: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganj e Hozour Program #79
برنامه شماره ۷۹ گنج حضور

Please rate this video
Out of 100 votes | 10450 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۷۹ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی




مولوی، دیوان شمس، شماره ۲۳۰۹


من بیخود و تو بیخود ما را کی برد خانه

من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه

در شهر یکی کس را هشیار نمی‌بینم

هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه

جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی

جان را چه خوشی باشد بی‌صحبت جانانه

هر گوشه یکی مستی دستی ز بر دستی

و آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه

تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می

زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه

ای لولی بربط زن تو مستتری یا من

ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه

از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد

در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه

چون کشتی بی‌لنگر کژ می‌شد و مژ می‌شد

وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه

گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جان

نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه

نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل

نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه

گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت

گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه

من بی‌دل و دستارم در خانه خمارم

یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه

در حلقه لنگانی می‌باید لنگیدن

این پند ننوشیدی از خواجه علیانه

سرمست چنان خوبی کی کم بود از چوبی

برخاست فغان آخر از استن حنانه

شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی

اکنون که درافکندی صد فتنه فتانه


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، سطر ۳۱۷۶


یک عرابی بار کرده اشتری

دو جوال زفت از دانه پری

او نشسته بر سر هر دو جوال

یک حدیث‌انداز کرد او را سال

از وطن پرسید و آوردش بگفت

واندر آن پرسش بسی درها بسفت

بعد از آن گفتش که این هر دو جوال

چیست آکنده بگو مصدوق حال

گفت اندر یک جوالم گندمست

در دگر ریگی نه قوت مردمست

گفت تو چون بار کردی این رمال

گفت تا تنها نماند آن جوال

گفت نیم گندم آن تنگ را

در دگر ریز از پی فرهنگ را

تا سبک گردد جوال و هم شتر

گفت شاباش ای حکیم اهل و حر

این چنین فکر دقیق و رای خوب

تو چنین عریان پیاده در لغوب

رحمش آمد بر حکیم و عزم کرد

کش بر اشتر بر نشاند نیک‌مرد

باز گفتش ای حکیم خوش‌سخن

شمه‌ای از حال خود هم شرح کن

این چنین عقل و کفایت که تراست

تو وزیری یا شهی بر گوی راست

گفت این هر دو نیم از عامه‌ام

بنگر اندر حال و اندر جامه‌ام

گفت اشتر چند داری چند گاو

گفت نه این و نه آن ما را مکاو

گفت رختت چیست باری در دکان

گفت ما را کودکان و کو مکان

گفت پس از نقد پرسم نقد چند

که توی تنهارو و محبوب‌پند

کیمیای مس عالم با توست

عقل و دانش را گوهر تو بر توست

گفت والله نیست یا وجه العرب

در همه ملکم وجوه قوت شب

پا برهنه تن برهنه می‌دوم

هر که نانی می‌دهد آنجا روم

مر مرا زین حکمت و فضل و هنر

نیست حاصل جز خیال و درد سر

پس عرب گفتش که رو دور از برم

تا نبارد شومی تو بر سرم

دور بر آن حکمت شومت ز من

نطق تو شومست بر اهل زمن

یا تو آن سو رو من این سو می‌دوم

ور ترا ره پیش من وا پس روم

یک جوالم گندم و دیگر ز ریگ

به بود زین حیله‌های مردریگ

احمقی‌ام پس مبارک احمقیست

که دلم با برگ و جانم متقیست

گر تو خواهی کت شقاوت کم شود

جهد کن تا از تو حکمت کم شود

حکمتی کز طبع زاید وز خیال

حکمتی نی فیض نور ذوالجلال

حکمت دنیا فزاید ظن و شک

حکمت دینی برد فوق فلک

زوبعان زیرک آخر زمان

بر فزوده خویش بر پیشینیان

حیله‌آموزان جگرها سوخته

فعلها و مکرها آموخته

صبر و ایثار و سخای نفس و جود

باد داده کان بود اکسیر سود

فکر آن باشد که بگشاید رهی

راه آن باشد که پیش آید شهی

شاه آن باشد که پیش شه رود

نه بمخزنها و لشکر شه شود

تا بماند شاهی او سرمدی

همچو عز ملک دین احمدی

Back

Privacy Policy

Today visitors: 1666

Time base: Pacific Daylight Time