: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #981
برنامه شماره ۹۸۱ گنج حضور

Please rate this video
Out of 235 votes | 4330 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۹۸۱ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۳  اکتبر  ۲۰۲۳ - ۱۲  مهر ۱۴۰۲


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۱ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۱ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


رو تُرُش کن که همه روتُرُشانند(۱) اینجا

کور شو، تا نخوری از کفِ هر کور عصا


لنگ رو، چونکه در این کوی، همه لنگانند

لَته(۲) بر پای بپیچ و کژ و مژ کن سر و پا


زعفران بر رُخِ خود مال، اگر مَه‌رویی

رویِ خوب ار بنمایی، بخوری زخمِ قَفا(۳)


آینه زیرِ بغل زن، چو ببینی زشتی

ورنه بدنام کُنی آینه را، ای مولا


تا که هشیاری و باخویش، مُدارا می‌کُن

چونکه سرمست شدی، هر چه که بادا، بادا


ساغری چند بخور از کفِ ساقیِّ وصال

چونکه بر کار شدی، برجِه و در رقص درآ


گردِ آن نقطه چو پرگار همی‌زن چرخی

این چُنین چرخ، فریضه‌ست(۴) چُنین دایره را


بازگو آنچه بگفتی که فراموشم شد

سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک(۵)، ای مَه و مَه‌پارهٔ(۶) ما


سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای همه ایّامِ تو خوش

سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای دَمِ یُحْیِی الْـمَوْتیٰ(۷) *


چشمِ بَد دور از آن رو که چو بِربود دلی

هیچ سودش نکند چاره و لاحَوْلَ وَ لا(۸)


ما به دریوزهٔ(۹) حُسنِ تو ز دور آمده‌ایم

ماه را از رخِ پرنور بُوَد جود و سخا(۱۰)


ماه بشنود دعایِ من و کف‌ها برداشت

پیشِ ماهِ تو و می‌گفت: مرا نیز، مَها


مَه و خورشید و فلک‌ها و معانیّ و عقول

سویِ ما محتشمان‌اند و به سویِ تو گدا


غیرتت لب بِگَزید(۱۱) و به دلم گفت: «خموش»

دلِ من تن زد(۱۲) و بنشست و بیفکند لِوا(۱۳)


* قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۶

Quran, Al-Hajj(#22), Line #6


«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»


«و اينها دليل بر آن است كه خدا حق است، مردگان را زنده مى‌سازد و بر هر كارى تواناست.»


* قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۹

Quran, Ash-Shura(#42), Line #9


«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»


«آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست. و اوست كه مردگان را زنده مى‌كند، 

و اوست كه بر هر كارى تواناست.»


(۱) روتُرُش: عبوس، اخمو

(۲) لَته: پارچهٔ کهنه، ژنده. لَته بر پای پیچیدن: خود را پای‌ شکسته وانمود کردن.

(۳) قَفا: پسِ گردن

(۴) فریضه: امرِ واجب

(۵) سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.

(۶) مَه‌پاره: کنایه از زیبارو

(۷) یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده می‌کند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.

(۸) لاحَوْلَ وَ لا: لاحَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بالله: هیچ نیرو و قدرت (یا جنبشی) نیست مگر به ارادهٔ خداوند. این ذکر معمولاً در مقام بیم و هراس و حیرت گفته می‌شود. 

(۹) دریوزه: گدایی

(۱۰) جود و سخا: بخشش و کَرَم

(۱۱) لب گزیدن: اظهار غضب، دعوت کردن به سکوت

(۱۲) تن زدن: خاموش شدن

(۱۳) لِوا: مخفّفِ لِواء به معنی پرچم، بیرق. «افکندنِ لِوا» کنایه از تسلیم شدن و سازگاری کردن است.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


زعفران بر رُخِ خود مال، اگر مَه‌رویی

رویِ خوب ار بنمایی، بخوری زخمِ قَفا


آینه زیرِ بغل زن، چو ببینی زشتی

ورنه بدنام کُنی آینه را، ای مولا


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۳۷۹

Poem(Qazal)#379, Divan e Hafez


عبوسِ زهد به وجهِ خُمار ننشیند 

مریدِ خرقهٔ دُردی‌کشانِ خوش‌خویَم


مولوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1093


مکرهایِ جبریانم بسته کرد 

 تیغِ چوبینْشان تَنَم را خسته کرد(۱۴)

 

زین سپس من نشنوم آن دَمْدَمه(۱۵)

 بانگِ دیوان است و غولان، آن همه‌‌

 

بَر دَران ای دل، تو ایشان را مَایست 

 پوستْشان بَرکَن، کِشان(۱۶) جز پوست نیست‌‌


پوست، چِه بْوَد؟ گفته‌هایِ رنگْ‌رنگ 

 چون زِرِه(۱۷) بر آب، کِش نَبْوَد درنگ‌‌


این سخن چون پوست و معنی، مغز دان 

 این سخن چون نقش و، معنی همچو جان‌‌

 

پوست باشد مغزِ بد را عیب‌پوش 

 مغزِ نیکو را ز غیرت، غیب‌پوش‌‌


چون قلم از باد بُد، دفتر ز آب 

 هر چه بنویسی، فنا گردد شتاب‌

 

نقشِ آب است ار وفا جویی از آن 

 باز گردی، دست‌هایِ خود گَزان‌‌ 

 

باد در مردم، هوا و آرزوست 

 چون هوا بگذاشتی، پیغامِ هُوست‌‌


(۱۴) خسته کرد: زخمی نمود، مجروح کرد

(۱۵) دَمْدَمه: مکر و فریب

(۱۶) کِشان: که ایشان

(۱۷) زِرِه: در اینجا مراد حلقه‌ها و دوایری که بر سطح آب نمایان می‌شود.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1833


دانه باشی، مرغکانت برچنند

غنچه باشی، کودکانت برکَنند


دانه پنهان کن، بکلّی دام شو

غنچه پنهان کن، گیاهِ بام شو


هر که داد او، حُسنِ خود را در مَزاد(۱۸)

