: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #823
برنامه شماره ۸۲۳ گنج حضور

Please rate this video
Out of 179 votes | 6415 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۸۲۳ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی



۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۱۳ ژوئیه ۲۰۲۰ - ۲۴ تیر






مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۷۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1376, Divan e Shams


کاری ندارد این جهان، تا چند گِل کاری(۱) کُنم؟

حاجَت ندارد یارِ من، تا که مَنَش یاری کُنم


من خاکِ تیره نیستم، تا باد بَر بادَم دهد

من چَرخِ اَزْرَق(۲) نیستم، تا خِرقه(۳) زَنگاری(۴) کُنم


دُکّان چرا گیرم چو او بازار و دُکّانَم بُوَد؟

سلطانِ جانم، پس چرا چون بنده جانداری(۵) کُنم؟


دُکّانِ خود ویران کُنم، دُکّانِ من سودایِ او

چون کانِ(۶) لَعْلی(۷) یافتم، من چون دُکانداری کُنم؟


چون سَرشکسته نیستم، سَر را چرا بَندَم؟ بگو

چون من طبیبِ عالَمم، بَهرِ چه بیماری کُنم؟


چون بُلبُلم در باغِ دل، نَنگَست اگر جُغدی کُنم

چون گُلبُنم(۸) در گُلشَنش، حیفَست اگر خاری کُنم


چون گشتهام نزدیکِ شَه، از ناکَسان دوری کُنم

چون خویشِ عشقِ او شُدم، از خویش بیزاری کُنم


زنجیر بر دستم نَهَد، گَر دست بر کاری نَهَم

در خُنْبِ(۹) می غَرقَم کُند، گر قصدِ هُشیاری کُنم


ای خواجه من جامِ مِیَم، چون سینه را غمگین کُنم؟

شمع و چراغِ خانه ام، چون خانه را تاری(۱۰) کُنم؟


یک شب به مهمانِ من آ، تا قرصِ مَه پیشَت کَشَم

دل را به پیشِ من بِنِه، تا لطف و دلداری کُنم


در عشق اگر بیجان شَوی، جان و جهانَت من بَسَم

گر دُزدْ دَستارَت(۱۱) بَرَد، من رسمِ دَستاری کُنم


دل را مَنِه بر دیگری، چون من نیابی گوهری

آسان دَرآ و غم مخور، تا مَنْت غمخواری کُنم


اَخْرَجْتُ نَفْسی عَنْ کَسَلْ، طَهَّرْتُ روحی عَنْ فَشَلْ

لامَوْتَ اِلّا بِالَاْجَلْ، بر مرگْ سالاری کُنم


نَفْسم را از تنبلی برآوردم، روحم را از سستی پاک ساختم، 

مرگ جز به اجل نیست.


شُکْری عَلی لَذّاتِها، صَبْری عَلی آفاتِها

یا ساقِیی قُمْ‌ هاتِها، تا عیش و خَمّاری(۱۲) کُنم


سپاس من از لذّتهای آن و بردباریم از زیانهای آن است، 

ای ساقی من، برخیز و بیاور تا…


اَلْخَمْرُ ما خَمَّرْتُهُ، وَالْعَیْشُ ما باشَرْتُهُ

پختهست انگورم، چرا من غوره اَفشاری کُنم؟


شراب آن است که خود پروردم و خوشی آن است که در 

چنگ گرفتم.


ای مُطربِ صاحب نظر، این پرده میزَن تا سَحَر

تا زنده باشم زنده سَر(۱۳)، تا چند مُرداری کُنم؟


پِنْدار کِامشب شبْ پَری(۱۴)، یا در کنارِ دلبری

بی خواب شو هَمچون پَری، تا من پَری داری(۱۵) کُنم


قَدْ شَیَّدُوا اَرْکانَنا وَاسْتَوْضَحُوا بُرْهانَنا

حَمْدًا عَلی سُلْطانِنا، شیرم، چه کَفتاری کُنم؟


پایه های ما را استوار کردند، برهان ما را آشکار ساختند، 

سپاس بر سلطان ما...


جاءَ الصَّفا زالَ الْحَزَنْ، شُکْرًا لِوَهّابِ الْمِنَن

ای مُشتری، زانو بِزَن، تا من خریداری کُنم


صفا آمد، اندوه از میان رفت، سپاس بر بخشنده احسانها...


