: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #813
برنامه شماره ۸۱۳ گنج حضور

Please rate this video
Out of 242 votes | 7240 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۸۱۳ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۴ مه ۲۰۲۰ - ۱۶ اردیبهشت







مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 243, Divan e Shams


بگشا در، بیا درآ، که مبا عیش بیشما

به حقِّ چشمِ مستِ تو که تویی چشمهٔ وفا


سخنم بسته میشود، تو یکی زلف برگُشا

اَنَا وَالشَّمْسِ وَالضُّحی تَلَفُ الحُبِّ وَالوَلا*


« به خورشید نیمروز سوگند که عشق و محبت مرا کُشت.»


اَنَا فی العِشْقِ آيَةٌ فَاقْرَؤُنی عَلَی المَلا

اُمَّةَ العِشْقِ فَاعْرُجُوا دُونَکُمْ سُلَّمُ الهَوی


« من در عشق آیتی هستم، مرا برای همه بخوانید. 

ای امّت عشق، نردبان عشق آماده است، عروج کنید.»


دیدَمَش مَست میگذشت، گفتم: ای ماه تا کجا؟

گفت: نی همچنین مکن، همچنین در پِیَم بیا


در پِیَش چون روان شدم، برگرفت تیز(۱) تیزپا

در پیِ گامِ تیزِ او چه محل(۲) باد و برق را؟


اَنَا مُنْذُ رَأَیتُهُمْ اَنَا صِرْتُ بِلا اَنَا

صُورَةٌ فی زُجاجةٍ نَوَّرَ اَلاْرضَ وَ السَّما


« از روزی که او (آنان) را دیدم، من بی خویش شدم، 

صورتی در آبگینه که زمین و آسمان را روشن کرد.»


رَکِبَ القَلْبَ نُورُهُ فَجَلَی القَلْبَ واصْطَفی

کُلُّ مَنْ رامَ نُورَهُ اسْتَضا مِثلَهُ اسْتَضا


« نور او دل را گرفت، دل را جلا داد و برگزید. 

هر که قصد نور او کرد، چون او نورانی گشت.»


کَیْفَ یَلْقاهُ غَیرُهُ کُلُّ مَنْ غَیْرُه فَنا

تو بیا بیتو پیشِ من، که تو نامحرمی تو را


« چگونه جز او با او دیدار کند که همه چیز  جز او فانی است.»


به ثَنا(۳) لابِه کردمش(۴)، گفتم ای جانِ جان فزا(۵)

گفت یک دَم ثَنا مگو، که دویی(۶) هست در ثنا


تو دو لب از دویی ببند، بگشا دیدهٔ بَقا

ز لبِ بسته گَر سخن بگشاید گُشا گُشا


«اِن عَلَینا بَیانَهُ»(۷) تو میا در میان ما**

چو درِ خانه دید تَنگ، بِکَنَد مَرد جامهها


نی که هر شب روانِ تو ز تَنَت میشود جدا؟

به میانِ روانِ تو صفتی هست ناسِزا


که گر آن ریگِ نیستی، نامدی باز چون صبا

شب نرفتی دوان دوان به لبِ قُلزُمِ(۸) صفا


باز آمد و تا وِیَست بنده بندهست، خدا خدا

مانْد در کیسهٔ بدن چو زَر و سیمِ ناروا


جان بِنه بر کفِ طلب، که طلب هست کیمیا

تا تَن از جان جدا شدن، مَشو از جانِ جان جدا


گر چه نی را تُهی کنند، نگذارند بینَوا

رُو پیِ شیر و شیر گیر که عَلیّی(۹) و مُرتَضی(۱۰)


نیست بودی تو قرنها، بر تو خواندند هَلْ اَتی***(۱۱)

خطِّ حَقَّست نقشِ دل، خطِّ حق را مَخوان خطا


اَلِفی لا شود وَ تو ز اَلِف لام گشت لا

هله دست و دهان بشو که لَبش گفت اَلصَّلا(۱۲)


چو به حق مُشتَغِل(۱۳) شدی، فارغ از آب و گِل شدی

چو که بیدست و دل شدی، دست دَرزَن درین اِبا(۱۴)


* قرآن کریم، سوره شمس(۹۱)، آیه ۱

Quran, Sooreh Ash-Shams (#91), Line #1


« وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا »


« سوگند به آفتاب و روشنىاش به هنگام چاشت.»


