: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #816
برنامه شماره ۸۱۶ گنج حضور

Please rate this video
Out of 196 votes | 6960 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۸۱۶ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲۵ مه ۲۰۲۰ - ۶ خرداد









مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۹۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1090, Divan e Shams


صَنما(۱)، این چه گمانست؟ فرودست و حَقیر

تا بدین حد مکن و جانِ مرا خوار مَگیر


کوه را کَه کُند اندر نظرِ مَرد، قَضا(۲)

کاه را کوه کند، ذاکَ عَلَی اللهِ یَسیر(۳)*


خُنُک آن چشم که گوهر ز خَسی(۴) بشناسد

خنک آن قافلهیی که بُوَدش دوست خَفیر(۵)


حاکمی، هر چه تو نامم بنهی، خشنودم

جانِ پاکِ تو که جان از تو شکورست و شَکیر(۶)


ماه را گر تو حَبَش(۷) نام نهی، سجده کند

سَروْ را چَنبر(٨) خوانی، نَکُند هیچ نَفیر(٩)


زانکه دشنامِ تو بهتر ز ثَناهای(١٠) شاهان

ز کجا بانگِ سَگان و ز کجا شیرِ زَئیر(١١)؟


ای که بَطّالِ(۱۲) تو بهتر ز همه مُشتغلان(۱۳)

جُزِ تو جمله همه لاست از آنیم فقیر


تاجِ زَرّین بِده و سیلیِ آن یار بِخَر

ور کسی نَشنَود این را اِنَّما اَنْتَ نَذیر(١۴)**


بر قَفایِ(۱۵) تو چو باشد اثرِ سیلیِ دوست

بوسهها یابد رویت ز نگارانِ ضمیر


مَردِ دنیا عَدمی(۱۶) را حَشَمی(۱۷) پندارد

عمر در کارِ عَدم کی کند ای دوست، بَصیر(۱۸)؟


رفت مَردی به طبیبی به گِله دردِ شکم

گفت او را تو چه خوردی که بُرستست زَحیر(۱۹)؟


بیشتر رنج که آید همه از فعلِ گلوست

گفت من سوخته نان خوردم از پِستِ(۲۰) فَطیر(۲۱)


گفت سُنقُر(۲۲) برو آن کُحلِ عُزیزی(۲۳) به من آر

گفت دردِ شکم و کُحل؟ خَه، ای شیخِ کبیر


گفت تا چشم تو مر سوخته را بشناسد

تا ننوشی تو دگر سوخته، ای نیم ضَریر(۲۴)


نیست را هست گمان بُردهای از ظلمتِ چشم

چشمت از خاکِ درِ شاه شود خوب و مُنیر(۲۵)


هله، ای شارحِ(۲۶) دلها، تو بگو شرحِ غزل

من اگر شرح کنم نیز بِرَنجد دلِ میر


* قرآن کریم، سوره تغابن(۶۴)، آیه ۷

Quran, Sooreh At-Taghaabun(#64), Line #7


« زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا ۚ قُلْ بَلَىٰ وَرَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ 

بِمَا عَمِلْتُمْ ۚ وَذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ.»


« كافران پنداشتند كه آنها را زنده نمىكنند. بگو: آرى، به پروردگارم

سوگند كه شما را زنده مىكنند تا به كارهايى كه كردهايد آگاه سازند. 

و اين بر خدا آسان است.»


** قرآن کریم، سوره هود(۱۱)، آیه ۱۲

Quran, Sooreh Hud(#11), Line #12


« فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَىٰ إِلَيْكَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْلَا أُنْزِلَ 

عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ ۚ إِنَّمَا أَنْتَ نَذِيرٌ ۚ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ.»


