برنامه شماره ۸۸۱ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۳۱ اوت ۲۰۲۱ - ۱۰ شهریور
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
PDF تمام اشعار این برنامه
PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ٢٠٠١
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2001, Divan e Shams
دَم دِه و عشوه دِه ای دلبرِ سیمین بَرِ من
که دَمَم بی دَمِ تو چون اجل آمد بَرِ من
دل چو دریا شَوَدم چون گُهَرت دَرتابد
سَر به گردون رَسَدم چونکه بخاری سَرِ من
خنک آن دَم که بیاری سویِ من بادۀ لعل
بدرخشد ز شَرارش رُخِ همچون زَرِ من
زان خرابم که ز اوقافِ خراباتِ تواَم
در خرابیست عمارت شدنِ مَخبَرِ(۱) من
شاهدِ جان چو شهادت ز درون عرضه کند
زود انگشت برآرَد خِرَدِ کافرِ من*
پیش از آنکه به حریفان دهی ای ساقیِ جمع
از همه تشنه تَرم من، بده آن ساغرِ من**
بندۀ امرِ تواَم خاصه در آن امر که تو
گوییَم: خیز، نظر کن به سویِ منظرِ من
هین، برافروز دلم را تو به نارِ موسی(۲)***
تا که افروخته مانَد اَبَدا اَخگرِ من
من خمش کردم و در جویِ تو افکندم خویش
که ز جویِ تو بُوَد رونقِ شعرِ ترِ(۳) من
* قرآن کریم، سورۀ زمر (٣٩)، آیۀ ٣٣
Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #33
« وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ ۙ أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ.»
« و کسی که سخن راست آورد و تصدیقش کرد، آنان پرهیزگارانند.»
**١ قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۴۸
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #148
« وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ
بِكُمُ اللهُ جَمِيعًا ۚ إِنَّ اللَه عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.»
« هر كسى را جانبى است كه بدان روى مىآورد. پس در نيكى كردن
بر يكديگر سبقت گيريد. هر جا كه باشيد خدا شما را حاضر مىآورد،
كه او بر هر كارى تواناست.»
**٢ قرآن کریم، سوره حدید (۵۷)، آیه ۲۱
Quran, Sooreh Saad(#38), Line #79
« سَابِقُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ
أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَه وَرُسُلِهِ ۚ ذَٰلِكَ فَضْلُ اللهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَهُ
ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ.»
« براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه پهناى آن همسان
پهناى آسمانها و زمين است، بر يكديگر پيشى گيريد. اين بهشت براى
كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آوردهاند، مهيا شده است. اين
بخشايشى است از جانب خدا كه به هر كه مىخواهد ارزانيش مىدارد،
كه خدا صاحب بخشايشى بزرگ است.»
*** قرآن کریم، سوره نمل (۲۷)، آیه ۷
Quran, Sooreh An-Naml(#27), Line #7
« إِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَارًا سَآتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ
بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ.»
« موسى به خانواده خود گفت: من از دور آتشى ديدم، زودا كه از
آن برايتان خبرى بياورم يا پاره آتشى. شايد گرم شويد.»
(۱) مَخبَر: درون، باطن
(۲) نارِ موسی: اشاره به درختی است که به صورت آتش بر موسی
تجلّی کرد و گفت من آفریدگار جهانم.
(۳) تر: با حالت، آهنگین
-------------------------------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٩١۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #916
نیست کسبی از توکّل خوبتر
چیست از تسلیم، خود محبوبتر؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۶۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #468
جُز توکّل، جز که تسلیمِ تمام
در غم و راحت، همه مکرست و دام
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ٢۶۵۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2654, Divan e Shams
نَفَخْتُ فِیهِ جان بخشی است هر صبح
فراق فَالِقُ الْاِصْبَاح تا کی؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3625
الله الله، گِردِ دریابار گَرد
گرچه باشند اهل دریابار(۴) زرد
تا که آید لطف بخشایشگری
سرخ گردد روی زرد از گوهری
زردیِ رو بهترینِ رنگهاست
زانکه اندر انتظارِ آن لقاست
لیک سرخی بر رخی کآن لامِع(۵) است
بهر آن آمد که جانش قانع است
که طمع لاغر کند، زرد و ذَلیل
نیست او از علّتِ اَبدان(۶) عَلیل
چون ببیند رویِ زردِ بی سَقَم(۷)
خیره گردد عقل جالینوس هم
چون طمع بستی تو در انوارِ هُو
مصطفی گوید که ذَلَّتْ نَفْسُهُ
« هرگاه تو در انوار الهی طمع بستی، یعنی شیفتۀ تجلّیات الهی
شدی، حضرت مصطفی فرماید: نفسش خوار شده است.»
(۴) دریابار: کنار دریا، ساحل دریا
(۵) لامِع: درخشان، درخشنده، تابان
(۶) اَبدان: جمع بَدن، تنها
(۷) سَقَم: بیماری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۵۴١
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2541
گنج زیرِ خانه است و چاره نیست
از خرابی خانه مَندیش و مَایست
که هزاران خانه از یک نقدِ گنج
توان عمارت کرد، بیتکلیف و رنج
عاقبت این خانه خود ویران شود
گنج از زیرش یقین عُریان شود
لیک آنِ تو نباشد، زآنکه روح
مزدِ ویران کردنَسْتَش آن فُتوح(۸)
چون نکرد آن کار، مزدش هست؟ لا
لَیسَ لِلْاِنسانِ اِلاّ ما سَعیٰ
« آیا کسی که کاری انجام نداده دستمزدی دارد؟ مسلّماً ندارد،
زیرا برای آدمی نیست جز آنچه کوشد.»