زان از بِگَه دَف میزنم، زیرا عروسی میکُنم

آتش زَنَم اندر تُتُق(۱۶)، تا چند سَتّاری(۱۷) کُنم؟


زین آسمانِ چون تُتُق، من گوشه گیرم چون اُفق

ذوالْعَرش(۱۸) را گَردَم قُنُق(۱۹)، بر مُلکْ جَبّاری(۲۰) کُنم


اَلدّارُ مَنْ لا دارَلَهْ، وَالْمالُ مَنْ لا مالَ لَهْ

خامُش، اگر خامُش کُنی بَهرِ تو گفتاری کُنم


خانه از آنِ کسی است که خانه ندارد، مال به کسی تعلق 

دارد که مالی ندارد.


با شمس تبریزی اگر هَمخو و هم اِسْتاره اَم(۲۱)

چون شمس اندر شش جهت، باید که اَنْواری(۲۲) کُنم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1788 


همچو قومِ موسی اندر حَرِّ تیه

مانده یی بر جای، چل سال ای سَفیه


می روی هر روز تا شب هَروَله

خویش می بینی در اول مرحله


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2144, Divan e Shams


کار جهان هر چه شود، کار تو کو بار تو کو؟

گر دو جهان بتکده شد، آن بت عیار تو کو؟


گیر که قحط است جهان، نیست دگر کاسه و نان

ای شه پیدا و نهان، کیله و انبار تو کو؟


گیر که خار است جهان، گزدم و مار است جهان

ای طرب و شادی جان، گلشن و گلزار تو کو؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2634 


حقِ ذاتِ پاکِ الله الصَّمَد

که بُوَد بِه مارِ بَد از یارِ بَد


مارِ بَد جانی ستاند از سَلیم

یارِ بَد آرد سوی نارِ مقیم


از قَرین بیقول و گفت و گوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۶۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1160 


دل مَدُزد از دلربایِ روح بخش

که سوارت می کند بر پشتِ رَخش


سر مَدُزد از سرفرازِ تاج دِه

کو ز پایِ دل گشاید صد گره


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2263 


دل، تو این آلوده را پنداشتی

لاجَرَم دل ز اهلِ دل برداشتی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574 


من نمی گویم مرا هدیه دهید

بلکه گفتم لایقِ هدیه شوید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #614 


باز گردید ای رسولانِ خَجِل

زَر شما را، دل به من آرید، دل


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #659 


از شما کی کُدیهٔ(۲۳) زر می کُنیم؟

ما شما را کیمیاگر می کُنیم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3384 


بس کَسان که ایشان عبادت ها کنند

دل، به رضوان(۲۴) و ثوابِ آن نَهَند


خود، حقیقت مَعْصیت باشد خَفی(۲۵)

آن کَدِر(۲۶) باشد که پندارند صَفی(۲۷)


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #881 


صد جَوالِ(۲۸) زَر بیاری ای غَنی

حق بگوید دل بیار ای مُنحَنی(۲۹)


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #888 


از برایِ آن دلِ پُر نور و بِر(۳۰)

هست آن سلطانِ دل ها منتظر


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۱۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2810 


جز گِلابه(۳۱) در تَنَت، کو ای مُقِل(۳۲)؟

آب، صافی کُن ز گِل ای خَصمِ(۳۳) دل


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2550 


پارهدوزی میکنی اندر دکان

زیر این دکّان تو، مدفون دو کان


هست این دکّان کِرایی، زود باش

تیشه بستان و تَکَش را میتراش


تا که تیشه ناگهان بر کان نهی

از دکان و پارهدوزی وا رهی


پارهدوزی چیست؟ خوردِ آب و نان

میزنی این پاره بر دلقِ گران


هر زمان میدرّد این دلق تنت

پاره بر وی میزنی زین خوردنت


ای ز نسل پادشاه کامیار

با خود آ، زین پارهدوزی ننگ دار


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 638, Divan e Shams


چو مه روی نباشید، ز مه روی متابید

چو رنجور نباشید، سر خویش مبندید


چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیاید

مدانید که چونید، مدانید که چندید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2677 


انبیا گفتند: در دل علّتی ست

که از آن در حقشناسی آفتی ست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2683 


این هم از تاثیر آن بیماری است

زهر او در جمله جُفتان(۳۴) ساری(۳۵) ست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2063 


تا به دیوارِ بَلا ناید سَرَش

نشنود پندِ دل آن گوشِ کَرَش


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۴۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3049, Divan e Shams