صد قضایِ بَد، سویِ او رُو نهاد


حیله‌ها و خشم‌ها و رَشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مَشک‌ها


دشمنان، او را ز غیرت می‌دَرند

دوستان هم، روزگارش می‌بَرند


(۱۸) مَزاد: به معنی مزایده و به معرض فروش نهادن است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۹) و سَنی(۲۰)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۱۹) حَبر: دانشمند، دانا

(۲۰) سَنی: رفیع، بلندمرتبه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1299


قعرِ چَهْ بگْزید هرکه عاقل است

زآنکه در خلوت، صفاهایِ دل است‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1501


کارْ پنهان کُن تو از چشمانِ خَود

تـا بُوَد کارَت سلیم از چشمِ بَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


هنرِ خویش بپوشم ز همه، تا نخرندم

به دو صد عیب بِلَنگم، که خَرَد جز تو امیرم؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #563, Divan e Shams


چراغَست این دلِ بیدار به زیرِ دامنش می‌دار

از این باد و هوا بگذر، هوایش شور و شر دارد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٨٠۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804


خانه را من رُوفتم از نیک و بد

خانه‌ام پُرَّست از عشقِ احد


هرچه بینم اندر او غیرِ خدا

آنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2370


گفت: من آیینه‌ام، مَصْقُولِ(۲۱) دست

تُرک و هندو در من آن بیند که هست


(۲۱) مَصْقُول: صیقل‌یافته

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shams


هر جا که بینی شاهدی(۲۲)، چون آینه پیشش نشین

هر جا که بینی ناخوشی، آیینه درکش در نَمَد(۲۳)


(۲۲) شاهد: زیبارو

(۲۳) آیینه در نمد کشیدن: منظور روی تافتن و چشم بر هم نهادن است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۴)


(۲۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۲۵)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۲۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۲۶)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۲۶) حَدید: آهن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» 

تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


تا که هشیاری و باخویش، مُدارا می‌کُن

چونکه سرمست شدی، هر چه که بادا، بادا


ساغری چند بخور از کفِ ساقیِّ وصال

چونکه بر کار شدی، برجِه و در رقص درآ


گردِ آن نقطه چو پرگار همی‌زن چرخی

این چُنین چرخ، فریضه‌ست چُنین دایره را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2880

 

هر چه گوید مردِ عاشق، بویِ عشق 

از دهانَش می‌‌جهد در کویِ عشق‌‌ 


گر بگوید فقه، فقر آید همه 

بویِ فقر آید از آن خوش‌دَمْدَمه‌‌


ور بگوید کُفر، دارد بویِ دین 

ور به شک گوید، شکش گردد یقین‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608


کار آن کار است، ای مشتاقِ مست

کاندر آن کار، اَر رسد مرگت خوش است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #43, Divan e Shams


کاهل و ناداشت(۲۷) بُدَم کار درآورد مرا

طوطیِ اندیشهٔ او همچو شِکَر خَورد مرا


(۲۷) ناداشت: بی ‌همه‌ چیز، آنکه هیچ صفت خوب ندارد، بی‌شرم، بی‌اعتقاد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181


یک زمان کار است بگزار(۲۸) و بتاز

کارِ کوته را مکن بر خود دراز


خواه در صد سال، خواهی یک زمان

این امانت واگُزار و وارَهان


(۲۸) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3207


فکر، آن باشد که بگشاید رَهی

راه، آن باشد که پیش آید شَهی


شاه آن باشد که از خود شَه بُوَد

نه به مخزن‌ها و لشکر شَه شود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3784


تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعد

چون نداند کاو کشاند ابرِ سَعد(۲۹)


چشمِ او مانده‌ست در جویِ روان

بی‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان


مَرکبِ همّت سوی اسباب راند

از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند


آنکه بیند او مُسَبِّب را عَیان

کِی نَهَد دل بر سبب‌های جهان؟


(۲۹) سَعد: خجسته، مبارک؛ مقابلِ نحس

------------

حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۹۳

Poem(Qazal)#193, Divan e Hafez


عاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۹۳

Poem(Qazal)#493, Divan e Hafez


در دایرهٔ قسمت ما نقطهٔ تسلیمیم

لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


بازگو آنچه بگفتی که فراموشم شد

سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای مَه و مَه‌پارهٔ ما


سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای همه ایّامِ تو خوش

سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای دَمِ یُحْیِی الْـمَوْتیٰ


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #172


«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ 

قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ»


«و پروردگار تو از پشت بنى‌آدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را بر خودشان گواه 

گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى‌دهيم. 

تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بى‌خبر بوديم.»


قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۶

Quran, Al-Hajj(#22), Line #6


«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»


«و اينها دليل بر آن است كه خدا حق است، مردگان را زنده مى‌سازد و بر هر كارى تواناست.»


قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۹

Quran, Ash-Shura(#42), Line #9


«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»


«آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست. و اوست كه مردگان را زنده مى‌كند، 

و اوست كه بر هر كارى تواناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #549


چون ز مُرده زنده بیرون می‌کشد

هرکه مُرده گشت، او دارد رَشَد(۳۰)


چون زِ زنده مُرده بیرون می‌کُنَد

نَفْسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد


مُرده شو تا مُخْرِجُ‌الْحَیِّ(۳۱) الصَّمَد

زنده‌ای زین مُرده بیرون آورَد


(۳۰) رَشَد: به راه راست رفتن

(۳۱) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون‌آورندهٔ زنده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بيت ۱۰۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1019


یُخرِجُ الحَیِّ مِنَ المَیِّت بدان

که عدم آمد امیدِ عابدان


قرآن کريم، سورهٔ روم (۳۰)، آيهٔ ۱۹

Quran, Ar-Room(#30), Line #19


«یُخرِجُ الحَیِّ مِنَ المَیِّتِ و یُخْرِجُ‌ الْمَيِتِ مِنَ الحَیِّ و یُحْیِی الْاَرْضَ بَعْدَمُوتِها وَ کَذلِکَ تُخرِجُونْ.»