** قرآن کریم، سوره قیامت(۷۵)، آیه ۲۱-۱۶

Quran, Sooreh Al-Qiyamah (#75), Line #16-21


« لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ »(۱۶)


« به تعجيل زبان به خواندن قرآن مجنبان،»


« إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ »(١٧)


«‌ كه گردآوردن و خواندنش بر عهده ماست.»


« فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ »(١٨)


« چون خوانديمش، تو آن خواندن را پيروى كن.»


« ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ » (١٩)


« سپس بيان آن بر عهده ماست.»


«‌ كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ » (٢٠)


‌« آرى، شما اين جهان زودگذر را دوست مىداريد،»


« وَتَذَرُونَ الْآخِرَةَ » (٢١)


« و آخرت را فرو مىگذاريد.»


*** قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۱

Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #1


« هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا.»


« آیا (جز این است که) مدّت زمانی بر انسان گذشته است 

و او چیز قابل ذکر (ذکر کردنی با ذهن) نبوده است؟! »


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۴۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4 , Line #1649 


این جهان و اهلِ او بی حاصل اند

هر دو اندر بی وفایی، یک دل اند


زادهٔ دنیا چو دنیا بی وفاست

گرچه رُو آرَد به تو، آن رُو قَفاست(۱۵)


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1087, Divan e Shams


بده آن باده به ما، باده به ما اولیتر(۱۶)

هر چه خواهی بکنی، لیک وفا اولیتر


عقل را قبله کند آنکه جمالِ تو ندید

در کفِ کور ز قَندیل، عصا اولیتر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1053, Divan e Shams


نزدیکِ تواَم، مرا مَبین دور

پهلویِ منی، مباش مَهجور(۱۷)


آن کَس که بعید شد ز معمار

کی گردد کارهاش مَعمور(۱۸)؟


چشمی که ز چشمِِ من طَرب(۱۹) یافت

شد روشن و غیب بین و مَخمور(۲۰)


هر دل که نسیمِ من بر او زد

شد گلشن و گلسِتانِ پرنور


بی من اَگَرَت دهند شهدی

یک شهد بُوَد هزار زنبور


بی من اگَرَت امیر سازند

باشی بتر از هزار مأمور


مِی های جهان اگر بنوشی

بی‌ من نشود مزاج مَحرور(۲۱)


در برق چه نامه بر توان خواند؟

آخر چه سپاه آید از مور؟


خلقان برقند و یار خورشید     

بیگفتِ تو ظاهرست و مشهور


خلقان مورند و ما سلیمان

خاموش، صبور باش و مَستور(۲۲)


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 940, Divan e Shams


وجودِ تو چو بدیدم، شدم ز شَرم عَدم(۲۳)

ز عشق این عدم آمد جهانِ جان به وجود


به هر کجا عدم آید، وجود کَم گردد

زهی عدم که چو آمد، ازو وجود افزود


فلک کبود و زمین همچو کورِ راه نشین

کسی که ماهِ تو بیند، رَهَد ز کور و کبود(۲۴)


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 950, Divan e Shams


سپاس آن عَدَمی را، که هست ما بِرُبود

ز عشقِ آن عدم آمد، جهان جان به وجود


به هر کجا عدم آید، وجود کم گردد

زهی عدم که چو آمد، ازو وجود افزود


به سالها بِرُبودم من از عدم هستی

عدم به یک نظر آن جمله را ز من بِرُبود


رَهَد(۲۵) ز خویش و ز پیش و ز جانِ مرگ اندیش(۲۶)

