برنامه شماره ۸۱۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲۵ مه ۲۰۲۰ - ۶ خردادPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه درشت برای مطالعه در دستگاههای هوشمندPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۹۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1090, Divan e Shamsصَنما(۱)، این چه گمانست؟ فرودست و حَقیرتا بدین حد مکن و جانِ مرا خوار مَگیرکوه را کَه کُند اندر نظرِ مَرد، قَضا(۲)کاه را کوه کند، ذاکَ عَلَی اللهِ یَسیر(۳)*خُنُک آن چشم که گوهر ز خَسی(۴) بشناسدخنک آن قافلهیی که بُوَدش دوست خَفیر(۵)حاکمی، هر چه تو نامم بنهی، خشنودمجانِ پاکِ تو که جان از تو شکورست و شَکیر(۶)ماه را گر تو حَبَش(۷) نام نهی، سجده کندسَروْ را چَنبر(٨) خوانی، نَکُند هیچ نَفیر(٩)زانکه دشنامِ تو بهتر ز ثَناهای(١٠) شاهانز کجا بانگِ سَگان و ز کجا شیرِ زَئیر(١١)؟ای که بَطّالِ(۱۲) تو بهتر ز همه مُشتغلان(۱۳)جُزِ تو جمله همه لاست از آنیم فقیرتاجِ زَرّین بِده و سیلیِ آن یار بِخَرور کسی نَشنَود این را اِنَّما اَنْتَ نَذیر(١۴)**بر قَفایِ(۱۵) تو چو باشد اثرِ سیلیِ دوستبوسهها یابد رویت ز نگارانِ ضمیرمَردِ دنیا عَدمی(۱۶) را حَشَمی(۱۷) پنداردعمر در کارِ عَدم کی کند ای دوست، بَصیر(۱۸)؟رفت مَردی به طبیبی به گِله دردِ شکمگفت او را تو چه خوردی که بُرستست زَحیر(۱۹)؟بیشتر رنج که آید همه از فعلِ گلوستگفت من سوخته نان خوردم از پِستِ(۲۰) فَطیر(۲۱)گفت سُنقُر(۲۲) برو آن کُحلِ عُزیزی(۲۳) به من آرگفت دردِ شکم و کُحل؟ خَه، ای شیخِ کبیرگفت تا چشم تو مر سوخته را بشناسدتا ننوشی تو دگر سوخته، ای نیم ضَریر(۲۴)نیست را هست گمان بُردهای از ظلمتِ چشمچشمت از خاکِ درِ شاه شود خوب و مُنیر(۲۵)هله، ای شارحِ(۲۶) دلها، تو بگو شرحِ غزلمن اگر شرح کنم نیز بِرَنجد دلِ میر* قرآن کریم، سوره تغابن(۶۴)، آیه ۷Quran, Sooreh At-Taghaabun(#64), Line #7« زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا ۚ قُلْ بَلَىٰ وَرَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ ۚ وَذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ.»« كافران پنداشتند كه آنها را زنده نمىكنند. بگو: آرى، به پروردگارمسوگند كه شما را زنده مىكنند تا به كارهايى كه كردهايد آگاه سازند. و اين بر خدا آسان است.»** قرآن کریم، سوره هود(۱۱)، آیه ۱۲Quran, Sooreh Hud(#11), Line #12« فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَىٰ إِلَيْكَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ ۚ إِنَّمَا أَنْتَ نَذِيرٌ ۚ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ.»« مباد كه برخى از چيزهايى را كه بر تو وحى كردهايم واگذارى و بدان دلتنگ باشى كه مىگويند: چرا گنجى بر او افكنده نمىشود؟ و چرا فرشتهاى همراه او نمىآيد؟ جز اين نيست كه تو بيمدهندهاى بيش نيستى و خداست كه كارساز هر چيزى است.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3212هر که نقص خویش را دید و شناختاندر اِستِکمال(۲۷) خود دو اسبه تاخت(۲۸)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتّر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذُو دَلال(۲۹)مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #550چون ز زنده مرده بیرون میکندنفسِ زنده سوی مرگی میتندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3216علت ابلیس انا خیری بده ستوین مرض در نفس هر مخلوق هستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1906پس سلیمان اندرونه راست کرددل بر آن شهوت که بودش کرد سرد بعد از آن تاجش همان دم راست شدآنچنانکه تاج را میخواست شد مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1899این ترازو بهر این بنهاد حقتا رود انصاف ما را در سبق از ترازو کم کنی من کم کنمتا تو با من روشنی من روشنم ذرهیی گر جهد تو افزون بوددر ترازوی خدا موزون بود مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #376جرأت و جهلت شود عریان و فاشاو برهنه کی شود ز آن اِفْتِتاش گر بیاید ذَرّه سنجد کوه رابر دَرَد ز آن کُه، ترازوش ای فَتی کز قیاسِِ خود تَرازو میتندمرد حق را در ترازو میکند چون نگنجد او به میزان خردپس ترازوی خرد را بر درد مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۰۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1400حق تعالی داد میزان را زبانهین ز قرآن سورهٔ رَحمان بخوان*هین ز حرص خویش میزان را مهلآز و حرص آمد تو را خصم مضل * قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۹-۷Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #7-9آسمان را برافراخت و ترازو را برنهاد.تا در ترازو تجاوز مكنيد.وزنكردن را به عدالت رعايت كنيد و هیچ در میزان نادرستی مکنید.