«زنده را از مُرده بيرون می‌آورد و مرده را از زنده، و زمین را پس از مردگی‌اش زنده می‌کند 

و این گونه (از قبرها) بیرون آورده می‌شوید.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


چشمِ بَد دور از آن رو که چو بِربود دلی

هیچ سودش نکند چاره و لاحَولَ وَ لا


ما به دریوزهٔ حُسنِ تو ز دور آمده‌ایم

ماه را از رخِ پرنور بُوَد جود و سخا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #205


گفت خادم را که در آخُر برو

راست کُن بهرِ بهیمه(۳۲) کاه و جو


گفت: لاحَوْل، این چه افزونْ گفتن است؟

از قدیم این کارها کارِ من است‏


(۳۲) بهیمه: حیوانِ چهارپا

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


ماه بشنود دعایِ من و کف‌ها برداشت

پیشِ ماهِ تو و می‌گفت: مرا نیز، مَها


مَه و خورشید و فلک‌ها و معانیّ و عقول

سویِ ما محتشمان‌اند و به سویِ تو گدا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shams


دی مُنَجِّم گفت: دیدم طالعی داری تو سَعد(۳۳)

گفتمش: آری ولیک از ماهِ روزافزونِ خویش


مَه که باشد با مَهِ ما؟ کز جمال و طالعش

نَحسِ اکبر، سَعدِ اکبر گشت بر گردونِ خویش


(۳۳) سَعد: خجسته، مبارک

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


غیرتت لب بِگَزید و به دلم گفت: «خموش»

دلِ من تن زد و بنشست و بیفکند لِوا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1534


میلِ مجنون پیشِ آن لیلی روان

میلِ ناقه(۳۴) پس، پیِ کُرّه دوان


یک دَم ار مجنون ز خود غافل بُدی

ناقه گردیدیّ و واپس آمدی


(۳۴) ناقه: شترِ ماده

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


آینه زیرِ بغل زن، چو ببینی زشتی

ورنه بدنام کُنی آینه را، ای مولا


مَه و خورشید و فلک‌ها و معانیّ و عقول

سویِ ما محتشمان‌اند و به سویِ تو گدا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3065, Divan e Shams


جهان چو آینه پرنقشِ توست، اما کو  

به رویِ خوبِ تو بی‌آینه تماشایی؟


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3201


آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستی

نیستی بر، گر تو ابله نیستی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #93


نقشِ جانِ خویش می‏‌جُستم بسی

هیچ می‏‌ننمود نقشم از کسی‏


گفتم آخر آینه از بهرِ چیست؟

تا بداند هر کسی کو چیست و کیست؟


آینهٔ‏ آهن برای پوستهاست

آینهٔ‏ سیمایِ جان، سنگی‌بهاست‏

 

آینهٔ‏ جان نیست اِلّـا رویِ یار 

رویِ آن یاری که باشد ز آن دیار


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #34


آینه‌ات، دانی چرا غمّاز نیست؟

زآنکه زنگار از رُخَش ممتاز نیست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #72


آینهٔ دل، چون شود صافی و پاک  

نقش‌ها بینی بُرون از آب و خاک‏


«رجوع به قصّه رنجور»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1321

 

بازگرد و قصّهٔ‌ رنجور گو  

با طبیبِ آگهِ سَتّارخو 

 

نبضِ او بگرفت و واقف شد ز حال  

که امیدِ صحّتِ او بُد مُحال

 

گفت: هر چِت دل بخواهد، آن بکن  

تا رود از جسمت این رنجِ کهن


هرچه خواهد خاطرِ تو، وامَگیر  

تا نگردد صبر و پرهیزت زَحیر

 

صبر و پرهیز این مرض را، دان زیان  

هرچه خواهد دل، درآرَش در میان

 

این چنین رنجور را، گفت ای عمو  

حق تَعالیٰ، اِعْمَلُوا ماٰ شِئتُمُ


قرآن کریم، سورهٔ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۴۰

Quran, Fussilat(#41), Line #40


«… مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»


«… هر چه مى‌خواهيد بكنيد، او به كارهايتان بيناست.»


گفت: رُو هین خیر بادَت جانِ عَم  

من تماشایِ لبِ جو می‌روم 

 

بر مرادِ دل همی ‌گشت او بر آب  

تا که صحّت را بیابد فتحِ باب 

 

بر لبِ جُو صوفیی بنشسته بود  

دست و رُو می‌شُست و پاکی می‌فزود 


او قفااَش دید، چون تخییلی‌ای(۳۵)  

کرد او را آرزوی سیلی‌ای

 

بر قفایِ صوفیِ حمزه‌پَرَست(۳۶)

راست می‌کرد از برایِ صَفعْ(۳۷) دست

 

کآرزو را، گر نرانم تا رَوَد

آن طبیبم گفت کآن علّت شود


سیلی‌اش اندر بَرَم در معرکه

زآنکه لاٰتُلْقُوا بِاَیْدیٰ تَهْلُکَه

 

قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۹۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #195


«وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»


«در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد 

و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»


تَهْلُکَه‌ست این صبر و پرهیز ای فلان

خوش بکوبَش، تن مزن چون دیگران

 

چون زدش سیلی، برآمد یک طَراق(۳۸)

گفت صوفی: هَی‌هَی ای قَوّادِ عاق(۳۹)


خواست صوفی تا دو سه مُشتش زند

سَبْلَت و ریشش یکایک بَرکَنَد

 

خلق، رنجورِ دِق و بیچاره‌اند

وز خِداعِ(۴۰) دیو، سیلی‌باره‌اند(۴۱)

 

جمله در ایذایِ(۴۲) بی‌جُرمان حریص

در قفایِ(۴۳) همدگر جویان نَقیص(۴۴) 


(۳۵) تخییلی: آدم خیالاتی

(۳۶) حمزه‌پَرَست: کسی که آش بلغور را بسیار دوست دارد. در اینجا کنایه از آدم شکم‌باره است.

