برنامه شماره ۸۲۳ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۱۳ ژوئیه ۲۰۲۰ - ۲۴ تیر
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۷۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1376, Divan e Shams
کاری ندارد این جهان، تا چند گِل کاری(۱) کُنم؟
حاجَت ندارد یارِ من، تا که مَنَش یاری کُنم
من خاکِ تیره نیستم، تا باد بَر بادَم دهد
من چَرخِ اَزْرَق(۲) نیستم، تا خِرقه(۳) زَنگاری(۴) کُنم
دُکّان چرا گیرم چو او بازار و دُکّانَم بُوَد؟
سلطانِ جانم، پس چرا چون بنده جانداری(۵) کُنم؟
دُکّانِ خود ویران کُنم، دُکّانِ من سودایِ او
چون کانِ(۶) لَعْلی(۷) یافتم، من چون دُکانداری کُنم؟
چون سَرشکسته نیستم، سَر را چرا بَندَم؟ بگو
چون من طبیبِ عالَمم، بَهرِ چه بیماری کُنم؟
چون بُلبُلم در باغِ دل، نَنگَست اگر جُغدی کُنم
چون گُلبُنم(۸) در گُلشَنش، حیفَست اگر خاری کُنم
چون گشتهام نزدیکِ شَه، از ناکَسان دوری کُنم
چون خویشِ عشقِ او شُدم، از خویش بیزاری کُنم
زنجیر بر دستم نَهَد، گَر دست بر کاری نَهَم
در خُنْبِ(۹) می غَرقَم کُند، گر قصدِ هُشیاری کُنم
ای خواجه من جامِ مِیَم، چون سینه را غمگین کُنم؟
شمع و چراغِ خانه ام، چون خانه را تاری(۱۰) کُنم؟
یک شب به مهمانِ من آ، تا قرصِ مَه پیشَت کَشَم
دل را به پیشِ من بِنِه، تا لطف و دلداری کُنم
در عشق اگر بیجان شَوی، جان و جهانَت من بَسَم
گر دُزدْ دَستارَت(۱۱) بَرَد، من رسمِ دَستاری کُنم
دل را مَنِه بر دیگری، چون من نیابی گوهری
آسان دَرآ و غم مخور، تا مَنْت غمخواری کُنم
اَخْرَجْتُ نَفْسی عَنْ کَسَلْ، طَهَّرْتُ روحی عَنْ فَشَلْ
لامَوْتَ اِلّا بِالَاْجَلْ، بر مرگْ سالاری کُنم
نَفْسم را از تنبلی برآوردم، روحم را از سستی پاک ساختم،
مرگ جز به اجل نیست.
شُکْری عَلی لَذّاتِها، صَبْری عَلی آفاتِها
یا ساقِیی قُمْ هاتِها، تا عیش و خَمّاری(۱۲) کُنم
سپاس من از لذّتهای آن و بردباریم از زیانهای آن است،
ای ساقی من، برخیز و بیاور تا…
اَلْخَمْرُ ما خَمَّرْتُهُ، وَالْعَیْشُ ما باشَرْتُهُ
پختهست انگورم، چرا من غوره اَفشاری کُنم؟
شراب آن است که خود پروردم و خوشی آن است که در
چنگ گرفتم.
ای مُطربِ صاحب نظر، این پرده میزَن تا سَحَر
تا زنده باشم زنده سَر(۱۳)، تا چند مُرداری کُنم؟
پِنْدار کِامشب شبْ پَری(۱۴)، یا در کنارِ دلبری
بی خواب شو هَمچون پَری، تا من پَری داری(۱۵) کُنم
قَدْ شَیَّدُوا اَرْکانَنا وَاسْتَوْضَحُوا بُرْهانَنا
حَمْدًا عَلی سُلْطانِنا، شیرم، چه کَفتاری کُنم؟
پایه های ما را استوار کردند، برهان ما را آشکار ساختند،
سپاس بر سلطان ما...
جاءَ الصَّفا زالَ الْحَزَنْ، شُکْرًا لِوَهّابِ الْمِنَن
ای مُشتری، زانو بِزَن، تا من خریداری کُنم
صفا آمد، اندوه از میان رفت، سپاس بر بخشنده احسانها...
زان از بِگَه دَف میزنم، زیرا عروسی میکُنم
آتش زَنَم اندر تُتُق(۱۶)، تا چند سَتّاری(۱۷) کُنم؟
زین آسمانِ چون تُتُق، من گوشه گیرم چون اُفق
ذوالْعَرش(۱۸) را گَردَم قُنُق(۱۹)، بر مُلکْ جَبّاری(۲۰) کُنم
اَلدّارُ مَنْ لا دارَلَهْ، وَالْمالُ مَنْ لا مالَ لَهْ
خامُش، اگر خامُش کُنی بَهرِ تو گفتاری کُنم
خانه از آنِ کسی است که خانه ندارد، مال به کسی تعلق
دارد که مالی ندارد.