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1366ای بسا سرمست نار و نارجوخویشتن را نور مطلق داند او مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #267حزم آن باشد که ظن بد بریتا گریزی و شوی از بد بری حزم سؤ الظن گفته ست آن رسولهر قدم را دام میدان ای فضول روی صحرا هست هموار و فراخهر قدم دامیست کم ران اوستاخ آن بز کوهی دود که دام کوچون بتازد دامش افتد در گلو مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2201حزم چه بود بدگمانی در جهاندم به دم بیند بلای ناگهان مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3217گرچه خود را بس شکسته بیند اوآب صافی دان و سرگین(۳۰) زیر جو« باورهای غلط »۱. باور به اینکه نیرویی غیر از نیروی زندگی (خدا) در جهان وجود دارد و این نیروها زندگی مرا کنترل یا اداره می کنند. و اینها اراده آزاد و قدرت انتخاب را از من گرفته اند.«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»یعنی هیچ نیرویى جز نیروی خداوند بلند مرتبه و بزرگ نیست.۲. باور اینکه قربانی، وضعیت ها، انسانهای دیگر، باورهای خودمان… هستیم.۳. باور به اینکه می توانیم دیگران را تغییر دهیم، یا لازم است دیگران را تغییر دهیم.۴. باور به اینکه اگر جای فلانی بودم، زندگی بهتری داشتم.۵. انتظار داشتن از دیگران و باور به اینکه دیگران باید مطابق انتظار ما رفتار کنند.۶. باور به اینکه برای رسیدن به کمال و احساس شادی حتماً به حضور فرد یا مکان خاصی نیاز داریم.۷. اینکه ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻻﺯﻡ اﺳﺖ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﺎ درﺳﺖ می ﮕﻮﯾﯿﻢ و ﺣﻖ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ.۸. نگران بودن در باره اینکه دیگران درباره من چه فکری می کنند.۹. باور اینکه ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﺎ، وضع فعلی ما و آینده ﻣﺎ را رقم می زند.۱۰. باوراینکه برای تغییر دیر است، یا من قادر به تغییر نیستم.۱۱. باور اینکه مشکلات ما غیر قابل حل شدن هستند.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2660, Divan e Shamsچرا ز اندیشه یی بیچاره گشتی؟فرورفتی به خود، غَمخواره گشتی؟تو را من پاره پاره جمع کردمچرا از وسوسه صدپاره گشتی؟ز دارُالـمُلکِ(۳۱) عشقم رَخت بردیدر این غربت چنین آواره گشتیزمین را بهرِ تو گهواره کردم*فسرده تختهٔ گهواره گشتیروان کردم ز سنگت آبِ حیوان(۳۲)به سویِ خشک رفتی، خاره(۳۳) گشتیتویی فرزندِ جان، کارِ تو عشق استچرا رفتی تو و هر کاره(۳۴) گشتی؟از آن خانه که تو صد زخم خوردیبه گِردِ آن دَر و دَرساره(۳۵) گشتی؟در آن خانه که صد حلوا چشیدینگشتی مطمئن، اَمّاره(۳۶) گشتیخمش کن، گفت، هشیاریت آردنه مستِ غَمزهٔ خَمّاره(۳۷) گشتی؟* قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۵۳Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #53« الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا…»« خدایی که زمین را گهواره شما ساخت…»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3550چشم تو بیدار و دل خفته به خوابچشمِ من خفته، دلم در فتحِ باب(۳۸)مَر دلم را پنج حسِّ دیگرستحسِّ دل را هر دو عالَم مَنظَرستتو ز ضعفِ خود مَکُن در من نگاهبر تو شب بر من همان شب، چاشتگاه(۳۹)بر تو زندان، بر من آن زندان چو باغعینِ مشغولی مرا گشته فراغ(۴۰)*پایِ تو در گِل مرا گِل گشته گُلمر تو را ماتم، مرا سُور(۴۱) و دُهُل(۴۲)در زمینم با تو ساکن در محلمیدَوَم بر چرخِ هفتم چون زُحَل(۴۳)همنشینت من نیَم سایه من استبرتر از اندیشهها پایه من استزآنکه من ز اندیشهها بگذشتهامخارجِ اندیشه، پویان(۴۴) گشتهامحاکمِ اندیشهام محکوم نیزآنکه بَنّا حاکم آمد بر بِناجمله خَلقان، سُخرهٔ(۴۵) اندیشهاندزآن سبب خسته دل و غمْپیشهاندقاصداً خود را به اندیشه دهمچون بخواهم از میانْشان بَرجَهَممن چو مرغِ اوجم، اندیشه مگسکی بُوَد بر من مگس را دسترس؟قاصداً، زیر آیَم از اوجِ بلندتا شکستهپایگان(۴۶) بر من تَنَند(۴۷)چون مَلالم گیرد از سُفلی(۴۸) صفاتبر پَرَم همچون طُیورُ الصّافّات**پَرِّ من رُسته ست هم از ذاتِ خویشبر نچفسانم(۴۹) دو پَر من با سِریش(۵۰)* قرآن کریم، سوره نور (۲۴) ، آیه ۳۷Quran, Sooreh An-Noor(#24), Line #37« رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ…»« پاک مردانی که هیچ داد و ستدی آنان را از یاد خدا مشغول نمی دارد…. »** قرآن کریم، سوره ملک(۶۷)، آیه ۱۹Quran, Sooreh Al-Mulk(#67), Line #19« أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَٰنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ.»« آيا به پرندگان نمی نگرند که بالاى سرشان پر گشوده و گاه بی حرکت و گاه با حرکت بال پرواز می کنند؟ آنها را جز [خداى] رحمان نگاه نمىدارد. که او به هر چيزى بيناست.