برادرم پدرم اصل و فصل من عشقست

که خویش عشق بماند نه خویشی نسبی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1232 


نه تو اعطیناک کوثر خواندهای

پس چرا خشکی و تشنه ماندهای


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1387, Divan e Shams


هر جا حیاتی بیشتر، مردم در او بیخویشتر

خواهی بیا در من نگر، کز شید جان شیداییم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1332 


وعده کردی مر مرا تو بارها

که بیابد اهلت از طوفان رها


دل نهادم بر امیدت من سلیم

پس چرا بربود سیل از من گلیم


گفت او از اهل و خویشانت نبود

خود ندیدی تو سپیدی او کبود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1862 


ز آن جِرای روح چون نقصان شود

جانش از نُقصان آن لرزان شود


پس بداند که خطایی رفته است

که سَمَنزارِ رضا آشفته است


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 432, Divan e Shams


جمله مهمانند در عالم ولیک

کم کسی داند که او مهمان کیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 467, Divan e Shams


دل چه نهی بر جهان باش در او میهمان

بنده آن شو که او داند مهمان کیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2029, Divan e Shams


ای عاشق جریده، بر عاشقان گزیده

بگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1359 


نَنگَرم کَس را وَگَر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو مَنظرم


عاشقِ صُنعِ(۳۶) تواَم در شُکر و صبر(۳۷)

عاشقِ مَصنوع کی باشم چو گَبْر(۳۸)؟


عاشقِ صُنعِ خدا با فَر بُوَد

عاشقِ مَصنوعِ او کافر بُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1456 

 

هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمام

شمع اندر شب بُوَد اندر قیام


قرآن کریم، سوره مُزَّمِّل(۷۳)، آیه ۲

Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #2


« قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»


« شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2083 


چون تو خفّاشان، بسی بینند خواب

کین جهان مانَد یتیم از آفتاب


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1208 


غیر نُطق و غیر ایماء و سِجِلّ

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل





(۱) گِل کاری: مجاراً انجام دادن کاری که مطابقِ میل و دلخواه 

نباشد، کار بی زحمت و بی نتیجه انجام دادن.

(۲) اَزْرَق: کبود، نیلگون، آبی

(۳) خِرقه: نوعی پوستین بلند

(۴) زَنگاری: رنگ سبز مایل به آبی

(۵) جانداری: محافظت، نگهبانی

(۶) کان: معدن، سرچشمه، منبع

(۷) لَعْل: نوعی سنگ قیمتی به رنگ سرخ، مانند یاقوت

(۸) گُلبُن: بوته گُل، درخت گُل

(۹) خُنْب: ظرف بزرگ سفالی که در آن شراب و امثال آن بریزند.

(۱۰) تاری: تاریک

(۱۱) دَستار: شالی که دور سر ببندند، دستمال

(۱۲) خَمّار: مِی فروش، شراب فروش

(۱۳) زنده سَر: هشیار و بیدارکار

(۱۴) شبْ پَری: مرغ شب، خفاش، مجازاً شب دوست

(۱۵) پَری داری: افسونگری

(۱۶) تُتُق: خیمه، سراپرده، چادر بزرگ

(۱۷) سَتّاری: پرده پوشی، پوشیده و نهان داشتن

(۱۸) ذوالْعَرش: خداوند تخت، صاحب سریر

(۱۹) قُنُق: مهمان

(۲۰) جَبّاری: سلطه داشتن، اقتدار، بزرگی

(۲۱) هم اِسْتاره: هم طالع، مجازاً موافق در اعمال و احکام

(۲۲) اَنوار: جمعِ نور

(۲۳) کُدیه: گدایی، سماجت در گدایی

(۲۴) رضوان: خشنودی و رضایت، منظور خشنودی حق تعالی 

از بندگان نیک است.

(۲۵) خَفی: پنهان، پوشیده

(۲۶) کدر: تیره، غیر شفاف، نازلال 

(۲۷) صَفی: خالص، صاف و زلال

(۲۸) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل 

بار درست میکردند، بارجامه.