قرآن کریم، سوره نجم (۵٣)، آیه ٣٩
Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #39
« وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ؛»
« و اینکه: برای مردم پاداشی جز آنچه خود کردهاند نیست.»
(۸) فُتوح: گشایش در حال باطنی سالک، گشایش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3212
آب کم جو، تشنگی آور به دست
تا بجوشد آب از بالا و پست
تا نزاید طفلکِ نازک گلو
کی روان گردد ز پستان، شیر او؟
رَوْ بدین بالا و پستی ها بدو
تا شوی تشنه و، حرارت را گرو(۹)
بعد از آن از بانگ زنبور هوا
بانگِ آبِ جو بنوشی ای کیا(۱۰)
حاجتِ تو کم نباشد از حشیش
آب را گیری، سوی او میکشیش
گوش گیری آب را تو، میکشی
سوی زَرع(۱۱) خشک، تا یابد خوشی
زَرع جان را کش جواهر مُضمَر است
ابر رحمت پر ز آب کوثر است
تا سَقاهُمْ رَبُّهُم آید خِطاب
تشنه باش، اللهُ اَعْلَم بِالْصَّواب
« ای سالک اگر میخواهی مورد خطاب «بنوشاند پروردگارشان»
شوی، باید واقعاً عطش طلب در تو پدید آید. خداوند به راستی
و درستی داناتر است.»
قرآن کریم، سوره انسان (۷۶)، آیه ۲۱
Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #21
« عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ ۖ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ
وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا.»
« بر اندام ایشان جامههایی از ابریشم نازک و ستبر، و پیرایه شوند
از دستبندهای سیمین، و پروردگارشان سیرابشان کند از شرابی
پاک و پاک کننده.»
(۹) حرارت را گرو: رهین حرارت و سوز قلبی و درونی شوی. یعنی
آتش طلب و عشق همیشه ملازم تو باشد.
(۱۰) کیا: بزرگوار، بزرگ
(۱۱) زَرع: آنچه کاشته شده، مزروع، کشته، کاشتن، زراعت کردن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴٠٢٢
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4022
چون کسی را داد خواهم این کنیز
پس ترا اولیتر است این ای عزیز
که تو جانبازی نمودی بهرِ او
خوش نباشد دادنِ آن جز به تو
عقد کردش با امیر، او را سپرد
کرد خشم و حرص را او خُرد و مُرد
« بیانِ آنکه نَحْنُ قَسَمْنا کی یکی را شهوت و قوّت خران دهد
و یکی را کیاست و قوّتِ انبیا و فرشتگان دهد.»
[نظامی، مخزن الاسرار]
سر زِ هوا تافتن از سَروری ست
ترکِ هوا قوّتِ پیغمبریست
[سنایی، حدیقة الحقیقة]
تخمهایی که شهوتی نبود
بَرِ آن جز قیامتی نبود
گر بُدَش سستیِ نَرّیِّ خران
بود او را مردیِ پیغمبران
ترکِ خشم و شهوت و حرص آوری
هست مردیّ و رگِ پیغمبری
نَرّیِ خر گو مَباش اندر رگش
حق همی خوانَد اُلُغ(۱۲) بَگْلَربَگَش(۱۳)
مُردهیی باشم به من حق بنگرد
بِهْ از آن زنده که باشد دُور و رَد
مغزِ مردی این شناس و پوست آن
آن بَرَد دوزخ، بَرَد این در جِنان(۱۴)
حُفَّتِ اَلْجَنَّه مکارِه را رسید
حُفَّتِ النّار از هوا آمد پدید
حدیث
« حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
« بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
ای اَیازِ شیرِ نَرِّ دیوْکُش
مَردیِ خر کم، فزون مَردیِّ هُش
آنچه چندین صدر ادراکش نکرد
لِعْبِ کودک بود پیشت، اینْت مَرد
ای بِدیده لذّتِ امرِ مرا
جان سپرده بهرِ امرم در وفا
(۱۲) اُلُغ: بزرگ، مهتر
(۱۳) بَگْلَربَگ: امیرِ امیران
(۱۴) جِنان: جمع جنّت، به معنی بهشت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۳۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4035
شاه روزی جانبِ دیوان شتافت
جمله ارکان را در آن دیوان بیافت
گوهری بیرون کشید او مُستَنیر(۱۵)
پس نهادش زود در کفِّ وزیر
گفت: چون ست و چه ارزد این گُهَر؟
گفت: بِه ارزد ز صد خَروارِ زر
گفت: بشکن، گفت چونش بشکنم؟
نیکخواهِ مخزن و مالت منم
چون روا دارم که مثلِ این گُهَر
که نیاید در بها، گردد هدر؟
(۱۵) مُستَنیر: نور جوینده، درخشان، روشن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4052
این چنین گفتند پَنجَه شصت امیر
جمله یک یک هم به تقلیدِ وزیر
گرچه تقلیدست اُستونِ جهان
هست رسوا هر مقلِّد ز امتحان
ای اَیاز اکنون نگویی کین گُهَر
چند میارزد بدین تاب و هنر
گفت: افزون ز آنچه تانم گفت من
گفت: اکنون زود خُردش در شکن
سنگها در آستین بودش، شتاب
خُرد کردش، پیشِ او بود آن صواب
ز اتّفاقِ طالعِ با دولتش
دست داد آن لحظه نادر حکمتش
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴٠٧١
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4071
چون شکست او گوهرِ خاص آن زمان
زآن امیران خاست صد بانگ و فغان
کین چه بیباکی است؟ والله کافر است
هرکه این پُر نور گوهر را شکست
وآن جماعت جمله از جهل و عَما(۱۶)
درشکسته دُرِّ امرِ شاه را