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2002, Divan e Shamsتو سبب سازی و داناییِ آن سلطان بینآنچه ممکن نَبُوَد در کفِ او امکان بینمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 59, Divan e Shamsدهان پرپِست میخواهی مزن سُرنای دولت رانتاند خواندن مُقری دهان پرپِست آیتها مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 839, Divan e Shamsجلوه مَکن جمالت، مگشای پرّ و بالتتا با پر خدایی جان مستطیر باشد بربند پنج حس را، زین سیلهای تیرهتا عقل کل ز شش سو بر تو مَطیر باشد بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن راصد سال گرم داری، نانش فطیر باشد گر قابِ قوس خواهی، دل راست کن چو تیریدر قوس او درآید کو همچو تیر باشد خاموش، اگر توانی بیحرف گو معانیتا بر بساط گفتن حاکم ضمیر باشد خشمین بر آن کسی شو کز وی گزیر باشدیا غیر خاکِ پایش کس دستگیر باشد (۱) صَنم: دلبر، معشوق زیبا(۲) قضا: تقدیر و حکم الهی(۳) ذاکَ عَلَی اللهِ یَسیر: این کار بر خدا آسان است.(۴) خَس: علف خشک، خاشاک(۵) خَفیر: نگهبان، حامی، پناه دهنده(۶) شکیر: سپاسگزار(۷) حَبَش: سیاهپوست ساکن حبشه(۸) چَنبر: حلقه، هر چیز دایره مانند، نیم دایره، کمان(۹) نَفیر: ناله و زاری(۱۰) ثَنا: دعا، ستایش(۱۱) زَئیر: غرّش شیر، بانگ کردن شیر از سینه خود.(۱۲) بَطّال: آنکه وقت خود را به بطالت بگذراند. بیکار(۱۳) مُشتَغل: کسی که سرگرم کاری است. (۱۴) اِنَّما اَنْتَ نَذیر: همانا تو بیم دهنده ای.(۱۵) قَفا: پشت گردن، پشت سر(۱۶) عَدم: نیستی، نابودی(۱۷) حَشَم: در اینجا به معنی دارایی، وجود، چهارپا، خدمتکار(۱۸) بَصیر: بینا(۱۹) زَحیر: اسهال، دل پیچه، ناله و زاری(۲۰) پِست: آرد بو داده، سبوس(۲۱) فَطیر: نانی که خمیر آن ور نیامده باشد.(۲۲) سُنقُر: نامی که غلامان داشتند.(۲۳) کُحلِ عُزیزی: نوعی سورمه که برای تقویت چشم به کار میبردند.(۲۴) ضَریر: نابینا(۲۵) مُنیر: درخشان، نور دهنده(۲۶) شارِح: بیان کننده، تقسیر کننده(۲۷) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی(۲۸) دو اسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن.(۲۹) ذُو دَلال: صاحب ناز و کرشمه(۳۰) سرگین: مدفوع چهارپایان(۳۱) دارُالـمُلک: پایتخت، دل(۳۲) آبِ حیوان: آب زندگانی(۳۳) خاره: خارا(۳۴) هر کاره: کسی که هر کاری را بر اساس انگیزه های من ذهنی اش انجام دهد، همه کاره(۳۵) دَرساره: درگاه، سَرِ در(۳۶) اَمّاره: بسیار امرکننده، اشاره به نفس امّاره است.(۳۷) خَمّاره: می فروش، شراب فروش(۳۸) فتح باب: گشودن در، در اینجا گشودن درهای معرفت.(۳۹) چاشتگاه: روز(۴۰) فراغ: آرامش، آسایش، آسودگی خاطر(۴۱) سور: جشن، بزم، مهمانی(۴۲) دُهُل: طبل بزرگ(۴۳) زُحَل: نام ستاره ای در آسمتن هفتم(۴۴) پویان: پوینده، در تکاپو(۴۵) سُخره: ذلیل و زیردست، کسی که مردم او را ریشخند کنند.(۴۶) شکستهپایگان: آنان که پایشان شکسته است. مجازاً درماندگان یا مریدان مبتدی.(۴۷) تَنیدن: بافتن، تابیدن. در اینجا یعنی گرد آمدن، جمع شدن.(۴۸) سُفلی: پَستی، پایینی(۴۹) چَفساندن: چسباندن(۵۰) سِریش: ریشهٔ گیاهیست که آن را آرد می کنند و از خمیر آن ماده ای چسبناک به دست می آورند.************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۹۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1090, Divan e Shamsصنما این چه گمانست فرودست و حقیرتا بدین حد مکن و جان مرا خوار مگیرکوه را که کند اندر نظر مرد قضاکاه را کوه کند ذاک علی الله یسیر*خنک آن چشم که گوهر ز خسی بشناسدخنک آن قافلهیی که بودش دوست خفیرحاکمی هر چه تو نامم بنهی خشنودمجان پاک تو که جان از تو شکورست و شکیرماه را گر تو حبش نام نهی سجده کندسرو را چنبر خوانی نکند هیچ نفیرزانکه دشنام تو بهتر ز ثناهای شاهانز کجا بانگ سگان و ز کجا شیر زئیرای که بطال تو بهتر ز همه مشتغلانجز تو جمله همه لاست از آنیم فقیرتاج زرین بده و سیلی آن یار بخرور کسی نشنود این را انما انت نذیر**بر قفای تو چو باشد اثر سیلی دوستبوسهها یابد رویت ز نگاران ضمیرمرد دنیا عدمی را حشمی پنداردعمر در کار عدم کی کند ای دوست بصیررفت مردی به طبیبی به گله درد شکمگفت او را تو چه خوردی که برستست زحیربیشتر رنج که آید همه از فعل گلوستگفت من سوخته نان خوردم از پست فطیرگفت سنقر برو آن کحل عزیزی به من آرگفت درد شکم و کحل خه ای شیخ کبیرگفت تا چشم تو مر سوخته را بشناسدتا ننوشی تو دگر سوخته ای نیم ضریرنیست را هست گمان بردهای از ظلمت چشمچشمت از خاک در شاه شود خوب و منیرهله ای شارح دلها تو بگو شرح غزلمن اگر شرح کنم نیز برنجد دل میر* قرآن کریم، سوره تغابن(۶۴)، آیه ۷Quran, Sooreh At-Taghaabun(#64), Line #7« زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا ۚ قُلْ بَلَىٰ وَرَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ ۚ وَذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ.»« كافران پنداشتند كه آنها را زنده نمىكنند. بگو: آرى، به پروردگارمسوگند كه شما را زنده مىكنند تا به كارهايى كه كردهايد آگاه سازند. و اين بر خدا آسان است.»** قرآن کریم، سوره هود(۱۱)، آیه ۱۲Quran, Sooreh Hud(#11), Line #12« فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَىٰ إِلَيْكَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ ۚ إِنَّمَا أَنْتَ نَذِيرٌ ۚ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ.»