با شمس تبریزی اگر هَمخو و هم اِسْتاره اَم(۲۱)
چون شمس اندر شش جهت، باید که اَنْواری(۲۲) کُنم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1788
همچو قومِ موسی اندر حَرِّ تیه
مانده یی بر جای، چل سال ای سَفیه
می روی هر روز تا شب هَروَله
خویش می بینی در اول مرحله
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2144, Divan e Shams
کار جهان هر چه شود، کار تو کو بار تو کو؟
گر دو جهان بتکده شد، آن بت عیار تو کو؟
گیر که قحط است جهان، نیست دگر کاسه و نان
ای شه پیدا و نهان، کیله و انبار تو کو؟
گیر که خار است جهان، گزدم و مار است جهان
ای طرب و شادی جان، گلشن و گلزار تو کو؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2634
حقِ ذاتِ پاکِ الله الصَّمَد
که بُوَد بِه مارِ بَد از یارِ بَد
مارِ بَد جانی ستاند از سَلیم
یارِ بَد آرد سوی نارِ مقیم
از قَرین بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1160
دل مَدُزد از دلربایِ روح بخش
که سوارت می کند بر پشتِ رَخش
سر مَدُزد از سرفرازِ تاج دِه
کو ز پایِ دل گشاید صد گره
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2263
دل، تو این آلوده را پنداشتی
لاجَرَم دل ز اهلِ دل برداشتی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574
من نمی گویم مرا هدیه دهید
بلکه گفتم لایقِ هدیه شوید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #614
باز گردید ای رسولانِ خَجِل
زَر شما را، دل به من آرید، دل
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #659
از شما کی کُدیهٔ(۲۳) زر می کُنیم؟
ما شما را کیمیاگر می کُنیم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3384
بس کَسان که ایشان عبادت ها کنند
دل، به رضوان(۲۴) و ثوابِ آن نَهَند
خود، حقیقت مَعْصیت باشد خَفی(۲۵)
آن کَدِر(۲۶) باشد که پندارند صَفی(۲۷)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #881
صد جَوالِ(۲۸) زَر بیاری ای غَنی
حق بگوید دل بیار ای مُنحَنی(۲۹)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #888
از برایِ آن دلِ پُر نور و بِر(۳۰)
هست آن سلطانِ دل ها منتظر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2810
جز گِلابه(۳۱) در تَنَت، کو ای مُقِل(۳۲)؟
آب، صافی کُن ز گِل ای خَصمِ(۳۳) دل
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2550
پارهدوزی میکنی اندر دکان
زیر این دکّان تو، مدفون دو کان
هست این دکّان کِرایی، زود باش
تیشه بستان و تَکَش را میتراش
تا که تیشه ناگهان بر کان نهی
از دکان و پارهدوزی وا رهی
پارهدوزی چیست؟ خوردِ آب و نان
میزنی این پاره بر دلقِ گران
هر زمان میدرّد این دلق تنت
پاره بر وی میزنی زین خوردنت
ای ز نسل پادشاه کامیار
با خود آ، زین پارهدوزی ننگ دار
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 638, Divan e Shams
چو مه روی نباشید، ز مه روی متابید
چو رنجور نباشید، سر خویش مبندید
چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیاید
مدانید که چونید، مدانید که چندید
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2677
انبیا گفتند: در دل علّتی ست
که از آن در حقشناسی آفتی ست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2683
این هم از تاثیر آن بیماری است
زهر او در جمله جُفتان(۳۴) ساری(۳۵) ست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2063
تا به دیوارِ بَلا ناید سَرَش
نشنود پندِ دل آن گوشِ کَرَش
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۴۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3049, Divan e Shams
برادرم پدرم اصل و فصل من عشقست
که خویش عشق بماند نه خویشی نسبی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1232
نه تو اعطیناک کوثر خواندهای
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1387, Divan e Shams
هر جا حیاتی بیشتر، مردم در او بیخویشتر
خواهی بیا در من نگر، کز شید جان شیداییم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1332
وعده کردی مر مرا تو بارها
که بیابد اهلت از طوفان رها
دل نهادم بر امیدت من سلیم
پس چرا بربود سیل از من گلیم
گفت او از اهل و خویشانت نبود
خود ندیدی تو سپیدی او کبود
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1862
ز آن جِرای روح چون نقصان شود
جانش از نُقصان آن لرزان شود
پس بداند که خطایی رفته است
که سَمَنزارِ رضا آشفته است
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 432, Divan e Shams
جمله مهمانند در عالم ولیک
کم کسی داند که او مهمان کیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 467, Divan e Shams
دل چه نهی بر جهان باش در او میهمان
بنده آن شو که او داند مهمان کیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2029, Divan e Shams
ای عاشق جریده، بر عاشقان گزیده
بگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1359
نَنگَرم کَس را وَگَر هم بنگرم
او بهانه باشد و تو مَنظرم
عاشقِ صُنعِ(۳۶) تواَم در شُکر و صبر(۳۷)
عاشقِ مَصنوع کی باشم چو گَبْر(۳۸)؟
عاشقِ صُنعِ خدا با فَر بُوَد
عاشقِ مَصنوعِ او کافر بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1456
هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمام
شمع اندر شب بُوَد اندر قیام
قرآن کریم، سوره مُزَّمِّل(۷۳)، آیه ۲
Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #2
« قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»
« شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2083
چون تو خفّاشان، بسی بینند خواب
کین جهان مانَد یتیم از آفتاب
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1208
غیر نُطق و غیر ایماء و سِجِلّ
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
(۱) گِل کاری: مجاراً انجام دادن کاری که مطابقِ میل و دلخواه
نباشد، کار بی زحمت و بی نتیجه انجام دادن.
