کم خایش که دارد صد خطر
ایمنآبادست آن راه نیاز
ترک نازش گیر و با آن ره بساز
گفت: ادعوا الله بی زاری مباش
تا بجوشد شیرهای مهرهاش
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
از خدا غیر خدا را خواستن
ظن افزونیست و کلی کاستن
زیرکی ظن است و حیرانی نظر
بانگ برآمد ز دل و جان من
کاه ز معشوقه پنهان من
سجدهگه اصل من و فرع من
تاج سر من شه و سلطان من
خسته و بستهست دل و دست من
دست غم یوسف کنعان من
گفت ز دست من و دستان من
دید و بخندید دلستان من
گفت به خنده که برو شکر کن
عید مرا ای شده قربان من
گفتم قربان کیم یار گفت
آن منی آن منی آن من
دید ملک دیده گریان من
از شفقت چشمه حیوان من
نک اثر آب حیاتش نگر
در بن هر سی و دو دندان من
آب حیات است روانه ز جوش
تازه بدو سدره ایمان من
بنده این آبم و این میر آب
بندهتر از من دل حیران من
بس کن گستاخ مرو هین خموش
پیش شهنشاه نهاندان من
از مسبب میرسد هر خیر و شر
دست نمودم که بگو زخم کیست
حیله کرد انسان و حیلهاش دام بود
آنکه جان پنداشت خونآشام بود
مکر حق را بین و مکر خود بهل
ای ز مکرش مکر مکاران خجل
نفس و شیطان هر دو یک تن بودهاند
چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند
چون درخت سدره بیخ آور شو از لا ریب فیه
تا نلرزد شاخ و برگت از دم ریب المنون
پیش بینا شد خموشی نفع تو
بهر این آمد خطاب انصتوا
گر بفرماید بگو بر گوی خوش
لیک اندک گو دراز اندر مکش
ور بفرماید که اندر کش دراز
همچنین شرمین بگو با امر ساز
چون تو گوشی او زبان نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود انصتوا
گوش من از غیر گفت او کر است
او مرا از جان شیرین جانتر است
عاقل آن باشد که او با مشعله است
پیرو نور خودست آن پیشرو
تابع خویش است آن بیخویش رو
مومن خویش است و ایمان آورید
هم بدآن نوری که جانش زو چرید
عاقلی را دیده خود داند او
تا بدو بینا شد و چست و جلیل
وآن خری کز عقل جوسنگی نداشت
مالک خود باشد اندر اتقوا
چون نباشد حفظ و تقوی زینهار
دور کن آلت بینداز اختیار
ره نداند نه کثیر و نه قلیل
ننگش آید آمدن خلف دلیل
میرود اندر بیابان دراز
گاه لنگان آیس و گاهی به تاز
شمع نه تا پیشوای خود کند
نیمشمعی نه که نوری کد کند
شرط تسلیم است نه کار دراز
سود نبود در ضلالت ترکتاز
من نجویم زین سپس راه اثیر
پیر جویم پیر جویم پیر پیر
ترک کن هی پیر خر ای پیرخر
غیر پیر استاد و سرلشکر مباد
پیر گردون نی ولی پیر رشاد
اذکروا الله کار هر اوباش نیست
ارجعی بر پای هر قلاش نیست
لیک تو آیس مشو هم پیل باش
ور نه پیلی در پی تبدیل باش
آن بز کوهی دود که دام کو
چون بتازد دامش افتد در گلو
کرده حق ناموس را صد من حدید
ای بسی بسته به بند ناپدید
همچو قوم موسی اندر حر تیه
ماندهیی بر جای چل سال ای سفیه
میروی هر روز تا شب هروله
خویش میبینی در اول مرحله
نیست عقلش تا دم زنده زند
نیمعقلی نه که خود مرده کند
مرده آن عاقل آید او تمام
تا برآید از نشیب خود به بام
عقل کامل نیست خود را مرده کن
در پناه عاقلی زنده سخن
زنده نی تا همدم عیسی بود
مرده نی تا دمگه عیسی شود
جان کورش گام هر سو مینهد
عاقبت نجهد ولی برمیجهد