« مباد كه برخى از چيزهايى را كه بر تو وحى كردهايم واگذارى و بدان دلتنگ باشى كه مىگويند: چرا گنجى بر او افكنده نمىشود؟ و چرا فرشتهاى همراه او نمىآيد؟ جز اين نيست كه تو بيمدهندهاى بيش نيستى و خداست كه كارساز هر چيزى است.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3212هر که نقص خویش را دید و شناختاندر استکمال خود دو اسبه تاختمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذو دلالمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #550چون ز زنده مرده بیرون میکندنفس زنده سوی مرگی میتندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3216علت ابلیس انا خیری بده ستوین مرض در نفس هر مخلوق هستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1906پس سلیمان اندرونه راست کرددل بر آن شهوت که بودش کرد سرد بعد از آن تاجش همان دم راست شدآنچنانکه تاج را میخواست شد مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1899این ترازو بهر این بنهاد حقتا رود انصاف ما را در سبق از ترازو کم کنی من کم کنمتا تو با من روشنی من روشنم ذرهیی گر جهد تو افزون بوددر ترازوی خدا موزون بود مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #376جرأت و جهلت شود عریان و فاشاو برهنه کی شود ز آن افتتاش گر بیاید ذره سنجد کوه رابر درد ز آن که ترازوش ای فتی کز قیاس خود ترازو میتندمرد حق را در ترازو میکند چون نگنجد او به میزان خردپس ترازوی خرد را بر درد مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۰۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1400حق تعالی داد میزان را زبانهین ز قرآن سوره رحمان بخوان*هین ز حرص خویش میزان را مهلآز و حرص آمد تو را خصم مضل * قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۹-۷Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #7-9آسمان را برافراخت و ترازو را برنهاد.تا در ترازو تجاوز مكنيد.وزنكردن را به عدالت رعايت كنيد و هیچ در میزان نادرستی مکنید.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1366ای بسا سرمست نار و نارجوخویشتن را نور مطلق داند او مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #267حزم آن باشد که ظن بد بریتا گریزی و شوی از بد بری حزم سؤ الظن گفته ست آن رسولهر قدم را دام میدان ای فضول روی صحرا هست هموار و فراخهر قدم دامیست کم ران اوستاخ آن بز کوهی دود که دام کوچون بتازد دامش افتد در گلو مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2201حزم چه بود بدگمانی در جهاندم به دم بیند بلای ناگهان مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3217گرچه خود را بس شکسته بیند اوآب صافی دان و سرگین زیر جو« باورهای غلط »۱. باور به اینکه نیرویی غیر از نیروی زندگی (خدا) در جهان وجود دارد و این نیروها زندگی مرا کنترل یا اداره می کنند. و اینها اراده آزاد و قدرت انتخاب را از من گرفته اند.«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»یعنی هیچ نیرویى جز نیروی خداوند بلند مرتبه و بزرگ نیست.۲. باور اینکه قربانی، وضعیت ها، انسانهای دیگر، باورهای خودمان… هستیم.۳. باور به اینکه می توانیم دیگران را تغییر دهیم، یا لازم است دیگران را تغییر دهیم.۴. باور به اینکه اگر جای فلانی بودم، زندگی بهتری داشتم.۵. انتظار داشتن از دیگران و باور به اینکه دیگران باید مطابق انتظار ما رفتار کنند.۶. باور به اینکه برای رسیدن به کمال و احساس شادی حتماً به حضور فرد یا مکان خاصی نیاز داریم.۷. اینکه ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻻﺯﻡ اﺳﺖ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﺎ درﺳﺖ می ﮕﻮﯾﯿﻢ و ﺣﻖ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ.۸. نگران بودن در باره اینکه دیگران درباره من چه فکری می کنند.۹. باور اینکه ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﺎ، وضع فعلی ما و آینده ﻣﺎ را رقم می زند.۱۰. باوراینکه برای تغییر دیر است، یا من قادر به تغییر نیستم.۱۱. باور اینکه مشکلات ما غیر قابل حل شدن هستند.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2660, Divan e Shamsچرا ز اندیشه یی بیچاره گشتیفرورفتی به خود غمخواره گشتیتو را من پاره پاره جمع کردمچرا از وسوسه صدپاره گشتیز دارالـملک عشقم رخت بردیدر این غربت چنین آواره گشتیزمین را بهر تو گهواره کردم*فسرده تخته گهواره گشتیروان کردم ز سنگت آب حیوانبه سوی خشک رفتی خاره گشتیتویی فرزند جان کار تو عشق استچرا رفتی تو و هر کاره گشتیاز آن خانه که تو صد زخم خوردیبه گرد آن در و درساره گشتیدر آن خانه که صد حلوا چشیدینگشتی مطمئن اماره گشتیخمش کن گفت هشیاریت آردنه مست غمزه خماره گشتی* قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۵۳Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #53« الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا…»« خدایی