(۳۷) صَفع: پس‌گردنی

(۳۸) طَراق: صدایی که از کوفتن و شکستن چیزی نظیر چوب و استخوان برآید. صدای زدن تازیانه و امثال آن.

(۳۹) قَوّادِ عاق: بی‌ناموس نافرمان

(۴۰) خِداع: حیله‌گری

(۴۱) سیلی‌باره: کسی که میل فراوانی به زدن سیلی دارد. در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.

(۴۲) ایذا: اذیت کردن

(۴۳) قفا: پشت گردن، پسِ سر

(۴۴) نَقیص: عیب‌جویی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1355


گر چه آن صوفی پُر آتش شد ز خشم  

لیک او بر عاقبت انداخت چشم

 

اوّلِ صف بر کسی مانَد به کام  

کو نگیرد دانه، بیند بندِ دام 

 

حَبَّذا(۴۵) دو چشمِ پایان‌بینِ راد(۴۶) 

که نگه دارند تن را از فَساد 


(۴۵) حَبَّذا: خوشا

(۴۶) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1339

 

ای زننده بی‌گناهان را قفا  

در قفایِ خود نمی‌بینی جزا؟ 

 

ای هوا را طبِّ خود پنداشته  

بر ضعیفان صَفْع(۴۷) را بگماشته  

 

بر تو خندید آنکه گفتت: این دَواست  

اوست کآدَم را به گندم رهنماست 


که خورید این دانه ای دو مُسْتَعین  

بهرِ دارو، تا تَکُوناٰ خالِدین 


«شیطان گفت ای دو یاری طلب (آدم و حوّا) به عنوان دوا از دانهٔ گندم بخورید تا جاودانه مانید.»


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۰

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #20


«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا 

عَنْ هَٰذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ»


«پس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا شرمگاهشان را كه از آنها پوشيده بود در نظرشان آشكار كند. 

و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع كرد تا مباد از فرشتگان يا جاويدانان شويد.»


اوش لغزانید و او را زد قفا  

آن قفا واگشت و، گشت این را جزا 

 

اوش لغزانید سخت اندر زَلَق(۴۸) 

لیک پشت و دستگیرش بود حق


کوه بود آدم، اگر پُر مار شد  

کانِ تِریاق(۴۹) است و بی‌اِضرار شد 


تو که تِریاقی نداری ذرّه‌ای  

از خلاصِ خود چرایی غرّه‌ای؟

 

آن توکُّل کو خلیلانه تو را  

و آن کرامت چون کلیمت از کجا؟ 

 

تا نبرّد تیغت اسمٰعیل را  

تا کُنی شَهْراه(۵۰)، قعرِ نیل را 

 

گر سعیدی از مَناره اوفتید  

بادش اندر جامه افتاد و رهید

 

چون یقینت نیست آن بخت، ای حسن  

تو چرا بر باد دادی خویشتن؟  

 

زین مَناره صد هزاران همچو عاد  

درفتادند و سَر و سِر باد داد 

 

سرنگون افتادگان را زین مَنار  

می‌نگر تو صد هزار اندر هزار 

 

تو رَسَن ‌بازی نمی‌دانی یقین  

شُکرِ پاها گُوی و می‌رُو بر زمین 

 

پَر مساز از کاغذ و از کُه مَپَر  

که در آن سودا بسی رفته‌ست سَر 


(۴۷) صَفْع: سیلی

(۴۸) زَلَق: لغزیدن

(۴۹) تِریاق: پادزهر

(۵۰) شَهْراه: شاهراه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1378


فعل آتش را نمی‌دانی تو، بَرْد(۵۱)

گِردِ آتش با چنین دانش مگرد


علم دیگ و آتش ار نبود تو را

از شَرَر نه دیگ مانَد، نه اَبا(۵۲)


آب، حاضر باید و فرهنگ نیز

تا پزد آن دیگ سالم در اَزیز(۵۳)


(۵۱) بَرْد: دورباش

(۵۲) اَبا: آش

(۵۳) اَزیز: به جوش آمدن دیگ

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1355


گرچه آن صوفی پُر آتش شد ز خشم

لیک او بر عاقبت انداخت چشم

 

اوّلِ صف بر کسی مانَد به کام

کو نگیرد دانه، بیند بندِ دام

 

حَبَّذا(۵۴) دو چشمِ پایان‌بینِ راد(۵۵)

که نگه دارند تن را از فَساد


آن ز پایان‌دیدِ احمد بود کو

دید دوزخ را همینجا مو به مو

 

دید عرش و کرسی و جَنّات را

تا درید او پَردهٔ غَفْلات(۵۶) را

 

گر همی‌ خواهی سلامت از ضرر

چشم ز اوّل بند و پایان را نگر


تا عدم‌ها ار ببینی جمله هست

هست‌ها را بنگری محسوس، پست

 

این ببین باری که هر کِش عقل هست

روز و شب در جستجویِ نیست است

 

در گدایی طالبِ جودی که نیست

بَر دکانها طالبِ سودی که نیست


در مزارع طالبِ دخلی که نیست  

در مَغارِس(۵۷) طالبِ نخلی که نیست 

 

در مدارس طالبِ علمی که نیست  

در صَوامِع(۵۸) طالبِ حِلْمی که نیست  

 

هست‌ها را سویِ پس افگنده‌اند  

نیست‌ها را طالب‌اند و بنده‌اند 


زآنکه کان و مَخْزنِ صُنعِ خدا  

نیست غیرِ نیستی در اِنجلا(۵۹) 

 

پیش ازین رَمزی بگُفتستیم از این  

این و آن را تو یکی بین، دو مَبین 

 

گفته شد که هر صِناعت‌گر(۶۰) که رُست(۶۱)  

در صِناعت جایگاهِ نیست جُست 


جُست بَنّا موضعی ناساخته  

گشته ویران، سقفها انداخته  

 

جُست سَقّا کوزه‌ای کِش آب نیست  

وآن دُروگر(۶۲)، خانه‌ای کِش باب نیست

 

وقتِ صید اندر عدم بُد حمله‌شان  

از عدم آنگه گریزان جمله‌شان 


چون امیدت لاست، زو پرهیز چیست؟  

با انیسِ طَمْعِ خود اِستیز چیست؟ 

 