رَهَد ز خوف(۲۷) و رَجا(۲۸) و رَهَد ز باد و ز بود(۲۹)


کُهِ وجود چو کاهَست، پیشِ بادِ عدم

کدام کوه که او را عدم چو کَه نَرُبود؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 601, Divan e Shams


این عشق همیگوید کان کَس که مرا جوید

شرطیست که همچون زَر در کوره قدم دارد


من سیم تَنی(۳۰) خواهم، من همچو منی خواهم

بیزارم از آن زشتی کاو سیم و دِرَم(۳۱) دارد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5 , Line #3196 


تا کُنی مَر غیر را حَبْر(۳۲) و سَنی(۳۳)

خویش را بَدخو و خالی میکُنی


مُتَّصِل چون شُد دِلَت با آن عَدَن(۳۴)

هین بِگو مَهْراس(۳۵) از خالی شُدن


امر قُل زین آمدش کای راستین

کم نخواهد شد بگو دریاست این


اَنْصِتوا یعنی که آبَت را به لاغ(۳۶)

هین تَلَف کَم کُن که لبْ‌خشك است باغ


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line #1622 


چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2 , Line #3692 


پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا

تا زبانتان من شوم در گفت و گو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2 , Line #3456 


اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش

چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line #1742 


چونکه عاشق اوست، تو خاموش باش

او چو گوش ات می کشد، تو گوش باش


مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۳۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams


دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۳۷) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون ست، نه موقوفِ علل


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 485, Divan e Shams


بیا بیا که هم اکنون به لطفِ کُنْ فَیَکُونْ

بهشت در بگشاید که غَیْرِ مَمْنُونست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3 , Line #1442 


این طَلَب مِفْتاحِ مَطْلوباتِ توست

این سپاه و نُصْرتِ رایاتِ توست


این طَلَب هَمچون خُروسی در صیاح

میزَنَد نَعْره که میآید صَباح


گَرچه آلَت نیسْتَت تو میطَلَب

نیست آلَت حاجَتْ اَنْدَر راهِ رَب


هر کِه را بینی طَلَبکار ای پسر

یارِ او شو پیشِ او اَنْداز سَر


کَزْ جَوارِ طالِبان طالِب شَوی

وَزْ ظِلالِ غالِبان غالِب شَوی


گَر یکی موری سُلَیمانی بِجُست

مَنْگَر اَنْدَر جُستنِ او سُستْ سُست


هرچه داری تو زِ مال و پیشهیی

نه طَلَب بود اَوَّل و اَنْدیشهیی؟


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1759


من چو لب گویم، لب دریا بود

من چو لا گویم، مراد الا بود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6 , Line #2329 


چون الف چیزی ندارم، ای کریم

جز دلی دلتنگتر از چشم میم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6 , Line #2334 


خود ندارم هیچ، بِه سازد مرا

که ز وهم دارم است این صد عَنا


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line #513 


مَر جَمادی را کُند فَضلَش خَبیر

عاقلان را کرده قَهْرِ(۳۸) او ضَریر(۳۹)


جان و دل را طاقَتِ آن جوش نیست

با کِه گویم؟ در جهان یک گوش نیست


هر کجا گوشی بُد از وِیْ چَشم گشت

هر کجا سنگی بُد از وِیْ یَشْم گشت


کیمیاساز است، چِه بْوَد کیمیا؟

مُعجزه بَخش است، چِه بْوَد سیمیا؟


این ثَنا گفتن زِ منْ تَرکِ ثَناست

کین دلیلِ هستی و هستی خَطاست


پیشِ هستِ او بِبایَد نیست بود

چیست هستی پیشِ او؟ کور و کَبود


گَر نبودی کور، زو بُگْداختی

گَرمیِ خورشید را بِشْناختی


وَرْ نبودی او کَبود از تَعْزیَت(۴۰)

کِی فَسُردی(۴۱) هَمچو یَخ این ناحیَت؟




(۱) تیز: تند، شتابان

(۲) محل: اعتبار، ارزش

(۳) ثَنا: دعا، ستایش

(۴) لابه کردن: زاری کردن، درخواست کردن

(۵) جان فزا: افزاینده جان، آنچه باعث نشاط شود.