(۲) اَزْرَق: کبود، نیلگون، آبی
(۳) خِرقه: نوعی پوستین بلند
(۴) زَنگاری: رنگ سبز مایل به آبی
(۵) جانداری: محافظت، نگهبانی
(۶) کان: معدن، سرچشمه، منبع
(۷) لَعْل: نوعی سنگ قیمتی به رنگ سرخ، مانند یاقوت
(۸) گُلبُن: بوته گُل، درخت گُل
(۹) خُنْب: ظرف بزرگ سفالی که در آن شراب و امثال آن بریزند.
(۱۰) تاری: تاریک
(۱۱) دَستار: شالی که دور سر ببندند، دستمال
(۱۲) خَمّار: مِی فروش، شراب فروش
(۱۳) زنده سَر: هشیار و بیدارکار
(۱۴) شبْ پَری: مرغ شب، خفاش، مجازاً شب دوست
(۱۵) پَری داری: افسونگری
(۱۶) تُتُق: خیمه، سراپرده، چادر بزرگ
(۱۷) سَتّاری: پرده پوشی، پوشیده و نهان داشتن
(۱۸) ذوالْعَرش: خداوند تخت، صاحب سریر
(۱۹) قُنُق: مهمان
(۲۰) جَبّاری: سلطه داشتن، اقتدار، بزرگی
(۲۱) هم اِسْتاره: هم طالع، مجازاً موافق در اعمال و احکام
(۲۲) اَنوار: جمعِ نور
(۲۳) کُدیه: گدایی، سماجت در گدایی
(۲۴) رضوان: خشنودی و رضایت، منظور خشنودی حق تعالی
از بندگان نیک است.
(۲۵) خَفی: پنهان، پوشیده
(۲۶) کدر: تیره، غیر شفاف، نازلال
(۲۷) صَفی: خالص، صاف و زلال
(۲۸) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل
بار درست میکردند، بارجامه.
(۲۹) مُنحَنی: خمیده، خمیده قامت
(۳۰) بِرّ: نیکی، نیکویی
(۳۲) گِلابه: گِل و لای، آب گِل آلود
(۳۲) مُقِل: فقیر، تهیدست
(۳۳) خَصم: دشمن
(۳۴) جُفتان: جمع جُفت به معنی زوج، قرین، همنشین
(۳۵) ساری: سرایتکننده
(۳۶) صُنع: آفرینش، آفریدن
(۳۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۳۸) گَبر: کافر
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
کاری ندارد این جهان تا چند گل کاری کنم
حاجت ندارد یار من تا که منش یاری کنم
من خاک تیره نیستم تا باد بر بادم دهد
من چرخ ازرق نیستم تا خرقه زنگاری کنم
دکان چرا گیرم چو او بازار و دکانم بود
سلطان جانم پس چرا چون بنده جانداری کنم
دکان خود ویران کنم دکان من سودای او
چون کان لعلی یافتم من چون دکانداری کنم
چون سرشکسته نیستم سر را چرا بندم بگو
چون من طبیب عالمم بهر چه بیماری کنم
چون بلبلم در باغ دل ننگست اگر جغدی کنم
چون گلبنم در گلشنش حیفست اگر خاری کنم
چون گشتهام نزدیک شه از ناکسان دوری کنم
چون خویش عشق او شدم از خویش بیزاری کنم
زنجیر بر دستم نهد گر دست بر کاری نهم
در خنب می غرقم کند گر قصد هشیاری کنم
ای خواجه من جام میم چون سینه را غمگین کنم
شمع و چراغ خانه ام چون خانه را تاری کنم
یک شب به مهمان من آ تا قرص مه پیشت کشم
دل را به پیش من بنه تا لطف و دلداری کنم
در عشق اگر بیجان شوی جان و جهانت من بسم
گر دزد دستارت برد من رسم دستاری کنم
دل را منه بر دیگری چون من نیابی گوهری
آسان درآ و غم مخور تا منت غمخواری کنم
اخرجت نفسی عن کسل طهرت روحی عن فشل
لاموت الا بالاجل بر مرگ سالاری کنم
شکری علی لذاتها صبری علی آفاتها
یا ساقیی قم هاتها تا عیش و خماری کنم
الخمر ما خمرته والعیش ما باشرته
پختهست انگورم چرا من غوره افشاری کنم
ای مطرب صاحب نظر این پرده میزن تا سحر
تا زنده باشم زنده سر تا چند مرداری کنم