چون انیسِ طَمْعِ تو آن نیستی است  

از فنا و نیست، این پرهیز چیست؟ 

 

گر انیسِ «لاٰ» نه‌یی، ای جان به سِر  

در کمینِ «لاٰ» چرایی منتظر؟  


زآنکه داری، جمله دل برکنده‌ای  

شَستِ دل در بحرِ «لاٰ» افکنده‌ای

 

پس گریز از چیست زین بحرِ مراد؟  

که به شستت(۶۳) صد هزاران صید داد 

 

از چه نامِ برگ را کردی تو مرگ؟  

جادویی بین که نمودت مرگ برگ 


هر دو چشمت بست سِحرِ صَنعتش  

تا که جان را در چَهْ آمد رغبتش 

 

در خیالِ او ز مکرِ کردگار  

جمله صحرا فوقِ چَهْ زهر است و مار  

 

لاٰجَرَم چَهْ را پناهی ساخت‌ست  

تا که مرگ او را به چاه انداخته‌ست 


آنچه گفتم از غلطهات، ای عزیز  

هم برین بشنو دَمِ عطّار نیز 


(۵۴) حَبَّذا: خوشا

(۵۵) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد

(۵۶) پَردهٔ غَفْلات: پردهٔ هم‌هویت‌شدگی‌ها، پردهٔ پندار

(۵۷) مَغارِس: قلمستان و جای نهالکاری

(۵۸) صَوامع: جمع صومعه

(۵۹) اِنجلا: مخفّفِ اِنجلاء به معنی روشن و آشکار شدن

(۶۰) صِناعت‌گر: صاحب حرفه و پیشه و هنر

(۶۱) رُست: رویید، در اینجا به ظهور آمد.

(۶۲) دُروگر: دُرودگر، نجّار

(۶۳) شَست: قلاب ماهیگیری

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) روتُرُش: عبوس، اخمو

(۲) لَته: پارچهٔ کهنه، ژنده. لَته بر پای پیچیدن: خود را پای‌ شکسته وانمود کردن.

(۳) قَفا: پسِ گردن

(۴) فریضه: امرِ واجب

(۵) سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.

(۶) مَه‌پاره: کنایه از زیبارو

(۷) یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده می‌کند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.

(۸) لاحَوْلَ وَ لا: لاحَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بالله: هیچ نیرو و قدرت (یا جنبشی) نیست مگر به ارادهٔ خداوند. 

این ذکر معمولاً در مقام بیم و هراس و حیرت گفته می‌شود. 

(۹) دریوزه: گدایی

(۱۰) جود و سخا: بخشش و کَرَم

(۱۱) لب گزیدن: اظهار غضب، دعوت کردن به سکوت

(۱۲) تن زدن: خاموش شدن

(۱۳) لِوا: مخفّفِ لِواء به معنی پرچم، بیرق. «افکندنِ لِوا» کنایه از تسلیم شدن و سازگاری کردن است.

(۱۴) خسته کرد: زخمی نمود، مجروح کرد

(۱۵) دَمْدَمه: مکر و فریب

(۱۶) کِشان: که ایشان

(۱۷) زِرِه: در اینجا مراد حلقه‌ها و دوایری که بر سطح آب نمایان می‌شود.

(۱۸) مَزاد: به معنی مزایده و به معرض فروش نهادن است.

(۱۹) حَبر: دانشمند، دانا

(۲۰) سَنی: رفیع، بلندمرتبه

(۲۱) مَصْقُول: صیقل‌یافته

(۲۲) شاهد: زیبارو

(۲۳) آیینه در نمد کشیدن: منظور روی تافتن و چشم بر هم نهادن است.

(۲۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۲۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۲۶) حَدید: آهن

(۲۷) ناداشت: بی ‌همه‌ چیز، آنکه هیچ صفت خوب ندارد، بی‌شرم، بی‌اعتقاد

(۲۸) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

(۲۹) سَعد: خجسته، مبارک؛ مقابلِ نحس

(۳۰) رَشَد: به راه راست رفتن

(۳۱) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون‌آورندهٔ زنده

(۳۲) بهیمه: حیوانِ چهارپا

(۳۳) سَعد: خجسته، مبارک

(۳۴) ناقه: شترِ ماده

(۳۵) تخییلی: آدم خیالاتی

(۳۶) حمزه‌پَرَست: کسی که آش بلغور را بسیار دوست دارد. در اینجا کنایه از آدم شکم‌باره است.

(۳۷) صَفع: پس‌گردنی

(۳۸) طَراق: صدایی که از کوفتن و شکستن چیزی نظیر چوب و استخوان برآید. صدای زدن تازیانه و امثال آن.

(۳۹) قَوّادِ عاق: بی‌ناموس نافرمان

(۴۰) خِداع: حیله‌گری

(۴۱) سیلی‌باره: کسی که میل فراوانی به زدن سیلی دارد. در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.

(۴۲) ایذا: اذیت کردن

(۴۳) قفا: پشت گردن، پسِ سر

(۴۴) نَقیص: عیب‌جویی

(۴۵) حَبَّذا: خوشا

(۴۶) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد

(۴۷) صَفْع: سیلی

(۴۸) زَلَق: لغزیدن

(۴۹) تِریاق: پادزهر

(۵۰) شَهْراه: شاهراه

(۵۱) بَرْد: دورباش

(۵۲) اَبا: آش

(۵۳) اَزیز: به جوش آمدن دیگ

(۵۴) حَبَّذا: خوشا

(۵۵) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد

(۵۶) پَردهٔ غَفْلات: پردهٔ هم‌هویت‌شدگی‌ها، پردهٔ پندار

(۵۷) مَغارِس: قلمستان و جای نهالکاری

(۵۸) صَوامع: جمع صومعه

(۵۹) اِنجلا: مخفّفِ اِنجلاء به معنی روشن و آشکار شدن

(۶۰) صِناعت‌گر: صاحب حرفه و پیشه و هنر

(۶۱) رُست: رویید، در اینجا به ظهور آمد.