قیمتی گوهر نتیجۀ مِهر و وُد(۱۷)
بر چنان خاطر چرا پوشیده شد؟
(۱۶) عَما: کوری، مخفّف عَماء
(۱۷) وُدّ: دوستی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۵١٩
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2519
یا بُوَد کز عکسِ آن جوهای خَمْر
مست گردم، بو بَرَم از ذوقِ امر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٨٣۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #835
پس فقیر آن است کو بیواسطه است
شعلهها را با وجودش رابطه است
پس دلِ عالَم وی است ایرا که تن
میرسد از واسطۀ این دل به فن
دل نباشد تن چه داند گفتو گو؟
دل نجوید تن، چه داند جست و جو؟
پس نظرگاه شعاع، آن آهن است
پس نظرگاهِ خدا دل، نَی تن است
باز این دلهای جُزوی چون تن است
با دلِ صاحب دلی کو معدن است
بس مثال و شرح خواهد این کلام
لیک ترسم تا نلغزد وهمِ عام
تا نگردد نیکویی ما بَدی
اینک گفتم هم نَبُد جز بیخودی
پایِ کژ را کفشِ کژ، بهتر بُوَد
مر گدا را دستگه، بَر در بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2269
دل نباشد غیر آن دریایِ نور
دل نظرگاهِ خدا، و آنگاه کور؟
نی، دل اندر صد هزاران خاص و عام
در یکی باشد، کدام است آن کدام؟
ریزۀ دل را بِهِل، دل را بجو
تا شود آن ریزه چون کوهی از او
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2266
پس بُوَد دل، جوهر و عالَم عَرَض
سایهٔ دل چون بُوَد دل را غَرَض؟
آن دلی کو عاشقِ مال است و جاه
یا زبونِ این گِل و آبِ سیاه
یا خیالاتی که در ظُلْمات، او
میپرستدْشان برایِ گفت و گو
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶١۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #614
« بازگردانیدنِ سلیمان علیهالسّلام رسولانِ بلقیس را به آن هدیهها
که آورده بودند سوی بلقیس و دعوت کردن ِبلقیس را به ایمان و
ترک آفتابپرستی.»
بازگردید ای رسولانِ خَجِل
زَر شما را، دل به من آرید، دل
این زرِ من بر سرِ آن زر نهید
کوریِ تن فَرجِ اَستَر را دهید
فرجِ اَستر لایقِ حلقۀ زر است
زرّ عاشق، رویِ زرد اَصفَر است
که نظرگاهِ خداوند است آن
کز نظراندازِ خورشید است کان
کو نظرگاه شعاعِ آفتاب؟
کو نظرگاه خداوندِ لُباب؟
از گرفتِ من ز جان اسپَر کنید
گرچه اکنون هم گرفتار مَنید
مرغِ فتنۀ دانه، بر بام است او
پَر گشاده بستۀ دام است او
چون به دانه داد او دل را به جان
ناگرفته مر ورا بگرفته دان
آن نظرها که به دانه میکند
آن گِرِه دان کو به پا برمیزند
دانه گوید: گر تو میدزدی نظر
من همی دزدم ز تو صبر و مَقَر
چون کشیدت آن نظر اندر پی ام
پس بدانی کز تو من غافل نی ام
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٩٢١
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #921
دیده ما چون بسی علّت(۱۸) دَروست
رو فنا کن دیدِ خود در دیدِ دوست
دیدِ ما را دیدِ او نِعْمَالْعِوَض(۱۹)
یابی اندر دیدِ او کلِّ غرض
(۱۸) علّت: بیماری
(۱۹) نِعْمَ الْعِوَض: نکو عوضی است.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١۵۶٧
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1567
شیخ کو یَنْظُر بِنورالله شد
از نهایت، وز نخست آگاه شد
« اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.»
« بترسید از زیرکیِ مؤمن که او با نور ِخدا میبیند.»
چشم آخُرْبین، ببست از بهر حق
چشم آخِرْبین، گشاد اندر سَبَق
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١۵٨٠
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1580
چشمِ او یَنْظُر بِنُورِالله شده
پردههای جَهل را خارق(۲۰) بُده
(۲۰) خارق: شکافنده، پارهکننده
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵٨٢
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #582
هر که از دیدار، برخوردار شد
این جهان، در چشم او مُردار شد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٩٣
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #393
خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجۀ تَقلیبِ(۲۱) رب
آنکه او پنجه نبیند در رَقَم
فعل، پندارد به جنبش از قَلَم
(۲۱) تَقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1329
پیشِ چشمت داشتی شیشهٔ کبود
ز آن سبب، عالم کبودت مینمود
گر نه کوری، این کبودی دان زِ خویش
خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش
مؤمن اَر یَنْظُر بِنُورِالله نبود
غیب، مؤمن را برهنه چون نمود؟
چونکه تو یَنْظُر به نارُالله بُدی
نیکوی را وا ندیدی از بَدی
(در بدی از نیکوی غافل شدی)
قرآن کریم، سوره الهمزة (۱۰۴)، آیه ۶
Quran, Sooreh Al-Humaza(#104), Line #6
« نَارُ اللهِ الْمُوقَدَةُ.»