(۶) دویی: دوتا بودن، جدایی و دوگانگی

(۷) اِن عَلَینا بَیانَهُ: بیان آن بر عهده ماست.

(۸) قُلزم: دریا

(۹) علی: بلند مرتبه

(۱۰) مُرتَضیمورد رضایت خدا

(۱۱) هَلْ اَتی: آیا نیامد…

(۱۲) اَلصَّلا: کلمهای که در مقام دعوت عدهای از مردم برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری گفته میشود.

(۱۳) مشتغل: کسی که دارای شغل و کار است. کسی که سرگرم کاری است.

(۱۴) اِبا: آش

(۱۵) قَفا: پشتِ سر، پشتِ گردن

(۱۶) اولیتر: شایسته تر، سزاوارتر

(۱۷) مَهجور: جدا مانده، دور افتاده

(۱۸) مَعمور: تعمیر شده، آباد شده

(۱۹) طَرب: شادی، شادمانی

(۲۰) مَخمور: مست، خمارآلوده

(۲۱) مَحرورکسی که دارای مزاج گرم است.

(۲۲) مَستور: پوشیده، پنهان

(۲۳) عَدم: نیستی، نابودی

(۲۴) کور و کبودناقص و رسوا، رنج و آفت، زشت و نادلپذیر

(۲۵) رَهیدن: رها شدن، خلاص شدن

(۲۶) مرگ اندیش: آن که پیوسته در اندیشه مردن باشد. مجازاً، من ذهنی که با اندیشیدن و عمل به آن خودش را تباه می سازد.

(۲۷) خوف: ترس

(۲۸) رجا: امید

(۲۹) باد و بود: من ذهنی و آثار آن، بود و نبود

(۳۰) سیم تن: کسی که بدنش مانند نقره سفید باشد، سیمبدن

(۳۱) دِرَم: درهم

(۳۲) حَبْر: دانشمند، دانا

(۳۳) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۳۴) عَدَن: عالم قدس و جهان حقیقت

(۳۵) مَهراس: نترس، فعل نهی از مصدر هراسیدن

(۳۶) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.

(۳۷) نَفَخْتُ: دمیدم

(۳۸) قَهْر: نیرو و قدرت و غلبه

(۳۹) ضَریر: کور

(۴۰) تَعْزیَت: سوگواری

(۴۱) فِسُردن: سرما زدن، یخ بستن

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 243, Divan e Shams


بگشا در بیا درآ که مبا عیش بیشما

به حق چشم مست تو که تویی چشمهٔ وفا


سخنم بسته میشود تو یکی زلف برگشا

انا والشمس والضحی تلف الحب والولا*


« به خورشید نیمروز سوگند که عشق و محبت مرا کُشت.»


انا فی العشق آية فاقرؤنی علی الملا

امة العشق فاعرجوا دونکم سلم الهوی


« من در عشق آیتی هستم، مرا برای همه بخوانید. 

ای امّت عشق، نردبان عشق آماده است، عروج کنید.»


دیدمش مست میگذشت گفتم ای ماه تا کجا

گفت نی همچنین مکن همچنین در پیم بیا


در پیش چون روان شدم برگرفت تیز تیزپا

در پی گام تیز او چه محل باد و برق را


انا منذ رأیتهم انا صرت بلا انا

صورة فی زجاجة نور الارض و السما


« از روزی که او (آنان) را دیدم، من بی خویش شدم، 

صورتی در آبگینه که زمین و آسمان را روشن کرد.»


رکب القلب نوره فجلی القلب واصطفی

کل من رام نوره استضا مثله استضا


« نور او دل را گرفت، دل را جلا داد و برگزید. 

هر که قصد نور او کرد، چون او نورانی گشت.»