« مباد كه برخى از چيزهايى را كه بر تو وحى كردهايم واگذارى و بدان 

دلتنگ باشى كه مىگويند: چرا گنجى بر او افكنده نمىشود؟ و چرا فرشتهاى 

همراه او نمىآيد؟ جز اين نيست كه تو بيمدهندهاى بيش نيستى و خداست 

كه كارساز هر چيزى است.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3212


هر که نقص خویش را دید و شناخت

اندر اِستِکمال(۲۷) خود دو اسبه تاخت(۲۸)


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتّر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذُو دَلال(۲۹)


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مرده بیرون میکند

نفسِ زنده سوی مرگی میتند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3216


علت ابلیس انا خیری بده ست

وین مرض در نفس هر مخلوق هست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1906


پس سلیمان اندرونه راست کرد

دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد 


بعد از آن تاجش همان دم راست شد

آنچنانکه تاج را میخواست شد 


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1899


این ترازو بهر این بنهاد حق

تا رود انصاف ما را در سبق 


از ترازو کم کنی من کم کنم

تا تو با من روشنی من روشنم 


ذرهیی گر جهد تو افزون بود

در ترازوی خدا موزون بود 


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #376


جرأت و جهلت شود عریان و فاش

او برهنه کی شود ز آن اِفْتِتاش 


گر بیاید ذَرّه سنجد کوه را

بر دَرَد ز آن کُه، ترازوش ای فَتی 


کز قیاسِِ خود تَرازو میتند

مرد حق را در ترازو میکند 


چون نگنجد او به میزان خرد

پس ترازوی خرد را بر درد 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۰۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1400


حق تعالی داد میزان را زبان

هین ز قرآن سورهٔ رَحمان بخوان*


هین ز حرص خویش میزان را مهل

آز و حرص آمد تو را خصم مضل 


* قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۹-۷

Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #7-9

آسمان را برافراخت و ترازو را برنهاد.


تا در ترازو تجاوز مكنيد.


وزنكردن را به عدالت رعايت كنيد و هیچ در میزان نادرستی مکنید.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1366


ای بسا سرمست نار و نارجو

خویشتن را نور مطلق داند او 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #267


حزم آن باشد که ظن بد بری

تا گریزی و شوی از بد بری 


حزم سؤ الظن گفته ست آن رسول

هر قدم را دام میدان ای فضول 


روی صحرا هست هموار و فراخ

هر قدم دامیست کم ران اوستاخ 


آن بز کوهی دود که دام کو

چون بتازد دامش افتد در گلو

 

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2201


حزم چه بود بدگمانی در جهان

دم به دم بیند بلای ناگهان 


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3217


گرچه خود را بس شکسته بیند او

آب صافی دان و سرگین(۳۰) زیر جو


« باورهای غلط »


۱. باور به اینکه نیرویی غیر از نیروی زندگی (خدا) در جهان وجود دارد و این 

نیروها زندگی مرا کنترل یا اداره می کنند. و اینها اراده آزاد و قدرت انتخاب را 

از من گرفته اند.


«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»


یعنی هیچ نیرویى جز نیروی خداوند بلند مرتبه و بزرگ نیست.


۲. باور اینکه قربانی، وضعیت ها، انسانهای دیگر، باورهای خودمان… هستیم.


۳. باور به اینکه می توانیم دیگران را تغییر دهیم، یا لازم است دیگران را تغییر دهیم.


۴. باور به اینکه اگر جای فلانی بودم، زندگی بهتری داشتم.


۵. انتظار داشتن از دیگران و باور به اینکه دیگران باید مطابق انتظار ما رفتار کنند.


۶. باور به اینکه برای رسیدن به کمال و احساس شادی حتماً به حضور فرد یا مکان خاصی نیاز داریم.


۷. اینکه ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻻﺯﻡ اﺳﺖ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﺎ درﺳﺖ می ﮕﻮﯾﯿﻢ و ﺣﻖ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ.


۸. نگران بودن در باره اینکه دیگران درباره من چه فکری می کنند.


۹. باور اینکه ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﺎ، وضع فعلی ما و آینده ﻣﺎ را رقم می زند.