« آتش افروخته خداست.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩٧۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1976
چشم را در روشنایی خوی کُن
گرنه خفّاشی، نظر آن سوی کُن
عاقبت بینی نشانِ نورِ توست
شهوتِ حالی، حقیقت گورِ توست
عاقبت بینی که صد بازی بدید
مثلِ آن نَبْوَد که یک بازی شنید
زآن یکی بازی چنان مغرور شد
کز تکبّر ز اوستادان دُور شد
سامریوار آن هنر در خود چو دید
او ز موسی از تکبّر سرکَشید
او ز موسی آن هنر آموخته
وز معلّم، چشم را بردوخته
لاجَرَم موسی دگر بازی نمود
تا که آن بازی و جانش را رُبود
ای بسا دانش که اندر سَر دَوَد
تا شود سَروَر، بدآن خود سر رَوَد
سر نخواهی که روَد، تو پای باش
در پناهِ قطبِ صاحب رای باش
گرچه شاهی، خویش فوقِ او مَبین
گرچه شهدی، جُز نباتِ او مَچین
فکرِ تو نقش است و فکرِ اوست جان
نقدِ تو قلب است و نقدِ اوست کان
او تویی، خود را بجُو در اویِ او
کو و کو گُو، فاخته شو سویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١۶٠٧
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1607
خاک زن در دیدۀ حِسبینِ خویش
دیدۀ حس، دشمنِ عقل است و کیش
دیدۀ حس، را خدا اَعماش خواند
بُتپَرَستش گفت و ضدِّ ماش خواند
زانکه او کف دید و دریا را ندید
زانکه حالی دید و فردا را ندید
قرآن کریم، سوره أعراف(٧)، آیه ١٧٩
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #179
«... لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَّا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا
يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ...»
«... ایشان را دلهایی است که بدان حق را در نیابند، و ایشان را
دیدگانی است که بدان حق را نبینند، و ایشان را گوشهایی است
که بدان حق را نشنوند و ایشانند ستوران، بل گمراهتر...»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2140
« اقتدا کردن قوم از پس دقوقی.»
پیشْ در شد آن دَقوقی در نماز
قوم همچون اطلس آمد، او طِراز(۲۲)
اقتدا کردند آن شاهان قطار
در پیِ آن مقتدایِ نامدار
چونکه با تکبیرها مقرون شدند
همچو قربان از جهان بیرون شدند
معنیِ تکبیر اینست ای امام
کای خدا پیشِ تو ما قربان شدیم
وقتِ ذبح، اَللهُ اکبر میکُنی
همچنین در ذبحِ نفسِ کُشتنی
تن چو اسماعیل و جان همچون خلیل
کرد جان، تکبیر بر جسمِ نَبیل(۲۳)
گشت کُشته تن ز شهوتها و آز
شد بِبسم الله، بِسْمِل(۲۴) در نماز
چون قیامت پیشِ حق صفها زده
در حساب و در مناجات آمده
ایستاده پیشِ یزدان اشکریز
بر مثالِ راستخیزِ رستخیز
حق همی گوید: چه آوردی مرا؟
اندرین مهلت که دادم من تو را
عمرِ خود را در چه پایان بردهیی؟
قوت و قوَّت در چه فانی کردهیی؟
گوهرِ دیده کجا فرسودهیی؟
پنج حس را در کجا پالودهیی؟
چشم و هوش و گوش و گوهرهایِ عرش
خرج کردی، چه خریدی تو ز فرش؟
دست و پا دادمْت چون بیل و کُلند
من ببخشیدم ز خود آن کی شدند؟
همچنین پیغامهایِ دردگین
صد هزاران آید از حضرت چنین
قرآن کریم، سوره اسرا (۱۷)، آیه ۳۶
Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #36
« وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولٰئِكَ
كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا.»
« از پى آنچه ندانى كه چيست مرو، زيرا گوش و چشم و دل، همه
را، بدان بازخواست كنند.»
در قیام، این گفتها دارد رجوع
وز خجالت شد دوتا او در رکوع
قوّتِ اِستادن از خجلت نماند
در رکوع از شرم، تسبیحی بخواند
باز فرمان میرسند: بردار سر
از رکوع و پاسخِ حق بَرشُمَر
(۲۲) طِراز: زینت پارچه، حاشیۀ جامه
(۲۳) نَبیل: بزرگ، نجیب
(۲۴) بِسْمِل: ذبح کردن حیوان
۱- ترجمه ذکر رکوع و سجود، و ذکرهایی که بعد آنها مستحب است:
« سُبْحانَ رَبِّی العَظِیمِ وَبِحَمْدِهِ.» یعنی: پروردگار بزرگ من از هر عیب و
نقصی پاک و منزّه است، و من مشغول ستایش او هستم.
« سُبْحانَ رَبِّی الأعْلَی وَبِحَمْدِهِ.» یعنی: پروردگار من که از هر کسی بالاتر
است، از هر عیب و نقصی پاک و منزّه میباشد
و من مشغول ستایش او هستم.
« سَمِعَ الله لِمَنْ حَمِدَهُ.» یعنی: خدا بشنود و بپذیرد ثنای کسی که او را
ستایش میکند.
« اَسْتَغْفِرُ الله رَبِّی وَاَتُوبُ اِلَیهِ.» یعنی: طلب آمرزش میکنم از خداوندی
که پرورشدهنده من است و من به طرف او بازگشت مینمایم.
« بِحَوْلِ الله وَقُوَّتِهِ اَقُومُ وَاَقْعُدُ.» یعنی: به یاری خدای متعال و قوّه او
برمیخیزم و مینشینم.
۲- ترجمه قنوت
« لا اِلهَ اِلّا الله الحَلِیمُ الکرِیمُ.» یعنی: نیست خدایی سزاوار پرستش
مگر خدای یکتای بیهمتایی که صاحب حلم و کرم است.