کیف یلقاه غیره کل من غیره فنا

تو بیا بیتو پیش من که تو نامحرمی تو را


« چگونه جز او با او دیدار کند که همه چیز  جز او فانی است.»


به ثنا لابه کردمش گفتم ای جانِ جان فزا

گفت یک دم ثنا مگو که دویی هست در ثنا


تو دو لب از دویی ببند بگشا دیدهٔ بقا

ز لب بسته گر سخن بگشاید گشا گشا


ان علینا بیانه تو میا در میان ما**

چو در خانه دید تنگ بکند مرد جامهها


نی که هر شب روان تو ز تنت میشود جدا

به میان روان تو صفتی هست ناسزا


که گر آن ریگ نیستی نامدی باز چون صبا

شب نرفتی دوان دوان به لب قلزم صفا


باز آمد و تا ویست بنده بندهست خدا خدا

ماند در کیسهٔ بدن چو زر و سیم ناروا


جان بنه بر کف طلب که طلب هست کیمیا

تا تن از جان جدا شدن مشو از جان جان جدا


گر چه نی را تهی کنند نگذارند بینوا

رو پی شیر و شیر گیر که علیی و مرتضی


نیست بودی تو قرنها بر تو خواندند هل اتی***

خط حقست نقش دل خط حق را مخوان خطا


الفی لا شود و تو ز الف لام گشت لا

هله دست و دهان بشو که لبش گفت الصلا


چو به حق مشتغل شدی فارغ از آب و گل شدی

چو که بیدست و دل شدی دست درزن درین ابا


* قرآن کریم، سوره شمس(۹۱)، آیه ۱

Quran, Sooreh Ash-Shams (#91), Line #1


« وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا »


« سوگند به آفتاب و روشنىاش به هنگام چاشت.»


** قرآن کریم، سوره قیامت(۷۵)، آیه ۲۱-۱۶

Quran, Sooreh Al-Qiyamah (#75), Line #16-21


« لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ »(۱۶)


« به تعجيل زبان به خواندن قرآن مجنبان،»


« إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ »(١٧)


«‌ كه گردآوردن و خواندنش بر عهده ماست.»


« فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ »(١٨)


« چون خوانديمش، تو آن خواندن را پيروى كن.»


« ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ » (١٩)


« سپس بيان آن بر عهده ماست.»


«‌ كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ » (٢٠)


‌« آرى، شما اين جهان زودگذر را دوست مىداريد،»


« وَتَذَرُونَ الْآخِرَةَ » (٢١)


« و آخرت را فرو مىگذاريد.»


*** قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۱

Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #1


« هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا.»


« آیا (جز این است که) مدّت زمانی بر انسان گذشته است 

و او چیز قابل ذکر (ذکر کردنی با ذهن) نبوده است؟! »


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۴۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4 , Line #1649 


این جهان و اهل او بی حاصل اند

هر دو اندر بی وفایی یک دل اند


زادهٔ دنیا چو دنیا بی وفاست

گرچه رو آرد به تو آن رو قفاست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1087, Divan e Shams


بده آن باده به ما باده به ما اولیتر

هر چه خواهی بکنی لیک وفا اولیتر


عقل را قبله کند آنکه جمال تو ندید

در کف کور ز قندیل عصا اولیتر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1053, Divan e Shams


نزدیک توام مرا مبین دور

پهلوی منی مباش مهجور


آن کس که بعید شد ز معمار

کی گردد کارهاش معمور


چشمی که ز چشم من طرب یافت

شد روشن و غیب بین و مخمور


هر دل که نسیم من بر او زد

شد گلشن و گلستان پرنور


بی من اگرت دهند شهدی

یک شهد بود هزار زنبور


بی من اگرت امیر سازند

باشی بتر از هزار مأمور


می های جهان اگر بنوشی

بی‌ من نشود مزاج محرور


در برق چه نامه بر توان خواند

آخر چه سپاه آید از مور


خلقان برقند و یار خورشید     

بیگفت تو ظاهرست و مشهور


خلقان مورند و ما سلیمان

خاموش صبور باش و مستور


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 940, Divan e Shams


وجود تو چو بدیدم شدم ز شرم عدم

ز عشق این عدم آمد جهان جان به وجود


به هر کجا عدم آید وجود کم گردد

زهی عدم که چو آمد ازو وجود افزود


فلک کبود و زمین همچو کور راه نشین

کسی که ماه تو بیند رهد ز کور و کبود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 950, Divan e Shams