۱۰. باوراینکه برای تغییر دیر است، یا من قادر به تغییر نیستم.


۱۱. باور اینکه مشکلات ما غیر قابل حل شدن هستند.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2660, Divan e Shams


چرا ز اندیشه یی بیچاره گشتی؟

فرورفتی به خود، غَمخواره گشتی؟


تو را من پاره پاره جمع کردم

چرا از وسوسه صدپاره گشتی؟


ز دارُالـمُلکِ(۳۱) عشقم رَخت بردی

در این غربت چنین آواره گشتی


زمین را بهرِ تو گهواره کردم*

فسرده تختهٔ گهواره گشتی


روان کردم ز سنگت آبِ حیوان(۳۲)

به سویِ خشک رفتی، خاره(۳۳) گشتی


تویی فرزندِ جان، کارِ تو عشق است

چرا رفتی تو و هر کاره(۳۴) گشتی؟


از آن خانه که تو صد زخم خوردی

به گِردِ آن دَر و دَرساره(۳۵) گشتی؟


در آن خانه که صد حلوا چشیدی

نگشتی مطمئن، اَمّاره(۳۶) گشتی


خمش کن، گفت، هشیاریت آرد

نه مستِ غَمزهٔ خَمّاره(۳۷) گشتی؟


* قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۵۳

Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #53

« الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا»


« خدایی که زمین را گهواره شما ساخت…»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3550


چشم تو بیدار و دل خفته به خواب

چشمِ من خفته، دلم در فتحِ باب(۳۸)


مَر دلم را پنج حسِّ دیگرست

حسِّ دل را هر دو عالَم مَنظَرست


تو ز ضعفِ خود مَکُن در من نگاه

بر تو شب بر من همان شب، چاشتگاه(۳۹)


بر تو زندان، بر من آن زندان چو باغ

عینِ مشغولی مرا گشته فراغ(۴۰)*


پایِ تو در گِل مرا گِل گشته گُل

مر تو را ماتم، مرا سُور(۴۱) و دُهُل(۴۲)


در زمینم با تو ساکن در محل

میدَوَم بر چرخِ هفتم چون زُحَل(۴۳)


همنشینت من نیَم سایه من است

برتر از اندیشهها پایه من است


زآنکه من ز اندیشهها بگذشتهام

خارجِ اندیشه، پویان(۴۴) گشتهام


حاکمِ اندیشهام محکوم نی

زآنکه بَنّا حاکم آمد بر بِنا


جمله خَلقان، سُخرهٔ(۴۵) اندیشهاند

زآن سبب خسته دل و غمْپیشهاند


قاصداً خود را به اندیشه دهم

چون بخواهم از میانْشان بَرجَهَم


من چو مرغِ اوجم، اندیشه مگس

کی بُوَد بر من مگس را دسترس؟


قاصداً، زیر آیَم از اوجِ بلند

تا شکستهپایگان(۴۶) بر من تَنَند(۴۷)


چون مَلالم گیرد از سُفلی(۴۸) صفات

بر پَرَم همچون طُیورُ الصّافّات**


پَرِّ من رُسته ست هم از ذاتِ خویش

بر نچفسانم(۴۹) دو پَر من با سِریش(۵۰)


* قرآن کریم، سوره نور (۲۴) ، آیه ۳۷

Quran, Sooreh An-Noor(#24), Line #37


« رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ…»


« پاک مردانی که هیچ داد و ستدی آنان را از یاد خدا مشغول 

نمی دارد…. »


** قرآن کریم، سوره ملک(۶۷)، آیه ۱۹

Quran, Sooreh Al-Mulk(#67), Line #19


« أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَٰنُ 

إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ.»


« آيا به پرندگان نمی نگرند که بالاى سرشان پر گشوده و گاه بی حرکت 

و گاه با حرکت بال پرواز می کنند؟ آنها را جز [خداى‌] رحمان نگاه نمىدارد. 