که زمین را گهواره شما ساخت…»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3550چشم تو بیدار و دل خفته به خوابچشم من خفته دلم در فتح بابمر دلم را پنج حس دیگرستحس دل را هر دو عالم منظرستتو ز ضعف خود مکن در من نگاهبر تو شب بر من همان شب چاشتگاهبر تو زندان بر من آن زندان چو باغعین مشغولی مرا گشته فراغ*پای تو در گل مرا گل گشته گلمر تو را ماتم مرا سور و دهلدر زمینم با تو ساکن در محلمیدوم بر چرخ هفتم چون زحلهمنشینت من نیم سایه من استبرتر از اندیشهها پایه من استزآنکه من ز اندیشهها بگذشتهامخارج اندیشه پویان گشتهامحاکم اندیشهام محکوم نیزآنکه بنا حاکم آمد بر بناجمله خلقان سخره اندیشهاندزآن سبب خسته دل و غمپیشهاندقاصدا خود را به اندیشه دهمچون بخواهم از میانشان برجهممن چو مرغ اوجم اندیشه مگسکی بود بر من مگس را دسترسقاصدا زیر آیم از اوج بلندتا شکستهپایگان بر من تنندچون ملالم گیرد از سفلی صفاتبر پرم همچون طیور الصافات**پر من رسته ست هم از ذات خویشبر نچفسانم دو پر من با سریش* قرآن کریم، سوره نور (۲۴) ، آیه ۳۷Quran, Sooreh An-Noor(#24), Line #37« رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ…»« پاک مردانی که هیچ داد و ستدی آنان را از یاد خدا مشغول نمی دارد…. »** قرآن کریم، سوره ملک(۶۷)، آیه ۱۹Quran, Sooreh Al-Mulk(#67), Line #19« أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَٰنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ.»« آيا به پرندگان نمی نگرند که بالاى سرشان پر گشوده و گاه بی حرکت و گاه با حرکت بال پرواز می کنند؟ آنها را جز [خداى] رحمان نگاه نمىدارد. که او به هر چيزى بيناست.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2002, Divan e Shamsتو سبب سازی و دانایی آن سلطان بینآنچه ممکن نبود در کف او امکان بینمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 59, Divan e Shamsدهان پرپست میخواهی مزن سرنای دولت رانتاند خواندن مقری دهان پرپست آیتها مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 839, Divan e Shamsجلوه مکن جمالت مگشای پر و بالتتا با پر خدایی جان مستطیر باشد بربند پنج حس را زین سیلهای تیرهتا عقل کل ز شش سو بر تو مطیر باشد بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن راصد سال گرم داری نانش فطیر باشد گر قاب قوس خواهی دل راست کن چو تیریدر قوس او درآید کو همچو تیر باشد خاموش اگر توانی بیحرف گو معانیتا بر بساط گفتن حاکم ضمیر باشد خشمین بر آن کسی شو کز وی گزیر باشدیا غیر خاک پایش کس دستگیر باشد
برنامه شماره ۸۱۶ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲۵ مه ۲۰۲۰ - ۶ خرداد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۹۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1090, Divan e Shams
صَنما(۱)، این چه گمانست؟ فرودست و حَقیر
تا بدین حد مکن و جانِ مرا خوار مَگیر
کوه را کَه کُند اندر نظرِ مَرد، قَضا(۲)
کاه را کوه کند، ذاکَ عَلَی اللهِ یَسیر(۳)*
خُنُک آن چشم که گوهر ز خَسی(۴) بشناسد
خنک آن قافلهیی که بُوَدش دوست خَفیر(۵)
حاکمی، هر چه تو نامم بنهی، خشنودم
جانِ پاکِ تو که جان از تو شکورست و شَکیر(۶)
ماه را گر تو حَبَش(۷) نام نهی، سجده کند
سَروْ را چَنبر(٨) خوانی، نَکُند هیچ نَفیر(٩)
زانکه دشنامِ تو بهتر ز ثَناهای(١٠) شاهان
ز کجا بانگِ سَگان و ز کجا شیرِ زَئیر(١١)؟
ای که بَطّالِ(۱۲) تو بهتر ز همه مُشتغلان(۱۳)
جُزِ تو جمله همه لاست از آنیم فقیر
تاجِ زَرّین بِده و سیلیِ آن یار بِخَر
ور کسی نَشنَود این را اِنَّما اَنْتَ نَذیر(١۴)**
بر قَفایِ(۱۵) تو چو باشد اثرِ سیلیِ دوست
بوسهها یابد رویت ز نگارانِ ضمیر
مَردِ دنیا عَدمی(۱۶) را حَشَمی(۱۷) پندارد
عمر در کارِ عَدم کی کند ای دوست، بَصیر(۱۸)؟
رفت مَردی به طبیبی به گِله دردِ شکم
گفت او را تو چه خوردی که بُرستست زَحیر(۱۹)؟
بیشتر رنج که آید همه از فعلِ گلوست
گفت من سوخته نان خوردم از پِستِ(۲۰) فَطیر(۲۱)
گفت سُنقُر(۲۲) برو آن کُحلِ عُزیزی(۲۳) به من آر
گفت دردِ شکم و کُحل؟ خَه، ای شیخِ کبیر
گفت تا چشم تو مر سوخته را بشناسد
تا ننوشی تو دگر سوخته، ای نیم ضَریر(۲۴)
نیست را هست گمان بُردهای از ظلمتِ چشم
چشمت از خاکِ درِ شاه شود خوب و مُنیر(۲۵)
هله، ای شارحِ(۲۶) دلها، تو بگو شرحِ غزل
من اگر شرح کنم نیز بِرَنجد دلِ میر
* قرآن کریم، سوره تغابن(۶۴)، آیه ۷
Quran, Sooreh At-Taghaabun(#64), Line #7
« زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا ۚ قُلْ بَلَىٰ وَرَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ
بِمَا عَمِلْتُمْ ۚ وَذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ.»
« كافران پنداشتند كه آنها را زنده نمىكنند. بگو: آرى، به پروردگارم
سوگند كه شما را زنده مىكنند تا به كارهايى كه كردهايد آگاه سازند.
و اين بر خدا آسان است.»