« لا إِلهَ إِلّا الله العَلِی العَظِیمُ.» یعنی: نیست خدایی سزاوار پرستش،
مگر خدای یکتای بیهمتایی که بلندمرتبه و بزرگ است.
«سُبْحانَ الله رَبِّ السَّمواتِ السَّبْعِ، وَرَبِّ الاَرَضِینَ السَّبْعِ.» یعنی: پاک و
منزّه است خداوندی که پروردگار هفت آسمان، و پروردگار هفت زمین است.
« وَما فِیهِنَّ وَما بَینَهُنَّ، وَرَبِّ العَرْشِ العَظِیمِ.» یعنی: پروردگار هر چیزی است
که در آسمانها و زمینها و مابین آنهاست، و پروردگار عرش بزرگ است.
«وَالحَمْدُ رَبِّ العالَمِینَ.» یعنی: حمد و ثنا مخصوص خداوندی است که پرورش دهنده
تمام موجودات است. ۳- ترجمه تسبیحات اربعه
« سُبْحانَ الله، وَالحَمْدُ لله، وَلا اِلهَ اِلّا الله وَالله اَکبَرُ.» یعنی: خداوند متعال، پاک
و منزّه است، و حمد و ثنا مخصوص اوست،
و نیست خدایی سزاوار پرستش مگر خداوند و او بزرگتر است از اینکه او
را وصف کنند. ۴- ترجمه تشهّد و سلام کامل
« اَلْحَمْدُ لله، اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا الله وَحْدَهُ لا شَرِیک لَهُ.» یعنی: ستایش مخصوص
پروردگار است، و شهادت میدهم که خدایی سزاوار پرستش نیست مگر خدایی
که یگانه است و شریک ندارد.
« وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ.» یعنی: شهادت میدهم که محمد
(صلی الله علیه وآله) بنده خدا و فرستاده اوست.
« اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ.» یعنی: خدایا رحمت بفرست
بر محمد و آل محمد.
« وَتَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ و ارْفَعْ دَرَجَتَهُ.» یعنی: قبول کن شفاعت پیامبر را، و درجه
آن حضرت را نزد خود بلند کن.
« السَّلامُ عَلَیک اَیهَا النَّبِی وَرَحْمَةُ الله وَبَرَکاتُهُ.» یعنی: درود و سلام بر تو ای
پیامبر، و رحمت و برکات خدا بر تو باد.
« السَّلامُ عَلَینا وَعَلی عِبادِ الله الصّالِحِینَ.» یعنی: درود و سلام از خداوند
عالم بر ما نمازگزاران، و تمام بندگان خوب او.
« السَّلامُ عَلَیکمْ وَرَحْمةُ الله وَبَرکاتُهُ.» یعنی: درود و سلام و رحمت و برکات
خداوند بر شما مؤمنین باد. و بهتر است در این دو سلام به طور اجمالی
قصد سلام بر کسانی را داشته باشد که مقصود شرع مقدّس اسلام از
این دو سلام، آنها بوده اند.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2158
سر برآرد از رکوع آن شرمسار
باز اندر رُو فتد آن خامکار(۲۵)
باز فرمان آیدش: بردار سر
از سجود و وا دِه از کرده خبر
سر برآرد او دگر ره شرمسار
اندر افتد باز در رُو همچو مار
باز گوید: سر برآر و بازگو
که بخواهم جُست از تو مو به مو
قوّتِ پا ایستادن نبودش
که خطابِ هَیبتی بر جان زدش
پس نشنید، قَعده زآن بارِ گران
حضرتش گوید: سخن گو با بیان
نعمتت دادم، بگو شکرت چه بود؟
دادمت سرمایه، هین بنمای سود
رو به دستِ راست آرَد در سلام
سویِ جانِ انبیا و آن کِرام
یعنی: ای شاهان، شفاعت کین لئیم
سخت در گِل ماندش پای و گلیم
« بیان اشارت سلام سوی دست راست در قیامت از هیبت محاسبه
حق از انبیا استعانت و شفاعت خواستن.»
انبیا گویند: روز چاره رفت
چاره آنجا بود و دستافزارِ زَفت
مرغِ بیهنگامی ای بدبخت، رَو
ترکِ ما گو، خونِ ما اندر مَشَو
رو بگرداند به سویِ دستِ چپ
در تبار و خویش، گویندش که خَپ(۲۶)
هین جوابِ خویش گو با کردگار
ما که ایم؟ ای خواجه دست از ما بدار
نی ازین سو، نی از آن سو چاره شد
جانِ آن بیچارهدل، صد پاره شد
از همه نومید شد مسکین کیا
پس برآرد هر دو دست اندر دعا
قرآن کریم، سوره عبس(٨٠)، آیه ۳۶-۳۴
Quran, Sooreh Abasa(#80), Line #34-36
« یَوْمَ یَفِرُّ المَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ.»
« روزی که آدمی از برادرش میگریزد، و از مادرش و پدرش،
و از زنش و فرزندانش.»
کز همه نومید گشتم ای خدا
اول و آخر توییّ و منتها
در نماز این خوش اشارتها ببین
تا بدانی، کین بخواهد شد یقین
بچّه بیرون آر از بیضه نماز
سر مزن چون مرغِ بی تعظیم و ساز(۲۷)
« شنیدن دَقوقی در میانِ نماز، افغانِ آن کشتی که
غرق خواست شدن.»