که او به هر چيزى بيناست.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2002, Divan e Shams


تو سبب سازی و داناییِ آن سلطان بین

آنچه ممکن نَبُوَد در کفِ او امکان بین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 59, Divan e Shams


دهان پرپِست میخواهی مزن سُرنای دولت را

نتاند خواندن مُقری دهان پرپِست آیتها 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 839, Divan e Shams


جلوه مَکن جمالت، مگشای پرّ و بالت

تا با پر خدایی جان مستطیر باشد 


بربند پنج حس را، زین سیلهای تیره

تا عقل کل ز شش سو بر تو مَطیر باشد 


بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را

صد سال گرم داری، نانش فطیر باشد 


گر قابِ قوس خواهی، دل راست کن چو تیری

در قوس او درآید کو همچو تیر باشد 


خاموش، اگر توانی بیحرف گو معانی

تا بر بساط گفتن حاکم ضمیر باشد 


خشمین بر آن کسی شو کز وی گزیر باشد

یا غیر خاکِ پایش کس دستگیر باشد 




(۱) صَنم: دلبر، معشوق زیبا

(۲) قضا: تقدیر و حکم الهی

(۳) ذاکَ عَلَی اللهِ یَسیر: این کار بر خدا آسان است.

(۴) خَس: علف خشک، خاشاک

(۵) خَفیر: نگهبان، حامی، پناه دهنده

(۶) شکیر: سپاسگزار

(۷) حَبَش: سیاهپوست ساکن حبشه

(۸) چَنبر: حلقه، هر چیز دایره مانند، نیم دایره، کمان

(۹) نَفیر: ناله و زاری

(۱۰) ثَنا: دعا، ستایش

(۱۱) زَئیر: غرّش شیر، بانگ کردن شیر از سینه خود.

(۱۲) بَطّال: آنکه وقت خود را به بطالت بگذراند. بیکار

(۱۳) مُشتَغل: کسی که سرگرم کاری است. 

(۱۴) اِنَّما اَنْتَ نَذیر: همانا تو بیم دهنده ای.

(۱۵) قَفا: پشت گردن، پشت سر

(۱۶) عَدم: نیستی، نابودی

(۱۷) حَشَم: در اینجا به معنی دارایی، وجود، چهارپا، خدمتکار

(۱۸) بَصیر: بینا

(۱۹) زَحیر: اسهال، دل پیچه، ناله و زاری

(۲۰) پِست: آرد بو داده، سبوس

(۲۱) فَطیر: نانی که خمیر آن ور نیامده باشد.

(۲۲) سُنقُر: نامی که غلامان داشتند.

(۲۳) کُحلِ عُزیزی: نوعی سورمه که برای تقویت چشم به کار میبردند.

(۲۴) ضَریر: نابینا

(۲۵) مُنیر: درخشان، نور دهنده

(۲۶) شارِح: بیان کننده، تقسیر کننده

(۲۷) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی

(۲۸) دو اسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن.

(۲۹) ذُو دَلال: صاحب ناز و کرشمه

(۳۰) سرگین: مدفوع چهارپایان

(۳۱) دارُالـمُلک: پایتخت، دل

(۳۲) آبِ حیوان: آب زندگانی

(۳۳) خاره: خارا

(۳۴) هر کاره: کسی که هر کاری را بر اساس انگیزه های من ذهنی اش 

انجام دهد، همه کاره

(۳۵) دَرساره: درگاه، سَرِ در

(۳۶) اَمّاره: بسیار امرکننده، اشاره به نفس امّاره است.

(۳۷) خَمّاره: می فروش، شراب فروش

(۳۸) فتح باب: گشودن در، در اینجا گشودن درهای معرفت.

(۳۹) چاشتگاه: روز

(۴۰) فراغ: آرامش، آسایش، آسودگی خاطر

(۴۱) سور: جشن، بزم، مهمانی

(۴۲) دُهُل: طبل بزرگ

(۴۳) زُحَل: نام ستاره ای در آسمتن هفتم

(۴۴) پویان: پوینده، در تکاپو

(۴۵) سُخره: ذلیل و زیردست، کسی که مردم او را ریشخند کنند.