** قرآن کریم، سوره هود(۱۱)، آیه ۱۲
Quran, Sooreh Hud(#11), Line #12
« فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَىٰ إِلَيْكَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْلَا أُنْزِلَ
عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ ۚ إِنَّمَا أَنْتَ نَذِيرٌ ۚ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ.»
« مباد كه برخى از چيزهايى را كه بر تو وحى كردهايم واگذارى و بدان
دلتنگ باشى كه مىگويند: چرا گنجى بر او افكنده نمىشود؟ و چرا فرشتهاى
همراه او نمىآيد؟ جز اين نيست كه تو بيمدهندهاى بيش نيستى و خداست
كه كارساز هر چيزى است.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3212
هر که نقص خویش را دید و شناخت
اندر اِستِکمال(۲۷) خود دو اسبه تاخت(۲۸)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3214
علتی بتّر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذُو دَلال(۲۹)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #550
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفسِ زنده سوی مرگی میتند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3216
علت ابلیس انا خیری بده ست
وین مرض در نفس هر مخلوق هست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1906
پس سلیمان اندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد
بعد از آن تاجش همان دم راست شد
آنچنانکه تاج را میخواست شد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1899
این ترازو بهر این بنهاد حق
تا رود انصاف ما را در سبق
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
ذرهیی گر جهد تو افزون بود
در ترازوی خدا موزون بود
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #376
جرأت و جهلت شود عریان و فاش
او برهنه کی شود ز آن اِفْتِتاش
گر بیاید ذَرّه سنجد کوه را
بر دَرَد ز آن کُه، ترازوش ای فَتی
کز قیاسِِ خود تَرازو میتند
مرد حق را در ترازو میکند
چون نگنجد او به میزان خرد
پس ترازوی خرد را بر درد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1400
حق تعالی داد میزان را زبان
هین ز قرآن سورهٔ رَحمان بخوان*
هین ز حرص خویش میزان را مهل
آز و حرص آمد تو را خصم مضل
* قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۹-۷
Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #7-9
آسمان را برافراخت و ترازو را برنهاد.
تا در ترازو تجاوز مكنيد.
وزنكردن را به عدالت رعايت كنيد و هیچ در میزان نادرستی مکنید.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1366
ای بسا سرمست نار و نارجو
خویشتن را نور مطلق داند او
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #267
حزم آن باشد که ظن بد بری
تا گریزی و شوی از بد بری
حزم سؤ الظن گفته ست آن رسول
هر قدم را دام میدان ای فضول
روی صحرا هست هموار و فراخ
هر قدم دامیست کم ران اوستاخ
آن بز کوهی دود که دام کو
چون بتازد دامش افتد در گلو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2201
حزم چه بود بدگمانی در جهان
دم به دم بیند بلای ناگهان
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3217
گرچه خود را بس شکسته بیند او
آب صافی دان و سرگین(۳۰) زیر جو
« باورهای غلط »
۱. باور به اینکه نیرویی غیر از نیروی زندگی (خدا) در جهان وجود دارد و این
نیروها زندگی مرا کنترل یا اداره می کنند. و اینها اراده آزاد و قدرت انتخاب را
از من گرفته اند.
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
یعنی هیچ نیرویى جز نیروی خداوند بلند مرتبه و بزرگ نیست.
۲. باور اینکه قربانی، وضعیت ها، انسانهای دیگر، باورهای خودمان… هستیم.
۳. باور به اینکه می توانیم دیگران را تغییر دهیم، یا لازم است دیگران را تغییر دهیم.
۴. باور به اینکه اگر جای فلانی بودم، زندگی بهتری داشتم.
۵. انتظار داشتن از دیگران و باور به اینکه دیگران باید مطابق انتظار ما رفتار کنند.
۶. باور به اینکه برای رسیدن به کمال و احساس شادی حتماً به حضور فرد یا مکان خاصی نیاز داریم.
۷. اینکه ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻻﺯﻡ اﺳﺖ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﺎ درﺳﺖ می ﮕﻮﯾﯿﻢ و ﺣﻖ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ.
۸. نگران بودن در باره اینکه دیگران درباره من چه فکری می کنند.
۹. باور اینکه ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﺎ، وضع فعلی ما و آینده ﻣﺎ را رقم می زند.
۱۰. باوراینکه برای تغییر دیر است، یا من قادر به تغییر نیستم.