(۶۲) دُروگر: دُرودگر، نجّار

(۶۳) شَست: قلاب ماهیگیری


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


رو ترش کن که همه روترشانند اینجا

کور شو تا نخوری از کف هر کور عصا


لنگ رو چونکه در این کوی همه لنگانند

لته بر پای بپیچ و کژ و مژ کن سر و پا


زعفران بر رخ خود مال اگر مه‌رویی

روی خوب ار بنمایی بخوری زخم قفا


آینه زیر بغل زن چو ببینی زشتی

ورنه بدنام کنی آینه را ای مولا


تا که هشیاری و باخویش مدارا می‌کن

چونکه سرمست شدی هر چه که بادا بادا


ساغری چند بخور از کف ساقی وصال

چونکه بر کار شدی برجه و در رقص درآ


گرد آن نقطه چو پرگار همی‌زن چرخی

این چنین چرخ فریضه‌ست چنین دایره را


بازگو آنچه بگفتی که فراموشم شد

سلم الله علیک ای مه و مه‌پاره ما


سلم الله علیک ای همه ایام تو خوش

سلم الله علیک ای دم یحیی الـموتی


چشم بد دور از آن رو که چو بربود دلی

هیچ سودش نکند چاره و لاحول و لا


ما به دریوزه حسن تو ز دور آمده‌ایم

ماه را از رخ پرنور بود جود و سخا


ماه بشنود دعای من و کف‌ها برداشت

پیش ماه تو و می‌گفت مرا نیز مها


مه و خورشید و فلک‌ها و معانی و عقول

سوی ما محتشمان‌اند و به سوی تو گدا


غیرتت لب بگزید و به دلم گفت خموش

دل من تن زد و بنشست و بیفکند لوا


* قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۶

Quran, Al-Hajj(#22), Line #6


«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»


«و اينها دليل بر آن است كه خدا حق است، مردگان را زنده مى‌سازد و بر هر كارى تواناست.»


* قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۹

Quran, Ash-Shura(#42), Line #9


«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»


«آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست. و اوست كه مردگان را زنده مى‌كند، 

و اوست كه بر هر كارى تواناست.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


زعفران بر رخ خود مال اگر مه‌رویی

روی خوب ار بنمایی بخوری زخم قفا


آینه زیر بغل زن چو ببینی زشتی

ورنه بدنام کنی آینه را ای مولا


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۳۷۹

Poem(Qazal)#379, Divan e Hafez


عبوس زهد به وجه خمار ننشیند 

مرید خرقه دردی‌کشان خوش‌خویم


مولوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1093


مکرهای جبریانم بسته کرد 

تیغ چوبینشان تنم را خسته کرد

 

زین سپس من نشنوم آن دمدمه

بانگ دیوان است و غولان آن همه‌‌

 

بر دران ای دل تو ایشان را مایست 

پوستشان برکن کشان جز پوست نیست‌‌


پوست چه بود گفته‌های رنگ‌رنگ 

چون زره بر آب کش نبود درنگ‌‌


این سخن چون پوست و معنی مغز دان 

این سخن چون نقش و معنی همچو جان‌‌

 

پوست باشد مغز بد را عیب‌پوش 

مغز نیکو را ز غیرت غیب‌پوش‌‌


چون قلم از باد بد دفتر ز آب 

هر چه بنویسی فنا گردد شتاب‌

 

نقش آب است ار وفا جویی از آن 

باز گردی دست‌های خود گزان‌‌ 

 

باد در مردم هوا و آرزوست 

چون هوا بگذاشتی پیغام هوست‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1833


دانه باشی مرغکانت برچنند

غنچه باشی کودکانت برکنند


دانه پنهان کن بکلی دام شو

غنچه پنهان کن گیاه بام شو


هر که داد او حسن خود را در مزاد

صد قضای بد سوی او رو نهاد


حیله‌ها و خشم‌ها و رشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مشک‌ها


دشمنان او را ز غیرت می‌درند

دوستان هم روزگارش می‌برند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من

هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌ قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1299


قعر چه بگزید هرکه عاقل است

زآنکه در خلوت صفاهای دل است‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1501


کار پنهان کن تو از چشمان خود

تـا بود کارت سلیم از چشم بد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


هنر خویش بپوشم ز همه تا نخرندم

به دو صد عیب بلنگم که خرد جز تو امیرم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #563, Divan e Shams


چراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار

از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٨٠۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804


خانه را من روفتم از نیک و بد

خانه‌ام پرست از عشق احد


هرچه بینم اندر او غیر خدا

آن من نبود بود عکس گدا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2370


گفت من آیینه‌ام مصقول دست

ترک و هندو در من آن بیند که هست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shams


هر جا که بینی شاهدی چون آینه پیشش نشین

هر جا که بینی ناخوشی آیینه درکش در نمد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست 

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


تا که هشیاری و باخویش مدارا می‌کن

چونکه سرمست شدی هر چه که بادا بادا


ساغری چند بخور از کف ساقی وصال

چونکه بر کار شدی برجه و در رقص درآ


گرد آن نقطه چو پرگار همی‌زن چرخی

این چنین چرخ فریضه‌ست چنین دایره را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2880

 

هر چه گوید مرد عاشق بوی عشق 

از دهانش می‌‌جهد در کوی عشق‌‌ 


گر بگوید فقه فقر آید همه 

بوی فقر آید از آن خوش‌دمدمه‌‌


ور بگوید کفر دارد بوی دین 

ور به شک گوید شکش گردد یقین‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608


کار آن کار است ای مشتاق مست

کاندر آن کار ار رسد مرگت خوش است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #43, Divan e Shams


کاهل و ناداشت بدم کار درآورد مرا

طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181


یک زمان کار است بگزار و بتاز

کار کوته را مکن بر خود دراز


خواه در صد سال خواهی یک زمان

این امانت واگزار و وارهان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3207


فکر آن باشد که بگشاید رهی

راه آن باشد که پیش آید شهی


شاه آن باشد که از خود شه بود

نه به مخزن‌ها و لشکر شه شود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3784