(۲۹) مُنحَنی: خمیده، خمیده قامت

(۳۰) بِرّ: نیکی، نیکویی

(۳۲) گِلابه: گِل و لای، آب گِل آلود

(۳۲) مُقِل: فقیر، تهیدست

(۳۳) خَصم: دشمن

(۳۴) جُفتان: جمع جُفت به معنی زوج، قرین، همنشین

(۳۵) ساری: سرایتکننده

(۳۶) صُنع: آفرینش، آفریدن

(۳۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۳۸) گَبر: کافر

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


 مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۷۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1376, Divan e Shams


کاری ندارد این جهان تا چند گل کاری کنم

حاجت ندارد یار من تا که منش یاری کنم


من خاک تیره نیستم تا باد بر بادم دهد

من چرخ ازرق نیستم تا خرقه زنگاری کنم


دکان چرا گیرم چو او بازار و دکانم بود

سلطان جانم پس چرا چون بنده جانداری کنم


دکان خود ویران کنم دکان من سودای او

چون کان لعلی یافتم من چون دکانداری کنم


چون سرشکسته نیستم سر را چرا بندم بگو

چون من طبیب عالمم بهر چه بیماری کنم


چون بلبلم در باغ دل ننگست اگر جغدی کنم

چون گلبنم در گلشنش حیفست اگر خاری کنم


چون گشتهام نزدیک شه از ناکسان دوری کنم

چون خویش عشق او شدم از خویش بیزاری کنم


زنجیر بر دستم نهد گر دست بر کاری نهم

در خنب می غرقم کند گر قصد هشیاری کنم


ای خواجه من جام میم چون سینه را غمگین کنم

شمع و چراغ خانه ام چون خانه را تاری کنم


یک شب به مهمان من آ تا قرص مه پیشت کشم

دل را به پیش من بنه تا لطف و دلداری کنم


در عشق اگر بیجان شوی جان و جهانت من بسم

گر دزد دستارت برد من رسم دستاری کنم


دل را منه بر دیگری چون من نیابی گوهری

آسان درآ و غم مخور تا منت غمخواری کنم


اخرجت نفسی عن کسل طهرت روحی عن فشل

لاموت الا بالاجل بر مرگ سالاری کنم


نَفْسم را از تنبلی برآوردم، روحم را از سستی پاک ساختم، 

مرگ جز به اجل نیست.


شکری علی لذاتها صبری علی آفاتها

یا ساقیی قم هاتها تا عیش و خماری کنم


سپاس من از لذّتهای آن و بردباریم از زیانهای آن است، 

ای ساقی من، برخیز و بیاور تا…


الخمر ما خمرته والعیش ما باشرته

پختهست انگورم چرا من غوره افشاری کنم


شراب آن است که خود پروردم و خوشی آن است که در 

چنگ گرفتم.


ای مطرب صاحب نظر این پرده میزن تا سحر

تا زنده باشم زنده سر تا چند مرداری کنم


پندار کامشب شب پری یا در کنار دلبری

بی خواب شو همچون پری تا من پری داری کنم


قد شیدوا ارکاننا واستوضحوا برهاننا

حمدا علی سلطاننا شیرم چه کفتاری کنم


پایه های ما را استوار کردند، برهان ما را آشکار ساختند، 

سپاس بر سلطان ما...


جاء الصفا زال الحزن شکرا لوهاب المنن

ای مشتری زانو بزن تا من خریداری کنم


صفا آمد، اندوه از میان رفت، سپاس بر بخشنده احسانها...


زان از بگه دف میزنم زیرا عروسی میکنم

آتش زنم اندر تتق تا چند ستاری کنم


زین آسمان چون تتق من گوشه گیرم چون افق

ذوالعرش را گردم قنق بر ملک جباری کنم


الدار من لا دارله والمال من لا مال له

خامش اگر خامش کنی بهر تو گفتاری کنم


خانه از آنِ کسی است که خانه ندارد، مال به کسی تعلق 

دارد که مالی ندارد.


با شمس تبریزی اگر همخو و هم استاره ام

چون شمس اندر شش جهت باید که انواری کنم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1788 


همچو قوم موسی اندر حر تیه

مانده یی بر جای چل سال ای سفیه


می روی هر روز تا شب هروله

خویش می بینی در اول مرحله


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2144, Divan e Shams


کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو

گر دو جهان بتکده شد آن بت عیار تو کو


گیر که قحط است جهان نیست دگر کاسه و نان

ای شه پیدا و نهان کیله و انبار تو کو


گیر که خار است جهان گزدم و مار است جهان

ای طرب و شادی جان گلشن و گلزار تو کو


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2634 


حق ذات پاک الله الصمد

که بود به مار بد از یار بد


مار بد جانی ستاند از سلیم

یار بد آرد سوی نار مقیم


از قرین بیقول و گفت و گوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۶۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1160 