۱۱. باور اینکه مشکلات ما غیر قابل حل شدن هستند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2660, Divan e Shams
چرا ز اندیشه یی بیچاره گشتی؟
فرورفتی به خود، غَمخواره گشتی؟
تو را من پاره پاره جمع کردم
چرا از وسوسه صدپاره گشتی؟
ز دارُالـمُلکِ(۳۱) عشقم رَخت بردی
در این غربت چنین آواره گشتی
زمین را بهرِ تو گهواره کردم*
فسرده تختهٔ گهواره گشتی
روان کردم ز سنگت آبِ حیوان(۳۲)
به سویِ خشک رفتی، خاره(۳۳) گشتی
تویی فرزندِ جان، کارِ تو عشق است
چرا رفتی تو و هر کاره(۳۴) گشتی؟
از آن خانه که تو صد زخم خوردی
به گِردِ آن دَر و دَرساره(۳۵) گشتی؟
در آن خانه که صد حلوا چشیدی
نگشتی مطمئن، اَمّاره(۳۶) گشتی
خمش کن، گفت، هشیاریت آرد
نه مستِ غَمزهٔ خَمّاره(۳۷) گشتی؟
* قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۵۳
Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #53
« الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا…»
« خدایی که زمین را گهواره شما ساخت…»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3550
چشم تو بیدار و دل خفته به خواب
چشمِ من خفته، دلم در فتحِ باب(۳۸)
مَر دلم را پنج حسِّ دیگرست
حسِّ دل را هر دو عالَم مَنظَرست
تو ز ضعفِ خود مَکُن در من نگاه
بر تو شب بر من همان شب، چاشتگاه(۳۹)
بر تو زندان، بر من آن زندان چو باغ
عینِ مشغولی مرا گشته فراغ(۴۰)*
پایِ تو در گِل مرا گِل گشته گُل
مر تو را ماتم، مرا سُور(۴۱) و دُهُل(۴۲)
در زمینم با تو ساکن در محل
میدَوَم بر چرخِ هفتم چون زُحَل(۴۳)
همنشینت من نیَم سایه من است
برتر از اندیشهها پایه من است
زآنکه من ز اندیشهها بگذشتهام
خارجِ اندیشه، پویان(۴۴) گشتهام
حاکمِ اندیشهام محکوم نی
زآنکه بَنّا حاکم آمد بر بِنا
جمله خَلقان، سُخرهٔ(۴۵) اندیشهاند
زآن سبب خسته دل و غمْپیشهاند
قاصداً خود را به اندیشه دهم
چون بخواهم از میانْشان بَرجَهَم
من چو مرغِ اوجم، اندیشه مگس
کی بُوَد بر من مگس را دسترس؟
قاصداً، زیر آیَم از اوجِ بلند
تا شکستهپایگان(۴۶) بر من تَنَند(۴۷)
چون مَلالم گیرد از سُفلی(۴۸) صفات
بر پَرَم همچون طُیورُ الصّافّات**
پَرِّ من رُسته ست هم از ذاتِ خویش
بر نچفسانم(۴۹) دو پَر من با سِریش(۵۰)
* قرآن کریم، سوره نور (۲۴) ، آیه ۳۷
Quran, Sooreh An-Noor(#24), Line #37
« رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ…»
« پاک مردانی که هیچ داد و ستدی آنان را از یاد خدا مشغول
نمی دارد…. »
** قرآن کریم، سوره ملک(۶۷)، آیه ۱۹
Quran, Sooreh Al-Mulk(#67), Line #19
« أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَٰنُ
إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ.»
« آيا به پرندگان نمی نگرند که بالاى سرشان پر گشوده و گاه بی حرکت
و گاه با حرکت بال پرواز می کنند؟ آنها را جز [خداى] رحمان نگاه نمىدارد.
که او به هر چيزى بيناست.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2002, Divan e Shams
تو سبب سازی و داناییِ آن سلطان بین
آنچه ممکن نَبُوَد در کفِ او امکان بین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 59, Divan e Shams
دهان پرپِست میخواهی مزن سُرنای دولت را
نتاند خواندن مُقری دهان پرپِست آیتها
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 839, Divan e Shams
جلوه مَکن جمالت، مگشای پرّ و بالت
تا با پر خدایی جان مستطیر باشد
بربند پنج حس را، زین سیلهای تیره
تا عقل کل ز شش سو بر تو مَطیر باشد
بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را
صد سال گرم داری، نانش فطیر باشد
گر قابِ قوس خواهی، دل راست کن چو تیری
در قوس او درآید کو همچو تیر باشد
خاموش، اگر توانی بیحرف گو معانی
تا بر بساط گفتن حاکم ضمیر باشد
خشمین بر آن کسی شو کز وی گزیر باشد
یا غیر خاکِ پایش کس دستگیر باشد
(۱) صَنم: دلبر، معشوق زیبا
(۲) قضا: تقدیر و حکم الهی
(۳) ذاکَ عَلَی اللهِ یَسیر: این کار بر خدا آسان است.
(۴) خَس: علف خشک، خاشاک
(۵) خَفیر: نگهبان، حامی، پناه دهنده
(۶) شکیر: سپاسگزار
(۷) حَبَش: سیاهپوست ساکن حبشه
(۸) چَنبر: حلقه، هر چیز دایره مانند، نیم دایره، کمان
(۹) نَفیر: ناله و زاری
(۱۰) ثَنا: دعا، ستایش
(۱۱) زَئیر: غرّش شیر، بانگ کردن شیر از سینه خود.
(۱۲) بَطّال: آنکه وقت خود را به بطالت بگذراند. بیکار
(۱۳) مُشتَغل: کسی که سرگرم کاری است.
(۱۴) اِنَّما اَنْتَ نَذیر: همانا تو بیم دهنده ای.
(۱۵) قَفا: پشت گردن، پشت سر
(۱۶) عَدم: نیستی، نابودی
(۱۷) حَشَم: در اینجا به معنی دارایی، وجود، چهارپا، خدمتکار
(۱۸) بَصیر: بینا
(۱۹) زَحیر: اسهال، دل پیچه، ناله و زاری
(۲۰) پِست: آرد بو داده، سبوس
(۲۱) فَطیر: نانی که خمیر آن ور نیامده باشد.
(۲۲) سُنقُر: نامی که غلامان داشتند.
(۲۳) کُحلِ عُزیزی: نوعی سورمه که برای تقویت چشم به کار میبردند.
(۲۴) ضَریر: نابینا
(۲۵) مُنیر: درخشان، نور دهنده
(۲۶) شارِح: بیان کننده، تقسیر کننده
(۲۷) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی
(۲۸) دو اسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن.
(۲۹) ذُو دَلال: صاحب ناز و کرشمه
(۳۰) سرگین: مدفوع چهارپایان
(۳۱) دارُالـمُلک: پایتخت، دل
(۳۲) آبِ حیوان: آب زندگانی
(۳۳) خاره: خارا
(۳۴) هر کاره: کسی که هر کاری را بر اساس انگیزه های من ذهنی اش
انجام دهد، همه کاره
(۳۵) دَرساره: درگاه، سَرِ در
(۳۶) اَمّاره: بسیار امرکننده، اشاره به نفس امّاره است.
(۳۷) خَمّاره: می فروش، شراب فروش
(۳۸) فتح باب: گشودن در، در اینجا گشودن درهای معرفت.