تشنه را درد سر آرد بانگ رعد

چون نداند کاو کشاند ابر سعد


چشم او مانده‌ست در جوی روان

بی‌خبر از ذوق آب آسمان


مرکب همت سوی اسباب راند

از مسبب لاجرم محروم ماند


آنکه بیند او مسبب را عیان

کی نهد دل بر سبب‌های جهان


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۹۳

Poem(Qazal)#193, Divan e Hafez


عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۹۳

Poem(Qazal)#493, Divan e Hafez


در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


بازگو آنچه بگفتی که فراموشم شد

سلم الله علیک ای مه و مه‌پاره ما


سلم الله علیک ای همه ایام تو خوش

سلم الله علیک ای دم یحیی الـموتی


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #172


«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ 

قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ»


«و پروردگار تو از پشت بنى‌آدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را بر خودشان گواه 

گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى‌دهيم. 

تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بى‌خبر بوديم.»


قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۶

Quran, Al-Hajj(#22), Line #6


«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»


«و اينها دليل بر آن است كه خدا حق است، مردگان را زنده مى‌سازد و بر هر كارى تواناست.»


قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۹

Quran, Ash-Shura(#42), Line #9


«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»


«آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست. و اوست كه مردگان را زنده مى‌كند، 

و اوست كه بر هر كارى تواناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #549


چون ز مرده زنده بیرون می‌کشد

هرکه مرده گشت او دارد رشد


چون ز زنده مرده بیرون می‌کند

نفس زنده سوی مرگی می‌تند


مرده شو تا مخرج‌الحی الصمد

زنده‌ای زین مرده بیرون آورد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بيت ۱۰۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1019


یخرج الحی من المیت بدان

که عدم آمد امید عابدان


قرآن کريم، سورهٔ روم (۳۰)، آيهٔ ۱۹

Quran, Ar-Room(#30), Line #19


«یُخرِجُ الحَیِّ مِنَ المَیِّتِ و یُخْرِجُ‌ الْمَيِتِ مِنَ الحَیِّ و یُحْیِی الْاَرْضَ بَعْدَمُوتِها وَ کَذلِکَ تُخرِجُونْ.»


«زنده را از مُرده بيرون می‌آورد و مرده را از زنده، و زمین را پس از مردگی‌اش زنده می‌کند 

و این گونه (از قبرها) بیرون آورده می‌شوید.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


چشم بد دور از آن رو که چو بربود دلی

هیچ سودش نکند چاره و لاحول و لا


ما به دریوزه حسن تو ز دور آمده‌ایم

ماه را از رخ پرنور بود جود و سخا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #205


گفت خادم را که در آخر برو

راست کن بهر بهیمه کاه و جو


گفت لاحول این چه افزون گفتن است

از قدیم این کارها کار من است‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


ماه بشنود دعای من و کف‌ها برداشت

پیش ماه تو و می‌گفت مرا نیز مها


مه و خورشید و فلک‌ها و معانی و عقول

سوی ما محتشمان‌اند و به سوی تو گدا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shams


دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد

گفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویش


مه که باشد با مه ما کز جمال و طالعش

نحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


غیرتت لب بگزید و به دلم گفت خموش

دل من تن زد و بنشست و بیفکند لوا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1534


میل مجنون پیش آن لیلی روان

میل ناقه پس پی کره دوان


یک دم ار مجنون ز خود غافل بدی

ناقه گردیدی و واپس آمدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


آینه زیر بغل زن چو ببینی زشتی

ورنه بدنام کنی آینه را ای مولا


مه و خورشید و فلک‌ها و معانی و عقول

سوی ما محتشمان‌اند و به سوی تو گدا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3065, Divan e Shams


جهان چو آینه پرنقش توست اما کو  

به روی خوب تو بی‌آینه تماشایی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3201


آینه هستی چه باشد نیستی

نیستی بر گر تو ابله نیستی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #93


نقش جان خویش می‏‌جستم بسی

هیچ می‏‌ننمود نقشم از کسی‏


گفتم آخر آینه از بهر چیست

تا بداند هر کسی کو چیست و کیست


آینه آهن برای پوستهاست

آینه سیمای جان سنگی‌بهاست‏

 

آینه جان نیست الـا روی یار 

روی آن یاری که باشد ز آن دیار


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #34


آینه‌ات دانی چرا غماز نیست

زآنکه زنگار از رخش ممتاز نیست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #72


آینه دل چون شود صافی و پاک  

نقش‌ها بینی برون از آب و خاک‏


رجوع به قصه رنجور


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1321

 

بازگرد و قصه رنجور گو  

با طبیب آگه ستارخو 

 

نبض او بگرفت و واقف شد ز حال  

که امید صحت او بد محال

 

گفت هر چت دل بخواهد آن بکن  

تا رود از جسمت این رنج کهن


هرچه خواهد خاطر تو وامگیر  

تا نگردد صبر و پرهیزت زحیر

 

صبر و پرهیز این مرض را دان زیان  

هرچه خواهد دل درآرش در میان

 

این چنین رنجور را گفت ای عمو  

حق تعالی اعملوا ما شئتم


قرآن کریم، سورهٔ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۴۰

Quran, Fussilat(#41), Line #40


«… مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»


«… هر چه مى‌خواهيد بكنيد، او به كارهايتان بيناست.»