پندار کامشب شب پری یا در کنار دلبری
بی خواب شو همچون پری تا من پری داری کنم
قد شیدوا ارکاننا واستوضحوا برهاننا
حمدا علی سلطاننا شیرم چه کفتاری کنم
جاء الصفا زال الحزن شکرا لوهاب المنن
ای مشتری زانو بزن تا من خریداری کنم
زان از بگه دف میزنم زیرا عروسی میکنم
آتش زنم اندر تتق تا چند ستاری کنم
زین آسمان چون تتق من گوشه گیرم چون افق
ذوالعرش را گردم قنق بر ملک جباری کنم
الدار من لا دارله والمال من لا مال له
خامش اگر خامش کنی بهر تو گفتاری کنم
با شمس تبریزی اگر همخو و هم استاره ام
چون شمس اندر شش جهت باید که انواری کنم
همچو قوم موسی اندر حر تیه
مانده یی بر جای چل سال ای سفیه
می روی هر روز تا شب هروله
کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو
گر دو جهان بتکده شد آن بت عیار تو کو
گیر که قحط است جهان نیست دگر کاسه و نان
ای شه پیدا و نهان کیله و انبار تو کو
گیر که خار است جهان گزدم و مار است جهان
ای طرب و شادی جان گلشن و گلزار تو کو
حق ذات پاک الله الصمد
که بود به مار بد از یار بد
مار بد جانی ستاند از سلیم
یار بد آرد سوی نار مقیم
از قرین بیقول و گفت و گوی او
دل مدزد از دلربای روح بخش
که سوارت می کند بر پشت رخش
سر مدزد از سرفراز تاج ده
کو ز پای دل گشاید صد گره
دل تو این آلوده را پنداشتی
لاجرم دل ز اهل دل برداشتی
بلکه گفتم لایق هدیه شوید
باز گردید ای رسولان خجل
زر شما را دل به من آرید دل
از شما کی کدیه زر می کنیم
ما شما را کیمیاگر می کنیم
بس کسان که ایشان عبادت ها کنند
دل به رضوان و ثواب آن نهند
خود حقیقت معصیت باشد خفی
آن کدر باشد که پندارند صفی
صد جوال زر بیاری ای غنی
حق بگوید دل بیار ای منحنی
از برای آن دل پر نور و بر
هست آن سلطان دل ها منتظر
جز گلابه در تنت کو ای مقل
آب صافی کن ز گل ای خصم دل
زیر این دکان تو مدفون دو کان
هست این دکان کرایی زود باش
تیشه بستان و تکش را میتراش
پارهدوزی چیست خورد آب و نان
میزنی این پاره بر دلق گران
هر زمان میدرد این دلق تنت
با خود آ زین پارهدوزی ننگ دار
چو مه روی نباشید ز مه روی متابید
چو رنجور نباشید سر خویش مبندید
چنان گشت و چنین گشت چنان راست نیاید
مدانید که چونید مدانید که چندید
انبیا گفتند در دل علتی ست
زهر او در جمله جفتان ساری ست
تا به دیوار بلا ناید سرش
نشنود پند دل آن گوش کرش
هر جا حیاتی بیشتر مردم در او بیخویشتر
خواهی بیا در من نگر کز شید جان شیداییم
ز آن جرای روح چون نقصان شود
جانش از نقصان آن لرزان شود
که سمنزار رضا آشفته است
ای عاشق جریده بر عاشقان گزیده
بگذر ز آفریده بنگر در آفریدن
ننگرم کس را وگر هم بنگرم
او بهانه باشد و تو منظرم
عاشق صنع توام در شکر و صبر
عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
عاشق صنع خدا با فر بود
عاشق مصنوع او کافر بود
هین قم اللیل که شمعی ای همام
شمع اندر شب بود اندر قیام
چون تو خفاشان بسی بینند خواب
کین جهان ماند یتیم از آفتاب
غیر نطق و غیر ایما و سجل
Privacy Policy
Today visitors: 1992 Time base: Pacific Daylight Time