آن دَقوقی در امامت کرد ساز
اندر آن ساحل در آمد در نماز
وآن جماعت در پیِ او در قیام
اینت زیبا قوم و بگزیده امام
ناگهان چشمش سویِ دریا فتاد
چون شنید از سویِ دریا داد داد
در میانِ موج دید او کشتیی
در قضا و در بلا و زشتیی
هم شب و هم ابر و هم موجِ عظیم
این سه تاریکی و از غرقابِ بیم
تند بادی همچو عزرائیل خاست
موجها آشوفت اندر چپ و راست
قرآن کریم، سوره نور(٢۴)، آیه ۴٠
Quran, Sooreh An-Noor(#24), Line #40
« أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ
سَحَابٌ ۚ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ ...»
« یا همانند تاریکیهایی است در دریایی ژرف، که موجش فرو پوشد
و بر فراز آن موجی دیگر و بر فرازش ابری است تیره، تاریکیهایی
بر فراز یکدیگر...»
اهلِ کشتی از مَهابت کاسته
نعره واویل ها برخاسته
دستها در نوحه بر سر میزدند
کافر و مُلحِد همه مخلص شدند
با خدا با صد تضرّع(۲۸) آن زمان
عهدها و نذرها کرده به جان
قرآن کریم، سوره عنکبوت(٢٩)، آیه ۶٧
Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #67
« أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَمًا آمِنًا وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ ۚ
أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللهِ يَكْفُرُونَ.»
« آیا ندانستهاند که حرم را جای امن مردم قرار دادیم، حال آنکه
مردم در اطرافشان به اسارت ربوده میشوند؟ آیا به باطل ایمان
میآورند و نعمت خدا را کفران میکنند؟»
سر برهنه در سجود، آنها که هیچ
رویشان قبله ندید از پیچ پیچ(۲۹)
گفته که بیفایدهست این بندگی
آن زمان دیده در آن صد زندگی
از همه اومید بُبریده تمام
دوستان و خال و عَمّ، بابا و مام
زاهد و فاسق شد آن دَم مُتّقی
همچو در هنگامِ جان کندن، شَقی
نی ز چپشان چاره بود و نی ز راست
حیلهها چون مُرد، هنگامِ دعاست
در دعا ایشان و در زاریّ و آه
بر فلک زیشان شده دودِ سیاه
دیو آن دم از عداوت بَین بَین(۳۰)
بانگ زد کای سگپرستان عِلّتَین
مرگ و جَسْک(۳۱)، ای اهلِ انکار و نفاق
عاقبت خواهد بُدَن این اتفاق
چشمتان تر باشد از بعدِ خلاص
که شوید از بهرِ شهوت دیوِ خاص
قرآن کریم، سورۀ جاثیه (۴۵)، آیه ٢٣
Quran, Sooreh Al-Jaathiya(#45), Line #23
« أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ...»
« آیا آن کس را که هوسش را چون خدای خود گرفت دیدهای؟»
یادتان ناید که روزی در خطر
دستتان بگرفت یزدان از قَدَر
این همیآمد ندا از دیو، لیک
این سخن را نشنود جز گوشِ نیک
راست فرموده ست با ما مصطفی
قطب و شاهنشاه و دریایِ صفا
کانچه جاهل دید خواهد عاقبت
عاقلان بینند ز اول مرتبت
کارها ز آغاز اگر غیبست و سِرّ
عاقل اول دید و آخر آن مُصِّر(۳۲)
اوّلش پوشیده باشد و آخر آن
عاقل و جاهل ببیند در عیان
گر نبینی واقعۀ غیب ای عَنود
حَزم را سیلاب کی اندر ربود؟
حَزم چه بود؟ بدگمانی در جهان
دَم به دَم بیند بلایِ ناگهان
(۲۵) خامکار: کار ناآزموده، بی تجربه
(۲۶) خَپ: خفه شو، فعل امر از خَپیدن
(۲۷) ساز: منظور آمادگی روحی و قلبی است.
(۲۸) تضرّع: زاری کردن
(۲۹) پیچ پیچ: تو در تو، پر پیچ و خم
(۳۰) بَین بَین: میانه نیک و بد
(۳۱) جَسْک: رنج و بلا و پشیمانی
(۳۲) مُصِّر: در اینجا منظور اصرار کننده بر گناه و لغزش است.