(۴۶) شکستهپایگان: آنان که پایشان شکسته استمجازاً درماندگان یا مریدان مبتدی.

(۴۷) تَنیدن: بافتن، تابیدندر اینجا یعنی گرد آمدن، جمع شدن.

(۴۸) سُفلیپَستی، پایینی

(۴۹) چَفساندن: چسباندن

(۵۰) سِریش: ریشهٔ گیاهیست که آن را آرد می کنند و از خمیر آن ماده ای چسبناک به دست می آورند.


************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۹۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1090, Divan e Shams


صنما این چه گمانست فرودست و حقیر

تا بدین حد مکن و جان مرا خوار مگیر


کوه را که کند اندر نظر مرد قضا

کاه را کوه کند ذاک علی الله یسیر*


خنک آن چشم که گوهر ز خسی بشناسد

خنک آن قافلهیی که بودش دوست خفیر


حاکمی هر چه تو نامم بنهی خشنودم

جان پاک تو که جان از تو شکورست و شکیر


ماه را گر تو حبش نام نهی سجده کند

سرو را چنبر خوانی نکند هیچ نفیر


زانکه دشنام تو بهتر ز ثناهای شاهان

ز کجا بانگ سگان و ز کجا شیر زئیر


ای که بطال تو بهتر ز همه مشتغلان

جز تو جمله همه لاست از آنیم فقیر


تاج زرین بده و سیلی آن یار بخر

ور کسی نشنود این را انما انت نذیر**


بر قفای تو چو باشد اثر سیلی دوست

بوسهها یابد رویت ز نگاران ضمیر


مرد دنیا عدمی را حشمی پندارد

عمر در کار عدم کی کند ای دوست بصیر


رفت مردی به طبیبی به گله درد شکم

گفت او را تو چه خوردی که برستست زحیر


بیشتر رنج که آید همه از فعل گلوست

گفت من سوخته نان خوردم از پست فطیر


گفت سنقر برو آن کحل عزیزی به من آر

گفت درد شکم و کحل خه ای شیخ کبیر


گفت تا چشم تو مر سوخته را بشناسد

تا ننوشی تو دگر سوخته ای نیم ضریر


نیست را هست گمان بردهای از ظلمت چشم

چشمت از خاک در شاه شود خوب و منیر


هله ای شارح دلها تو بگو شرح غزل

من اگر شرح کنم نیز برنجد دل میر


* قرآن کریم، سوره تغابن(۶۴)، آیه ۷

Quran, Sooreh At-Taghaabun(#64), Line #7


« زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا ۚ قُلْ بَلَىٰ وَرَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ 

بِمَا عَمِلْتُمْ ۚ وَذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ.»


« كافران پنداشتند كه آنها را زنده نمىكنند. بگو: آرى، به پروردگارم

سوگند كه شما را زنده مىكنند تا به كارهايى كه كردهايد آگاه سازند. 

و اين بر خدا آسان است.»


** قرآن کریم، سوره هود(۱۱)، آیه ۱۲

Quran, Sooreh Hud(#11), Line #12


« فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَىٰ إِلَيْكَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْلَا أُنْزِلَ 

عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ ۚ إِنَّمَا أَنْتَ نَذِيرٌ ۚ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ.»