یکی نیمعاقل و آن دگر مغرور و ابلهِ مُغَفَّلِ لاشَی و عاقبتِ هر سه
قصه آن آبگیر است ای عنود
که درو سه ماهی اشگرف بود
در کلیله خوانده باشی لیک آن
قشر قصه باشد و این مغز جان
چند صیادی سوی آن آبگیر
برگذشتند و بدیدند آن ضمیر
عزم راه مشکل ناخواه کرد
گفت با اینها ندارم مشورت
که یقین سستم کنند از مقدرت
مهر زاد و بوم بر جانشان تند
که تو را زنده کند و آن زنده کو
ای مسافر با مسافر رای زن
زآنکه پایت لنگ دارد رای زن
از دم حب الوطن بگذر مایست
که وطن آن سوست جان این سوی نیست
گر وطن خواهی گذر زآن سوی شط
این حدیث راست را کم خوان غلط
در وضو هر عضو را وردی جدا
آمدهست اندر خبر بهر دعا
چونکه استنشاق بینی میکنی
بوی جنت خواه از رب غنی
تا تو را آن بو کشد سوی جنان
بوی گل باشد دلیل گلبنان
چونکه استنجا کنی ورد و سخن
این بود یا رب تو زینم پاک کن
دست من اینجا رسید این را بشست
دستم اندر شستن جانست سست
ای ز تو کس گشته جان ناکسان
دست فضل توست در جانها رسان
حد من این بود کردم من لئیم
زآن سوی حد را نقی کن ای کریم
از حدث شستم خدایا پوست را
از حوادث تو بشو این دوست را
آن یکی در وقت استنجا بگفت
که مرا با بوی جنت دار جفت
گفت شخصی خوب ورد آوردهای
لیک سوراخ دعا گم کردهای
این دعا چون ورد بینی بود چون
ورد بینی را تو آوردی به کون
رایحه جنت ز بینی یافت حر
رایحه جنت کی آید از دبر
ای تواضع برده پیش ابلهان
وی تکبر برده تو پیش شهان
آن تکبر بر خسان خوب است و چست
هین مرو معکوس عکسش بند توست
از پی سوراخ بینی رست گل
بو وظیفه بینی آمد ای عتل
بوی گل بهر مشام است ای دلیر
جای آن بو نیست این سوراخ زیر
کی ازین جا بوی خلد آید تو را
بو ز موضع جو اگر باید تو را
همچنین حب الوطن باشد درست
تو وطن بشناس ای خواجه نخست
گفت آن ماهی زیرک ره کنم
دل ز رأی و مشورتشان بر کنم
نیست وقت مشورت هین راه کن
شاد باش و فارغ و ایمن که من
آن کنم با تو که باران با چمن
من غم تو میخورم تو غم مخور
گرچه از تو شه کند بس جستجو
گورخانه راز تو چون دل شود
گفت پیغمبر که هر که سر نهفت
زود گردد با مراد خویش جفت
سر آن سرسبزی بستان شود
زر و نقره گر نبودندی نهان
پرورش کی یافتندی زیر کان
وعدهها و لطفهای آن حکیم
کرد آن رنجور را ایمن ز بیم
وعدهها باشد حقیقی دلپذیر
وعدهها باشد مجازی تاسهگیر
وعده اهل کرم نقد روان
وعده نااهل شد رنج روان
محرم آن آه کمیاب است بس
شب رو و پنهانروی کن چون عسس
سوی دریا عزم کن زین آبگیر
بحر جو و ترک این گرداب گیر
سینه را پا ساخت میرفت آن حذور
از مقام با خطر تا بحر نور
همچو آهو کز پی او سگ بود
میدود تا در تنش یک رگ بود
خواب خرگوش و سگ اندر پی خطاست
خواب خود در چشم ترسنده کجاست
رفت آن ماهی ره دریا گرفت
راه دور و پهنه پهنا گرفت
رفت آخر سوی امن و عافیت
خویشتن افگند در دریای ژرف
که نیابد حد آن را هیچ طرف
پس چو صیادان بیاوردند دام
نیم عاقل را از آن شد تلخ کام
گفت آه من فوت کردم فرصه را
چون نگشتم همره آن رهنما
ناگهان رفت او و لیکن چونکه رفت
میببایستم شدن در پی به تفت
باز ناید رفته یاد آن هباست
Privacy Policy
Today visitors: 778 Time base: Pacific Daylight Time