(۱۱) زَرع: آنچه کاشته شده، مزروع، کشته، کاشتن، زراعت کردن
(۱۳) بَگْلَربَک: امیرِ امیران
(۲۰) خارق: شکافنده، پاره کننده
(۲۶) خَپ: خفه شو ، فعل امر از خَپیدن
-----------------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
دم ده و عشوه ده ای دلبر سیمین بر من
که دمم بی دم تو چون اجل آمد بر من
دل چو دریا شودم چون گهرت درتابد
سَر به گردون رسدم چونکه بخاری سر من
خنک آن دم که بیاری سوی من باده لعل
بدرخشد ز شرارش رخ همچون زر من
زان خرابم که ز اوقاف خرابات توام
در خرابیست عمارت شدن مخبر من
شاهد جان چو شهادت ز درون عرضه کند
زود انگشت برآرد خرد کافر من*
پیش از آنکه به حریفان دهی ای ساقی جمع
از همه تشنه ترم من بده آن ساغر من**
بنده امر توام خاصه در آن امر که تو
گوییم خیز نظر کن به سوی منظر من
هین برافروز دلم را تو به نار موسی***
تا که افروخته ماند ابدا اخگر من
من خمش کردم و در جوی تو افکندم خویش
که ز جوی تو بود رونق شعر تر من
نیست کسبی از توکل خوبتر
چیست از تسلیم خود محبوبتر
جز توکل جز که تسلیم تمام
در غم و راحت همه مکرست و دام
نفخت فیه جان بخشی است هر صبح
فراق فالق الاصباح تا کی
الله الله گرد دریابار گرد
گرچه باشند اهل دریابار زرد
زردی رو بهترین رنگهاست
زانکه اندر انتظار آن لقاست
لیک سرخی بر رخی کان لامع است
که طمع لاغر کند زرد و ذلیل
نیست او از علت ابدان علیل
چون ببیند روی زرد بی سقم
چون طمع بستی تو در انوار هو
مصطفی گوید که ذلت نفسه
گنج زیر خانه است و چاره نیست
از خرابی خانه مندیش و مایست
که هزاران خانه از یک نقد گنج
توان عمارت کرد بیتکلیف و رنج
گنج از زیرش یقین عریان شود
لیک آن تو نباشد زآنکه روح
مزد ویران کردنستش آن فتوح
چون نکرد آن کار مزدش هست لا
لیس للاِنسان الا ما سعی
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا نزاید طفلک نازک گلو
کی روان گردد ز پستان، شیر او
رو بدین بالا و پستی ها بدو
تا شوی تشنه و حرارت را گرو
بانگ آب جو بنوشی ای کیا
حاجت تو کم نباشد از حشیش
آب را گیری سوی او میکشیش
گوش گیری آب را تو میکشی
سوی زرع خشک تا یابد خوشی
زرع جان را کش جواهر مضمر است
تا سقاهم ربهم آید خطاب
تشنه باش الله اعلم بالصواب
که تو جانبازی نمودی بهر او
خوش نباشد دادن آن جز به تو
عقد کردش با امیر او را سپرد
کرد خشم و حرص را او خرد و مرد
بر آن جز قیامتی نبود
گر بدش سستی نری خران
بود او را مردی پیغمبران
ترک خشم و شهوت و حرص آوری
هست مردی و رگ پیغمبری
نری خر گو مباش اندر رگش
حق همی خواند الغ بگلربگش
مردهیی باشم به من حق بنگرد
به از آن زنده که باشد دور و رد
مغز مردی این شناس و پوست آن
آن برد دوزخ برد این در جنان
حفت الجنه مکاره را رسید
حفت النار از هوا آمد پدید
ای ایاز شیر نر دیوکش
مردی خر کم فزون مردی هش
لعب کودک بود پیشت اینت مَرد
ای بدیده لذت امرِ مرا
جان سپرده بهر امرم در وفا
شاه روزی جانب دیوان شتافت
گوهری بیرون کشید او مستنیر
پس نهادش زود در کف وزیر
گفت چون ست و چه ارزد این گهر
گفت به ارزد ز صد خروار زر
گفت بشکن گفت چونش بشکنم
نیکخواه مخزن و مالت منم
چون روا دارم که مثل این گهر
که نیاید در بها گردد هدر
این چنین گفتند پنجه شصت امیر
جمله یک یک هم به تقلید وزیر
گرچه تقلیدست استون جهان
هست رسوا هر مقلد ز امتحان
ای ایاز اکنون نگویی کین گهر
گفت افزون ز آنچه تانم گفت من
گفت اکنون زود خردش در شکن
سنگها در آستین بودش شتاب
خرد کردش پیش او بود آن صواب
ز اتفاق طالع با دولتش
چون شکست او گوهر خاص آن زمان
کین چه بیباکی است والله کافر است
هرکه این پر نور گوهر را شکست
وآن جماعت جمله از جهل و عما
درشکسته در امر شاه را
قیمتی گوهر نتیجه مهر و ود
بر چنان خاطر چرا پوشیده شد
یا بود کز عکس آن جوهای خمر
مست گردم بو برم از ذوق امر
پس دل عالم وی است ایرا که تن
میرسد از واسطه این دل به فن
دل نباشد تن چه داند گفتو گو
دل نجوید تن چه داند جست و جو
پس نظرگاه شعاع آن آهن است
پس نظرگاه خدا دل نی تن است
باز این دلهای جزوی چون تن است
با دل صاحب دلی کو معدن است
لیک ترسم تا نلغزد وهم عام
تا نگردد نیکویی ما بدی
اینک گفتم هم نبد جز بیخودی
پای کژ را کفش کژ بهتر بود
مر گدا را دستگه بر در بود
دل نباشد غیر آن دریای نور
دل نظرگاه خدا و آنگاه کور
در یکی باشد کدام است آن کدام
ریزه دل را بهل دل را بجو
پس بود دل جوهر و عالم عرض
سایه دل چون بود دل را غرض
آن دلی کو عاشق مال است و جاه
یا زبونِ این گل و آب سیاه
یا خیالاتی که در ظلمات او
میپرستدشان برای گفت و گو
بازگردید ای رسولان خجل
زر شما را دل به من آرید دل
این زر من بر سر آن زر نهید
کوری تن فرج استر را دهید
فرج استر لایق حلقه زر است
زر عاشق روی زرد اصفر است
که نظرگاه خداوند است آن
کز نظرانداز خورشید است کان
کو نظرگاه شعاع آفتاب