« مباد كه برخى از چيزهايى را كه بر تو وحى كردهايم واگذارى و بدان 

دلتنگ باشى كه مىگويند: چرا گنجى بر او افكنده نمىشود؟ و چرا فرشتهاى 

همراه او نمىآيد؟ جز اين نيست كه تو بيمدهندهاى بيش نيستى و خداست 

كه كارساز هر چيزى است.»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3212


هر که نقص خویش را دید و شناخت

اندر استکمال خود دو اسبه تاخت


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذو دلال


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مرده بیرون میکند

نفس زنده سوی مرگی میتند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3216


علت ابلیس انا خیری بده ست

وین مرض در نفس هر مخلوق هست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1906


پس سلیمان اندرونه راست کرد

دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد 


بعد از آن تاجش همان دم راست شد

آنچنانکه تاج را میخواست شد 


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1899


این ترازو بهر این بنهاد حق

تا رود انصاف ما را در سبق 


از ترازو کم کنی من کم کنم

تا تو با من روشنی من روشنم 


ذرهیی گر جهد تو افزون بود

در ترازوی خدا موزون بود 


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #376


جرأت و جهلت شود عریان و فاش

او برهنه کی شود ز آن افتتاش 


گر بیاید ذره سنجد کوه را

بر درد ز آن که ترازوش ای فتی 


کز قیاس خود ترازو میتند

مرد حق را در ترازو میکند 


چون نگنجد او به میزان خرد

پس ترازوی خرد را بر درد 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۰۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1400


حق تعالی داد میزان را زبان

هین ز قرآن سوره رحمان بخوان*


هین ز حرص خویش میزان را مهل

آز و حرص آمد تو را خصم مضل 


* قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۹-۷

Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #7-9


آسمان را برافراخت و ترازو را برنهاد.


تا در ترازو تجاوز مكنيد.


وزنكردن را به عدالت رعايت كنيد و هیچ در میزان نادرستی مکنید.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1366


ای بسا سرمست نار و نارجو

خویشتن را نور مطلق داند او 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #267


حزم آن باشد که ظن بد بری

تا گریزی و شوی از بد بری 


حزم سؤ الظن گفته ست آن رسول

هر قدم را دام میدان ای فضول 


روی صحرا هست هموار و فراخ

هر قدم دامیست کم ران اوستاخ 


آن بز کوهی دود که دام کو

چون بتازد دامش افتد در گلو

 

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2201


حزم چه بود بدگمانی در جهان

دم به دم بیند بلای ناگهان 


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3217


گرچه خود را بس شکسته بیند او

آب صافی دان و سرگین زیر جو


« باورهای غلط »


۱. باور به اینکه نیرویی غیر از نیروی زندگی (خدا) در جهان وجود دارد و این 

نیروها زندگی مرا کنترل یا اداره می کنند. و اینها اراده آزاد و قدرت انتخاب را 

از من گرفته اند.


«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»


یعنی هیچ نیرویى جز نیروی خداوند بلند مرتبه و بزرگ نیست.


۲. باور اینکه قربانی، وضعیت ها، انسانهای دیگر، باورهای خودمان… هستیم.


۳. باور به اینکه می توانیم دیگران را تغییر دهیم، یا لازم است دیگران را تغییر دهیم.


۴. باور به اینکه اگر جای فلانی بودم، زندگی بهتری داشتم.


۵. انتظار داشتن از دیگران و باور به اینکه دیگران باید مطابق انتظار ما رفتار کنند.


۶. باور به اینکه برای رسیدن به کمال و احساس شادی حتماً به حضور فرد یا مکان 

خاصی نیاز داریم.


۷. اینکه ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻻﺯﻡ اﺳﺖ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﺎ درﺳﺖ می ﮕﻮﯾﯿﻢ و ﺣﻖ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ.


۸. نگران بودن در باره اینکه دیگران درباره من چه فکری می کنند.


۹. باور اینکه ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﺎ، وضع فعلی ما و آینده ﻣﺎ را رقم می زند.


۱۰. باوراینکه برای تغییر دیر است، یا من قادر به تغییر نیستم.