(۳۹) چاشتگاه: روز
(۴۰) فراغ: آرامش، آسایش، آسودگی خاطر
(۴۱) سور: جشن، بزم، مهمانی
(۴۲) دُهُل: طبل بزرگ
(۴۳) زُحَل: نام ستاره ای در آسمتن هفتم
(۴۴) پویان: پوینده، در تکاپو
(۴۵) سُخره: ذلیل و زیردست، کسی که مردم او را ریشخند کنند.
(۴۶) شکستهپایگان: آنان که پایشان شکسته است. مجازاً درماندگان یا مریدان مبتدی.
(۴۷) تَنیدن: بافتن، تابیدن. در اینجا یعنی گرد آمدن، جمع شدن.
(۴۸) سُفلی: پَستی، پایینی
(۴۹) چَفساندن: چسباندن
(۵۰) سِریش: ریشهٔ گیاهیست که آن را آرد می کنند و از خمیر آن ماده ای چسبناک به دست می آورند.
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
صنما این چه گمانست فرودست و حقیر
تا بدین حد مکن و جان مرا خوار مگیر
کوه را که کند اندر نظر مرد قضا
کاه را کوه کند ذاک علی الله یسیر*
خنک آن چشم که گوهر ز خسی بشناسد
خنک آن قافلهیی که بودش دوست خفیر
حاکمی هر چه تو نامم بنهی خشنودم
جان پاک تو که جان از تو شکورست و شکیر
ماه را گر تو حبش نام نهی سجده کند
سرو را چنبر خوانی نکند هیچ نفیر
زانکه دشنام تو بهتر ز ثناهای شاهان
ز کجا بانگ سگان و ز کجا شیر زئیر
ای که بطال تو بهتر ز همه مشتغلان
جز تو جمله همه لاست از آنیم فقیر
تاج زرین بده و سیلی آن یار بخر
ور کسی نشنود این را انما انت نذیر**
بر قفای تو چو باشد اثر سیلی دوست
بوسهها یابد رویت ز نگاران ضمیر
مرد دنیا عدمی را حشمی پندارد
عمر در کار عدم کی کند ای دوست بصیر
رفت مردی به طبیبی به گله درد شکم
گفت او را تو چه خوردی که برستست زحیر
بیشتر رنج که آید همه از فعل گلوست
گفت من سوخته نان خوردم از پست فطیر
گفت سنقر برو آن کحل عزیزی به من آر
گفت درد شکم و کحل خه ای شیخ کبیر
تا ننوشی تو دگر سوخته ای نیم ضریر
نیست را هست گمان بردهای از ظلمت چشم
چشمت از خاک در شاه شود خوب و منیر
هله ای شارح دلها تو بگو شرح غزل
من اگر شرح کنم نیز برنجد دل میر
اندر استکمال خود دو اسبه تاخت
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذو دلال
نفس زنده سوی مرگی میتند
او برهنه کی شود ز آن افتتاش
گر بیاید ذره سنجد کوه را
بر درد ز آن که ترازوش ای فتی
کز قیاس خود ترازو میتند
هین ز قرآن سوره رحمان بخوان*
آب صافی دان و سرگین زیر جو
۶. باور به اینکه برای رسیدن به کمال و احساس شادی حتماً به حضور فرد یا مکان
خاصی نیاز داریم.
چرا ز اندیشه یی بیچاره گشتی
فرورفتی به خود غمخواره گشتی
چرا از وسوسه صدپاره گشتی
ز دارالـملک عشقم رخت بردی
زمین را بهر تو گهواره کردم*
فسرده تخته گهواره گشتی
روان کردم ز سنگت آب حیوان
به سوی خشک رفتی خاره گشتی
تویی فرزند جان کار تو عشق است
چرا رفتی تو و هر کاره گشتی
به گرد آن در و درساره گشتی
نگشتی مطمئن اماره گشتی
خمش کن گفت هشیاریت آرد
نه مست غمزه خماره گشتی
چشم من خفته دلم در فتح باب
مر دلم را پنج حس دیگرست
حس دل را هر دو عالم منظرست
تو ز ضعف خود مکن در من نگاه
بر تو شب بر من همان شب چاشتگاه
بر تو زندان بر من آن زندان چو باغ
عین مشغولی مرا گشته فراغ*
پای تو در گل مرا گل گشته گل
مر تو را ماتم مرا سور و دهل
میدوم بر چرخ هفتم چون زحل
همنشینت من نیم سایه من است
خارج اندیشه پویان گشتهام
حاکم اندیشهام محکوم نی
زآنکه بنا حاکم آمد بر بنا
جمله خلقان سخره اندیشهاند
زآن سبب خسته دل و غمپیشهاند
قاصدا خود را به اندیشه دهم
چون بخواهم از میانشان برجهم
من چو مرغ اوجم اندیشه مگس
کی بود بر من مگس را دسترس
قاصدا زیر آیم از اوج بلند
تا شکستهپایگان بر من تنند
چون ملالم گیرد از سفلی صفات
بر پرم همچون طیور الصافات**
پر من رسته ست هم از ذات خویش
بر نچفسانم دو پر من با سریش
تو سبب سازی و دانایی آن سلطان بین
آنچه ممکن نبود در کف او امکان بین
دهان پرپست میخواهی مزن سرنای دولت را
نتاند خواندن مقری دهان پرپست آیتها
جلوه مکن جمالت مگشای پر و بالت
بربند پنج حس را زین سیلهای تیره
تا عقل کل ز شش سو بر تو مطیر باشد
صد سال گرم داری نانش فطیر باشد
گر قاب قوس خواهی دل راست کن چو تیری
خاموش اگر توانی بیحرف گو معانی
یا غیر خاک پایش کس دستگیر باشد
Privacy Policy
Today visitors: 362 Time base: Pacific Daylight Time