دل مدزد از دلربای روح بخش

که سوارت می کند بر پشت رخش


سر مدزد از سرفراز تاج ده

کو ز پای دل گشاید صد گره


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2263 


دل تو این آلوده را پنداشتی

لاجرم دل ز اهل دل برداشتی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574 


من نمی گویم مرا هدیه دهید

بلکه گفتم لایق هدیه شوید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۱۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #614 


باز گردید ای رسولان خجل

زر شما را دل به من آرید دل


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #659 


از شما کی کدیه زر می کنیم

ما شما را کیمیاگر می کنیم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3384 


بس کسان که ایشان عبادت ها کنند

دل به رضوان و ثواب آن نهند


خود حقیقت معصیت باشد خفی

آن کدر باشد که پندارند صفی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #881 


صد جوال زر بیاری ای غنی

حق بگوید دل بیار ای منحنی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #888 


از برای آن دل پر نور و بر

هست آن سلطان دل ها منتظر


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۱۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2810 


جز گلابه در تنت کو ای مقل

آب صافی کن ز گل ای خصم دل


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2550 


پارهدوزی میکنی اندر دکان

زیر این دکان تو مدفون دو کان


هست این دکان کرایی زود باش

تیشه بستان و تکش را میتراش


تا که تیشه ناگهان بر کان نهی

از دکان و پارهدوزی وا رهی


پارهدوزی چیست خورد آب و نان

میزنی این پاره بر دلق گران


هر زمان میدرد این دلق تنت

پاره بر وی میزنی زین خوردنت


ای ز نسل پادشاه کامیار

با خود آ زین پارهدوزی ننگ دار


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۳۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 638, Divan e Shams


چو مه روی نباشید ز مه روی متابید

چو رنجور نباشید سر خویش مبندید


چنان گشت و چنین گشت چنان راست نیاید

مدانید که چونید مدانید که چندید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2677 


انبیا گفتند در دل علتی ست

که از آن در حقشناسی آفتی ست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2683 


این هم از تاثیر آن بیماری است

زهر او در جمله جفتان ساری ست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2063 


تا به دیوار بلا ناید سرش

نشنود پند دل آن گوش کرش


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۴۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3049, Divan e Shams


برادرم پدرم اصل و فصل من عشقست

که خویش عشق بماند نه خویشی نسبی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1232 


نه تو اعطیناک کوثر خواندهای

پس چرا خشکی و تشنه ماندهای


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1387, Divan e Shams


هر جا حیاتی بیشتر مردم در او بیخویشتر

خواهی بیا در من نگر کز شید جان شیداییم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1332 


وعده کردی مر مرا تو بارها

که بیابد اهلت از طوفان رها


دل نهادم بر امیدت من سلیم

پس چرا بربود سیل از من گلیم


گفت او از اهل و خویشانت نبود

خود ندیدی تو سپیدی او کبود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1862 


ز آن جرای روح چون نقصان شود

جانش از نقصان آن لرزان شود


پس بداند که خطایی رفته است

که سمنزار رضا آشفته است


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 432, Divan e Shams


جمله مهمانند در عالم ولیک

کم کسی داند که او مهمان کیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۶۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 467, Divan e Shams


دل چه نهی بر جهان باش در او میهمان

بنده آن شو که او داند مهمان کیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2029, Divan e Shams


ای عاشق جریده بر عاشقان گزیده

بگذر ز آفریده بنگر در آفریدن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1359 


ننگرم کس را وگر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم


عاشق صنع توام در شکر و صبر

عاشق مصنوع کی باشم چو گبر


عاشق صنع خدا با فر بود

عاشق مصنوع او کافر بود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1456 

 

هین قم اللیل که شمعی ای همام

شمع اندر شب بود اندر قیام


قرآن کریم، سوره مُزَّمِّل(۷۳)، آیه ۲

Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #2


« قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»


« شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۸۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2083 


چون تو خفاشان بسی بینند خواب

کین جهان ماند یتیم از آفتاب


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۰۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1208 


غیر نطق و غیر ایما و سجل

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل

jafarjafari1379Comment by: jafarjafari1379
بسیارزیبا


Back

Privacy Policy

Today visitors: 2255

Time base: Pacific Daylight Time