گفت رو هین خیر بادت جان عم  

من تماشای لب جو می‌روم 

 

بر مراد دل همی ‌گشت او بر آب  

تا که صحت را بیابد فتح باب 

 

بر لب جو صوفیی بنشسته بود  

دست و رو می‌شست و پاکی می‌فزود 


او قفااش دید چون تخییلی‌ای 

کرد او را آرزوی سیلی‌ای

 

بر قفای صوفی حمزه‌پرست

راست می‌کرد از برای صفع دست

 

کآرزو را گر نرانم تا رود

آن طبیبم گفت کآن علت شود


سیلی‌اش اندر برم در معرکه

زآنکه لاتلقوا بایدی تهلکه

 

قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۹۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #195


«وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»


«در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد 

و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»


تهلکه‌ست این صبر و پرهیز ای فلان

خوش بکوبش تن مزن چون دیگران

 

چون زدش سیلی برآمد یک طراق

گفت صوفی هی‌هی ای قواد عاق


خواست صوفی تا دو سه مشتش زند

سبلت و ریشش یکایک برکند

 

خلق رنجور دق و بیچاره‌اند

وز خداع دیو سیلی‌باره‌اند

 

جمله در ایذای بی‌جرمان حریص

در قفای همدگر جویان نقیص


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1355


گر چه آن صوفی پر آتش شد ز خشم  

لیک او بر عاقبت انداخت چشم

 

اول صف بر کسی ماند به کام  

کو نگیرد دانه بیند بند دام 

 

حبذا دو چشم پایان‌بین راد

که نگه دارند تن را از فساد 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1339

 

ای زننده بی‌گناهان را قفا  

در قفای خود نمی‌بینی جزا 

 

ای هوا را طب خود پنداشته  

بر ضعیفان صفع را بگماشته  

 

بر تو خندید آنکه گفتت این دواست  

اوست کآدم را به گندم رهنماست 


که خورید این دانه ای دو مستعین  

بهر دارو تا تکونا خالدین 


شیطان گفت ای دو یاری طلب آدم و حوا به عنوان دوا از دانه گندم بخورید تا جاودانه مانید


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۰

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #20


«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا 

عَنْ هَٰذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ»


«پس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا شرمگاهشان را كه از آنها پوشيده بود در نظرشان آشكار كند. 

و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع كرد تا مباد از فرشتگان يا جاويدانان شويد.»


اوش لغزانید و او را زد قفا  

آن قفا واگشت و گشت این را جزا 

 

اوش لغزانید سخت اندر زلق 

لیک پشت و دستگیرش بود حق


کوه بود آدم اگر پر مار شد  

کان تریاق است و بی‌اضرار شد 


تو که تریاقی نداری ذره‌ای  

از خلاص خود چرایی غره‌ای

 

آن توکل کو خلیلانه تو را  

و آن کرامت چون کلیمت از کجا 

 

تا نبرد تیغت اسمعیل را  

تا کنی شهراه قعر نیل را 

 

گر سعیدی از مناره اوفتید  

بادش اندر جامه افتاد و رهید

 

چون یقینت نیست آن بخت ای حسن  

تو چرا بر باد دادی خویشتن  

 

زین مناره صد هزاران همچو عاد  

درفتادند و سر و سر باد داد 

 

سرنگون افتادگان را زین منار  

می‌نگر تو صد هزار اندر هزار 

 

تو رسن ‌بازی نمی‌دانی یقین  

شکر پاها گوی و می‌رو بر زمین 

 

پر مساز از کاغذ و از که مپر  

که در آن سودا بسی رفته‌ست سر 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1378


فعل آتش را نمی‌دانی تو برد

گرد آتش با چنین دانش مگرد


علم دیگ و آتش ار نبود تو را

از شرر نه دیگ ماند نه ابا


آب حاضر باید و فرهنگ نیز

تا پزد آن دیگ سالم در ازیز


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1355


گرچه آن صوفی پر آتش شد ز خشم

لیک او بر عاقبت انداخت چشم

 

اول صف بر کسی ماند به کام

کو نگیرد دانه بیند بند دام

 

حبذا دو چشم پایان‌بین راد

که نگه دارند تن را از فساد


آن ز پایان‌دید احمد بود کو

دید دوزخ را همینجا مو به مو

 

دید عرش و کرسی و جنات را

تا درید او پرده غفلات را

 

گر همی‌ خواهی سلامت از ضرر

چشم ز اول بند و پایان را نگر


تا عدم‌ها ار ببینی جمله هست

هست‌ها را بنگری محسوس پست

 

این ببین باری که هر کش عقل هست

روز و شب در جستجوی نیست است

 

در گدایی طالب جودی که نیست

بر دکانها طالب سودی که نیست


در مزارع طالب دخلی که نیست  

در مغارس طالب نخلی که نیست 

 

در مدارس طالب علمی که نیست  

در صوامع طالب حلمی که نیست  

 

هست‌ها را سوی پس افگنده‌اند  

نیست‌ها را طالب‌اند و بنده‌اند 


زآنکه کان و مخزن صنع خدا  

نیست غیر نیستی در انجلا

 

پیش ازین رمزی بگفتستیم از این  

این و آن را تو یکی بین دو مبین 

 

گفته شد که هر صناعت‌گر که رست 

در صناعت جایگاه نیست جست 


جست بنا موضعی ناساخته  

گشته ویران سقفها انداخته  

 

جست سقا کوزه‌ای کش آب نیست  

وآن دروگر خانه‌ای کش باب نیست

 

وقت صید اندر عدم بد حمله‌شان  

از عدم آنگه گریزان جمله‌شان 


چون امیدت لاست زو پرهیز چیست

با انیس طمع خود استیز چیست

 

چون انیس طمع تو آن نیستی است  

از فنا و نیست این پرهیز چیست 

 

گر انیس لا نه‌یی ای جان به سر  

در کمین لا چرایی منتظر  


زآنکه داری جمله دل برکنده‌ای  

شست دل در بحر لا افکنده‌ای

 

پس گریز از چیست زین بحر مراد  

که به شستت صد هزاران صید داد 

 

از چه نام برگ را کردی تو مرگ  

جادویی بین که نمودت مرگ برگ 


هر دو چشمت بست سحر صنعتش  

تا که جان را در چه آمد رغبتش 

 

در خیال او ز مکر کردگار  

جمله صحرا فوق چه زهر است و مار  

 

لاجرم چه را پناهی ساخت‌ست  

تا که مرگ او را به چاه انداخته‌ست 


آنچه گفتم از غلطهات ای عزیز  

هم برین بشنو دم عطار نیز 



Back

Privacy Policy

Today visitors: 1580

Time base: Pacific Daylight Time