۱۱. باور اینکه مشکلات ما غیر قابل حل شدن هستند.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2660, Divan e Shams


چرا ز اندیشه یی بیچاره گشتی

فرورفتی به خود غمخواره گشتی


تو را من پاره پاره جمع کردم

چرا از وسوسه صدپاره گشتی


ز دارالـملک عشقم رخت بردی

در این غربت چنین آواره گشتی


زمین را بهر تو گهواره کردم*

فسرده تخته گهواره گشتی


روان کردم ز سنگت آب حیوان

به سوی خشک رفتی خاره گشتی


تویی فرزند جان کار تو عشق است

چرا رفتی تو و هر کاره گشتی


از آن خانه که تو صد زخم خوردی

به گرد آن در و درساره گشتی


در آن خانه که صد حلوا چشیدی

نگشتی مطمئن اماره گشتی


خمش کن گفت هشیاریت آرد

نه مست غمزه خماره گشتی


* قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۵۳

Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #53


« الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا»


« خدایی که زمین را گهواره شما ساخت…»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3550


چشم تو بیدار و دل خفته به خواب

چشم من خفته دلم در فتح باب


مر دلم را پنج حس دیگرست

حس دل را هر دو عالم منظرست


تو ز ضعف خود مکن در من نگاه

بر تو شب بر من همان شب چاشتگاه


بر تو زندان بر من آن زندان چو باغ

عین مشغولی مرا گشته فراغ*


پای تو در گل مرا گل گشته گل

مر تو را ماتم مرا سور و دهل


در زمینم با تو ساکن در محل

میدوم بر چرخ هفتم چون زحل


همنشینت من نیم سایه من است

برتر از اندیشهها پایه من است


زآنکه من ز اندیشهها بگذشتهام

خارج اندیشه پویان گشتهام


حاکم اندیشهام محکوم نی

زآنکه بنا حاکم آمد بر بنا


جمله خلقان سخره اندیشهاند

زآن سبب خسته دل و غمپیشهاند


قاصدا خود را به اندیشه دهم

چون بخواهم از میانشان برجهم


من چو مرغ اوجم اندیشه مگس

کی بود بر من مگس را دسترس


قاصدا زیر آیم از اوج بلند

تا شکستهپایگان بر من تنند


چون ملالم گیرد از سفلی صفات

بر پرم همچون طیور الصافات**


پر من رسته ست هم از ذات خویش

بر نچفسانم دو پر من با سریش


* قرآن کریم، سوره نور (۲۴) ، آیه ۳۷

Quran, Sooreh An-Noor(#24), Line #37


« رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ…»


« پاک مردانی که هیچ داد و ستدی آنان را از یاد خدا مشغول 

نمی دارد…. »


** قرآن کریم، سوره ملک(۶۷)، آیه ۱۹

Quran, Sooreh Al-Mulk(#67), Line #19


« أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَٰنُ 

إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ.»


« آيا به پرندگان نمی نگرند که بالاى سرشان پر گشوده و گاه بی حرکت 

و گاه با حرکت بال پرواز می کنند؟ آنها را جز [خداى‌] رحمان نگاه نمىدارد. 

که او به هر چيزى بيناست.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2002, Divan e Shams


تو سبب سازی و دانایی آن سلطان بین

آنچه ممکن نبود در کف او امکان بین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 59, Divan e Shams


دهان پرپست میخواهی مزن سرنای دولت را

نتاند خواندن مقری دهان پرپست آیتها 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 839, Divan e Shams


جلوه مکن جمالت مگشای پر و بالت

تا با پر خدایی جان مستطیر باشد 


بربند پنج حس را زین سیلهای تیره

تا عقل کل ز شش سو بر تو مطیر باشد 


بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را

صد سال گرم داری نانش فطیر باشد 


گر قاب قوس خواهی دل راست کن چو تیری

در قوس او درآید کو همچو تیر باشد 


خاموش اگر توانی بیحرف گو معانی

تا بر بساط گفتن حاکم ضمیر باشد 


خشمین بر آن کسی شو کز وی گزیر باشد

یا غیر خاک پایش کس دستگیر باشد

Back

Privacy Policy

Today visitors: 2898

Time base: Pacific Daylight Time