کو نظرگاه خداوند لباب
از گرفت من ز جان اسپر کنید
گرچه اکنون هم گرفتار منید
مرغ فتنه دانه بر بام است او
پر گشاده بسته دام است او
آن گره دان کو به پا برمیزند
دانه گوید گر تو میدزدی نظر
من همی دزدم ز تو صبر و مقر
دیده ما چون بسی علت دروست
رو فنا کن دید خود در دید دوست
دید ما را دید او نعمالعوض
یابی اندر دید او کل غرض
شیخ کو ینظر بنورالله شد
از نهایت وز نخست آگاه شد
چشم آخربین ببست از بهر حق
چشم آخربین گشاد اندر سبق
چشم او ینظر بنورالله شده
پردههای جهل را خارق بده
هر که از دیدار برخوردار شد
این جهان در چشم او مردار شد
چون قلم در پنجه تقلیب رب
آنکه او پنجه نبیند در رقم
فعل پندارد به جنبش از قلم
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
ز آن سبب عالم کبودت مینمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش
مؤمن ار ینظر بنورالله نبود
غیب مؤمن را برهنه چون نمود
چونکه تو ینظر به نارالله بدی
نیکوی را وا ندیدی از بدی
چشم را در روشنایی خوی کن
گرنه خفاشی نظر آن سوی کن
عاقبت بینی نشان نور توست
شهوت حالی حقیقت گور توست
مثل آن نبود که یک بازی شنید
کز تکبر ز اوستادان دُور شد
او ز موسی از تکبر سرکشید
وز معلم چشم را بردوخته
لاجرم موسی دگر بازی نمود
تا که آن بازی و جانش را ربود
ای بسا دانش که اندر سر دود
تا شود سرور بدآن خود سر رود
سر نخواهی که رود تو پای باش
در پناه قطب صاحب رای باش
گرچه شاهی خویش فوق او مبین
گرچه شهدی جز نبات او مچین
فکر تو نقش است و فکر اوست جان
نقد تو قلب است و نقد اوست کان
او تویی خود را بجو در اوی او
کو و کو گو فاخته شو سوی او
خاک زن در دیده حسبین خویش
دیده حس دشمن عقل است و کیش
دیده حس را خدا اعماش خواند
بتپرستش گفت و ضد ماش خواند
پیش در شد آن دقوقی در نماز
قوم همچون اطلس آمد او طراز
در پی آن مقتدای نامدار
معنی تکبیر اینست ای امام
کای خدا پیش تو ما قربان شدیم
وقت ذبح الله اکبر میکنی
همچنین در ذبح نفس کشتنی
کرد جان تکبیر بر جسم نبیل
گشت کشته تن ز شهوتها و آز
شد ببسم الله بسمل در نماز
ایستاده پیش یزدان اشکریز
بر مثال راستخیز رستخیز
حق همی گوید چه آوردی مرا
عمر خود را در چه پایان بردهیی
قوت و قوت در چه فانی کردهیی
گوهر دیده کجا فرسودهیی
پنج حس را در کجا پالودهیی
چشم و هوش و گوش و گوهرهای عرش
خرج کردی چه خریدی تو ز فرش
دست و پا دادمت چون بیل و کلند
من ببخشیدم ز خود آن کی شدند
در قیام این گفتها دارد رجوع
قوت استادن از خجلت نماند
در رکوع از شرم تسبیحی بخواند
باز فرمان میرسند بردار سر
از رکوع و پاسخ حق برشمر
باز اندر رو فتد آن خامکار
باز فرمان آیدش بردار سر
از سجود و وا ده از کرده خبر
اندر افتد باز در رو همچو مار
باز گوید سر برآر و بازگو
که بخواهم جست از تو مو به مو
قوت پا ایستادن نبودش
که خطاب هیبتی بر جان زدش
پس نشنید قعده زآن بار گران
حضرتش گوید سخن گو با بیان
نعمتت دادم بگو شکرت چه بود
دادمت سرمایه هین بنمای سود
رو به دست راست آرد در سلام
سوی جان انبیا و آن کرام
یعنی ای شاهان شفاعت کین لئیم
سخت در گل ماندش پای و گلیم
انبیا گویند روز چاره رفت
چاره آنجا بود و دستافزار زفت
مرغ بیهنگامی ای بدبخت رو
ترک ما گو خون ما اندر مشو
رو بگرداند به سوی دست چپ
در تبار و خویش گویندش که خپ
هین جواب خویش گو با کردگار
ما که ایم ای خواجه دست از ما بدار
نی ازین سو نی از آن سو چاره شد
جان آن بیچارهدل صد پاره شد
اول و آخر تویی و منتها
تا بدانی کین بخواهد شد یقین
بچه بیرون آر از بیضه نماز
سر مزن چون مرغ بی تعظیم و ساز
آن دقوقی در امامت کرد ساز
ناگهان چشمش سوی دریا فتاد
چون شنید از سوی دریا داد داد
در میان موج دید او کشتیی
هم شب و هم ابر و هم موج عظیم
این سه تاریکی و از غرقاب بیم
اهل کشتی از مهابت کاسته
کافر و ملحد همه مخلص شدند
با خدا با صد تضرع آن زمان
سر برهنه در سجود آنها که هیچ
رویشان قبله ندید از پیچ پیچ
از همه اومید ببریده تمام
دوستان و خال و عم بابا و مام
زاهد و فاسق شد آن دم متقی
همچو در هنگام جان کندن شقی
حیلهها چون مرد هنگام دعاست
در دعا ایشان و در زاری و آه
بر فلک زیشان شده دود سیاه
دیو آن دم از عداوت بین بین
بانگ زد کای سگپرستان علتین
مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق
عاقبت خواهد بدن این اتفاق
چشمتان تر باشد از بعد خلاص
که شوید از بهر شهوت دیو خاص
دستتان بگرفت یزدان از قدر
این همیآمد ندا از دیو لیک
این سخن را نشنود جز گوش نیک
قطب و شاهنشاه و دریای صفا
کارها ز آغاز اگر غیبست و سر
عاقل اول دید و آخر آن مصر
اولش پوشیده باشد و آخر آن
گر نبینی واقعه غیب ای عنود
حزم را سیلاب کی اندر ربود
حزم چه بود بدگمانی در جهان
دم به دم بیند بلای ناگهان
Privacy Policy
Today visitors: 746 Time base: Pacific Daylight Time