سپاس آن عدمی را که هست ما بربود

ز عشق آن عدم آمد جهان جان به وجود


به هر کجا عدم آید وجود کم گردد

زهی عدم که چو آمد ازو وجود افزود


به سالها بربودم من از عدم هستی

عدم به یک نظر آن جمله را ز من بربود


رهد ز خویش و ز پیش و ز جان مرگ اندیش

رهد ز خوف و رجا و رهد ز باد و ز بود


که وجود چو کاهست پیش باد عدم

کدام کوه که او را عدم چو که نربود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۱ 

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 601, Divan e Shams


این عشق همیگوید کان کس که مرا جوید

شرطیست که همچون زر در کوره قدم دارد


من سیم تنی خواهم من همچو منی خواهم

بیزارم از آن زشتی کاو سیم و درم دارد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5 , Line #3196 


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی میکنی


متصل چون شد دلت با آن عدن

هین بگو مهراس از خالی شدن


امر قل زین آمدش کای راستین

کم نخواهد شد بگو دریاست این


انصتوا یعنی که آبت را به لاغ

هین تلف کم کن که لب‌خشك است باغ


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line #1622 


چون تو گوشی او زبان نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود انصتوا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2 , Line #3692 


پس شما خاموش باشید انصتوا

تا زبانتان من شوم در گفت و گو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2 , Line #3456 


انصتوا را گوش کن خاموش باش

چون زبان حق نگشتی گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line #1742 


چونکه عاشق اوست تو خاموش باش

او چو گوش ات می کشد تو گوش باش


مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۳۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون ست نه موقوف علل


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۸۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 485, Divan e Shams


بیا بیا که هم اکنون به لطف کن فیکون

بهشت در بگشاید که غیر ممنونست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۴۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3 , Line #1442 


این طلب مفتاح مطلوبات توست

این سپاه و نصرت رایات توست


این طلب همچون خروسی در صیاح

میزند نعره که میآید صباح


گرچه آلت نیستت تو میطلب

نیست آلت حاجت اندر راه رب


هر که را بینی طلبکار ای پسر

یار او شو پیش او انداز سر


کز جوار طالبان طالب شوی

وز ظلال غالبان غالب شوی


گر یکی موری سلیمانی بجست

منگر اندر جستن او سست سست


هرچه داری تو ز مال و پیشهیی

نه طلب بود اول و اندیشهیی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1759


من چو لب گویم لب دریا بود

من چو لا گویم مراد الا بود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6 , Line #2329 


چون الف چیزی ندارم ای کریم

جز دلی دلتنگتر از چشم میم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6 , Line #2334 


خود ندارم هیچ به سازد مرا

که ز وهم دارم است این صد عنا


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line #513 


مر جمادی را کند فضلش خبیر

عاقلان را کرده قهر او ضریر


جان و دل را طاقت آن جوش نیست

با که گویم در جهان یک گوش نیست


هر کجا گوشی بد از وی چشم گشت

هر کجا سنگی بد از وی یشم گشت


کیمیاساز است چه بود کیمیا

معجزه بخش است چه بود سیمیا


این ثنا گفتن ز من ترک ثناست

کین دلیل هستی و هستی خطاست


پیش هست او بباید نیست بود

چیست هستی پیش او کور و کبود


گر نبودی کور زو بگداختی

گرمی خورشید را بشناختی


ور نبودی او کبود از تعزیت

کی فسردی همچو یخ این ناحیت

Back

Privacy Policy

Today visitors: 393

Time base: Pacific Daylight Time